۸ اسفند ۱۴۰۲
گزارش: الناز شیری و سولماز شیخشعاعی
هفتمین نشست از سلسلهنشستهای «مرور انتقادی متون مربوط به جامعهشناسی نظری» با عنوان «سه فرضیه در باب تاریخ آغاز علم؛ آغاز علم از سدهی هجدهم، آغاز علم از با آغاز حیات بشر و تقسیم تاریخ علم به دو دورهی علم و فلسفه (پیش از سدهی چهاردهم و پس از آن)» بر اساس سه کتاب آغاز جامعهشناسی (تألیف دکتر عباس محمدی اصل)، آغاز جامعهشناسی (تألیف نیلوفر اصولی) و جامعهشناسی نظری (تألیف ح.ا. تنهایی) در گروه علمی تخصصی جامعهشناسی نظری در تاریخ هشتم اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۲۱:۳۰ در گوگلمیت برگزار شد. سخنران این نشست دکتر هدی مصباحیمقدم بود که سخنان خود را دربارهی چیستی علم، منشأ آن و تقسیمبندیهای موجود دربارهی تاریخ آغاز علم ارائه نمود.
چیستی علم، منشأ آن و تقسیمبندیهای موجود دربارهی تاریخ آغاز آن
دکتر مصباحی مقدم سخنان خود را چنین آغاز کرد: دکتر تنهایی در کتاب جامعهشناسی نظری دربارهی منشأ علم معتقدند: اگر علم را بهعنوان ساینس (science) یعنی دستاوردی بر اساس تجربه و فرود به زمین در نظر بگیریم، مقولهای مربوط به سدههای جدید (قرون ۱۹ به بعد) است که از این زمان، هم گسترش و هم پیچیدگی بیشتری یافته است. اما ایشان در مقابل این تفکر اثباتگرایانه و دیدگاه خطی گروهی از اندیشمندان، بر این باور هستند که علم با زایش بشر به وجود آمده است. در علم جامعهشناسی بر اساس نگاه پویاشناسانه افرادی مثل کنت، دورکهیم، وبر و مورگان از جمله اندیشمندانی هستند که معتقدند علم امری جدید و محصول تمدن غرب است. بر اساس این دیدگاه، جوامع غربی، جوامعی متمدن و علمی هستند و در مقابل، جوامع شرقی نیز جوامعی عقبمانده و خرافی به نظر میرسند. این تفکر در تاریخ علم از طرف برخی اندیشمندان معاصرتر به تقسیمبندی دیگری دست یافت: تقسیم تاریخ علم به دو دوره که یک دوره، دورهی فکر و فلسفه و دورهی دیگر، دورهی علم بوده است. دورهی فکر و فلسفه خاص جوامع ابتدایی است که دیدگاه مسلط بر آن جوامع دیدگاهی مبتدی در علم به شمار میرود که آن را با اطلاعات یا دانش (knowledge) نامگذاری میکنند و علم، نگاه جدید، واقعی و حقیقي در نظر گرفته میشود که همراه با تجربه است و نام آن را ساینس (science) میگذارند. در این دیدگاه كه مؤيد نگاه تکاملگرایان به انسان مدرن و غیرمدرن است ما نمونههایی از تفکر دورکهیم را میبینیم که جوامع را بر اساس همبستگی به ارگانیکی و مکانیکی تقسیم میکند. دکتر تنهایی معتقد است پیروان این دیدگاه برای اینکه ثابت کنند این هوش انسانها در گذشته پایینتر از هوش انسانهای امروزی است، مسیر سختی در پیش خواهند داشت.
وی ادامه داد: در مقابل این نوع تفکر، تفکرات مارکس، اسپینوزا، اریک فِرُم یا بلومر وجود دارد که معتقد هستند علم با بشر زاییده شده و مقولهای جدید و خاص جامعهی مدرن نیست. دکتر تنهایی معتقدند علم و فلسفه از ابتدای پیدایش دو امر کاملاً مجزا و متفاوت از هم بودهاند و استقلال این دو امر نوینی نیست. برای مثال، ارستو در حیطهی فعالیتهایش، بخشهایی را به عنوان فلسفه و بخشهایی را به عنوان امر علمی معرفی میکند که نوع نگاه و روش پژوهش در این دو شاخه کاملاً متفاوت است. با مرور زمان با توجه به تخصصگرایی و تقسیمبندیهای اجتماعی، دانشمندان و علما حيطهی فکری خود را از فلاسفه جدا کردند. این تفکیکیافتگی بدین معنا نیست که علم و فلسفه از هم جدا شدند، بلکه این علما بودند که از فلاسفه جدا شدند. پس از آنکه تخصصگرایی به وجود آمد، علما و دانشمندان مسیر فکری خود را در شاخههای علمی دنبال کردند که مبتنی بر تجربه است و امور خاص را بررسی میکند و فلاسفه در صدد پاسخگویی به پرسشهای عام و بررسی امور عام برآمدند که شاید بتوان آن را فرامکانی و فرازمانی دانست.
مصباحی مقدم برای پرداختن به تعریف فرامکتبی علم در راستای بحث دربارهی فرضیههای تاریخ آغاز علم چنین ادامه داد: بررسی این مواضع دربارهی علمی از این نظر اهمیت دارد که ما باید توجه داشته باشیم نگاه به مقولهی علم بهعنوان موضوع پژوهش میتواند مکتبی یا فرامکتبی و تحلیلی باشد. در دیدگاههای مکتبی مانند نگاه اثباتگرایانه ما با رویکردی خطی به تاریخ علم روبرو هستیم. تقسیمبندی دو دورهای علم و فلسفه و هر کدام را خاص یک دورهی خاص زمانی دانستن نیز از همین رویکرد پیروی میکند. علاوه بر اینکه اثبات بنیانهای تقسیمبندی خطی امری دشوار است، چنین تقسیمبندیهایی با تعیین مرزهای زمانی مشخص و متعین در دیدگاه علمی اگر نگوییم پذیرفته نیست، باید بگوییم شیوهای مسلط به شمار نمیرود. اما برای اینکه ویژگیهای علم را مورد بررسی قرار دهیم باید فراتر از مکاتب و پارادایمها به این موضوع پرداخته شود و نگاهی فرامکتبی یا تحلیلی به علم داشته باشیم. دكتر تنهایی با نگاهی فرامکتبی به علم و پس از بررسی تعاریف دائرهالمعارفی و تعاریف اندیشمندان از علم به استخراج ویژگیها مشترک میپردازد و در یک تحلیل عنصری به چهار ویژگی اصلی برای علم دست مییابد که عبارتند از: ۱- آزمایشی بودن علم؛ ۲- منطقی بودن علم؛ ۳- داشتن روش علمي؛ ٤- تبيين علمي. این چهار ویژگی، ورای متغیرهای زمان و مکان، ویژگیهای هر علمی هستند.
این استاد دانشگاه گفت: در این نکته هیچ شکی وجود ندارد که میزان، مقدار و شدت حرکت علمی از قرن نوزدهم افزایش چشمگیری نسبت به گذشته داشته است و هیچ اندیشمندان نیز این امر را انکار نکردهاند که توسعهی شاخههای علمی از سدهی نوزدهم بسیار بیشتر بوده است. با این وجود، برخی اندیشمندان همچنان روی این فرضیه تأکید دارند که علم و فلسفه دو مقولهی جداگانه بودهاند، در حال حاضر نیز جدا هستند و شارحینی که به این دو مقوله میپردازند بر اساس افزایش تفکیکیافتگیِ نظام تقسیم کار اجتماعی از هم جدا شدهاند. اگر این نگاه را در همهی عرصههای علوم اجتماعی بخواهیم تعمیم دهیم و تعریفی فرامکتبی یا تحلیلی از علم جامعهشناسی ارائه نماییم، میتوانیم به تعریف دکتر تنهایی استناد کنیم که بر این باورند: معرفت علمی با روش علمی به مطالعهی اعیان (ابژهها) یا موضوعات جامعهشناختی میپردازد و دادههایی را از واقعیت اجتماعی گردآوری میکند، سپس مورد تحلیل و تبیین قرار میدهد. تأکید بر مفهوم اعیان به این دلیل است که باید به نکته اشاره کرد که موضوع جامعهشناسی، امور ذهنی نيست. بنابراین در این تعریف بر اساس تحلیل عنصری سه واقعیت وجود دارد:
١- عنصر واقعیت؛ که موضوعات مورد مطالعه، اعیان و ابژهها هستند. تأکید بر ذهنی نبودن اینجا باز هم ضرورت دارد.
٢-عنصر تحلیل؛ که بر پایهی روش علمی به گردآوری و واکاوی دادهها توجه دارد.
٣- عنصر تبیین؛ که به توضیح یافتهها به نسبت مفروضات مسلم میپردازد.
مصباحی مقدم ادامه داد: آنچه که نیاز به مداقه دارد این است که علوم طبیعی و علوم فرهنگی بر اساس دیدگاه علمی در استفاده از روش علمی با هم تفاوتی ندارند. علوم بدون توجه به موضوع مورد مطالعهشان در بهرهگیری از روش علمی دارای وجوه مشترکی هستند و تأکید بر این نکته را همدر آثار بلومر و هم در آثار مرتن به هر یک به شیوههای خاص خود بحث میکنند. آنچه که حائز اهمیت است این است که اگر در روش علمی برخی از علوم تفاوت وجود دارد باید توجه کنیم که این تفاوتها در رسش، فن و طرح تحقیق است. بنابراین شیوهی گردآوری دادهها که مبتنی بر فن پژوهش انجام میشود، تفاوت در فرایند مطالعهی علمی در علوم طبیعی و علوم فرهنگی را به وجود میآورد. تحلیل هوسرل بر آن است که علوم فرهنگی و اجتماعی هر مشاهدهگرِ پژوهشگر خودش میتواند موضوع مشاهدهی یک پژوهشگرِ دیگر باشد؛ یعنی موضوع مورد مطالعهی ما در علوم انسانی و اجتماعی، اموری هستند که خودشان قابلیت درک و فهم دارند و دارای شعور هستند. این امر در علوم طبیعی اتفاق نمیافتد؛ در علوم طبیعی مانند فیزیک یا شیمی موضوع مطالعه چیزی است که تقریباً غیرممکن است پژوهشگر را موضوع مطالعهی خود قرار دهد. همهی این نکات که تفاوت علوم را نشان میدهد، در رسش و فن پژوهش مشاهده میشود نه در روش علمی در معنای عام نه در شالودههای عمومی علم. بر این اساس و بر اساس نظر دکتر تنهایی، شالودههای عمومی علم که ثابت هستند، عبارتند از:
١- فرایندی بودن شناخت؛ علم از یک نقطه شروع میشود و پس از طی مراحلی به پاسخی ختم میشود. درواقع، معرفت علمي یک معرفت ناگهانی نیست و شناختی است که مرحله به مرحله به دست میآید؛ یعنی امری فرایندی.
٢- تبعیت از اصل تقابل: شناخت یا معرفت زمانی پیدا میشود که بتوان بین هر موضوع و سایر پدیدهها تمایز و تفکیک قائل شد. یعنی تبعیت از اصل تقابل در به دست آوردن شناخت امری ضروری، طبیعی و اجتنابناپذیر است. بنابراین میزان سازگاری بین دو پدیدهی متقابل میتواند به صورتهای تغایر، تخالف، تضاد و تناقض نمود یابد.
۳- عینی و آزمودنی بودن: در فرایند شناخت ضروری است که تقابلهای موجود در موضوع با رجوع به واقعیت خارجی و تجربیات عيني مورد بازبینی قرار گیرد تا درستی یا نادرستی آن از طریق انطباق آن با واقعیت عینی بررسی شود. درواقع در امور علمی که بحث تجربه اهمیت زيادي دارد و حضور پژوهشگر در میدان که با اصطلاح فرود به زمین از آن یاد میکنیم، بهعنوان فاکتورهای اصلی علم مورد توجه قرار میگیرند.
مصباحی مقدم به شاخصهای پارادایم فرامکتبی علم به نقل از دكتر تنهایی در کتاب جامعهشناسی نظری پرداخت و گفت: دکتر تنهایی در تعریفش از جامعهشناسی از آموزههای شارحیني نظیر گورويچ، كالينز، بلومر، بودُن و بوریکو و سایر نظریهپردازان استفاده کرده و یک تقسیمبندی را برای علم ارائه داده است. دکتر تنهایی معتقدند اگر بخواهیم یک تعریف جامع از علم و روش علمی ارائه بدهیم، باید سراغ پارادایم فرامکتبی برویم؛ به صورتی که بشود توافق همهی مکاتب علمی بر اصول و شالودههای اصلی علم را در این تعریف جمعآوری کنیم. به همین منظور لازم است که اصول این شارحین را به شیوهی پویاشناختی واقعگرایانه بشناسیم و آن را بهعنوان اصول فرامکتبی علم مطرح كنيم. ویژگیها بدین شرح هستند:
١- ویژگیهای متقابل علم و فلسفه: یادآور تفاوت بین علم و فلسفه است؛ علم پاسخگوی مسائل خاص است که به مکان و زمان خاص مرتبط میشود، ولی فلسفه پاسخگوی مسائل عام است که زمان و مکان مشخص ندارند. بنابراین مرز میان علم و فلسفه هیچ وقت مخدوش نمیشود و در ضمن، علم و فلسفه در کل تاریخ، یگانگی نداشتند و پس از این نیز نخواهند داشت. بنابراین مرز علم و فلسفه برای اندیشمندان کاملاً شناختهشده است.
۲- ویژگیهای آزمایشی علم: مجموع شرایط و خصایص آزمایش علمی که علمای قرون اخیر در همهی علوم بخصوص در علم جامعهشناسی به آن اشاره داشتند. شرایط آزمایشی علم به منطق علمی، میدان عملیاتی پژوهش و شرایط آزمایشی تقسیم میشود. منطق علمی همان منطق استقرایی است که بهعنوان منطق پذیرفته شده برای امور علمی در میان پژوهشگران مطرح است. میدان عملیاتی پژوهش درواقع همان فرود به زمین و تجربهی مستقیم و بلاواسطهی پژوهشگر در مکان و زمان خاص است. شرایط آزمایشی که خودش تقسیمبندی دارد: شرط روایی، شأن تجربی و شرط اعتبار. شرط روایی همان قابلیت اتکا و اطمینان و ثبات در اندازهگیریهاست. شأن تجربی به این نکته اشاره دارد که پژوهشگری که قصد دارد یک پژوهش علمی را آغاز کند، باید شئون آن علم یعنی تخصص و مهارت آن شاخهی علمی را داشته باشد. شرط اعتبار به اندازهگیری آنچه را که واقعاً باید اندازهگیری شود، میپردازد و به طور خلاصه به دقت در اندازهگیری تأکید میکند.
٣- ویژگیهای روششناسی علم: خصایص روششناسی علم و فرایند پژوهش حتماً باید سنجیده و گام به گام باشد تا بتوان گفت از خلال واقعیتهایی که تازه پیدا شده بتوانیم نادانستهها را کشف کنیم. علم کشف قانونمندیهای جهان است؛ از آنجا که جهان بر اساس امور منظم و قانونمند بنا شده، علم به کمک تجربه و یافتههای گذشته این قوانین را کشف میکند تا بتواند ما را از ابهام به روشنی سوق دهد.
۴- ویژگیهای تبیین علمی: تبیین علمی بیان و شرح چگونگی انجام رخدادها و شرح قوانین نسبتاً پایدار تکرارپذیر عینی و روش به گونهای که بتوان دادهها را برای هر مراجعهکننده معنا کرد. درواقع تبیین کردن، توضیح دادن و شرح چگونگی انجام رخدادها و شرح قوانین پایدار، تکرارپذیر و عینی که هر مراجعهکنندهاي مبتني بر آن دادهها بتواند همين قوانین را دوباره به دست بیاورد.
فرایند استقلال جامعهشناسی بهعنوان یک رشتهی علمی
سخنران دوم، دکتری شیری بود که گفت: ما در جلسات پیشین از این سلسله نشستها 7 کتاب و دو مقاله که متون تالیفی دربارهی جامعهشناسی نظری در ایران هستند را بررسی کردیم و در این نشست نیز چنانکه در پوستر نیز آمده است ما قرار داریم تا سه فرضیه در باب تاریخ آغاز علم را بر اساس سه کتاب بحث کنیم که یکی از این کتابها «جامعهشناسی نظری» تالیف دکتر ح.ا. تنهایی بود و خانم دکتر مصباحی به آن پرداختند. دو کتاب دیگر با عنوان آغاز جامعهشناسی، یکی تالیف عباس محمدی اصل و دیگری تالیف نیلوفر اصولی میباشد. در کتاب دکتر محمدی اصل یکی از متونی است که صرفا به مفاهیمی که در مبانی جامعهشناسی تعریف میشوند، پرداخته شده است و تعاریف موجود در این کتاب با رویکرد غالب عواملگرایانه که در اغلب کتابهای تالیف و ترجمه در ایران نیز دیده میشود، گردآوری شده است. در کتاب نیلوفر اصولی به تقابل دیدگاهها وجود ندارد و صرفا فرضیهی آغاز جامعهشناسی از سدهی هجدهم مورد بحث قرار گرفته است. تاکید ایشان در این کتاب بر این است که علم و بخصوص جامعهشناسی زاییدهی تفکر سدهی هجدهم است و به بسط آن میپردازند. اما اگر ما بخواهیم به پرسش تاریخ آغاز علم پاسخ دهیم، باید به فرضیههای موجود توجه کنیم و با استدلالهای دقیق به بررسی هر یک از آنها بپردازیم. از این روست که باید ویژگیهای علم استخراج شود و بر اساس آن ویژگیها، تاریخ را مورد مداقه قرار دهیم تا به این نتیجه برسیم که آیا زمان خاصی را بهعنوان نقطهی عطف شکلگیری علم و بخصوص علم جامعهشناسی میتوان در نظر گرفت یا خیر؟
تاریخ آغاز علم و بخصوص علم جامعهشناسی یکی از پرسشهای اصلی در جامعهشناسی نظری است که در قالب سه پرسش به آن پرداخته میشود: نخست اینکه؛ علم و ویژگیهای آن چیست؟ آیا بر اساس این ویژگیها، جامعهشناسی یک علم است؟ تاریخ آغاز علم چه زمانی است؟ و اگر بر اساس پرسش دوم، جامعهشناسی بهعنوان یک علم شناخته شود، تاریخ آغاز جامعهشناسی چه زمانی است؟ در پاسخ به این پرسشها بسیاری از جامعهشناسان در داخل و خارج از ایران کوششهای علمی زیادی داشتهاند که یکی از کسانی که به صورت سیستماتیک این موضوع را مطالعه کرده، دکتر ح.ا. تنهایی است. از آنجا که دکتر مصباحی به آراء ایشان به صورت مفصل پرداختتند، و در ایران در کتابهای تالیفی مباحث منسجمی در این باره به رشتهی تحریر در نیامده است، بر اساس آثار ترجمه شده به مناقشهی تاریخ آغاز علم خواهیم پرداخت.
مدیر گروه جامعهشناسی نظری با تأکید بر موضوع اصلی نشست ادامه داد: سه فرضیهی اصلی دربارهی تاریخ آغاز علم وجود دارد: گروهی مانند اثباتگرایان در جامعهشناسی معتقدند علم از سدههای هجدهم و ابتدای نوزدهم آغاز میشود و پیش از آن فقط فلسفه وجود داشت. گروه دیگر بر این باور هستند که علم از آغاز پیدایش بشر و حیات انسانی شکل گرفته است و فرض دیگری مبنی بر آغاز علم از سدههای چهاردهم و تقسیم تاریخ به دورههای فلسفه و علم نیز مطرح است. در راستای پاسخگویی به پرسش تاریخ آغاز علم و مجادلهای که پیرامون این موضوع وجود دارد، ضروری است بر اساس شواهد موجود به رد یا اثبات یکی از این فرضیهها همت گماشت که در متون تالیفی تنها دکتر تنهایی به این مجادله پاسخ داده است. اما برای گسترش بحث و اینکه با تعدد منابع بتوان فرضیهها را بررسی کرد، به ناچار به متون ترجمهای مختلف مراجعه کردم تا استنادات بیشتری برای این مجادله بیابم. متون مورد بحث، متونی هستند که متاسفانه خوانده نشدهاند و ما نیاز داریم تا در جامعهشناسی نظری به تاریخ جامعهشناسی نیز اشاره کنیم؛ شاخهای از جامعهشناسی که مغفول باقی مانده است.
ویزه یکی از کسانی است که نیز بر این چالش تأکید کرده و مینویسد: «در بسیاری علوم اختلافنظر و نزاع بر سر تاریخ آغاز علم موجود است. ابتدا در سدهی نوزدهم و بیستم تشخیص داده شد که علمی مستقل به نام جامعهشناسی میتواند وجود داشته باشد. اندیشهی دانشمندان در گذشته و قبل از سدهی نوزدهم در زمینهی روابط اجتماعی انسان بیشتر متعلق به سیاست، اخلاق، فلسفهی اجتماع و علم ارزشها بود. علاوه بر این دولت و اجتماع بهعنوان دو پدیدهی مهم انسانی از یکدیگر تفکیک نشده بودند و ارزشیابیهای شخصی در رشتههای علوم انسانی به شدت نفوذ داشت». ویزه یکی از دلایل اختصاص دادن جامعهشناسی به سدههای هجدهم و نوزدهم را نفوذ دولت و ارزشیابی شخصی علوم انسانی دانسته و نتیجه میگیرد آنچه که بهعنوان تاریخ آغاز علم به شمار میرود، شکلگیری فکر اجتماعی در سدههای هجدهم به بعد نیست، بلکه استقلال رشتهی جامعهشناسی موضوع مورد مناقشه است.
این استاد دانشگاه چنین ادامه داد: جامعهشناس دیگری به نام ژیژو معتقد است: «در تلقی گزینشی از تاریخ جامعهشناسی، دو بُعد ممکن است از قلم بیفتند یا ناچیز انگاشته شوند. این دو بُعد که احتمالا نادیده گرفته میشوند، عبارتند از حرفهای شدن جامعهشناسی در دانشگاهها و بُعد سیاسی جامعهشناسی یعنی رابطهی جامعهشناسی با کنش اجتماعی». حرفهای شدن جامعهشناسی در دانشگاهها همان بحث دکتر تنهایی است که معتقدند با تخصصی شدن تقسیم اجتماعی کار و تفکیکیافتگی نقشها کار فلاسفه از علما جدا شد. تنهایی در این باره مینویسد: «علم از فلسفه همیشه جدا بوده است. در سدهی نوزدهم تنها علما بودند که از فلاسفه جدا شدند. علم و فلسفه همیشه جدا و مستقل در اندیشهی افراد وجود داشتهاند و در شرایط جدید سدهی نوزدهم، بنا بر ضرورتی که رشد تقسیم کار اجتماعی پدید آورده بود، میبایستی حوزهی کار خود را از هم جدا میکردند». بنابراین تنها رخداد مهم در این سده این بود که علما و دانشمندان به کار علمی و فلاسفه به کار فلسفی اشتغال پیدا کردند و از این زمان به بعد متخصص به شمار رفتند. بنابراین در سدههای پیش از هجدهم و نوزدهم به دلیل اینکه تقسیم کار اجتماعی ساده بود و هنوز تخصص شکل نگرفته بود، ما با این جریان تفکیک نقشها روبرو نبودیم و ژیژو هم بر این اصل تاکید میکند که در سدهی هجدهم، جامعهشناسی صرفا حرفهای میشود نه اینکه وجود نداشته باشد و موجود شود. علاوه بر این بُعد از استقلال جامعهشناسی، بُعد سیاسی هم از نظر ژیژو دارای اهمیت است. وی بر این باور است زمانی که دولت- ملتها شکل میگیرند و کنش اجتماعی در ساختارهای سیاسی سدهی نوزدهم معنا پیدا میکند، مرزهای جغرافیای سیاسی جوامع را مشخص شد و جامعهشناسی نسبت بیشتر و قابل فهمتری با کنش اجتماعی را نمایان ساخت. با این دلایل به تایید فرضیهای که دکتر تنهایی مطرح کردهاند باز میگردیم که علم از فلسفه همیشه جدا بوده است و حرفهای شدن در کنار ابعاد سیاسی جامعهشناسی در سدهی نوزدهم بخشی از موضوعهای مطالعهی جامعهشناسان به شمار میرفت که این ویژگی نیز به دلیل تخصصی شدن نظام تقسیم کار اجتماعی به یک ضرورت تبدیل شده بود. پیش از سدهی نوزدهم شاید به دلیل کشورگشاییهایی که صورت میگرفت، نبود تفکر سیاسی مبتنی بر دولت- ملت و همچنین گسترش استعمار کشورهای توسط کشورهای اروپایی موانع مشخص شدن و اهمیت یافتن مرزهای جغرافیایی شده بودند، بنابراین استقلال جامعهشناسی موضوع مطالعهی جامعهشناسی قرار نگرفته بود.
شیری با اشاره به منبع تألیفی در ایران گفت: مرتضوی نیز در راستای بحثهای مربوط به تاریخ علم کتابی در سال 1354 نوشته و در این کتاب بر این باور است که «تاریخ به ما نشان میدهد که جامعهشناسی پیوسته و به طور مستمر در جوامع وجود داشته و افرادی زیرک نیز در اجتماعات بودهاند که دانسته یا ندانسته با استفاده از جامعهشناسی، نیتهای خود را از هر گونهای که بوده، اِعمال میکردند. در هر حال این دانش در هر دوره و زمانی از تاریخ تمدن انسانی مورد توجه متفکرین و اندیشمندان عالم بشریت بوده و پیوسته نظر آنان مجذوب و گاه متحیر جوامع انسانی و پدیدههای حاصل از آن بود». بر اساس این استناد میتوان گفت که مرتضوی هم بر این اعتقاد است شاید علمی به نام جامعهشناسی در سالهای پیش از سدهی هجدهم در دانشگاه وجود نداشته است، اما شناخت نیازها و اهداف مشترک برای شکلگیری گروه اجتماعی در جامعه همیشه وجود داشته که به زمان و مکان خاصی هم وابسته نبوده است. به عبارت دیگر، شناخت این ویژگی اجتماعی به معنای برخورداری از تخیل جامعهشناختی است که در هر دوره و زمانی وجود داشته است. بنابراین آنچه که به صورت یک قالب فکری در آمده و در رویکرد تکاملی از آن دفاع میشود که علم از سدهی نوزدهم آغاز شده، توسط بسیاری از نظریهپردازان و شارحین جامعهشناسی زیر سوال رفته است. اِعمال خواستهها مبتنی بر شناخت نیازها و اهداف مشترک جوامع بشری است که بنیان شکلگیری گروههای اجتماعی میباشد.
وی به نقلقول دیگری اشاره کرده و گفت: دکامپ در جای دیگری مینویسد: «زمانی که میگوییم جامعهشناسی در نیمهی نخست سدهی نوزدهم زاده شد، بدین معنی نیست که پیش از آن هیچ گونه بررسی پیرامون جوامع صورت نگرفته بود. تاریخ پژوهش و بررسی دربارهی رویدادها و پدیدههای اجتماعی شاید به اندازهی خود جوامع، کهن است. امروزه میتوان دید که همهی افراد عادی دارای قدرت مشاهده هستند، ولی همگیِ این بررسیها دارای ارزش علمی نیستند. پیدایش دانشهایی که موضوع آنها پیچیدهتر است، وابسته به پیدایش دانشهایی است که موضوعشان سادهتر باشد. طبیعی است که پیش از پیدایش شیمی، گسترش زیستشناسی بسیار ناچیز بوده و تا زیستشناسی زاده نمیشد، گسترش جامعهشناسی هم ممکن نبود». علمی مثل شیمی در ایران با کشف الکل توسط زکریای رازی و علم پزشکی توسط ابنسینا که هر دو به آزمایش در رشتههای خود میپرداختند، شناخته میشود. تا زمانی که موضوع پیچیدگیهای خاص خود را پیدا نکند، روشهای علمی گسترش پیدا نکنند و رخدادهای خاص موضوع مطالعه نباشند، علمی بهعنوان یک شاخهی مستقل بروز و ظهور نخواهد داشت و این بدان معنا نیست که تبارهای علمی آن رشته وجود ندارد. درواقع هنوز ضرورتی برای استقلال آن شاخهی علمی در جوامع نمود پیدا نکرده است. بنابراین از این دیدگاه، علم پیچیدهای مانند جامعهشناسی به دلیل اینکه ضرورتهای استقلال آن دیرتر از سایر علوم پدیدار شد، استقلال آن و ضرورت حرفهای شدن آن نیز در سدهی هجدهم و نوزدهم بروز پیدا کرد. اما همانطور که در تاریخ علم جامعهشناسی نیز آمد، تخیل جامعهشناختی بر شواهدی تاریخی و فرهنگی از جوامع پیشامدرن و استورهای استوار است که در طول زمان نسبت به شرایط هر دورهای دستخوض تحولاتی شده که نظام تقسیم کار اجتماعی را دگرگون کرده و این دگرگونی توانسته به شکلگیری رشتهای علمی به نام جامعهشناسی را به وجود آورد.
مدیر گروه جامعهشناسی نظری به تقابل ایدئولوژیها و علم در تاریخ تفکر تأکید کرده و ادامه داد: رویارویی پیوستهی جامعهشناسی با نگرشهای دینی و سیاسی حاکم بر جوامع در طول تاریخ نشان میدهد که جامعهشناسی علمی است که برای استقلال خویش مرزهای علمی را مشخص و روشن کرده است. از رخدادهای سدههای میانه تا انقلابهای بزرگ سیاسی، صنعتی و اقتصادی و حتی جنگهای مبتنی بر ایدئولوژیهای دینی مانند جنگهای صلیبی همه بیانگر این رویارویی هستند. زمانی که رنسانس اتفاق میافتد و پس از آن انقلابهای بزرگ رخ میدهند، ما شاهد این هستیم که جامعهشناسی به سوی مشخص کردن مرزهای علمی خود پیش رفت. همانطور که ژیژو نیز تاکید میکند: «تاریخ جامعهشناسی حتی اگر نشان دهد که دانش و ایدئولوژی را هرگز با هم در نیامیخته که این خود دال بر فرهیختگی این رشتهی علمی است، با این وجود میدانیم که جامعهشناسی به صورت مکرر با ایدئولوژی مواجه شده است»، اما آنچه مهم است این تقابل به در هم آمیختگی نرسیده است. ما در تاریخ علم در سدههای میانه گالیله را میشناسیم که چرخش زمین را برخلاف ایدئولوژیهای دینیِ حاکم مطرح میکند و نگرشهای دینی و سیاسی حاکم بودند که موجب میشدند جامعهشناسی پیوسته با ایدئولوژی مواجهه داشته باشد. درنهایت به دلیل اینکه قدرت در دست ایدئولوژی دینی و سیاسی بود، جامعهشناسی در نتیجهی این رویاروییها به حاشیه رانده میشد. در این تقابلها جامعهشناسی به دلیل برخورداری از خاستگاه علمی و مبتنی بر استدلال منطقی در برابر ایدئولوژی که پشتوانهای جز آگاهی کاذب و دگماتیسم ندارد، توانسته ماهیت علمی خود را حفظ کند و این امر نشان میدهد که شکلگیری جامعهشناسی وابسته به زمان و مکان خاصی نبوده و در طول زمان از موجودیت خود دفاع کرده است. البته وجود این تقابلهای کاذب همیشه جامعهشناسی را مجبور کرده تا از ماهیت علمی خود دفاع کند؛ روایتی که ژیژو و دکامپ از سدههای میانه و پیش از آن آوردهاند در جامعهی ما همچنان در جریان است. چیزی که در جامعهی ایران موجب شده تا جامعهشناسی به حاشیه رانده شود و ما در انجمن جامعهشناسی ایران تحت فشار قرار بگیریم، موقعیتی است که تقابل ایدئولوژی و علم را نشان میدهد. در این تقابل، الزاما تاکید بر ایدئولوژی دینی نیست، ایدئولوژی میتواند دینی، سیاسی یا حتی فرهنگی باشد و تقابلهای مداوم و مکرری را با علم داشته باشد. دفاع پیوسته از ماهیت علمیِ جامعهشناسی مانع از رشد و گسترش جامعهشناسی در ایران میشود و ما ناچاریم انرژی زیادی را صرف حفظ علم جامعهشناسی کنیم. گاهی هم از درون این مجادلات و چالشها دیدگاههای جدیدی به وجود میآید که موجب دقت بیشتر ما به تحولات جامعهمان میشود. مانند آنچه اکنون در جامعهی ما رخ میدهد تحولات تاریخی- اجتماعی نهتنها موجب از میان رفتن آن نشده است، بلکه به ظهور دیدگاههای جدید انجامیده و آن را غنا بخشیده است.
شیری به موضوع شکلگیری جامعهشناسیِ علمی اشاره کرد و گفت: گروه دیگری از جامعهشناسان مانند ویزه بر این باورند که «علت پیدایش جامعهشناسی، تمایل یک ملت خاص یا یک حوزهی علمی معین نبوده است، بلکه این علم زاییدهی تکامل تمدن و رسیدن آن به مرحلهای معین میباشد. مسلم است که تعیین دقیق لحظهی تولد جامعهشناسی ممکن نیست». بنابراین رسیدن تمدن به مرحلهای که نیاز پیدا کند به مسائل زندگی اجتماعی خود پاسخ دهد، موجب رشد جامعهشناسی شده است. در ادامه نیز دکامپ بر این نظر تأکید کرده و مینویسد: «چالوپنی (Chalupny)، جامعهشناس چکوسلواکی بر اساس آثاری که در راستای شناساندن جامعهشناسی کوشش کردهاند، به این نتیجه رسیده که جامعهشناسی باید دانش شهریگری یا تمدن باشد و باید روشن شود روشهایی که در این علم مورد بهرهبرداری قرار میگیرند تا چه اندازه برای هدف موردنظر بجا انتخاب شدهاند». چالوپنی به ویژگی روششناسی علمی تاکید دارد و معتقد است این فرایند روششناختی باید در راستای برآورده ساختن هدف علم که تبیین علمی است روشن شود. البته در این جا نکتهی مهم این است که ویژگی نسبیت تاریخی در جامعهشناسی را هم باید مورد توجه قرار داد و نباید نسبیت تاریخی را با پیدایش جامعهشناسی و ویژگی روششناختی آن به زمان و مکان خاص یکسان در نظر گرفت.
ژیژو در توصیف ویژگیهای جامعهشناسی معتقد است: «دانشی که به وسیلهی جامعهشناسی پیریزی میشود نشانی از یک دوره و ویژگیهای محیط خود را دارد. برای نمونه، بر وجود تغییرات و یا بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تکیه دارد. از اینجاست که میتوان جهتگیریهای پژوهشی در جامعهشناسی را بنا بر دورههای تاریخی مرجع فهمید». در این زمینه ژیژو به مثالهای مختلفی میپردازد از جمله انقلابهای سیاسی و انقلابهای صنعتی که موضوع پژوهش جامعهشناسان همان کشورها قرار گرفته است و پیامدهای این تحولات مورد بررسی قرار میگیرد. اینکه بر اثر این تحولات اجتماعی چه تغییری در دیدگاههای سیاسی یا حتی در خودِ علم جامعهشناسی به وجود آمد نیز موضوع مطالعهی جامعهشناسان قرار گرفته است. بر اساس این مثالها ژیژو نتیجه میگیرد جامعهشناسی از زمان آغاز حیات بشر وجود داشته، اما دانش جامعهشناسی در زمانها و مکانهای خاص مبتنی بر شواهد عینی شکل گرفته و بر اساس تحولات اجتماعی نیز دستخوش تغییر شده است.
این استاد دانشگاه به نکتهای اساسی در بحث از آغاز علم تأکید کرده و گفت: نکتهای که در پاسخ به پرسش آغاز جامعهشناسی نباید مورد غفلت واقع شود، ابداع مفهوم جامعهشناسی در مقابل جامعهشناسی بهعنوان فهمی از جامعهای که در آن زندگی میکنیم است. استقلال جامعهشناسی بهعنوان یک علم و حرفهای شدن آن همزمان با ابداع مفهومی برای این رشتهی علمی بود. دکامپ به تاریخچهی شکلگیری مفهوم جامعهشناسی پرداخته و مینویسد: «واژهی جامعهشناسی را نخستین بار آگست کنت در ۱۸۳۹ به جای فیزیک اجتماعی که پاسکال در ۱۶۴۸ ساخته بود، ابداع کرد. علوم اجتماعی را سنسیمون و بعدها لوپلی به کار گرفت. وجه مشترک این دو مفهوم، موضوع مطالعهی آنهاست که در دو جامعه و پدیدههای گوناگون اجتماعی که جامعه را تشکیل دادهاند، وجود دارند». البته کنت نیز در سال 1837 ابتدا فیزیک اجتماعی را به کار برد و دو سال پس از آن که به کاربرد فیزیک اجتماعی توسط پاسکال آگاه شد، جامعهشناسی را جایگزین کرد. گروهی معتقدند که شکلگیری جامعهشناسی همزمان با ابداع مفهوم جامعهشناسی بوده است و گروه دیگر بر این باور هستند که افرادی مانند سنسیمون علیرغم اینکه مهندس بوده است، تفکر اجتماعی داشته یا لوپلی از اندیشمندان فرانسوی نیز دارای چنین دغدغههایی بوده است. سیر تحول مفاهیم به کار گرفته شده برای جامعهشناسی نشان میدهد که دانشمندان این رشتهی علمی از پاسکال تا سنسیمون و کنت مشغلههای ذهنی دربارهی موضوعات اجتماعی داشتهاند و چنانکه ژیژو نیز اشاره دارد: «تاریخ جامعهشناسی نمودی است از هویت اجتماعی جامعهشناسان. از سوی دیگر، این تاریخ الگویی است برای بررسی موضوع تجدد، زیرا جامعهشناسی در بطن فروپاشی نظام کهن که یکی از اشکال آن انقلاب فرانسه است و در راستای پیدایش صنعت در اروپای سرمایهداری غربی خود را قوام بخشیده و تکوین یافته است. پرسشهایی که دربارهی چهرههای گوناگون تجدد یا مدرنیته بهعنوان یک دورهی تاریخی بشر مطرح میشود، با تاریخ جامعهشناسی بهعنوان جزء لاینفک از همین دورهی مدرنیته و بهعنوان بازتابی از همین دوره تلاقی میکند». همین شرایط بود که توانست مرزهای علمی جامعهشناسی را مشخص کند و به رشد معرفتی علمی دربارهی مسائل اجتماعی بیانجامد، اما این تحول مقارن با آغاز جامعهشناسی نیست، بلکه بیانگر تخصصی شدن آن است. ماینس نیز مینویسد: «از نظر کنت اثبات دانستهها برای پیشبینی بهعنوان ضرورت وجودی جامعهشناسی حکایت از این اندیشه دارد که جامعهشناسی با تعبیر ادراک تاریخی بایستی آینده را از تاریکیِ اسرار بیرون بیاورد؛ اندیشهای که ریشه در بقایای الاهیات و فلسفهی نقادانهی عصر روشنگری داشت». معرفتی که با تحول اندیشه به استدلال منطقی متکی بود و مسیر تفکر انتقادیِ علم را میپیمود.
شیری در جمعبندی مباحث خود چنین ادامه داد: بحث در این باره زیاد است و سعی میکنیم که جمعبندی کوتاهی داشته باشیم. با همهی اینها، دیدگاههای متفاوتی دربارهی جامعهشناسی علمی و نخستین فردی که مطالعهی علمی جامعهشناختی انجام داده وجود دارد که ویزه به برخی از آنها اشاره دارد: «امیل دورکهیم معتقد است جامعهشناسی با هولباخ (Holbach) آغاز میشود و پل بارت (Paul Barth) آغاز جامعهشناسی را از افلاتون میبیند. البته پیش از افلاتون، هراکلیت و سوفسطائیان و پس از او، ارستو، رواقیون و اپیکوریان به مسائل اجتماعی توجه داشتهاند که بیشتر دولت را مد نظر داشته و به زندگی اجتماعی اندیشیدهاند. گروهی از جامعهشناسان نیز هر کسی را که دربارهی عوامل اجتماعی اندیشیده است را جامعهشناس میدانند. اما در یک جمعبندی، هر کسی دربارهی عوامل اجتماعی با روش مشخصی که همان شیوهی تفکر جامعهشناسی است، بیندیشد یک جامعهشناس است». بر اساس این مطالب، آنچه که سیرایت میلز آن را تخیل جامعهشناسی مینامد و چارچوب تفکر جامعهشناختی را روشن میسازد است که جامعهشناسی را بهعنوان یک تخصص از سایر تخصصها تفکیک میکند. اما جامعهشناسی به دلیل اینکه موضوعات آن همیشه وجود داشته، خاص زمان حرفهای شدن جامعهشناسی نیست. اینکه یک جامعه با شکلگیری گروه کارگران در کارخانه، اشکال مختلف خانواده و اصناف یا با شکل گرفتن روستاها، شهرها و دولتها به موضوعات خاص مطالعه دست یافت، فقط به معنای توسعهی جامعهشناسی است.
جامعهشناسی به مطالعهی گروههای اجتماعی میپردازد و به قول دکامپ، «گروه انسانی از گرد هم آمدن سازمانیافتهی انسانها به منظور رسیدن به هدف مشترک پدید میآید. از گروههای مهم انسانی میتوان کارگران کارخانه، خانواده، صنف، روستا، شهرک، دولت و غیره را نام برد». این موضوعی است که دکتر تنهایی بهعنوان اصل اول جامعهشناسی از آن یاد میکند و معتقد است همهی جامعهشناسان به آن باور دارند. گروههای کنشگران علمی نیز مانند همهی گروههای اجتماعی در جامعهشناسی فرایندی از تحول را از استقلال جامعهشناسی تا کنون تجربه کردهاند. بنابراین تاریخ جامعهشناسی، جامعهشناسان را بهعنوان یک گروه مطالعه میکند و بر نکتهای مهم بین جامعهشناسی و هر آنچه که سعی میکند در قالب جامعهشناسی ظاهر شود تمییز قائل شد که تفاوت میان دکترین و نظریه است. بوتول در تفکیک دکترین از نظریه مینویسد: «برای اصلاحی مهمتر و پیشرفتی مطمئن، نخستین اقدامی که لازم بود در جامعهشناسی به مرحلهی عمل در آید، امتیاز نهادن و تفاوت قائل شدن میان دکترین و تئوری بود. هر دکترین درواقع عبارت است از مجموعهی افکار، عقاید و نظرات بهوجودآورندهی آن. نقش، دستاورد یا ابزار علمی آن دکترین تنها یک وظیفهی استدلال توجیهی است و بهعبارت دیگر، حوادث و امور استدلالی مانند خطابهای دفاعی به مرحلهی تنظیم میرسند. هر دکترین جامعهشناسی فقط بهمنظور یک اقدام فوری نقش گرفته و جز یک وسیلهی قانون محسوب نمیشود. سیاست هم سعی میکند از طریق دکترینها وارد جامعهشناسی شود و تمایلات مختلف خود را در آن جایابی کند. اما تئوریها در حالی که حوادث را مدون و طبقهبندی میکنند، به وسیلهی نظرات و احکامی، آن را مورد گفتگو و بحث قرار میدهند و در صورتی که وقایع و حوادث تازه موافقتی با نظرات و احکام مزبور نداشته باشند، قابل دست بردن و اصلاح میشوند. با این حال، تئوری از لحاظ اصول کلی همیشه در حالت محدودیت و موقتی بودن است که جزئی از علم به شمار میرود». تقابل استدلال و توجیه، تفاوت استقلال جامعهشناسی و تولد یا آغاز جامعهشناسی، تفاوت میان علم و شبهعلم، جامعهشناسی و شبهجامعهشناسی، دکترین و تئوری را رقم میزند تا بتوان بر اساس آن، حدود و ثغور علم جامعهشناسی را حفظ کرد.
در نتیجه، پیروی کردن از هریک از سه فرضیهی آغاز علم و آغاز جامعهشناسی بدون نقد و رد منطقی دو فرضیه در راستای پذیرش فرضیهی مورد تایید، کاری علمی به شمار نمیرود. ما بر اساس استدلالهایی که سعی کردیم برای فرضیهی مورد پذیرش خود یعنی آغاز علم همزمان با آغاز حیات بشر آوردیم و استدلالهایی که در نقد فرضیههای دیگر شرح دادیم، تلاشی در راستای پایبندی به روش علمی داشته باشیم.
نکاتی در پرسش و پاسخ پایانی نشست؛ شکلگیری تدریجی علم و نقد تاریخ علم جنسیتی
در پایان دکتر عظیمی به تدریجی بودن شکلگیری علم پرداخت و تاکید کرد این موضوع در علوم انسانی نمود بیشتری پیدا میکند. به همین دلیل نمیتوان یک تاریخ مشخص برای آغاز علم و بخصوص جامعهشناسی در نظر گرفت. از سوی دیگر ما در جامعهی علمی خودمان نیز شاهد هستیم بسیاری از کسانی که پایبند به رویکردهای کمَی و پوزیتیویستی بودند، اکنون سعی دارند خود را مبرا کنند و این خود مایهی دلگرمی است که از دیدگاههای ایدئولوژیک به علم جامعهشناسی فاصله گرفته شده است. شیری نیز در تایید بحث دکتر عظیمی افزود که تا زمانی که ایدئولوژی و توجیهگری گسترش یابد، علم در تنگنا قرار میگیرد. بخصوص زمانی که ما با افرادی روبرو میشویم که از دانشآموختههای علوم انسانی هستند و بر اساس فرضیههای از پیش تعیینشده یا از پیش اثبات شده بحث میکنند، علمی مانند جامعهشناسی بیشتر باید تلاش کند تا خود را از محدودیتهایی که در آن گرفتار آمده، برهاند. ما بهعنوان کنشگران جامعهشناسی لازم است از فرضیههای موجود دربارهی هر موضوع جامعهشناختی آگاه باشیم و توان خود را به کار گیریم تا مستند دربارهی موضوعها صحبت کنیم؛ منظور از استناد الزاما استناد به نوشتههای پیشینیان نیست، بلکه گاهی ما برای نقد و ارزیابی نوشتههای پیشنیان نیاز به استناد به تجربه و واقعیت اجتماعی داریم و این امر بدون کنشگری فعالانه در جامعهشناسی میسر نخواهد بود.
خانم مدنی نیز به موضوع جنسیت در تاریخ علم و جامعهشناسی اشاره کرد و گفت: جامعهشناسان زنی که در تاریخ جامعهشناسی به فعالیت پرداختهاند از جسی تفت و جیمز آدامز تا هکشایلد موجب شدهاند تا نابرابری جنسیتی در تاریخ جامعهشناسی تا حدی تعدیل شود. اما اگر زندگینامهی جامعهشناسان زن را مطالعه کنیم متوجه میشویم که جامعهشناسان زن در زمان خودشان نیز بسیاری مواقع نادیده گرفته شدهاند و یا حتی نامشان حذف شده است. به همین دلیل است که جامعهشناسی، علمی مردانه بوده است و موضوعات جامعهشناسی بیشتر به مردان سفیدپوست طبقهی متوسط شهرنشین و میانسال معطوف است. جا دارد این رویکرد هم در تاریخ علم بررسی شود و معرفتشناسی و هستیشناسی فمینیسم هم که توسط پوزیتیویسم ضربههای زیادی خورده است، موضوع مطالعه قرار گیرد. بنابراین نیاز است تاریخ علم را بازخوانی کنیم و نگاهی فراجنسیتی به ان داشته باشیم، چه بسا نیازمند اصلاح نیز باشد. شیری نیز در پایان این بحث گفت: دربارهی کنشگران جامعهشناسی نیز مانند مهندسی و پزشکی اغلب تصور بر این است که کنشگران اصلی مرد هستند و دیدگاه جنسیتی بر تصورات ما حاکم است که با اپخه کردن میتوانیم به اصلاح این فرض از پیش تعریفشده نیز بپردازیم.
جلسه ساعت 22:45 به پایان رسید.