فروغ نابغه‌ای که باید از نو شناخت

در این جلسه که به همت گروه جامعه‌شناسی ادبیات انجمن جامعه‌شناسی برگزار گردید، در ابتدا فیلم "خانه سیاه است" فروغ فرخزاد به نمایش در آمد و در ادامه کارشناسان هر یک از زوایایی به تحلیل و برررسی دیدگاه‌های فروغ فرخزاد پرداختند. در ادامه مشروح نظرات و دیدگاه‌های سخنرانان ارائه می‌شود.

جامعه، سینما و فروغ

شاعرانه خانه سیاه است تنها فیلم ساخته شده توسط فروغ فرخزاد به سال ۱۳۴۱ است. این مستند ماندگار که نشان می‌دهد فروغ فرخزاد سینما را می شناخته و بر اصول آن مسلط است. فیلم را می توان با توجه به ویژگیهای ساختار‌ی آن را مستندی شاعرانه قلمداد کرد. فیلمی که از شعر مایه می گیرد و یا سینمایی است که شعر می شود. پرداخت خلاق از واقعیت و خیال‌انگیز بودن آن از مهمترین ویژگی های سینمای شاعرانه است که در مستند خانه سیاه است به خوبی قابل مشاهده است. از نگاهی دیگر این فیلم را مستندی اجتماعی می نامیم که در پی مطرح کردن معضل اجتماعی و آسیب‌شناسی آن با رویکردی انتقادی است. این مستند دارای ارزشهای انسان‌شناسی است و به بررسی ابعاد وجودی انسان با نگاهی هستی‌گرایانه دارد و انسان را در زمینه اجتماعی و فرهنگی واکاوی می کند. با توجه به این مطلب و این که فیلم با تأثیرگذاری سعی در فرهنگ‌سازی و تغییر نگرش اجتماعی دارد آن را در زمره فیلم توسعه‌گرا می توان قرار داد. مستند خانه سیاه است با آگاهی‌بخشی و آسیب‌شناسی معضلات اجتماعی با نگرشی شاعرانه از تأثیرگذارترین مستندهای تاریخ سینمای ایران است. سه مؤلفه مهم که موجب شده است فیلم از لحاظ سینمایی و تأثیرگذاری مورد توجه باشد شامل تدوین، گفتار و جذابیت های بصری است. این سه مؤلفه در ترکیبی دیالکتیکی توانسته اند بافت و لحن خوبی به فیلم بدهد. عنوان فیلم همواره اهمیت به سزایی دارد. در اینجا فیلمساز با تلخیص جذام خانه به کلمه خانه در عنوان فیلم(خانه سیاه است) در واقع به تعمیم بخشی مفهوم فیلم پرداخته است. خانه در سینما دارای مفهوم بوده و در تاریخ سینمای ایران نیز اهمیت ویژه ای داشته است. خانه مکان امنیت و آسایش است. خانه جایی است که زندگی در آنجا جاری است. نماد هستی جمعی و هویت جمعی است. خانه در این فیلم(جذام خانه)‌به عنوان لوکیشن فیلم مکان هم زیستی انسان ها و جایی است که زندگی در آن جریان دارد و به عنوان مرکز وجودی انسان قابل اهمیت است و راهی به سوی جهان است. فیلم در رویکرد اجتماعی/ انتقادی خود دیالکتیک اجزای درون خانه با زمینه های بیرونی است. بستن درب جذام خانه در سکانس های پایانی فیلم به این ارتباط می پردازد. هر خانه ای دارای اجزایی مانند مصالح، اشیاء، رنگ، بافت و در مهمترین جزء آن انسان است که در این راستا دو محور انسانی یعنی جسم و عاطفه/ احساس در خانه دارای اهمیت است. هر گاه انسان به عنوان مهمترین جزء خانه دچار نقصانی باشد خانه مفهوم واقعی و کارکرد خود را از دست می دهد. فیلم با تأکید بر بدن و جسم افرا در اجتماع کوچک جذام خانه نقبی بر شرایط اجتماعی دوران خود می زند. فیلم فرهنگ‌‌سازی و تغییر نگرش را در آسیب‌شناسی اجتماعی و واکاوی معضل اجتماعی مهم می داند و فقر را در ابعاد مختلف خود به عنوان عامل مهم معضلات اجتماعی آن دوره مطرح شده در فیلم می داند.

حمید گودرزی

درود و احترام خدمت شما عزیزان و سپاس از حضور گرمتان

ابتدا دوست دارم چند جمله ای درباره‌ی خود آسایشگاه باباباغی خدمتتان عرض کنم. این آسایشگاه روزگاری محل تفریح و شکار ناصرالدین میرزا ولیعهد قاجار در تبریز بود که بعد از بر تخت نشستنش، این باغ را به باغبانش که«بابا» نام داشت هدیه داد. این باغ با مساحت ۷۵ هکتار بسیار وسیع و زیباست که همین انتخاب برای تبعیدگاه جذامیان در خود یک طنز تلخ به همراه دارد. در سال ۱۳۰۰ خورشیدی که عبدالله خان امیرطهماسبی، حاکم ایالت آذربایجان و فرمانده لشکر شمال غرب ایران شد، در همین ایام جذامیان رانده شده از اجتماع به راهزنی روی آورده بودند و همین باعث شد باباباغی که در اختیار وزارت بهداری بود به خانه‌ی جذامیان تبدیل شود. نخستین پزشک داوطلب خدمت در این مرکز، یک طبیب اروپایی به نام دکتر«آلفونس داوید» بود. اما بعد از آموزش های او بر کادر درمان، می توان پدر درمان جذام ایران را دکتر سید محمد حسین مبین(زاده ۱۳آذر ۱۳۰۶- در گذشت ۶ مهر۱۳۹۴) پزشک، نویسنده و شاعر اهل تبریز دانست که از دوران خدمت سربازی نظام وظیفه شروع به جمع‌آوری آمار بیماران جذام می کنند و در سال ۴۲ به کوشش ایشان جذامیان ایران از طرف سازمان جهانی در لیست گیرنده دارو قرار می گیرند. یکی از کارهای بسیار انسانی دکتر مبین در این خانه، فرو ریختن دیوارهای سه متری اطراف باغ است تا به تعبیر خود ایشان که در مصاحبه ای می گوید:‌ قصد داشتم دیوار خرافه و تراس را نزد مردم بریزم. یکی از کارهای نمادین آن روزگار، به هر روی با کوشش های ایشان جذام برای همیشه در ایران ریشه کن می شود. ایشان در زمان حضور فروغ در جذام خانه راوی دردهای بیماران بودند. اما باز گردیم بر سر ادبیات فروغ فرخزاد شاعری که عمر کوتاه اما پرباری داشت. در ابتدای سخنم مایلم درباره‌ی عبارتی که گاه نادرست به کار می رود توضیح کوتاهی دهم. ما شعر زنانه نداریم یعنی تعریفی با عنوان شعر زنانه غلط است. ما لحن زنانه داریم و فروغ علاوه بر تسلط بر لحن زنانه، آن قدر صادقانه از دنیای خود پرده برداشته است که بی هیچ نقابی با شعر زنی صریح مواجهه هستیم. زنی که بی پرده و حتی برای نخستین بار از عاشقی های خود می گوید از احساس و علایقش و حتی از ظلمی که بر او و جهان زنانه اش روا داشته اند سخن می گوید و مصرانه تأکید دارد«من یک زن هستم و تصمیم دارم که در شعرم همچنان زن باقی بمانم و به هیچ وچه خیال بازگشت ندارم». در یکی از مصاحبه هایش می گوید:«آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آنها با مردان است». و در جایی دیگر می گوید:«من به رنج هایی که خواهرانم در این مملکت بر اثر بی‌عدالتی متحمل می‌شوند کاملا واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آنها به کار می برم». و سابد همبن هاست که فروغ را به این تأکید و پس زدن می رساند که آشکارا می گوید:«من دلم می خواهد/ که بگویم نه، نه، نه».

و این نه در حقیقت، نه، به تمام تحمل ظلم و استبداد و پدرسالاری ها ایست که فروغ به جان تجربه کرده است. فرزند سرهنگ فرخزاد بودن، همسر پرویز شاپور کاریکلماتوریستی که سر آخر رهایی فروغ را تاب نیاورد و حتی بعد از جدایی او را از دیدن فرزندش محروم ساخت. تنها بخش هایی از نفوذ پدرسالاری های تحمیل شده از سوی بی‌عدالتی های اجتماعی ست که فروغ به جان زیسته بود. شعر فروغ را می توان به سه دوره تقسیم کرد. دوره‌ی نخست و وفاداری او به سبک نیمایی در مجموعه های اسیر، دیوار، عصیان، دوره‌ی دوم با تولدی دیگر که زبان و بینش فروغ کاملا به پختگی رسیده است و در آخر ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد مصاحبه ای از فروغ در مجله «سپید و سیاه» هست که فروغ در مورد اشعار دوره نخستین اشعار اسیر، دیوار، عصیان می گوید:«شعر من با خود من پیش آمده است. من متأسفم که کتاب های«اسیر»، «دیوار» و «عصیان» را بیرون داده ام. افسوس می خورم که چرا من این کار را با «تولدی دیگر» شروع نکرده ام.

این منم زنی تنها

در آستانه فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده‌ی زمین

و یاس ساده و غمناک آسمان

و ناتوانی این دست های سیمانی»

پرسش اینجاست جهان‌بینی فروغ در تمام این آثار و حتی درتنها مستندش بر محور چه واژه یا واژگانی می‌گردد؟‌به نظر من پاسخ فقط یک واژه است«انسان». گاه اسارت انسان چه در سنت ها و چه در تابوهای خود ساخته اش. گاه عصیان انسان چه در برابر جهان چه در چالش با خویش گاه انسان محصور در حصار چه این حصار واقعی باشد چه بر ساخته‌ی ذهنی اش. حصارهایی که وادارت می کند به تولدی دیگر و در نهایت انسانی که باید ایمان بیاورد به آغاز فصل سرد....

اگر در اینجا فقط از فروغ همین مستند را ملاک قرار دهیم بی‌شک کادرهایی که او در این مستند بسته است و تدوین هوشمندانه و صداگذاری خوبش نشان دهنده‌ی راوی و کارگردان دغدغه‌مندی است که جذام را با تمام تصاویر گروتسکش به یک انزوای سوای بیماری و در مفهومی عام‌تر به طرد شدن اجتماعی که می تواند استعاره از هر جمعی باشد به تصویر بکشد. فروغ در گفتگو با فرج صبا، خانه سیاه است را تصویری از «اجتماع دربسته و محصور» ایران دهه ۴۰ش نامیده: این مستندی است از زندگی جذامی ها و در عین حال از خود زندگی، نمونه‌ای از زندگی عمومی. این تصویری است از اجتماع دربسته و محصور. تصویری است از عاطل بودن، منزوی بودن، بیهوده بودن. حتی آدمهای سالم نیز ممکن است در اجتماع به ظاهر سالم بیرون از جذام خانه، همین خصوصیات روحی را داشته باشند. یا در گفتگوی فرج صبا با فروغ، در مجله روشنفکر، اسفند ۱۳۴۲ زندگی را چنین تعریف می کند:«زندگی یک چیز جبری است. زندگی است که این انسان جذامی را داره می کند،‌ نه او زندگی را. او مثل یک ذره است از زندگی». اگر به تدوین فروغ و انتخاب میزانسن ها و متنهای نریشن بیشتر دقت کنید نخست متوجه طعنه های پی در پی فروغ به، نه فقط هستی و خالق که خود انسان می شوید صحنه هایی آرایش و پیرایش زنان و مردان، سکانس های به غایت کافکایی از انزوا و تکرار تنهایی آدمی ست. سکانس عبادت بیماران و توسل جستنشان بر منبر و تکیه، حتی سکانس عروسی که اینجا معلوم نیست بر پایه‌ی کدام فلسفه شکل گرفته است. عشق؟ رهایی از غریزه؟ تولید مثل؟ و فروغ با چشمان رو به بیهوشی عروس این گرفتاری آدمی در امید عبث نافرجام را نشان می دهد. علاقه‌ی فروغ به زنان در این مستند هم به شدت پیداست. زنان برخلاف مردان که یا کشتی می گیرند یا قمار می کنند یا بیهوده روزگار می شمارند و فقط در پنبه‌زنی و آرایشگاه شاهد کار آنها هستیم زنان را که پرستارند یا نخ می ریسند یا کودکان را در آغوش دارند یا لباس می بافند یا در صف غذا پر شمارند و رزق خانه را فراهم می کنند و یا در شستن و روفتن ظاهر می شوند به نوعی مفیدتر نشان می دهد آن هم با تمام زخم های جسمی مشترک با مردان و این کادرهای همان تأکید بر زجر فروغ بر زجر مداوم زنان است.

کل اثر تأثیرگذار بود اما برایمن چند سکانس بار معنایی خاص‌تری داشت. نخستین سکانس سوار شدن دخترکی بر فرغون که سریعا در تقابل با کار کردن زنی و شستن کودکش قرار می گیرد. گویی قرار است بدانیم بازی و شادی به شدت زودگذر است و عاقبت همین محکوم ماندن در اسارت و کار و سوختن و ساختن برای زن مقدر است. دومین سکانس شیر دادن غم‌انگیز مادری بر طفلش و با حسرت نگاه کردن به سگی سالم و توله‌هایش، ‌انگار قرار است بفهمیم گاه زندگی آدمی از سگ هم سگی تر است و به غایت حسرت برانگیز. ما با چنین کنایه‌آمیزی در این مستند طرفیم. صحنه عروسی که پیش تر هم گفتم از سکانس های بلاتکلیفی آدمی و گرفتاری عجیبش در چنگال جبر است و در نهایت سکانس کلاس درس که شامل دو گزاره است از یک سوی استبداد معلم، از سوی دیگر تحمل استبداد از شادگران. معلم اینجا به نوعی نماد استبداد و بی‌تفاوتی است. او حتی نمی داند شاگردی یتیم دارد. ریکشن های ملم تأمل برانگیز است. او قرار نیست همدل شود و یا آن قدر خلاق باشد که آموزشی در خور حال و آینده شاگردانش ارائه دهد. از این رو متن شکرگزاری بیش از تدریس، طعنه است،؛ تمسخر انسانی ست که زشتی طبیعت را در دست و پا و سر می بیند و همچنان گرفتار در استبداد معلم است و به اصرار او باید برای آن چه ندارد و نداشتنش دنیای زشت او را می سازد شکر کند. آری برای این خانه ستاره‌ی ناهید که مظهر دلربایی و زیبایی ست هرگز چشمک نمی زند. ژوبین بخرد، نویسنده، منتقد هنری، مترجم و روزنامه‌نگار در مقاله ای برای گاردین این خانه سیاه است و وضعیت قرنطینه‌ی بیماران را با حال و هوای دوران کرونای ایران مقایسه می کند ایران دچار تحریمم و دور مانده از درمان و من به تبعیت از خود فروغ پا فراتر می گذارم و می گویم آدمی در هر انزوایی دچار همین وضع اسف‌بار جذام خانه است حتی اگر سالم باشد. ولی واقعا فروغ انزوای جذام خانه را به تصویر کشید یا انزوای انسان بی‌هیچ مرز و نژادی را؟

در نمای مستند گرفتار شدن انسانیت در کالبدی مردم گریز به تصویر کشیده شده است گویی این بار فروغ بلندتر فریاد می زند که:‌

من از نهایت شب حرف می زنم، من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم.

برای من هر ساله سالروز مرگ فروغ پارادوکسی غریب است. از دست دادن چنین نابغه ای، این چنین نابهنگام قطعا تلخ است اما رهایی آن روح بی‌قرار و ناآرام از کالبدی سنگین شاید رهایی از زجر زیستن است برای او.

لیلا درخش

مهمترین آثار فروغ همان پنج دفتر معروف هستند که از سال ۱۳۳۱ تا ۱۳۵۲ چاپ شدند؛ «اسیر»،‌«دیوار»، «عصیان»، «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد». از بین این آثار، ۴دفتر در زمان حیات شاعر چاپ شدند و آخرین دفترش هم بعد از درگذشت او چاپ شد. حالا اگر به قانون آن زمان نگاه کنیم، حقوق مادی و معنوی اثر، تا ۳۰ سال متعلق به ورثه بوده، این قانون مربوط به سال ۱۳۴۸ است. تا ۳۰سال بعد از آن هم تغییر نکرد و ناشران مختلف آثار فروغ را چاپ کردند. هر چند خیلی از آنها هم اصلا به همان قانون پای‌بند نبودند و بدون اجازه ورثه کتابهای فروغ را چاپ می کردند. در سال ۱۳۸۹ این قانون تغییر کرد مبنی بر این که حقوق مادی و معنوی آثار، تا ۵۰ سال بعد از مرگ مؤلف به روثه تعلق دارد. هر چند شما در این زمان هم خواهر و فرزند فروغ فرخزاد را می دیدید که دائم در حال گلایه و شکایت از ناشران مختلف هستند. حق هم داشتند. تا سال ۱۳۹۵ که پوران فرخزاد فوت کرد، شاید حدود ۲۰۰ ناشر، کتاب های فروغ را بدون اجازه چاپ می کردند. توجیه‌شان هم این بود که پوران فرخزاد حق ارث قانونی از فروغ ندارد. هر چند خیلی از آنها هم اصولا توجیهی نمی آوردند چرا که اصولا برایشان مهم نبود چه کسی ورثه هست و چه کسی نیست!

سه سال بعد از آن هم، یعنی سال ۱۳۹۷، کامیار شاپور (فرزند فروغ و پرویز شاپور) فوت کرد که خیلی ها وضعیت تأسف‌بارش را خوانده اید یا دیده اید. هیچ کدام از این دو نفر هم موفقیتی در سر و سامان دادن به اوضاع آشفته و بدون اجازه چاپ آثار فروغ نداشتند. حالا اگر به امروز نگاهی به وضعیت آثار فروغ بیندازیم می بینیم،‌ از سال اولین چاپ اثرش تا همین حالا، حدود ۱۸۰ ناشر، دیوان شعرش(مشتمل بر همان ۵دفتر) را چاپ کرده اند. حدود ۶۰ ناشر هم به انتخاب خودشان یا افراد دیگر، گزیده ای از آن منتشر کرده اند. به این ترتیب، نتیجه می گیریم حدود ۲۴۰ ناشر تا به حال شعرهای فروغ را چاپ کرده اند. بالاترین آمار چاپ مربوط است به ناشران تهرانی، بعد از آن قم، بعد مشهد، بعد اصفهان و شیراز و برخی شهرهای دیگر. بین این ناشران، حدود ۳۰درصدشان هم یا ناشران گمنام هستند یا ناشرانی که بنده سال گذشته درباره آنها نوشته بودم؛ یعنی ناشران کتاب‌ساز. ناشرانی که اصلا برایشان مهم نیست چه چیزی چاپ می کنند بلکه صرفا به خاطر سود کار، سراغش می روند و هیچ کسی هم جلوی اینها را نمی گیرد؛ همان ناشرانی که کتاب هایی پرفروش ناشران دیگر را برمی دارند، ترجمه آن را کمی دستکاری می کنند که مترجم اصلی نتواند شکایت کند و بعد با اسمی جعلی آن را چاپ می کنند. هیچ‌کس هم کاری به کارشان ندارد. معاونت فرهنگی وزارت ارشاد هم سال گذشته از این وضعیت مطلع بود و تا همین حالا هیچ کاری نکرده. حتی بعضی از آنها را به نمایشگاه کتاب راه دادند و برایشان غرفه هم گرفتند!

این البته موضوع تازه ای نیست. بنده در جلسه نشست خبرنگاران با وزیر ارشاد، رو به وزیر هم همین نکته را گفتم. معاونت فرهنگی هم طبق معمول وعده داد در حال پیگیری است که البته قصه ای بیش نیست و هیچ کاری نکرده و صرفا خواستند جلوی وزیر بگویند ما داریم کار می کنیم! مایه تأسف است این وضع آشفته نشر که تمام مترجمان زحمتکش را دچار فرسودگی کرده، چرا که به محض این که کاری چاپ می کنند و پر فروش می شود، این ناشران کتاب‌ساز سراغ کتابش می روند و آن را به اسم های عجیب و غریب یا مترجمان تازه کار، با ترجمه های ضعیف، چاپ می کنند. وزارت ارشاد و معاونت فرهنگی هم نشسته و مثل دولت قبلی در حال تماشای وضعیت است. دست‌شان را صمیمانه می فشارم!

یاسر نوروزی

فروغ نابغه شعر

نبوغ، شعر و استعداد است و دارای نبوغ و نابغه کسی که بتواند هوش و استعداد خود را تشخیص بدهد و به سمت آن برود و آن را شکوفا کند. نابغه ابتدا استعداد خود را کشف می‌کند و بعد دست به شکوفا کردن آن می‌زند، نوابغ همیشه جلوتر از زمان خود هستند و در بیشتر مواقع این باعث می‌شود به سختی فهمیده شوند و به سختی بتوانند حرف خود را در زمان خود به کرسی بنشانند. فروغ یک نابغه است که به آن چه در شعر هست رضایت نمی‌دهد. زمان حال را خوب می‌بیند و می‌فهمد و به آینده هم توجه دارد. نیما را می‌بیند و می‌فهمد و با آینده‌نگری در شعر زبان ساده و نمادین را به کار می‌برد، یعنی سمبولیسم اجتماعی. فروغ استعداد خود را در شعر و مستندسازی پیدا کرد. در کوتاه‌ترین زمان درخشید و خود و هنرش را به اثبات رساند. عمر کوتاه فرصت نداد که آثار بیشتری خلق کند اما با همین شعرها در تاریخ شعر ایرانی و فارسی از تاثیرگذارترین و بزرگترین شاعران است. نبوغ شعری فروغ به او می‌گفت که مسایل اجتماعی و شناخت و بیان آنها بسیار مهم است و می‌توان در توسعه جامعه نقش داشته باشد. شعر فروغ یک شعر توسعه یافته است که همه جوانب شعری را در نظر می‌گیرد و به توسعه جامعه فکر می‌کند. از وقتی که دکتر مهرداد ناظری صحبت از ادبیات توسعه‌گرا کردن با دیدن شعر فروغ و نگاه انتقادی اجتماعی او در شعرش باید فروغ را شاعری دانست که شعرش توسعه‌گرا است. شعر فروغ توسعه یافته است، یعنی به همه جوانب شعر توجه دارد. همچنین توسعه‌گرا است چون به سرنوشت جامعه توجه دارد و همه مسایل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را در شعرش به شکلی مستقیم و نمادین بیان می‌کند. او در شعر جامعه معاصر خودش را به تصویر می‌کشد و این ویژگی نگاه اجتماعی داشتن در فروغ نسبت به شاعران دیگر پر رنگ‌تر و ملموس‌تر است. فروغ در شعر ابتدا قیام می‌کند بر علیه جامعه مردسالاری که فقط خواهان زن مطیع و فرمانبدار است. در این حرکت«خودش» را به عنوان«زن» پیدا می‌کند و بعد خودش رابه عنوان «زنی شاعر» در جامعه معرفی می‌کند. اینجا به عمد دارد زن بودن خود را به رخ می‌کشد تا از زیر سلطه شعر مردانه خارج شود. در سه مجموعه شعر اول می‌توان این اندیشه را به خوبی دید که مدام از عشق و علاقه زنانه حرف می‌زند. در ادامه به «شاعر زن» می‌رسد یعنی شاعری که او بر زن بودنش غلبه می‌کند و اینجا«تولدی دیگر» اتفاق می‌افتاد و در پایان از او«شاعر» می‌ماند، شاعر که اول شاعر است بعد زنی مبارز و سنت‌شکن که توانست خودش را به عنوان یک نابغه در کنار شاعران بزرگ طول تاریخی آن به ثبت برساند. فراموش نکنیم که فروغ منتقد مردسالاری در جامعه است اما طرفدار بی‌نظمی و ناهنجاری در جامعه نیست. او فقط شاعری با نبوغ شعری و روشنفکر است که خواهان توسعه و پیشرفت شعر و جامعه انسانی است.

پوریا گل‌محمدی

فروغ فرخزاد، نابغه‌ی قرن بیست‌و‌یکم

بدون شک هر کشوری بر اساس یک منبع معرفتی راهی به سوی توسعه پیدا می‌کند. اگر نگاهی به کشورهای غربی بیندازیم، ملاحظه خواهیم کرد که فلسفه نقش پر رنگی در شکل‌دهی هویت امروزین آنها دارد. در حقیقت اگر این فلسفه‌ی غنی در غرب شکل نمی‌گرفت هرگز تکنولوژی نمی‌توانست امروز تا این حد برای آنها پیشرفت و رشد را به ارمغان بیاورد. اما در کشورهایی مثل ایران به نظر می‌رسد که نقش جایگزین را در زمینه تغییر و تحول، ادبیات عهده‌دار است. به عبارت دیگر این ادبیات غنی ایرانی است که می‌تواند به مثابه‌ی فلسفه عمل کند. با توجه به این که در ایران همواره در طول تاریخ زمینه‌های استبدادی و سلسله‌های پادشاهی وجود داشته است و وجود این قدرت از بالا به پایین باعث شده تا کنشگران اجتماعی از طریق ادبیات حرف خود را بزنند. حال اگر به سیر تحول فلسفه در غرب نگریسته شود به نظر می‌رسد که دکارت نقش پر رنگی در این تغییر و تحول دارد. دکارت را به عنوان یکی از پیشروان فلسفه‌ی مدرن می‌دانند. او کسی است که تلاش کرده تا زمینه تفکر آزاد را به ارمغان بیاورد و هر آن چه تحت عنوان روشنگری در غرب شکل گرفته است، مدیون و محصول اندیشه‌های دکارت است. پس اگر بگوییم دکارت زمینه‌های اولیه، ایجاد دموکراسی در غرب را فراهم آورده است، سخنی به گزاف نگفته‌ایم. اما در ایران اگر به روند تحولات ادبیات نگاه شود در دوره‌ی مدرن فروغ فرخزاد به نوعی توانسته نقش پر رنگی در سیر تحول فکری جامعه ایران ایفاء نماید. به تعبیر دیگر فروغ فرخزاد به همه‌ی آن چه که دستاوردهای قبل از خود بوده است، تازیانه می‌زند و یک اندیشه‌ی جدیدی اضافه می کند. اگر دکارت می‌گوید: "من فکر می‌کنم پس هستم" و فکر کردن را مبنای تغییر و تحول بشری قرار می‌دهد و اساسا به هر چیز به دیده شک نگاه می‌کند و شک‌انگاری را جزیی از مبانی عقلانیت می‌داند، باید در نظر داشت که فروغ فرخزاد نیز توانسته به نوعی این شک‌اندیشی را در نوع تفکر ایرانی ایجاد نماید. به واقع شاید بتوان نقش فروغ فرخزاد در دوره معاصر را به گونه ای بسیار متفاوت و متحول و نقطه عطف دانست. او شعر را در ایران به دو دوره قبل و بعد از خود تقسیم کرده است و توانسته به نوعی صدای زنان جامعه خویش باشد. نکته دیگر در خصوص فروغ فرخزاد این است که باید بپذیریم اگر چه فروغ در عصر جدید شعر را به دو دوره قبل و بعد از خود تقسیم کرده است اما زمینه‌ی شکل‌دهی معرفت بشری را به نوعی بر اساس گذشتگان خود پدید آورده است. در حقیقت به نوعی می‌توان رابطه بین او و شعرای کلاسیک پیدا کرد. در خصوص معنای تکامل که به نوعی آن را به داروین نسبت می‌دهند، نظرات مختلفی وجود دارد. عده‌ای می‌گویند برخی شعرای ایرانی مثل مولانا از جمله کسانی بودند که جزو مبدعین اصلی این بحث هستند. مولانا می‌گوید:

از جمادی مردم و نامی شدم                               ورنما مردم، به حیوان سر زدم

مردم از حیوانی و آدم شدم                                 پس چه ترسم؟، کی ز مردن کم شدم؟

حمله‌ی دیگر بمیرم از بشر،                               تا برآرم از ملایک پر و سر

در اینجا ملاحظه می‌شود که سیر تحول و تکامل در نظام طبیعت را مولانا تا چه حد به زیبایی بیان می‌کند. اما فروغ فرخزاد نیز به نوعی به معنای تکامل عشق اعتقاد دارد و در جایی می‌گوید:

«من خوشه‌های نارس گندم را

به زیر پستان می‌گیرم

و شیر می‌دهم

صدا، صدا، تنها صدا

صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن

صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک

صدای انعقاد نطفة معنی

و بسط ذهن مشترک عشق

صدا، صدا، صدا، تنها صداست که می‌ماند

در سرزمین قد کوتاهان

معیارهای سنجش

همیشه بر مدار صفر سفر کرده‌اند

چرا توقف کنم؟

من از عناصر چهارگانه اطاعت می‌کنم

و کار تدوین نظامنامه‌ی قلبم

کار حکومت محلی کوران نیست

مرا به زوزة دراز توحش

درعضو جنسی حیوان چکار

مرا به حرکت حقیر کرم در خلاء گوشتی چکار

مرا تبار خونی گل‌ها به زیستن متعهد کرده‌است

تبار خونی گل‌ها می‌دانید؟»

در این شعر زیبایی فروغ فرخزاد رابطه تکاملی بین انسان و گیاه را مطرح می کند. او به گیاه شیر دادن را همانند بچه‌ی انسان می داند و به نوعی بر این باور است که انسان می تواند در تکامل گیاه مؤثر باشد. در اینجا او یک رابطه‌ی دیالکتیک دو سویه و هم‌فراخوان بین انسان و طبیعت ایجاد می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه انسان عاشق دوستدار طبیعت است و در رابطه و تعامل دو سویه با طبیعت انسان به تکامل می‌رسد. بنابراین ملاحظه می‌شود که تا چه حد معنای تکامل در شعر فروغ فرخزاد دیده می‌شود. نکته دیگر در تجلی و مشابهت‌هایی که بین فروغ فرخزاد و مولانا می‌شود بیان کرد را باید در این شعر معروف مولانا مطرح کرد.

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر                             کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما                                   گفت آن که یافت می‌نشود، آنم آرزوست

هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد                                   کان عقیق نادر ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست                               آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز                                   از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست

گوشم شنید قصّه ایمان و مست شد                                   کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست جعد یار                             رقصی چنین میانة میدانم آرزوست

می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار                                   دست و کنار و زخمة عثمانم آرزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی است                             وآن لطف‌های زخمة رحمانم آرزوست

باقی این غزل را ای مطرب ظریف                                     زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست

بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق                                 من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

در اینجا مولانا به شرایط تاریکی که وجود دارد اشاره‌ م‌ کند. در حقیقت ما به نوری نیاز داریم که بتوانیم بر تاریکی غلبه نماییم. این غلبه‌ی نور بر تاریکی در فرهنگ ایران ریشه‌ی دیرینه ای دارد. فروغ فرخزاد نیز در جایی اشاره زیبایی دارد. می‌گوید:

اگر به خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ

بياور

و يك دريچه كه از آن

به ازدحام كوچه‌ي خوشبخت بنگرم

در اینجا نیز فروغ فرخزاد نیز به آوردن چراغ اشاره دارد. چراغی که یک دریچه‌ای رو به سوی نور و روشنایی است. در حقیقت او در پی آن است که بتواند حقیقت را درک نماید و همه اینها نشان می‌دهد که فروغ تا چه حد شاعری پیشرو و اثرگذار در ادبیات معاصر ایران است.

نکته سوم در اندیشه فروغ این است که او توانسته با شعر خود واقعیت جدید تولید کند. اسکار وایلد می‌گوید:‌«ادبیات همیشه زندگی را پیش‌بینی می‌کند، آن را کپی نمی‌کند و آن را بر اساس اهداف خود می‌سازد». قرن نوزدهمی که ما می‌شناسیم تا حدود زیادی اختراع بالزاک است. حال با این نگاه می‌توان گفت قرن بیست‌و‌یک، قرن فروغ فرخزاد است، چرا که او توانسته نگاه متفاوتی به انسان، زن و جامعه داشته باشد. از این منظر می‌توان او را جزو شعرای ادبیات توسعه‌گرا به حساب آورد.

مهرداد ناظری – مدیر گروه جامعه‌شناسی ادبیات و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد

 

گرامیداشت فروغ فرخزاد