هشتم دیماه 88، در گروه جامعهشناسی علم و معرفت انجمن جامعهشناسی ایران، میزگردی با عنوان "جامعهشناسی: ذهن جامعه" برگزار شد که طی آن، شرکتکنندگان به بررسی مقالهای از دکتر محمدامین قانعیراد با همین عنوان پرداختند. آنچه در ادامه میخوانید گزارشی از سخنان دکتر محمدامین قانعیراد، دکتر مقصود فراستخواه، دکتر محمدعلی مرادی و اسماعیل خلیلی در این میزگرد است.
در ابتدای این نشست، دکتر محمد امین قانعیراد به بیان مبانی نظری و جامعهشناسی بحث خود پرداخت و گفت: علوم انسانی در چند سال اخیر مورد نقدهای جدی قرار گرفته و همین امر سبب شده که طی چند وقت اخیر، با طرح مباحث و مقالات متعددی، از زوایای مختلف، به بیان اهمیت این علوم بپردازیم. در مقالهای که من در همین رابطه، با عنوان "علوم انسانی، ذهن جامعه است"، نوشتهام تأکید بر دانش جامعهشناسی است.
وی سپس در مورد علت انتخاب این عنوان و این ادعا، گفت: دورکیم علوم دینی را روح جامعه میداند. این گزاره که در جامعه ما به درستی فهمیده نشده، مبتنی بر تمثیلی ارگانیستی است که جامعه را شبیه به یک انسان در نظر میگیرد که هم دارای جسم و کالبد است و هم دارای روح. در این رابطه، بحث این است که این تمثیل چهقدر بیانگر ذات جامعه و ویژگیهای جامعه ماست. مدلهای زبان شناختی از اصلیترین مدلها برای فهم جامعه هستند ولی ما هنوز نفهمیدهایم که جامعه چیست. از نظر دورکیم، علت، جامعه و کلیت، روابط بسیار نزدیکی با هم دارند و رابطه میان آنها را میتوان به شکل یک مثلث یا هرم نشان داد.
وی ادامه داد: برای شناخت جامعه، ناچار به مدلسازی هستیم؛ همانطور که برای شناخت خدا هم به مدلسازی نیاز داریم و در دینشناسی، چنین مدلی وجود دارد. آنچه مشخص است در قرن بیستویکم، هنوز دقیقاً معلوم نشده که جامعه چیست. کانت، علوماجتماعی را پیچیدهترین علوم قلمداد کرده است. تمثیل ارگانیستی به این معناست که جامعه اساساً یک انسان بوده و در پی آن، از دو نوع مدل بحث میشود؛ مدلهای اکتشافی و مدلهای هستیشناسی.
قانعیراد ادامه داد: جامعه یک انسان کبیر است که حیات دارد و این حیات، از نظر دورکیم، از واقعیتی برخوردار است که میتواند خود را بازتولید کند و در عین حال، کاملاً مستقل است. در مورد سنت فلسفی غرب، مفاهیمی مانند روح قومی نیز توسط هگل به کار میرود. جامعه همان جسم است که دورکیم به آن مرفولوژی اجتماعی میگوید و روح جامعه، وجدان جمعی است که آگاهی جامعه را نسبت به خود تعیین میکند. در این وجدان جمعی، احساسات، بازنماییهای نمادین و بازنماییهای مفهومی وجود دارند. احساسات، نمادها، سنبلها و مفاهیمی که در علم استفاده میکنیم، عناصر وجدان جمعی هستند. در وجدان جمعی، جامعه نسبت به خود، آگاه میشود. جامعه از طریق دین نیز نسبت به خود آگاه میشود؛ یعنی جامعه در دین به خودش میاندیشد و خود را به عنوان یک موجود زنده بازسازی و احیا میکند و در مقابل خطرات و بحرانهای اطراف، واکنش نشان میدهد. در واقع، دین وحدت جامعه و ویژگی ارگانیک جامعه را حفظ میکند و به بازنمایی آن میپردازد.
وی سپس گفت: از نظر شلر، روح جامعه در اسطورهها، زبان و در مکتب بازنمایی میشود. جامعه توسط کاربرد زبان، نسبت به خود آگاه شده و اسطورههای متفاوت را برای شکل دادن به خود، ارائه میدهد. روح جامعه مربوط به روحیه عام فرهنگی است. بنابراین جامعه از طریق مکتب، اسطورهها، زبان و عناصر مختلف، خود را پیدا میکند. افراد از طریق فرآیند جامعهپذیری، جزئی از روح جامعه میشوند. در ذهن گروه، جهانبینی تصنعی و ساختگی وجود دارد؛ برخلاف روح گروه که جهانبینی طبیعی دارد. عرفان در ذهن گروه است و دین در روح گروه. تودهها در مکتبهایی هستند که نخبه بهحساب میآیند. این انتقال فرهنگ در میان تودهها و عامه مردم از طریق آموزش صورت میگیرد. براساس مکتب شلری، بین ذهن گروه و روح گروه، جامعه در مرحله دیگر نیز از خودش آگاه میشود که آن، در علوم و فلسفه است. با توجه به اینکه جامعهشناسی متعلق به ذهن گروه است، میتوان جامعهشناسی را ذهن جامعه دانست. جامعه در جامعهشناسی نسبت به خود، آگاه میشود و به خود میاندیشد.
در ادامه این نشست، دکتر محمدعلی مرادی به بحث پرداخت. او گفت: به عبارتی، جامعهشناسی ذهن آگاه جامعه است و آکادمی نیز ذهن آگاه جامعه است. نقش علوم و عقلانیت در جامعه، باید به طور یکسان بررسی شود. ما هنوز وارد چالش جدی با حوزه علمیه نشدهایم و همه چیز را در آکادمی میسنجیم و تبدیل به مفهوم میکنیم ولی درحوزه علمیه، هیچگاه نمیتوانیم مباحثه کنیم. سرآمدهای جامعه در علم، استادان، دانشگاهها و پروفسورها هستند؛ البته با دین و علما هیچ ضدیتی نداریم.
وی افزود: اسلام پیش از این، به تعبیری سکولار بود، ولی بعدها مسلمانانی مثل دکتر شریعتی، طرحهای مسیحی را آوردند و اسلام مسیحی را شکل دادند. دینداران باید پاسدار ارزشهای جامعه باشند و ما باید پاسدار آگاهی، خود و ذهن جامعه باشیم؛ پس جدایی بین دین، جامعه و سیاست وجود ندارد.
پس از این سخنان، دکتر مقصود فراستخواه بحث دو سخنران پیشین دیگر را پی گرفت و گفت: جامعه در وضعی مانند دین که روح جامعه است، با نماد و سمبل و ... به خود میپردازد. در چنین حالتی، جامعه از حدود و مسیر خود، به شیوههایی که میشناسد، دفاع میکند و از این طریق، به خود وحدت و معنا میبخشد. من معتقدم که جامعه در جامعهشناسی به خود میاندیشد و صدایش از ذهن جامعهشناسان بر میآید. جامعهشناسان مشکلات و مطالب جامعه را بیان میکنند و جامعه خود را در اندیشههای آنها بیان میکند.
وی افزود: از نظر دورکیم، مفاهیم، شیوه تلقی جامعه از میدان تجربه خود است. من هستی جامعه را به عنوان موجود زندهای میدانم که با بحرانها برخورد میکند. جامعه به شیوه تاریخی، در قالب دین، این عمل را انجام میدهد تا اینکه قدرت مفهومپردازی پیدا کرده و بتواند در سطحی بالاتر خود را بیان کند.
دکتر فراستخواه ذهن انسانها را به نوک کوهی یخی تشبیه کرد که از آب بیرون است و گفت: آن چیز عظیمی که در پایین قرار دارد، روح و وجدان است. روح جامعه، چیز با ارزشی است. این شیوه صورتبندی رابطه بین دین و علم در سکولارسیم، یک پدیده خاص است که در یک دوره تاریخی رخ داده است که در آن، خودآگاه، ناخودآگاه را حذف کرده است؛ زیرا توسط ناخودآگاه سرکوب شده است. یعنی ذهن هنگامی که توسط روح سرکوب میشود، رابطه خود را با روح به فراموشی میسپارد؛ درحالیکه در همان زمان که جامعهشناسی به ذهنیت و مفاهیم دینی جامعه میپردازد، جامعه چه بداند و چه نداند، از این مفاهیم استفاده میکند.
در بخش دیگری از این میزگرد، اسماعیل خلیلی، به عنوان سومین سخنران، گفت: در بیان دکتر قانعیراد، محدودیتی وجود دارد و آن این است که گفته میشود شبکهای از علوم وجود دارد که از علوم انسانی گستردهترند. دکتر مرادی، معتقد است ما ذهن جامعه هستیم؛ اما به نظر من، دانشگاه نهاد آگاهی است و ما ذهن جامعه نیستیم. دانشگاه خودِ آگاهی نیست و خود دانشگاه حتی میتواند جلوی علم و انقلابهای علمی را بگیرد؛ بلکه تنها گاهی میتواند زمینهساز این انقلابها و علم باشد؛ اما در کل رویکردهای ما کمتر از جنبههای توصیفی و تحلیلی برخوردارند. جامعه توان nام افراد است. حقیقت این است که این فرد است که میاندیشد و ارتباط افراد و اندیشههای آنها است که تبدیل به جامعه میشود. از این زوایه، به نظر من "الیت ذهنی" تعبیر خوبی است که میتواند مورد استفاده قرار گیرد.
در ادامه این جلسه، دکتر قانعیراد تأکید کرد: تمثیل انسانوار بودن جامعه، این نیست که چیزی به نام جامعه وجود ندارد. نگاه من نسبت به جامعه، یک نگاه رئالیستی است. ولی در ایران بحث جامعهشناسی دورکیم، هنوز خوب جا نیفتاده است. اگر بر این باور باشیم که چیزی به نام علم نباشد، جامعهشناسی هم نمیتواند وجود داشته باشد. ولی در این نگاه، جامعه یک موجود زنده است که اگر بخواهیم آن را بفهمیم، باید به روح آن برویم و از طریق زبان، فرهنگ، سمبلها و نمادها، اسطورهها و ... به آن پی ببریم.
وی افزود: اینکه چیزی به نام جامعه که منشاء اثر است، وجود دارد یا خیر، یک سوال اساسی است که باید در جواب آن، به مفهومهای جامعه بپردازیم. ادموند برگ معتقد است اندیشه جامعه بهعنوان ارگانیسم زنده مطرح میشود. به باور برگ، جامعه دارای اندامهایی است و میان این اندامها ممکن است ناهماهنگی و ناسازگاری رخ دهد. اصلاح بین این اندامها، زمانی است که بتوانیم هماهنگی ایجاد کنیم، مشروط بر اینکه ارتباط گذشته آنها قطع نشود. در برخی مباحث جامعهشناسی، نهادهای اجتماعی، به عنوان قراردادهایی اجتماعی مطرح شدهاند که توسط افراد بهوجود آمدهاند. هگل نیز در این رابطه معتقد است که در خود تاریخ، خرد به عنوان یک نیروی دروندار در انسانها وجود دارد و لذا تاریخ، همان تاریخ خرد است.
قانعیراد خاطرنشان کرد: بعد از انقلاب فرانسه، جامعهشناسان ادعا کردند جامعه واقعیتی بزرگتر از افراد است و انسان بیرون از یک گروه یا زمینه اجتماعی وجود ندارد. آنها معتقد بودند که پس از انقلاب فرانسه، همه چیز دوباره تغییر میکند و میتوان جامعه را دوباره ساخت. ایشان همچنین معتقد بودند که فرد عنصر اساسی جامعه است و بخشهای جامعه بهطور ارگانیک بههم وابستهاند و با یکدیگر ارتباط دارند.
وی سپس ادامه داد: انقلاب فرانسه به دلیل از بین بردن نهادهای اشرافیت، کلیسا و شاه دچار بحران شده بود و راه حلهای انتخاباتی هم نمیتوانست تعادل ایجاد کند. فکر انقلاب فرانسه را اقتصاددانان و مهندسان جلو بردند و پس از آن، جامعهشناسی رشد کرد تا جلوی بحرانها را بگیرد. این در حالی است که در سوی دیگر، در انگلستان، مشکل جامعه، حاکمیت تودهها بود. در اینجا، در پاسخ این سوال که چرا جامعهشناسی در انگلستان حاکم نشد؛ میتوان گفت بدان دلیل که انگلستان شاهد انقلاب نبود. همانطور که نظریهپردازی کلان در انگلستان نداریم. در عین حال، انگلیسیها به جامعه انداموار و فرهنگ تأکید دارند و از نظر آنها فرهنگ، مفهومی است که در برابر آنارشی تودهها مطرح شده است. جامعه انداموار نیز به معنی جامعه به مثابه یک اندام برتر است. آنها معتقدند که نخبگان باید به فرهنگ برگردند و فرهنگ، سنت انگلیسی است.
وی سپس گفت: در این دیدگاه، حاکمیت تودهگرایی، آنارشیسم است و نه سنت. جامعه از زبان روشنفکران خود صحبت میکند. در جامعه ما، حاکمیت تودهها سنتی است ولی در انگلیسی مدرن است. انگلیسیها به علم و تکنولوژی نقد دارند ولی ما به دنبال تکنولوژی، بدون نقد آن هستیم. از سوی دیگر، انگلیسیها شعور جامعه دموکراتیک را مطرح میکنند و میگویند دمکراسی دچار بحران است؛ چون همه تودهها به میدان آمدهاند. به باور آنها مرکز آگاهی انسانی باید ادبیات باشد و جامعهشناسی ارزش اخلاقی دارد.
قانعیراد همچنین خاطرنشان کرد: در آمریکا، تأکید خاصی بر کار و وظیفه وجود دارد. در جامعهشناسی آمریکا نیز هدف جامعهشناسان، ایجاد امر مشترکالمنافع مقدس است. آنها مفهوم عدل اجتماعی را در مقابل عدل الهی مطرح میکنند و معتقدند که جامعهشناس در خدمت عدل اجتماعی است. از اینرو، میتوان گفت که در آمریکا، جامعهشناسی همراه با نوعی معادشناسی وجود دارد.
وی ادامه داد: امروزه اینگونه میتوان فهمید که تا انسان ذهن درون اجتماعی نداشته باشد، نمیتواند شک دکارتی را درک کند. آگاهی انسان، امری اجتماعی است که در اجتماع شکل میگیرد. بعد از آن، آگاهی بر خویشتن مطرح است و در ادامه، بحث آگاهی به خودآگاهی وجود دارد و بالاخره، آگاهی آکادمیک مطرح میشود. دانشگاه سراغ اندیشهها میرود و وارد علوم میشود. اندیشهها نیز در دانشگاه رشد پیدا کرده، تفکر مفهومی را به وجود میآورند و توسعه میدهند.
پس از این سخنان، دکتر فراستخواه درباره مباحث دکتر قانعیراد، گفت: جهل همیشه در کمین بشر است. واقعیتها ما را فرا میگیرند و نمیتوانیم از آنها فاصله ذهنی بگیریم و برای رهایی از این وضع، نیاز به رویکرد معناسازی داریم. در اینجا، تعبیر دکتر قانعیراد با نوعی معناسازی برای من معنادار میشود که رویکرد نظریهپردازی در علم داشته باشد و به تحلیل و تبیین بپردازد.
وی افزود: دکتر قانعیراد میگوید علم ذهن جامعه است؛ ولی به نظر من، این بحث میتواند در الگوی توصیفی توسعه پیدا کرده و جامعه ما را از خود بیگانه کند. انسان یک امر اجتماعی و یک موجود اجتماعی است و جامعه نباید ما را از خود بیگانه کند. در بیان دکتر قانعیراد، نوعی تله ذاتباوری وجود دارد. من فکر میکنم ما میتوانیم به جای ذهن، فرآیند تولید علم، مبادله علم و علمآموزی را مطرح کنیم. در جامعه یاد گیرندهای مانند دانشگاه، همه باید فرصت یادگیری داشته باشند و دانشگاه باید همیشه مکان دانش و توسعه علم باشد. درک من از بحث دکتر قانعیراد، این است که ما به جامعهای نیاز داریم که ذهن داشته باشد. جامعه، شبکهای عصبی است و ما میتوانیم با مفهومسازی، تفحص و معناسازی، استعدادهای انسانی خود را پرورش دهیم.
- توضیحات
-
زیر مجموعه: گزارش نشست ها
-
تاریخ ایجاد در 21 آذر 1397
-
آخرین به روز رسانی در 21 آذر 1397