گروه علمی ـ تخصصی جامعهشناسی دین انجمن جامعهشناسی ایران، در یک سالی که فعالیت خود را آغاز کرده است، علاوه بر جلسات سخنرانی، سلسله نشستهایی را نیز به نقد کتابهای منتشر شده در این حوزه اختصاص داده است. در همین راستا، کتاب ”از شاهد قدسی تا شاهد بازاری“ نوشته دکتر سعید حجاریان آخرین کتابی بود که در بوته نقد قرار گرفت. نشست آذرماه که به این امر اختصاص داشت با حضور نویسنده کتاب، دکتر حاتم قادری عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس و دکتر حسین کچوئیان عضو هیأت علمی دانشگاه تهران و جمعی دیگر از اساتید و متخصصین حوزه جامعهشناسی دین برگزار شد.
در این نشست ابتدا دکتر حسن محدثی عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی و دبیر گروه جامعه شناسی دین انجمن به معرفی اثر پرداخت. محدثی بحث خود را این گونه آغاز کرد: عرفی شدن فقه شیعی از جمله بحثهایی است که امروز بیش از یک دهه از انتشار آن در مجله کیان میگذرد. دکتر حجاریان بخشی از آن مباحث را در کتاب از شاهد قدسی تا شاهد بازاری آورده است. یک سری از بحثهایی که ایشان در این کتاب مطرح کرده، مربوط به عرفی شدن شریعت مسیح است که از نظر تاریخی بحث شده چگونه وقتی دین به عرصه عمومی و سیاسی وارد میشود، با وجود قدسیات و جزمیات، به الزام شرایط سیاسی از خاصگرایی بیرون آمده و جنبه عام به خود میگیرد. این گونه میشود که به ناچار شریعت مسیح در طی روند تاریخی، امور قدسی خود را کنار گذاشته و فرسایش در آن رخ میدهد.
وی افزود: دکتر حجاریان در بحث عرفی شدن فقه شیعی نیز همان اندیشه را بیان میکند، و به این نکته اشاره دارد که فقه به دلیل ویژگیهای خود نوعی خاصگرایی دارد که آمیخته شدن دین با سیاست و حکومت به تغییر بخشی از آن منجر میشود. ایشان نظریههای عرفی شدن را از دورکیم و افراد دیگر مطرح کرده و سپس به این نتیجه رسیده که فقه به اقتضای ورود به عرصه سیاسی و اجتماعی ملزم است به تغییراتی تن دهد و در واقع فقه باید با شرایط سازگار شود. به تعبیر دیگر عرفی شدن که معادل سکولاریزاسیون به کار رفته، در اینجا به معنای سازگاری دین با بضاعت اجتماعی و سازگاری فقه با مسائل دنیوی است و این میتواند به همسازی فقه با شرایط دنیوی بیانجامد. فقه از ساز و کارهایی برای این همسازی بهره میگیرد.
یکی از این موارد، این است که فقیه روی مبانی فقهی تجدیدنظر کند و بر روی ریشهها یا بحث تخصیص منابع که به قضیه خاص محدود شدهاند، استنباط جدیدی ارائه میدهد. بلاموضوع شدن برخی احکام، گسترش منطقه الفراغ که دین در آن نظری ندارد و ... از ساز و کارهای دیگر در این زمینه هستند. در واقع، دکتر حجاریان از مجموعه این مباحث نتیجه میگیرد که عملاً به دلیل آنکه درگیری یا ناسازگاری دین و عمل اتفاق نیفتد، فقیه از ساز و کارهایی استفاده میکند که فقه را با شرایط دنیوی متناسب کند و در واقع از خاصگرایی بیرون آمده و به عامگرایی روی آورد.
به گفته دکتر محدثی، در فصل ”امام خمینی فقیه دوران گذار“ این بحث به اشکال مختلف مطرح شده است. بنابر آنچه در این فصل کتاب آمده، در نظریه ولایت فقیه، فقه و دستگاه دینی و دولت گره خورده و در نتیجه ظرفیت دستگاه دینی و فقهی افزایش یافته و گذاری از فقه به سمت قانون رخ میدهد. نویسنده تمایز عمدهای بین فقه و قانون قائل شده و موارد این تمایز را ذکر کرده است. بحث مهمی که اینجا میتواند مطرح شود، این است که دکتر حجاریان تأکید کرده دولت مدرن بعد از انقلاب و با نظریه ولایت فقیه شکل گرفته است و اساساً قبل از انقلاب، دولت مدرن در ایران نداریم و اشاره کرده است که میتوان با قرائت خاصی از نظریه ولایت فقیه چنین استنباط کرد که این نظریه سرآغاز شکلگیری دولت مدرن در ایران است.
نکته بسیار مهم دیگر، این است که دکتر حجاریان معتقد است برخلاف نظریههایی که در مورد جمهوری اسلامی و دولت دینی آمده که از آن به عنوان فرآیند قدسی شدن مجدد یاد میشود؛ پیامد و نتیجه این دولت دینی، عرفی شدن است. چرا که امور مطلق قدسی فرسوده شده و با قوانین بینالمللی سازگاری بیشتری مییابد. در وجه دیگر نیز عرفی شدن بحث افتراق نهادین و تمایز میان دین و دولت را مطرح میکند و دولت دینی در جمهوری اسلامی به اینجا منجر خواهد شد که دین از دولت جدا شود.
ایشان نمونههایی را مطرح کردهاند که چگونه میتوان استنباط کرد که فقه شیعی با نظریه ولایت فقیه و تشکیل دولت دینی در جمهوری اسلامی به سمت عرفی شدن پیش میرود و در مجموع نشان میدهند این گذار و فرسایش فقط در عرصه فقه و اخلاق نیست. و نتیجه اینکه امام خمینی با دیدگاههای خود، ما را به سمت تشکیل دولت مدرن و عرفی شدن فقه در هر دو جنبه هدایت کرده است. دکتر محدثی تأکید کرد که عرفی شدن و سکولار شدن در اینجا به معنای سازگاری و کنار آمدن دین و مسایل اجتماعی و سیاسی است و به تعبیری میتوان آن را در کنار آمدن دین با وضع موجود دانست که در نهایت به جدایی دین و دولت میانجامد.
جامعهشناسی فقه
در ادامه این نشست، دکتر سعید حجاریان نیز توضیحاتی را درباره کتاب خود ارائه داد. او در آغاز صدمین سال روز تولد دکتر غلامحسین صدیقی، پدر جامعهشناسی نوین ایران را به جامعهشناسان حاضر در جلسه تبریک گفت و خاطر نشان کرد که اگر روزی را بخواهیم برای جامعهشناسی ایران قرار دهیم، این روز، موقعیت خوبی است. حجاریان با این مقدمه گفت که دستگاه فکری این کتاب، متعلق به پروژه عظیمتری است که میتوان آن را به عنوان جامعهشناسی فقه معرفی کرد. پیش از این ”ادوار فقه“ نوشته شده که بحثی تاریخی درباره این موضوع است اما به نظر میرسد وقت آن رسیده که فقه را در عرصه جامعهشناسی نیز بررسی کنیم. در واقع ببینیم که آیا تحولات فقه تأثیری در تحولات اجتماعی داشته یا این تحولات به مکان یا اجتماعی که فقه در آنها اجرا میشود، نیز بستگی دارد یا نه. همچنان که ما جامعهشناسی حقوق داریم میتوانیم جامعهشناسی فقه داشته باشیم. این بحث هم برای دانشگاه و هم برای حوزه مناسب است.
وی در ادامه گفت: این کتاب بخشی از پروژه بزرگتری است که میگوید کلیه دستگاههای نظری که نوعی جزمیت دارند، به سمت عرفی شدن پیش میروند. البته نه خطی و هموار بلکه با فراز و فرودهایی در این مسیر حرکت میکنند. من این دستگاههای نظری را به چهار گروه سنتها (که دین هم درون آن قرار دارد)، ایدئولوژیها، گفتمانها و اتوپیاها تقسیم و سعی کردم از هرکدام نمونهای را به دست دهم. البته در این کتاب در مورد اتوپیا نتوانستم نمونهای بیاورم، گرچه این بحث موضوع پایاننامهام بود (موعودیت در انقلاب روسیه و انقلاب ایران) که شاید به طور مستقل منتشر شود. این موضوع نشان میدهد که چگونه یک اتوپیا عرفی میشود.
حجاریان افزود: همانطور که گفتید کتاب مربوط به 10 سال پیش است در نتیجه ادبیات آن خیلی گسترده نیست و اگر امروز میخواستم بنویسم حتماً بخش ادبیات آن را غنیتر میکردم. اما دغدغه من جوهر بحث است که چگونه امام خمینی از فقه جواهری عبور کرد و به فقه المصلحه رسید و باید دید محتوای فقه المصلحه چیست؟ چگونه کشور ما با آن اداره میشود؟ این گذار چگونه گام به گام اتفاق افتاده که ما به عرف متشرع که همان مجمع تشخیص مصلحت است، رسیدیم و اکنون آنچه بر ما حاکم است عرف متشرع است. نه فقه جواهری. این عدول برای من جدی بوده و در این مقاله همین را میخواستم توضیح دهم.
عرفی شدن، عنوانی تحمیلی بر فقه
در ادامه این نشست دکتر حاتم قادری عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس، به تحلیل و نقد این اثر سعید حجاریان پرداخت. او گفت چهار مقالهای که در این کتاب آورده شده مربوط به سالهای 73، 74 و 78 هستند. اگر مقاله اول را ملاک بگیریم 10 سال از آن گذشته و شاید این تصور پیش آید که نویسنده محترم دیگر از آن دفاعی نکند اما با توجه به اینکه خود ایشان هستند و پذیرفتند که کتاب نقد شود و امروز هم در صحبتهایشان چیزی درباره تغییر محورهای اصلی نظریهشان نشنیدم، من میتوانم تصور کنم مطالب همچنان به قوت خود در اصول نزد او باقی است. به نظر من، در میان این 4 مقاله، مقاله دوم شاید بهترین مقاله باشد. در این مقاله، پردازش نسبتاً مناسبی نسبت به سه مقاله دیگر صورت گرفته، استدلالها در مجموع روشن است، تعداد منابع مورد استفاده گسترده است و یکی از ویژگیهای آن این است که به نظر میرسد نویسنده خیلی راحتتر توانسته بحث خود را پیش برد. اما من فکر میکنم در مقالات دیگر به جز مقاله آخر، مشکلات معرفی منابع بسیار جدی است. همچنین احکامی که در مقاله آمده خیلی کلی و بحثانگیزاند. در عین حال تعابیر و معادلهای انگلیسی خیلی زیادند تا حدی که فرد نوعی احساس فضل فروشی ناخواسته از آنها میگیرد.
قادری در ادامه با بیان اینکه مقالههای سوم و چهارم را به صورت متداخل جدیتر مورد بحث خواهد داد، گفت: مقاله سوم از فرآیند عرفی شدن فقه میگوید. به نظر میرسد اگر در این باره تفکیک اولیه را صورت دهیم، بهتر باشد و چرا که شاید بتوان گفت شریعت مسیحی کمترین ارتباط را با فقه دارد و اساساً مسیحیت دین فقهگرا نیست. نکته دوم اینکه بعضاً خود علما فقه را از جنس علم ظاهر میدانند. در نتیجه عرفی شدن آن به این معنا بلاموضوع است چون فقه خود اساساً عرفی است و این منابع و کلیات آناند که میتواند قدسی باشند. به عنوان مثال اگر غزالی را در نظر بگیریم میبینیم که او از علم فقه به عنوان علم ظاهر نام میبرد. ممکن است دکتر حجاریان بگوید فلان روحانی و آیتالله چنین نگاه نمیکند اما بحث من بر سر دیدگاه خاص نیست بلکه من معتقدم که اساساً فقه از جنس غیرقدسی است و به همین دلیل مجتهدین اجتهاد میکنند. در این شرایط من تعجب میکنم که چرا این همه بر روی مسأله عرفی شدن فقه تأکید میشود. در حالی که عنوان مقاله مثلاً میتوانست این باشد که ”باور قدسیت فقه در حال ضعیف شدن است“. در حالی که این گونه نیست. دکتر حجاریان اشاره میکند که چند مورد به روز آمدی و عرفی شدن فقه کمک میکند. حقیقت این است که آنچه از نظر ایشان به روز آمدن فقه منجر میشود، خود در واقع تمهیدات فقهی است مثلاً منطق الفراغ خود مجوز فقهی دارد و اینگونه نیست که بیرون از فقه عصیانگر بر آن باشد. به این معنا که اگر فقه مجوز میدهد و امکانی قائل میشود، نمیتوانیم آن را به معنی عرفی شدن بگیریم هرچند من عرفی شدن در باب فقه را تحمیلی بر عنوان میدانم.
دکتر قادری افزود: در مقاله سوم با عنوان فرآیند عرفی شدن فقه شیعی، دکتر حجاریان تقریباً در 10 صفحه منابع جامعهشناسی را آوردهاند و این به معنی آن است که رویکرد روشی که انتخاب شده، جامعهشناسانه است. نکته مهم این است که ایشان از نیمه دوم بحث که راجع به فقه شیعی نظریات خود را ارائه میدهند، وارد اندیشه سیاسی میشوند. یعنی یکباره تغییری از رویکرد جامعهشناسانه به اندیشه سیاسی صورت میگیرد. بدون اینکه این تغییر، منطقی را در پی داشته باشد. در واقع به نظر میرسد اگر قرار باشد فقه به تعبیری عرفی شود، باید با دیدی جامعهشناسانه مورد بررسی قرار گیرد نه با استفاده از آرای سیاسی. در حالی که دکتر حجاریان بیشتر به آرای سیاسی هابز استناد کرده و او را پایه گذار اندیشه دولت مدرن دانستهاند.
به عقیده حاتم قادری، علاوه بر این موارد، خوانشی که دکتر حجاریان از اندیشههای سیاسی هابز، ژان بودن و ... دارند. خوانشی کاملاً اشتباه است. به این معنی که هابز اولاً در اندیشه سیاسی و نه جامعهشناسی، در کتاب خود تزی میدهد برخاسته از زمانه و شرایط آن دوره و یا ژان بودن از عصر و جامعهای در اروپا صحبت میکند که در آنجا تمام پیشینههای لازم برای شکلگیری امثال این اندیشه فراهم شده و این خیلی فرق میکند که ما جایی پیشینههای فرهنگی و سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ... را داشته باشیم و به انقلاب فرانسه برسیم با جامعهای که نیروهایی که میخواهند عهدهدار دولت مدرن شده و به تعبیری نظریه ولایت مطلقه فقیه را پیش برند، عمدتاً خاستگاه و ساخت اجتماعی و آموزشیشان پیشامدرن است. در واقع خاستگاه اجتماعی کسانی که از حوزه بر میخیزند خاستگاهی غیرشهری یا شهری غیرمدرن است و آموزشهایشان نیز اساساً حکایت از مدرنیته ندارند.
قادری افزود: من با دکتر حجاریان موافقم که در جامعه ما نوعی قدسیت زدایی در حال شکلگرفتن است اما معتقدم این به معنای آن نیست که دولت مطلقه مدرنی در حال شکلگیری است. اگر فرض را بر این بگذاریم چرا در مورد پهلویها این اصل سازگار نباشد؟ آیا میتوان صرفاً با دعوی متکی بودن آنها به خارجیها این بحث را رد کرد؟ آیا ما میتوانیم بگوییم دولت فقاهتی از جنس دولت مدرن است؟
دکتر قادری بحث خود را در پایان سخنانش اینگونه جمعبندی کرد: نخست اینکه فقه اساساً از جنس علم ظاهر است نه قدسی و اگر قدسی باشد، باید پرسید چرا فقها نسبت به یکدیگر احکام متعارض میدهند؟ آیا این بدان معنی است که آنها یک قدسیت را میزدایند و قدسیت دیگری میدهند؟ در واقع کجا گفته میشود مباحث حلال و حرامها قدسیاند و اگر چنین است، این قدسیت چه سیری را طی میکند؟ دوم اینکه اگر قرار باشد ایشان قدسیزدایی فقه شیعه را نشان دهد باید بر روش جامعهشناسی، آن هم در ایران متمرکز باشد.
عرفی شدن تعبیری سازگار با مسیحیت
انتشار مقالات دکتر حجاریان در مجله کیان، انتقاداتی را در همان زمان در پی داشت. دکتر حسین کچوئیان عضو هیأت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران از جمله این منتقدان بود. وی در این نشست ابتدا گفت که اگر سلسله مراتبی در امر دانش و مباحث نظری باشد، شأن این مقالات را شأن استراتژی و استراتژیپردازی میداند که مقدمات و تمهیدات دستیابی به راهکاریی برای سکولار کردن دین را فراهم کرده است.
به گفته وی بحث سکولاریزاسیون معانی مختلفی دارد و در اینجا یک معنای الهیاتی با معنای کلامی و غیرالهیاتی خلط شده است و کسانی که با مباحث سکولاریزاسیون آشنایند، میتوانند نظریات بلومنگر درباره مشروعیت مدرنیته و تجدد را مصداق این نظریه الهیاتی سکولاریزاسیون تلقی کنند.
کچوئیان افزود: بحث زیادی بین فلاسفه و متکلمین وجود دارد در باب اینکه مثلاً نظریات مارکس یا فردگرایی موجود در مدرنیته و ... در کجا ریشه دارد؟ آیا این مباحث، همانطور که بلومنگر میگوید، ابداعات خود تجدد یا متجدّدین بوده است و یا حاصل سکولار کردن مفاهیم مسیحیت هستند؟ در این معنای الهیاتی یا کلامی و فلسفی، سکولاریزاسیون در واقع گرفتن باطن معنوی این مفاهیم و نگه داشتن پوسته و صورت آنها است. گاهی کار دورکهیم که ناظر به این نوع سکولاریزاسیون به معنای الهیاتی نیست، در این معنا قابل فهم و تفسیر است. از این جهت که وی با جایگزینی جامعه به جای خدا آنچه را ادیان به خدا نسبت میدهند از خدا گرفته و به جامعه نسبت میدهد.
وی ادامه داد: در حوزه سکولاریزاسیون به معنای جامعهشناختی، تعابیر مختلفی وجود دارد که در زمینه فرد، نهاد، عرصه عمومی جامعه و حتی خود دین ممکن است آورده شود. مثلاً پروتستانتیسم یا فعالیتهایی که اخیراً در کلیساهای غربی برای جذب مشتری بیشتر به وجود آمده و یا انواع نظریههای الهیاتی که الهیات بیخدا یا بدون شریعت را مطرح میکنند، فرآیند انطباق با تجدد را هم از نظر نظری و هم عملی توضیح میدهد. این دیگر گرفتن باطن دین نیست. بلکه داشتن دینی هرچه سازگارتر با جهان موجود است و یا مثلاً اعلامیه مهم واتیکان در دهه 60 را میتوان نوعی سکولاریزاسیون مسیحیت به عنوان حرکتی در انطباق با تجدد دانست. بنابراین یک مشکل عمده این کتاب خلط جدی و مغالطهآمیز میان معانی کاملاً متفاوت دنیوی شدن است. مشکل اساسی دیگر در این بحث این است که اساس فکر درباره عرفی شدن و دنیوی شدن به ویژگیهای خاص برمیگردد که در مسیحیت وجود دارد و از این جهت در مورد دیانتی مثل اسلام مصداق و موضوعیت ندارد. مسیحیت به ویژه در تعبیر اگوستینی ثنویتی را بین دین و دنیا برقرار میکند که حاصل آن این میشود که هرچیزی که کوچکترین نسبتی با این عالم داشته باشد، غیردینی محسوب میگردد. این از همان اول روشن بود که فرآیندهای سکولاریزاسیون در مورد مسیحیت و اسلام به یک معنا کاملاً عکس یکدیگرند و یا سکولاریزاسیون اینجا یعنی در اسلام معنا و مفهومی ندارد. اساساً وقتی به شکل کلیتری نگاه کنیم و سکولاریزاسیون را به این معنا که اینجا مطرح شده بگیریم، کل دیانت در طول تاریخ مشمول فرآیند عرفی شدن میشود. یعنی به میزانی که ادیان، شرایع پیدا کردند و به تعبیری فقه در آنها شکل میگیرد، دنیوی شدهاند. اگر قرار باشد دیانت به تعبیر اگوستینی ضد دنیا باشد، در آن صورت هرگونه نزدیکی آن به دنیا در تضاد با ماهیت آن است. اگر قرار باشد دین برعکس این فهم اگوستینی ربط یا نسبتی با دنیا برای اداره آن باشد، منطق آن این خواهد شد که دائماً خود را با دنیا تطبیق دهد و به این معنا من نمیدانم چگونه میشود دیانت عرفی شود. از این منظر که منظر اسلامی در مورد ادیان است دیانت از اساس عرفی است چون مرتبط با دنیاست.
دکتر کچوئیان ادامه داد: اگر ما جریان فقه شیعه را نیز در نظر بگیریم بحث این است که از ابتدا پیامبری آمده، قرآنی آورده و بعد احکام گسترش یافته، انطباق پیدا کرده و حتی به معنایی عقلانی شده اند. اگر عرفی شدن را به معنای عقلانی شدن و عام شدن بگیریم، فقه دقیقاً این شرایط را قبل از آنکه به دوران مدرن برسد، طی کرده و ما با آن مشکلی نداریم. ما باید بدانیم این عرفی شدن چیست و اگر به معنای سازگاری و قاعدهمند شدن با مسائل عمومی باشد، مسیر خوبی است. این قاعدهمندی هم منطبق با فرآیند تاریخی بوده و دست ما نیست. یعنی فقیه زمانی تصمیمهایی در حد قبیلهای میگرفت که در آن زندگی میکرد و فقههای خاص از دل آن پیدا شد اما از مرحلهای دیگر فقه مبنای دولت شهرها قرار گرفت و طبیعی است که عام شد. این پایه ثابت اوضاع و احوال تاریخی و اجتماعی است و هیچ مشکلی هم برای دیانت ایجاد نخواهد کرد. اتفاقاً دیانتی که نتواند شرایط تحولات اجتماعی و تاریخی را در خود هضم کند، بلاموضوع شده و باید از صحنه روزگار بیرون رود. در واقع من میخواهم بدانم اینکه فقه علم دنیایی است، یعنی چه؟ یعنی هیچ نوع مدخلیتی با امور معنوی افراد ندارد؟ اگر منظور این است، چنین درکی درک غلط یا مسیحی به معنای اگوستینی از دیانت است که ربطی به اسلام ندارد. اسلام با دیدگاه توحیدی درصدد قدسی کردن کل عالم است و از این جهت فقه نقش مهمی در این قدسی کردن دارد. اما قدسی کردن فقه به معنای بیربطی احکام فقی به زندگی یا غیرمعقول بودن این احکام نیست. از نظر اسلام و فقه اسلامی عمل به مقتضای خرد در چارچوب منطق دینی متضمن دنیایی شدن نبوده به معنای مورد نظر نظریه سکولاریزاسیون نیست.
کچوئیان برخلاف قادری معتقد است که از آنجا که حجاریان در این بحث به نظریههای تجربی نزدیک نشده، بهتر بود بحث خود را در زمینه اندیشه سیاسی و کلام الهیات محدود میکرد، آن هم در چارچوب ابداع مکانیزمهایی که میخواهد سکولاریزاسیون را در فقه ایجاد کند نه از جنبه عملی. یعنی بهتر بود دچار این توهم نمیشد که در حال کار علمی یا توضیح واقعیت کار حضرت امام (ره) است بلکه صریحاً کار خود را به عنوان تلاشی استراتژیک برای سکولاریزاسیون فقه دنبال میکرد. همچنین او گفت که از حیث مقایسه امام با هابز مشکلی نمیبیند و معتقد است نویسنده در مقام اندیشه و تئوری نظریهها را با هم مقایسه کرده و نه شرایط اجتماعی را. چنانچه از لحاظ تاریخی هم به نظر او این مقایسه موضوعیت دارد. اگر هم مشکلی هست در جانب هابز است نه حضرت امام (ره) این به دو دلیل است دلیل اول اینکه اصولاً فرایند تجدد از طریق گفتگوی مداوم با سنت پیش رفته است و حتی تا هگل مایههای الهیاتی کار متجدّدین کاملاً بارز است. حداقل اینکه بیشک متجددین اولین از ماکیاولی تا اسپینوزا متالهین بزرگی بودهاند. یا حداقل آشنایی عمیقی به الهیات داشتهاند. به علاوه به لحاظ اجتماعی ـ تاریخی در شرایط عقب ماندهتری نسبت به امام (ره) زندگی میکردهاند. ظاهراً آقای قادری همانطوری که به ماهیت الهیاتی کار متجدّدین اولیه آشنا نیست، فراموش کرده است که ما در مورد متفکرین قرن شانزده و هفده میلادی صحبت میکنیم که به لحاظ مدنیت زندگی قبل صنعتی دارند و تحت حاکمیت دولتهای استبدادی و اقتصادی معیشتی و کشاورزی بسر میبرند یک پا در سنت داشته باشیم.
به گفته دکتر کچوئیان، هابز با سنت نسبت بسیاری دارد. بنابراین از حیث مقایسه مشکلی نیست اما موضوع اینجاست که هابز دولت را اصل میگیرد و دیانت را فرع میکند و حتی در دیانت دین هم دولت را تعیینکننده میداند. یعنی میگوید هر چیزی که دولت میگوید دین است و غیر از آن خرافه خواهد بود اما امام چنین کاری را نکردند و کاملاً در چارچوب فقه جلو رفتند.
وی افزود: در مورد نظر ایشان در باب حکومت سر سپرده پهلوی و ماهیت مدرن آن نمیدانم که چگونه بایستی به نظریاتی این چنین عجیب پاسخ داد. معلوم نیست چگونه میتوان دولتی مدرن داشت اما با سر سپردگی تمام، برای مصلحت و خیر عمومی جامعه تابع بیچون وچرای بیگانگان و تأمینکننده منابع آنها برخلاف و علیه منافع مردم جامعه خود بود.
در ادامه این نشست دکتر سعید حجاریان به برخی از نقدهای وارد شده پاسخ گفت. او با پذیرش برخی از انتقادات مانند کمبود منابع، گفت: من کلاً دین را در عرصه بزرگتری به اسم سنت بردم. سنت این قابلیت را دارد که سکولاریزه شود. در عین حال قبول ندارم که در غرب فقه نداریم. به نظر من در غرب هم فقه وجود دارد به خصوص حدود 200 تا 400 سال پیش فقه غربی کاملاً مشهود بود. اما کمکم فرسایش یافته ولی هنوز آثارش باقی است. امروز هم مسائلی داریم که کلیسا با آنها مخالف است اما مردم خواهان آن هستند و فشار میآورند. مثلاً میگوییم بودیسم و کنفوسیوس کمتر فقه و بیشتر پند و اندرز دارند اما فقه در اسلام و یهودیت بیشتر است. گرچه در اسلام هم متفاوت است. مثلاً اهل سنت فقه را زودتر شروع کردند با قدرت گره خوردند و زودتر هم عرفی شدند.
وی ادامه داد: دوستان گفتند مطالبی که گفتم مثل تنقیح مناط، منطقة الفراغ و ... یک شورشگری درون فقهی بوده است. من این را قبول دارم. اما این نکته خیلی برای من مهم نبوده؛ برای من مهمتر از همة این موارد ”مصلحت مرسله“ بوده است. بر اساس قاموس های موجود ”المصلحة هوالمنفعة“:مصلحت از حیث معنا یغنی منفعت ( Utility) و این عنصر مهمی است که وارد دستگاه نظری فقهی می شود و به سرعت آن را عرفی میکند. منفعت بر اساس محاسبه هزینه ـ فایده قرار دارد، اما کار فقیه این است که ببیند آیا روایتی که به دست او رسیده به لحاظ اسنادی" قطعی الصدور و قطعی الدلاله" هست یا نه؟ اگر بود، میگوید: ”علی عینی“ (روی چشمم) و این یعنی برایش مقدس است. میگوید: چون از معصوم رسیده، علی عینی؛ برای من مقدس است. این میشود جزم. جزم یعنی قدسی است. میگویید کجای این فقه قدسی است؟ پاسخ میدهم: اینجا قدسی است.
حجاریان افزود: دکتر قادری گفتند که فقه علم دنیوی است. بله! درست است. اما از آن حیث که منبع و سرچشمه استنباط فتوا و فقه به معصوم میرسد، قدسی است. معصوم هم عصمت دارد. عصمت معصوم هم، علم لدنی یا محدّث، هرچه هست، جزم است؛ نمیتوان آن را تغییر داد. او میگوید اقامه صلوة کنید؛ زکات دهید. رجم یا قصاص کردن کاری دنیایی است اما حکم آن قدسی است . او فرق فقه و قانون را در این دانست که ذهن فقیه با استناد به ادله مسأله را دنبال میکند اما قانون امری بین الاذهانی است. نمایندگان در مجلس مینشینند و با هم قانون وضع میکنندو بعد هم اگر مردم بخواهند میتوانند اعتراض کرده و قانون را عوض کنند. آنجا جاعل خداست اما اینجا جاعل مردم هستند. فقه را نمیشود عوض کرد اما نصف به علاوه یک آرا برای تغییر یک قانون کافی است.
دکتر حجاریان افزود: الان قوانینی داریم که با تشخیص شورای نگهبان خلاف شرع بَیِّن است. اما مجمع تشخیص آن را تصویب میکند. مصلحت یعنی Utility و این بدان معنی است که Utility داخل دستگاه فقه شیعه شده است. منتهی در قبل وقتی دو سوم نمایندگان قانون تصویب میکردند، عرف عام بود؛ الان شده است عرف متشرعه. نکته دیگری که میخواستم بگویم این است که همان طوری که آقای دکتر کچوئیان گفتند، لویاتان متنی کاملاً کلامی و مذهبی است. نویسنده متألّه است. متن کتاب متن کلامی است. میشود گفت: لویاتان بیش از آنکه اندیشه سیاسی باشد، جامعهشناسی دین یا الهیات است.نکته بعدی این است که با ورود مفهوم منفعت، مفهوم Republica یا امر عمومی و منفعت عمومی نیز وارد دستگاه فقهی شد . امر Republica اول دولت مدرن است. در اینجا بحث خرد، به معنای Reason یا خرد مبادله نیست. بحث من خرد به معنای عام است. بحث من اینجا سکولاریزاسیون است. سکولاریسم نیست. بین سکولاریسم و سکولاریزاسیون فرق است. اما گفتید در لویاتان دولت، مدرن است. برخلاف آنها که میگویند دولت ایران کلینتاریسم]حامیپروری[ است، معتقدم، دولت شارع است. دولت اتوریته دارد ؛ تا جایی که به قول آقای آذری قمی میتواند همه قواعد شرعی را تعطیل کند. البته دولت، مطلقه است. همانطور که لویاتان، دولت مطلقه است. اما یک رگه لیبرال دارد. آن رگه لیبرال برای من مهم است. همانطور که در لویاتان نیز شما یک رگة لیبرال میبینید. آنجا که امام میگوید من به پشتوانه این ملت دولت تشکیل میدهم .امام مشروعیت خود را از مردم میداند. دولت امام شارع است. برخلاف دولتهای قبلی مثل صفویه و قاجاریه که در آنجا هم بین دین و دولت تطابق بود. در آنجا دین و دولت به صورت سیف و قلم بود. سیف مال ظلا... بود و قلم مال آیتا... بود. با همدیگر کنار هم مینشستند اما در ولایت فقیه سیف و قلم دست یک نفر است. در جنبشهای دینی و دولتهای کاریزماتیک معمولاً سیف و قلم با هم هستند.
تا سال های شصت میلادی مفاهیمی چون «خروج دین» مارسل گوشه ۱۹۸۵، «کسوف امر قدسی» سابینو اکواویوا ۱۹۶۷ و «افسون زدایی از جهان» وبر ۱۹۹۶... بیانگر جایگاه دین در دنیای مدرن بود. از پایان این سال ها اما در ادبیات جامعه شناسی تحول چشمگیری به وجود آمد: «بازگشت امر دینی» شامپیون، دورتییه۲۰۰۵، «بیداری دین»، «افسونگری مجدد جهان» برگر ۲۰۰۱، «انتقام خدا» ژیل کپل ۱۹۹۱... عناوین جدید آثاری بودند که سرنوشت دین در مدرنیته را موضوع کار خود قرار می دادند. کمتر از یک ربع قرن، چرخش از پارادایم «زوال دین» به «بازگشت و بازترکیب امر دینی» آشکار بود و دین خصوصی شده در جوامع سکولاریزه، جوامعی که به پیشرفت خود جز با زوال تدریجی دین نمی اندیشیدند مارسل گوشه۱۹۸۵، ورود جنجالی ای به عرصه عمومی داشت.
ورود دین به عرصه اجتماعی در همه ادیان و در همه جوامع در اشکال جدیدی بارز بود. هویت گرایی مذهبی همچون نوعی از همبستگی اجتماعی و سیاسی، معنویت گرایی های نو همچون نوع جدیدی از هستی شناسی، اوانژلیسم همچون شکلی از درمان اجتماعی و فردی، اسلام همچون یک ایدئولوژی سیاسی...، هر کدام به نحوی در واکنش و گاه در نتیجه کاستی های جامعه مدرن خلاء معنا، ناهنجاری، فردگرایی، تک الگویی، ماتریالیسم و... ظاهر شدند و سیاست به نوبه خود با ارائه آلترناتیوهایی چون کیش حقوق بشر، محیط زیست، اکونومیسم و لیبرالیسم به نوعی جانشین ادیان سکولار دیروز شد. ریمون آرون۱۹۵۵ چندین دهه است که دین و مدرنیته این دو مفهومی که تا دیروز جدا و اغلب در برابر هم تعریف می شدند ترکیب شده و اصطلاحات جدیدی را به وجود آورده اند: «دین مدرن» مارک فوماروتی ۱۹۹۱، «مدرنیته دینی» ارویوله ژه ۱۹۹۳، ژاندرون۲۰۰۵، «دین مدرنیته» گیلبو۲۰۰۵، «محصولات دینی مدرنیته» ارویوله ژه۱۹۹۳. در این میان آنچه مسلم است تحول دو مفهوم دین و مدرنیته و تغییر موقعیت این دو است. دین دیگر مفهومی بدیهی، متصلب و یکپارچه نیست و مدرنیته نیز بنا بر منطق درونی خود مدام در تحول و تغییر است. تحول و تجدید درونی دین و همچنین اسطوره زدایی و افسون زدایی از مدرنیته دو شاخص بارز این تحولند. تحولی که دین را به جدی ترین منتقد دین تبدیل می کند و مدرنیته را به جدی ترین منتقد مدرنیسم. بدین ترتیب به گفته ژان پل ویلم مدرنیته دیگر به عنوان آلترناتیوی در برابر دین مطرح نیست بلکه همچون چارچوب پلورالیستی طرح می شود که در آن دین می تواند در اشکال متفاوت و متکثرش بیان شود. ژان پل ویلم، ۱۹۹۵ در این شرایط کلاسیک های جامعه شناسی که به نقش دین در ساخت جامعه مدرن توجه داشته اند، توکویل، به نقش ادیان تاریخی و پیامبران در افسون زدایی از جهان و آغاز روند سکولاریزاسیون اشاره کرده اند وبر، میان دین و احساس دینی، دین و امر دینی تفکیک قائل شده اند دورکهیم، زیمل... بازخوانی شدند و پارادوکس میان روند تاریخی مدرنیته که به عقب نشینی دین می انجامد و وجه اتوپیایی آن که خود مولد دین می شود، ارویوله ژه ۱۹۸۶ مورد مطالعه قرار گرفت. دینی که بقا و تداوم خود را با تجدید مدامش ممکن می کرد و عقلانیت مدرنی که دیگر نمی توانست خود را در برابر امر قدسی مصون کند. فراروتی۱۹۹۱ از این حیث نسبت دین و مدرنیته در کادر جامعه شناسی تحرک sociologie des obilites ژان اوری ۲۰۰۰ مورد تحلیل مجدد قرار می گیرد. چه در جهانی که مرزهای جغرافیایی اش نیز سیال و شکننده است، میان دوگانه ها نیز نمی توان مرز عبورناپذیری کشید و هر مفهوم را در موضعی زندانی کرد. تامل در خصوص این شرایط و ارزیابی فرآیند تحول دین در دنیای مدرن محور مطالعه جامعه شناسی «مدرنیته دینی» است. مدرنیته دینی که به گفته ژان سگی در شرایطی که مدرنیته دیگر از مرحله مسلمات پیروز خود که طی آن دین را بی ثبات کرده بود گذشته است، مطالعه تاثیر متقابل میان مدرنیته اجتماعی و دین را، موضوع کار خود قرار داده است. ژان سگی۱۹۸۹ حال سئوال این است: آیا مسئله شناسی دین و مدرنیته در سیر تاریخی ای که بدان اشاره رفت، در حوزه اسلام و کشورهای اسلامی نیز معتبر است نسبت مدرنیته که به گفته وبر هم ریشه های دینی اش بر تفکر مسیحی استوار است و هم با سیر تکامل تاریخی سیاسی غرب پیوند خورده است، با اسلام چیست آیا می توان در عالم نظر از «شوک اسلام و مدرنیته» سخن گفت و این شوک را به شاخص های دینی اسلام نسبت داد، بی آنکه به واقعیت تاریخی و مشخصا سیاسی کشورهای اسلامی که مدرنیته را به غرب و غرب را به استعمار نسبت می دادند توجه کرد و اصولا رویکرد اسانسیالیستی در خصوص مثلا ناهمسازی اسلام و مدرنیته و بالعکس خویشاوندی مسیحیت با آن تاکجا می تواند معتبر باشد با توجه به اینکه حتی در چنین رویکردی ارتدوکسی وجود ندارد و در حالی که برخی از متخصصین بر تفکیک ناپذیری دین و دولت و عدم امکان لائیسیته در حوزه کشورهای اسلامی و یا ناممکن بودن سکولاریزاسیون در تشیع کربن سخن گفته اند، دیگران از تمایز میان سه مقام دین و دنیا و دولت آرکون۱۹۸۶ و نظریه «اسلام لائیک یا بازگشت به سنت پیامبر» الیویه کره ۱۹۹۳ دفاع کرده اند
گروه علمی- تخصصی جامعهشناسی دین انجمن جامعهشناسی ایران که از زمستان سال 1383 فعالیت خود را آغاز کرده، تا به حال نشستها و سخنرانیهای زیادی در حوزهی تخصصی خود داشته است. این گروه در همایش مسایل علوم اجتماعی، میزگردی را با عنوان "بررسی موانع رشد جامعهشناسی دین در ایران" برگزار کرد که گزارش مختصر آن را در زیر میخوانید:
میزگرد گروه جامعهشناسی دین با بحث دکتر علیرضا شجاعیزند عضو هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس و مدیر این گروه درش زمان برگزاری میزگرد آغاز شد. وی در مقدمهی بحث، به عنوان این نشست پرداخت که به تعبیر او حاوی پیشفرض اثباتنشدهای مبنی بر عدم رشد لازم این حوزه در ایران است. شجاعی زند با اشاره به فقدان آمار و اطلاعات پیرامون دادههای دینی، یادآور شد که شواهد مختلفی هم دال بر رشد این حوزه و هم مبنی بر رکود و عقبماندگی آن وجود دارد. او خاطرنشان کرد: در شرایطی که در جامعهی ما دین از بسیاری جهات نقش ویژهای ایفا میکند، میتوان از نبود پژوهشهای علمی معتبر، مراکز پژوهشی، سمینارها و مجلات تخصصی در حوزهی جامعهشناسی دین، عدم وجود سنجهی معتبر برای سنجش دینداری و مواردی از این قبیل، به عنوان شواهدی دال بر عدم رشد کافی این حوزهی علمی در ایران یاد کرد. او در عین حال با اشاره به عقبماندگی علم جامعهشناسی در ایران یادآور شد که از یک زاویه عدم پردازش کافی جامعهشناسان نسبت به این مسایل را میتوان به این ضعف کلی مربوط دانست و از زاویهای دیگر این مساله را میتوان ضعف حوزهی جامعهشناسی دین تلقی کرد.
دکتر شجاعیزند در عین حال تاکید کرد که موارد دیگری مانند حجم فعالیتهایی که طی دهةی اخیر خصوصاً پیرامون دین نگاشته شده، هرچند بخش بزرگی از آنها متعلق به حوزهی جامعهشناسی نباشد، علاقهی دانشجویان مقاطع کارشناسی ارشد و دکترا برای مطالعه در این حوزه و استقبال علاقمندان از این جلسه و جلسات مشابه، حاکی از آن است که جامعهشناسی دین طی سه دههی گذشته رشد شتابان و جهشواری داشته است.
وی با طرح این مساله از شرکت کنندگان در میزگرد خواست که در دور نخست سخنان خود، به این بحث بپردازند که آیا پیش فرض عدم رشد درست است و در دور دوم، اگر احراز شد که موانعی وجود دارد، به آن موانع بپردازند.
دکتر حسن محدثی عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز، نخستین سخنران این میزگرد پس از صحبتهای مدیر جلسه بود. او در مورد بحثی که از سوی دکتر شجاعی زند مطرح شد، گفت: به نظر من، جامعهشناسی دین از نظر میزان رشد و میزان تولیداتی که دارد از خیلی از رشتههای دیگر و حوزههای دیگر جامعهشناسی عقبتر نیست و حتی شاید وضع بهتری هم داشته باشد اما من فکر میکنم باید "جامعهشناسی گفتن" را از "جامعهشناسی کردن" متمایز کنیم. جامعهشناسی کردن یعنی اینکه ما سراغ واقعیت اجتماعی موجود در ایران برویم. دربارهی آن تحلیل جامعهشناسانه ارائه دهیم و این جایی است که من فکر میکنم مشکل داریم. مشکل در جامعهشناسی دین هم به نظر من به همین جا برمیگردد. من با توجه به تجربیات شخصیام باید بگویم که بله؛ موانعی وجود دارند که خیلی هم جدیاند.
دکتر سراجزاده عضو هیات علمی دانشگاه تربیت معلم و فعال در حوزهی علمی جامعهشناسی دین نیز در پاسخ به پرسش دکتر شجاعیزند، صراحتا گفت: من عدم رشد و وجود موانع در جامعهشناسی دین را به عنوان یک پیش فرض نمیدانم بلکه معتقدم این واقعیتی است که در جامعهشناسی ایران با آن مواجهیم. وی در این زمینه مبنای مقایسه را نخست موقعیت جامعهشناسی ایران در مقابل شرایط آن در خارج از کشور، به خصوص مغرب زمین و سپس موقعیت جامعهشناسی دین را با حوزههای دیگر جامعهشناسی در خود ایران در نظر گرفت و گفت: به نظر من در هر دو مقایسه، ما به این واقعیت میرسیم که جامعهشناسی دین در ایران در مراحل اولیهی رشد خودش به سر میبرد. او با اشاره به شرایط این حوزهی جامعهشناسی در غرب و عدم توسعهی آن تا پیش از یک یا دو دههی قبل، یادآور شد که از دههی 1980 به بعد، این حوزه مجدداً با رشد و رونق روبرو شد و از حاشیهنشینی بیرون آمد ولی در ایران هنوز چنین چیزی ندیدهایم. سراجزاده در مقایسهی میان این حوزه و دیگر حوزهها نیز ضمن پذیرش مشکلات کلی توسعه نیافتگی علم جامعه شناسی در ایران، تاکید کرد که جامعهشناسی دین باز هم در مقایسه با حوزههای دیگر جامعهشناسی، تأخر بیشتری دارد. او در این زمینه به عدم وجود کتابهای جامعهشناسی دین تا پیش از 7-8 سال گذشته، نبود پژوهشها و حتی درسی با این عنوان در لیست دروس اشاره کرد و گفت: هر چند به نظر من، موقعیت جامعهشناسی دین در وضعیت فعلی در مقایسه با حوزههای دیگر جامعهشناسی در ایران، موقعیت ضعیفی است، ولی فکر میکنم در این زمینه پتانسیلهایی هست که با توسل به آنها میتوان این تأخیر فاز را به سرعت پشت سر گذاشت و حتی به مرحلهای رسید که جامعهشناسی دین نسبت به حوزههای دیگر جامعهشناسی گامهای بلندتری بردارد.
دکتر سارا شریعتی عضو هیات علمی دانشگاه تهران چهارمین فردی بود که در این میزگرد شرکت داشت. وی در پاسخ به پرسش مدیر جلسه، با اشاره به تجربیات خود در ایران، صراحتا فعالیت جدی در این حوزهی علمی را در کشور ناممکن معرفی کرد. وی گفت که طی چند سالی که در ایران به جامعه شناسی دین پرداخته، بارها به بن بست رسیده تاحدی که گاه فکر میکند جامعه شناسی دین امروز در ایران ناممکن است و آنچه در این زمینه وجود دارد، اغلب یا به تاریخ نظریات جامعه شناسان در خصوص دین و موقعیت دین در جهان امروز تقلیل مییابد و یا زمانی که ردپایش به ایران کشیده میشود، به پژوهشی جامعه نگارانه در خصوص انواع دینداریها تبدیل میشود و در هر دو حال در تحلیل دینامیسم حیات دینی، تجزیه، باز ترکیب و تحولات این حوزه در جامعهی ما، ناتوان یا خاموش میماند. به عقیدهی او این ناتوانی یا خاموشی به دلیل موقعیت ویژهی جامعه شناسی، موقعیت ویژهی دین، موقعیت خاص جامعه شناس دین و خصوصا به دلیل شرایط و زمینهی دینی جامعه و قدرت در شرایط ملتهب امروز است چراکه همهی این مفاهیم و مشخصا دین در جامعهی ما، بار عاطفی سنگینی دارند که ناخودآگاه عمل کرده و کار را بر جامعه شناس دین، اگر نگوییم ناممکن، بسیار سخت میکنند. شریعتی البته تاکید کرد که این شرایط او و همکارانش را از کار باز نمیدارد اما نسبت به موقعیت ویژهی این گرایش در قیاس با دیگر گرایشات جامعه شناسی آگاهتر میکند.
در دور دوم این میزگرد ابتدا دکتر شجاعیزند با اشاره به اینکه بررسی عمیق مسالهای که در دور نخست مطرح شد، مستلزم یک کار گستردهی میدانی است؛ دربارهی موانع رشد این حوزه گفت: تشکیل حکومت دینی خود میتواند از یک حیث مانعی بر سر راه شکلگیری یا رشد جامعهشناسی دین شود چرا که هم از پرداختن بیطرفانه به موضوعات دینی و هم از انتشار نتایج مغایر با خواستهها و سیاستهای حکومت دینی جلوگیری میکند گرچه به همان اندازه به طرح مباحث پیرامون آن نیز دامن میزند. وی وجود حب و بغضها در اطراف دین که با حکومت دینی و پدیدهی انقلاب تشدید شدهاند، را از دیگر موانع دانست و با اشاره به آنچه در روند تاریخ غرب صورت گرفته و نظر کسانی که معتقدند تا شما آماده نباشید که دین را به مثابهی یک پدیده و بدون هرگونه هالهی تقدس در نظر بگیرید، آمادهی مطالعهی جدی پیرامون آن نیستید؛ دیدگاهی را بیان کرد که مبنی بر آن در مطالعهی دین، به گذشت زمان بیشتری نیاز داریم تا قدری از شدت این حب و بغضها کاسته شده و زمینه برای بررسی بیطرفانهتر آماده شود. شجاعیزند همچنین با اشاره به بار عاطفی شدیدی که در اطراف موضوعات دینی در جامعه وجود دارد، پرداختن بسیار به این مباحث به شیوهی ژورنالیستی و ایدئولوژیک را از موانع دیگر دانشگاهیان برای بررسی این موضوعات دانست. وی همچنین از پرداختن به مباحثی مانند جنبشهای دینی جدید که به تعبیر او ربطی به شرایط ایران ندارند، توسط جامعهشناسان این حوزه، همچنین عدم آشنایی بسیاری از آنها با تاریخ، فحوا و آموزههای دین به عنوان یکی دیگر از موانع رشد این حوزهی جامعهشناسی در ایران یاد کرد. به اعتقاد این مدرس دانشگاه، نقصان روش و عدم ابداع شیوههای متناسب با این موضوع نیز یکی از موانع جدی است ولی در عین حال، جامعهشناسی دین از آن شاخهها و رشتههایی است که به علت فراوان بودن موضوعات و مسائلش در جامعهی ایران، به مراتب بیش از شاخههای دیگر بضاعت نظریهپردازی و پتانسیل رشد دارد. بنابراین اگر این موانع تا حدی کاهش پیدا کنند یا بر طرف شوند، قطعاً در آیندهی نزدیک شاهد شکوفایی جامعهشناسی دین خواهیم بود.
در ادامه، دکتر شریعتی نیز در تحلیل موانع رشد جامعهشناسی دین و به تعبیر خود عواملی که این رویکرد را گاه ناممکن میسازد، گفت که جامعه شناسی که فرزند مدرنیته است، به عنوان یک رشتهی علمی در ایران موقعیت شکنندهای داشته و از هر سو مورد سوال است. درنتیجه جامعه شناس ناگزیر است که مدام در موقعیت دفاع از رشته قرار بگیرد. دین نیز به نوبهی خود، هنوز در ایران در زمرهی محرمات و در قلمروی ممنوعه است و نمیتواند موضوع علم قرار گیرد و به تفسیر خود از خود بسنده کرده و در برابر تفسیر بیرونی از خود مقاومت میکند. بنابراین هر بار که با رویکردی جامعه شناسانه کارکرد و سازمانها و گروهبندیهای دینی را در جامعه تحلیل میکنیم، ناگزیریم که تفسیر دین از خودش را نیز همزمان ارائه دهیم. وی افزود: در این موقعیت خاص، جامعه شناس دین نیز باید به تعبیری وضع دینداری خود را مشخص کند و در هر حال مورد اتهام خواهد بود چرا که نسبتی که جامعه شناس دین با جامعه شناسی دین برقرار میکند اغلب، نسبتی بغرنج و مساله ساز است.
به گفتهی شریعتی، شرایط دینی جامعه، قدرت سیاسی و همچنین زمینهی انقلابی موجود در ایران چنان ملتهب است و بار عاطفی دین و سیاست را چنان سنگین کرده که عملا کار برای جامعه شناس دین ناممکن میشود چراکه درواقع، همه چیز از منظر " موضع"، "منفعت" و "انگیزه"ی شما تحلیل میشوند و در نتیجه مدام متهم میشوید یا به اینکه میخواهید جامعه شناسی را دینی کنید و یا به اینکه میخواهید از دین تقدس زدایی کنید. در این شرایط جامعه شناس دین ناگزیر میبایست یا برای کسب اعتبار علمی خود و رشتهاش، تعلقاتش را نفی کرده و یا برای زیر سوال نرفتن دینداری خود، رویکرد جامعه شناسانهاش را حک و اصلاح کند. در نتیجه، در این شرایط مثلا پرداختن به مهمترین مسائل امروزی جامعه شناسی دین که عبارتند از سکولاریزاسیون، بازترکیب و جهانی شدن، امری سخت،اگر نگوییم ناممکن است.
وی در پایان سخنان خود و پس از ذکر مصادیق مختلفی از شرایط مطالعهی هریک از این پایادایمها در ایران، گفت: به نظر من، جامعه شناس دین، شرایط امکان رشتهی خود را در ایران، تنها میتواند با گذشت زمان و فاصله یافتن با زمینه و شرایط ملتهب سیاسی و اجتماعی امروز فراهم کند.
در ادامهی این میزگرد، دکتر محدثی در دور دوم سخنان خود، نخست، از امکان به خطر افتادن کلیت زندگی یک جامعهشناس دین، به دلیل "اتهاماتی" که "انتقاد" خوانده می شود، به عنوان مشکل اصلی محققان این حوزه و حتی دیگر حوزههای جامعهشناسی در ایران نام برد و سپس به بیان مشکلات عام علوم انسانی در کشور پرداخت. او اساسا علوم انسانی را نسبت به علوم طبیعی در ایران دچار تاخر دانست و گفت: علوم انسانی به رسمیت شناخته نشده چراکه برای اینکه یک متخصص در هر حوزهای وارد فعالیت شده و موفق شود، باید امکان تجربه داشته باشد؛ در حالی که اساساً جامعه شناسی ایران در قرن اخیر امکان رابطهی نزدیک با واقعیت اجتماعی و تجربهی آن را نداشته است و هیچ علمی بدون آزمون و خطا رشد نخواهد کرد. عالم علوم انسانی در ایران نیز، به دلیل آنکه رشتهاش به رسمیت شناخته نشده، از این امکانات به دور و شاهد دخالت نابه جای مهندسان در حوزهی حرفهای خود بوده است. از سوی دیگر، دعاویها و ادعاهای حوزهی علمیه و حوزهی تعلیمی سنتی در ایران مشکل دیگری است که از بعد از انقلاب برای علوم انسانی پدید آمده و این امر سبب شده که کنشگر این حوزه مجبور باشد همزمان با هر دو مشکل دست و پنجه نرم کند.
وی با اشاره به اینکه قاعدتا جامعه شناسی دین هم از این مشکلات بری نیست، به معرفی مسایل و موانع خاص جامعهشناسی دین در چهار دستهی موانع سازمانی، موانع ساختاری، موانع بینشی و مشکلات نرم افزاری پرداخت. او در مورد دستهی نخست، با بیان اینکه ما در کشور سازمان مشخصی حیطهی جامعهشناسی دین نداریم، به برخی دیگر از سازمانهای دین پژوهی در قلمروهای دیگر اشاره کرد که با بودجههای هنگفت به فعالیت مشغولند و متاسفانه گاه کالاهای چندان ارزشمندی هم ندارند.
محدثی همچنین در مورد موانع ساختاری در دستهبندی خود گفت: به گمان من جامعه شناسی علمی سکولار است و در اجتماع و بستری که دین سنتی دچار بحران شده و حدی از دنیوی شدن یا سکولاریزاسیون رخ داده، رشد کرده است. در عین حال، با وجود قدرت بسیار زیاد نهاد دینی در ایران، مشکل دین و جامعه شناسی دین فقط به استقلال از حکومت دینی برنمیگردد. در شرایط سیاست دینی یا به تعبیر دوستان حکومت دینی، طبیعی است که با طرح موضوعات جدید، امکانی برای جامعه شناس دین فراهم شده اما این ظرفیت بسیار محدود بوده و خط قرمزهای جدیای دارد که با رسیدن به آنها، کار بسیار دشوار میشود چراکه علاوه بر حکومت دینی که خیلی محکم در این موارد جلوی پژوهشگران ما را خواهد گرفت، مشکل جدی دیگری گاه حتی اساسیتر و پایدارتر از مشکل نخست، از طرف دیندارانی به وجود میآید که لزوماً به قدرت هم متصل نیستند. نهاد دین مسلط است و ورود به برخی حوزهها را تعطیل میکند و این در حقیقت مانعی جدی است.
محدثی در ادامه تاکید کرد: با وجود این مسایل، من موافق نیستم که جامعه شناسی دین در ایران ممکن نیست. فعالیتهایی که شده، خود نشان میدهند که میشود کارهایی را انجام داد و حرکت را تداوم داد. من تصور میکنم که بحران دین سنتی در ایران، در حال حاضر وجود دارد و این بحران دین سنتی، شرایط بسیار مساعدی را برای جامعه شناسی دین ایجاد میکند و همین بحران که حتما تداوم هم خواهد داشت مشکل مورد بحث، یعنی قدرت مندی اجتماعی نهاد دین، را به تدریج حل خواهد کرد.
این محقق در بحث خود، دربارهی مانع بینشی نیز گفت که این مانع درواقع به اذهان افراد، چه جامعهشناسان و چه کسانی که میخواهند فرصت یا زمینهای را برای جامعه شناسی دین فراهم کنند، مربوط میشود و در ادامه با تمرکز بر مشکل بینشی گروه نخست، تاکید کرد: به گمان من کسی که به دین حجیت آمیز، به معنی دینی که در حقیقت به یک سری اصول اعتقادی خلل ناپذیر و تردید ناپدیر اتکا دارد، باور داشته باشد؛ نمیتواند جامعهشناس دین موفقی باشد. تلاش جامعه شناسانهی او هم در این حوزه به مدافعهگری دینی بدل میشود. من فکر میکنم بسیاری از کارهایی که در این حوزه انجام میگیرد نیز از این نوع بوده و در حقیقت نوعی کلام دینی و مدافعهگری دینی و یا اثبات اعتقادات شخصی است که پلاکارت و برچسب جامعه شناسی دین را دارد.
دکتر محدثی آخرین دستهی موانع را مشکلات نرمافزاری معرفی کرد که به محتوای مطالب و ضعف داده ها مربوط میشود و در این زمینه نظرات دکتر شجاعی زند را مورد تائید قرار داد.
دکتر سراج زاده نیز در ادامهی این نشست، با رویکردی تاریخی، به برخی از عوامل و دلایل رشد نیافتگی جامعه شناسی دین در ایران پرداخت. وی با اشارهی دوباره به دورهی پیش از دههی 1980 که جامعهشناسی دین در غرب حوزهای در حاشیه بود، گفت: درایران هم تا قبل از انقلاب این حوزه تقریباً مطرح نبود و حتی در دانشگاه های ایران چیزی به اسم جامعهشناسی دین نداشتیم. به نظر میرسد دلیل این امر هم در ایران پیش از انقلاب، همانگونه که برخی جامعهشناسان دین در مورد دورهای در غرب گفتهاند، این بود که زمانی غلبهی نگرش سکولاریستی بر جامعه شناسان باعث شده بود آنها فکر کنند دین پدیدهای روبه مرگ است و در این شرایط، ارزش مطالعه ندارد و همین امر سبب شده بود که جز تک چهرههای معدودی، کسی در دانشگاه به سراغ جامعهشناسی دین نرود اما تفاوت از آنجا پررنگ شد که به دلیل برخی اتفاقاتی که در سطح جهان رخ داد، جامعهشناسان غربی به این نتیجه رسیدند که دین هنوز نیروی با اهمیتی بوده، کماکان به عنوان یک پدیدهی مهم اجتماعی در عرصهی جامعه و در حوزههای دیگر حضور دارد و تاثیرگذار است و حتی میتواند در برخی از کشورها، مثل ایران، زمینهی فرهنگی و نظری یک انقلاب را فراهم کند. در نتیجه آنها از دههی 1980 به بعد دوباره توجه ویژهای به مطالعهی پدیدههای دینی نشان دادند اما در پاسخ به این پرسش که دلیل بیتوجهی به جامعه شناسی دین بعد از انقلاب چه بود؛ علاوه بر برخی از نکاتی که در این جلسه ذکر شد، بدبینی عدهای به عناصر دنیای مدرن و از جمله دانشگاه و علوم انسانی و اجتماعی در سالهای پس از انقلاب که به تعطیل دانشگاهها و تاخیر در بازگشایی آنها در رشتههای علوم انسانی، بحث اسلامی کردن این علوم و ... انجامید، در کنار بیاعتمادی به جامعه شناسی به عنوان یک علم سکولار که از نظر برخی شایستگی مطالعهی پدیدههای اجتماعی ایران به عنوان یک جامعهی دینی را نداشت، در مورد مقولهی دین به شکل مضاعفی رخ مینمود. آشکار است که این نگاه موانع جدی برای رشد علوم اجتماعی، جامعه شناسی و به طور مضاعف جامعه شناسی دین در بردارد.
سراجزاده در ادامه با اشاره به بحث شریعتی، گفت: من با این بحث ایشان که جامعهشناسی دین به دلیل آنکه جامعهشناس یا دیندار است یا بیدین، غیرممکن میشود؛ موافق نیستم و فکر میکنم که جامعهشناسی بیشتر استفاده از یک سری اصول و قواعد نظری و روش شناسانه در مطالعهی پدیدهها است. جهتگیری عاطفی فقط در ارتباط با پدیده های دینی نیست؛ در مورد سایر پدیدههای اجتماعی هم ممکن است وجود داشته باشد، اما مطالعه جامعه شناسانهی آنها غیرممکن نمیشود. بر اساسیک تحلیل نظری، در ورود به مطالعهی هر پدیدههای اجتماعی، چارچوبهای ارزشی و ایدئولوژیک ما تاثیر میگذارد اما میتوان از منظر جامعه شناسانه و از طریق اصول و قواعد این علم به مطالعهی آن موضوعات اجتماعی پرداخت البته من معتقدم که لازمهی چنین شرایطی و درواقع رشد جامعه شناسی به طور عام و جامعه شناسی دین به صورت خاص، مستلزم پذیرش حداقلی از آزادی بیان و گفتگو و به بیان دیگر، دموکراتیزه شدن جامعه و دانشگاه است و در این شرایط رشد این علم مستلزم زمان است اما زمان، نه به مفهومی که من از موضوع به عنوان یک پدیدهی تاریخی فاصله بگیرم و بعد به آن بپردازم، بلکه زمان به این معنی که هرچه به آینده حرکت میکنیم و هرچه از گذشتهی خودمان فاصله میگیریم، زمینههای ریشه دواندن و شکل گیری شرایط دموکراتیک در جامعه و درمحیط آکادمیک ما بیشتر فراهم خواهد شد. من در عین اینکه با محدودیتهای جدی جامعهشناسی و جامعهشناسی دین در جامعه آشنا هستم و مثل خانم دکتر شریعتی و دیگران از این حیث تجربههای منفی داشتهام، اما به نظرم میرسد که روند جامعهی ما به سمتی میرود که کم کم و به ناچار، نوعی واقع گرایی در دستگاه فکری عمومی جامعه و مدیران حکومتی شکل گیرد. این امر به معنی بیاعتبار شدن دین نیست بلکه به این معنی است که حوزههای دیگر دانش بشری هم اعتبار خود را در حد و اندازهای که دارند، پیدا کنند و مورد استفاده قرار گیرند. در نتیجه، به مرور زمان، جامعهشناسی و جامعهشناسی دین هم موقعیت مناسبتری پیدا خواهد کرد. از این فرازها و فرودهای مقطعی اگر چشمپوشی کنیم ما از وضعیتی که چند سال پیش در آن بودیم و مثلا در جامعه شناسی دین کتابی ترجمه نمیشد ویا اگر میشد، به دلیل بدبینی به محتوای گمراه کنندهی آن، لازم میدیدند در متن کتاب سطر به سطر توضیحاتی بدهند که مثلا خدای نکرده القای شبههای نشود و خواننده گمراه نگردد، شبیه آنچه در ترجمه کتاب ویلم رخ داده و آن را غیرقابل استفاده کرده، به جایی رسیدهایم که کتابهای متعددی در حوزه جامعه شناسی دین تالیف و ترجمه شده است و این تحول را باید یک تحول مثبت ببینیم.
پس از پایان دور دوم میزگرد، دکتر شجاعیزند نسبت به برخی مباحث مطرح شده از سوی سخنرانان که به تعبیر او سبب واکنشهای دراماتیک و احساساتی میشوند، انتقاد کرد و گفت که این رویه را نه به نفع جامعهشناسی و نه در راستای رشد و تقویت جامعهشناسی دین میداند. به گفتهی وی این نشست و امثال آن، مؤید این است که بالاخره زمینههایی برای گفتن حرفها وجود دارد و در محافل دیگری مانند کلاسهای درس، کتابها و نشریات هم میتوان آنها را مطرح کرد و حتی فضای علمیما در حال حاضر فراتر از آن چیزی است که دموکراتیزه شدن نامیده میشود چرا که در دانشگاهها دیدگاهها و رویکردهای مختلف با جسارت مطرح شده و با احساسات و عواطف هم همراهی میشوند.
در ادامه محدثی نیز بار دیگر ضمن اشاره و پاسخ انتقادی به بسیاری از مواردی که شجاعیزند ذکر کرده بود، در مورد فضای باز دانشگاهها و امکان بیان آزاد اندیشه در آن گفت: من تصور میکنم که وقتی یک عالم دین که در حوزهی خاص خود قابل احترام هم هست، میآید در نماز جمعه اعلام میکند که در فلان دانشگاه پایان نامهای نوشته شده که اعتقادات دینی را زیر سؤال میبرد؛ آن دانشجویی که پایان نامه را نوشته و یا استادی که این کار را راهنمایی کرده، وضعی پیدا میکند که نباید از نگاه یک جامعهشناس پنهان بماند و یا وقتییک عالم دینی میگوید که اغلب دانشگاهیان ما بیدین هستند، این میتواند به یک حرکت اجتماعی بر علیه آن دانشجو و یا فلان دانشگاهی یا دانشگاهیان متهم به بی دینی بینجامد که به نظر من نمیتوان جامعه شناس بود و این ها را ندید. البته میتوان به سکوت برگزار کرد. اما سخت ترین کار انکار آن ها است.
دکتر سراجزاده به عنوان آخرین فردی که در این میزگرد سخن میگفت، با بیان این جمله که " واقعیت خاکستری است"؛ تصریح کرد که توصیف وضع جامعهشناسی دین در جامعهی ما، در هر زمان، به تجربههای متفاوتمان و فراز و فرودهایی که داشتهایم، مربوط میشود. او در عین حال گفت که خود به آیندهی این حوزه در ایران خوشبین است و با اشاره به فعالیت یک سالهی گروه جامعهشناسی دین انجمن جامعهشناسی ایران، از آقایان دکتر شجاعیزند و دکتر محدثی که در طول این مدت به عنوان مدیر و دبیر گروه، نقش محوری را ایفا کرده بودند، تشکر و قدردانی کرد.
”زمینههای جامعهشناختی پذیرش و تبلیغ فرقههای پروتستانی ایالات متحده در خارج از آمریکا“ عنوان اعلام شدهی یکی از نشستهای گروه جامعهشناسی دین انجمن جامعهشناسی ایران بود. در این جلسه، دکتر کاووس سیدامامی، عضو هیأت علمی دانشگاه امام صادق (ع)، در سخنرانی خود، به بررسی ترویج و رشد مسلک ”پنتکاستالیسم“، به عنوان یکی از شعب پروتستانیسم انجیلی، از دیدگاه جامعهشناسی پرداخت. به گفتهی وی، این مسلک که خاستگاه اصلی آن ایالات متحدهی آمریکا است، در دنیای امروز به سرعت در حال رشد بوده و تقریباً در همه جای جهان گسترش پیدا کرده است.
دکتر سیدامامی در بحث خود گفت: کسانی که با مباحث مربوط به بازار دینی در آمریکا آشنا هستند، میدانند که حدود سه دهه است که پروتستانهای محافظهکار موقعیت کمی و کیفی خود را در آن کشور افزایش داده و هم اکنون حدود یک چهارم جمعیت را تشکیل میدهند تا حدی که در چند انتخابات اخیر، میزان قابل توجهی از آرای رأی دهندگان آمریکا را پروتستانهای انجیلی هدایت میکردند. در واقع، تنها در دو دههی 70 و 80 کلیساهای انجیلی حدود 6 میلیون عضو جدید را ثبت کردهاند. این در حالی است که کلیساهای لیبرال حدود 2 میلیون و 600 هزار نفر عضو را در این دو دهه از دست دادهاند و این امر در چارچوب همان چیزی است که پیتر برگر آن را خیزش مذهبی جدید و به قولی افول سکولاریسم مینامد.
وی افزود: در میان مجموعهی پروتستانهای محافظهکار، چه در آمریکا و چه در سایر کشورها، تشکلهایی که خود را پنتکاستال میدانند به مراتب بیش از سایر گروههای انجیلی در حال رشد بودهاند. به طوری که اگر امروز از کلیسای کاتولیک فاکتور بگیریم، پنتکاستالیستها بزرگترین گروه مذهبی را تشکیل میدهند.
سخنران این نشست، پس از بیان این مقدمه، با طرح این پرسش که ”پنتکاستالیستها چه کسانی بوده و چرا تا این حد سریع در حال رشد و پراکنده شدن در همه جای دنیا هستند؟“، ابتدا به بیان برخی مشخصات مهم این جنبش مذهبی پرداخت و سپس شیوههایی که این گروه برای پیشبرد اهداف خود استفاده کردهاند را مورد بررسی قرار داد.
وی در این راستا گفت: علیرغم مشترکات زیادی که میان پنتکاستالیستها و بنیادگرایان پروتستان وجود دارد، این دو فرقهی پروتستانی اصرار دارند که مرزهای خود را جدا نگاه دارند و اگرچه آنها در برخی زمینهها جبهههای واحدی دارند ولی در بسیاری از زمینههای دیگر مانند آموزههای دینی، مباحث کلامی و برخی آیینها و مناسک مذهبی کاملاً مرزبندی خود را نگاه داشته و در خیلی مواقع، حتی در جبهههای مخالف یکدیگر قرار میگیرند تا جایی که حتی میتوان گفت اطلاق عنوان پروتستانهای محافظهکار به همهی اینها چندان دقیق نیست.
سیدامامی خاطرنشان کرد: واژهی ”پنتکاست“ به معنای عید پنجاهه است. بنا به تعریف ویلیام جوزف سایمون، بنیانگذار پنتکاستالیست، چنانکه در روایات مسیحی آمده است 50 روز بعد از فوت مسیح و زنده شدن دوبارهی او، روحالقدس بر حواریون ظاهر میشود و در هنگام ظهور او، آنها قدرت تکلم به زبانهای باستانی را پیدا میکنند و بدین وسیله روحالقدس راه را به حواریون نشان میدهد و از آن زمان، آنها راه افتاده و راه مسیح را در همهی دنیا تبلیغ میکنند. امروز نیز پنتکاستالیستها در سایهی اصلیترین اعتقاد خود، یعنی انتظار تجلی روح در مراسم عبادی و غسل تعمید در روحالقدس که مشخصهی آن زبان منقسم است، شناخته میشوند.
وی در بیان بعد اعتقادی پنتکاستالیستها گفت: آنها از این حیث مشترکات زیادی با بنیادگرایان یا سایر پروتستانهای محافظهکار دارند که از همه مهمتر، مخالفتشان با کلیساهای متعارف، یا به قول خودشان لیبرالیزه شده، و همین طور قائل بودن به باورهای پیشاهزارهگرایی است. در واقع هر دوی آنها معتقدند که مسیح اول ظهور کرده و سپس هزاره آغاز میشود. اما تفاوت اصلی پنتکاستالیستها با بنیادگرایان، در درک آنها از مسیر تاریخ است. پنتکاستالیستها برای متون دینی به هیچ وجه اصالت بنیادگرایان مسیحی را قائل نیستند. در واقع آنها معتقدند که نوعی دینامیسم در پیام خدا وجود دارد و این پیام را روحالقدس به طور دائم به مردم میرساند. بنابراین مسیر را روحالقدس مشخص میکند. در صورتی که از نظر بنیادگرایان پروتستانی، تمام مسیر تاریخ از قبل تعیین شده و به وضوح در نص صریح اناجیل چهارگانه و سایر کتب مقدس بیان شده است.
دکتر سیدامامی افزود: تفاوت مهم دیگر این دو گروه با هم این است که بنیادگرایان مسیحی معتقدند که نشانههای معجزه آسایی که در انجیل و سایر متون راجع به آنها صحبت شده مربوط به دورهی اولیهی مسیحیت است و از زمانی که اناجیل جمعآوری شده و مکتوب شدهاند، دیگر نیازی به این معجزهها نبوده و در واقع هرچه از آن زمان به بعد وجود دارد، متن است و آن متن اصالت دارد، ولی پنتکاستالیستها فکر میکنند که این نوع معجزهها ادامه داشته و ما هر روز شاهد آنها هستیم.
او ادامه داد: در بعد مناسکی نیز تفاوتهای روشنی وجود دارد. پنتکاستالیستها علاوه بر جلسات وعظ متعارف، مراسم دعای دستهجمعی دارند که روی آن بسیار هم تأکید میکنند. در واقع نقش دعای دستهجمعی فرو رفتن به حالت خلسه و افتادن به وضع شوری است که از نشانههای ظهور روحالقدس است و طی آن زبان افراد میگیرد و آنها به زبانهای عجیب و غریب شروع به صحبت میکنند و این همان پدیدهای است که پنتکاستالیستها آن را به عنوان ظهور روحالقدس در جسم افراد میدانند و کسی که به این درجه نائل شده، از نظر آنها، کسی است که غسل تعمید در روحالقدس یافته است.
وی ”ایمان درمانی“ را از جملهی دیگر مسائلی معرفی کرد که در مراسم عبادی پنتکاستالیستها دیده میشود و گفت که آنها سعی میکنند که از این طریق دردها و آلام مختلف جسمی اعضاء را شفا دهند و این قضیه جنبهی تلویزیونی هم پیدا کرده و تأثیر بسیار زیادی بر افراد داشته است.
به گفتهی دکتر سیدامامی، گرویدن به کیش پنتکاستالیسم نیاز به هیچ تشریفات خاصی ندارد و برخلاف مسیحیت کاتولیک و سایر ادیان، کافی است که فرد بدون میانجیگری شخص دیگری، تنها احساس کند که مسیح در وجودش است و خود را به او بسپارد. در واقع میتوان گفت که این یک تصمیم فردی است.
این محقق افزود: آداب مذهبی پنتکاستالیستها اگرچه در میان سایر مسیحیان بسیار بحث برانگیز بوده و در مواردی حتی انتقادات شدیدی را از سوی دیگران به همراه داشته، اما آن چنان جذابیتهایی داشته که در بسیاری از کلیساهای غیر پنتکاستالی نیز به شدت مرسوم شده است؛ تا حدی که این کلیساها را کلیساهای شبه پنتکاستالی یا کلیساهای کاریزمایی مینامند که حتی نمونههای آنها در میان کلیساهای کاتولیک هم دیده میشوند.
وی تأکید کرد: اصولاً در پنتکاستالیسم، برخلاف سایر شاخههای پروتستانیزم انجیلی، تأکید بر آموزهها یا الهیات نیست، بلکه تجربه بسیار مهم است. یعنی در واقع وصل شدن به الوهیت اساساً جنبهی تجربی دارد و این شاید یکی از رموز موفقیت پنتکاستالیستها باشد که فرد در مراحل اولیهی گرویدن به این کیش، میتواند در شرایطی قرار گیرد که تجربهی معنوی و دینی عمیقی داشته باشد. در واقع، این امر خیلی با فرهنگ مصرفگرایی جهان امروز ما مطابقت دارد. در فرهنگی که میخواهیم همه چیز را در یک بستهی مصرفی قرار داده و بلافاصله آن را حس کنیم پنتکاستالیستها نیز دین بستهبندی شدهای را در خدمت افراد قرار میدهند که بدان وسیله آنها میتوانند بلافاصله تجربههای مذهبی را احساس کنند. اصلیترین موعظهی پنتکاستالیستها این است که اگر فرد با تمام وجود خود را به عیسی مسیح بسپارد و رفتار و کردار خویش را نیز در این راستا تغییر دهد، از برکت الهی چه در دنیا و چه در آخرت برخوردار خواهد شد. در واقع، الهیاتی که پنتکالیستها تجویز میکنند تحت عنوان الهیات برکت یا الهیات سلامت و ثروت نامگذاری شده است. به اعتقاد پنتکاستالیستها، همهی مسیحیانی که عمیقاً به انجیل ایمان دارند حق بهرهمندی از ثروت و سلامت را خواهند داشت و میتوانند این دو خواسته را با ایمان و دعا در مراسم مذهبی و در کنار گزینشهای درست خود در زندگی بهدست آورند. نکتهی مهم دیگر این است که پنتکاستالیستها، مانند بسیاری از فرقههای بنیادگرا یا جنبشهای دینی احیاگرایانه در عصر معاصر، خیلی در بند تشکیلات رسمی کلیسا یا سلسله مراتب روحانیت نبوده و اصولاً نوعی نگرش ضد روحانیت رسمی دارند. بسیاری از وعاظ آنها افراد کم سوادی در زمینهی الهیات هستند که لزوماً مدرسهی کشیشی نرفته و معلومات خاصی در این زمینه ندارند. به عبارتی، آنها تنها وعاظ و سخنگویان خوبی بوده و جذبهی کاریزمایی دارند.
دکتر سیدامامی در ادامهی این نشست به ارائه نتایج مطالعهی خود در زمینهی گسترش پنتکاستالیسم در نقاط مختلف دنیا پرداخت و در این باره گفت: این توسعه در قالب تشکیلات خاصی صورت نمیگیرد. پنتکاستالیستها خود در آمریکای شمالی به چندین کلیسا، فرقه و گروه تقسیم میشوند. آنها در خیلی از موارد با هم در حال رقابت بوده و در کشورهای دیگر به طور جداگانه در حال تبلیغ هستند. با وجود آنکه یک تشکیلات رسمی موسوم به فدراسیون جهانی پنتکاستال ((PWF از سال 1940 وجود داشته ولی ظاهراً تنها حدود 10% از گروههای پنتکاستالیستی، عضو آن هستند. بنابراین نباید این فرض را در نظر گرفت که همهی پنتکاستالیستها یک جنبش جهانی مشترک را شامل میشوند.
به گفتهی وی، پنتکاستالیسم در دههی 80، بعد از صدور از آمریکای شمالی به اروپا، رشد خود را در سایر نقاط دنیا آغاز کرد. یکی از ویژگیهای مبلغان این مسلک این است که آنها در کلیساهای پروتستانی قدیمی نفوذ کرده و به تدریج آنها را اشغال میکنند. آنها بیشتر در بین اقشار کم درآمد یا طبقات متوسط رو به پایین و گروههای حاشیهای رخنه میکنند و بعد از یک رشد نسبی، فعالیت خود را در بین سایر اقشار جامعه نیز گسترش میدهند، که البته در این زمینه، تفاوتهایی در نقاط مختلف دنیا دیده میشود. بهطورکلی زنان از جمله گروههایی هستند که خیلی در معرض تبلیغات پنتکاستالیستها قرار میگیرند و در بسیاری از نقاط دنیا، آنها بیش از مردان، پذیرای گرایش به این کیش هستند تا حدی که بسیاری از زنان میان سال، به ویژه آنهایی که شوهرانشان ترکشان گفتهاند، چه در آمریکای لاتین و چه در آفریقا، تمایل زیادی برای پیوستن به گروههای پنتکاستالیست دارند.
از نظر این عضو گروه دین انجمن جامعهشناسی ایران، کارکرد جامعهشناختی این قضیه بسیار روشن است و در واقع چنین زنانی به همراه کسانی که حس طرد شدن از جامعه را دارند، با پیوستن به کلیسای پنتکاستالی هم احساس تعلق به یک اجتماع را به دست میآورند و از تنهایی نجات پیدا میکنند و هم با شرکت در محافل کلیسایی و آموختن مهارتهای مدنی یاد میگیرند که چگونه خواستههای خود را به صورت فعالیت جمعی به اجرا در آورند و به این وسیله برای خود امکانات زندگی بهتری را فراهم میکنند. به گفتهی وی، برخی از تحلیلگران معتقدند که کلیسای پنتکاستالیست در آمریکای لاتین برای زنان، محملی برای پیشبرد نوعی استراتژی بقای دستهجمعی بوده است، چرا که در آمریکای لاتین زنان با ورود به این محفلها میآموزند که چگونه بقای زندگی خود را تجدید کرده و شوهران فراری یا میخوارهشان را به تدریج به محفل خانواده بازگردانند و در واقع این به عنوان یکی از کارکردهای نهضت پنتکاستال شناخته شده که خود معجزهای را در زندگی خانوادگی این افراد به وجود میآورد.
دکتر سیدامامی، در بخش پایانی سخنرانی خود گفت: برخی از تحلیلگران آمریکای لاتین، به خصوص آنهایی که در طیف چپ قرار داشته و به نوعی در گفتمان مکتب وابستگی یا ضد امپریالیستی کار میکنند، از مدتها پیش و از همان دههی 80 که پنتکاستالیسم به آمریکای لاتین راه یافت، آن را در کنار سایر مکاتب انجیلی، به عنوان ستون پنجمی برای هژمونی آمریکا دیدند. استدلال این گروه از تحلیلگران این بود که در شرایط کنونی مسیحیت محافظهکار بخشی از منابعی است که آمریکا برای سلطهی جهانی خود در نظر گرفته، این در واقع یکی از ابعاد هژمونی فرهنگی آمریکا بر جهان است. به عبارت دیگر، آنها پنتکاستالیستها را جاده صافکنهای سیاست غلبهی آمریکا بر جهان میدانستند. اما مطالعات متعددی که در 15ـ10 سال اخیر صورت گرفته نشان میدهد که این ایده، بیش از آن که مبتنی بر شواهد درستی باشد نوعی تئوری توطئه است. علاوه بر فقدان شواهد عینی در تأیید مدعای مذکور، میتوان استدلال کرد که اولا اشاعهی یک عقیده یا مرام در نقطهای از جهان، فقط به زور و توانایی آن عقیده متکی نیست بلکه باید پذیرش محلی نیز نسبت آن وجود داشته باشد و همین که در بسیاری از نقاط جهان، پنتکاستالیسم با این پذیرش عمومی مواجه شده، نشان میدهد که جامعه و محیط پذیرای آن بوده است. دوم اینکه پنتکاستالیسمی که به نقاط مختلف دنیا رفته، الزماً همان پنتکاستالیسم کشور صادر کننده نیست و تغییر ماهیت آن در مرور زمان مشخص است؛ به طوری که حتی ارتباط تشکیلاتی با کلیساهای اصلی در ایالات متحده آمریکا در بسیاری از مواقع قطع شده است. علاوه بر آن، بسیاری از کلیساهای جهان سومی پنتکاستالیستی در حدی محلی شدهاند که اصولاً هیچ نزدیکی مسلکی و ایدئولوژیکی حتی با تشکلهای شبیه خود در آمریکای شمالی ندارند. البته محافظهکاری اجتماعی و نه لزوماً محافظهکاری سیاسی شباهتی است که در بین آنها در همه جای دنیا مشهود است. چنانکه حتی بسیاری معتقدند که در برخی نقاط دنیا، حامیان این کیش با آموزشهای خود به افراد، به فرآیند دموکراتیزه شدن کمک میکنند. بنابراین در مورد نقش سیاسی پنتکاستالیستها در میان پژوهشگران اتفاق نظر وجود ندارد گرچه پنتکاستالیستها نیز مانند همهی گروههای مسیحی در دنیا از نظر تشکیلاتی مورد حمایتهایی که منشاء خارجی دارد قرار میگیرند. بخشی از حمایت مالیای که از آنها صورت میگیرد از دست و دلبازی انجیلیهای آمریکایی نشات میگیرد، که همانطور که گفته شد، درصد زیادی از جمعیت آن کشور را تشکیل میدهند. این عده معمولاً بسیار ثروتمند بوده و حاضرند که بخشی از ثروت خود را برای رشد مسیحیت در جهان در خدمت گروههای مورد حمایت خود قرار دهند. همین امر سبب میشود که از نظر مالی نیز معمولاً کلیساهای پنتکاستالیست پشتوانههای خوبی داشته باشند.
عضو هیأت علمی دانشگاه امام صادق (ع) همچنین با بیان اینکه اصولاً پنتکاستالیستها معتقدند که هر روش تبلیغی که بر ذهنها و قلبهای مردم تأثیر بگذارد برای پیشبرد مسلکشان مانعی ندارد و باید از آن استفاده کرد. او یکی از رموز موفقیت آنها و به طور کلی انجیلیها را استفاده از رسانههای جمعی و به خصوص تلویزیون در آمریکای شمالی دانست و ادامه داد: پنتکاستالیستها عموماً از دو راهبرد مهم معنا و تعلق بسیار سود میجویند. در عصر جهانی شدن و در شرایطی که از یک طرف معنا در معرض تهدید قرار گرفته و از طرف دیگر همهی ساختار اقتصادی که مردم به آن عادت کرده بودند در معرض امواج سونامی گونهی اقتصاد جهانی است و هیچکس نسبت به آیندهی شغلی خود چندان مطمئن نیست و یک اضطراب عجیب اقتصادی در همه جای دنیا شکل گرفته است، در چنین فضایی، وقتی پنتکاستالیستها افراد را وارد شبکهای میکنند که در آن همهی اعضاء پشتوانهی یکدیگرند، به هم کمک میکنند، به هم وام میدهند، و برای هم کار پیدا میکنند،گرویدن به آنها جاذبههای خیلی زیادی را برای مردم ایجاد میکند. البته باید گفت که امروز خیلی از گروههای مذهبی در دنیا از این گونه روشها استفاده میکنند. به طور مثال حزبالله لبنان تا به عنوان یک جنبش سیاسی، کم و بیش از همین شگردها استفاده میکند. در فلسطین نیز این دکترین حماس نیست که مردم را جلب خود کرده، بلکه کار ملموس و عملی آنها بین مردم است که موجب گرایش مردم به آنها شده است.
وی همچنین گفت که شاید یکی از مهمترین عواملی که پنتکاستالیستها را به ویژه برای جویندگان معنا جذاب کرده است تأکید پیروان این کیش بر تجربهی دینی و ارتباط مستقیم با الوهیت و شور و جذبهی ناشی از مراسم دعای دستهجمعی باشد، و این همان چیزی است که بسیاری از گروههای مذهبی فاقد آن هستند. پنتکاستالیستها خود معتقدند که مراسم روز یکشنبه در بسیاری از کلیساها خیلی بیروح است و هیچگونه جاذبهای برای مردم ندارد.
دکتر سیدامامی افزود: دربارهی علل رشد پنتکاستالیسم در دنیا، مانند بسیاری از مباحث دیگر جامعهشناختی نظرات گوناگون وجود دارد و در این زمینه نیز دو دیدگاه اصلی در مقابل هم قرار گرفتهاند،که من فکر میکنم هر یک از آنها، در عین حال که درستاند، قادر به تبیین همهی داستان نیستند. یکی از این دیدگاهها، علت موفقیت پنتکاستالیستها را آمیختن سریع آنها با آداب و رسوم محلی در هر منطقه میداند. در مقابل آن، تئوری دیگری وجود دارد که معتقد است پنتکاستالیستها به رغم ورود به دنیاهای مختلف و آمیختن ظاهری با آداب و رسوم محلی،آموزههای اساسی خود و روشهای اصلی ترویج خود را حفظ میکنند و همین امر عامل موفقیت آنهاست. ولی به نظر من، در کنار این موارد، شاید بتوان گفت که یکی از عوامل مهم موفقیت پنتکاستالیستها در دنیا، باز کردن امکانات موفقیت مادی و درواقع، همان الهیات برکت بوده است.
در فرهنگی که میخواهیم همه چیز را در یک بستهی مصرفی قرار داده و بلافاصله آن را تجربه کنیم، پنتکاستالیستها نیز دین بستهبندی شدهای را در خدمت افراد قرار میدهند که بدان وسیله آنها میتوانند در زمان کوتاهی تجربههای عمیق دینی را احساس کنند
سخنرانی دکتر سارا مزینانی شریعتی، عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، با عنوان "دین عامه، دین خاموشی"، در نشست گروه جامعه شناسی دین انجمن جامعه شناسی ایران، توجه بسیاری از صاحبنظران وعلاقمندان این حوزه فکری را به خود جلب کرد و بازتاب ها ونظرات مختلفی را در برداشت. دکتر شریعتی در این نشست برخلاف اغلب جلساتی که در میان متفکران حوزهی دین و دینداری، با بحث دربارهی مفاهیم مدرنیته، سکولاریزاسیون، لائیسیته، روشنفکری دینی و غیر دینی، هرمنوتیک، الهیات انتقادی ، کلام جدید و ... برگزار میشود، موضوع بحث خود را "دین خاموش و پنهان اجتماع" اعلام کرد.
او گفت که دین عامه را دین خاموشی نامیده است، چون در میان مباحث نخبگان فکری جامعه که اغلب خود را سخنگوی متن مردم میدانند، جایی ندارد و این متن مردم در واقع همان کسانی هستند که صدایشان به گوشمان نمی رسد چون سخنران نیستند. حرفهایشان را نمیشنویم، چون خاموشاند و نوشته هایشان را نمیخوانیم، چون نویسنده نیستند.
وی چرخش توجه نخبگان از متن مردم به حاشیه را در نگاهی به دو دورهی گفتمان روشنفکری ایران، پدیدهای آشکار دانست و اشاره کرد: در حالی که روشنفکران دههی 40-50 که به حوزه دین پرداخته اند، مباحثی چون انتظار، نیایش، عاشورا(شریعتی)، محرمات در اسلام، مسلمان اجتماعی، انتظارات مردم از روحانیت (بازرگان)، حج (آل احمد) و ... را که جلوههایی از حیات دینی مردم هستند، موضوع مباحث خود قرار داده و تحول در دینداری عامه، از مهمترین دغدغه هایشان بوده است، روشنفکران امروز ما، دینداری عالمانه را حوزه کار خود قرار دادهاند.
به عقیده شریعتی، یکی از دلایل این امر را می توان به محدود بودن روشنفکران آن زمان مربوط دانست و اینکه آنها هنوز نیازمند مردم بودند و مسالهشان متن جامعه بود؛ زیرا ناگزیر بودند مخاطبان خود را از میان همین مردم جستجو کنند. در نتیجه علیرغم اینکه از اندیشه های جهانی تغذیه می کردند، حساسیتهایشان را از حیات اجتماعی مردم میگرفتند اما این در حالی است که نخبگان فکری امروز، به یمن ارتباطات، روزنامهها، انتشارات، تکنولوژیهای نوین و دانشگاههای از همه رنگ و شکل و ... بسیارند. آنها با هم گفتگو میکنند، جدل میکنند، یکدیگر را دعوت کرده و مباحث بی شمار خود را در روزنامهها منتشر می کنند و به بازار کتاب می فرستند. در نتیجه جامعهای از نخبگان به وجود آمده که بی نیاز از متن جامعه است و گفتگوهای درونیاش، چنان بالا گرفته که کمکم از متن جامعه جدا شده و درگیر مباحث با خود است و در این هیاهوی فکری، گاه ثقل بحث را فراموش میکند.
وی با تاکید بر ضرورت باز شدن مدار بسته روشنفکری و لزوم توجه مجدد به زیست اجتماعی و حیات فکری مردم، یادآور شد: امروزه موضوع دینداری عامه بار دیگر مطرح شده و در واقع، این بحث قدیمی، به یکی از جدید ترین مباحث روز بدل شده است. آنقدر جدید که حتی به روزنامهها هم کشیده شده و برخی از مراجع و مدرسین مذهبی و متفکران در برابر رشد باورهای عامیانه، خرافه و جادو و شمایل پرستی، مدح و ... هشدار دادند و با نزدیک شدن زمان مراسم مذهبی عاشورا تاسوعا، این هشدارها اهمیت بیشتری مییابد.
دکتر شریعتی افزود: در حوزهی علوم انسانی، تحقیقات بر روی دین عامه از سالهای 60 میلادی، مشخصا در فرانسه و ایتالیا، طرح شد و در همهی رشتهها، کموبیش به وجود آمد. چنانچه در هنر pop art نیز که مربوط به همین دوره بود، هنرمندان تصاویر روزمرهی تبلیغات، سینما و تلویزیون را از جامعه گرفتند، به اثر هنری تبدیل کرده و به شاخصترین گالریهای هنری فرستادند و این امر باعث شد در اوج تبلور مدرنیسم در هنر، بازگشت به فیگوراسیون ساده و عامیانه و توجه به واقعیت روزمره و پست که همواره مورد تحقیر نخبگان بود، جامعه هنری را شگفت زده کند و درعین حال، درهمین دوران، زندگی روزمره در جامعه شناسی، آنال در تاریخ، فولکلور در علوم اجتماعی و... نیز مورد توجه قرار گرفت.
وی، مهمترین عوامل موثر بر این گرایش را در حوزهی دینداری، موقعیت جدید جامعه شناسی دین و تحقیقاتی که در این زمینه انجام شده، معرفی کرد و گفت که این امر جامعه شناسان دین را دعوت می کرد تا به جای پژوهشهای مفصل در خصوص دین و علوم دینی، دین زیست شدهی متن مردم را موضوع مطالعهی خود قرار دهند. چنانچه اصلاحات مذهبی در شورای واتیکان II که در سالهای شصت میلادی، با هدف مدرنیزاسیون کلیسای کاتولیک، گشایش کلیسا به سوی دیگر کلیساهای مسیحی و تقریب (oecumunisme) انجام شد، ظهور مکتب آنال (Annales) ، تاریخ جدید، فروتاریخ (infra-histoire ) ، تاریخ خرد (micro-histoire) و روانشناسی اعماق (psychologie des profondeurs) نیز که در نتیجهی دستاوردهای روانشناسی فروید و یونگ بود، توجهات را به اعماق پنهان انسان و ناخودآگاه فردی و اجتماعی معطوف کرده و نظریه پردازان علوم اجتماعی را به سمت آنچه که ژیلبرت دوران، جامعه شناسی اعماق خواند، دعوت می کرد.
این محقق جامعه شناسی دین، در تعریف دین عامه به سه رویکرد متمایز از یکدیگر که در دورههای زمانی مختلف رواج داشتند، اشاره کرد و گفت: اولین رویکرد، تعریف دین عامه در رابطه و نسبتش با دین رسمی، راست کیشی (orthodoxy) و راست کرداری ( orthopraxy ) بود. در این رویکرد، دین عامه ، دین زیست شدهی متن مردم، به عنوان انحرافی از دین حق و دین اصلی قلمداد میشد و باری منفی مییافت. ابتدا اگوستینِ قدیس و سپس توماسِ قدیس، دین عامه را با اهریمن شناسیdemonology)) پیوند داده و در برابر خداشناسی (theology ) قرار دادند و در نتیجه در همهی دورانهای قرون وسطی، کلیسا با دین عامه در جنگ بود. دومین رویکرد، تعریف دین عامه در نسبتش با فولکلور مردم بود. در این تعریف، دین عامه با بتﭘرستی، جادو و خرافه (Super-titio بازمانده) اینهمانی می شد. در این رویکرد، دین عامه را به عنوان بازماندهای از گذشته، از دنیای سنت و خرافه میدانستند که با گذشت زمان و پیشرفت علم، از بین خواهد رفت. سومین رویکرد نیز دین عامه را در رابطهاش با شرایط اقتصادی و اجتماعی تعریف میکرد. در این تعریف، دین عامه بار مذهبی و اعتقادیاش را از دست میداد، خصلتی فرهنگی یافته و با دین دهقانان و روستاییان یکی گرفته می شد. عامه در واقع، عامیانه، بدوی و ابتدایی تلقی شده و در برابر رویکرد فرهنگی به دین که خاص شهرنشینان بود، قرار می گرفت. در این تعریف، دین عامه، دیگر اسلام، مسیحیت و یا یهودیت عامیانه نبود و ویژگیهای مشخص خود را داشت؛ تا حدی که برخی این دین عامه روستایی و زمینی را در مقابل دین مدنی شهری و متعالی قرار دادند. به بیان دیگر، در تعریف اول دین عامه یک انحراف بود؛ در تعریف دوم بازماندهای از گذشته و در تعریف سوم یک دین دیگر.
شریعتی افزود: ویژگیهای بسیاری برای دین عامه بر شمردهاند. دین عامه را دین خاموش، یا پنهان نامیدهاند. دینی که نه با کلام که با رفتار بیان میشود. روشن کردن یک شمع، نذر، قربانی کردن، نماز و نیایش. دینی که خاموش است. الهیات و کلام و علوم دینی ندارد و برخلاف دین نخبگان که خود را شرح میدهد و تفسیر میکند، دین عامه، تنها برای استمداد، توسل، شفاعت و حاجت به سخن میآید. دین پنهان است، چون در اعماق جامعه نشت کرده و ماندگار است. دین عامه را دین آیین و "مراحل گذار" خواندند: تولد، بلوغ، ازدواج ومرگ. دینی که در همهی نقاط عطف زندگی مردم، با آنها همراه است. دین عامه را دینی باواسطه دانستند. دینی که در حاشیه زندگی میکند. به مرکز و گوهر دین، که اندیشهی خداست و کتاب مقدس و سنت پیامبر، تنها با واسطه نزدیک می شود، با واسطهی نمایندگان دین، قدیسین و ائمه؛ از این روست که در حیات دینی مردم، واسطهها حضور عینیتری دارند. در نتیجه در آنچه که هانری کربن "پارادوکس توحید"( در میانهی تعطیل و تشبیه) مینامد، دین عامه به تشبیه نزدیک میشد و به جای مفاهیم، با تصاویر، آیکونها و شمایل سروکار داشت. دین عامه دینی ترکیبی تحلیل میشود. دینی که خالص نیست چون دین گسست نیست. دین تداوم و انباشت سنت است. چنانچه، مسیحیت اروپایی، با آیین و کیشهای مدیترانهای و سلتی درآمیخت، دین عامهی مردم چین، محصول کنفسیونیسم، تائویسم و بودیسم است. مسیحیت آفریقایی، ملقمهای از آیین آفریقایی و پروتستانتیسم آمریکایی است که از آن تحت عنوان ادیان Afro-American نام می برند. شینتو و بودیسم، دین عامهی مردم ژاپن را می سازند. چرا که همچنانکه دورکهیم می گوید: یک دین به یک آیین واحد تقلیل نمییابد، بلکه سیستمی از آیینهاست که دارای خودمختاری نسبی هستند و به این دلیل است که گاه یک آیین به دلایل مختلف باقی میماند در حالی که مجموعهی دینی که بدان تعلق داشته، از بین رفته است. درواقع، دین عامه، تفکیکگذار نیست. دینی است که در آن قدسی و غیر قدسی در هم آمیختهاند و قدسی در زمان مقدس و مکان مقدس و شیء مقدس تجلی مییابد. در نهایت، دین عامه را دین غیرعقلانیت دانستهاند و ما میتوانیم به تبع هانری دروش، این غیر عقلانیت را امیدواری بنامیم. امیدواری ای که مخالف ندارد و در نتیجه تکذیب نمیشود. دین اسطورههای طلایی، اتوپیاهای رستگاریبخش، قدیسین شفابخش و موعود نجاتدهنده که در سیر تاریخ مداخله میکنند و اگر هم به انتظار فوری مردم نیز پاسخ ندهند، باز هم ایمان مردم به آنها از بین نمیرود.
فرزند دکتر علی شریعتی، در ادامه سخنرانی خود، با طرح این پرسش که "سرنوشت این دینداری در دنیای عقلانی امروز چه بود؟"، گفت: مدرنیته دین عامه را خرافه خواند؛ بازماندهای از گذشته که به مرور زمان و با پیشرفت علم از بین میرود اما تدریجا، خود آن را تملک و سکولاریزه کرد. غیرعقلانیت، با واسطه بودن، مراحل گذار، آیین تنظیم کننده و ... همه وجوهی بودند که در دنیای مدرن دوباره سربرداشتند و با صورتی نو و جلوهای عرفی ظهور کردند. فتیشیسم، یکی از اشکال بنیانی دین بود. فتیشیسم مدرن، همه چیز را کالایی کرد و امروز ما، عشق، تولد، شادی، داغ و درد خود را نیز با کالا و شیء بیان می کنیم. آیکونوگرافی و شمایل پرستی، یکی دیگر از ویژگیهای دین عامه است و امروز تصویر، سینما، عکس، تلویزیون، به یکی از شاخصهای زندگی مدرن بدل شده است. دین عامه، دین واسطهها بود و امروز رسانهها جانشین واسطههای سنتی گشتهاند . دین عامه، دین غیرعقلانیت بود و امروز شانس و اقبال، که هر روز از خلال مسابقات و بلیطهای بختآزمایی، امتحان میشوند و فالبینی و ستارهشناسی نیز یکی از جلوههای زندگی روزمره جوامع مدرن است. مدرنیته، دین عامه را خرافه خواند اما به شکل پارادوکسیکالی، تملک و سکولاریزه اش کرد. به همین ترتیب، دین رسمی نیز، که قرنها در برابر دین عامه ایستاد و انحرافش خواند، در دوره جدید بالعکس کوشید تا آن را اهلی و کانالیزه کرده و به استخدام گیرد.
شریعتی با اشاره به مطالعات جدید در خصوص دین عامه، خاطرنشان کرد: با توجه به تحولات اجتماعی و تاریخی بسیاری که صورت گرفته است، امروزه دیگر اولا به سختی میتوان این پدیده را بازماندهای از گذشته خواند چرا که علوم اجتماعی نشان دادهاند که گذشتهها نگذشتهاند، نمیگذرند، میمانند و در ناخودآگاه جمعی ما، ته نشین میشوند و عمل میکنند. در ثانی، با توجه به ظهور قرائتهای جدید و رویکردهای نو به دین، که ارتدکسی را شکننده کردهاند، دیگر به سختی میتوان دین عامه را انحراف خواند و اگر تا دیروز گفته میشد که " خارج از کلیسا نجاتی نیست" امروز کلیسا خود اعلام میکند که "راههای رسیدن به خدا بیشمار است".
سارا شریعتی در پایان، از بحث خود این گونه نتیجه گرفت: "ضرورت دارد که به گفتهی امیل دورکهیم، در فراسوی سرمای اخلاقیای که دچارش شدهایم، به این منبع سوخت عظیمی که در بطن جامعه پنهان است، توجه دیگری کنیم، و با رویکردی " ماورا-انتقادی" metha-critique (بودریارد) تلاش خود را در فهم دین و دینداری، متن مردم و گفت و گو با آن قرار دهیم، اگر میخواهیم که در این متن، حضوری روشنگرانه و آگاهیبخش داشته باشیم."
در حالی که روشنفکران دههی 40-50 که به حوزه دین پرداخته اند، مباحثی چون انتظار، نیایش، عاشورا(شریعتی)، محرمات در اسلام، مسلمان اجتماعی، انتظارات مردم از روحانیت (بازرگان)، حج (آل احمد) و ... را که جلوههایی از حیات دینی مردم هستند، موضوع مباحث خود قرار داده و تحول در دینداری عامه، از مهمترین دغدغه هایشان بوده است، روشنفکران امروز ما، دینداری عالمانه را حوزه کار خود قرار دادهاند
مدرنیته، دین عامه را خرافه خواند اما به شکل پارادوکسیکالی، تملک و سکولاریزه اش کرد. به همین ترتیب، دین رسمی نیز، که قرنها در برابر دین عامه ایستاد و انحرافش خواند، در دوره جدید بالعکس کوشید تا آن را اهلی و کانالیزه کرده و به استخدام گیرد