فاطمه علمدار

"کلیدر"به اینجا رسید که امنیه ها ریختند و چادرشب ملامعراج و خانواده اش را سوزاندند و رفتندو پسر ملامعراج با خشم برای ستار تعریف میکرد که"نمیدانند چادرشب درست کردن چقدر زحمت دارد که به این راحتی آتشش میزنند،خودشان که هیچوقت ننشسته اند موی بز را تبدیل به چادرشب کنند"و من داشتم فکر میکردم که امنیه ها نباید از مردمی باشند که زحمت نکشیده اند برای زندگی وگرنه دست و‌دلشان نمیلرزد وقت سوزاندن زندگیها.

داشتم به این چیزها فکر میکردم که دوستی که "هنوز"عضو هیئت علمی دانشگاه است زنگ زد و از دو نشست"آنسوی دیوارهای دانشگاه" و "تداوم هیات علمی بیرون از دانشگاه" که در همایش انجمن برگزار شده بود گفت و اینکه فضا دارد طوری میشود که انگار هرکه در دانشگاه مانده سرسپرده است و هرکه اخراج و تعلیق و بازنشسته اجباری و ستاره دار شده قهرمان!و این اشتباهترین حالت صورتبندی کردن وضعیت امروز دانشگاه است.حق کاملا با او بود و در هردو این نشستها هم بر این نکته تاکید شد.

اینکه اساتید و دانشجویان باسواد و متعهدی که زحمت کشیده اند برای دانشجو و استاد شدن و قدر و حرمت آنچه که برایش زحمت کشیده اند را میدانند در دانشگاه بمانند و نقش دانشگاهیان را ایفا کنند،حق آنها،حق نهادهای علمی و حق مردمانیست که از مالیاتهایشان این نهادها حفظ میشود و امید دارند روزی فرزندانشان در آنها مهارت و دانش زندگی کردن و وطن ساختن را بیاموزند و به نسل بعد بیآموزانند.دانشگاه،جایگاه درست همین افرادست و شماتت ایشان برای اینکه چرا در جایگاه خودشان باقی مانده اند و نقش مفیدی که برای رشد جامعه به عهده دارند را ایفا میکنند و عرصه را برای فرومایگانی که وقیحانه منتظرند تا یکی از این توانمندان خسته شود یا اخراج و تعلیق تا به سرعت بر جایگاه او تکیه بزند؛خالی نکرده‏اند،مصداق واضح خودزنی جمعیست!

آنچه اینروزها محل اعتراضست،سیاست خالی کردن دانشگاه از افرادیست که با زحمت خودشان،دانش و مهارت و شایستگی نقش آفرینی در نهادهای علمی را به دست آورده اند، و نه مقاومت دلسوزانه آنها که هنوز در دانشگاه مانده اند و یکدست شدن فضای علمی برای فرومایگان را ناکام کرده اند!

یکدست سازی اساسا رویای فرومایگانست و نه حتی باورمندان به یک ایده خاص!چون باورمندانی که برای باورهایشان زحمت کشیده اند هرگز سودای محبوس و منزوی کردن ایده شان در جمع همفکران را ندارند.هراس از تنوع و توانمندشدن ایده های رقیب،ثمره ناباوری به ایده خود است و نه باور به آن.یکدست سازی رویای فرومایگانی است که امروز را بیزحمت میخواهند و دغدغه آیندگان را هم ندارند.

کسانیکه برای امروزشان زحمت کشیده اند و خودشان را برابر آیندگان مسئول میدانند-هر عقیده و باوری که داشته باشند-متفق القولند که نهادهای علمی کشور نباید با فرومایگانی که زحمت کتاب خواندن و فکر کردن و خلاقیت به خود نمیدهند و استقلال رای ندارند،پر شود!جای کسانیکه زحمت نکشیده اند برای امتحان دادن و قبول شدن در امتحانات،زحمت نکشیده اند برای سوألمند شدن و پایان نامه نوشتن و دفاع از آن و هرگز مثل هنرمندی که اثر هنری اش را نگاه میکند،خیره نشده اند به یافته های پژوهشیشان و بیتاب نبوده اند برای یافتن پاسخ واقعی سوالشان-و نه آنچه که قدرت را خوش میآید-در دانشگاه نیست.چون کسانیکه این زحمتها را نکشیده اند،دست و دلشان نمیلرزد وقتی میخواهند زیرآب همکاران و همکلاسیهایشان را بزنند!کسانیکه وسط مسئولیتهای مملکتیشان دکترا هم گرفته اند!و حتی نگرفته اند ولی بی هیچ خجالتی،کلمه دکتر را پشت اسمشان چسبانده اند که مجوز ورودشان به اتاقهای تصمیمگیری حوزه علم شود،دست و دلشان نمیلرزد وقت سلاخی کردن مفهوم علم و اقتضائات حیات علمی دانشگاههای کشور و چیزی نمیفهمند در مورد نقش مهم دانشگاهیان عالم در حکمرانی عاقلانه بر وطن.دست و‌دلشان نمیلرزد وقت امضای حکم اخراج و تعلیق دانشجوها و اساتید.آنها امروز را بیزحمت میخواهند و دغدغه فردا را هم ندارند.

من10سال با کسی همخانه بودم که در تمام آن سالها به جز دوکتاب داستان،هیچ کتابی را کامل نخواند و امروز در کمال وقاحت با پیشوند«دکتر»در جلسات شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی فلان پژوهشگاه‎ مینشیند!آنچه محل اعتراضست این نیست که چرا هنوز پژوهشگاهها و دانشگاهها از همه کسانیکه زحمت کشیده اند برای به دست آوردن دانش و مهارتشان،خالی نشده!مسئله اینست که چرا تعداد وقیحانی که بی هیچ زحمتی بر صندلیهای تصمیمگیری نهادهای علمی تکیه میزنند انقدر زیادست که همه ما حداقل یک موردشان را از نزدیک میشناسیم و میبینیم که چگونه از این جلسه به آن جلسه میروند و منتظرند یک صندلی دانشگاهی خالی شود تا بیزحمت بر آن تکیه بزنند.

خالی کردن عامدانه صندلی برای این افراد هنر نیست.قهرمانان واقعی،می ایستند تا حقشان را پس بگیرند؛چه از درون دانشگاه و چه از بیرون از آن.

fsalamdar63@