مهدی اصل زعیم

«جهان ایرانی و ایران جهانی»کتابی ارزشمند و خواندنی از استاد محسن ثلاثی است که توانسته حرف دل اندیشه ورزان ایرانی بسیاری را به زیبایی روایت کند. ایران، جهانی است و جهانِ ایرانی گشوده رو به جهان است. ایران ما در فراز و فرودهای خود روزهای خوش و ناخوش بسیاری را از سر گذرانده تا به ما رسیده است. ورود آریایی ها را دیده، حمله مقدونی ها را زیسته، هجوم اعراب را تجربه کرده و همین طور است ترک ها و تاتارها و مغول ها و دهشتناک تر از این مهاجمان، استبداد و بی کفایتی و خیانت های سازمان یافته را با جان و تن خویش زندگی کرده است.

اما آنچه دستاورد طلایی این تاریخ است سرزمینی پر از تجربه های تلخ و شیرین بر محوریت «زندگی» است.

ایرانِ جهانی هیچگاه درهای تغییر را بر خود نبسته است. ایرانِ جهانی به تناسب گشودگی خود در برابر جهانِ غیر ایرانی، رواداری را آموخته است و از داد و ستد های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی با غیر خود واهمه ای به دل راه نداده تا از رهگذر چنین تجربه ای گران‌سنگ، رواداری در مرکزیت جهانِ ایرانی قرار بگیرد.

ایرانیان با بهره مندی از چنین نگاه مبارک و موسعی، هرآنچه رنگ و بوی «زندگی» داشته است، ستانده و پاس داشته اند و با بهره مندی از آن به تقویم «زندگی» پرداخته اند و با هرآنچه رنگ و بوی «زندگی» نداشته و یا در ستیز آشکار و پنهان با «زندگی» بوده، اگر در همان آن، توان ستیز داشته اند که ستیزیده و تکلیف را روشن کرده اند و اگر نه، شکیبایی فعال به خرج داده اند تا گذر زمان توان از کالبد آن موجود «زندگی» ستیز بستاند و در بزنگاه تاریخی به دیار مردگان بسپارندش.

ایرانیان علیرغم حضور دو سده معنادار اخلاف اسکندر در ایران، از یونانیان منظومه ای ماندگار برای زندگی نستاندند اما داستان این مردم با اعراب و اسلام به گونه ای دیگر بود که شرح آن را، هم صاحب نظران بلندپایه به تفصیل اهتمام داشته اند و هم اشاراتی از آن هم در این مجال میسر نمی باشد.

آئین های مسلمانی از جمله رویدادهایی بوده اند که در جامعه ایرانی تقویم کننده «زندگی» بوده اند و با ویژگی رواداری ایرانیان نه تنها سر تنازع نداشته اند بلکه در جغرافیای ایران فرهنگی ورا تر از زبان و مذهب و جنسیت کارکرد انسجام بخش و «زندگی» افزا داشته اند. از جمله این آئین ها، مجموعه ای از زیست مومنانه در ماه رمضان با محوریت روزه داری را می توان دید و نظاره کرد.

ماه رمضان در ایرانِ مسلمانِ روادار هیچ گاه نشان ایدئولوژی نبوده و با سپیدی و سیاهی مطلق همراهی نکرده است. ماه رمضان مجموعه ای معنادار از فرهنگِ مومنانه بوده که نه تنها زحمت و مشقتی بر غیر روزه داران تحمیل نمی کرده بلکه بر مشارکت اجتماعی مهربانانه، داوطلبانه و محترمانه جامعه روزه دار و غیر روزه دار می افزوده است. ماه رمضانِ ایرانیان، سحر داشته است و آئین ها و رسوم سحر؛ از جمله نیایش های معنوی و موسیقیایی قبل و بعد از اذان صبح ، مراقبت کردن از روزه داران تا خواب نمانند و از خوردن سحری جانمانند و گاهی هم سحری های دست جمعی در خانواده های نزدیک و روزه داری های "کله گنجشکی" کودکان و شراکت غیر روزه داران در تدارک سحری و افطاری و شراکت در تناول آن که خود آن هم حظی دیگر داشته تا روح جمعی ایرانیان، دیگرپذیری و مهربانی ایشان دور سفره سحری و افطاری ماه رمضان تجلی یابد.

دینداری داوطلبانه و شریعتمداری محترمانه، چنان بود که موجب می گردید احترام مؤمنان روزه دار از جانب سایر افراد هم رعایت شود و ایشان، داوطلبانه از روزه خواری در منظر و مرعای عمومی پرهیز می کردند تا ناخواسته به حریم دیانت و باورمندی هموطنان و هم کیشان روزه دار خود تعدی نداشته باشند و عواطف خود و دیگران را زخمی و مجروح نکنند.

ماه رمضان علاوه بر داشتن زولبیا و بامیه به عنوان شیرینی عام این ماه، در مناطق مختلف این سرزمین شیرینی های بومی خود و خوراکی ها و نوشیدنی های خاص خود را داشت تا اعضای روزه دار و غیر روزه دار خانواده و فامیل در تدارک شیرینی و خوراکی و نوشیدنی سحر و افطار مشارکت کنند و خانه ها را آب و جارو کنند و پذیرای روزه داران بر سفره افطار پس از یک روز روزه داری باشند. ریش سپیدان و گیس سفیدان خانواده اگر توان روزه داری نداشتند در عباداتِ بیشتر و خواندن قرآن و ادعیه، این ماه را پاس می داشتند و کودکان در مراعاتِ بیشترِ ادبِ گفتار و رفتار این روزها را قدر می دانستند تا از چنین رهگذری پیر و جوان و کودک در این ماه مهذب تر از روزها و ماه های دیگر گردند. در نگاه پیرمردان و پیرزنان خانواده، طاعت خالصانه خداوند در این ماه مهم بود و طاعت هم به روزه داری و گرسنگی و تشنگی فروکاسته نمی شد.

دختران به همراه مادران، و پسران به همراه پدران، وضو گرفته بر سفره های سحری و افطاری می نشستند تا طهارت کالبد و روح را همراه هم پاس بدارند. پدران مهربان تر می شدند و مادران شکیبا تر، تا با مهربانی و شکیبایی، دستگیری از نیازمندان، توجه بیشتر به تهیدستان و کودکان یتیم، به امام خویش، حضرت علی(ع) تاسی بجویند که در نگاه ایرانیان، امام علی نماد گویای عدالت و پرهیزگاری بود و رمضان نه تنها ماه قرآن و کتاب خدا که ماه «علی» بود و گویا ایرانیان هر ساله در رمضان، دیداری با امام خویش داشتند و گفتگویی مومنانه بین ایشان برقرار می شد، تا سال دیگر و رمضانی دیگر و این چنین از انسانِ تیپ ایده آل خویش انرژی می گرفتند و راه می جستند.

آن ماه رمضان به تمامی برای ایرانیان مبارک بود، چرا که رمضان را نه با محتسب کاری بود و نه با گزمه های دارالخلافه و پاسبان های مزدبگیر کوچه و خیابان. آن رمضان با «زندگی» ستیز نداشت. آن رمضان به انسان غیر روزه دار احترام می گذاشت همان گونه که آنها پاس رمضان را می داشتند. آن رمضان کودکان را به مشارکت داوطلبانه در وسع و توان خویش فرا می خواند و از آنها رضایت داشت و با آنها با عتاب و خطاب گفتگو نمی کرد. آن رمضان هوای پیرمردها و پیر زن ها را داشت. آن رمضان موجب آزار و تشنگی و گرسنگی اجباری هیچ غیر روزه داری نمی شد چرا که به مومنان هم توصیه می کرد در این ماه به اصلاح رفتار خود بپردازند. آن رمضان پاس بیماران و ناتوان ها را داشت و یاد داده بود که مردمان، خارج از وسع و توان خود تکلیفی ندارند. آن رمضان مهربانی را ترویج می کرد و خشونت ستیز بود چرا که امام آن، فرزندان خود را به مدارا حتی با قاتل خود توصیه کرده بود. آن رمضان همیاری را تقویت می کرد و ادب را پاس می داشت . آن رمضان «ربنا» ی استاد شجریان را داشت که با دلها تجربه می شد نه با گوشها شنیده. آن رمضان قصد نکرده بود همه را یکسره به بهشت ببرد و جا برای تصمیم آدمیان گذاشته بود. آن رمضان با تمام توش و توانش، رمضانِ «زندگی» بود.

ایکاش جمهوری اسلامی می دانست که ایدئولوژی، توانِ فرهنگ را ندارد. ایکاش می دانست که فرهنگ چقدر وسیع و عمیق و متعامل و با شعور است. ایکاش می دانست که فرهنگ چقدر برای عاطفه و هیجانات جمعی زندگی افزا جا دارد. ایکاش می فهمید که رواداریِ ایرانیان با هرچه جزم و اجبار است در ستیز است و آن را نابود خواهد کرد، ایکاش یکبار که شده توان اندیشیدن به راهی که تا امروز آمده را از خود نمی ستاند تا ببیند با آئین های ریشه دار این ملت و این سرزمین چه کرده و به چه میزان آنها را از «زندگی» تهی کرده است.

چقدر ایران امروز ما به رویدادهای جمعیِ عاری از فردگرایی های مسموم، به آئین های «زندگی» بخش عاری از افراط و تفریط های هیجانی، به پروژه های معنابخش و سامان ده روح و روان آدمیان نیازمند است. ایکاش بار دیگر می توانستیم آئین های فرهنگی را فارغ از سم مهلک ایدئولوژی بازیابی کنیم تا «زندگی» فارغ از اجبارها و ناروایی ها و به دور از تزوبر و ریا ها از درون آن چهره ای دیگر از خود را به ما نمایان کند.