بر مزار ژینا: شورش تهیدستان و تصویر کُردها در گفتمانِ فعلیِ دموکراسی خواهی در ایرانجمال محمدی دی1401

1- بر وقایع اخیر ایران، از دید من، یک نام بیشتر نمیتوان نهاد: شورش تهیدستان، خاصه تهیدستان شهری، کسانی که دار و ندار خود را کف دست گذاشته و برای گریز از مرگ تدریجی و بازآفرینی زندگی به آگورای شهر آمده اند. نیک اگر بنگریم، اینها نماد و نمایندۀ اکثریت مطلق جامعه اند، اکثریتی که ورای تقسیم بندی های طبقاتی و جنسیتی و نژادی و ملی واجد دردی مشترک است: «زندگی» ندارد، و معنای تهیدستی اش همین است. «زندگی» در معنای زیملی کلمه همان چیزی است که در ایرانِ دهه های اخیر به شکلی فزاینده نابود شده است و تمام نشانگان آن، اعم از جوشش، زایندگی، سیالیت و طربناکی در کشتارگاه «وضعیت اضطراری» ذبح گشته است. آنچه بر جای مانده است ملغمۀ مشمئزکننده ای است از ملال و استیصال که انسان ایرانی، در فضای مواجهه با کلبی مسلکی و کوتوله سالاری، محکوم به زیستن آن است. در زوال زندگی در ایران، همان اندازه که ایدئولوژی نقش داشته، بوروکراسی معیوب و اقتصاد رانتی و سیاست نادموکراتیک نیز ذی سهم بوده اند. با مرگِ «زندگی»، شکلی از «حیات برهنه» بر هستی فردی و اجتماعی انسانها چیره شد که مختص جوامع توده ای و اتمیزه است: حال و هوایی کهنه و آلوده که در آن حسِ بیهوده زیستن و بیمعناییِ همه چیز عینیت و ذهنیت جامعۀ ایران را در کام خود فرو برده است. این همان مرگ آلود شدن زندگی در ایران کنونی است که البته روی دیگری نیز دارد: ارزش زدایی از همۀ ارزشها؛ کیست که نداند در وضعیت فعلی ایران، نه علم ارزش دارد، نه ثروت، نه معنویت، نه اخلاق و نه هیچ چیز دیگر. فردی که اینچنین مرگ اندیش و مرگ هراس شده است هر ارزشی پیشاپیش برای او مرده است. . اعتراضات اخیر فریادی است برای رهایی از همین مرگ تدریجی و آفرینش دوبارۀ زندگی.

2- مرگ ژینا رخدادی بود که نقشی کلیدی در یادآوری این مرگ تدریجی و زایش مجدد میل زندگی داشت. این رخداد نشان داد که چگونه بر بستر یک جامعۀ توده ای سیاست زدوده نابترین شکلهای خواستِ زندگی میروید. اگر قبل از آن میشد تصور کرد جامعه مرده است و اعضای آن فقط در اندیشۀ تداوم بقای خود هستند، اینک جنبش ژینا بیش از هر چیز نماد تقلاییست برای خلق دوبارۀ زندگی و رهایی از بودنی بیهوده و بیمعنا. کردستان بستر اصلی این تقلا و آری گفتن به پویایی و حیات شرافتمندانه است. کُردها چه در برهه های تثبیت/ استقرارِ نظامهای سیاسی و چه در لحظات بحران و خیزش همواره متمایز بوده و متفاوت زیسته اند و درک عمقی این تفاوت یگانه طریق فهم سرشت و موقعیت واقعی آنها در ایران است. اما ژینا و رخداد مرگ او بلافاصله به امری سراسری در ایران و جهان تبدیل شد؛ و همینکه نشانه ـ ایماژِ ژینا لباس ایرانی به تن کرد، از هر آنچه رنگ «تفاوت» بود زدوده شد؛ بدین معنا که ژینا در فرهنگ سیاسیِ مسلطِ ایرانی اینگونه بازنمایی شد: دختر نوجوانِ معصومی از نسل جدیدِ دهۀ هشتادی ها با یک اسم اصیل ایرانی (مهسا) در کنار تمام دخترانِ دیگر. گفتمانی همسان ساز شکل گرفت که در آن نه فقط «مهسا» «دختر ایران» است، بلکه کُرد هم «قوم»ی است همنشین و همسنخ با دیگر اقوام ایرانی که کلیت منسجم هویت ایرانی را برمیسازند. این گفتمانِ همسان ساز که طی حیات کوتاه این جنبش به تدریج بر آن سیطره یافت «گفتمان ایرانشهری» در معنای گستردۀ کلمه است.

3- گفتمان ایرانشهری در صورتبندی هویت ایرانی چنان جایگاهی هژمونیک و محوری به برخی دالها میبخشد که حکم جوهر و ذات پیدا میکنند و هر عنصر دیگری نسبت به آنها ناگزیر منزلتی ثانوی و حاشیه ای می یابد. حفظ و بازتولید جایگاه هژمونیک دالهای محوری دقیقاً منوط به تداوم حیات مابقی دالها در جایگاههای حاشیه ای است. به بیان دیگر، کلیت هویت ایرانی فقط در صورتی انسجام خود را حفظ میکند که برخی اجزاء این کلیت به طور کامل در آن ادغام نشوند و در وضعیت «هم باشند و هم چندان رسمیت و محوریت نداشته باشند» به سر ببرند. این اجزاء نه به طور کامل جذب میشوند و نه به طور کامل طرد؛ نه خودیِ خودی و همرتبۀ اجزای اصلی اند و نه عنصری واجد غیریت مطلق که از دایره بیرون انداخته شوند. کُردها، لُرها، بلوچها و عربها در صورتبندی هویت ایرانی دقیقاً یک چنین جایگاهی دارند. اینها روی نوار مرزی هویت ایرانی نقش پوسته های ضربه گیر عناصر اصلی را ایفا میکنند. در خصوص کُردها، هرگاه شرایط الزام کند، با توسل به گزاره های از پیش آماده ای مثل «کُردها ایرانی اصیل اند» یا «هیچ کس از کُردها ایرانی تر نیست» آنها را موقتاً به محور دایره برمیگردانند و همینکه الزامِ شرایط برچیده شد، تا یک شرایط الزامی دیگر دربارۀ آنها سکوت میشود و جز حاشیه نشینی و فرودستی چیزی نمیبینند.

دو جا به کُردها رجوع میشود: یکی در برهۀ تثبیت برای مشروعیت بخشی به وضع موجود (مثلاً از طریق ترغیب آنها به مشارکت در انتخابات) و دیگری هنگام مبارزه با یک نظام سیاسی که اپوزیسیون به آنها متوسل میشود. مواردی از این دست صرفاً مصادیقی از نگاه ابزاری اند. اصل قضیه این است که تصویر گفتمان ایرانشهری از کُردها به غایت ایدئولوژیک است، تصویریست در خدمت دیگریِ فرادست برای کنترل و اِعمال سلطه. این گفتمان، به ویژه طی تاریخِ صدسالۀ دولت ـ ملت سازی، چهره ای از کُردها برساخت و بازنمایی کرده که «بشود کنترلش کرد» و سعی کرده است این تصویر را از طریق تمام دستگاه های ایدئولوژیک دولت در ذهنیتِ خودِ سوژۀ کُرد و نیز در عینیتِ زندگی او درونی سازی و تثبیت کند. از این حیث، کُردها در ایران یک غریبۀ فرودست در معنای زیملی کلمه هستند: «وجود دارند اما رسمیت ندارند». دایماً با انواع پرچسبها نامگذاری میشوند تا به زندگی مدنظر خود نرسند: ایرانی اصیل، مهمان نواز، مرزدار غیور، تجزیه طلب، غیرقابل اعتماد و آریایی اصیل رایجترین پرچسبهایی اند که در گفتمان ایرانشهری برای نامیدن و کنترل کُردها ابداع شده اند. ترجیع بند این گفتمان دربارۀ کُردها اصطلاح «قوم» و «قومیت» است، معادل مجموعه ای از طوایف، عشایر و قبایلی که در اطراف ایران ساکن اند. این «اطراف ایران» را می توان با لطف و مهربانی بیشتر «مناطق کُردنشین» هم خواند و حتی استانی به اسم استان کردستان برای آنها شکل داد، و لو همه کُردها را در بر نگیرد. این قبایل و طوایف در کل انسانهایی «شریف» و «نجیب»اند که میخواهند با آداب و رسوم و شعایر و مناسک خود زندگی کنند؛ اما هر از گاهی هم برخی از آنها توسط بیگانگان فریفته میشوند و نقش «اشرار تجزیه طلب» را ایفا میکنند. به رغم تمام پروپاگاندایی که امروزه در گفتمان دموکراسی خواهی برای اتحاد و همگامی تمامی گروههای اجتماعی ـ ملی وجود دارد، هیچ نشانی دال بر آنکه این تصویر ایرانشهری گرایان از کُردها دستخوش کوچکترین تغییری شده باشد، وجود ندارد. لذا پرسش بنیادین این است که آیا کُردها در این برهه لباس کهنه ای را که گفتمان ایرانشهری آن را به نام لباس نو به آنها عرضه میکند بر تن خواهند کرد؟ نوع پاسخ به این سوال نوع تلقی ما از معنای دموکراسی در ایران را روشن و تعیین خواهد کرد.

4- گفتمان ایرانشهری نهایت دفاعی که میتواند از دموکراسی در ایران داشته باشد دفاع از مدل «دموکراسی مبتنی بر اینهمانی» است که اصل را بر همسانی، همسویی و یگانگی هویتهای متفاوت میگذارد. بر این اساس، گفتمانِ دموکراسی خواه مدافعِ اینهمانی تمام سعی اش ادغام تفاوتها و همسو نمودن اقلیتهای فرودست با اکثریت فرادست خواهد بود. این مدل نقطه مقابل «دموکراسی مبتنی بر تفاوت» یا دموکراسی رادیکال است که از رشد و رویش «دیگریهای متفاوت» در یک جغرافیا دفاع میکند و به انواع گوناگون سیاستهای هویت امکان رشد و فعالیت میدهد. استدلال این جستار آن است که در ایران آینده هر مدلی بجز دموکراسی رادیکال یا دموکراسی مبتنی بر تفاوت به تداوم سرکوب «دیگری»ها خواهد انجامید و هر گفتمانی که دال محوری آن همسانی و اینهمانی هویتهای متفاوت باشد و انواع آنتاگونیسمها را به یک مخرج مشترک فرو بکاهد در حقیقت خود را محور قرار میدهد. ایران درمقام یک جغرافیای سیاسی ـ فرهنگی فقط در صورتی دموکراتیک خواهد بود که در پی ادغام همگان ذیل یک دسکورس هویتی واحد نباشد. اگر فرهنگ سیاسیِ مسلط در ایران، که سابقۀ درخشانی در پذیرش دیگریهای متفاوت ندارد، همچنان به کُردها از منظر مقولاتی مثل قومیت، اقلیت زبانی، غرب کشور و امثالهم نگاه کند، در بر همان پاشنه خواهد چرخید. اما اگر یک چرخش گفتمانیِ حقیقی اتفاق بیفتد، امید هست که حرکتهای مدعی دموکراسی خواهی در این جغرافیای سیاسی ـ فرهنگی گامی به سوی تأسیس دموکراسی حقیقی بردارند. امید است که نخستین نشانه های این دیالوگ انتقادی بین گفتمانها یا این نزاع گفتمانیِ معطوف به برقراری دموکراسی در خلال وقایع آتی دیده شود.

@uoksociology