۱ آبان ۱۴۰۲، گوگلمیت
تهیهی گزارش: الناز شیری
نشست چهارم از سلسلهنشستهای گفتگوی انتقادی دربارهی متون جامعهشناسی نظری به نقد مقالهی «فرانظریهپردازی در علوم اجتماعی» اختصاص یافت. سخنرانان این نشست که گروه جامعهشناسی نظری آن را برگزار کرده بود، امیر عظیمی و الناز شیری بودند که در فضای گوگلمیت با حضور علاقمندان به این نشست به طرح مباحث خود پرداختند. نشست با ذکر پیشینهی کوتاهی از نشستهای پیشین از این سلسلهنشست آغاز شد و با نقد مقالهی مذکور ادامه یافت که در ساعت ۲۱ طبق برنامهی اعلام شده این گفتگوی انتقادی شروع شد.
چیستی و کارکرد فرانظریهپردازی
شیری در ابتدای نشست سخنان خود را با این مقدمه آغاز کرد: نشست اول به کتاب «جامعهشناسی نظری» از دکتر عباس محمدی اصل و نشست دوم به دو کتاب «جامعهشناسیِ جامعهشناسی در ایران» و «جامعهشناسیِ علم مناقشهبرانگیز در ایران» از دکتر آزاد ارمکی اختصاص یافت که هر دو نشست نقدهایی به متونی دربارهی شاخهی جامعهشناسی نظری وارد شد. در نشست سوم دو کتاب «تلفیق نظری» و «جامعهشناسی بنیادین؛ متاتئوری» مرور انتقادی شدند که یکی از موضوعات در جامعهشناسی نظری به شمار میروند. بر اساس عنوان این دو کتاب، فرایند تلفیق نظری و دستیابی به متاتئوری یا فرانظریه باید در متن کتاب بررسی میشد و ما به نقدهای وارد به این دو کتاب پرداختیم. در این نشست که میتواند ادامهی نشست پیشین باشد و یکی از گونههای پژوهش نظری یعنی تلفیق نظری را مورد مطالعه قرار دهد، نقد مقالهی «فرانظریهپردازی در علوم اجتماعی» تالیف عباس لطفیزاده و همکاران (۱۳۹۲) انجام میشود که ذکر پیشینهی فعالیتهای گروه در همین محور موضوعی بر این اساس ضرورت پیدا میکند. پرداختن به فرایند تلفیق نظری و برآیند آن که فرانظریه میباشد از این نظر دارای اهمیت است که هم کارکرد توانمند کردن نظریه و هم کاربردی کردن نظریه ماحصل همین فرایند پژوهشی است. کاربردی کردن نظریه به این دلیل از طریق این فرایند انجام میشود که نظریههای جامعهشناختی در زمان و مکان خاص شکل گرفتهاند و چنانچه ما بخواهیم یک نظریه را در مکان و زمان دیگری استفاده کنیم، به دلیل اینکه برخی موضوعات جدید در بستر معرفتشناختی نوین ظهور پیدا کردهاند و عناصر نظری جدیدی قابلیت طرح یافتهاند، علاوه بر این روابط میان این عناصر نیز ممکن است در خلال ظهور عناصر نظری جدید دچار تحول شده باشند، برای کاربردی کردن نظریه از فرایند تلفیق نظری باید عبور کنیم و در این مسیر، نظریه در راستای کاربردی شدن توانمند میگردد.
ابهامات توصیفی و تحلیلی ناشی از فقر منابع مرتبط و ناروشن بودن مفاهیم
عظیمی سخنان خود را با معرفی رویکرد خود در بحثهایش آغاز کرد و گفت: مقالهی «فرانظریهپردازی در علوم اجتماعی» را میتوان از دو دیدگاه مورد نقد و بررسی قرار داد، یکی بعد توصیفی و دیگری بعد تحلیلی آن، در بعد توصیفی نسبت به معرفی کوتاه مقاله و به ارائهی برخی توضیحات اکتفا کرده و در بخش تحلیلی نیز به نقد و بررسی محتوایی آن پرداخته میشود. ضمن بررسی ابعاد توصیفی و تحلیلی مقالهی مذکور، در ادامه به نقد و تحلیل محتوایی آن نیز با بهرهگیری از چارچوب جامعهشناسی نظری، تخیل جامعهشناسی نظری و مدل تحلیل عناصر دکتر ح ا. تنهایی(۱۴۰۱) اقدام نماییم. ابعاد توصیفی نقد مقاله مربوط به اطلاعات منبعشناختی کتاب است و شرح کوتاهی از متن مقاله که بدین صورت میتوان به آن پرداخت: در چکیدهی مقاله، هدف مقاله را «معرفی و تحلیل فرانظریه» عنوان کرده است. مقالهی فوق برمبنای بررسی آثار طرفداران عمدهی فرانظریهپردازی تنظیم گردیده است، با بررسی تعاریف متعدد فرانظریهپردازی و سپس ارائهی تعریفی مشخص از آن، آغاز نموده و در ادامه به رابطهی آن با مفهوم بازاندیشی و در نهایت سودمندیها و کاربردهای فرانظریهپردازی و انتقادات وارده برآن پرداخته است. همچنین فرانظریهپردازیها را در غنیسازی نظریه موثر دانسته است.
این عضو گروه جامعهشناسی نظری ادامه داد: در مقدمه یا طرح مسئلهی مقاله آمده است: فرانظریه جامعهشناسی از جمله تحولات تازه در نظریههای جامعهشناسی است، اما این به معنای آغاز از نقطهی صفر نیست. در ادامه به نقل از جرج ریتزر نوشته: فرانظریهپردازی «تحت عناوینی چون: جامعهشناسیِ جامعهشناسی، جامعهشناسی علم، جامعهشناسی معرفت، تاریخ جامعهشناسی و از همه مهمتر بعنوان بخشی از نظریههای جامعهشناسی است». همچنین به برخی آثار جرج سیمل، امیل دورکیم، معاصران مانند پییر بوردیو، آنتونی گیدنز، کالینز، ترنر و دیگران را فرانظریه پرداز تلقی نموده است. در بخش مربوط به تعاریف نیز، به تعاریف متعددی از موضوع به نقل از برخی اندیشمندان پرداخته که برخی از آنها، عبارتنداز: والیس، مارک ادواردز، آبرامز و هوگ، جرج ریتزر، پل فرفی، آلوین گولدنر و رابرت مرتن. مقاله در یافتن تعریفی جامع و مشترک از فرانظریهپردازی بازمانده است، طی جدولی به ابعاد فرانظریه از نگاه نویسندگان مذکور پرداخته است، بیشترین اشتراک مفهومی بین تعاریف اندیشمندان فوق مفهوم «تخیل نظریهها» و «ساختارشکنی نظریهها و واکاوی» بوده است. در پایان، بعد از طرح تعاریف مختلف از فرانظریهپردازی، تعریف والیس از فرانظریهپردازی را با اهمیت دیده که به شرح ذیل است «فرانظریهپردازی، پیش از هر چیزی مطالعهی نظریه است، از جمله توسعهی ترکیبهای گستردهای از نظریهها و نیز تحلیل پیشفرضهای بنیادین نظری در خلق نظریه». در بخش اصول فرانظریهپردازی، به نقل از جرج ریتزر مینویسد: سه نوع فرانظریهپردازی وجود دارد: 1. فرانظریهپردازی به عنوان ابزاری برای فهم عمیق نظریه؛ 2. فرانظریهپردازی بعنوان پیشدرآمدی برای توسعهی نظریهپردازی؛ 3. فرانظریهپردازی به عنوان منبعی برای چشم اندازهایی که به نظریهی جامعه شناختی جامعیت میبخشد.
برخی نقدهای وارده به مقاله فرانظریهپردازی:
- ناروشن بودن حوزهي فرانظريهپردازي كه موجب بروز انتقادهاي كور و بيهدف ميشود،
- تلاشها براي ارائهي روشهاي كارآمد براي نقد، تجزيه و تحليل نظريهها عملا با شكست مواجه شده است، پس توجه به حوزهي فرانظريهپردازي ميتواند راهنماي خوبي در اين مسير ناهموار باشد.
- فقر منابع: اين مقاله در بخش منابع فارسي با فقر منابع مواجه بوده به طوري كه در منابع فارسي دوبار به اثري از جرج ريتزر استناد كرده و در جاي ديگري نيز به كتاب نامعتبری از حسين كچويان که به حاشیهسازی و جامعهشناس حکومتی تعلق دارد، اشاره كرده است. در صورتي كه اگر كمي بيشتر در منابع فارسي جامعهشناسي جستجو و كاوش ميكرد چه بسا به منايع بهتر و غنيتري دست مييافت و اين كار موجب تعميق و تقاطع انديشهها در حوزهي فرانظريهپردازي ميشد. در واقع تقاطع افكار و انديشهها و تبيين مثلثي از آن، موجب غناي بيشتر اين مقاله ميشد. همچنين مقالهی مذكور فاقد هر گونه ادبيات يا پيشينهي نظري است، در صورتي كه موضوع به اين مهمي ايجاب ميكرد تا به اين بخش توجه ويژهاي داشته باشد.
- نقد حوزهی تعاريف فرانظريهپردازي: در انتخاب تعاريف نيز عمدهي اتكاي اين مقالهی آثار جرج ريتزر بوده كه ايشان براي بسياري دانشجويان و اساتيد جامعهشناسي بعنوان وحي منزل تلقي گرديده به نظر راه گريزي از آن نيست. در صورتي كه با كمي جستجو و تفحص ميتوانستند به آثار متعدد ح.ا. تنهايي به ويژه اثر بسيار مهم جامعهشناسي نظري دست يافته و با استفاده از چارچوب جامعهشناسي نظري دست يافته تا به غناي بيشتر كار در ارائهي تعاريف و كاركردهاي متقن از موضوع ميافزودند.
- نقد طرح مسئله: طرح مسئله اين مقاله نيز از ضعفهاي زيادي رنج ميبرد به طوري كه نويسندگان آن به استثنا چند نقل قول كوتاه از برخي از جامعهشناسان به ويژه ريتزر، از نكات قابل اتكايي برخوردار نبوده است. در واقع در مقدمه به بيان مسئلهی دقيقتري نپرداخته است، انتظار ميرفت موضوعی به اين اهمیت از مسئلهپردازی دقيق و جامعتري برخودار باشد. به نظر ميرسد دامنهی مطالعات و بررسيهايشان از موضوع، وسعت بيشتري نداشته است.
- سرانجام در بخش نتیجهگیری به دو رویکرد اساسی در تحلیل فرانظریهپردازی اشاره دارد: رویکرد تلفیقی و واکاوانه و رویکرد تلفیقی به معنای تلفیق نظریههای مختلف نه ترکیب نظریهها؛ اما منظور از رویکرد واکاوان رویکردهایی هستند که با تجزیهی نظریهها به عناصر سازندهی آن در پی تحلیل آنها بر میآیند. رهیافت دوم میتواند به نظریهپردازان را در خلق نظریههای جدید کمک نماید.
از کارکردهای فرانظریهپردازی به موارد ذیل اشاره دارد:
1. امکان دستیابی به مسائل مهم و شگفتانگیز دربارهی نظریهها و نظریهپردازان؛
2. روشهای منتظمی برای فهم، ارزیابی، انتقاد و بهبود نظریههای موجود ارائه میکند؛
3. بنیانهای مهم خلق نظریههای جدید است؛
4. نظریهپردازان به وسیلهی آن مجهز به چشماندازهای نظری دامنگستر میشوند؛
5. کمک به آفرینش نظریههای جدید؛
6. افزایش خودآگاهی نظریهی جامعهشناسان.
نسبت فرانظریهپردازی و فراجامعهشناسی یا تلفیق نظری و جامعهشناسی نظری
شیری بحثهای خود را از تداخل مفاهیم جامعهشناسی نظری و تلفیق نظری در مقاله آغاز کرد و گفت: آنچه که در مقالهی فرانظریهپردازی در علوم اجتماعی بخصوص در بخش مقدمه و بیان مسئله دیده میشود، خلط مبحثی میان کلیت جامعهشناسی نظری و تلفیق نظری است که تنها یکی از گونههای پژوهش نظری و یکی از محورهای مطالعاتی در جامعهشناسی نظری به شمار میرود. جامعهشناسیِ جامعهشناسی که در مقدمهی مقاله آمده، همان جامعهشناسی نظری است که جامعهشناسی و نظریههای آن موضوع مطالعهی جامعهشناختی قرار میگیرند. این در حالی است که در این مقاله، جامعهشناسیِ جامعهشناسی با فرانظریه یکسان در نظر گرفته شده است. در بخش دیگری از مقاله، مولفان فرانظریهپردازی را جامعهشناسی علم تلقی کرده و این در حالی است که جامعهشنتاسی علم، علوم مختلف از جمله جامعهشناسی را موضوع مطالعهی خویش قرار داده و با قواعد جامعهشناختی به مطالعهی آن علوم مانند اقتصاد، تاریخ، جامعهشناسی و غیره میپردازد. علاوه بر این، بحث تاریخ جامعهشناسی که روند تحولات علم جامعهشناسی ر بررسی میکند نیز با فرانظریهپردازی هممعنا در نظر گرفته شده است. از سوی دیگر، فرانظریهپردازی از نظر مولفان بخش تکمیلی جامعهشناسی است و موضوع محوری آن نبوده است. این تنوع مباحث و خلط مفهومی نشان میدهد که مولفان آشنایی زیادی با موضوع مقاله ندارند و حتی میتوان چنین استنباط کرد که نسبت به آنچه در مقاله نوشتهاند آگاه نیستند و تسلط کافی به مفاهیم این شاخه از جامعهشناسی را برخوردار نبودهاند. خلط مبحث موجود در بخش ابتدایی مقاله موجب شده ما درجای جای مقاله ببینیم که موضوعات و مفاهیم مختلف جایگزین مفاهیم اصلی و بنیادی میشوند و حاشیهپردازی افزایش پیدا میکند.
مولفان در شرح سیمل مینویسند: زمنی که سیمل بین تاریخ و جامعهشناسی ارتباط برقرار میکند، در حال فرانظریهپردازی است و این شرح در جامعهشناسی نظری بر اساس مطالعات میانرشتهای و تاثیرات شاخههای مختلف علمی بر یکدیگر مورد نقد قرار میگیرند. رابطهی تاریخ و جامعهشناسی را میلز با مفهوم تخیل جامعهشناسی شرح داده و معتقد است تحلیل پدیدههای اجتماعی در فرایندی تاریخی یکی از راههایی است که میتواند مانعی برای کاهشگرایی پژوهشگر باشد تا از آن اجتناب کند. چنانچه به دیدگاه هربرت بلومر بپردازیم، با مفهوم بستر بزرگتر اجتماعی روبرو میشویم که در مطالعات جامعهشناختی دارای اهمیت هستند و حتی زمانی که بلومر کنش پیوسته را موضوع مطالعهی جامعهشناختی معرفی میکند، آن ر در سه شکل نهاد، سازمان و تاریخ میداند. علیرغم این ادعا که فرانظریهپردازی بخش تکمیلی جامعهشناسی میداند، آن را در حاشیهی جامعهشناسی نیز میبیند. در حالی که اگر نظریههای جامعهشناسی، بخصوص نظریههای متاخر جامعهشناسی را مطالعه کنیم، متوجه میشویم همهی این نظریهها تلفیقی هستند؛ این نظریههای تلفیقی نهتنها حاشیهای نیستند، بلکه یکی از محورهای اصلی جامعهشناسی به شمار میروند. مولفان معتقد هستند فرایند نظریهپردازی راهی است به سوی برجسته کردن و مشروعیت بخشیدن به نظریه که این باور بدین معناست که نظریهپردازی جایگاه مهمی در جامعهشناسی ندارد و باید راهی برای مشروعیت دادن به آن پیدا کرد.
مدیر گروه جامعهشناسی نظری در شرح ابهامات موجود در مقدمه گفت: ابهامات به وجود آمده در بخش ابتدایی مقاله نهتنها ناشی از گسترش این شاخهی علمی و مفاهیم مرتبط به آن است، بلکه ناشی از ناآگاهی به تلفیق نظری و ابعاد متفاوت آن در کنار مفاهیم مرتبط با آن است. این ناآشنایی تا جایی است که مولفان، فرایند فرانظریهپردازی که همان تلفیق نظری است را از فرانظریه یا متاتئوری که برآیند پژوهش نظری است، نتوانسته تفکیک کند. تقابلی که بین نظریه و فرانظریه در این مقاله ایجاد میشود، ممکن است به این دلیل باشد که مولفان به این موضوع آگاهی ندارند که فرانظریه پس از شکلگیری موضعی پارادایمیک بر اساس اصول موضوعه پیدا میکند و در قالب یکی از پارادایمهای جامعهشناسی جای میگیرد. در عین حال، نظریهی جامعهشناسی را مولفان قالبی جامعهشناختی تصور میکنند و فرانظریه را در تقابل با آن، فراجامعهشناسی میدانند؛همان خلط بحثی که میان جامعهشناسی نظری و فرانظریهپردازی یا تلفیق نظری در جامعهشناسی.
در شرح فراجامعهشناسی در این مقاله، این موضوع کاملا برجسته میشود که مولفان فراجامعهشناسی را در برابر جامعهشناسی نظری دانستهاند که موضوع مطالعهی آن نظریههای جامعهشناسی و به طور کلی رشتهی جامعهشناسی است که شاخهای ناپارادایمیک در جامعهشناسی است. اما شرح موضوع، فرایند و هدف فراجامعهشناسی و جامعهشناسی نظری نشان میدهد این دو مفهوم یکسان هستند. نقد اصلی در این بخش، تعمیم دادن یک مفهوم در جامعهشناسی نظری به کل این شاخه از جامعهشناسی است که موجب میشود فرانظریه را ناپارادایمیک بداند. در بخش بعدی که مولف به تعریف فرانظریه میپردازد، ابعاد مختلفی محور تعریف قرار میگیرند: در یک تعریف، بُعد روششناختی مهم تلقی شده، در تعریف دیگری، توصیف پدیده محور اصلی تعریف فرانظریه قرار گرفته است، در یک تعریف، بُعد تحلیل پدیدهها برجسته شده و به همین ترتیب در تعاریف متفاوت به ابعاد مختلفی از یک دستگاه نظری پرداخته شده است. اما آنچه مهم است این نکته میبشاد که در تعاریف ارائه شده از فرانظریه، هدف توانمندسازی و کاربردی کردن مورد توجه قرار نگرفته است. تعاریفی که از ادواردز، اورتون، ریتزر، فُرفی و سایر نظریهپردازان و شارحین آورده شده و به آنها رفرنس داده شده، همچنین متون گزینش شده بیانگر نگرشی غیرمنسجم و تکبُعدی به مفهوم فرانظریه است. زیرا متون انتخابی همخوانی چندانی با هم ندارند و برای مثال در بخشی از مقاله آمده ریتزر معتقد است «فرانظریه بخشی از حوزهی گستردهتر تحلیل است» و در بخش دیگری به نقل از ریتزر آمده «فراجامعهشناسی مطالعهی بازاندیشانهی ساختار اساسی و مطالعهی اجزاء است». به نظر میرسد چنانچه به متون اصلی مراجعه شود، احتمال وجود خطا در نقلقولها آشکار شود. زیرا با آوردن این نقلقولها و ایجاد ارتباط بین این دو، مولفان از فرانظریه به فراجامعهشناسی ارجاع داده میدهند و تقابلی میان فراجامعهشناسی و جامعهشناسی ایجاد میکنند. با اینکه موضوع مطالعه که فرانظریه است را در نقلقولی از فُرفی به درستی آوردهاند، اما در شرح این نقل قول با مفاهیم دیگر از موضوع اصلی فاصله گرفته میشود و تفاوتی که میان جامعهشناسی و فراجامعهشناسی یا جامعهشناسی نظری در موضوع مطالعه وجود دارد مدنظر قرار نگرفته است؛ در جامعهشناسی موضوع مطالعه واقعیت اجتماعی است و در جامعهشناسی نظری، نظریههای جامعهشناسی. نکتهای که در اینجا مورد نقد قرار میگیرد، یکسان دانستن فرانظریه و فراجامعهشناسی است که به آن پرداخته شد. به همین ترتیب، جامعهشناسی علم، جامعهشناسی معرفت، شیوههای پژوهش معرفتشناسی نظری که یکی از پژوهشهای نظری موجود در جامعهشناسی نظری است نیز باید تدقیق شوند. در این معنا، زمانی که ما از معرفتشناسی نظری بحث میکنیم، تنها یکی از شیوههای پژوهش نظری را انجام دادهایم و نمیتوان آن را برابر با شاخهی تخصصی جامعهشناسی نظری دانست. همین تصور نادرست دربارهی تلفیق نظری یا فرانظریهپردازی هم رخ داده است. علاوه بر این، این مفاهیم دارای بار معنایی مشخصی هستند و نباید جایگزین هم شوند. چون در شیوههای پژوهش نیز کاملا مجزا بوده و فرایندهای کاملا متفاوتی را با اجزا و عناصر مفهومی خاص خود طی میکنند که در این مقاله یکی از بیدقتیها جایگزین کردن مفاهیم به جای یکدیگر است.
شیری با تاکید بر فرایند تلفیق نظری و برآیند یک پژوهش نظری چنین ادامه داد: در ادامهی مقاله دیده میشود که مولفان بیش از آنکه بر فرانظریه و تلفیق نظری تاکید داشته باشند، بر فراجامعهشناسی تاکید کرده و به نقل از فُرفی مینویسند: وظیفهی فراجامعهشناسی تفکیک اشکال علمی جامعهشناسی از اشکال غیرعلمی آن است. این کارکرد هم تنها یکی از وظایف جامعهشناسی نظری به شمار میرود که به چیستی علم، چیستی جامعهشناسی و ویژگیهای فرامکتبی علم میپردازد و زمانی که ما در این حوزه پژوهش میکنیم نقطهی آغازمان شناسایی ویژگیهای فرامکتبی علم در جامعهشناسی است تا بتوانیم استدلالهای درستی برای علم بودن جامعهشناسی ارائه دهیم. تفکیک جامعهشناسان متعهد از جامعهشناسان غیرمتعهد که با فاصله گرفتن از تخیل جامعهشناسی و حرکت به سوی جامعهنگاری و گاهی حرکت به سوی ژورنالیسم قابل مشاهده است، ممکن است اشکال غیرعلمی جامعهشناسی را به وجود آورده و گسترش دهند. چیزی شبیه شبهجامعهشناسی که در حال حاضر در جامعهی ما رواج زیادی پیدا کرده است. بسیاری از گزارههای جامعهشناسی حتی در راسلههای دکتری با بنیانهای معرفتی و استدلالهای عرفی ثابت میشوند. این در حالی است که ما باید نسبت به شبهعلم حساس باشیم و آن را خطری برای جامعهی آکادمیک به شمار آوریم. اما با بیتوجهی و نادیده گرفتن این موضوع حتی علم پزشکی نیز مصون نمانده است. در علوم انسانی بخصوص جامعهشناسی این خطر بیشتر حس میشود، چون ما شاهد هستیم که بسیاری از افراد با کمترین دانش جامعهشناختی استدلالهایی در تایید نظرات شخصی میآورند. اینجا دقیقا جاییست که جامعهشناسی نظری وارد میشود و غیرعلمی بودن آن را نشان میدهد. اما این فرایند را نمیتوان فرانظریهپردازی یا تلفیق نظری دانست؛ آنچه که در مقاله به اشتباه جایگزین شده است.
در بخش دیگری از مقاله، وظیفهی فراجامعهشناسی را تفکیک پدیدههای مربوط به جامعهشناسی از پدیدههای غیرمرتبط میداند. این بخش هم موضوع مطالعهی جامعهشناسی را نشان میدهد که واقعیت اجتماعی است و در نهایت، فراهم کردن قواعد تجربی و روشمند برای کاربرد در تبیین پژوهشهای جامعهشناختی را وظیفهی دیگر فراجامعهشناسی دانسته است. این وظایف خاص فراجامعهشناسی یا جامعهشناسی نظری است و به فرانظریه بر نمیگردد. به دلیل همین خلط مباحث است که این فرض مطرح میشود که مولفان آشنایی زیادی با موضوع مقاله نداشتهاند. زیرا در ادامه نیز از شرح گولدنر استفاده کردهاند و علیرغم اینکه گولدنر یکی از اندیشمندانی است که دربارهی جامعهشناسی نظری بحثهای قابل اتکا و مهمی را ارائه کرده، اما از شرحهای وی در جای درستی و با دقت کافی استفاده نشده است. مثلا جامعهشناسیِ جامعهشناسی یا جامعهشناسی بازاندیشانه که گولنز آن را فراجامعهشناسی مینامد، بیانگر این نکته است که همهی مفاهیم در یک معنا کاربرد دارند، اما هیچ کدام جایگزین فرانظریه نمیشوند. از قول گولدنر در این مقاله آمده است که بررسی نظریههای جامعهشناختی بخشی از تعهد به جامعهشناسیِ جامعهشناسی است. اگر ما جامعهشناسیِ جامعهشناسی را همان جامعهشناسی نظری بدانیم، این جمله کاملا دقیق است، چون موضوع جامعهشناسی نظریههای جامعهشناسی است. ولی این تعریف محدود به فرانظریه و فرانظریهپردازی نیست و حوزهی گستردهتری را در بر میگیرد.
سخنران و مدیر نشست با بازگشت به نظرات مرتن دربارهی جامعهشناسی نظری گفت: در جای دیگری از نظر مرتن آورده شده که فرانظریهپردازی در تمایز تاریخ و نظاممندسازی نظریههای جامعهشناسی آشکار است. مرتن در کتاب خود مینویسد مجموعهی منسجم و منظمی که دارای ارتباطات منطقی با هم هستند، از ابتدا به این شکل توسط نظریهپردازان بیان نشده است. نظریهپردازی سیر تاریخی و تحولات فکری را تجربه کرده، دستنوشتههای پراکندهای از نظریهپردازان و تجربههای متفاوت آنان، پژوهشهای گستردهشان، نتایج پژوهشهای علمی، رد و تایید فرضیههای پیشین، نقد نظریههای قبلی و خیلی از مسیرهای پر پیچ و خمی که اندیشمندان طی کردهاند تا به مفاهیم کلیدی نظریهی خودشان دست یابند و این مفاهیم را در قالب یک دستگاه نظری با اصول موضوعهی مشخص ارائه کنند را موضوع اصلی جامعهشناسی نظری میداند و چگونگی تبدیل این تلاشها به یک دستاه نظری از اهمیت بالایی برخوردار است. فرانظریهپردازی در معنایی که مرتن از آن بحث میکند بدین معناست که یک نظریهپرداز از تعداد زیادی از نظریهپردازان پیش از خود مفاهیمی را دریافت میکند و در موقعیت زمانی و مکانی خود قرار میدهد تا بتواند مناسبات و روابط میان مفاهیم را در موقعیت تاریخی جدید کشف کند و به خلق نظریهی جدید دست یابد. بحث از مرتن در این معنا کاملا متفاوت از بحث گولدنر و فُرفی است و ایجاد تقابل میان این نظریهپردازان در دو مفهوم کاملا متفاوت، نمیتواند امکان مقایسه را فراهم کند. چون این نظریهپردازان دربارهی یک مفهوم مشترک بحث نکردهاند. شاید مولفان تصور کردهاند که با کاربرد مفاهیم متفاوت برای یک پدیده در متون مختلف روبرو هستند و به همین دلیل آنها را جایگزین هم کردهاند.
در بخشی از مقاله به نقل از مرتن آمده است: «تاریخ محصولات پیچیدهای از تاثیرات نهادی دربارهی نظریههای جامعهشناسی ارائه میدهد» که این موضوع هم در معنای وسیعتر عبارت است از تاریخ جامعهشناسی. به نقل از فینیفگلد آمده که نظریه حوزهی وسیعی شامل منابع، پیشفرضها و زمینههاست. در شرح این نقلقول باید به فرایند شکلگیری فرانظریه پرداخت که در آن منابع، پیشفرضها و زمینهها باید مطالعه شوند. ولی الزاما مطالعهی این بخشها منجر به شکلگیری فرانظریه نمیشود و فرانظریه از تلفیق چند نظریه به وجود میآید که فراتر از مطالعهی زمینهها و منابع است. در ادامه به نقل از ژائو آمده، فرانظریهپردازی مطالعهی فرایند نظریهپردازی است. اگر بخواهیم جمله را دقیقتر بگوییم، به جای مطالعهی فرایند نظریهپردازی میتوان گفت فرانظریهپردازی یا فرایند تلفیق نظری، فرایندی در راستای نظریهپردازی است. چنانچه نظریهوردازی متاثر از نظریههای پیشینیان بوده و بر دادههای استقرایی متکی باشد، میتواند فرانظریهای تولید کند که شروط مهمی دارد مثل در نظر گرفتن اصول فرامکتبی، تبدیل مفاهیم مکتبی به مفاهیم تحلیلی، جابجایی سنخهای آرمانی تاریخی و جامعهشناختی و اتکا به اصول موضوعه که در صورت در نظر داشتن، یک گام به فرانظریه نزدیکتر شدهایم. اما جدولی که در مقاله آمده از این جهت قابل تاکید و تامل است که ما در بحث از فرانظریه معتقدیم که فرانظریه از رهیافت تلفیق حاصل میشود و باید بتوان بر اساس آن به توانمند کردن نظریهها همت گماشت. اما مولفان مقاله، فرانظریهپردازی را دارای چهار بُعد دانستهاند: تحلیل نظریهها که اساسا با ویژگیها فرانظریه و فرانظریهپردازی ارتباط ندارد. نظریهای دربارهی نظریهها که نقد وارد به این بُعد این است که موضوع فرانظریه الزاما در شاخهی جامعهشناسی نظری نیست و ممکن است واقعیت اجتماعی موضوع آن باشد. مثل نظریهی تفسیری پرگمتیستی؛ جوامع درونساخت و برونساخت از ح.ا. تنهایی یا نظریهی عاملیت و ساختار گیدنز یا نظریهی فضای عمومی هابرماس، نظریهی قدرت و سلطهی فوکو و خیلی از نظریههای اندیشمندان دیگر همانند جامعهشناسی عواطف و احساسات هکشایلد یا نظریهی تضاد فرهنگی مارکوزه که همه نظریههای تلفیقی یا فرانظریه هستند و موضوع مطالعهشان واقعیت اجتماعی است نه نظریهای دربارهی نظریههای دیگر. تنها به این دلیل که تبارهای نظری این نظریهها به نظریههای پیش از خودشان بر میگردد و حاصل تلفیق نظری هستند، فرانظریه به شمار میروند. در این جدول با اینکه نظریهپردازان مختلف بررسی شدهاند، اما میبینیم که شکاف عمیقی بین نگاه مولفان و مفهوم فرانظریه وجود دارد. در بُعد دیگری که مولفان فرانظریهپردازی را فرایند تلفیق نظریههای دیگر میدانند، فقط به آنچین و ریتزر پرداختهاند و معتقدد که تنها این دو اندیشمند هستند که فرانظریهپردازی را همان تلفیق نظریههای دیگر به شمار میآورند. از نظر مولفان، ریتزر به جز تلفیق به تحلیل ساختار نظریهها هم میپردازد؛ واکاوی ساختار نظریه یا ساختارشناسی نظریه بحث مستقلی از فرانظریه است که در شرح و نقد نظریه نیز از اهمیت بسزایی برخوردار است و بر اساس آن میتوان انسجام درونی یک نظریه را بررسی کرد. هر یک از این چهار بُعد، پژوهشهای مجزایی هستند که فرایندهای منحصر به فردی را طی میکنند.
استفاده از مدل تحلیل عناصر و مناطق معرفتی در نقد متون جامعهشناسی نظری
شیری در ارائهی راهکاری برای نقد این مقاله گفت: ما به دلیل ابهامها و ایهامهایی که در متن مقاله وجود دارد، به این نتیجه رسیدیم که میتوان از طریق تحلیل عناصر و مناطق معرفتی، راهکاری برای برونرفت از مسئلهی این مقاله و بخصوص پراکندگی موضوعات و مفاهیم پیدا کرد. در تحلیل عناصر سه ستونEوNوPداریم. در ستونEما اسلوبهای نظری و عناصر حساس هر مطالعه را قرار میدهیم و در این ستون برای تحلیل فرایند فرانظریهپردازی، فرانظریه را بعنوان برآیند تلفیق نظری در نظر میگیریم. در ستونNباید وضعیت موجود بررسی شود، بنابراین ما باید یک فرانظریه یا دادههای همین مقاله را در این ستون باید بررسی کنیم. مثلا میتوان نظریهی گیدنز یا کوزر که در مقاله هم به آن اشاره شده را مورد واکاوی قرار دهیم. در ستونN باید نظریههایی که تلفیق شده و به فرانظریهای مثل نظریهی گیدنز و کوزر رسیده را پیدا کنیم. در این ستون باید مشخص کنیم که نظریهها چگونه تلفیق شدهاند، آیا تلفیق درونپارادایمی بوده یا میانپارادایمی، فرایند تلفیق چگونه اتفاق افتاده است، تبدیل مفاهیم مکتبی به تحلیلی، استفاده از سنخهای آرمانی و جابجایی آنها از سنخ آرمانی تاریخی به جامعهشناختی و هر استراتژیای که در فرایند تلفیق رخ میدهد باید در ستونNبررسی شوند. در ستونPباید نشان دهیم نظریهپردازانی مثل فوکو، کوزر، گیدنز و سایر نظریهپردازان، این فرایندهای تلفیق را به کار بردهاند یا خیر؟ برای چنین نتیجهگیریای ما باید ستون Nرا بر اساس ستونEکه عناصر و گزارههای مهم و حساس نظری هستند، ارزیابی کنیم تا تشخیص دهیم که نظریهی مورد بررسی تلفیقی است یا خیر؟ در چنین روندی بر اساس مدل تحلیل عناصر میتوان فرانظریهپردازی را بحث کرد.
روش دوم استفاده از مناطق معرفتی در پژوهش است. اگر بخواهیم این مقاله را بر اساس مناطق معرفتیAوBوA’نقد کنیم. در منطقهی معرفتیAکه طرح مسئله و مفروضات هستیشناختی پژوهشگر باید در آن منطقه معرفی شوند، مولفان به خلاء مهمی در جامعهشناسی آکادمیک پی بردهاند و پرداختن به این خلا در فضای آکادمیک مهمترین نقطهی قوت این مقاله و نگرش مولفان است. شاید مشاهدهی مسائلی مثل دادن حکم پیشاتجربی و قیاسی در پژوهشها یا نزدیک نشدن به واقعیت اجتماعی از سوی پژوهشگر، توجه نکردن به نسبیت تاریخی در علوم اجتماعی یا ناکام ماندن تلاش پژوهشگرانی که سعی دارند به صورت استقرایی به واقعیت تجربی نزدیک شوند بر اساس سلطهی مفروضات پیشین و ناتوانی از اپخه کردن و در پرانتز قرار دادن که سبب میشود مصاحبه و مشاهده در فرایند گردآوری دادهها در راستای تایید فرضیههای پیشین انجام شود و ایدهها یا برآیند پژوهشی جدیدی به حوزهی علوم اجتماعی در جامعهی آکادمیک ایران افزوده نشود. به عبارت دیگر، پژوهشگر گرچه رویکرد استقرایی را انتخاب میکند، اما تحت تاثیر رویکرد قیاسی است و نتوانسته از مفاهیم پیشاتجربی فاصله بگیرد. در این مقاله، علیرغم اینکه در منطقهی معرفتی A، پروبلماتیک پژوهش به خوبی تنظیم شده، ما در منطقهی معرفتیBاست که نقدهای اساسی را وارد میدانیم. چون همهی جملات انتخاب شده، رفرنسهای موجود در مقاله، تحلیلهای انجامشده و گزارههای مختلف بیانگر ادخال ارزشی پژوهشگر است. در حالی که در منطقهی معرفتیBما باید بعنوان پژوهشگر ارزشها را کنار بگذاریم و در متن مقاله مشاهده میشود که مولفان نتوانستهاند ارزشهای شخصی خود را کنار بگذارند و همهی تحلیلها بر اساس همین ارزشهای شخصی مولفان صورت گرفته است. به همین دلیل در زمان نتیجهگیری در منطقهی معرفتی'A، با بازگشت به اصول موضوعه در منطقهی معرفتی A، نتایج سوگیرانهای در راستای تایید فرضیهها و باورهای شخصی پژوهشگر انجام میشود که دلیل اصلی آن، گردآوری سوگیرانهی دادهها در منطقهی معرفتی Bبوده است. بنابراین نتیجهگیری هم الزاما سوگیرانه بوده، به شکلی که ما در بخش نتیجهگیری با تلاش مولفان برای اثبات آنچه در مقدمه شرح داده شده، روبرو هستیم.
برای مثال میتوان نکتهی رایج در جامعهی دانشگاهی را شرح داد. کسانی که در طول سالهای مختلف تحصیل و تدریس یک کتاب مثل نظریههای جامعهشناسی ریتزر را خواندهاند و آن را بعنوان مرجع جامعهشناسی به شمار آوردهاند، بر اساس همین باورها زمانی که راجع به ریتزر بحث میشود، به دلیل تعلقی که به دانستههای پیشین و شرح ریتزر وجود دارند، اپخه نمیکنند و در مقالات، پایاننامهها و طرحهای پژوهشی ارزشگذاری زیادی به منبعدهی از این کتاب بعنوان یکی از بهترین کتابهای موجود دیده میشود. این در حالی است که کتابهای ترجمه و تالیفشده در حوزهی نظریههای جامعهشناسی متعدد هستند و اگر بدون سوگیری به بررسی انتقادی کتابها بپردازیم، شاید کتاب ریتزر جزء کتابهای برتر در این حوزه به شمار نیاید. بنابراین اصل اپخه کردن در فرایند گردآوری دادهها اصلی است که میتوان آن را یکی از مهمترین نقدهای وارد به این مقاله نیز به شمار آورد.
مولفان به نقل از فُرفی مینویسند: یکی از وظایف فراجامعهشناسی این است که اشکال علمی جامعهشناسی را از اشکال غیرعلمی آن تفکیک کند و با اینکه چنین تاکیدی در مقاله وجود دارد، بر اساس روند پژوهش، این مقاله را میتوان یکی از اشکال غیرعلمی جامعهشناسی دانست که دلیل اصلی ان ادخال ارزشی در منطقهی معرفتیBاست. استفاده از مدل تحلیل عناصر (E-N-P)و مدل مناطق معرفتی (A-B-A’)پیشنهادی برای مطالعهی چنین پژوهشهایی است که شاید بتوان خلط مباحث و مفاهیم، سوگیریهای ارزشی و نتیجهگیری را در قالب علمی بررسی انتقادی کرد. این نکته را هم باید تاکید کرد که ما در جامعهشناسی نظری، ناپارادایمیک کار میکنیم و علیرغم اهمیت این ویژگی در این شاخه از جامعهشناسی، اغلب متونی که دربارهی جامعهشناسی نظری نوشته شدهاند با ادخال تعلق پارادایمیک در منطقهی معرفتی Bکه گونهای از ادخال ارزشی است، روبرو هستند. یعنی آنچه در منطقهی معرفتیAبا عنوان تبدیل مفاهیم مکتبی به تحلیلی آورده میشود، در منطقهی معرفتیBانجام نشده و تعاریف و شرحهای مکتبی از مفاهیم بر پژوهش سلطه دارد.
در جمعبندی به اصول فرامکتبی جامعهشناسی میپردازیم که در همهی نظریهها وجود دارند؛ اصل اول، اصل راهها و اهداف مشترک که در تعریف علمی جامعهشناسی زمانی که آن را مطالعهی علمی گروههای اجتماعی میدانیم، به این اصل که فرایند شکلگیری گروه را شرح میدهد، اشاره میکنیم. درواقع، زمانی ما یک نظریهپرداز را جامعهشناس میدانیم که یک گروه اجتماعی را در سطوح خُرد، میانه و کلان مطالعهی علمی کند. از خانوادهی ۲ یا ۳ نفره تا سیستم اجتماعی یک کشور مثل مقولهی دولت- ملت یا روابط بینالمللی سیاسی و جهانی، همه با ویژگی اصل راهها و اهداف مشترک قابل تعریف هستند. اصل دوم، اصل تفکیکیافتگی است که ما معتقدیم همهی جوامع در سیر تحول خود از تفکیکیافتگی ساده به تفکیکیافتگی پیچیده در حرکت هستند و هر چه تفکیکیافتگی پیچیدهتر شود و جامعه تفکیکیافتهتر شود، جامعه به سمت مدرن شدن حرکت میکند. اصل سوم، اصل همفراخوانی است و اشاره به این نکته دارد که همهی اجزاء و عناصر هر واقعیت اجتماعی و در جامعهشناسی نظری، همهی اجزاء و عناصر یک نظریه با هم همفراخوان هستند؛ از یکدیگر تاثیر میگیرند و بر هم تاثیر میگذارند. ما اگر در ساختارشناسی نظریه به اصل همفراخوانی بپردازیم، باید چهار جستار هستیشناسی، روششناسی، ایستاییشناسی و پویاییشناسی را در نظر بگیریم. همهی این چهار جستار در دستگاه نظری همزمان وجود دارند، از یکدیگر تاثیر میگیرند و بر هم تاثیر میگذارند. اصل چهارم و آخر، اصل فرصتها و سبک زندگی است که از دو بخش تشکیل شده؛ فرصتهای زندگی بیانگر جبرهای اجتماعی است و سبک زندگی، انتخابهای کنشگر را نشان میدهد. عواملگرایان که زندگی اجتماعی را سراسر جبر میدانند، انتخاب کنشگر را در تحولات اجتماعی و شکلگیری نظم حائز اهمیت نمیدانند، اما آن را انکار هم نمیکنند. اما تفسیرگرایان که به کنش میپردازند، عاملیت و کنشگری را در چارچوبی که برساختهی جبرهای اجتماعی است مطالعه میکنند و چارچوبهای اجتماعی را بعنوان فرصتهای زندگی و کنشگری دارای رابطهای دیالکتیکی با انتخاب کنشگر میدانند. برای مثال، وقتی بلومر از ساخت سرسخت اجتماعی بحث میکند، معتقد است این ساخت بیانگر جبرهایی است که موقعیت اجتماعی را ساختهاند، اما انسان با کنشگری خود میتواند میزان تاثیر این جبرها را با برسازی کنش مشخص کند. اگر بخواهیم به شرح نظریه بپردازیم همهی اصول فرامکتبی جامعهشناسی را باید بررسی کنیم و از آنجا که فرانظریه که از فرایند تلفیق نظری برخاسته نیز یک دستگاه نظری به شمار میرود، باید شامل این اصول فرامکتبی باشد. به همین دلیل است که تقسیمبندی مولفان از فرانظریه بر اساس کارکرد در این مقاله مورد نقد قرار میگیرد.
شناخت گونههای پژوهش نظری راهی برای تفکیک جامعهشناسی نظری یا فراجامعهشناسی از تلفیق نظری یا فرانظریهپردازی
پس از شرح نظریه، میتوان شش گونه پژوهش نظری را دربارهی نظریهها انجام داد. شرح این گونههای پژوهش نظری از آن جهت حائز اهمیت است که ما در مقدمهی مقاله دیدیم که تاریخ جامعهشناسی، معرفتشناسی و حتی جامعهشناسی علم با خلط مفهومی روبرو شده و هممعنا با فرانظریهپردازی آورده شده بودند که نیاز به تفکیک این پژوهشهای نظری وجود دارد. ۱- تبارشناسی نظری که تاثیرات نظری هر نظریه از نظریهپردازان پیش از خود را مطالعه میکند و ریشههای هر دستگاه نظری را در نظریههای پیشین کشف میکند. در این گونه از پژوهشهای نظری، در موارد مطالعه میتوان همسوییهایی با تاریخ جامعهشناسی داشت و محورهای مشترکی میان تاریخ جامعهشناسی و تبارشناسی نظری پیدا کرد. ۲- معرفتشناسی نظری که تقابل عینیت و ذهنیت در شکلگیری یک نظریه را بررسی میکند. به عبارت دقیقتر بسترهای معرفتشناختی اعم از اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و دینی که در برساخت مفاهیم یک دستگاه نظری را مورد واکاوی قرار میدهد. ۳- نقد نظری که هارمونی و هماهنگی میان اجزاء یک دستگاه نظری را در قالب نقد درونی مطالعه میکند، بر اساس نقد بیرونی نسبت عناصر نظری هر دستگاه نظری را با بستر اجتماعی زمان خود بررسی میکند و در نهایت بر اساس نقد کاربردی، کاربرد نظریه را مورد بررسی قرار میدهیم و قصد داریم قابلیت کاربرد نظریه را در تحلیل و تبیین وقایع اجتماعی مطالعه میکنیم. ۴- ویرایش نظری یا اصلاح نظری، ابداع راهکارهایی برای رفع نقدهای وارد به نظریه است. چنانچه نقدی بر اساس هر یک از نقدهای درونی، بیرونی و کاربردی به نظریه وارد باشد، میتوان در ویرایش نظری به آن پرداخت. ۵- تلفیق نظری، فرایندی است که برآیند آن یک فرانظریه است. درواقع تلفیق نظریه همان فرانظریهپردازی است که تنها یکی از گونههای پژوهش نظری به شمار میرود. نکتهی مهم که دوباره بر آن تاکید میشود، تعلق نظری و پارادایمی فرانظریه است. فرانظریهپردازی یا تلفیق نظری یک فرایند پژوهشی در جامعهشناسی نظری است که فرایندی ناپارادایمیک است و به همین دلیل از جابجایی سنخهای آرمانی و تبدیل مفاهیم مکتبی به تحلیلی استفاده میشود. اما فرانظریه یک دستگاه نظری جدید است که دارای عناصر نظری است، از نظر ساختارشناسی نظریه دارای چهار جستار است، متکی بر اصول موضوعهی هستیشناختی است که پارادایمیک بودن آن را نشان میدهد و همین اصل، قابلیت نقد نظری در این مقاله را فراهم کرده است. نهتنها جامعهشناسی، بلکه علوم دیگر نیز پارادایمیک هستند. اما تاکید بر این ویژگی در جامعهشناسی به دلیل اهمیت بالای آن در این رشته و تبلور زیادی است که در تحلیلها دارد. ۶- جنبش نظری، آخرین گونهی پژوهش نظری است که تحرکات برآمده از دستگاههای نظری موجود را مطالعه میکند. مثلا فمینیسم یک جنبش نظری برخاسته از مارکسیسم است یا مکتب فرانکفورت جنبشی نظری است که از مارکسیسم غیرارتدکس بر میخیزد، جامعهشناسی عواطف و احساسات اجتماعی نیز جنبش نظری برخاسته از همکنشگرایی نمادی است که تنها نمونههایی از جنبشهای نظری شناختهشده هستند. ابداع حوزههای جدید نظری از دستگاههای نظری موجود یکی از نتایج جنبش نظری است. آنچه مولفان در این مقاله نتوانستهاند به درستی بررسی کنند، این است که فرانظریه برآیند تلفیق نظری است و مدل تحلیل عناصر در کنار مدل مناطق معرفتشناختی یک پیشنهاد و راهکار برای چنین پژوهشهایی است تا در فرایند گردآوری دادهها بتوانیم از دخالت ارزشهای شخصی و پارادایمیک در شاخهی جامعهشناسی نظری پرهیز کنیم.
جلسه ساعت ۲۲:۲۰ پس از طرح پرسش و پاسخ به پایان رسید.