تهیه‌ی گزارش: الناز شیری

نشست سوم از سلسله‌نشست‌های گفتگوی انتقادی درباره‌ی متون جامعه‌شناسی نظری با مرور انتقادی کتاب‌های تلفیق نظری و جامعه‌شناسی بنیادین؛ متاتئوری در روز شنبه، ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ ساعت ۲۱ در فضای گوگل میت به همت گروه علمی تخصصی جامعه‌شناسی نظری آغاز شد. ارائه‌ی مشترک فائزه کریمی، بی‌تا مدنی و الناز شیری با محوریت تلفیق تنظری بر اساس دو کتاب معرفی شده، برنامه‌ی این نشست بود.

چیستی تلفیق نظری و متاتئوری یا فرانظریه

شیری در آغاز نشست به معرفی دو کتاب پرداخت و گفت: کتاب‌های «تلفیق نظری» و «جامعه‌شناسی بنیادین؛ متاتئوری» از این روی انتخاب شدند که ما در پژوهش‌های نظری که در جامعه‌شناسی نظری بر آن تأکید داریم، به تلفیق نظری به‌عنوان یکی از گونه‌های پژوهش نظری درباره‌ی نظریه‌های جامعه‌شناسی می‌پردازیم. آنچه که از تلفیق نظریه‌ها به دست می‌آید، نظریه‌ای است که متاتئوری یا فرانظریه نامیده می‌شود و به عبارت دقیق‌تر، تلفیق نظری فرایند یک پژوهش نظری است و متاتئوری برآیند این پژوهش به شمار می‌آید. بنابراین بر اساس عناوین این دو کتاب انتظار می‌رود که کتاب‌ها در راستای هم به فرایند و برآیند پژوهش نظری از گونه‌ی تلفیق نظری توجه کنند. تلفیق نظری و متاتئوری بحثی در حوزه‌ی جامعه‌شناسی نظری است. اما نکته‌ی مهم این است که گرچه ما در طول دوره‌های متفاوت تحصیل و تدریس مشاهده کرده‌ایم که توجه بیشتر به موضوع تلفیق نظری در جامعه‌شناسی نظری معطوف است و سایر موضوعات جامعه‌شناسی نظری کمتر مورد توجه قرار گرفته است و با یک جستجوی ساده می‌توانیم تعداد زیادی کتاب و مقاله با این عناوین پیدا کنیم، در سوی دیگر دیده می‌شود که یکی از ضعیف‌ترین حوزه‌ها در جامعه‌شناسی نظری همین موضوع است. در عین حال که کارهای زیادی در این باره انجام شده، اما کاربردی هم کار نشده است. بنابراین پرداختن به تلفیق نظری ضرورت پیدا می‌کند. نکته‌ی دیگر این است که علی‌رغم اینکه از همه انتظار نمی‌رود در شاخه‌ی جامعه‌شناسی نظری و بخصوص تلفیق نظری به صورت تخصصی کار کرده باشند، اما این انتظار وجود دارد که بحث فرانظریه یا متاتئوری را با کژفهمی خاص دوره‌ی معاصر می‌دانند. مهم‌ترین نکته درباره‌ی تلفیق نظری و متاتئوری این است که همان‌طور که علم قدمتی به اندازه‌ی قدمت زندگی بشری دارد و از زمانی که انسان خودش را شناخت به دنبال شناخت قواعد زندگی بود، به همان میزان هم سعی داشت تا از تجربه‌های پیشینیان استفاده کند تا بتواند راه‌های جدیدی برای آینده‌ی خودش بیابد. شاید مفهوم متاتئوری و فرانظریه در طول فرایند شکل‌گیری علم و نظریه‌های علمی شکل‌ نگرفته بود، ولی این‌ مفاهیم در روند مطالعات علمی خودنمایی می‌کنند. تلفیق نظری را در بخش‌های متفاوت از جمله مفاهیم جامعه‌شناختی می‌توان پیگیری کرد؛ از جمله در مفهوم هویت اجتماعی. هویت در تعریف بنیادی خود یک تعریف روانشناختی است که به تعریف فرد از دیدگاه خودش می‌پردازد. ولی زمانی که بحث هویت اجتماعی به میان می‌آید، دیدگاه روانشناختی و جامعه‌شناختی تلفیق می‌شوند و دیدگاهی جامعه‌شناسانه به روند روانشناختی سلطه پیدا می‌کند تا بتوان هویت اجتماعی را مطالعه کرد. خیلی از مفاهیم و تئوری‌هایی که مباحث میان‌رشته‌ای را دنبال می‌کنند از همین تلفیق‌ها به وجود آمده‌اند و زمانی که نظریه‌ای را تبارشناسی می‌کنیم، درواقع به دنبال این هستیم تا ریشه‌ها یک تئوری را پیدا کنیم و بفهمیم که این ریشه‌ها از کجا آمده‌اند و چگونه در کنار هم قرار گرفته‌اند و تئوری جدیدی را تشکیل داده‌اند. مثلا در دیدگاه اریک فرم تلفیقی میان روانکاوی اجتماعی و پارادایم مارکسی دیده می‌شود. این نمود بیشتر در نظریه‌های متاخر به معنای نبود تلفیق نظری و یا منحصر بودن آن به دوره‌ی معاصر نیست. نکته‌ی پایانی اینکه، ما گاهی به اشتباه در جامعه‌ی علمی و آکادمیک خودمان می‌بینیم که مدل ترکیب چندنظری را به جای تلفیق نظری به کار برده‌اند. به این معنا که گاهی در پژوهش‌ها چند تئوری را در کنار هم قرار می‌دهند و در کارهای قیاسی از هر نظریه یک یا دو فرضیه استخراج می‌کنند و در یک پژوهش از چند تئوری در کنار هم استفاده می‌کنند، به جای اینکه ترکیب چندنظری را به کار ببرند، از اصطلاح تلفیق نظری استفاده می‌کنند. در حالی که در این مدل ترکیب چندنظری، پژوهشگر نظریه‌های انتخابی را آزمون می‌کند. در پژوهش‌های استقرایی هم پیدا کردن شباهت میان نتایج پژوهشی و نظریه‌های موجود را در قالب تلفیق نظری توصیف می‌کنند که برداشتی نادرست از تلفیق نظری می‌باشد. تلفیق نظری درواقع تولید و برسازی نظریه‌ای جدید است که بر اساس اصول موضوعه‌ی خود، تعلق نظری به یک پارادایم پیدا می‌کند و علاوه بر اینکه از نظریه‌های دیگر بهره برده، اما نظریه‌ای مستقل به شمار می‌رود. این مباحث، اهمیت پرداختن به تلفیق نظری را نشان می‌دهند. اما اینکه کتاب‌ها و مقالاتی که درباره‌ی تلفیق نظری نوشته می‌شود، تا چه اندازه ما را با هدف آشنایی با تلفیق آشنا می‌کند، موضوع دیگری است. چون هدف تلفیق نظری، توانمند کردن تئوری‌هایی است که در یک زمان و مکان خاص بر اساس مسائل اجتماعی زمان خود شکل گرفته و حالا ما در مکان و زمان دیگری قصد استفاده از آن تئوری‌ها را داریم. یکی از راه‌های موجود برای توانمند کردن نظریه‌های محدود به تاریخ خاص، استفاده از تلفیق نظری است. برای مثال در گفتگویی که با یکی از دانش‌آموختگان جامعه‌شناسی داشتیم، وی نظریه‌ی مارکس را منسوخ دانست و معتقد بود که مارکس درباره‌ی نظریه‌های اجتماعی حرف نزده است. پاسخ این است که شبکه‌های اجتماعی موضوع خاص سده‌ی بیست و یکم است و چنانچه ما قصد استفاده از نظریه‌ی مارکس را داشته باشیم، باید دست به تلفیق نظری بزنیم. برای مثال موضوع بیگانگی در بحث‌های مارکس را می‌توان در روابط مبتنی بر اینترنت در شبکه‌های مجازی موضوع گفتگو قرار داد و این کار از طریق تلفیق نظری امکان‌پذیر است. ما می‌توانیم مفاهیم مکتبی و پارادایمیک مارکس را تبدیل به مفاهیم تحلیلی کنیم و در زمان و مکانی که در آن زندگی می‌کنیم آن را مورد بازبینی قرار دهیم. مثلا ببینیم که بیگانگی به جز بیگانگی از کار که مارکس بر آن تاکید داشت، در چه حوزه‌های دیگری رخ می‌دهد. یا در حال حاضر طبقه‌ی در خود و طبقه‌ی برای خود یا طبقه‌ی دارای راه‌های تولیدی و طبقه‌ی فاقد راه‌های تولیدی بر اساس همان قدرت، ثروت و مالکیتی که مارکس در زمان صنعتی شدن انگلستان بحث می‌کرد، معنا می‌یابد یا قدرت رسانه‌ای و جایگاه رسانه‌ای مثل سلبریتی بودن نیز می‌توان مالکیت، ثروت و قدرت به وجود بیاورد؟ در زمان فعلی، شاید بسیاری از اصحاب رسانه ممکن است قدرت اقتصادی زیادی نداشته باشند، ولی قدرت رسانه‌ای بالایی برای نفوذ در فکار مردم دارند و حتی می‌توانند مالکیت فکر مخاطب خود را هم در اختیار بگیرند. قدرت رسانه هم یکی از اشکال قدرتی است که به واسطه‌ی در اختیار داشتن راه‌های تولیدی ایجاد می‌شود. این فرایند که ما مفاهیم مارکس را بر اساس مفاهیم تحلیلی در زمان و مکان دیگری به کار می‌بریم، گونه‌ای از تلفیق نظری است. باز می‌گردم به نکته‌ی ابتدایی؛ ما همه چیز را از نو نمی‌سازیم و از نو تجربه نمی‌کنیم. بلکه از تجربه‌های پیشینیان استفاده می‌کنیم، تجربه‌های قبلی را با زمان و مکان فعلی می‌سنجیم و سعی می‌کنیم با استفاده از مفاهیم و قواعد تحلیلی سعی می‌کنیم فرایند تلفیق نظری را پیش برویم تا به یک نظریه‌ی توانمند در تحلیل و تبیین مسائل اجتماعی دست یابیم. این نکات دلیلی بود بر اینکه ما به بحث تلفیق نظری بر اساس متون موجود بپردازیم و دو کتاب تلفیق نظری و جامعه‌شناسی بنیادین؛ متاتئوری را موضوع گفتگوی انتقادی خود قرار دهیم.

تلفیق در اندیشه‌ی جامعه‌شناسان و جایگاه مفاهیم در تلفیق نظریه

کریمی در ابتدای نشست گفت: در کتاب «تلفیق نظری» در جامعه‌شناسی بیشتر تمرکز روی ترکیب روش‌ها و بینش‌ها بوده است و تلفیق رویکرد تضادگرایی و پوزیتیویستی بیش از سایر دیدگاه‌ها مد نظر بوده است. در این کتاب بحث تلفیق نظریه مد نظر نبوده است. در کتاب «جامعه‌شناسی بنیادین یا متاتئوری» هم همین روند دنبال شده است و به پارادایم‌ها اشاره نشده است. تلفیق نظریه دو هدف را دنبال می‌کند: یکی توانمند کردن نظریه‌ها و دیگری کاربردی کردن نظریه‌ها. در کتاب تلفیق نظری در جامعه‌شناسی هدف مولف اتصال بخش‌ها و لایه‌هایی از یک کل اجتماعی به یکدیگر است. درواقع الگوی تلفیقی در اینجا به جای ارائه‌ی نظریه‌ای واحد در پیوستگی جهان اجتماعی به چندبعدی آن توجه کرده است. مسئله‌ای که در اینجا مهم است، جایگاه مفاهیم در تلفیق نظریه است. با توجه به اینکه مفاهیم باید به دو گونه‌ی تحلیلی و مکتبی مورد بررسی قرار گیرند، مفاهیم مکتبی در تلفیق نظری کاربرد ندارند، زیرا توجه به مکاتب و پارادایم‌های خاص قابلیت ورود به این فرایند ندارند. اما مفاهیم تحلیلی به دلیل فرازمانی، فرامکانی و فراشخصی بودن در تلفیق نظری قابل استفاده هستند. در کتاب تلفیق نظری تاکید بر دیدگاه پوزیتیویستی به تعبیر مولف یا عوامل‌گرا یا انسجام‌گرا در کنار مکاتب تضادی است که مولف مکاتب نظم‌گرا و تغییرگرا می‌نامد. محمدی اصل معتقد است مکاتب نظم‌گرا و تغییرگرا مکمل تحلیل واقعیت‌های اجتماعی هستند و کارکردهای مثبت و منفی تغییر را در این مکاتب می‌توان مطالعه کرد. درواقع، نظم و تغییر دائم در حال تبدیل به یکدیگر هستند و نظم در سیستم اجتماعی حاصل تبادل کارکردهای میان خرده‌نظام‌های اجتماعی هستند. در این کتاب، دوگانه‌های مختلفی مطرح می‌شود که ساخت و کنش یا طبقه و پایگاه دو نمونه است که مولف بر این باور است در فرایند تلفیق امکان بهره گرفتن از این دوگانه‌ها وجود دارد. موضوع دیگر که در کتاب جامعه‌شناسی بنیادین طرح شده، سطوح مختلف واقعیت اجتماعی در سه سطح خُرد، میانه و کلان است که از نظر مولف قابلیت شکل دادن به متاتئوری را دارند. قرار دادن نظریه‌ها در سه مکتب نظم‌گرا، تغییرگرا و بنیادین از موضوعات مورد بحث مولف در کتاب جامعه‌شناسی بنیادین است. جامعه‌شناسی نظم‌گرا، ریشه‌ی تعادل و وفاق را از اندیشه‌ی کانت می‌گیرد. دورکهیم در جناح ساخت‌گرای نظم و وبر در جناح فردگرای نظم جای می‌گیرد. اما پارسنز در صدد ترکیب این دو است که از نظر محمدی اصل، تلفیق نظری به شمار می‌رود. وی معتقد است جامعه‌شناسی تغییرگرا بر ستیز استوار است و ریشه‌های تعارض و تضاد از هگل وارد جامعه‌شناسی تغییرگرا می‌شود. رویکرد تلفیقی در اندیشه‌های نظم‌گرا با اندیشه‌های مرتن و پارسنز رشد می‌کند و در جامعه‌شناسی تغییرگرا در اندیشه‌های کوزر و هابرماس دیده می‌شود.

کژفهمی‌های موجود در کتاب‌های متاتئوری و تلفیق نظری؛ از مفاهیم تا تحلیل‌ها

شیری در ادامه‌ی بحث‌های کریمی گفت: علی‌رغم اینکه ما انتظار داریم در کتاب تلفیق نظری مولف از تعریف تلفیق نظری آغاز کرده باشد، چرایی آن و اهداف و سودمندی آن را در جامعه‌شناسی شرح دهد، راهکارهای و استراتژی‌های تلفیق را به بحث بگذارد و در نهایت از آنچه که غایت این فرایند است، اجمالی به میان آورد، در محتوای کتاب بیش از آنکه با استراتژی تلفیق نظری روبرو شویم، با شرح نظریه‌هایی روبرو هستیم که مبنای این شرح نیز بر جامعه‌شناسی نظری قرار ندارد، بلکه تلاشی است تا درستی نظریه‌ی پارسنز را نشان دهد. در جای‌جای این کتاب دیده می‌شود که نظریه‌های مختلف بر اساس نظریه‌ی پارسنز شرح داده می‌شوند و نکته‌ی دیگر این است که اگرچه از تلفیق روش و بینش یاد شده، اما تاکید بر روش‌های پژوهش است و محمدی‌اصل معتقد است روش‌های کمی برای پیش رفتن به سوی اهداف مطالعاتی، روش‌هایی کافی نیستند و اینجا ابداکشن یا منطق استفهامی بلیکی یا استقرای پرگمتیستی ح.ا. تنهایی را پیش می‌کشد و معتقد است این استراتژی بهترین روش برای مطالعات جامعه‌شناختی است. اما کمی بعدتر، زاویه‌ای میان بحث مولف در مقدمه و محتوای اصلی کتاب ایجاد می‌شود. مولف به مقایسه‌ی استقرا و قیاس می‌پردازد و محور بحث‌های خود را همین موضوع قرار می‌دهد. همان‌طور که از خواندن مقدمه به ذهن متبادر می‌شود که در کتاب قرار است ما شرح یک ترکیب روشی را ببینیم، در نهایت دیده می‌شود که مولف با شرح نظریه‌ها به سوی ترکیب روش‌های کمی و کیفی پیش می‌رود. به همین دلیل است که برخی مفاهیم که در کنار هم به کار برده می‌شوند، همخوانی ندارند. مفاهیمی که ممکن است اشتباهات تایپی هم باشند؛ مثلا تن‌کردشناختی را تن‌کارشناسی آورده است و نمی‌دانم دلیل این اشتباه چیست. ولی بحثی که در ادامه‌ی مباحث روش‌شناختی آمده است، نقدی به تیپ ایده‌آل وبر است و درجه‌ی انطباق‌پذیری ایدئال‌تایپ یک معضل ذاتی آن است که نه به کار قیاس می‌آید و نه به کار استقرا. دو نکته در اینجا مورد توجه است: یکی اینکه، اگر به واژه‌ها دقت کنید، واژه‌هایی برخاسته از دیدگاه عوامل‌گرایانه و بخصوص پارسنزی هستند. دوم اینکه، ایدئال‌تایپ از سوی مولف شناخته نشده است. چون ایدئال‌تایپ در کار قیاسی از طریق نظریه‌ها ساخته می‌شود و در پژوهش‌های استقرایی از طریق داده‌های موجود می‌توان سنخ‌های آرمانی را کشف کرد و مولف چنین تفکیکی ندارد. شیوه‌ی نقد به ایدئال‌تایپ در کتاب نشان می‌دهد که بحث‌ها به بیراهه می‌روند. در ضمن مولف به مفاهیم می‌پردازد و سعی دارد تقابل‌هایی ایجاد کند، مثلا قانون را در برابر قواعد قرار می‌دهد و معتقد است ما قانون علمی نداریم و قواعد علمی داریم. اینجا دقیقا جایی است که مولف قصد دارد نشان دهد که از دیدگاه عوامل‌گریانه فاصله بگیرد و ادعا می‌کند که نگاهی تحلیلی دارد. تقابل علل و دلایل را نیز به همین شکل مطرح می‌کند، علت را نفی کرده و معتقد است ما در جامعه‌شناسی به دنبال دلایل هستیم. اما در ادامه می‌گوید که این دلایل می‌توانند علل دیگری داشته باشند که برآمده از آن‌ها باشند. بدین معنا، محمدی‌اصل هرگز علل را نفی نکرده است و باز هم به آن بر می‌گردد. وی علل را دارای معنایی عام به شمار می‌آورد، اما دلایل به معناسازی خاص برخاسته از موقعیت مربوط هستند که ممکن است انگیزه‌ی عمل باشند. وی در ادامه این معنای خاصِ دلایل را به معنای عامِ علل ربط می‌دهد و با این روند می‌توان بحث را تا جایی ادامه داد تا در نهایت بر اساس آنچه مولف به دنبال آن است به یک علت غایی برسیم که دقیقا نگرشی عوامل‌گرایانه و خلاف ادعای تحلیلی بودن نگرش مولف است. نکته‌ی دیگر این است که مولف جامعه‌شناسی را در وجه تجربیِ آن صرفا محدود به جامعه‌شناسی کمّی می‌داند. بدین‌ترتیب تجربه را موضوعی آزمایشگاهی تلقی می‌کند و تجربه‌ی زیسته را به‌عنوان جامعه‌شناسی تجربی به شمار نمی‌آورد. با این استدلال‌ها متوجه می‌شویم که مولف به این‌همانی علوم توجه ویژه دارد. بنابراین به رویکردی experimentalباور دارد و experience را معتبر نمی‌داند.

مدیر گروه جامعه‌شناسی نظری با اشاره به گونه‌های معرفت از نظر مولف چنین ادامه داد: محمدی اصل معتقد است معرفت‌های متفاوت وجود دارد که می‌تواند در نگاه تحلیلی مهم باشد. اما اتفاقی که رخ می‌دهد این است که معرفت عامیانه، معرفت دینی، معرفت عرفانی، معرفت فلسفی، معرفت هنری و معرفت علمی را نام می‌برد و معتقد است که معرفت عامیانه، رویارویی تصادفی و شرطی‌شده است که معمولا در قالب ضرب‌المثل دیده می‌شود. وی بر این باور است که قالب نظری بر اساس معرفت عامیانه وجود ندارد و این در حالی است که ما حتی در جامعه‌ی آکادمیک به تقابلی میان علم و شبه‌علم مواجه هستیم که شبه‌علم بر اساس معرفت عامیانه شکل گرفته است و مشاهده می‌کنیم که شبه‌علم هم قالب‌های نظری منسجمی است که اجزا و عناصر آن به هم پیوند خورده است و کارکرد هم دارند. ما وقتی با معیارهای فرامکتبی علم این قالب‌های نظری را بررسی کنیم، متوجه خواهیم شد که برخی از قالب‌های نظری موجود شبه‌علم و مبتنی بر معرفت عامیانه هستند. مثلا روانشناسی زرد که در حال حاضر مخاطب زیادی دارد، شبه‌علم روانشناسی است. دوره‌های خودشناسی که به صورت کارگاه در سال‌های اخیر متداول شده است، اغلب شبه‌علم‌هایی هستند که سعی دارند نوع بشر را با یک تیپ شخصیتی واحد هدایت کند. بنابراین می‌توان به این موضوع از این رویکرد هم پرداخت که معرفت عامیانه چنان سطحی نیست که نتواند قالب نظری تشکیل دهد. از این دریچه به بحث‌های کتاب درباره‌ی معرفت عامیانه می‌توان نقد وارد کرد. درباره‌ی معرفت دینی هم گونه‌ی دیگر از نقد را می‌توان وارد دانست. چون به باور مولف، معرفت دینی ماوراءالطبیعه و شناخت وحیانی را در بر می‌گیرد و همه‌ی چیزهایی که در دایره‌ی معرفت دینی قرار می‌گیرد را برخاسته از روایات پیامبران و گاهی نیز استدلال‌های عقلانی می‌داند. این محدود کردن معرفت دینی و آن را تجربی ندانستن هم قابل نقد است، اما محمدی اصل معتقد است که این گونه از معرفت می‌تواند قالب نظری شکل دهد. اما معرفت عرفانی را متوجه ذات خداوند می‌داند که بر اساس کشف و شهود است و مکاتب عرفانی را شکل می‌دهد. در معرفت فلسفی به نور اشراقی می‌پردازد که قصد دارد با تعقل به کلیاتی برسد و مکاتب فلسفی بر اساس این معرفت شکل می‌گیرد. معرفت هنری نیز از ابتکار و خلاقیت بهره می‌گیرد و گزاره‌های کیفی ارائه می‌دهد و قالب نظری آن هم مکاتب هنری هستند. اما در بحث از معرفت علمی خطای دیگری شکل می‌گیرد که برخاسته از نگرش عوامل‌گرایانه به علم است. معتقد است واقعیت‌ها محدود به زمان و مکان مشخص هستند، رجوع سیستماتیک به واقعیت که گزاره‌های کمّی ارائه می‌کند. درواقع بر اساس همان نگرشی که در ابتدای کتاب، جامعه‌شناسی را علم نه تجربی، بلکه آزمایشی می‌داند، در اینجا هم معرفت علمی را منتج به قالب‌های نظری بر اساس گزاره‌های کمّی می‌داند. برخلاف اینکه در ابتدا مولف تاکید دارد که ما علل را کنار می‌گذاریم و به دلایل رجوع می‌کنیم، در شرح‌های مختلف خود به علل رجوع کرده است.

شیری در ادامه بر این نکته تاکید کرد که مولف کتاب معتقد است جامعه‌شناسی به دلیل تکیه داشتن بر روش و نظریه یک علم است. ولی ما در ویژگی‌های فرامکتبی علم به ویژگی‌های متنوع‌تری می‌پردازیم که جامعه‌شناسی آن ویژگی‌ها را داراست. از سوی دیگر، علی‌رغم اینکه قانون علمی را زیر سوال برده، نظریه را مجموعه‌ای از قوانینی می‌داند که روابط احتمالی میان پدیده‌ها را نشان می‌دهد. پس از طرح این موارد بیشتر تاکید بر روش‌شناختی است و مولف می‌نویسد که باید چارچوب نظری مشخص داشت، تعریف نظری و تعاریف عملیاتی و بحث از چارچوب روش‌شناختی در پژوهش‌های قیاسی را طرح می‌کند. وی معتقد است انباشت علمی در جهان بر اساس سلایق افراد شکل می‌گیرد، یعنی با طرح این موضوع، مبتنی بر تجربه و مبتنی بر واقعیت بودن علم را زیر سوال می‌برد و سلایق متفاوت را تاثیرگذارتر می‌بیند. در کنار این مباحث از مفاهیم کیفی مثل حساسیت نظری، ابداکشن، استفهام، برساخت، کنشگری و برخی مفاهیم دیگر استفاده می‌کند که صرفا در حد استفاده‌ی لغوی است.

در پاسخ به پرسشی که درباره‌ی فرایند بومی‌سازی نظریه از طریق تلفیق نظری مطرح شد، مدیر گروه جامعه‌شناسی نظری گفت: در این فرایند ما می‌توانیم تئوری‌ای را که در زمان و مکان خاصی شکل گرفته را با جابجایی سنخ‌های آرمانی قابل استفاده در زمان و مکان دیگری می‌کنیم. این نظریه اگر دز زمان و مکان جدید در فرایند پژوهش بتواند به مفاهیم و روابط جدیدی برسد و پژوهشگر قصد داشته باشد مفاهیم به‌دست آمده را تبدیل به مفاهیم تحلیلی و فرانظری کند، نیاز دارد تا باز هم جابجایی سنخ‌های آرمانی را انجام داده و سنخ آرمانی تاریخی را تبدیل به سنخ آرمانی جامعه‌شناختی کند تا نظریه‌ای فرامکان و فرازمان را ارائه کند. در این فرایند نقش اصول موضوعه نیز خیلی مهم است و نکته‌ی دیگر این است که همیشه ما به نظریه‌ی جدید در فرایند بومی‌سازی نظریه نمی‌رسیم و الزاما هم پارادایم جدیدی به پارادایم‌های قبلی اضافه نمی‌شود. اما نظریه‌ی تلفیقی می‌تواند یک نظریه‌ی توانمند برای زمان و مکان مشخصی باشد که ما قصد مطالعه‌ی آن را داریم. تا زمانی که مفاهیم وابسته به زمان و مکان باشند ما با قانون علمی سر و کار داریم. مثل بارز آن نظریه‌ی خودکشی دورکهیم است. تا زمانی که دورکهیم در مطالعه‌ی خود وضعیت تاهل، وضعیت خانوادگی اعم از ازدواج و طلاق و داشتن فرزند، دین و مذهب، تحصیلات، جنس یا وضعیت شغلی را مطالعه می‌کند، قانون علمی را بررسی می‌کند. اما زمانی که از مفاهیم تحلیلی مثل انسجام اجتماعی برای تحلیل استفاده می‌کند، درواقع قالب نظری خود را شکل داده است و برای استفاده از این نظریه، ابتدا باید مولفه‌های انسجام اجتماعی در ایران را پیدا کرد، نه اینکه از همان مولفه‌های دورکهیم استفاده کرد. اقتدار در نظریه‌ی وبر یک مفهوم فرازمان و فرامکان است، اما مولفه‌های انواع اقتدار ممکن است در جوامع مختلف با هم تفاوت‌هایی داشته باشد. در نظریه‌ی بلومر کنش نمادی و نانمادی مفاهیمی فرازمان و فرامکان است، اما در جامعه‌ای مثل جامعه‌ی آمریکا ممکن است روابط نژادی منجر به سلطه‌ی سازمان روانشناختی شود و کنش نانمادی شکل بگیرد و در جامعه‌ی ایران ممکن است روابط جنسیتی این گونه از کنش را برساخت کند.

کارکرد مفاهیم در تلفیق نظری در فمینیسم تفسیری پرگمتیستی

مدنی بحث خود را با چیستی تلفیق نظری آغاز کرد و گفت: ما در جامعه‌شناسی نظری ۶ گونه پژوهش نظری داریم که تمرکز ما بر تلفیق نظری است. با یک مثال آغاز می‌کنم. مثلا زمانی که ما قصد داریم درباره‌ی هویت جنسیتی بحث کنیم و آن را از پارادایم تفسیری مطالعه کنیم، می‌توانیم از نظریه‌ی جنبش‌های اجتماعی یا تضاد قدرت هربرت بلومر استفاده کنیم یا از نظریه‌ی مارکس بهره بگیریم. اما برای این کار باید مفاهیم فرازمان و فرامکان یا مفاهیم عام را استفاده کنیم و تبدیل به مفاهیمی کنیم که در بنا و بستر تاریخی این‌زمانی و این‌مکانی مورد مطالعه قرار دهیم. سوال مهم این است که آیا می‌توان از مفهوم هویت جنسیتی در قالب سنخ آرمانی جامعه‌شناختی استفاده کنیم یا خیر؟ پاسخ به این پرسش برای ورود به تلفیق نظری مهم است. هربرت بلومر درباره‌ی مسائل زنان صحبت نمی‌کند، ولی افرادی مانند آرلی راسل هکشایلد درباره‌ی مسائل زنان تحلیل ارائه می‌دهند؛ درباره‌ی مسائلی مثل مادری، قلب جابجا شده و مسائل دیگری که زنان در موقعیت‌های مختلف و در پویایی‌شناسی تاریخی تجربه می‌کنند. بنابراین برای تقویت تبیین می‌توانیم از مفاهیم عامی که از نظریه‌ی جنبش‌های بلومر و مارکس استخراج می‌شود، در کنار نظریه‌ی هکشایلد استفاده کرد. اما در کنار هم قرار دادن نظریه‌های مختلف را نمی‌توان تلفیق نظری دانست. فراتر از کندوکاو یک دستگاه نظری توجه به دستگاه‌های نظری مختلفی است که قرار است در تلفیق نظری از آن‌ها استفاده کنیم. در اینجا هم سوال دیگری وجود دارد که آیا می‌توان به تلفیق دستگاه‌های نظری از پارادایم‌ها مختلف هم پرداخت یا خیر؟ اگرچه در میان پژوهش‌های نظری، معرفت‌شناسی یا تبارشناسی نگاهی به گذشته داشته باشد و کاری تاریخی به شمار آید، ولی تلفیق نگاهی رو به آینده دارد تا برای حل مسئله‌ی اکنونی و اینجایی مورد استفاده قرار گیرد. از طرف دیگر بحث فرانظریه و متاتئوری هم مهم است که گاهی اهمیت آن از سوی دانشجویان درک نمی‌شود و شاید دلیل آن هم کوتاهی در مطالعه‌ی پژوهش‌های نظری باشد.

در مارکسیسم فمینیسم، از روابط سلطه و طبقات اجتماعی بحث می‌شود. در نظریه‌ی مارکس این مفاهیم در روابط بین کارکن و کارفرما استفاده شده که در بنا و بستر تاریخی‌ای که مارکس در زمان خودش استفاده کرده، مفهوم‌پردازی شده است. اما این مفاهیم وارد حوزه‌ی دیگری می‌شود، مثل خانواده یا حتی روابط آزاد و انواع همباشی‌ها که روابط فرادست و فرودستی را تجربه می‌کنند. در کشور خودمان هم مباحث زیادی را بر اساس این روابط می‌توان تبیین کرد که سلطه در روابط را تحلیل می‌کند. ما به‌عنوان کسانی که قصد داریم پارادایم تفسیری پرگمتیستی را وارد حوزه‌ی فمینیسم کنیم، ابتدا باید پارادایم تفسیری پرگمتیستی را به درستی درک کنیم و انواع دیالکتیک را نیز بفهمیم تا بتوانیم مثلا روابط سلطه را در تلفیق پارادایم تفسیری پرگمتیستی و فمینیسم به کار بگیریم و ساحت‌ها و ابعاد مختلف کنشگری زنان و مردان را در این حوزه تحلیل کنیم. در این فرایند است که ما می‌توانیم فمینیسم تفسیری پرگمتیستی را را تعریف کنیم. ممکن است بتوانیم مبانی نظری تفسیری پرگمتیستی را در فمینیسم تفسیری پرگمتیستی گسترش دهیم یا بر اساس همان مبانی تلفیق نظری انجام دهیم. باید توجه داشته باشیم که مبانی فمینیسم تفسیری پرگمتیستی با مبانی فمینیسم لیبرال متفاوت است. در حالی که تلفیق به مثابه تغییری شیمیایی است و ماده‌ی جدیدی تولید می‌کند که با مواد تشکیل دهنده‌ی خودش تفاوت دارد، ترکیب نظری به دیدگاه جدیدی منجر نمی‌شود. همین موضوع نشان می‌دهد که سرشت تلفیق نظری متفاوت از ترکیب نظری است. تلفیق نظری روش‌شناسی قومی و تضادی هم امکان‌پذیر است و ما می‌توانیم روی این قضیه فکر کنیم که اگر برخی دستگاه‌های نظری قابل تلفیق با هم نیستند، باید دستگاه‌های نظری‌ای که قابلیت تلفیق دارند را تشخیص دهیم تا به تقویت دستگاه نظری بیانجامد تا کاربست دقیقی داشته باشد. بنابراین هر دستگاه نظری‌ای با دستگاه نظری دیگر، قابل تلفیق نیست. در این کتاب بازی با کلمات بدون توجه به بار معنایی مفاهیم بخصوص در پارادایم‌شناسی دیده می‌شود که باید جدی گرفته شود. در ضمن باید آثاری جدی گرفته شود که این مفاهیم در آن دقیق به کار رفته باشند. البته ویقتی به مفاهیم وی در نظریه‌ی مید نگاه کنیم که I و me را من و مرا ترجمه کرده، متوجه می‌شویم بازی با کلمات در این آثار نویسنده مسبوق به سابقه است.

کاربردی صوری مفاهیم و معرفی شیوه‌های تلفیق نظری بر اساس مناقشات کاذب در جامعه‌شناسی

شیری با بازگشت به بحث‌های مدنی گفت: گویا نگاه پوزیتیویستی به علم موجب شده تا این تصور به وجود بیاید که تعداد عناوین زیاد احتمالا نشان‌دهنده‌ی علمی بودن افراد است که موجب شده با انباشت عناوین کتاب با مباحث غیرعلمی و شبه‌علمی مواجه باشیم که هیچ‌کدام هم به صورت تخصصی بحث نشده است. محمدی‌اصل در کتاب تلفیق نظری در جامعه‌شناسی نوشته «مارکس از منظری متفاوت تحلیل سوسیالیستی جامعه‌ی قرن نوزدهم را علمی نامید تا با اتوپیای سوسیالیست‌های تخیلی مقابله کند». من دقیقا منظور مولف از سوسیالیست‌های تخیلی را نمی‌دانم به چه کسانی ارجاع دارد و در کتاب هم نیامده است. اما آنچه که مهم است این نکته می‌باشد که در جای جای کتاب از این مفاهیم استفاده شده است. در بخشی از کتاب هم که به پارادایم‌شناسی پرداخته می‌شود با توجه به ویژگی‌های پارادایم‌شناسی که جامع و مانع بودن، حتی‌الامکان تعداد محدود دسته‌ها را دارا باشد دو ویژگی مهم است، محمدی اصل یک پارادایم‌شناسی عریض و طویل انجام داده است که با تعداد بسیار زیادی از پارادایم‌ها به آن پرداخته است. اما در کتاب‌ها دیگر آن را محدود به نظم‌گرایی، تغییرگرایی و بینابینی می‌کند که مفاهیمی هستند که معانی قابل درک نداند. مثلا مفهوم بینابینی چگونه تعریف می‌شود و چه ویژگی‌هایی دارد؟ خلط مفاهیم متنوع و متکثر در کتاب‌ها و بخصوص این دو کتاب مورد نقد زیاد است. مثلا من نقل قولی از وبر در این کتاب دیدم که تا به حال در هیچ جای دیگری ندیده‌ام. در کتاب آمده است: « کنش عقلانی یا rational action و کنش غیرعقلانی nonrational action» و جادوگری در جامعه‌ی مدرن را کنش غیرعقلانی می‌داند. در حالی که اگر بخواهیم مفهوم تحلیلی کارکرد را می‌شناخت، بهتر می‌توانست این موضوع را تحلیل کند. یا از قول بلومر آورده: «action/ reaction/interaction» که ما می‌دانیم بلومر فقط در واکنش چرخه‌ای است که از reaction بحث می‌کند. ولی مولف هم‌کنشی میان دو کنشگر را کنش و واکنش به شمار آورده که منجر به هم‌کنشی می‌شود؛ چیزی که ما هیچ وقت نه در آثار ح.ا. تنهایی که دانشجو و شارح بلومر است، دیدیدم و نه در بحث‌های او چنین چیزی را شنیدیم. به نظر می‌رسد در شرح‌های موجود در کتاب در مورد کنش‌های اجتماعی نگرش روانشناختی غالب است. اما تنها کتابی که مولف در آن به موضع نظری خودش اشاره کرده، کتاب متاتئوری است و در مقدمه‌ی کتاب آورده که دیدگاه عوامل‌گریانه دارد. وی دیلیل این موضع پارادایمی خود را هم تعلیم جامعه‌شناسی در مقاطع مختلف تحصیلی در دانشگاه دانسته که همیشه با این پارادایم جامعه‌شناختی همراه بوده است. ولی در کتاب‌های دیگر سعی در فاصله گرفتن دارد، اما زمانی که از تلفیق نظری بحث می‌کند می‌نویسد که «کنشگری‌های نهادینه و ساختی خرده‌نظام‌ها متضمن کنشگری انسان‌هاست». وی از موضع نظری پارسنز وارد بحث می‌شود، ولی قصد دارد از کنشگری‌هایی بحث کند که در پارادایم تفسیری وجود دارد. در جای دیگر، طبقه از نظر مارکس را در برابر پایگاه از نظر وبر قرار می‌دهد و معتقد است که تلفیق تئوری صورت گرفته است. در حالی که ما در اصول جامعه‌شناسی، اصل فرصت‌ها و سبک زندگی را داریم که پاسخگوی این تقابل است. وی در کتاب تلفیق نظری، کاربردی کردن تلفیق را محدود به دیدگاه روش‌شناختی می‌داند، اما در کتاب متاتئوری چهار دیدگاه را برای تلفیق نظری معرفی می‌کند. پیش از پرداختن به این چهار دیدگاه بهتر است به زیرمجموعه‌هایی که برای پارادایم‌های نظم‌گرایی، تغییرگرایی و بینابینی می‌آرود، توجه کنیم. ایده‌آلیسم دیالکتیکی را یکی از مکاتب مربوط به پارادایم تضاد گرایی دانسته و هیچ مصداق برای این مکتب نیاورده است و صرفا به یک تعریف محدود شده است. مکاتب دیگری مانند قالب‌گرایی، نمایشنامه‌گرایی، بافت‌گرایی و تقسیم‌بندی‌های این‌چنینی که همه محدود به یک تعریف و بدون مصداق و ارجاع به جامعه‌شناسان آمورده شده است. اما نکته‌ی جالب این است که یکی از راه‌های تلفیق نظری را تجمیع‌گرایی می‌داند و این همان بحثی است که می‌تواند در قالب ترکیب چندنظری قرار گیرد. اما معیار بحث وی، بحث‌های ریتزر است و بر مناقشه‌ی کاذب خرد و کلان تاکید دارد. وی معتقد است اگر ما مفاهیم را هم در سطح خُرد استفاده کنیم و هم در سطح کلان، توانسته‌ایم از تجمیع‌گرایی برای تلفیق نظری بهره برده‌ایم. این هم سطوح مطالعه است و نمی‌توان آن را شیوه‌ی تلفیق نظری دانست. همانطور که ما قدرت را می‌توانیم در ساختار جهانی به کار ببریم، در ساختار یک کشور هم بررسی کنیم و در ساختار یک خانواده هم به آن بپردازیم. این گونه از کاربرد مفاهیم عجیب نیست و نشان می‌دهد که مناقشه‌ی خُرد و کلان، مناقشه‌ای کاذب است که مبتنی بر واقعیت نیست؛ بحثی ساخته و پرداخته‌ی شارحین است و در تئوری‌های جامعه‌شناختی وجود خارجی ندارد. در روش دوم ساخت فرانظریه، تلفیق‌گرایی را مورد بحث قرار می‌دهد و عینیت و ذهنیت را محور اصلی کاربرد این روش می‌داند که متکی بر نظریه‌ی گیدنز و بوردیو است. وی به نظریه‌ی ساخت‌سازی گیدنز می‌پردازد و در نظریه‌ی بوردیو هم بر این باور است که تلفیق‌گرایی برای رد ضدیت عینیت و ذهنیت است. در این شیوه هم به ماقشه‌ی کاذب دیگری پناه برده است که آن هم برساخته‌ی شارحین است. در برخی موارد هم نقل قول‌هایی می‌آورد که جای بحث دارد. مثلا از قول دروکهیم آورده که «ما در جامعه‌شناسی بحث‌های ذهنی و روانشناختیِ رفتار انسانی را کنار بگذاریم، مطالعه را عقیم باقی گذاشته‌ایم». همین نقل قول نشان می‌دهد که دورکهیم هم که تاکید بر همانند شیء دیدن در پژوهش جامعه‌شناختی دارد، تضادی میان عینیت و ذهنیت نمی‌بیند. در حالی که مولف به ضرورت پرداختن به ابعاد ذهنی و روانشناختی از نظر دورکهیم می‌پردازد، به تضاد عینیت و ذهنیت هم اشاره کرده و سعی دارد تا آن را از راه تلفیق حل کند. راه سوم را جامعه‌گرایی دانسته و در دو سنخ نوکارکردگرایی و نوتضادگرایی بحث می‌کند. دارندورف را نوکارکردگرا و مکتب فرانکفورت را هم نوتضادگرا می‌داند. البته این نکته قابل بحث است که چرا دارندورف با وجود اینکه گرایشات تضادی دارد، در نوکارکردگرایی قرار گرفته است. در نهایت به فرانظریه‌گرایی اشاره می‌کند و تلاش می‌کند تا آن را از تلفیق‌گرایی، تجمیع‌گرایی و جامعه‌گرایی مستقل سازد. در همه‌ی این شیوه‌هایی که مطرح می‌شود دوگانه‌های خُرد و کلان و عینیت و ذهنیت محورهایی هستند که بر آن‌ها تاکید کرده و هدف وی ارائه‌ی راهکاری است که این سطوح مطالعاتی را تغییر دهد. در پایان‌بندی هر دو کتاب به بحث روش‌شناختی پرداخته و نگاتی آورده که عبارتند از: بسنده نبودن روش کمی، لزوم افزودن روش کیفی به روش کمی، ترکیب روش‌های کمی و کیفی و این موضوع را نتیجه‌ی تلفیق نظری و متاتئوری دانسته است که نشان می‌دهد فهم درستی از تلفیق نظری وجود ندارد. گرایش اصلی نویسنده متوجه روش‌شناسی است که نگاهی قیاسی به تلفیق نظری دارد و معتقد است قواعد جدیدی که ما از ترکیب گزاره‌های قبلی پیدا کرده‌ایم را باید تجدید ارزیابی کنیم تا مشخص شود قابلیت مطالعه دارند یا خیر. راهکار پیشنهادی وی برای تجدید ارزیابی، رویکرد پارسنز است. نظریه‌ی پارسنز را قوی‌ترین نمود در تلفیق نظری دانسته که توانسته دیالکتیک را در سیبرنتیک بیاورد و نظم و تغییر را همزمان بحث کند. به باور محمدی اصل، نظم‌گرایی و تغییرگرایی در نظریه‌ی پارسنز تبدیل به نظریه‌ی بینابینی می‌شود. ارزش‌های نظریه‌پردازی، ایده‌آلیسم در برابر فایده‌گرایی و مفاهیم دیگری را مطرح می‌کند و همه‌ی این‌ها را به نفع پارسنز تحلیل می‌کند. مولف سعی دارد تعلقات معرفتی را به سمتی هدایت کند که نوسازی تمدن رخ دهد و نوسازی تمدن را دوباره در قالب تلفیق نظم‌گرایی و تغییرگرایی قرار می‌دهد. اما آنچه که مهم است این است که ما در بحث تلفیق نظری هدف توانمند کردن نظریه و کاربردی کردن نظریه را دنبال می‌کنیم که روش‌های آن نیز جابجایی سنخ‌های آرمانی و تبدیل مفاهیم مکتبی به تحلیل و برعکس، برای قرار دادن مفاهیم در یک پارادایم مکتبی یا پارادایم فرانظری انجام می‌شود. نمونه‌ی انجام شده از تلفیق نظری را می‌توان در کتاب «دستگاه نظری تفسیری پرگمتیستی؛ جوامع درون‌ساخت و برون‌ساخت» دید که حاصل تاملات نظری ح.ا. تنهایی است که با استقرای تاریخی انجام شده است. این نظریه حاصل تلفیق تئوری نظریه‌پردازانی چون مارکس، بلومر، اریک فرُم، باخ‌اوفن، مید و دیگران است که ساخت طبقاتی و قشربندی اجتماعی در جوامع شرقی را مطالعه کرده است.

جلسه پس از پرسش و پاسخ راس ساعت ۲۲:۳۰ به پایان رسید.

 

تلفیق نظری متوتئوری