گزارش: الناز شیری

نشست گروه علمی تخصصی جامعه‌شناسی نظری انجمن جامعه‌شناسی ایران با عنوان «چیستی دانشگاه؟ کیستی کنشگر علمی؟» روز ۲۸ شهریور ۱۴۰۲ در باشگاه اندیشه ساعت ۱۸:۳۰ با سخنرانی دکتر علی محمودی و دکتر علی جنادله برگزار شد و در بخش دوم با گفتگوی حاضران ادامه پیدا کرد.

دکتر سید علی محمودی با موضوع «فلسفه‌ی استقلال علمی و ساختاری دانشگاه» سخنان خود را آغاز نمود و اظهارداشت: امروزه مسائل دانشگاه از موضوعات حساس و مورد بحث در کشور است. این امر بی‌جهت نیست، زیرا نحوه‌ی برخورد با استادان، دانشجویان و به طور کلی با دانشگاه، با انتقادها، اعتراض‌ها و پرسش‌هایی روبرو شده است. بنابراین لازم است نگاهی به جایگاه و رسالت دانشگاه، نقش و ساختار دانشگاه و موقعیت علمی دانشگاه بیفکنیم. من بحث خود را با این پرسش آغاز می‌کنم که: چرا دانشگاه باید از جنبه‌های علمی و ساختاری مستقل باشد؟ در این گفتار به ترتیب به سه موضوع می‌پردازم: نخست، ارائه‌ی تصویری موجز از رساله‌ی جدال دانشکده‌های ایمانوئل کانت. دوم، استقلال علمی دانشگاه. سوم، استقلال ساختاری دانشگاه.

جدال دانشکده‌ها: نظریۀ کانت دربارة دانشگاه

ایمانوئل کانت حدود ۲۰۰ سال قبل در رسالۀ جدال دانشکده‌هابه موضوع دانشگاه پرداخته است. در این رساله، موضوعات بسیاری از جمله استقلال نهادهای علمی و ساختارهای علمی مورد بحث قرار گرفته است. بنابراین، ما از یک موضوع نظری آغاز می‌کنیم که می‌تواند پشتوانه‌ی فکری برای ادامه‌ی بحث باشد.

این استاد فلسفه‌ی سیاسی در ادامه گفت: در رساله‌ی جدال دانشکده‌ها -که ترجمه‌ی آن به فارسی نیز منتشر شده-، سخن از چهار دانشکده است: دانشکده‌ی پزشکی، دانشکده‌ی حقوق، دانشکده‌ی الهیات و دانشکده‌ی فلسفه. این عنوان‌ها درواقع به ساختارها می‌پردازند و نسبتِ میان آن‌ها را با هم مشخص می‌کنند. کانت سه دانشکده‌ی پزشکی، الهیات و حقوق را «دانشکده‌های فراتر»(Higher Faculties) می‌نامد، زیرا فعالیت‌ها و کارکرد آن‌ها در رابطه با حکومت و مردم بیش از دانشکدۀ فلسفه است. او دانشکدۀ فلسفه را با فروتنی،«دانشکدۀ فروتر» می‌نامد(Lower Faculties) اما برای دانشکده‌ی فلسفه جایگاه ممتاز و ویژه‌ای قائل است؛ زیرا این دانشکده، فراورده‌های دانشکده‌های سه‌گانه‌ی دیگر را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهد تا میزان اعتبار علمی آن‌ها را ارزیابی کند. در سدۀ بیستم، فلسفۀ علم این نقش را دربارة علوم مختلف ایفا می‌کند. موضوع اصلی این رشته، از سویی پرسش از ماهیت علم است؛ از سوی دیگر، تراز ارزش علمی آن‌را می‌سنجد. یکی از نکات برجسته در رسالۀ کانت این‌است‌که دانشکده‌های پزشکی، الهیات و حقوق هریک کار خودشان را انجام می‌دهند و دانشکده‌ی فلسفه که کار دانشکده‌های دیگر را نظارت و ارزیابی می‌کند، به‌رغم تعبیر فروتنانۀ کانت، استقلال بیشتری در رابطه با دولت دارد. به‌عبارت دیگر، دولت حق ندارد در نظریه‌ها، موضوع‌های مورد بحث و روش‌های پژوهشیِ دانشکده‌ها، به‌ویژه دانشکده‌ی فلسفه دخالت کند.

کانت در جدال دانشکده‌هانقد قدرت سیاسی را کار مقامات سیاسی و حکومتی نمی‌داند. بلکه کار فیلسوفان و استادان دانشگاه می‌داند. می‌گوید«آموزگاران آزادِ حق» یعنی فیلسوفان باید در خصوص نقد قدرت سیاسی وارد عمل شوند. در اینجا نقش دولت،«کنشگری» است و کار دانشگاهیان«نظاره‌گری». آن که کنشگری می‌کند در تکاپوی کنش خویش است، اما آنکه نظارت می‌کند، کاری را انجام می‌دهد که از کنشگر ساخته نیست. براین‌اساس، قدرت سیاسی از یک سو و دانشگاه از سوی دیگر، کار یکدیگر را تکمیل می‌کنند. حتی درباره‌ی جنگ و صلح دیدگاه کانت این است که گرچه نظامی‌ها در دانش، راهبرد و شیوه‌های نظامی به آن می‌پردازند، اما جنگ و صلح در ابعاد قهرآمیز و صلح‌آمیز، امری انسانی است و با جنبه‌های عقلانی، حقوقی و اخلاقی ارتباط تنگاتنگ دارد. جنگ و صلح موضوعاتی هستند که فیلسوفان، دانشگاهیان و شهروندان باید به آن بپردازند و آراء خود را با شهروندان و دولت در میان بگذارند.

دکتر محمودی در خصوص رابطه‌ی میان دولت‌ها و فیلسوفان از نگاه کانت گفت: کانت معتقد است دولت‌های استبدادی با فیلسوفان سرسازگاری ندارند و آن‌ها را موجب دردسر می‌دانند. فیلسوفان را مزاحم و بوالفضول می‌دانند. بخصوص دولت‌های تمامیت‌گرا (توتالیتر) و هیچ دل‌خوشی از فیلسوفان و دانشگاهیان ندارند. اگر آنان زیردست و فرمانبر چنین دولت‌هایی نباشند، ظالمانه تحقیرشان می‌کنند، در تنگنا قرارشان می‌دهند، حکم اخراجشان را صادر می‌کنند، خانه‌نشینشان می‌کنند و به عنوان دشمن با آنان رفتار می‌کنند. درنتیجه دولت، ملت، دانشگاه، فرهنگ، تمدن و توسعه، همگی تباه می‌شوند. البته همواره در جهان، حاکمان خردمند، دانشور، باکفایت و دوراندیشی بوده‌اند و هستند که با فیلسوفان برسرِ مهر بوده اند، با آنان گفت‌وگو و مشاوره می‌کرده اند، حرمت آنان را نگاه می‌داشته اند و در حریم آزادی و استقلال آنان را نقض نمی‌کرده اند. در روزگار ما نیز می‌توان زمامدارانی از این دست را کم‌وبیش در جهان یافت. سخن محوری کانت در جدال دانشکده‌ها این‌است‌که همواره باید پنجرۀ دانشکدۀ فلسفه به سوی کاخ سیاست گشوده باشد تا فیلسوفان بتوانند بر کنش‌ها و واکنش‌های اهل سیاست نظارت کنند و اندیشه و عملکرد آنان را مورد نقد و ارزیابی قراردهند. دولت‌ها باید از رهنمودهای دانشکده‌ی فلسفه استفاده کنند و از آنان بیاموزند تا در روند ادارۀ خردمندان و اخلاقی کشور، رضایت شهروندان تأمین شود.

استقلال علمی دانشگاه

دکتر محمودی، استاد دانشگاه درباره‌ی استقلال دانشگاه گفت: هنگامی که از استقلال علمی دانشگاه صحبت می‌کنیم، باید بدانیم که شرط این استقلال، برخورداری دانشگاه از حق آزادی است؛ یعنی دانشگاه نمی‌تواند مستقل باشد، مگر این‌که آزاد باشد. در سپهر آزادی است که گفت‌وگوها شکل می‌گیرند، تضارب دیدگاه‌ها رخ‌می‌نمایند و امکان خلق مفهوم‌ها و نظریه‌ها فراهم می‌آید. طبیعی است که در چنین فضایی، هم دانشگاهِ آزاد و مستقل کار علمی خود را انجام می‌دهد، هم دولت می‌تواند و باید از دستاوردهای علمی دانشگاه بهره‌مند شود. دانشگاه نهادی است که درهای آن همیشه باید به سوی خیابان، شهروندان، دولت و ساختارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی باز باشد. دانشگاه به‌عنوان یک نهاد باید با چشمان باز به شهروندان، حاکمان و جهان بنگرد و دیده‌بانیِ مستمر خود را حفظ کند.

بی‌تردید، حکومت‌ها نمی‌توانند و نباید در فرایند آموزشی و پژوهشی دانشگاه‌ها دخالت کنند، راه‌های حقیقت‌جویی و مطرح کردن موضوعات علمی را به‌بندند و محدودیت‌های سیاسی- ایدئولوزیک را به دانشگاه‌ها تحمیل کنند. چنین نهادی، هرچه هست، دیگر دانشگاه نیست. هنرمند نیز در ظرفیت فردی خویش زمانی می‌تواند دست به آفرینش هنری بزند که آزاد باشد و در مضیقه و تنگنا درنیفتد. کار هنرمندان را نقادان رشتۀ هنر و ادبیات باید ارزیابی کنند، نه ممیزان دولتی.

دولت می‌تواند با دانشگاه‌ها هم‌کنشی کند. به‌عنوان نمونه، شمار دانشجویان مورد نیاز خود در هر رشته را به دانشگاه‌ها اعلام ‌کند تا آن‌ها نیروی انسانی متخصص مورد نیاز کشور را تربیت کنند و دولت نسبت به جذب و استخدام آنان وارد عمل شود. در تأمین بودجه و سایر امکانات و نیازها نیز دولت با دانشگاه در تعامل است.

از این‌گونه موارد که بگذریم، مسائل علمی، موضوع‌های درسی، کتاب‌های درسی ، سمینارها، طرح‌های پژوهشی و مانند این‌ها، در قلمرو مسئولیت‌های دانشگاه است. این‌همه را مدیریت و استادان دانشگاه عهده‌دار هستند. بنابراین، دولت حق ندارد دیدگاه‌ها، خط‌مشی‌ها و برنامه‌های مورد نظر خود را به دانشگاه دیکته و تحمیل کند. این‌که دانشگاه زیرنظر دولت به چه موضوعاتی بپردازد و به چه موضوعاتی نپردازد، برای استادان دانشگاه قابل‌درک و پذیرفتنی نیست. دولت می‌تواند نیازهای جامعه را به دانشگاه منعکس کند. دولت می‌تواند پرسش‌هایی که با آن‌ها روبه‌رو می‌شود را با دانشگاهیان درمیان‌بگذارد و پاسخ آنان را دریافت کند و نیز در رفع مشکلات کشور با استادان دانشگاه مشورت و چاره‌جویی کند. دولت می‌تواند از دانشگاهیان بخواهد که معضلات و مشکله‌هایی‌ که دولت‌ها دارند را بررسی کنند. این ارتباط و تعامل، قابل درک و کارساز است.

اکنون این پرسش مطرح می‌شود که چه ایرادی دارد که دولت در موضوع‌ها، روش‌ها، گفتمان‌ها و محتوای درسی و سایر موضوعات آموزشی و پژوهشی دانشگاه‌ها دخالت کند و از موضع قدرت، ایدئولوژی فرهنگی، دینی، اجتماعی و سیاسی خود را به دانشگاه تحمیل کند و زیر فرمان دولت قراردهد؟ دربرابر این پرسش، آشکارا اصل بنیادین استقلال دانشگاه رخ می‌نماید. واقعیت این‌است‌که دانشمندان و استادان دانشگاه در جست‌وجوی حقیقت اند. ماهیت دانش و مسائل علمی ایجاب می‌کند که استاد و پژوهشگر به دنبال حقیقت باشند و در روند کوشش‌های علمی از حقیقت پرده‌برداری کنند. طبیعی است برای کسانی که کار پژوهشی و علمی می‌کنند، تحصیل یا تدریس می‌کنند، جست‌وجوی حقیقت که در پی آن هستند، ماهیت کارشان را تشکیل می‌دهد. این کار باید در یک فضای آزاد، بی‌طرفانه و بدون تحمیل صورت گیرد. بنابراین، نمی‌تواند فرمایشی یا دستوری باشد. اگر فرمایشی یا دستوری شد، هم دانشگاه به تباهی کشیده می‌شود، هم استاد و دانشجو زیان می‌بیند و هم دولت به دستاورد اصیل علمی نمی‌رسد و لاجرم در کار خود درمی‌ماند و کشور به بن‌بست می‌رسد.

پرسش‌هایی که از سوی دانشگاهیان مطرح می‌شود، به صورت فرضیه‌هایی درمی‌آیند. فرضیه باید به آزمون گذارده شود. اگر نتیجه‌ی یک پژوهش از قبل با اِعمال نفوذ نظام حاکم مشخص و دیکته شود، از همان آغاز مسیر به غلط پیموده می‌شود. این کار، هیچ بهره‌ای از دانش، روش و بینش نخواهد داشت. در روند یک کار علمی، ما در مسیر آزمون فرضیه هستیم. فرضیه ممکن است در آزمون تأیید یا ابطال شود. در این مسیر هیچ قید و شرطی، هیچ فرمان و دستورالعملی از سوی قدرت سیاسی، معنا ندارد و کاری بی‌پایه و بی‌حاصل خواهد بود. در واقع، پژوهشگر خود نمی‌داند که حاصل پژوهش او چیست و پاسخ پرسش‌های او چه خواهد بود و فرضیۀ پژوهش او در پایان کار اثبات خواهد شد یا ابطال.

حکومت‌ها باید مسیر و جهت‌گیری علمی را آزاد بگذارند. اگر حاکمیت به دانشگاهیان بگوید که چگونه فکر کنند، چگونه برنامه‌ریزی کنند و چه نظریه‌هایی را موضوع تدریس و پژوهش قراردهند، و دانشگاهیان همان‌گونه عمل کنند و حاصل کارشان را به دولت‌ها تحویل بدهند، این‌همه، چیزی جز طنزی خنده‌آور نیست. سال‌ها قبل اعلام شد که هرکس «نظریه»‌ای آماده کرده است، به اداره‌ای خاص مراجعه کند و ابتدا در پرسشنامه ای عنوان و موضوع آن را بنویسد و تحویل دهد. پس از یک‌سال، متن نظریه‌ی نوشته و آماده شده را جهت بررسی تسلیم کند. در گام بعدی، نظریه توسط نویسنده در کرسی‌های نظریه‌پردازی عرضه و بررسی می‌شود، اگر امتیازات لازم را کسب کرد و قبول شد، این نظریه به اسم او ثبت می‌شود. چکی نیز بابت حق‌الزحمۀ نظریه‌پردازی به او تحویل می‌گردد!

اهل نظر و آگاهی می‌دانند که برای نمونه در هریک از موضوع‌های علوم انسانی، شمار نظریه‌هایی که در یک سده خلق می‌شوند، اقبال استادان سنجشگر و برجسته را درپی‌دارند و در جغرافیای معرفتی جهان قرارمی‌گیرند، کمتر از انگشتان دو دست است. در ایران با انتشار آمار، گفته می‌شود هزاران نظریه تولید شده است! عجبا! تولید نظریه‌های فلسفی و علمی، مانند خط تولید کارخانه‌‌های صابون‌سازی نیست. اگر دانشگاه آزاد و مستقل نباشد، کار دانش و توسعۀ کشور به‌سامان نخواهد رسید. دانشگاه به‌مثابۀ درختی تناور است با ریشه‌های گسترده و عمیق. می‌توان شاخه‌های زائد این درخت تناور را کوتاه و هَرَس کرد؛ اما اگر ریشه‌ها را با سموم بی‌خردی و بی‌دانشی مسموم کنید و درخت از ریشه خشک شود، از این پس هیچ چیز از آن باقی نخواهد ماند جز یک پیکره‌ی درون‌تهی و بی‌جان که به درد هیچ کاری جز سوزاندن نمی‌خورد.

استقلال ساختاری دانشگاه

دکتر محمودی در ادامۀ سخنرانی خود به ضرورت استقلال ساختای دانشگاه پرداخت. او گفت: دانشگاه افزون بر استقلال علمی، باید از نظر ساختاری نیز آزاد و مستقل باشد. در این زمینه، موارد هفتگانۀ زیر دارای اولویت و اهمیت بنیادین اند:

1️. پذیرش دانشجو، بر اساس آزادی، برابری، بی‌طرفی و رقابت سالم دانشجویان برمدار قانون عادلانه.

2. پذیرش استاد، بر اساس قانون‌های مصوب عادلانه و فارغ از تبعیض و اِعمال نفوذ. این پذیرش از جنبه‌های علمی و فکری باید وفق سنت دانشگاهی، از سوی گروه‌ها و شوراهای آموزشی و پژوهشی، شامل اعضای هیئت علمی دانشگاه صورت‌گیرد. ملاک‌های علمی و توانایی‌های آموزشی و پژوهشی، با خردمندی، نگاه بی‌طرفانه و اخلاقی، باید مبنای پذیرش استاد باشد. استاد دانشگاه تعریف مشخص و جایگاهی ویژه در هر کشور دارد. هرکه از راه می‌رسد را نمی‌توان و نباید از آنجا که «عزیزکرده»، «از بالا توصیه شده»، «خودی» و «سفارشی» است، حتی با ضرب و زور به عنوان«استاد» به دانشگاه تحمیل کرد. استاد واقعی باید مراتب دشوار علمی، اخلاقی و فرهیختگی را به صورت عینی و نه فضایی و نمایشی گذرانده باشد، دارای کارنامۀ علمی با کیفیت و برجسته‌ای باشد، تا دانشگاه به او اجازۀ ورود بدهد. روال پذیرش استاد به این شکل است که ابتدا مدتی(دست‌کم حدود دوسال) در سمت «استاد مدعو» همکاری می‌کند. سپس در شورای آموزشی دانشکده مرکب از اعضای هیئت علمی، کار او را ارزیابی می‌کنند. ممکن است بر اساس ملاک‌های علمی، این شخص پذیرفته شود یا نشود. گام بعدی، انجام مراحل اداری است. طی مراحل این روند بسیار مهم است. با کمال تأسف این سنت شناخته شده‌ی جهانی در ایران در موارد بسیاری نادیده گرفته شده است. در دانشگاه‌های اروپا و آمریکا نیز روال ‌همین‌گونه است. این‌که از بالای سرِ دانشگاه، دستور صادر شود که افرادی به عنوان عضو هیئت علمی وارد دانشگاه شوند، احکامی به دستشان بدهند و آنان وارد دانشکده شوند و احکامشان را به مدیر گروه یا رئیس دانشکده نشان بدهند و بپرسند: اتاق ما کجاست؟! کلاس ما کجاست؟! این روش، به سُخره گرفتن و اهانت به دانش و دانشگاه است. شیوه‌ی متعارف و درستِ اداره‌ی امور آموزشی و پژوهشی کشور، این‌گونه نیست.

3. سِمت‌های مدیریتی دانشگاه از هیئت امناء، ریاست دانشگاه تا مدیریت شوراها و گروه‌های آموزشی و پژوهشی، بایستی از سوی هیئت‌های علمی به صورت آزاد و دموکراتیک برگزیده و تعیین شوند. چنین نیست که دیوانسالاری دولتی و ایدئولوژیک تصمیم بگیرد که چه کسی رئیس شورا باشد، چه کسی مدیر گروه باشد و مانند این‌ها. این سِمَت‌ها، اداری و بروکراتیک نیستند، بلکه علمی اند و جایگاهی متفاوت دارند.

4.تأسیس بخش‌ها و نهادهای درون-دانشگاهی و یا برچیدن نهادهای موجود، باید از سوی مدیریت انتخابی دانشگاه با نظارت و هم‌اندیشی با استادان صورت گیرد و از بیرون دانشگاه، دیکته و اِعمال نشود. ممکن است با توسل به زور از دانشگاه سلب اختیار کنند، اما این رویۀ تحمیلی، نه معقول است و نه اخلاقی. این رویه برای کشور و قدرت سیاسی نیز بسیار خسارت‌بار و ویران‌گر است.

5.مرزیانی حریم آزاد، بی‌طرف و مستقل دانشگاه از دخالت‌های نظام سیاسی در مسائل علمی و ساختاری، از اختیارات مدیریت دانشگاه و با نظارت دقیق و مستمر اعضای هیئت علمی است. حریم دانشگاه باید آزاد و مستقل باشد.

6. برچیدن دفاتر و نهادهای اشخاص، گروه‌ها و دسته‌های غیر دانشگاهی و غیر دانشجویی از دانشگاه، زیر هر عنوانی، ضرورتی حتمی، عاجل و اجتناب‌ناپذیر است. اگر دانشگاه نهاد دانش، تفکر و پژوهش است، بایستی ماهیت و سنت دانشگاهی خود را حفظ کند و حسب ضرورت، پاکسازی و بهسازی شود. این درست نیست که بعضی جریان‌های رسمی و غیررسمی، حکومتی یا غیرحکومتی، دفاتری را به شکل‌های مذهبی یا غیرمذهبی در دانشگاه‌ها تأسیس کنند و به صورت پایگاه‌های عملیاتی از آن‌ها بهره‌برداری کنند. دانشگاه گرانیگاه دانش است؛ پاساژ دفاتر سیاسی رسمی و غیررسمی نیست.

7.حمایت، تقویت و تثبیت انجمن‌های دانشجوییِ متکثر و مستقل، با حفظ برابری، فارغ از هرگونه تبعیض، و نیز آزادی فعالیت‌های دانشجویی در چارچوب اساسنامه‌های مصوب با تأمین خواست و نظر دانشجویان، بدون ایجاد محدودیت و مزاحمت، امری بدیهی و لازم است. انجمن‌های دانشجویی به صورت متکثر و مستقل در گذشته در دانشگاه‌های ایران بسیار فعال بودند. در حال حاضر اثرچندانی از این نهادها باقی‌نمانده است. لازم است تأکید کنم که فعالیت‌های آزاد این انجمن‌ها برای شکوفایی علم، پرسشگری، شوق و عشق به دانایی، در دانشگاه بسیار ضروری است. دانشجو را نمی‌توان همانند فردی مقلد، دنباله‌رو، منفعل و گوش‌به‌فرمان درنظر گرفت. دانشگاه، پادگان و سربازخانه نیست. دانشگاه گرانیگاه علم، توسعه و پیشرفت هر جامعه‌ای است. سنت جهانی دانشگاهی از آغاز تأسیس آکادمی افلاطون تاکنون، چنین بوده و چنین هست.

دکتر محمودی در پایان سخنان خود گفت: اجاز بدهید به نکته ای تاریخی اشاره کنم که برای دانشگاهیان ما، اعم از مدیران، استادان و دانشجویان، سرمشق و بسی درس‌آموز است: وقتی پس از کودتای ۲۸ مرداد 1332 قرارداد کنسرسیوم نفتی ایران در زمان دولت نظامی سپهبد زاهدی بسته شد، ۱۲ استاد دانشگاه تهران نامه‌ای به محمدرضا پهلوی، شاه ایران نوشتند و به مفاد قرارداد کنسرسیوم اعتراض کردند. شاه زمانی که نامه را می‌بیند به شدت عصبانی می‌شود و به زاهدی می‌گوید دکتر علی‌اکبر سیاسی رئیس دانشگاه را احضارکن و به او بگو تا ابلاغ اخراج این ۱۲ استاد را صادر کند. دکتر سیاسی در ملاقات با زاهدی به او گفت: «استاد، یک کارگر یا یک کارمند عادی نیست که بتوان به آسانی عذرش را خواست. این‌ها شخصیت های علمی هستند و هرکدام در رشتۀ خود متخصص و کم‌نظیر و احیاناً در ایران بی‌نظیر اند. ازدست‌دادن آن‌ها، به فرض که ممکن باشد-که نیست-، قسمت مهمی از کارهای آموزشی و علمی دانشگاه را معطل خواهد گذاشت.» زاهدی گفت: «جناب آقای رئیس دانشگاه، این‌ها که می‌گویید به خرج اعلیحضرت نمی‌رود. ایشان اخراج این آقایان را خواسته اند.» گفتم: «به خرج برود یا نرود! من اگر دستم را قطع کنند با ابلاغ اخراج این استادان موافقت نخواهم کرد.» گفت: «همین طور؟» گفتم: «همین‌طور». گفت: «همین طور به عرض برسانم؟» گفتم: «مختارید.». (علی اکبر سیاسی، گزارش یک زندگی، اختران، ص253-252).

عادت‌واره‌های آکادمی در میدان کنشگری علمی

دکتر جنادله سخنرانی خود را با عنوان «دانشگاه در استعمار میدان‌های دیگر» آغاز کرد و گفت: مناسبت بحث‌هایی که حدود یک ماه است شاهد آن هستیم، سلسله اتفاقات ناخوشایندی بوده است که رخ داده است. آنچه تحت عنوان قطع همکاری، تعلیق و اخراج مطرح می‌شود در دانشگاه‌های مختلف نگرانی‌هایی به همراه داشته است و موجب شده تا دانشگاه موضوع بحث قرار بگیرد. درباره‌ی چیستی و ماهیت دانشگاه، رسالت دانشگاه و شاید مهم‌تر از همه دفاع و پاسداری از دانشگاه امروز مهم است. اتفاقاتی که شاهد آن بوده‌ایم نتیجه‌ای جز خالی کردن دانشگاه از کنشگران اصلی خود را ندارد. من سعی می‌کنم موضوع را در عرصه‌ی وسیع‌تری ببینم. بدین معنی که اتفاقات اخیر نوک کوه یخ است و مرحله‌ی نهایی فرایندهایی است که دهه‌ها و به صورت تدریجی زمینه‌ساز استعمار آکادمی توسط میدان‌های دیگر شده‌اند. فرایندها و مکانیسم‌هایی که انتظار می‌رفت حراست‌کننده‌ی مرزهای آکادمی باشند، دچار قلب ماهیت شده و علیه خود آکادمی به کار گرفته شده‌اند. درواقع با هدف به انضباط کشیدن دانشگاه و اکادمی به کار گرفته شده‌اند. نیاز می‌بینم پیش از ورود به بحث‌های اصلی به این نکته اشاره کنم که مواردی که درباره‌اش صحبت خواهم کرد پیرامون فرایندهای استعمار آکادمی توسط میدان‌های دیگر، به این معنا نیست که حضور همه‌ی اعضای هیئت علمی نتیجه‌ی این فرایندها و مکانیسم‌ها هستند یا همه‌ی اعضای هیئت علمی مصداق این موارد هستند. اما باید توجه داشت علی‌رغم میلی که به سخت و یکپارچه بودن وجود دارد، فرایندهای اِعمال سلطه از خلال شکاف‌هایی که وجود دارد، امکانی را فراهم می‌کنند که لزوماً برون‌دادهای این فرایندها و مکانیسم‌ها همیشه منطبق با میل و اراده‌ی قدرت نباشند و ما علی‌رغم همه‌ی محدودیت‌ها شاهد حضور اساتید شریف و روشن‌اندیش و روشنگری هستیم که بیشترین تأثیر در جریان فکری دانشگاه را داشته‌اند. بنابراین بحث‌هایی که صورت می‌گیرد به معنای به چالش کشیدن مشروعیت آکادمی و همه‌ی اعضای دانشگاه که با جدیت و شرافت تلاش می‌کنند، نیست. این اقدامات و فرایندها که موجب اختلال روابط اساتید و دانشجویان شده یکی از مسائل اساسی است که باید از هر دو طرف، هم از طرف اساتید و هم از طرف دانشجویان مورد مداقه قرار گیرد. به اقتضای اتفاقات رخ داده، بحث من بر اساتید متمرکز است.

من آکادمی را نوعی میدان تلقی می‌کنم. آنچه که آکادمی را از میدان‌های دیگر متمایز می‌کند و نسبت آن را با میدان‌های دیگر هم مشخص می‌کند، ترکیبی از عادت‌واره‌ها و سرمایه‌هایی است که در اکادمی وجود دارند. عادت‌واره‌هایی که جهت‌دهنده‌ی کنش‌های کنشگران در این میدان هستند و سرمایه‌هایی که نعیین‌کننده‌ی موقعیت اجتماعی این کنشگران در این میدان هستند. مهم‌ترین عادت‌واره‌ی آکادمی مجموعه‌ای از فضیلت‌های آکادمی است. در منابع مختلف به آن اشاره شده مثل حقیقت‌جویی، عدالت‌خواهی، تفکر انتقادی، شجاعت، شهامت و صداقت فکری و علمی که عمدتاً عادت‌واره‌هایی هستند که انتظار می‌رود کنشگر میدان آکادمی به آن‌ها پایبند باشد و هدایت‌گر و سوق‌دهنده‌ی اصلی کنشگر باشد. سرمایه‌هایی هم که تعیین‌کننده‌ی وقعیت کنشگر در این میدان هستند عبارتند از دانش، آگاهی، ایده‌های نوآورانه و در مجموع بینش علمی. بر همین اساس است که نسبت میدان آکادمی با میدان‌های دیگر به طور کلی مشخص می‌شود. تأکید بر عادت‌واره‌ها و فضیلت‌های آکادمی از این جهت است که آکادمی علاوه بر نقش و کارکرد آشکارش که تولید علم است، مهم‌ترین کانون فرهیختگی جامعه و مهم‌ترین منبع پذیرش فضیلت‌های شهروندی است. یعنی در دانشگاه ما فقط انتظار علم‌آموزی و تولید علم نداریم. ما انتظار داریم که این عادت‌واره‌ها اعم از آزادی‌خواهی، عدالت‌خواهی، تفکر انتقادی و حقیقت‌جویی از نسلی به نسل دیگر منتقل شود. عادت‌واره‌های دانشگاهی نیازمندی‌های شهروندی امروزی؛ شهروندی مسئولیت‌پذیر و حساس در برابر جامعه هستند. بخش عمده‌ای از افراد در زیست‌جهان آکادمی این فضیلت‌ها را در خودشان پرورش می‌دهند، درونی می‌سازند و از طریق کنشگری در این زیست‌جهان است که شهروندی را مشق می‌کنند. این فرایند در فضای رسمی کلاس‌ها و مباحثاتی که مطرح می‌شود، فرصتی که داده می‌شود تا دیدگاه‌های مختلف در تضارب با هم قرار گیرند، تا فضاهای غیررسمی مثل تشکل‌های علمی، کانون‌ها یا فضاهای دانشجویی که فراهم می‌شود اتفاق می‌افتد و این‌ فضاها عرصه‌ی تمرین شهروندی هستند. اما آن چیزی که شاهدش هستیم، نمود آشکار سیطره و سلطه‌ی تدریجی و خزنده‌ی عادت‌واره‌ها و سرمایه‌های میدان‌های دیگر در آکادمی است. به این معنا که موقعیت کنشگران در آکادمی نه بر اساس سرمایه‌های میدان آکادمی، بر اساس سرمایه‌های میدان‌های دیگر است که رقم می‌خورد. کنش‌های کنشگران هم بیش از آنکه مبتنی بر عادت‌واره‌های آکادمی باشد، بر اساس بی‌تفاوتی، تبعیت، مدرک‌اندوزی، رزومه‌سازی و غیره محک زده می‌شود و درونی‌سازی چنین عادت‌واره‌هایی از آنان طلب می‌شود. اما چکونه این اتفاقات افتاده و سلطه و استیلای این عادت‌واره‌ها و سرمایه‌ی میدان‌های دیگر در آکادمی را شاهد هستیم؟

بروکراتیک کردن زیست آکادمیک

دکتر جنادله در ادامه‌ی مباحث خود به مکانیسم‌های درونی دانشگاه پرداخت و گفت: فرایندها و مکانیسم‌های متفاوتی دست‌اندرکار سلطه بر آکادمی بوده‌اند و ما نیازمند برخورد نقادانه با این فرایندها هستیم. چون این فرایندها مشخص‌کننده‌ی موقعیت کنشگران در این نهادها هستند و تا زمانی که این فرایندها و مکانیسم‌ها عمل کنند ما با این مسائل مواجه خواهیم بود. یکی مسائل جذب است؛ فرایندی که معیارهای صلاحیت یک فرد برای در آمدن به کسوت هیئت علمی را بررسی می‌کند. اینکه فرد از اجتماع علمی برخاسته باشد و مبتنی بر مرجعیت علمی‌ای باشد که بر اساس فعالیت‌های آموزشی و پژوهشی آن را به دست آورده باشد. سازوکار که با عنوان فرایند جذب تدارک دیده شده، فرایندی مبهم و غیرشفاف است. چه کسانی که توانستند از این فرایند عبور کرده و وارد دانشگاه شده‌اند و چه کسانی که این فرایند مانع ورود آنان به دانشگاه شده با تمام وجود حس کرده‌اند و این را تجربه کرده‌اند که شفافیت وجود ندارد. در معیارهایی که به عنوان شاخص‌های ارزیابی صلاحیت عضو هیئت علمی را می‌سنجد، برخی مصادیق مشخص شده است. اما فراتر از این معیارها برخی معیارهای ناگفته و نانوشته وجود دارد که در عمل تعیین‌کننده‌تر از معیارها و شاخص‌های رسماً تعیین‌شده هستند. علاوه بر این در این فرایند هیچ مرحله‌ی پاسخگویی درباره‌ی نحوه‌ی ارزیابی صلاحیت‌ها وجود ندارد. مجموع این شرایط باعث می‌شود این گونه تصور شود فردی که وارد فرایند جذب شده، گویی وارد یک بلک‌باشکس (Black Box) شده است. بلک‌باکس سیستم‌هایی هستند که ما فقط ورودی و خروجی آن‌ها را می‌بینیم و ما هیچ اطلاع مشخصی از سازوکارها و فرایندهای درونی این سیستم‌ها نداریم؛ یعنی نمی‌دانیم با چه منطق درونی‌ای کار می‌کنند. اگر بخواهم انضمامی بحث کنم، فرد متقاضی مدارکی ارائه می‌دهد اما نمی‌داند که این مدارک وارد چه فرایندی از ارزیابی می‌شوند و درنهایت، نتیجه‌ای اعلام می‌شود که شما پذیرفته شدید یا نشدید. فراتر از این فرایند جذب، مجاری دیگری هم وجود دارد تا برخی افراد به کسوت هیئت علمی در می‌آیند که مبتنی بر فرایندهای شبه‌قانونی و حتی غیرقانونی هستند. درواقع این مباحث نشان می‌دهند که گرایش‌ها و سوگیری‌های فراعلمی قدرتی پیدا می‌کنند برای اینکه تعیین کنند چه کسی عضو هیئت علمی می‌تواند باشد یا نباشد. بنابراین عضو هیئت علمی شدن الزاماً نه بر اساس عادت‌واره‌ها و سرمایه‌های مورد انتظار میدان آکادمی، بلکه بر اساس سرمایه‌ها و عادت‌واره‌های میدان‌های دیگر اتفاق می‌افتد. به عبارت دقیق‌تر، وقتی به اعضای هیئت علمی دانشگاه‌ها نگاه می‌کنیم متوجه می‌شویم پیشینه‌ی خانوادگی عمدتاً سیاسی یا بروکراتیک تأثیر زیادی در فرایند جذب داشته است و حتی سابقه‌ی شغلی فرد که در سمت‌های سازمانی خاصی بوده مثل نماینده‌ی مجلس، فرماندار و غیره، شبکه‌ی روابط هم خیلی در این فرایند مهم است. می‌توانیم بگوییم نوعی سرمایه‌ی اجتماعی منفی که موجب می‌شود تا فردی در شبکه‌ای از روابط قرار گیرد و این شبکه‌ی روابط پشتوانه‌ی وی برای ورود به هیئت علمی است. خاستگاه اجتماعی و سیاسی که سرمایه و محملی برای ورود به دانشگاه هستند. بخش قابل توجهی از کسانی که به عضویت هیئت علمی در آمده‌اند بر اساس این معیارها و این سرمایه‌ها پیش رفته‌اند. نکته‌ی مهم این است که این افراد به دلیل برخورداری از این عادت‌واره‌ها و سرمایه‌ها، سهم بیشتری از موقعیت‌هایی مثل مدیریت و تصمیم‌سازی در دانشگاه را تصاحب می‌کنند که ممکن است به دلیل مهارت‌های بروکراتیک، لابی‌گری و چانه‌زنی، وارد شدن در برخی تعاملات فراعلمی یا به واسطه‌ی حمایت‌هایی از خارج از دانشگاه و موقعیت سیاسی و امثالهم باشد. همین‌ها هستند که تصمیم‌گیر می‌شوند. این وضعیت خودتقویت‌کننده است و فرایندی است که خودش را تقویت می‌کند که باعث گسترش این روند شده و برگشت‌ناپذیر می‌شود و اصلاح آن دشوارتر خواهد شد، وضعیتی که الان شاهد آن هستیم.

فرایندهای ترفیع، ارتقا و تبدیل وضعیت هم مشمول همین وضعیت هستند. روح کلی حاکم بر این رویه‌ها «بروکراتیزه کردن زیست آکادمیک» است. عضو هیئت علمی از همان روز اول حضور در دانشگاه با مجموعه تکالیف و وظایفی روبرو می‌شود که بیشتر از آنکه ناظر با محتوا، تولید و ابداع علمی باشند، معطوف به کمیت و تعداد هستند. تعداد مقالات، تعداد نشست‌ها و طنز تلخ کرسی‌های نظریه‌پردازی که فرایند بروکراتیک و مناسکی است، معیار ترفیع و ارتقا است. نمره‌دهی به کرسی‌های نظریه‌پردازی بحث خنده‌داری است و این رویه از کرامات تصمیم‌سازانی است که با عادات‌واره‌های آکادمی بیگانه هستند و از فضای دیگری آمده‌اند. این‌ها از فضای بروکراتیک می‌آید که بر اساس معیارهای کمّی همه چیز را از روح علمی تهی می‌کند. این افراد اصلاً نمی‌دانند نظریه دینامیسم دیگری دارد و کسی از ابتدا نمی‌گوید که من در حال نظریه‌پردازی هستم. ایده‌ای مطرح می‌شود، آن ایده مورد پژوهش و بحث علمی قرار می‌گیرد، در جامعه‌ی علمی موضوع گفتگو می‌شود و در نهایت ممکن است به‌عنوان نظریه پذیرفته شود. در ضمن، وقتی نظریه‌ای مطرح می‌شود به این معنا نیست که همه آن را پذیرفته باشند. همیشه بخشی از اجتماع علمی و حتی کسانی که آن را به‌عنوان نظریه‌ی علمی می‌پذیرند، ممکن است منتقد آن نظریه هم باشند. اما معتقدند که دارای بینش خاصی است. اما آنچه که در حال رخ دادن است، همین بحث کمیت‌گرایانه‌ی کرسی نظریه‌پردازی است. حالا بازتاب این کرسی‌ها در جامعه، در اجتماع علمی و در سیاست‌گذاری‌ها چیست؟ مثل صدایی در خلأ است و هیچ اثر دیگری ندارند. روندهای جاری در دانشگاه هم کاملاً بروکراتیزه هستند و کسانی در فرایند ترفیع و ارتقا موفق‌تر هستند که از عادت‌واره‌های بروکراتیک بیشتری برخوردار باشند؛ یعنی می‌توانند رزومه‌سازی کنند، در مونتاژ و تولید انبوه مقاله مهارت خوبی دارند، در استثمار دانشجو و استخراج مقاله از دانشجو مهارت بالایی دارند، در جمع‌آوری مستندات اِشراف زیادی به امتیازدهی بروکراتیک دانشگاه داشته باشند. این‌ها کل فضای آکادمی را از روح خودش تهی می‌کند. ما با مجموعه‌ای از افراد مواجه می‌شویم که بخش قابل توجهی از آنان همیشه در پی آیین‌نامه‌ها و موارد امتیازآور بوده‌اند که بروکراسی است. البته این نکته هم باید مورد توجه قرار گیرد که در حوزه‌ی علمی چیزی که همیشه وجود داشته است، بحران مخاطب است. یعنی وقتی نشستی در دانشگاه برگزار می‌شود، نه دانشجو و نه اساتید هیچ‌کدام مستمع نیستند. اما طی کردن مراحل مختلف علمی وابسته به برگزاری همین نشست‌ها است که امتیاز آور هستند. پس موقعیت‌های علمی نه بر اساس مرجعیت علمی، بلکه بر اساس شاخص‌های بروکراتیک و کمّی‌گرایانه انجام می‌شود و جالب این است که همین رویه‌ها به جای اینکه تعیین‌کننده‌ی صلاحیت افراد برای کسب موقعیت‌های آکادمیک باشد، تبدیل به گلوگاه می‌شوند. یعنی اگر جایی احساس شود هنوز افرادی وجود دارند که پایبند به عادت‌واره‌های آکادمیک هستند و هنوز برایشان داشتن سرمایه‌های آکادمیک مهم است، اینجا گلوگاهی است که جلوی آن‌ها را به اشکال مختلف می‌گیرد. همین اتفاقاتی که رخ داد، در خبرها آمد که فردی برای ترفیع، ارتقا یا تبدیل وضعیت اقدام کرده و در پاسخ گفته‌اند که شما امتیاز لازم را به دست نیاورده‌اید. یعنی به جای اینکه این‌ها مکانیسم‌ها ترفیع و ارتقا باشند، در حال تبدیل شدن به گلوگاه هستند. درواقع یک موقعیت دوگانه برای اساتید است، اگر اقدام به گرفتن ترفیع یا ارتقا کنند احتمال افتادن در این گلوگاه‌ها بالاست و اگر اقدام نکنند متهم به رکود علمی می‌شوند. اغلب اساتیدی که به‌عنوان افرادی دارای رکود علمی معرفی می‌شوند، کسانی هستند که مستندات ارائه نکرده‌اند. چون اگر مستندات را ارائه کنند خود را موضوع صلاحیت‌سنجی با معیارهای فراعلمی و فراآکادمیک قرار می‌دهند.

بحث سیاست‌های استعماری هم مهم است. یعنی اراده‌های بیرونی تعیین‌کننده‌ی سیاست‌های درونی دانشگاه است. سیاست‌های آکادمی به جای اینکه از درون آکادمی نشأت بگیرند بیشتر مبتنی بر اقتضائات و نیازهایی فراتر از آکادمی است. روند معکوس شده، به جای اینکه آکادمی برای میدان‌های دیگر سیاست‌گذاری کند، میدان‌های دیگر مانند میدان اقتصاد، میدان قدرت/ سیاست، میدان بروکراسی و میدان‌های دیگر در میدان آکادمی سیاست‌گذاری می‌کنند. کارمندسازی از اعضای هیئت علمی و موظف کردن اعضای هیئت علمی به حضور تعداد ساعات مشخصی در دانشگاه که ابلاغ شده، جای پرسش دارد. بحث مختل کردن رابطه‌ی اساتید و دانشجویان هم مطرح است. بحران مشروعیتی که در میدان‌های دیگر وجود دارد به میدان آکادمی هم تسری پیدا می‌کند و برخی اعضای هیئت علمی که از فرایندهای خاص عبور کرده‌اند، دانشجو را به این باور می‌رساند که همه‌ی اساتید به معیارهای فرادانشگاهی که مد نظر میدان‌های دیگر بوده، تن داده‌اند. بدین ترتیب مشروعیت استاد زیر سوال می‌رود و ارتباط ارگانیکی که باید بین استاد و دانشجو باشد، دیگر وجود ندارد. البته این ذهنیت دانشجو اینطور نیست که مابه‌ازای بیرونی نداشته باشد، عملکرد بخش عمده‌ای از اعضای هیئت علمی با بی‌تفاوتی‌ای که به حوزه‌ی علمی دارند، نحوه‌ی مواجهه‌شان با مسائل اجتماعی و سایر موضوعات صحه می‌گذارد. کسانی که به دنبال مختل کردن رابطه بوده‌اند، موفق هم بوده‌اند و اگر دقت کنید، اساتیدی بیشتر مورد غضب قرار گرفته‌اند که سعی کرده‌اند بر این اختلال فائق بیایند و این رابطه را ترمیم کنند. یعنی اساتیدی که بین دانشجوها سرمایه‌ی اجتماعی دارند بیشتر مورد غضب قرار گرفته‌اند. علی‌رغم این اتفاقات، من به آینده‌ی دانشگاه خوش‌بین هستم و این خوش‌بینی من مبنای تاریخی دارد. به این دلیل که علی‌رغم هجمه‌هایی که در چند دهه‌ی گذشته متوجه دانشگاه شده است، ولی به خاطر منطق درونی دانشگاه و دینامیسم درونی دانشگاه، دیده‌ایم که برخی مواقع دانشگاه به استعمار میدان‌های دیگر در می‌آید، اما دوباره ققنوس‌وار بر می‌خیزد و به همین دلیل است که در مهم‌ترین برهه‌های تاریخی این دانشگاه بوده که از مهم‌ترین مکان‌های جریان‌ساز بوده است. حتی افرادی که با معیارهای فراعلمی وارد دانشگاه شده‌اند، پس از مدتی در دینامیسم دانشگاه هضم می‌شوند و خودشان تبدیل به مسئله می‌شوند. به همین دلیل من امیدوارم و فکر می‌کنم آکادمی و دانشگاه دوباره بر می‌خیزد و دوباره آن موقعیت و جایگاه خودش را به دست می‌آورد.

ساحت فکری دانشگاه و استحاله‌ی علم در آن

پس از پایان سخنرانی دکتر محمودی و دکتر جنادله، شیری به طرح بحث پرداخت و نشست را به سوی گفتگوی متقابل هدایت کرد. وی گفت: بروکراسی فراعلمی و فراآکادمیک که اتفاق می‌افتد در برهه‌هایی دانشگاه را زیر سیطره‌ی خودش می‌گیرد. در این برهه‌ها وقتی این اتفاقات می‌افتد، ساحت فکری دانشگاه که باید انتقادی باشد، مبتنی بر تجربه باشد، پیش‌رونده باشد و سایر ویژگی‌های آکادمی که آسیب می‌بینند، چگونه ترمیم می‌شود؟ گروهی از این فرایند بروکراتیک عبور می‌کنند و وارد دانشگاه می‌شوند، در طول دوران مختلف تحت دینامیسم داخلی دانشگاه ممکن است تغییراتی کنند. ولی آیا می‌توان نسبت به ساحت فکری دانشگاه خوش‌بین بود؟

دکتر جنادله در پاسخ گفت: منطق درونی آکادمی به گونه‌ای است که همه‌ی این‌ها را در خودش هضم می‌کند. آن هم به این دلیل که شما وقتی با دیدگاه‌ها و رویکردهای مختلف وارد آکادمی می‌شوید و با تضارب آرا در دانشگاه روبرو می‌شوید. علی‌رغم نوعی رابطه‌ی سلسله‌مراتبی بین استاد و دانشجو، استاد باید مرجعیت علمی را در میان دانشجویان کسب کند و در میان اساتید نیز باید این مرجعیت علمی تأیید شود. حداقل دو رخداد در دانشگاه در هر سال وجود دارد؛ یکی هفته‌ی آموزش در اردیبهشت‌ماه و دیگری هفته‌ی پژوهش در آذرماه که در این دو رخداد جوایزی به افراد برگزیده اهدا می‌شود. در بسیاری مواقع، این جوایز به جای اینکه نقطه‌ی قوت برای دریافت‌کننده باشد، یک نقظه‌ی منفی است. چون این جایزه‌ها زمانی اعتبار دارند که با برآورد و ارزشی که جامعه‌ی علمی از فرد دارد و تصوری از فرد در دانشگاه وجود دارد مطابقت و همخوانی وجود داشته باشد. فراتر از ارزش بروکراتیک، این جایزه‌ها ارزشی در جامعه‌ی علمی ندارند. علی‌رغم تمان تدابیر اندیشیده شده، خود آکادمی بازتولیدکننده‌ی عادت‌واره‌های خودش است و دوباره این سلطه را به چالش می‌کشد.

شیری ادامه داد: من در گفتگوهایی که با برخی اساتید داشتم، به این موضوع اشاره می‌کردند که ما منظورمان از دانشگاه فضای فیزیکی دانشگاه نیست و منظور از دانشگاه، روابط میان اساتید، روابط میان دانشجویان و روابط میان اساتید و دانشجویان است. در بخش دیگری از صحبت‌های خود بحث را به این سمت سوق می‌دادند که برای شکل گرفتن تضارب آرا و گفتگوهای انتقادی و اینکه آدم‌ها بتوانند با هم گفتگو کنند، نیاز به مکانی برای گفتگو وجود دارد تا این افراد دور هم جمع شوند و با هم حرف بزنند، گفتگوها نقد شوند، برخی رد شوند و برخی تأیید شوند. ایده‌های جدید شکل بگیرند و همه‌ی آن چیزی که ما انتظار داریم در دانشگاه رخ بدهد در مکانی که تمرکز آدم‌های دانشگاهی وجود دارد، رخ می‌دهد. آن چیزی که من از گفتگوها دریافت می‌کردم این بود که فضای فیزیکی دانشگاه قابلیتی را فراهم می‌کند برای روابطی که باید بین اساتید و دانشجویان وجود داشته باشد. نکته‌ای که اساتید به آن اشاره می‌کردند این بود که با هجمه به دانشگاه، دانشگاه به جاهای دیگری منتقل می‌شود و ما می‌توانیم شکل‌گیری ایده‌ها و گفتگوهای انتقادی را در جاهای دیگر ببینیم. حال اگر ما این را هم بپذیریم که انجمن‌های علمی یا کانون‌های دیگر این فضای فکری را در بر بگیرند، آیا می‌توان انتظار داشت که مرجعیت علمی هم به این مکان‌ها منتقل شود؟ این یک موضوع است و نکته‌ی دیگر این است که امر نابهنجار وقتی تکرار شود، تبدیل به امر بهنجار می‌شود. وقتی قواعد بروکراتیک مدت‌ها تکرار می‌شود و به‌عنوان یک معیار برای سنجش اساتید قرار می‌گیرد، انتظار این است که ما حتی داخل دانشگاه از مسائل روز جامعه حرف نزنیم و نسبت به آن حساس نباشیم. اولین کسانی که هشدار می‌دهند، اساتید دانشگاه هستند. من بر اساس تجربه‌ی زیسته‌ی خودم از دانشگاه معتقدم، مکانیسم داخلی دانشگاه آن‌طور که شما می‌گویید نمی‌تواند به دانشگاه حیات دوباره ببخشد، تفکر انتقادی را رشد بدهد و به روزگار پیشین باز گرداند. من فکر می‌کنم اتفاقا ما به سمت معرفت عامیانه در دانشگاه در حال حرکت هستیم، در پایان‌نامه‌ها کاملاً مشخص است. همه چیز تکراری است و هیچ چیزی جدیدی دیده نمی‌شود. هر کسی بخواهد نظری بدهد، سریع رفرنس آن ایده پرسیده می‌شود و درواقع حق فکر کردن از دانشگاهیان سلب شده است. یک موضوع را خطرناک می‌دانیم، یک را سیاسی به شمار می‌آوریم، دیگری را حاشیه‌ساز و موضوع دیگر جنسیتی، موضوع دیگر اقتصادی و همین‌طور دایره‌ی فعالیت‌های علمی و پژوهشی را تنگ می‌کنیم. اگر ما نتوانیم یا نخواهیم درباره‌ی مسئله‌ی روز جامعه‌مان حرف بزنیم، آیا می‌توانیم بگوییم که معرفت علمی در دانشگاه ما حاکم است؟ اگر این معرفت عامیانه ادامه پیدا کند، آیا می‌توان امیدوار بود که دوباره گفتگوی انتقادی شکل بگیرد؟ و در جایی که اساتید می‌گویند انجمن‌های علمی و گروه‌های علمی به جاهای دیگر منتقل می‌شود، آیا مرجعیت علمی به وجود می‌آید؟ کنشگران علمی در این انجمن‌ها مگر همان افرادی نخواهند بود که با معرفت عامیانه در دانشگاه فعالیت کرده‌اند؟ این همه جای سوال دارد. این فضای فکری دانشگاه در برساخت نظم جدید خودش، معرفت علمی را کنار می‌گذارد و معرفت عامیانه بر آن حاکم شده است. اتفاقاً این معرفت عامیانه در دو شکل بهنجار و نابهنجار در دانشگاه دیده می‌شود. معرفت عامیانه‌ی بهنجار زمانیبه کار گرفته می‌شود که ما واقعیت را با پشتوانه‌های سنتی، قواعد عرفی و دینی توجیه می‌کنیم و آن واقعیت پربلماتیک را از مسئله‌مندی تهی می‌کنیم. در مقابل این معرفت عامیانه‌ی بهنجار، معرفت عامیانه‌ی نابهنجار وجود دارد که با سنگ‌فکری در مقابل هر ایده‌ی جدید مقاومت می‌شود، انجماد فکری و اصرار به ندانستن که ترویج می‌شود. ما در جامعه‌ای و در زمانی زندگی می‌کنیم که هوش مصنوعی به جای آدم کار می‌کند و چطور می‌شود ما به‌عنوان جامعه‌شناس نخواهیم تقابل هوش مصنوعی با زندگی و روابط انسانی را موضوع مطالعه قرار دهیم؟ من برخلاف شما معتقدم که تا حالا معرفت علمی به سمت معرفت عامیانه حرکت کرده و پس از این احتمال اینکه، معرفت عامیانه هم تبدیل به معرفت ایدئولوژیک شود وجود دارد. در ضمن این اتفاق، تعهد علمی هم جای خودش را به تعهد ایدئولوژیک خواهد داد. ما از اساتید و دانشجویان انتظار داریم که دایبند به روابط و مناسک علمی باشند، اما این روند نشان می‌دهد افرادی منتخب هستند که پایبند به تعهد ایدئولوژیک باشند. اصل بحث این است که چرا ما به این سو حرکت کرده‌ایم که موضوعات شبه‌علمی را در قالب‌های علمی ارائه کنیم؟ این فرایند چگونه رخ داده و این دینامیسم درونی دانشگاه چه برساختی از دانشگاه در حال حاضر و در آینده می‌تواند ارائه دهد که ما بتوانیم از تقابل علم و شبه‌علم رها شویم و پایبند به قواعد فرهنگ سنتی باشیم که تقلید را ترویج می‌کند و پیروی و اطاعت که مصادیق آن بسیار است حتی در فولکلور و ضرب‌المثل‌های ما. در چنین جامعه‌ای دانشگاه جایگاهی ندارد و چیزی جز نمایش مدرن شدن نیست. چون دانشگاه جای گفتگوهای انتقادی، ایده‌پردازی، رد و طرد ایده‌های قبلی و بنیان‌گذاری ایده‌های جدید است. در جامعه‌ای که مبتنی بر تقلید است، چه نیازی به دانشگاه وجود دارد؟ اگر از درون این دانشگاه، از تقابل علم و شبه‌علم و از تقابل تعهد علمی و تعهد ایدئولوژیک برآیندی بر اساس معرفت علمی و تعهد علمی وجود خواهد داشت، در کدام ویژگی دانشگاه کنونی این ظرفیت وجود دارد تا ما روی آن کار کنیم؟

دکتر محمودی در پاسخ به این پرسش گفت: مسائل یک کشور حتی دانشگاه که می‌گوییم نباید سیاست‌رده و نظامی شود، یک سیاست است که به ما می‌گوید دانشگاه باید آزاد و مستقل باشد هم از نظر علمی و هم از نظر ساختاری. مشکل را باید در ساختار کلی مشاهده کرد نه در دانشگاه. ولی سیاست کشورداری تا زمانی که تغییر نکند و اصلاح نشود، دانشگاه اصلاح نخواهد شد. من متأسفم که دید منفی و غیرقابل انجام را بخواهم نفی کنم. امکان اینکه دانشگاه اصلاح شود در تغییر سیاست‌های کلان کشور نهفته است. اینکه دانشگاه آزاد و مستقل باشد، تفکیک و جدایی بین نهاد دین و علم، بین علم و سیاست، بین علم و ادبیات از اصول جهان‌شمولی هستند که قدمت‌شان به صدها سال می‌رسد و تکلیف‌شان در جهان اندیشه روشن شده است. در اینجا توقع و تعریف این است که دانشگاه باید پشتیبان نظام باشد. این موضوع به‌عنوان یک گزاره درست است. اما چگونگی این پشتیبانی مهم است. پشتیبانی دانشگاه از نهاد حکومت و کشور، نقد نظام حاکمیتی و کشور است. بنابراین این توقع که شرایط دگرگون می‌شود به سیاست‌های کلی نظام بر می‌گردد و به نظرم امکان اصلاح، بالقوه وجود دارد. اما اراده‌ی سیاسی برای آن باید باشد. اما اگر این اصلاح صورت نپذیرد، دالان تاریکی در کشور اتفاقا خواهد افتاد که انتهای آن معلوم نیست کجاست و خسارت به همه‌ی ارکان کشور خواهد زد. ما باید در فضای عمومی راه گفتگو و انتقاد را باز کنیم و به جای اینکه مثل فضای مجازی خاطرات تأثرانگیز خود و ناامیدی را بگوییم، پرسش‌محور و مسئله‌محور با مسائل برخورد کنیم. بایستی تغییرات اساسی در کشور اتفاق بیفتد. من دعوت می‌کنم به این موضوع فکر شود، اگر تغییرات اساسی شکل نگیرد، تلاش‌ها در حد جویبار باریک خودش می‌تواند مؤثر باشد و نمی‌تواند نسل دبستانی، دبیرستانی و دانشگاهی را آموزش دهد و تربیت کند. نظام آموزش و پرورش اهمیت زیادی دارد. ما اگر چند صد کتاب بنویسیم، مخاطب محدودی خواهیم داشت و ما آمار شنونده‌های سخنان‌مان در میان نخبگان را کم‌پبیش می‌دانیم و پس از آنان، کسانی هستند که این دیدگاه‌ها را ترویج می‌کنند. بنابراین مسئله‌ی حکومت را باید جدی گرفت. من از منظر فلسفه‌ی سیاسی که تخصص خودم است، بحث می‌کنم. ما بدون اینکه سیاست‌ها را تغییر دهیم و تداوم حاصل شود، پیش نخواهیم رفت. راهش هم شکل‌گیری گفتگوی ملی است که از طریق گروه‌های مختلف است که می‌توانند گسترش پیدا کنند و صدا کم‌کم به گوش نهاد حاکمیت می‌رسد. یک بازه‌ی ده تا پانزده ساله طول می‌کشد تا ایده‌های روشنفکران از دهان سیاستمداران شنیده شود. مخاطب سیاست‌مداران میلیونی است و تأثیرگذاری بالایی دارد. مخاطبان روشنفکران اندک هستند و چند ده هزار نفر بیشتر نیستند. اما این تعداد اندک، مهم هستند، چون این‌ها فکر، راه، چارچوب و گفتمان را می‌سازند و وقتی از بان سیاستمدار شنیده می‌شود، می‌تواند سیاست مجلس یا قوای سه‌گانه را تغییر دهد. اما تا سیاست‌های کلی اصلاح نشود، دانشگاه اصلاح نخواهد شد.

جلسه ساعت ۲۱ به پایان رسید.

چیستی دانشگاه