بعدازظهر یکشنبه 27 مهر ماه 1382 دکتر شاپور اعتماد معاون پژوهشی مرکز تحقیقات علمی کشور و عضو هیأت علمی موسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران به دعوت انجمن جامعهشناسی ایران در سومین نشست گروه جامعهشناسی علم این انجمن درباره «تحول شاخصهای علم در ایران» سخن گفت. اعتماد دراین سخنرانی به تفسیر و تشریح پارهای از یافتههایی پرداخت که طی پانزده سال برسی برخی شاخصهای علم در ایران به دست آورده است و نیز دادههایی که در طرح پژوهشی شناخت کنشگران علمی در ایران که در کنار پژوهشگران دیگر به آن دست یافتهاند. پرسش اساسی اعتماد در این سخنرانی این است که آیا از دادههای موجود میتوان نتیجه گرفت که ما در ایران «جامعه علمی» داریم؟
این بررسی به گذشته نسبتاً دوری برمیگردد بنابراین ابتدا اشارهای کلی در مورد سابقه قضیه میکنم و در ضمن سعی خواهم کرد مسئلهای را که با آن روبهرو هستیم از دیدهای مختلف مطرح کنم. سعیمیکنم این دیدهای مختلف را با این که همپوشانی دارند به نحو صریح از هم متمایز کنم. همچنین میکوشم مقداری از اطلاعاتی را که ما در زمینه علم سنجی به دست آوردیم به شما ارائه کنم تا بتوانید آرای من و دیگرانی را که نظرشان اینجا مطرح میشود نقد کنید.
قصدم این است که انظر خود را در کنار نظر دکتر خسرو خاور مطرح کنم که زیر نظرشان به اتفاق پروژهای تجربی را در زمینه وضعیت علمی ایران انجام میدهیم و نیز در کنار نظر دکتر اباذری که اخیراً در مقالهای در شماره اخیر مجله نامه علوم اجتماعی آمده (اباذری، «حل مسئله»، نامه علوم اجتماعی شماره 21). دید اباذری در این مقاله به طور کلی دیدی تحلیل کیفی است و زاویه دیدش با ما متفاوت است و آن جنبه کمی تحقیقات ما را ندارد ایشان در چکیده مقالهشان که هدف از آن «... تصریح نقش طرحهای تحقیقاتی رقیب در حل مسئله و تأثیر نقادی بر پیشرفت علم است» میگوید که در پایان تأملی میکند بر وضعیت آکادمکی ایران به شیوهای نقادانه. اباذری به دو نوع رهیافت به مسئله حل کردن در علوم اشاره میکند. یکی رهیافت جزء گرایانه یا اصلاحی، و دیگری رهیافت جزءگرایانه میدهد: «آیا علم در ایران در جایی به نام جهان 3 در حال فعالیت است؟ جواب این پرسش بدون شک منفی است.» (ص 14) در ادامه به این پاسخ پوچگرایانه با فرض وجود وعی فعالیت جزء گرایانه نگاه خواهیم کرد.
ولی سابقه کاری که ما کردیم بیشتر به علوم پایه و مهندسی بر میگردد. زیرا زمانی که من کار را شروع کردم همچنان دوران انقلاب فرهنگی بود و من اصلاً نمیخواستم در نزاعی درگیر شوم که آن زمان در مورد علوم انسانی در جریان بود: این که آیا میتوانیم جامعهشناسی اسلامی داشته باشیم؛ اقتصاد اسلامی داشته باشیم؛ انواع و اقسام مباحث دیگر منصف به اسلام داشته باشیم یا نه. من میدانستم که این نزاع ایدئولوژیک است و سابقه آن هم از علم پرولتری لیزنکو، تا علم دوران هیتلری اشکال مختلفی داشته است. بنابراین به قضیه ابن سینایی نگاه کردم و سعی کردم با در نظر گرفتن همین طیف جا افتاده کشوری در علوم پایه و مهندسی حرفم را بزنم. در آن زمان یعنی سال 1980 و 1360 خودمان، وضعیت تولید علمی کشور به شکلی بود که میبینید. (نمودار، دوره دوم) در آن زمان مسئله مهاجرت اعضای هیأت علمی مطرح بود و ما به دلیل عوامل متعددی، آمار شفافی از نظر پرسنل علمی وآمار مالی وزارت علوم را نداشتیم. به این ترتیب ما آمار «ورودی» سیستم را نداشتیم به همین دلیل نهایتاً میتوانستیم روی «خروجی» سیستم کار کنیم و ببینیم علما و دانشمندان ما چگونه کار میکردند و سعی میکردیم با شاخصی عملکردشان را اندازه بگیریم. (این شاخص در دستر، تعداد مقالات چاپ شده در نشریات علمی معتبر دنیا است که توسط ISI منتشر میشود. ISI مخفف انگلیسی «موسسه اطلاعات علمی» (Institue of Scientific Information) است که در ایالات فیلادلفیای آمریکا مستمر است و اطلاعات علمی حدود 8500 مجله علمی معتبر را در جهان سالانه گردآوری میکند و به چاپ میرساند. اطلاعاتی که در این جا ارائه میشود توسط هسته علم سنجی در مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور استخراج شده است.) با توجه به نمودار (دوره سوم) میبینیم که از زمان شروع جنگ موقعیتمان رو به وضع مناسبتری رفته است. الان وضع فرق کرده و آمارهای خوبی داریم؛ میدانیم که در اوایل دهه 1360 ـ طبق آماری که دکتر توفیقی (وزیر فعلی علوم) منتشر کرده است ـ چیزی حدود 7000 عضو هیأت علمی در عرض 2 الی 3 سال گم شدهاند. خوب من آن زمان که این کار را شروع کردم اینها را نمیدانستم و چنین آمارهایی نداشتم. بنابراین «عملکردی» قضاوت کردم به همین دلیل سراغ سیستمی رفتیم که وضعیت معرفتی رشتههای مختلف علمی را به ما ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تحقیقاتی یعنی تعداد مقالههای چاپ شده را در طبقهبندی پیاژهای تقسیم علوم بررسی کردم که 10 رشتهای است و رشتههای علوم اجتماعی و علوم انسانی را هم از آن حذف کردم.م بنابراین به سراغ این آمدم که ببینم در رشتههای مختلف علوم پایه، علوم مهندسی، و پزشکی چقدر تولید علمی داشتهایم و چگونه میتوانیم این تولید را در سالهای مختلف ردیابی کنیم. صحبت از تولید علمی یا «شاخص» علمی به مسئله باروری علمی باز میگردد. «تولید» اولین تعریفی است که از باروری علمی میتوان ارائه کرد. اگر چه میتوان باروری علمی را از نظر فلسفی و جامعهشناختی هم توجیه کرد. در کل باروری علمی به این تعبیر میشد که علما چه چیزی را با چه تعدادی و با چه سرعتی بین خودشان رد و بدل مکنند. از اینجا بود که «مقاله علمی چاپ شده در نشریه معتبر در سطح بینالمللی» ملاک کار قرار گرفت حال اگر به نمودار (دوره اول) باز گردیم میبینیم که این اوج در حدود سال 1973 به بعد است که ناگهان پول عظیم نفت به دست میاید و سرمایهگذاری میشود و سپس با وقوع انقلاب این وضعیتی که میبینید، پیش آمد. ما حدود ده سال با این ساختار علمی و معرفتی کار کردیم تا این که دکتر منصوری از من خواست این فعالیت را در مرکزی که در معاونت پژوهشی درست کرده بود از سر گیریم.
اگر نگاه کنید میبینید که از سال 1975 میآییم به 1979 و 1980 و میتوان گفت که سال 1980 هم از نظر میزان تولید مقالات به نوع متعلق و مرتبط با سالهای پیش از آن است. زیرا یک یا دو سال طول میکشد تا مقالهای علمی در یک مجله معتبر بینالمللی چاپ شود. به این ترتیب میبینید که ما از چیزی حدود 500 مقاله در سال رسیدیم به حدود 100 مقاله در سال و دراین دوره (جنگ) داریم همینجا در جا میزنیم. تا این که سپس در این شیب رشدی که میبینید ناگهان رشد عظیمی از نظر تولید علمی داریم. خود منصوری که از نظر مطالعات علمسنجی صاحبنظر است مقالهای دارد با عنوان «مرجعیت و اشرافیت در علم: مورد ایران» (عمدتاً در مورد چگونگی تعین مرجعیت علمی و وضعیت مرجعیت علمی در ایران پس از انقلاب) و در مقدمه این مقاله تلقی ما از علم را نوعاً به چهار دسته تقسیم میکند: 1) علوم دینی و سنتی 2) علوم طبیعی سنتی 3) علم به منزله نقل برشی از فرایند علم اروپایی ...؛ 4) علم به مفهوم مدرن آن که یک فرایند است و نتیجه آن دانش است. منصوری در خلال بحثش در مورد مرجعیت علمی تلویحاً میگوید که ما از زمان جنگ به بعد به نوعی به مرحله 4 علم وارد شدهایم. مرحله 3 را از زمان تأسیس دانشگاه تهران داشتهایم به تعبیر دیگر ما پیش از این عملاً چیزی که داشتیم علم نقلی بود و پس از این ورود به مرحله 4 علم بود که ما به نوعی به قافله جهانی پیوستیم یعنی همان زمانی که در نمودار یبش محسوس است.
خب حالا حرف من این است که ما در مورد چنین شتابی چگونه باید قضاوت کنیم و چه تلقیای از کار دانشمندان خود باید داشته باشیم؟ به عبارت دیگر از نظر جامعهشناختی چگونه میتوانیم این وضع را تعبیر کنیم؟ پرسش ایناست که ما در جامعهای که این ابعاد و امکانات را دارد، آیا جامعه علمی هم داریم؟ این که ما بتوانیم با کنار هم گذاشتن این افراد و این ارتباطها به این پرسش تجربی که «آیا جامعه علمی داریم؟» پاسخ بدهیم و یا نتوانیم پاسخ بدهیم در دو وضع متفاوت خواهیم بود که راهکارهای ما در هر صورت برای تضمین پیشرفت علم بسیار فرق خواهد کرد. راهی که برای پاسخ گفتن به این پرسش رفتیم این بود که تصویر جزییتری از این اتفاق و شتابی که رخ داده پیدا کنیم و ببینیم که سهم علمای ما در وضعیت جهانی که اطلاعات آن را به صورت کاملاً حساب شدهای در دست داریم چیست؟ در این بررسی نظام طبقهبندی پیاژهای به تنهایی به ما کمک نمیکند. به همین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هم به نظام تقسیمبندی دیگری که 250 رشتهای بود: البته مهم نظام نیست مهم قدرت وضوحی است که میخواهید با آن به حوزهای نگاه کنید. شما در این نمودار (2) میتوانید نسبت تولید علمی بین رشتهها را در سال 2001 و 2002 را با هم مقایسه کنید. (نمودارهای 2 و 3 به علت محدودیت در روزنامه نیامدهاند) میبینیم که در 2002 رشدی وجود دارد که در زیستشناسی چشمگیر است اما در باقی رشتهها نسبتاً هماهنگ است. شیوه کار ما این بود که در دانشگاههای مختلف (سه دانشگاه اول تهران، شریف و شیراز هستند) تولیدشان را ثبت کردیم و به سراغ ساختار معرفتی آنها در رشتههای مختلف رفتیم. در سه دانشگاه اول روی هم رفته همه رشتهها کمابیش فعال هستند. با این حال شیمی در کل فعالتر است. مثلاً در شیراز شیمی بسیار فعال است. دانشگاههای دیگری هم هستند که تعدادشان زیاد است مانند دانشگاه بوعلی همدان که همانطور که در نمودار میبینید اصلاً تحقیق زیادی ندارد و این مقدار تحقیق و مقاله فیزیک را هم که میبینید اصولاً شیمی فیزیک را هم که میبینید اصولاً شیمی فیزیک است. با این حال این دانشگاه بالنسبه تولید شیمی چشمگیری در واقع دارد و تقریباً همه تحقیقاتش در زمینه شیمی است. وضعیت شیمی کنجکاوی ما را برانگیخته که آیا این مشارکتی کهما در سطح جهانی میبینیم حساب شده است؟ و کلاً چگونه باید آن را دید. برای پاسخ به این پرسش آمدیم با دقت بیشتری کردیم و دیدیم که این علمی که تولید میشود چقدر مصرف میشود؟ ابتداییترین شاخص مصرف که شاخص انتخاب اعتبار مجلات هم هست، این است که ببینیم چقدر به این مقالات مراجعه میشود. پس آمدیم و تعداد ارجاعها به مقالات نوشته ایرانیان را مطالعه کردیم. از نکات جالبی که مشاهده شد این بود که در رشته فیزیک که خود ده بخش دارد یک رشته معین تعداد بسیار بالایی ارجاع دارد. همانطور که احتمالاً شنیدهاید در جلسه افتتاحیه دانشگاه تهران، دکتر علیشاهیها که یکی از اعضای این طیف ـ فیزیک ابر ریسیمان ـ است در انتهای سخنرانیاش درباره مدیریت علمی و چگونگی موفقیت در آن صحبت کرده و به موفقیت خودشان در مدیریت علمی اشاره کرده که ببینید ما 18ـ17 نفر دراین رشته 3 هزار ارجاع داریم و باقی 400 فیزیکدان ایرانی هم 400 ارجاع به مقالاتشان داده شده است. خوب این مهم هم هست. ما با خسرو خاور با این افراد مصاحبه کردهایم. اینها آدمهای درخشانی هستند و فوقالعاده با انگیزه کار میکنند و در سطح بینالمللی هم ادغام شدهاند. طوری که در بین 25 کشوری که در این رشته مقاله دارند ایران رتبه پانزدهم را دارد در صورتی که ایران را وقتی به صورت متعارف در جهان میسنجیم رتبهای حدود 55 تا 57 دارد یا بسته به این که چگونه اطلاعات را تنظیم کنید رتبه 51 دارد. خوب به نمودار اول برگردیم. در برخورد با این شیب تند رشد علمی اگر دقت نداشته باشیم ممکن است حرف به نتیجهگیریهای منجر شود از آن قسم که برخی همکاران ما انجام دادهاند و گویا در نامهای به آقای خاتمی از امثال همین دادهها نتیجه گرفتهاند که ما اگر به همین وضعیت علمی ادامه دهیم، میتوانیم 10 ساله جزو ده کشور اول دنیا باشیم. به نظر من چنین ارزیابیهایی عجولانه است و ما باید از سطح این دادهها بگذریم و به صورت جامعهشناسانه به آن نفوذ کنیم. ما در بررسی ارجاعات مقالههای رشته شیمی دیدیم که طیف مقالههای شیمیدانان ما یا بیارجاع هستند و یا خود ارجاع؛ یعنی خودشان به خودشان ارجاع دادهاند یا دوستانشان به آنها ارجاع دادهاند. خب هیچ مسئلهای نیست، هیچ اشکالی نمیتوان به این کار گرفت. اگر نخاهیم سریع قضاوت کنیم اینجا دیگر نمیتوان از ابراز محاسباتی کمک گرفت و بنابراین آمدیم به سراغ اهل فن و از متخصان رشته خواستیم در مورد کیفیت و ملاکهای داخلی مقالهها نظر بدهند. چیزی که در مورد مقالههای شیمی ملاحظه شد این بود که رشد تولید مقالههای این رشته بعد از تأسیس دورههای دکترا آغاز شده و این تولید و رشد و مقالههای مبتنی بر آنها چون در ارتباط جدی با خارج قرار نگرفته به تکرار انجامیده و در میان مقالههای تولیدی این رشته تشابه بسیاری به چشم میخورد. در همین جا است که من با دیدگاه اباذری مشکل پیدا میکنم ایشان در مقالهاش دیدگاههای مختلفی را بررسی میکند (از طیف سیاسی لنین و گرامشی تا فلسفه علم پوپر و لاکاتوش) و در نهایت به مزیت دید جزءنگرانه مبتنی بر «برنامه تحقیق»، بر دید کلگرایانه میرسد. البته گویا توجه ایشان بیشتر به علوم انسانی است. با این همه اگر ما صرف همین دیدگاه جزءنگرانه را که اباذری ملاک مگیرد در نظر بگیریم در اینجا ما با رهیافت جزءنگری و حل مسئله مواجهیم. اما این مسئله حل کردن از نوعی است که در سطح جهانی ادغام نشده است. اگر اینها خود یک مکتب خاص بودند میگفتیم که چون مکتباند فعلاً بریده از جهان کار مکنند. ولی به نظر نمیرسد که مکتب باشند (چون در آن صورت میتوانستیم به اتفاق اباذری به زبان لاکاتوشی بگوییم که با برنامه تحقیقاتی رو به انقراضی مواجهیم.) پس مشکلی که من با اباذری دارم این است که صرف تشخیص جزءنگری و وجود آن برای قضاوت در مورد پویایی یک شاخه علمی کفایت نمیکند. مشکل من با خسرو خاور هم این است که ایشان بر مبنای اطلاعات مشترکی که داریم چنین قشاوت میکنند که ما جامعه علمی داریم: بر مبنای مصاحبههایی که ما انجام دادیم و بحرانهای موقعیتی که در آن قرار گرفتیم احساس ما این بود که ما افراد دانشمند داریم. جامعه علمی جهانی هم داریم و همه دانشمندان ما هم، حتی کسانی که در ایام انقلاب فرهنگی خود استادانشان را اخراج کردند، اعتقاد دارند که جامعه علمی جهانی هم وجود دارد و بدون اتصال به این جامعه جهانی هم اصلاً داشتن جامعه علمی معنا ندارد. اختلاف ما بر سر داشتن جامعه علمی ملی است. من فکر میکنم اگر هم بتوانیم بگوییم که از نظر عینی جامعه علمی داریم اما از جنبه ذهنی و آن چه مربوط به خودآگاهی است نمیتوانیم. ما به مجرد این که میخواهیم بپرسیم که آیا ما جامعه علمی ملی هم داریم دچار بحران میشویم. اینجا یک حران هویتی رخ میدهد که نمیدانیم ای علمی که در ایران تولید میکنیم چگونه در اتصاف به جهان منعطف و در اتصال به درون منسجم میماند و هنوز هم نتوانستهایم راهی برای صورتبندی این مسئله پیدا کنیم. مثلاً ما از خیلی از افراد به دلیلی پرسیدیم که ترجیح میدهند در دانشگاه کار کنند یا مراکز علمی مستقل؟ این که خیلیها ترجیح میدادند در مراکز علمی خارج از دانشگاه کار کنند به این دلیل بود که این مراکز به نحوی برایشان جانشین هویت ملی میشد و فکر میکردند با ارتقای سطح این مراکز میتوانند آن ضعفی را که به طور کلی از ناحیه ایرانی بودن متوجه هویت علمیشان است جبران کنند. چرا که در سطح بینالمللی متعلق به فلان مرکز خاص شناخته میشدند و این جانشین هویتشان بود. اما این که چنین راهحلی چقدر راهگشا خواهد بود در آینده معلوم میشود. به نظر میرسد خیلی از این افراد در حال سنجیدن راههایی هستند تا ببینند چگونه میتوان دانشگاه را هم احیا کرد. و به هر حال این شکاف بین هویت ملی و هویت علمی بسیار اساسی به نظر میآید و همه میخواهند به نوعی بر آن غلبه کنند. هرچند حاضر نیستند هویت ملی را هم از دست بدهند و همه میخواهند بمانند و همینجا کار کنن. با این که خیلی هم آگاه هستند از این که نسل جدید میخواهد به خارج برود و از امکانات مهیاتری که آنجا هست استفاده کنند. قضاوت اغلب آنها هم در مورد این فرار مغرها این است که به هر صورت این مهاجران هرجا که باشند مفیدند. دراین میان من هرچه بیشتر به این سمت کشیده میشوم که بگویم ما جامعه علمی ملی نداریم و با مسائلی کار میکنیم که خود ساخته و بر ساختهاند؛ یا هرچه میخواهید اسمش را بگذارید مقصودم به زبان استعارهایتر مسائلی است که مدار بستهاند. اما آیا استثنا هم وجود دارد؟ بله مانند همان گروه فیزیکی که اشاره کردیم. ولی فراموش نکنیم که آنها هم نتوانستهاند از حالت ریز مقیاس به حالت بزرگ مقیاس در آیند. به هر حال در این جا مثال ما رشته شیمی بوده است چون مولدترین رشته علمی ماست. در نتیجه چنین موقعیت میتواند در انتظار مابقی رشتههای ما (به جز پزشکی) باشد. در آن صورت باید پرسید که آیا میتوانیم از این مدار بسته بیرون بیاییم؟ قطعاً باید بتوانیم. دیگران این کار را کردهاند چرا ما نتوانیم اما چگونه؟ خدا میداند!