روز نهم دی ماه سال جاری میزگردی در گروه علمی- تخصصی جامعهشناسی علم و معرفت انجمن جامعهشناسی ایران برگزار شد که در آن موضوع ساختار و جایگاه اجتماعی دانشگاه در ایران از بعد انتقادی مورد بحث و بررسی قرار گرفت. در این نشست که با مدیریت دکتر محمدامین قانعیراد مدیر این گروه برگزار شد، دکتر سعید معیدفر دانشیار دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، اسماعیل خلیلی دبیر گروه جامعهشناسی علم و معرفت و اسماعیل یزدانپور پژوهشگر آزاد حوزه علوم اجتماعی به سخنرانی پرداختند.
در بخش نخست جلسه، دکتر معیدفر سخنرانی خود را با برشمردن دو کارکرد مهم دانشگاه آغاز کرد و گفت: یکی از این کارکردها انتقال و تولید دانش است و عموماً ما دانشگاه را بر این اساس میشناسیم اما کارکرد دیگر دانشگاه که به نظر میرسد اهمیتی بیش از کارکرد اول دارد، تأثیری است که در روند جامعهپذیری میگذارد. در واقع، در دنیای مدرن، دانشگاه، جایگزین بسیاری از نهادهای جامعهپذیری شده که در گذشته وجود داشتهاند؛ از جمله نهاد خانواده و نهاد دین یا کلیسا. بسیاری از کارکردهای این نهادها عملاً به دانشگاه انتقال پیدا کرده و این امر به صورت سلسله مراتب، خود به خود به ردههای بعدی هم کشیده شده است. بدین ترتیب، محصولات دانشگاهها در مدارس تدریس میکنند و اندیشهها و ارزشهایی که از دانشگاه فرا گرفتهاند را انتقال میدهند. از سوی دیگر، این افراد با ورود به ادارات، سازمانها و بسیاری از نهادهای مدرن امروزی، این روند انتقال و گسترش را پی میگیرند.
وی با بیان این نکته که کارکرد جامعهپذیری دانشگاه، به ویژه در ایران، به مراتب از کارکرد تولید دانش بیشتر است، گفت: دانشگاهها به هنجارمند کردن، اعتدال و به عبارتی شهروندپروری در جامعه مدرن میپردازند. انسانهای مردن هرچه بیشتر در معرض چنین آموزههایی قرار میگیرند، بهتر میتوانند خود را با جامعه مدرن سازگار کرده و از یک سو، در تغییر و تحولات جامعه و از سوی دیگر، در بقای نظام اجتماعی جامعه مهم و موثر باشند.
رئیس سابق انجمن جامعهشناسی ایران با اشاره به وجود تفاوتها در جامعه ایران، ادامه داد: در سالهای 1375 و 1376 در تحقیقی با نام "اخلاق کار در ایران"، اخلاق کار افراد تحصیلکرده دانشگاهی را با کسانی که در دانشگاه تحصیل نکردهبودند، مقایسه کردم که بر اساس نتیجه حاصل از آن، دانشآموختگان دانشگاهی ما از اخلاق کاریِ ضعیفتری نسبت به افراد بدون تحصیلات دانشگاهی برخوردار بودند. این در حالی است که در مطالعهای که با همان معیارها و شاخصها در آمریکا انجام شدهبود، نتیجه کاملاً برعکس بود.
وی افزود: این تحقیق را مجدداً در سال 1382 بین کارکنان دولت در استان تهران انجام دادم و نتایج فاحشتری بهدستم آمد. در واقع، پله به پله، هر چه میزان تحصیلات بیشتر بود، اخلاق کار بیشتر سقوط میکرد. با بررسی پارامترهای دیگر نیز به این نتیجه رسیدم که هر چهقدر جامعهپذیری افراد بیشتر تحت تأثیر دانشگاه قرار گرفته است، آنها ناهنجارتر میشوند.
معیدفر با برشمردن پارامترهایی مانند "رضایت از زندگی"، "احساس عدالت"، "امید به آینده" ، "احساس آزادی و مشارکت پذیری" ، "اعتماد اجتماعی" و "هویت مذهبی و ملی" بیان کرد که دانشآموختگان در این موارد، احساس بسیار پایینتری نسبت به افرادی با تحصیلات کمتر دارند و در مقابل، دچار یاس و ناامیدی بیشتری هستند.
وی در عین حال تأکید کرد که از سوی دیگر، در مورد مسایل هنجاری، دانشآموختگان دانشگاهی وضعیت بهتری نسبت به سایرین دارند؛ مثلاً تحصیلکردگان ما کمتر معتاد بوده و کمتر به آسیبهای اجتماعی گرفتارند. بدین ترتیب، شاید بتوان گفت که دانشگاه ما در آن بخش از جامعهپذیری که افراد باید کمتر درگیر آسیبهای اجتماعی شوند، موفق بوده ولی در حوزه ارزشی، افرادی را تربیت کرده که کاملاً با جامعه ناسازگاری داشته و نسبت به آن احساس جدایی میکنند.
این جامعهشناس در عین حال، در بررسی وضعیت موجود، اشاره کرد که این احتمال نیز وجود دارد که نتایج این پژوهشها و پاسخهای پرسشنامهها به این دلیل باشد که افراد تحصیلکرده در مقایسه با دیگران، دارای ضریب محافظهکاری کمتری بوده و با تندی بیشتری به پرسشها پاسخ دادهباشند. از سوی دیگر، احتمال دیگری که وجود دارد، این است که دانشگاههای ما افراد را بهگونهای جامعهپذیر میکند که با بقیهی جامعه تمایز پیدا میکنند. به تعبیر دیگر، اگر آموزههای دانشگاه تفاوت بسیاری با واقعیات اجتماعی داشته باشد، دانشگاه باید این تفاوتها را ارتقا داده و محصولات این دانشگاه باید سعی کنند در جامعه سطح این واقعیات اجتماعی را بالا بکشند؛ اما از آنجا که در جامعه ما، افق دانشگاه و افق واقعیات اجتماعی به شدت با یکدیگر متفاوت بوده و فاصله زیادی بین آنها وجود دارد، در عمل محصولات دانشگاه به جای اینکه بتوانند واقعیات اجتماعی را ارتقا دهند، در مقابل آن واقعیات قرار میگیرند.
وی همچنین تأکید کرد: ما در جامعه خود، از یک سو درگیر فرآیند سنتی بسیار عمیقی هستیم که حتی در لایههای مدرن نیز وجود دارد و از سوی دیگر، با آخرین یافتههای مدرن سروکار داریم. به همین دلیل این فاصله بین دانشگاه و واقعیات اجتماعی آنقدر زیاد است که نه تنها موجبات رشد را فراهم نمیکند؛ بلکه به عنوان عاملی برای ناامیدی محصولات دانشگاه، در هنگام ورود به جامعه قرار میگیرد.
دکتر معیدفر ادامه داد: ما در دانشگاه با استفاده از هنجارهای علم، تأثیراتی را بر دانشجو میگذاریم. در واقع، حوزههایی چون "خردگرایی"، "شکگرایی"، "جهانشمولی" و "عدم انحصار"، مسایلی هستند که دانشجویان هم به صورت مستقیم در معرض آنها قرار میگیرند و هم به شکل غیر مستقیم به واسطه آنها تربیت میشوند. به بیان دیگر، دانشگاه فضای فرهنگی جدیدی را برای دانشجویان ایجاد میکند که باعث تغییر معیارهای داوری دانشجو نسبت به خود و محیط اطراف میشود. علاوه بر این، پرستیژ و موقعیت دانشجو نیز فرهنگی را برای او ایجاد میکند که خودبهخود باعث تمایز او از جامعه میشود.
سخنران این بخش از میزگرد گروه علم و معرفت، سپس با اشاره به آموزههای خاص در دانشگاهها، گفت: آموزههای خاص، بهویژه در حوزه علوم انسانی، آموزههایی هستند مربوط به جوامع دیگر. در چنین شرایطی، تجربههای جوامع دیگر در حالی به دانشجویان ما منتقل میشود که ایشان نسبت به آنها بیگانه هستند.
وی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: از سوی دیگر، دانشگاه عرصه تعامل بین فرهنگها و خردهفرهنگهای متفاوت است و بدین ترتیب، این امکان را به وجود میآورد که افراد از فرهنگهای نقاط مختلف ایران دور هم جمع شده و در عمل دچار نسبیت فرهنگی شوند. در عین حال، افراد آکادمیک و روشنفکران دانشگاه نیز در بسیاری موارد، برای تازهواردان حالت مرجعیت پیدا میکنند. همچنین از آنجا که دانشگاه محلی است که ارتباط افراد را با دنیای خارج برقرار میکند، آخرین یافتهها، اینترنت و امکاناتی که در دانشگاه وجود دارد، میتواند باعث ایجاد ارتباط فرد با جهان پیرامون شود.
دکتر معیدفر در جمعبندی از سخنان خود، بیان کرد: دانشگاهها در کشور ما، از نظر جامعهپذیری تحت تأثیر آموزههایی قرار دارند که کاملاً به روز و جهانی هستند اما از آنجا که جامعه ما هنوز حصرهای شدید سنتی، سیاسی و فرهنگی زیادی دارد، در عمل، دانشگاه به جای اینکه واقعیات اجتماعی را ارتقا دهد، در نقطه مقابل واقعیت قرار میگیرد و پارادوکسی ایجاد میشود که به واسطه آن، فرد تحصیلکرده، در ورود دوباره به جامعه خود، با مشکلات بیشتری روبرو میشود. چنین مسائلی سبب شدهاند که دانشگاه در جامعه ایران، در حوزه جامعهپذیری، در واقعیتی کاملاً متفاوت عمل کند. از سوی دیگر، به واسطه این امر، افرادی که در دانشگاه قرار میگیرند نیز نگرانیهای جدیدی پیدا میکنند که بر کارایی علمی آنها تأثیر میگذارد.
در بخش دوم این میزگرد، اسماعیل خلیلی عضو هیأت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، بحث خود را با نگاه نیمه تاریخی به فرآیند بهوجود آمدن دانشگاه در ایران آغاز کرد. او با این پیشفرض که اولین طلیعه تأسیس دانشگاهها، تأسیس دارالفنون است، گفت: عمدتاً فرزندان دیوانیان، مستوفیان و نظامیان وارد دارالفنون میشدند. البته استثنائاتی نیز وجود دارد؛ منظورم این است که از طبقات بالاتر(شاهزادههای قاجار) هم کسانی مانند نادرمیرزا یا جلالالدوله که از نوادگان فتحعلیشاه هستند، در این دسته جای گرفتهاند.
وی ادامه داد: پیش از تأسیس دانشگاه تهران، مدارس عالی حقوق و دارالمعلمین تأسیس میشوند. در این دو مدرسه هم کسانی که وارد میشوند، از فرزندان طبقات دیوانیان هستند و البته این امر به دلیل سنت انتقال شغل به فرزندان بوده که از دیرباز وجود داشته است. در این طبقه، سنت انتقال شغل به فرزند بیش از سایر طبقات جدی گرفته میشد و این سنت تا تأسیس دانشگاه تهران نیز ادامه دارد؛ به طوری که در دورههای اول دانشگاه تهران نیز شاهدیم که فرزندان دیوانیان آن دوره، وارد دانشگاه میشوند؛ دیوانیانی که از دوره ناصری به بعد از دیوانیان اصلی کشور محسوب شده و پس از انقلاب مشروطیت نیز، مسئولیت این امر را بر عهده داشتهاند.
خلیلی سپس با اشاره به روند تأسیس دانشگاه تهران گفت: در اقداماتی که در بدو تأسیس دانشگاه تهران انجام میگیرد، بیشتر گرایش به نگرش و فلسفه پایان دوره رنسانس و فلاسفه عصر روشنگری مشاهده میشود؛ چنانچه ترجمههایی که در حوزههای مختلف ادبیات، فلسفه، اخلاق و حقوق صورت گرفته نیز با نگاه به چنین منشائی بودهاست.
وی در ادامه بحث خود، به چرایی به وجود آمدن دانشگاه تهران پرداخت و گفت: صرفنظر از گرایش کلیای که در حکومت پس از مشروطه به وجود آمده بود، دو مسئله مشخص نیز در تأسیس دانشگاه تهران دخیل بودند و یکی از آنها بحرانهای مالی بود که در روابط بینالمللی و روابط دولت ایران با کشورهای دیگر بهوجود آمده بود. در واقع، ما در آن زمان، با اعزام دانشجو به خارج، مقروض میشدیم و فشار سنگینی روی دولت ایران وارد میشد. مسئله دیگر نیز این بود که برخی از افراد که برای تحصیل به خارج اعزام شده بودند، به وطن بر نمیگشتند و بنابراین مخارجی که شده بود، برای کشور قابل استفاده نبود.
دبیر گروه علمی – تخصصی جامعهشناسی علم و معرفت انجمن تأکید کرد: نکته دیگری که در تأسیس دانشگاه تهران وجود دارد، این است که تشکیلدهندگان، مدیران و برنامهریزان نخستین دانشگاه تهران در حوزههای علوم انسانی، هم نگاه به سنت دارند و هم نگاه به دنیای جدید و دستاوردهای آن. به تعبیر دیگر، همانقدر که به حافظ میپردازند یا همانقدر که به فردوسی توجه دارند، به شکسپیر هم میپردازند. این در حالی است که این امر به تدریج و در طول زمان دگرگون شده و به عبارتی، با تأسیس دانشگاههای دیگر، گسترش دانشگاهها و جایگزین شدن نسلهای دیگر، این نگاه کمکم حذف میشود.
به تعبیر خلیلی، این نگاه میتوانسته از خاستگاه طبقاتی حاضران دانشگاه، یعنی دیوانیانی که به سنتهای خود به شدت وابسته بودهاند؛ نشأت گرفته باشد. حال آنکه نسلهای بعدی که وارد دانشگاه شدند، از دیوانیان نبوده و گروههای اجتماعی متفاوتی را شامل میشدند.
وی سپس اشارهای به طبقه دیوانیان کرد و گفت: طبقه دیوانیان در ایران باستان وجود نداشت و این طبقه از نیمههای دوره ساسانی شکل میگیرد. مهمترین علت بهوجود آمدن آن نیز رشد شهرنشینی است که ضرورت وجود این طبقه را به دستگاه حاکمه یادآور میشود و این طبقه تا دوره مشروطه نقش تاریخی بسیار مهمی را ایفا میکند. در واقع، برخلاف نظامیان که در تمام این دوران خاستگاه اجتماعی روستایی دارند، خاستگاه اجتماعی دیوانیان شهرنشینی است. در میان امویان و عباسیان، این طبقه در بازسازی سنت و هویت ایرانی نقش بسیار مهمی ایفا کرده و با ورود به دربار آنها، سنت ایرانی را پاسداری میکنند تا آنکه پس از تأسیس سلسلههای مستقل در ایران، از سامانیان به بعد، این طبقه زمامدار تحولات اجتماعی و کنترل فکری، حقوقی و اجتماعی میشود.
خلیلی در ادامه، با تأکید بر نقش پررنگ سنت دیوانی در تأسیس دانشگاهها در ایران و پس از آن، ورود این سنت به جامعه با ورود فارغالتحصیلان به نظام دولتی و دیوانسالاری، یادآور شد: از زمان انقلاب مشروطه تا پهلوی اول، تحولات اجتماعیای در ایران شکل میگیرد که قرار بوده دانشگاه رهبری آنها را بر عهده بگیرد. در اوایل دوره تأسیس دانشگاه تهران تا آخر سلطنت رضا شاه، دانشگاه در ایفای این نقش کمابیش موفق است و دانشآموختگانی وارد جامعه میشوند که از شکاف ارزشی (که دکتر معیدفر اشاره کردند) کمتر آسیب دیدهاند. این افراد، تحصیلکردگانی هستند که واقعیات موجود اجتماعی برای آنها قابل درک بود و خود نیز مقید به اخلاقی هستند که بتوانند برای جامعه نقشهای الگویی ایفا کنند. این در حالی است که در ادامه، چند اتفاق فضای دانشگاه را تحت تأثیر خود قرار میدهد که یکی از آنها، رشد شهرنشینی در ایران است که باعث میشود قشرهایی وارد صحنه شوند که فاقد سابقه شهرنشینی هستند. دومین اتفاق، رشد تقاضا برای آموزش عالی است که در دوران پهلوی دوم به گسترش دانشگاهها منجر میشود. موضوع دیگر، افول اشرافیت دانشگاهی است؛ در دوران اولیه دانشگاه کسانی مانند فروزانفر، دهخدا، ملکالشعرای بهار از نوعی اشرافیت اخلاقی و رفتاری برخوردار هستند که در دورههای بعد و تا همین امروز، این اشرافیت بهتدریج افول میکند. نکته آخر نیز گسترش دانشگاهها است که متناسب با رشد تقاضا برای آموزش عالی افزایش زیادی پیدا میکند. این چهار نکته سبب میشوند سنت دیوانی در دانشگاه کمرنگ شود؛ چرا که دانشگاه دیگر نه از خاستگاه اجتماعی دیوانیان برخوردار بود و نه محصولات دانشگاهی به آن سنت میپیوستند.
اسماعیل خلیلی در بخش دیگری از سخنانش، ادامه داد: دو نکته سیاسی بسیار مهم نیز این فرآیند را به شدت تشدید میکند؛ یکی از آنها کودتای 28 مرداد و دیگری اصلاحات دهه چهل، موسوم به اصلاحات ارضی است. در واقع، تا پیش از این مقطع تاریخی، دانشگاه کمابیش ویژگی نخبهگرایانه دارد؛ با وجود آنکه تغییری در نحوه گزینش دانشجویان از قشرهای مختلف رخ نمیدهد اما از این زمان به بعد، دانشگاه ویژگی نخبهگرایانه خود را چه در نوع آموزش و چه در انتظاری که از فرد دانشگاهی میرود، کاملاً از دست میدهد. از این پس، دانشجو به عنوان کسی که زمام امور را دردست دارد، نگریسته نمیشود. در واقع، به اعتقاد من، یک آموزش عالی تخریب شده و برانگیخته، میتواند توصیف کننده نوع نگاه آموزش عالی و آنچه در آموزش عالی ایران میگذرد، باشد.
وی سپس به ویژگیهای آموزش عالی تودهوار ذکر شده پرداخت و گفت: یکی از این مشخصهها، فرارفتن از تولید دانش بدون توفیق جدی در تولید دانش اجتماعی است. در واقع، یکی از کارکردهای دانشگاه این بود که در غیاب سنت بتواند قاعدهای برای نظم اجتماعی تعریف کند. بدین ترتیب، در دانشگاه باید گفتمانهایی تولید شوند که بتوانند در غیاب سنتهای اجتماعی، نظم اجتماعی را پایدار نگه دارند و در چنین شرایطی دانشگاه باید تولید کننده معنایی باشد که برای ساختارهای اجتماعی به آن نیاز داریم. این در حالی است که در ایران چنین اتفاقی نمیافتد. با رفتن دانشگاه به سمت "تحصیلات تودهوار"، گفتمان دانشگاهی نمیتواند شکلدهنده پایههای اجتماعی باشد و در نتیجه، همانطور که آقای دکتر معیدفر نیز اشاره کردند، گویی دانشگاه میآید که به نفی جامعه بپردازد، نه اینکه برای تداوم آن گام بردارد و این اتفاق بسیار مهمی است. در این وضع و حال، ما در شرایطی قرار میگیریم که دانشآموختگان بعد از خروج از دانشگاه، درصدد برچیدن نظم اجتماعی برآمده و تاب پذیرش آن را ندارند. بنابراین، رفتارهای علمی، به جای اینکه تابع پیروی از اصول خاصی باشند، به نوعی "مد" تبدیل میشوند و در پی آن، ما از مُدهای علمی به جای اصول علمی تبعیت میکنیم.
خلیلی پس از ذکر این مطالب گفت: حال این پرسش مطرح است که آیا در دانشگاههای ایران یک "کنش اجتماعی" به تعبیر دورکیمی، جریان دارد یا اینکه ما به جای اینکه با کنش ساختار یافته مواجه باشیم، با "رفتارهای شخصی"ای روبرو میشویم که امکان ایجاد اندیشه و تولید دانش را به عنوان یکی از کارکردهای اصلی دانشگاه، از دانشگاهیان سلب میکند.
وی ادامه داد: تغییر خاستگاه اجتماعی کسانی که وارد دانشگاه شدند، اعم از استاد، دانشجو و بخش اداری، در فرآیندی که از دارالفنون تا امروز ادامه دارد، نوعی بحران هویت دانشگاهی را در ایران رقم زده و این بحران با مرور زمان و تودهای شدن بیشتر دانشگاهها، هر دم ابعاد وسیعتری به خود گرفته است تا جایی که امروز دیگر تعریف مشخصی از چیستی دانشگاه وجود ندارد.
وی تأکید کرد: نفی نظام اجتماعی که در طبقه متوسط جامعه به شکلهای مختلف خود را نشان داده بود، در دانشگاه جنبه خاصتری به خود گرفت. در واقع، میتوان گفت که یکی از کارکردهای دانشگاه در دوران پهلوی اول و دوم، تحکیم امکان سقوط رژیم پهلوی است؛ چنانکه اگر دانشگاه نبود، ما میتوانستیم تصور کنیم که انقلاب اسلامی ایران لااقل با این وضعیتی که به وقوع پیوست، اتفاق بیافتاد. در این شرایط، آنچه را که ما در تقابل دانشگاه با نظام سیاسی میبینیم، در تقابل دانشگاه با نظام اجتماعی نیز قابل مشاهده بوده و به تعبیری، دانشگاه دارای این توان است که هر روز بیش از پیش با نظام اجتماعی موجود و ارزشهای اجتماعی موجود به ستیز برخیزد.
خلیلی در عین حال خاطرنشان کرد: اعتمادپذیری دانشگاهیان ما در جامعه، به نسبت سایر اقشار دیگر، از میزان بالاتری برخوردار است؛ تا حدی که حتی دانشگاهیان سنتی، مانند حوزویان نیز در خیلی از موارد، از میزان اعتمادی که خود دانشگاهیان دارند، برخوردار نیستند.
وی سپس افزود: شاهدیم که از تأسیس دارالفنون تا به حال، همواره تقاضا برای ورود به دانشگاه رو به فزونی داشته است و میتوانیم پیشبینی کنیم که در سالهای آینده نیز این تقاضا همچنان افزایش خواهد داشت. در شرایطی که در جامعه ما، میزان تولید به معنای کلی، بسیار پایین است؛ دستیابی به منابع قدرتی که اعضای جامعه ایران برای بقای خود نیاز دارند، یکی از دلایل افزایش روزافزون تقاضا برای آموزش عالی است. به همین دلیل، اعتبار تحصیلات دانشگاهی نیز در سطح بالایی خواهد ماند؛ البته این به این معنا نیست که ما نهاد دانشگاهی را نیز دارای اعتبار فرض کنیم؛ بلکه به گمان من، دانشگاه در آینده میتواند با بحرانهای اعتباری بیشتری مواجه شود.
اسماعیل خلیلی در پایان بحث خود، تصریح کرد: وقوع انقلاب اسلامی و نسلی از انقلاب که ارزشهای موجود در دانشگاه را به دو شیوه روشمند و غیرروشمند مورد چالش قرار دادهاند، وضعیتی را ایجاد کرده که اگر جامعه در آینده دستخوش بحرانهای دیگری شود، میتواند برای دانشگاه بحران اعتقاد ایجاد کرده و پایگاه و شأن اجتماعی آن را به صورتهای مختلف دچار مسئله کند. او نمونهای از این بحرانها را بحران اقتصادی معرفی کرد که از دوران سازندگی به بعد، به وجود آمده و سبب شده بخشی از اعتبار اجتماعی دانشگاهیان، تحتالشعاع مسائل اقتصادی قرار گیرد.
در ادامه این میزگرد، اسماعیل یزدانپور نیز به عنوان سومین سخنران، با اشاره به یکی از پروژههایی که در مورد "دانشگاه مجازی" انجام داده، به بحث "دانشگاه اجتماعی" پرداخت و گفت: در سال 2005 که من این نام را انتخاب کردم، در اینترنت موج "وب2" یا "وب اجتماعی" به راه افتادهبود. تفاوت وب اجتماعی با وب معمولی این است که در وب معمولی، شما به عنوان کاربر وارد سایتها میشدید و مطالب را انتخاب کرده و استفاده میکردید اما در وب2 با گسترش وبلاگها و شبکههای اجتماعی مانند اورکات و ویکیپدیا، شما اجازه پیدا کردید که با نظر دادن و به اشتراک گذاشتن مطالب، در بازتولید مطالب و محتوا نیز ایفای نقش کنید.
وی افزود: با نگاهی به این روند، به این پرسش رسیدم که این الگو چه تاثیری بر دانشگاه دارد؟ آیا میتوان دانشگاهی با این الگو پدید آورد؟ من برای این کار چند مقاله نوشتم که در هر کدام از آنها، از زاویه متفاوتی به مسئله نگاه کرده باشم. او سپس به اشاره به شیوه کار خود که با صورتبندی چهار صورت سازمانی برای دانشگاه در دورهها و شرایط جغرافیایی مختلف آغاز شده بود؛ توضیح داد: برای دانشگاه مهم است که از تحولات درونی و بیرونی خود، آگاه باشد. نسل جدیدی از دانشجویان در حال وارد شدن به دانشگاه هستند که تفاوتهای شناختی با نسل پیش از خود دارند. در زمان انجام پروژه، فرض کردم که حدود چهل درصد از دانشجویانی که سال 2009 وارد دانشگاه میشوند، وبلاگ شخصی دارند؛ یعنی خود این دانشجویان تولید مطلب کرده و به انتشار آن میپردازند. این در حالی است که اکنون در میان استادان دانشگاهی، کسانی را میبینیم که برایشان بسیار مهم است که حتی یک جمله چاپ شده در اینترنت داشته باشند و این با دانشجویانی که به راحتی به شبکه اینترنت دسترسی پیدا میکنند، تفاوتهای شناختی بسیار زیادی دارد. آنها میتوانند موضوعات مختلف را رصد و انتخاب کنند؛ درحالیکه این مسئله برای اساتید (نسل قبلی دانشگاهی) همچنان دشوار است.
یزدانپور ادامه داد: یکی دیگر از چالشهای دانشگاههای کنونی، رقبای جدید آنها است. بهگونهای که به نظر میرسد اکنون بیشتر نهادهایی که نیاز به دانشگاه دارند، خود به تاسیس آن اقدام کرده و به تربیت نیروی متخصص مورد نیاز خود میپردازند. از سوی دیگر، سرمایه دانشگاهی نیز بیرویه مورد بهرهبرداری قرار گرفته و میبینیم که در مورد مسایل سیاسی چهقدر از پرستیژ دانشگاهی سوء استفاده شده و حتی آن را به ضد پرستیژ تبدیل کردهاست. همچنین، بازار کار و جهان واقع و به ویژه بازار نیز، تحولات تند و سریعی دارد که دانشگاه نمیتواند با سرعت آن حرکت کند.
اسماعیل یزدانپور در ادامه به صورتبندی سازمانی دانشگاه پرداخت و گفت: چهار الگویی که من برای ساختار دانشگاه پیدا کردم، شامل "دانشگاه همچون قلعه"، "دانشگاه همچون سوپر مارکت"، "دانشگاه همچون کارخانه" و "دانشگاه همچون میدان شهری" میشود.
وی با تأکید بر رد نگاه کاملاً خطی و تاریخی در مورد این الگوها، گفت: در مورد "دانشگاه همچون قلعه"، دانشگاه قرون وسطایی به ذهن متبادر میشود که به صورت دژی در قالب مدارس دینی، به تولید اطلاعات پرداخته و آنها را به صورت چهره به چهره انتقال میدهد و در زمان حال نیز ممکن است چنین آموزشگاههایی به صورتهای مختلف وجود داشته باشد.
وی افزود: "دانشگاه همچون کارخانه"، جایی است که دانش تولید میکند و استاد محور است. چنین دانشگاهی بیشترین نمود را در جامعه ما دارد و از الگوی قرن نوزده و بیستم پیروی میکند. تفاوتی که "دانشگاه همچون سوپر مارکت" با "دانشگاه همچون کارخانه" دارد، این است که دانشجویی که وارد این دانشگاه میشود، به حدی از انتخاب میرسد که میگوید من میروم بستههای اطلاعاتی مورد نیازم را انتخاب میکنم و مجهز به این اطلاعات میشوم و این متفاوت با آن است که شخص دیگری تعیین کننده ورودی و خروجی به دانشگاه باشد.
پزدانپور ادامه داد: "دانشگاه همچون میدان شهری" اتفاقی است که پس از فروپاشی دیوارهای اطلاعاتی نهادهای علمی، به وقوع پیوسته است. در واقع، پس از دهه 90 و تقریباً همزمان با ظهور اینترنت، ما با فروپاشی در دیوارهای اطلاعاتی دانشگاه مواجه شدیم. نهادها و سازمانهای دیگر نیز به تولید اطلاعات خود دست زدند. در این الگو ساختار ارگونومیک تولید و انتقال دانش وجود دارد.
وی در ادامه بحث خود به "جامعه اطلاعاتی" و "جامعه دانایی" پرداخت و گفت: این دو مفهوم با یکدیگر تمایز دارند و میتوان از آنها به عنوان یک دوگانه مفهومی نام برد. در جامعه اطلاعاتی، اطلاعات متمرکزی وجود دارد؛ حال آنکه جامعه دانایی، الگوی دیگری است که تلاش میکند اطلاعات را به پردازش برساند. از سوی دیگر، در پسِ مفهوم جامعه دانایی، مفاهیمی مانند هرمنوتیک و روانکاوی قرار گرفته است.
این پژوهشگر اجتماعی، پس از اشاره مختصری در مورد فصل چارچوبهای نظری کار خود، گفت: در بحث "ابزار" نظریههای هایدگر و مک لوهان را بیان کردم و از بحث فلسفی به امکانات فنی جدید و ابزارهای انتقال اطلاعات رسیدم و در نهایت، به اینترنت و کاربردهای اجتماعی آن پرداختم و در خاتمه کار، این پرسشها مطرح شد که آیا کار دانشگاه آموزش است یا پژوهش؟ آیا دانشگاه انبوه داریم یا دانشگاه نخبهپرور؟ و در نهایت اینکه، دانشگاه باید مدیریت کند یا رهبری داشته باشد؟
در ادامه این نشست گروه علم و معرفت انجمن، پرسش و پاسخ و بحثهایی در مورد مباحث مطرح شده از سوی سخنرانان در گرفت.