روز چهارشنبه سیام بهمن ماه، نشستی با عنوان «علم و فناوری بومی یا بومیسازی علم و فناوری» در گروه علمی- تخصصی جامعهشناسی معرفت و علم انجمن جامعهشناسی ایران برگزار شد که در آن، علاوه بر اعضای این گروه، برخی اعضای هیأت علمی دانشگاهها و دانشجویان علوم اجتماعی علاقمند به حوزه علم و معرفت نیز شرکت داشتند. در این جلسه، دکتر نادر رازقی عضو هیأت علمی دانشگاه مازندران و اسمعیل خلیلی، عضو هیأت علمی گروه مطالعات اجتماعی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم به سخنرانی پرداختند.
بومی شدن علم و فناوری
دکتر رازقی به عنوان سخنران اول این نشست، سخنرانی خود را تحت عنوان بومی شدن علم و فناوری ارائه کرد. او در ابتدای بحث خود، پنج سؤال را ذکر کرد و پاسخ به آنها را مقدمهای برای پاسخ به پرسش علم بومی، دانست. تعریف علم (Science) و تفاوت آن با دانش (Knowledge)، چگونگی تقسیمبندی ما از علم، با توجه به رابطه علوم انسانی و علوم طبیعی، رویکردی که در آن پدیده بومی شدن مورد بررسی قرار میگیرد، هنجارهایی که برای علم در نظر گرفته میشوند و چگونگی تطبیق تئوری و پارادایمها با شرایط جامعه، مضمون پرسشهای اولیه رازقی را تشکیل میدادند.
وی در ادامه، پس از ارائه پاسخ خود به این پرسشها، به تشریح تعاریف و رویکردهای چندگانه علم بومی پرداخت و در این باره گفت: این مفهوم پذیرای صورتهای گوناگونی است که از آن جمله، میتوان به علم سنتی، علم فولک، علم محلی، و نیز علم بومی (Indigenous) اشاره کرد. هر یک از این رویکردها پیامدهای متفاوتی داشته و بنابراین موضعگیری صاحبنظران در رابطه با این مفهوم را میتوان تابعی از نوع رویکردهای انتخاب شده دانست. به عنوان مثال، رضا منصوری معتقد است که "علم بومی" چندان قابل شناخت و بررسی نیست؛ حال آنکه میتوان تا حدی "شناخت بومی" را مورد توجه قرار داد.
رازقی ادامه سخنان خود را به تشریح دیدگاههای مطرح در ایران در این زمینه اختصاص داد و آنها را بر حسب نوع پاسخ به پرسشها و رویکرد اتخاذ شدهشان، طبقهبندی کرد. وی همچنین تأکید کرد که خود معتقد است با وجود آنکه منشأ تاریخی علم جدید در پارهای موارد، دانشی بوده که از بوم دانشمندان اخذ نشده و از فرهنگهای دیگر به جهان غرب راه یافته است؛ اما در هر حال، علم را از شناخت بومی مستغنی نمیداند.
سخنران این نشست در ادامه، درباره برخی کشورهای جهان سوم مانند کشورهای جنوب شرقی آسیا که علوم انسانی بومی دارند، به استدلالهای پنجگانه آنها در مورد این نوع دانش اشاره کرد و گفت: ناسازگاری ارزشهای غرب با سنتهای جوامع غیر غربی، عدم تناسب دانش غربی با این جوامع که هم در موضوع تحقیق و هم در روش آن خود را نشان میدهد، لزوم در نظر گرفتن نیازهای اجتماعی و اقتصادی هنگام برنامهریزی و مدیریت دانش در سیاستگذاریها، اعتبار و منزلت محققان و همچنین هویت سیاسی و اجتماعی دانشمندان؛ از جمله مواردی هستند که مورد تأکید طرفداران علم بومی در این کشورها قرار میگیرند.
بخش بعدی سخنان دکتر رازقی به شرح گرایشهای موجود در رابطه با مبحث علم بومی در ایران اختصاص داشت. او در بحث خود، این گرایشها را در پنج گروه طبقه بندی کرد؛ گرایشهای ملیگرایانه به علم، نگاههایی که به سیاستگذاری علم و فناوری مربوط میشوند، دیدگاه فنی و نظری، دیدگاه تاریخی یا تاریخ گرا و بالاخره، نگرش عامگرا.
عضو هیأت علمی دانشگاه مازندران در پایان بحث خود در این جلسه گروه جامعهشناسی علم و معرفت، تأکید کرد که طی بررسیهایش و از جمله بررسی مقالات همایش "علم بومی، علم جهانی؛ امکان یا امتناع" که خرداد ماه سال 85 توسط انجمن جامعهشناسی ایران برگزار شد، به این نتیجه رسیده که در بسیاری از موارد، مسأله از نظر سیاستگذاری علم و فناوری مطرح میشود. وی در عین حال، درباره تاریخ کوشش برای نیل به علم بومی در جهانهای فرهنگی دیگر نیز توضیحاتی داد و در این زمینه مجموعه مطالعات انجام شده در جهان غرب، در رابطه با انواع جامعهشناسیهای "ویژه"، به ویژه "جامعهشناسی مسیحی" را مورد توجه قرار داد.
علم به مثابه یک زبان
سخنران بعدی این نشست، اسمعیل خلیلی، عضو هیأت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی و دبیر گروه جامعهشناسی علم و معرفت انجمن جامعهشناسی بود. وی سخنرانی خود را در قالب چکیده سه زمینه مطالعاتی خود، با عناوین "فهم مسأله دایلمای علم بومی و علم جهانی"، "نظریهای در باب نسبت جهانی و بومی در دانش" و "چیستی بومیسازی علم و فناوری" ارائه کرد و البته همانطور که در آغاز سخنرانیاش اشاره کرد، بیشتر به بیان نتایج مطالعه نخست پرداخت.
او در مورد فهم دایلمای علم بومی و علم جهانی این طور توضیح داد: نگاهی که علم بومی را در مقابل علم جهانی قرار میدهد، نگاهی دیالمایی است. در واقع، وقتی مسأله به صورت "یا جهانی یا بومی" مطرح میشود، از نظر منطقی، در مقابل قیاس مضاعفی قرار میگیریم که انتخاب هر گزینه، ما را از هدف خود که همان نیل به دانش و شناخت و فهم هستی و از جمله شناخت و فهمِ خود و جامعه است، باز میدارد.
خلیلی در عین حال، خاطرنشان کرد که این نگاه، از سه جهت مسألهآمیز بوده و هرکدام از این وجوه نیز پیامدهای ناگواری را هم برای علم و هم برای جامعه به همراه خواهند آورد. او در این زمینه گفت: وجه نخست، وجه منطقی موضوع است. در این وجه، تباین (Divergence) امر بومی و امر جهانی مفروض گرفته شده و رابطه آن دو بر این اساس تفسیر شده است. به تعبیر دیگر، در این بحث، از میان چهار حالتِ "عموم و خصوص مطلق"، "عموم و خصوص من وجه"، "ترادف (Synonymy)" و "تباین"، اصل بر تباین گذاشته شده است. این در حالی است که هیچ دادهای برای قبول این نگاه یا نظریهای که علم را در یک دایلما، بین جهانی و بومی بودن، قرار داده و آنها را متباین با هم بداند، وجود ندارد. در واقع، میتوان گفت که تاریخ علم هیچگاه نه میتواند دلالتی بر تباین دانشهای بومی با یک دانش جهانی در اختیار ما بگذارد و نه میتواند نشانهای برای ترادف آنها به دست دهد. از سوی دیگر، به تعبیری، هیچیک از دانشهای بومی، نه مترادف دانش جهانی هستند و نه با آن تباین دارند. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که نسبت دانشهای بومی و جهانی، یا به صورت عموم و خصوص مطلق است و یا عموم و خصوص من وجه.
وی افزود: مسأله دیگر، جنبه اجتماعی موضوع است. به این معنا که این متباین دانستن و در یک دایلما قرار دادنِ، از تقابلهای ایدئولوژیک نشأت میگیرد. در واقع، طرح دایلمایی موضوع، در شرایط تقابلهای استقلالطلبانه در کشورهای آسیایی و از جمله در ایران، صورت گرفته بوده و نه در یک فلسفه علم مشخص که بر اساس یک معرفتشناسی مشخص، چنین دایلمایی را تشخیص داده باشد. در این شرایط، میتوان گفت که هم نگاه بومیگرایان و هم نگاه جهانیگرایان، منشأ ایدئولوژیک داشته است. به تعبیر دیگر، آنچه جهانیگرایان تحت عنوان "علم جهانی" از آن یاد کردهاند، همان دانش نوین غرب بوده و از نظر آنها، هیچگاه در این مدت، یک نظریه معرفتشناختی برای دفاع از کسانی که این موضوع را به صورت دو راهه دیدهاند، عرضه نشده است؛ گو اینکه اصولاً دفاعی هم نمیتوان از این دوراهه به عمل آورد. با این وجود، اینکه بگوییم نگاه هر دو سوی این گفتارها، صبغه ایدئولوژیک دارد، کافی نیست؛ بلکه علاوه بر آن، ما باید به وجود مسألهای اجتماعی هدایت شویم که ناشی از تحولات وقوع یافته در جوامعی چون جامعه ما بوده باشد؛ چرا که در این تحولات، "جستجوی هویت"، منشأ مطرح شدنِ و شکلگیری ایدئولوژیهای مزبور بوده است.
خلیلی وجه سوم مسألهآمیز بودن نگاه دایلمایی را را وجه فلسفی آن معرفی و تأکید کرد که این وجه، هم در فلسفه اجتماع، هم در فلسفه اخلاق و هم در فلسفه سیاست، بروز پیدا میکند. او در عین حال، گفت: تالی نگاهی که قائل به بومی بودن محضِ دانش باشد، آن است که جهان دانش را جهانی میداند که در آن ذهنهای مجزا، ناچار به انزوا هستند و هیچیک نمیتوانند در گفتوگو با اذهان دیگر قرار گیرند و این، نتیجه منطقی ِچنین نگاهی در فلسفه و فلسفه علم است. اما مسأله این است که نتیجه به همین جا ختم نمیشود؛ بلکه در فلسفه اخلاق، بدانجا منتهی میشود که هر ذهن یا هر جهان ذهنی، صرفاً بر اساس ارزشهای خودش که قابل اشتراک نبوده و عاری از خصلت بینالاذهانی است، عمل کند. بر این اساس، اصولاً نه تنها مبنایی برای اخلاق جهانی، بلکه حتی مبنایی برای یک اخلاق اجتماعی نیز باقی نمیماند. در واقع، در چنین نگاهی، جزیرههای اخلاقیای نمودار میشوند که در نوعی خلأ شناورند و طبیعتاً این، آن چیزی نیست که بتوان دریای اجتماعی دریای بشریت خواند. به عبارت دیگر، هم جامعه و هم بشریت، به عنوان مفاهیم اخلاقی بنیادی، رخت بر بسته و همین امر، نتایج خود را در فلسفه سیاست هم به صورت پدیدار شدن جهانهای متخاصم نمودار خواهد کرد. زیرا دانشی که قابل اشتراک نباشد، مشتمل بر فهمهایی از هستی و از مناسبات بین انسانها خواهد بود که مطلقاً اختصاصی هستند و اگر نتوان به فهم مشترکی دست یافت، هر کس محق خواهد بود که بر اساس فهم صرفاً اختصاصی خود عمل کند. بنابراین، فرد اصولاً "ارتباط" را که یک مفهوم اساسی در فلسفه سیاست است، مبنا قرار نداده و یا اینکه آن را به صورت "رابطه تخاصم" در نظر میگیرد.
دبیر گروه جامعهشناسی علم و معرفت انجمن جامعهشناسی ایران در بخش دیگری از سخنانش، با تأکید بر اینکه تنها نگاه "بومیگرا" نیست که چنین عوارض سنگینی به بار میآورد؛ گفت: در مقابل، نگاه "جهانیگرا" هم ما را با پیامدهای وخیم فلسفی مواجه خواهد کرد. در واقع، در این نگاه هم یک ذهن جهانی مفروض گرفته شده که موجودیت آن، محصول کنش متقابل و اشتراک اذهان خاص نیست. این موجود عام فرضی، دارای امکان فهم همه جهانهای خاص است، بدون آنکه آن جهانهای خاص امکان فهم آن را داشته باشند؛ چرا که اگر دارای چنین امکانی باشند، دیگر آن موجود عام فرضی، محصول اشتراک اذهان خاص خواهد شد و امر جهانی، امر مشترک جهانهای خاص. پس در این نگاه، آن ذهن عام جهانی است که به جای همه میاندیشد، برای همه دانش پدید میآورد و دیگران چارهای جز به کار بستن آن دانش ندارند که آن هم در خدمت بازتولید آن ذهن عام مفروض است. در این نگاه، همه جهانیان رعیت (Subject) فکری آن ذهن جهانی یا همان ذهن اندیشنده غربی، خواهند بود. پیامد فلسفی این نگاه، بدین ترتیب، خود را به صورت یک لویاتان جهانی آشکار میکند که در نهایت، نوعی توتالیتاریسم فلسفی را بر ذهن بشر مستولی میسازد.
خلیلی در ادامه، تأکید کرد که پیش از اینکه به بررسی نسبتی بپردازیم که چنین دانشی با جهانهای ذهنی متکثر برقرار میکند (که نسبت خدایگان و بندگی است)، در درجه اول باید متوجه این نکته حائز اهمیت بود که اصولاً در این نگاه، جایی برای تکثر باقی نمی ماند.
عضو گروه مطالعات اجتماعی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم توضیح داد که در دانش، مسأله اساسی "اعتبار سخن" بوده و در واقع، دانش امری اجتماعی و لذا اعتباری است. در نتیجه، کار دانشمند، جستجوی مناط اعتبار سخنی است که میگوید. در این زمینه، باید همواره توضیح داد که درستی این یا آن گزاره منوط به چه چیزی است.
به تعبیر وی، در واقع، اعتبار سخن هر دانشمند، منوط به حضور و قبول جامعه علمی، از جمله جامعه علمی جهانی است. اما خود این جامعه علمی اعتبار خود را از جامعه کلان اخذ میکند. در واقع، این جامعه است که به جامعه دانشمندان و آنچه که آنها میگویند، اعتبار میبخشد. از سوی دیگر، طرح مسأله دانش، بدون هویت بومی ممتنع است و باید دانشی بومی داشت؛ همان طور که "مدرنیته غیر بومی" ممتنع است؛ چرا که نمیتوان "مسأله جامعه" را از جوامع دیگر وام گرفت یا آموخت. در این صورت، اگر بر فرض علمی هم ایجاد شود، آن دانش، دانشِ بازتولید جامعه غرب است. در عین حال، نمیتوان علمی بنا کرد که قابل اشتراک با جهانهای دیگر نباشد.
خلیلی در بخش دیگری از سخنانش، نظریه خود را با عنوان "علم به مثابه یک زبان" بر اساس "طرح مسأله برای خروج از دایلما"، تشریح کرد. او گفت که اگر کسی به زبانی سخن بگوید که دیگران آن را نفهمند، گویی سخنی نگفته است و اگر سخنی بگوید که همان سخن دیگران است، باز هم سخنی نگفته است. به همین دلیل میتوان گفت دانشی قابل پذیرش و تأیید است که ضمن آنکه حاوی بیان خاص هر کس از هستی و در درجه اول حاوی فهم خاص او از خویشتن باشد، بتواند با جهانهای دیگر نیز "ارتباط" برقرار کرده و امکان "مفاهمه" داشته باشد. بحث بومیسازی نیز از همین زاویه قابل فهم و قابل قبول دانست.
وی همچنین تأکید کرد: در انتقال دانش، فرآیندی چون فرآیند ترجمه جریان مییابد که از منظر عصبشناسی و روانشناسی فیزیولوژیک نیز قابل تأیید است؛ چرا که ما هیچگاه نمیتوانیم محتوا، مفاهیم، ساختار و کلیت یک زبان دیگر و حتی یک متن دیگر را عیناً ترجمه کنیم. در فرآیند ترجمه، ما آن جهان دیگر را در مقولات زبان خود به فهم در میآوریم. از این رو، میتوان گفت که آنچه که میتواند "انتقال علم و فناوری" نام بگیرد نیز تنها در چنین تصویری قابل فهم و مجاز است و در غیر این صورت، نوعی اقدام برای انهدام جهان ذهنی بومی خواهد بود. بنابراین، ما میتوانیم به انتقال علم و فناوری بپردازیم، اما به صورت ترجمان در بوم فرهنگی خودمان.
اسمعیل خلیلی در پایان، از بحث خود نتیجه گرفت: بومیسازی علم و فناوری نیز بدون داشتن علم و فناوری بومی، امری ممتنع است. همان طور که توسعه نیز در شرایط کنونی، به صورت یک مسأله دایلماتیک مطرح شده و ما را بین غربی شدن و آنچه که اصطلاحاً عقبماندگی نامیده میشود، قرار میدهد؛ اما این دایلما را باید شکست و منطق آن را نفی کرد. برای خروج از این دایلما نیز باید توجه داشت که توسعه امری است که بدون استقرار در خویشتن، امکان ندارد.