چندی پیش نشستی در گروه جامعه‌شناسی علم و معرفت انجمن جامعه‌شناسی ایران برگزار شد که طی آن، شرایط امکان یا امتناع علوم انسانی با توجه خاص به وضعیت ایران، مورد بررسی قرار گرفت. در این جلسه، دکتر محمدعلی مرادی و دکتر ابراهیم توفیق به سخنرانی پرداختند. گزارشی از آن را در زیر می خوانید.
آشفتگی آکادمی در ایران
دکتر محمدعلی مرادی نخستین سخنران این میزگرد بود که بحث خود را با طرح این پرسش که "علم در چه شرایطی امکان‌پذیر است؟" آغاز کرد و برای پاسخ به این سؤال، به بررسی مؤلفه‌های علم به معنای جدید در غرب پرداخت. او گفت: از گذشته، تلاش بر آن بوده که برای همه چیز مبنا پیدا شود. به همین دلیل، برخی مبنا را آب، هوا و آتش گذاشتند ولی ارسطو که او را پایه‌گذار علم، یا به تعبیری متافیزیک، می‌دانند؛ مبنا را متحرک و غیرمتحرک تعیین کرد و بدین وسیله، کار خود را در چارچوب تئولوژیک پی گرفت. بعدها دکارت مبنا را از امر الهی به مفهوم "منِ اندیشمند" تغییر داد. با ایجاد این تغییر در مبنا که تا حد زیادی با تأثیرپذیری از علم مکانیک رخ داده بود، سنت فلسفی جدیدی جایگزین متافیزیک ارسطویی شد که پایه علوم جدید قرار گرفت و بستر فرهنگی خاصی را به وجود آورد.
وی در ادامه، با تأکید بر اینکه در ایران، کسی به دقت این سنت غربی را دنبال نکرده است؛ تأکید کرد: از سوی دیگر، علم در تلاش برای پیدا کردن ساختار است. در این راستا، بنای کار بر این گذاشته شده که علم در دانشگاه و طی فرآیند دانش و پژوهش، شکل گیرد. در عین حال، حتی بر ساختار دانشگاهی کلاسیک نیز نقدی وارد شده مبنی بر اینکه برای تولید دانش، نمی‌توان تنها منولوگ بود، بلکه این فرآیند باید به صورت دیالوگ صورت گیرد. به همین دلیل، اکنون در بیشتر دانشگاه‌های دنیا، ارائه درس به دو طریق درس‌گفتار و سمینار صورت می‌گیرد که در سمینارها، استاد و دانشجویان در مورد یک موضوع بحث و جدل می‌کنند.
مرادی در بخش دیگری از سخنانش، توضیح داد که علم در دنیای کنونی، به صورت دانش آکادمیک در نظر گرفته می‌شود و مراحل مشخصی دارد که یکی از آنها، دانش متکی به پژوهش است. به همین دلیل، در دانش آکادمیک، مسأله آرشیو و کتابخانه از اهمیت بسزایی برخوردار است. این در حالی است که متأسفانه در ایران، با وجود آنکه پایان‌نامه‌ها آرشیو می‌شوند، اما نظر راهنما و استاد داور جایی ثبت نمی‌شوند؛ در نتیجه، حلقه‌ آکادمیک شکل نگرفته و انباشت علم نیز صورت نمی‌گیرد.
وی ادامه داد: نکته دیگر این است که آکادمی بر پایه‌ تقسیم علوم شکل می‌گیرد؛ چنان که از همان ابتدا نیز یونانیان لزوم توجه به این امر را در علوم اولیه در نظر گرفته و سه شاخه علمی را برای درست نوشتن، درست صحبت کردن و درست فکر کردن مورد توجه قرار دادند. در این میان، علم فلسفه مدعی شد که وظیفه یافتن علت‌ها را به عهده می‌گیرد. در عین حال، رشته فلسفه در شکل آکادمیک خود و به عنوان یکی از رشته‌های علوم انسانی، نقش تئوریک و کارکردی پیوند دهنده‌ و هماهنگ‌کننده میان علوم را به عهده گرفت.
مرادی همچنین اشاره کرد که در سنت اسلامیِ تقسیم‌بندی علوم، دانشمندان کوشیدند از کتاب احصاءالعلوم فارابی الهام گرفته و علوم زمان خود را در پنج بخش طبقه‌بندی کنند؛ علم زبان، علم منطق، علم تعلیمی مانند حساب و هندسه، علم موسیقی و نجوم و در نهایت، علوم مدنی و بخش‌های مختلف آن، مانند علم فقه و علم کلام. برخی دیگر از مسلمانان نیز علوم را به سه دسته علوم اولیه، علوم دینی و علوم فلسفی تقسیم کردند و عده‌ای معیارهای دیگری را برای این تقسیم‌بندی در نظر گرفتند. وی سپس خاطرنشان کرد: متأسفانه با وجود این پیشینه تاریخی، سنت نظام تقسیم‌بندی علوم در دانشگاه‌های ایران فراموش شده است. از این رو، هنگامی که دانشگاه و دارالفنون در این کشور شکل می‌گیرد، هیچ‌ مبنایی برای نظریه‌پردازی‌ها در نظر گرفته نمی‌شود.
به گفته سخنران این بخش از میزگرد گروه جامعه‌شناسی علم و معرفت، بر این اساس، در ایران کنونی، چهار ساختار علم قابل مشاهده است؛ نخست، حوزه علمیه که البته سنت علمای آن نیز به تدریج، به دلیل تقلید از دانشگاه در حال افول است. دوم، دانشگاه تهران که به تعبیری، هیچ‌گاه مبانی خاصی برای تقسیم‌بندی علوم نداشته است. سوم، فضاهای روشنفکری خارج از دانشگاه و در نهایت، ساختار تحصیلکردگان خارج از کشور که شامل مدل‌های مختلفی از شیوه‌های علمی است.
این دانش‌آموخته دانشگاه برلین در این زمینه تصریح کرد که به اعتقاد او، مجموع این چهار ساختار، عملاً دانش را در این مرز و بوم نابود کرده است. از سوی دیگر، این تشتت در حوزه‌ علوم انسانی، باعث قطع رابطه با نفس‌ امر اجتماعی شده است و به همین دلیل، ما به جای تولید علم، به نوعی، تولید جهل کرده و به مبادله آن می‌پردازیم.
دکتر مرادی در بخش دیگری از سخنان خود، با بازگشت دوباره به تاریخچه شکل‌گیری دانش در غرب و تأکید بر بحث‌های متعددی که در آنجا در خصوص "ارتباط آگاهی و خودآگاهی در علم"، "اندیشنده‌ی کنشگر" و موارد دیگری در این زمینه شده است؛ گفت: متأسفانه در ایران، هیچ یک از این مباحث پی‌گیری نشده‌اند.
وی سپس، در بیان راه‌حل مشکل موجود، گفت: اساساً من معتقدم فلسفه یک تفکر مفهومی بوده و شکل دیگری ندارد. حال، وقتی ذهن تفکر مفهومی یافت، شروع به پرسش کرده و مسأله چگونگی خروج علوم اجتماعی ایران از دستگاه‌های غربی را مطرح می‌کند. در واقع، می‌توان گفت که ما چاره‌ای نداریم جز آنکه به عنوان مثال، مفاهیم کانت را درس بدهیم؛ به این امید که بتوانیم از کانت خارج شده و دانش جدیدی را شکل دهیم. در این راه، یکی از مهم‌ترین گام‌ها، مفهوم‌سازی است؛ چرا که نمی‌توان دائماً به جزئیات فکر کرد و برای شناخت جامعه، باید آن را به صورت انتزاعی مورد بررسی قرار داد. در مرحله بعدی، باید سطوح بحث خود را مشخص کنیم. از سوی دیگر، باید میان ایده‌ و فهم تفاوت قائل شد و در نظر داشت که علم در فهم صورت می‌گیرد. حال در ادامه، پس از آنکه این زمینه‌ها فراهم آمده و آکادمی برپا شد، مهم‌ترین اتفاقی که باید بیافتد، این است که به زبان فارسی رجوع کرده و به بررسی و رفع مشکلات متعدد آن بپردازیم. در این زمینه، به نظر من، حتی لازم است که برای دانشجویان علوم انسانی، کلاس‌های زبان فارسی گذاشته شود تا بتوانند فارسی را درست بنویسند و از این طریق، مفهوم مورد نظر خود را شکل دهند.
محمدعلی مرادی در پایان سخنان خود در این نشست، با اشاره به سی سال مطالعه‌ای که در این زمینه داشته، نتیجه‌گیری کرد که در جامعه ما، علوم و به ویژه علوم انسانی، در شرایط امتناع قرار دارند؛ بحث علمی در آنها صورت نمی‌گیرد و در عین حال، تشتت موجود در روش‌ها نیز وضع را سخت‌تر و بدتر کرده است. او همچنین گفت:‌ در این خصوص، اعتقاد شخصی من بر این است که سنت پوزیتیویستی سنتی قوی است و باید از آن استفاده کرد؛ اما اینکه این سنت در کجا اتفاق می‌افتد و چه چیزی در آن، باید مورد بررسی آماری قرار گیرد، مسأله بسیار مهمی است که عدم توجه به آن و بسیاری از موارد دیگری که گفته شد، باعث شده شرایط امتناع علوم انسانی در ایران به وجود آید.
پرسش از چگونگی گذار از سنت به مدرنیته، ایدئولوژی حاکم بر علوم اجتماعی در ایران
دکتر ابراهیم توفیق به عنوان دومین سخنران این میزگرد، در ادامه بحث دکتر مرادی، ضمن تأیید بخش زیادی از دیدگاه‌های او، نقدهایی را بر فضای آشفته‌ای که مرادی از آکادمی ترسیم کرده بود، وارد دانست و گفت: من معتقدم در ایران، در فضای آکادمی به عنوان دستگاه علم، تا این حد آشفتگی وجود نداشته و حتی در نوع خود، منطقی بر آن حاکم است که البته به عقیده من، همین منطق، شرایط امتناع و بازتولید و تداوم آن را در این حوزه، امکان‌پذیر کرده است. در واقع می‌توان گفت که همین تداوم طولانی دستگاه علم به شکل موجود، حاکی از آن است که آشفتگی مطلقی وجود ندارد.
وی در ادامه، به پیروی از سخنران قبلی، شکل‌گیری این منطق را از زمان تأسیس دارالفنون و دانشگاه تهران مورد بررسی قرار داد و در این زمینه، بر تأثیرگذاری کارکنان و موسسان آن، به عنوان گروه اجتماعی اولیه، تأکید کرد و بر همین اساس، لزوم شناخت این گروه، نگاه آنها به جهان و شناخت‌شناسی‌شان را در راستای بررسی چگونگی قرارگیری علم در وضعیت امتناع، مورد توجه قرار داد. او توضیح داد: گروه اجتماعی‌ای که علوم جدید را در ایران تأسیس کرد، در وضعیت تاریخی خاصی قرار داشت وشکل‌گیری این گروه را بدون توجه به وضعیت ایران در قرن نوزدهم نمی‌توان فهم کرد؛ از نیمه قرن نوزدهم ایران در وضعیت نیمه استعماری قرار گرفت.مهم‌ترین قربانی این وضعیت، دیوان‌سالاران مرکزی بودند که نقش کارکردی خود در ساختار سنتی قدرت را به تدریج از دست دادند. تمامی کوشش‌های اصلاحی آنها که در نهایت به انقلاب مشروطه انجامید، ریشه در همین وضعیت داشت. شکست ایشان در انجام اصلاحات، تحت شرایط تصلب نیمه استعماری قدرت سیاسی، باعث شد تا آنها هر چه بیشتر به حوزه اندیشه و فرهنگ روی آورند و از این طریق، شرایط اصلاحات را فراهم کنند.
توفیق ادامه داد: این گروه اجتماعی برای نشان دادن تمایز خود با علما و روحانیون، نام خود را روشنفکران یا همان منورالفکران گذاشت؛ البته باید در نظر داشت که در تاریخ‌نگاری مدرن ما، کسی که نخستین بار عنوان روشنفکر را به آنها داد، فریدون آدمیت بود. به تعبیر دیگر، می‌توان گفت که گروهی که در قرن نوزدهم و پیش از انقلاب مشروطه با آن مواجهیم، از نوعی جایگاه دیوان‌سالاری و سیاسی برخوردار بوده و چون در آن حوزه ناموفق است، رو به دانش فرهنگ و علم می‌آورد. بدین ترتیب، فرآیند شکل‌گیری علم مدرن در ایران که به ویژه در دارالفنون خود را نشان می‌دهد و بعد در دانشگاه ادامه پیدا می‌کند، با انگیزه سیاسی حکومتی به وجود می‌آید. بدین‌گونه، امکان تفکیک میان دو حوزه دانش و قدرت، آن‌گونه که در اروپا شکل گرفت، در ایران بوجود نیامد و تحت این شرایط، تمایز لازم میان دانشمند و سیاستمدار - دولتمرد شکل نگرفت. سیاست زدگی مزمن حوزه تولید علم که همچنان ادامه یافته است، ریشه در همین عدم تفکیک آغازین دارد و معضل به‌کارگیری مفهوم "روشنفکر" این است که تصوری از این تفکیک بوجود می‌آورد.
در واقع، پرسش اصلی این گروه، که ساختار علم را بر اساس آن شکل داده، پرسش عباس میرزایی، یا همان پرسش از عقب‌ماندگی و شرایط رفع آن است و نه فهم و تبیین بدون پیش قضاوت امر اجتماعی. وی افزود: در این راستا، نظام علمی به ظاهر کاربردی شکل می‌گیرد که پیشاپیش خصلتی ایدئولوژیک دارد. دغدغه اصلی این نظام علم، تاسیس دولتی مقتدر است که بتواند شرایط فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی پیشرفت - توسعه را مهیا کند. بدین ترتیب، نوعی طرح مسأله صورت می‌گیرد که بعدها در تئوری مدرنیزاسیون تعین پیدا می‌کند: تبیین وضع حال به عنوان وضعیت گذار و فروکاهی امر اجتماعی به تقابل میان سنت و تجدد. بدین شکل، تمام پرسش علم یا شبه علم و یا به تعبیری، عدم علم در جامعه ما، به ویژه در حوزه علوم اجتماعی، پرسش درباره چگونگی گذر از سنت به تجدد است. وارونه سازی این پرسش در گفتمان "بازگشت به خویشتن"، یعنی نقد مدرنیزاسیون و بازگشت به سنت، به لحاظ شناخت‌شناسی، تغییری در تبیین وضع حال به مثابه دوران گذار و در نتیجه عدم پرداختن به تجربه پیچیده مدرنیته‌ی ما که قابل فروکاهی به رویارویی سنت و تجدد نیست، به وجود نمی‌آورد. در نتیجه، ما در ساختار علمی قرار می‌گیریم که بنا بر تئوری مدرنیزاسیون، ما را در مرحله‌ گذار از سنت به تجدد ارزیابی می‌کند و البته نکته جالب این است که در این گذار درجا می‌زنیم و دائماً می‌پرسیم که چگونه می‌توانیم این مرحله را پشت سر بگذاریم. نظام علوم اجتماعی برآمده از این پرسش ایدئولوژیک، تنها دانشی ایدئولوژیک است. غلبه بی چون و چرای مطالعات اجتماعی امپریستی و شبه پوزیتویستی ریشه در همین وضعیت دارد و در بهترین حالت، فهمی غیر تاریخی و سطحی از واقعیت اجتماعی را امکان‌پذیر می‌سازد. حال در چنین شرایطی، از آنجا که این ساختار علمی آن‌گونه سازمان یافته که تغییر نکند، در مقابل هر رویکرد انتقادی مقاومت می‌کند.
دکتر ابراهیم توفیق در پایان بحث خود، با اشاره به محدودیت‌های موجود در تدریس و پژوهش در زمینه‌هایی که امکان زیر سوال بردن بنیاد و ایدئولوژی نظام آکادمیک موجود در آنها وجود دارد؛ بار دیگر تأکید کرد که ساختار علم در ایران، در نوع خود، از این ویژگی برخوردار است که اجازه‌ تولید علم را نمی‌دهد و به همین دلیل است که ما در ایران، در وضعیت امتناع علوم انسانی قرار گرفته‌ایم.