روز یازدهم خرداد سال 88، میزگردی به همت گروه علمی- تخصصی جامعهشناسی علم و معرفت انجمن جامعهشناسی ایران و کمیته تخصصی مطالعات فرهنگی انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات برگزار شد که طی آن، کیفیت زندگی دانشگاهی و علمی در ایران، از منظر علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی، مورد تحلیل و بررسی قرار گرفت. در این میزگرد، دکتر مقصود فراستخواه، دکتر نعمتالله فاضلی و دکتر محمدامین قانعیراد به سخنرانی و ارائه دیدگاههای خود پرداختند.
نقش مصرفکنندگان در رشد دانش جامعه ایرانی
دکتر مقصود فراستخواه، عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی، نخستین سخنران این میزگرد بود که به بررسی وضعیت علم در جامعه، با تکیه بر نقش مصرفکنندگان آن پرداخت.
او بحث خود را اینگونه آغاز کرد: با تحولاتی که در عرصه صنعت و بازار دانش رخ داده، میتوان گفت که علم دیگر تنها از طریق نهادهایی مانند دانشگاههای دولتی قابل توزیع نیست. در عین حال، با رشد و تقویت موضوعاتی چون مسألهگرا شدن علم، زمینهگرا شدن دانش و کاربردگرایی آن و همچنین اهمیت روز افزونی که کیفیت، تناسب، اثر بخشی و پاسخگویی نهادهای علمی نسبت به تقاضاهای بازار، دنیای کار، زندگی و اجتماع، پیدا میکنند، اساساً ساختار درختی علم تبدیل به ساختاری شبکهای شده است. از سوی دیگر، از ترکیب ناب علم که در دهههای 70 و 80 قرن بیستم حاکم بود، تا حد زیادی فاصله گرفتهایم. در آن دورهها، عموماً علم چیزی فراتر از مرزهای جغرافیایی و سیاست تعریف میشد. این در حالی است که اکنون، جامعهشناسان علم، تاریخ علم و پژوهش را از تأثیرات متافیزیکی و غیر علمی دور نمیدانند و به تعبیری، بر این باورند که علم آن قدرها هم که گمان میرفت، پاکیزه نیست و در آن، علایق، سلیقهها و قدرتها نیز به وضوح نفوذ کردهاند. در این زمینه، رویکرد مابعد پوزیتیویستی بر این باور است که تاریخ و دنیای علم با واقعیتهای اجتماعی نسبت داشته و دانش، از معانی اجتماعی آن جدا نیست. علم صفر درجه وجود ندارد؛ بلکه بالعکس، هر دانشی چنان با هستههای فرهنگی درآمیخته که صرفاً نمیتوان آن را در یک فرآیند مشاهداتی مورد بررسی قرار داد و با آزمونهای ناب سنجید.
وی پس از این مقدمه، بر رویکردهای مطالعات فرهنگی در این زمینه متمرکز شد و گفت: مطالعات فرهنگی حوزهای است که شاید بتوان گفت در آن، چرخشی از تمرکز در فرهنگ والای نخبگان به فرهنگ عامه رخ داده و به همین دلیل، در آن، به زندگی روزمره و کنشهای معنادار توجه میشود. در واقع، این چرخش به سمت فرهنگ انبوه و یکپارچهای صورت گرفته که متکثر است. توجه به فرهنگ، معانی و اعمال روزمره و برجسته شدن عنصر ناهمگونی در فرهنگ و درهمریختگی آن و همچنین عبور از نگاه ذاتگرایانه به فرهنگ و تأکید بر صور قدرت در آن، از جمله ویژگیهای این حوزه علمی است.
فراستخواه همچنین خاطرنشان کرد: یکی از موضوعاتی که در مطالعات فرهنگی مورد توجه قرار میگیرد، نگاهی جدید به مفهوم مصرف و به ویژه، کنش نمادسازانه آن است. گفته میشود که در وادی مصرف، انسانها با نوع فیلم، لباس و حتی لیوانی که برای آب خوردن انتخاب میکنند، سیاست میورزند و در واقع، این سیاست زندگی آنهاست که خود را از طریق نوع مصرف، هویت و معناهای تازه نمایان میکند.
وی سپس، با بیان دو فرض نظری، به تحلیل زندگی علمی در ایران پرداخت و گفت: از یک دیدگاه، شواهد زیادی نشان میدهد که جامعه ایرانی تحت تأثیر تحولات جهانی است و در عین حال، محافظت و پاسداری از خود را نیز مد نظر دارد. بدین شکل، اهمیت امر فرهنگی روز به روز در این جامعه بیشتر شده و بحث کثرت فرهنگ نیز پررنگتر میشود. در چنین شرایطی، اعضای این جامعه درگیر آنند که نقش خود را در کنشهای فرهنگی مشخص کنند. از سوی دیگر، جامعه ایرانی به فضای جوامع پست مدرن مصرفگرا پرتاب شده است و در اینجاست که بحث کنشهای معناساز مصرف معنای بیشتری مییابد. در عین حال، گاه در این چرخش، جامعه ما از یک مصرف کننده سنتی و منفعل در فرهنگ سرمایهداری، به جامعهای با ویژگیهای خاص خود عبور میکند که با واکنشهای فرهنگی و سیاستهای متقابل نیز در جامعه روبرو میشود. در چنین شرایطی، تنها روابط تولید نیست که فرهنگ را کنترل میکند؛ بلکه مصرفکنندگان نیز خود به دنبال آنند که نقش رسمیشان را در فرهنگ و معانی روزمره نمایان کنند.
فراستخواه ادامه داد: اکنون باید در کنار اقتصاد اطلاعات، بازارهای دانش، کارکنان دانش و کالاهایی دانشی، کنش مصرف دانش نیز برجسته شود؛ چرا که اساساً به عقیده من، در جامعه مدرن متأخر، کنش مصرف در ارتباط با کالاهای دانش و بازار و اقتصاد آن، موضوعیت بیشتری دارد. در مطالعات فرهنگی، مقوله فرهنگ در بافتهای اجتماعی متفاوت، با صور مختلفی ظاهر میشود. یکی از این صور، دانش نهفته فرهنگی است که به صورت دانشی پنهان در فرهنگ شکل میگیرد. در چنین فضایی، علم تنها پاسخی به نیازهای بیپایه و اساس کنشگران نبوده، بلکه اساساً شیوهای برای تعریف چیستی آنها به شمار میرود. بدین ترتیب، هنگامی که دانشجویی به دانشگاه میآید، صرفاً یادگیری علم را دنبال نمیکند؛ بلکه از طریق درگیری با علم، درپی هویتی است که از آن، برای آشکارسازی هستی خود بهره گیرد. او قصد دارد با مصرف دانش، امور روزمره خود را به شیوه نوینی معنا بخشد. بنابراین وی درگیر نوعی کنش معنایی بوده و صرفاً مدرک و یا بازار کار برایش مطرح نیست. در واقع، هویتهای فرهنگی و اجتماعی، با کنش مصرف معنادار و نمادین خود، در موقعیتی خاص، موجب میشوند که نقش آن هویتها و حساسیتهای فرهنگی بر دانش جهانی نیز نمایان شود.
او در ذکر مثالی از روایتسازی فرهنگی از علم به جامعه ایران اشاره کرد که به گفته او، در آن روایت تازهای از دانش مطالعات فرهنگی و جامعهشناسی ساخته میشود. وی در این باره توضیح داد: جامعه ایران در چندین دهه اخیر، جامعهای در حال گذار بوده و عواملی مانند گسترش شهرنشینی، سواد، آموزش و جمعیت جوان در تغییرات آن نقش داشتهاند. در چنین جامعهای، گروههای جدید، با هویتهای جنسیتی و قومیتی جدید، به میان آمده و شاخص میزان دانشجو بسیار افزایش یافته است. جمعیت انباشته دانشجو و دانشآموز، به خودی خود، یک نوع جمهور علم را در کشور به وجود آورده است. این تحولات به همراه مسائلی مثل جهانی شدن، رسانهای شدن و با پیشرفت فناوری اطلاعات، باعث شده کنش مصرف در علم نیز تجلیات خود را نشان دهد. کاربران ایرانی و مصرفکنندگان جامعه، کم و بیش زایش پنهانی فرهنگ خود را با صور دانش جهانی در میآمیزند که در این بحث، محلی بودن و جهانی شدن با هم درگیر میشوند.
فراستخواه با تأکید بر اینکه مطالعات فرهنگی باید به این موضوع توجه بیشتری داشته باشد، خاطرنشان کرد: نکته مهم در این بحث، این است که کنشگران دانش در ایران، به روشهای متفاوتی درس میخوانند که در پس این نوع درس خواندن و سبکهای دانشجویی، کنشهای معناداری وجود دارد. سبکهای ترجمه و تحقیق نیز در ایران کم و بیش از همین وضعیت پیروی میکنند. در واقع، میتوان گفت که امور نمادین نوعی خود مختاری نسبی یافته و بدین شکل، رنگ خود را بر تفکرات، مبادلات، فعالیتها و مکالمات و مشکلات زندگی نیز نمایان میکنند. به بیان دیگر، در این سرزمین، بر پایه دانش پنهان فرهنگی کنشگران جامعه علمی، تفکراتی علمی شکل میگیرد و این گونه است که اعمال و امور روزمره این کنشگران نیز در چرخه دانش جهانی نقش ایفا میکند. در نتیجه، اتفاقی که در این فرآیند میافتد، همان بومی شدن علم است که میتوان در بحث دیگری به آن پرداخت.
وی همچنین گفت: در نگاهی به تحولات روزمره علم را در سالهای اخیر، متوجه میشویم که علم از نهادهای دانش به سمت بازارها حرکت کرده و از سیاستهای علمی دولت به سیاستهای متن جامعه و عمومی و از سیاستهای رسمی به سیاستهای کنشگران وارد شده است. در واقع، نوعی سیاست علمی در کشور وجود دارد که در دیوانسالاری تدوین میشود اما نوع دیگر سیاستهای علمی، تاکتیکهای علمی هستند که در خوابگاهها، دانشگاهها، انجمنها و نشریات شکل میگیرند و سیاستهای خرد علم نام دارند. بدین صورت، سیاست رسمی دانش در ایران تحت تأثیر اعمال روزمره در کلاسهای درس قرار میگیرد. بدین ترتیب، این نوع مصرف علمی، به همراه انواع بسیار دیگری که مثلاً دانشجو در راه علمآموزی خود با آن مواجه است، در دانش جهانی نیز نقش ایفا میکند.
بررسی زندگی علمی در ایران در تجربه زیسته یک استاد دانشگاه
سخنران دوم این نشست، دکتر نعمتالله فاضلی عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی بود. او بحث درباره زندگی علمی در ایران را از زاویه دید خود به عنوان یک مردمنگار مورد بررسی قرار داد و در ابتدا یادآور شد که به تعبیر او، مردمنگار کسی است که با تکیه بر تجربه زیستهاش، به توصیف و تحلیل زندگی روزمره انسانها در بافت و بستر اجتماعی و فرهنگی و سیاسی میپردازد.
فاضلی در ادامه، به کتاب "انسان دانشگاهی" بوردیو اشاره کرد و توضیح داد که بوردیو در این کتاب، دانشگاه را میدانی معرفی میکند که به دلیل امکان تولید سرمایه نمادین (به معنای منزلت اجتماعی بسیار بالا) و سرمایه مادی (به معنای خلق ثروت اقتصادی) در آن، بسیار پرمناقشه بوده و بیشترین رقابتها، منازعات و درگیریها را برای تولید و توزیع قدرت نمادین و مادی در بر میگیرد. البته در این میان، وظیفه و کار فرهنگ دانشگاهی آن است که بتواند این منازعات را قاعدهمند کرده و در واقع، قواعد بازی دانشگاه را تعیین کند تا شکلی از نظم در این میدان بهوجود آید و افراد بتوانند در چهارچوب آن نظم، به این سرمایهها نیز دست یابند.
وی افزود: دانشگاه یک میدان منازعه و قدرت است که البته در چهارچوب نظامهای سیاسی مختلف ویژگیهای متفاوتی پیدا میکند. مثلاً در یک ساختار دمکراتیک، مدرن و توسعه یافته، آزادی دانشگاهی و آزادی بیان وجود دارد و پیوند ارگانیکی بین نظام دانشگاه و علم با تحولات اجتماعی - تاریخی، اقتصادی و سیاسی دیده میشود. در چنین شرایطی، قواعد بازی در دانشگاه روشنتر است و در مجموع، این بازی به گونهای پیش میرود که هم افراد به منافع خود دست پیدا میکنند و هم سیاستهای اصلی دانشگاه مثل تولید علم، تربیت نیروی متخصص و کارکردهای فرهنگی آن ممکن میشود؛ هر چند این مسأله کم و بیش با چالشهایی همراه است. این در حالی است که در یک ساختار اجتماعی کمتر توسعه یافته، کمتر مدرن و دمکرات و به بیانی، در ساختاری که نهاد دانشگاه از استقلال کافی برخوردار نیست و نتوانسته رابطه خود را با دولت سیاسی به طور نمادین تعریف کند و یا پیوند میان جامعه و نظام دانشگاه هنوز به روشنی تعریف نشده است، قواعد بازی زندگی دانشگاهی بسیار پیچیده است و در چنین شرایطی، نتایج بازی در شیوه زندگی دانشگاهی، به شکل قبلی نخواهد بود.
وی در ادامه با اشاره به اینکه بوردیو تنها راه تعریف انسان آکادمیک و زندگی دانشگاهی را سخن گفتن در مورد قواعدی بازی حاکم بر این میدان دانسته، گفت: من تا به حال ندیدهام که کسی این کار را در مورد ایران انجام داده باشد. تنها موردی که به آن برخوردهام که خیلی هم دقیق نیست، کتاب "سیاست در ایران، گروهها، طبقات و نوسازی" نوشته جیمز آلن بیل و ترجمه علی مرشدیزاد است که گزارشی را در مورد دانشگاه شیراز در دهه 1350 ارائه میدهد. او در این کتاب، بدون توجه به پایههای نظری ذکر شده، دانشگاه ایرانی را یک میدان قدرت میبیند که در آن، عمده کنشها و واقعیتها بر سر قدرت سیاسی، علمی و نمادین است. آلن بیل استادان دانشگاه شیراز آن زمان را به چهار دسته تقسیم کرده و به تحلیل روابط و چگونگی بازی هر یک در این میدان میپردازد.
فاضلی ادامه داد: در زمان کنونی، با توجه به تجربههای شخصی من در ایران، بخش وسیعی از زندگی استادان دانشگاه صرف زد و بندهای اداری، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی داخل دانشگاه میشود. ما برای کلیه فعالیتهای درون دانشگاهی خود، اعم از کارهای مربوط به استخدام در هیأت علمی، ارتقاء و همچنین مسیری که لازم است برای آموزش و پژوهشها طی کنیم، باید مفروضات و اصول مشخصی را رعایت کنیم. این اصول، در واقع مجموعهای از قواعد سیاسی هستند که به طور عریان در نظام سازمانی دانشگاه برای استادان تعریف میشوند و این امر، بدان دلیل است که دانشگاه از استقلال نهادینه سازمانی کافی برخوردار نیست و اعمال قدرت در آن، همانند دیگر بخشهای جامعه، به صورت عریان صورت میگیرد. بوردیو میگوید بخشی از منابع قدرت در دانشگاه از جامعه به دست میآید؛ مثلاً روشنفکری که در دانشگاه فعالیت میکند، پشتوانهای اجتماعی مییابد. بخشی از قدرت نیز از اجتماع علمی و بخشی دیگر از طریق سازمان بوروکراسی دانشگاه ایجاد میشود. در عین حال، بخشی نیز از طریق خدماتی که به دانشجویان ارائه میشود، بهدست میآید. این قدرت و نقش و نحوه توزیع آن در میان استادان در ساختارهای مختلف، متفاوت است. در ساختارهای غیر دمکراتیک، ممکن است که دانشگاه قدرت بیرونی خرد را که احیاناً به قدرت دانشگاهی او میچربد، نپذیرد. در نتیجه، در دانشگاه غیر دمکراتیک، به محض آنکه کسی در جایگاه علم از نفوذ و قدرت بالایی برخوردار میشود، او را اخراج میکنند و حتی در جوامع دیکتاتوری، ممکن است که او از جامعه نیز اخراج و تبعید کنند. از سوی دیگر، در چنین سیستمی، معمولاً استاد تلاش میکند حداکثر قدرت دانشجو را از او بگیرد تا سازمان بروکراسی دانشگاه به بالاترین حد توان خود رسیده و با نظام سیاسی، قدرت خود را در دانشگاه اعمال کند.
وی افزود: به نظر من، در جامعه ایران، سازمان بروکراسی دانشگاه نسبت به دیگر موارد، از قدرت بیشتری برخوردار است؛ چرا که سازمان دولت و حکومت در مرحله نخست، از طریق این نظام، سلطه خود را بر هیأت علمی وارد میکند و همین مسأله باعث میشود که اعضای هیأت علمی قبل از آنکه خواهان پیدا کردن جایگاهی درجامعه و یا اجتماع علمی یا حتی میان دانشجویان باشند، بتوانند در سلسله مراتب دانشگاهی قدرت یافته و بر سمتهای ریاستی تکیه بزنند و یا از طرق مختلف غیر علمی، پشتوانهای در میان مقامات دانشگاهی پیدا کنند که آنها را مورد حمایت قرار دهد. به همین دلیل، به نظر من، در زندگی روزمره یک استاد در ایران و در تعامل با دیگر استادان، یکی از مهمترین مباحث و دغدغهها، نه موضوعات علمی که میزان کتابها و مقالات نوشته شده است. از سوی دیگر، مسأله مهم دیگر نیز این است که چه کسی رئیس دانشکده و مدیر گروه و ... میشود و روند پروندهسازیها بعد از آن چگونه ادامه مییابد. در چنین شرایطی، شخصی که با نظام بروکراسی دانشگاه تعامل خوبی دارد و خود را سازگار میکند، به راحتی فوت و فن کار را میآموزد، استخدام میشود و زندگی امن وآرامی دارد. چنین فردی بابت اینکه مقالهای نمینویسد و یا تولید علمی ندارد، مؤاخذه نمیشود و موقعیت شغلی او بههم نمیخورد. در عین حال، در سیستم تشویقی نیز پاداشها، مدالها، کسب منزلت، تقدیرها و ستایشها، در کنار مقامهایی چون استاد نمونه و ممتاز، معمولاً از آن همان دستهای میشود که بتوانند قواعد بازی را در این نظام به خوبی رعایت کنند. در نتیجه، قدرتی که چنین استادی به عنوان "بند و بست چی" و دنبالهرو" دارد، در کنار قدرتی که به واسطه پاداشها و تقدیرها به دست میآورد، همگی یک استاد دانشگاهی را به این سو سوق میدهند که بتواند از مراحل "پیمانی"، "آزمایشی" بگذرد و جایگاه استادی خود را قطعی کند. البته در این میان، عدهای هم هستند که هیچوقت این قواعد را یاد نمیگیرند و یا به آن تن نمیدهند.
عضو هیأت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی در بخش دیگری از سخنان خود، به وجود نهادهای نظارتی سیاسی، نظامی و امنیتی، از قبیل حراست و نهاد گزینشها ایدئولوژیک، برای استادان، در کنار دیگر نهادهای ناظر که معمولاً در کشورهای دیگر نیز در محیطهای دانشگاهی وجود دارند، اشاره کرد و گفت: زیستن در مجموعهای که مدام و از ابعاد گوناگون تحت نظارت است، خود بخشی از دغدغههای دانشگاهیان در ایران را موجب میشود. این نوع نهادهای نظارتی عموماً قدرت سیاسی رسمی را در سیستم تولید و بازتولید میکنند. البته در عین حال، نوعی قدرت اجتماعی هم وجود دارد که از دل مناسبات اجتماعی میان کنشگران دانشگاه بهوجود میآید. در این زمینه نیز سطوح مختلفی از چالشهای قدرت دیده میشود که من شخصاً آنها را به اشکال گوناگون تجربه کردهام. یکی از این چالشها، چالش جنسیتی است. در ایران، دانشگاهها برخلاف مدارس، از نظر جنسیتی مختلط هستند و این تفاوت، خود در پارهای مواقع مشکلزاست و در روند آموزشی و علمی ما تأثیر دارد. از سوی دیگر، استاد در دانشگاههای ایران برای بحث کردن بر سر بسیاری موضوعات، مانند موضوعات اجتماعی با ممنوعیتها و دغدغههایی مواجه است. به عنوان مثال، در درس مردمشناسی، استفاده از فیلم و عکسهایی که در بعضی موارد لزوماً با تابوهای اجتماعی سازگار نیستند، مشکلآفرین است. در عین حال، موضوعاتی هستند که به دلیل نظارت نظام سیاسی و اجتماعی اصلاً در دانشگاه قابل طرح نیستند. در چنین شرایطی، در رشته علوم اجتماعی که لاجرم بسیار با بحثهای جنسیتی و مسائل اجتماعی مختلف سروکار داریم، مخصوصاً در رشته زنان و مطالعات فرهنگی و بهویژه در سالهای اخیر، موضوعات حساسیت برانگیز نباید برای پایاننامهها انتخاب شوند و یا اینکه تذکر داده میشود که مصداق آورده نشود و کارها صرفاً مفهومی باشند. ما از این جهت، تحت فشارهای مستقیم سیاسی قرار داریم. این فشارها تا جایی بوده که ما تا مرز انحلال رشتههای مطالعات فرهنگی و مطالعات زنان پیش رفتهایم. در چنین فضایی، از طرف دیگر، من به عنوان یک استاد، باید تصور کنم که هر چند دانشجویانم خودی هستند، ولی ممکن است در بین آنها افرادی باشند که گزارش دهند و یا به مسائل مطرح شده در کلاس اعتراض کنند که البته در این زمینه، خیلی اوقات فرهنگ، اندیشهها و ریشههای ما هم باعث تلاقی قدرت سیاسی و اجتماعی میشود. به عنوان مثال، در طرح مسائل قومیتی در کلاس درس، اگر به امیال و خواستههای سیاسی قومیتها کم توجهی شود، به سرعت از طرف دانشجویان به استاد فشار وارد میشود. در حوزه آموزش هم این موضوع خود را نشان میدهد. این تجربه زیسته من است که باید دائماً تابوها و خط قرمزهای سیاسی و اجتماعی را ملاحظه کرد تا بتوان کلاسی خوب، تمیز و بدون دغدغه داشت و هنگامی که استاد از کلاس خارج میشود، نگران اعتراضات و یا احیاناً لزوم ارائه توضیحات در جایی نباشد.
جامعهشناسی علم و مطالعات فرهنگی علم
سخنران بعدی این میزگرد، دکتر محمدامین قانعیراد، مدیر گروه جامعهشناسی علم و معرفت انجمن، بود. او در این جلسه، به تفاوتهای پردازش مسأله علم در حوزههای جامعهشناسی علم، مطالعات علم و تکنولوژی و مطالعات فرهنگی پرداخت.
وی در آغاز گفت: در این حوزه دو بحث وجود دارد، جامعهشناسی علم که در آن، علم، نهاد علمی و تحولات و هنجارهای حاکم بر جامعه علمی، مورد بررسی قرار میگیرد و جامعهشناسی معرفت علمی که کاری به سازمان اجتماعی علمی ندارد، بلکه درصدد بررسی و تبیین شکلگیری معرفت علمی و تحولات آن است. از این رو، جامعهشناسی معرفت مباحث تئوریک پیچیده و قابل طرحی دارد. از طرف دیگر، مطالعات فرهنگی نیز زمینههای متعددی را شامل میشود که یکی از زمینههای آن، مطالعات فرهنگی معرفت علمی است که بررسی میکند معرفت علمی چگونه شکل میگیرد و من امروز بحثم را بیشتر در این فضا ارائه میدهم.
وی یادآور شد: یکی از مواردی که در مطالعات فرهنگی علم مورد تأکید قرار میگیرد، مسأله مصرف علم است که دکتر فراستخواه به آن پرداختند. در واقع، بر خلاف جامعهشناسی علم و تکنولوژی که بیشتر بر مقوله تولید علم و دانش تاکید دارد و نقش کنشگران درون سازمان اجتماعی علمی را در این زمینه اساسی میداند، در مطالعات فرهنگی، عامل مصرف علم به عنوان پدیدهای خلاق و تأثیرگذار در تولید دانش مورد بررسی قرار میگیرد. از سوی دیگر، در موضوعات جامعهشناسی علم، عموماً نظامهای پاداش، هنجارهای علمی، سازمان و اجتماعات علم و تولید علم بررسی میشود. این در حالی است که مطالعات علم و تکنولوژی که در واقع صورت توسعه یافتهتری از جامعهشناسی معرفت علمی است، به محتوای علم و واقعیتهای علمی و حقیقت دانش میپردازد. در این نوع مطالعات، به عنوان مثال، رشتههایی مانند ریاضیات، فیزیک و زیستشناسی مورد بررسی قرار گرفته و در واقع در آن، علم را به مثابه یک برساخت اجتماعی در نظر میگیرند. از سوی دیگر، مطالعات فرهنگی علم، همانطور که گفته شد، درباره مصرف دانش و تکنولوژی، به عنوان یک عامل خلاق، کار میکند. در این حوزه، مباحثی چون سرشت علم، نمادهای علم و مجادله آمیزی آن، در برابر فهم یگانه و ذاتی از دانش مطرح میشوند و در عین حال، فرآیند ساخت اجتماعی علم نیز بیشتر مورد توجه قرار میگیرد. در واقع، از یک سو علم در اجتماعات علمی به عنوان یک برساخت علمی دیده میشود و از سوی دیگر، اعتقاد بر این است که همین برساخت در رسانه و همچنین در خوانش رسانهها که منظور مصرف کنندههای عمومی به عنوان بینندگان برنامههای سینمایی، رادیو، تلویزیون و روزنامه هستند، نیز بازسازی میشود و در تکوین و تحول دریافتها نقش ایفا میکنند.
قانعیراد ادامه داد: موضوع بحث من در این جلسه، این است که مطالعات فرهنگی علم تا چه حد میتواند به فرآیندهای تولید آن در کشور کمک کند و تا چه حد در تحول دریافتهایی که از علم به وجود میآیند، تأثیرگذار است. در مطالعات فرهنگی، علم به عنوان اجرا (Performance) در نظر گرفته میشود و منظور از آن، اجرایی است که بازیگران روی صحنه انجام میدهند. بر این اساس، کار علمی و تولید دانش به بازیگری در تئاتر تشبیه میشود که برنامه علم را اجرا میکند. این دیدگاه با دیدگاه جامعهشناسی علم که معتقد است علم با قواعد مشخصی ساخته میشود، متفاوت است. در واقع، قواعد مد نظر جامعهشناسی علم بر اثباتگرایی و حقیقت علمی متأثر از فلسفه علم سنتی مبتنی است؛ حال آنکه مطالعات فرهنگی متأثر از فلسفه پساساختارگرا بوده و در آن، قواعد استاندارد مشخصی برای شکلگیری و اجرا یا بازی علم وجود ندارد. در واقع، در این بازی، اساساً سناریویی از پیش برای علم وجود ندارد و مخاطبان نیز در سطح علما، در این بازی مشارکت دارند.
وی افزود: هر چند در جامعهشناسی علم و بهخصوص موج اول آن، بیشتر بر اصالت علم، به معنای جستوجوی حقیقت تأکید میشد، ولی در مطالعات فرهنگی، این بحث مطرح میشود که هر دانشی تا چه حد ایدئولوژیک است. در واقع، اساساً به نظر میرسد نگاهی پانایدئولوژیسم در مطالعات فرهنگی وجود دارد که کل علم و فعالیتهای علمی را به مثابه یک ایدئولوژی میبیند و حتی زمانی که جامعه علمی و اهل علم هم اصالتی را برای یافته علمی قائل میشوند، از نظر تحلیلگر فرهنگی، یافتههای علمی نقش و کارکرد ایدئولوژیک دارند و نسبتی با قدرت برقرار میکنند. در اینجا نوعی واقعگرایی و الیگارشی علمی وجود دارد که اهل علم به عنوان گروه نخبه بستهای آن را هدایت میکنند.
قانعیراد ادامه داد: در مطالعات علم و تکنولوژی، بحثهای سازهگرایی مطرح میشود که به دلیل نسبتگرایی موجود در آن، دیگر نمیتوان رابطه علم و جهان را با واقعگرایی ترسیم کرد بلکه بحث از یک نوع برساخت اجتماعی است و بالاخره در مطالعات فرهنگی اساساً سیاست معرفتی مطرح میشود که از این حیث، با سازهگرایی متفاوت است. در سازهگرایی بحث این است که علم نسبتی با جهان دارد که این نسبت برساخته میشود ولی در سیاست معرفتی تأکید بر روی رابطه علم با جهان نیست بلکه رابطه علم با مقوله قدرت مطرح است.
مدیر گروه جامعهشناسی علم انجمن در ادامه گفت: جامعهشناسی علم طرحی تبیینی در این رابطه ارائه میدهد که تبیین محتوایی علم است و مطالعات فرهنگی علم فاقد چنین طرحی است. منظور از فرهنگ در اینجا، مفهوم فرهنگ علم است. جامعهشناسی علم در بررسی فرهنگ علم، مسائلی چون هنجارهای علمی و اخلاقیات علمی را مورد بررسی قرار میدهد؛ ولی در مطالعات فرهنگی تأثیر فرهنگ جامعه بر فرهنگ علم مطالعه میشود. بحثی که در اینجا مطرح میشود، این است که تبادلات فرهنگی بین علم و جامعه، از دو نظام جداگانه نشأت نمیگیرد. به نظر من، در بحث علم و تکنولوژی و یا جامعهشناسی معرفت علمی، موضوع پیچیدهتری که مطرح میشود، این است که تا چه حد بین علم و جامعه مبادلاتی صورت میگیرد و عناصری از درون جامعه، علم را تحت تاثیر خود قرار میدهند. در اینجا، علم به عنوان فرماسیون فرهنگی مد نظر است و به جای فرهنگ علم، از "فرهنگهای علم" سخن گفته میشود. در جامعهشناسی علم، نوعی چند فرهنگی مطرح است که در آن، تمایز بین فرهنگ والا و فرهنگ تودهای وجود دارد. این در حالی است که این تمایز در مطالعات فرهنگی چندان دیده نمیشود. به عنوان مثال، در جامعهشناسی علم، معیارهایی مطرح میشوند که راه رسیدن به حقیقت علمی را نشان میدهند و بر مبنای آنها میتوان علم را به شیوه منطقی ارزیابی کرد و به جز این معیارها، هر نوع هنجار، نگاه، نگرش و رفتار علمی دیگر، باید کنار گذاشته شود؛ اما در مطالعات فرهنگی، چنین تفکیکی وجود ندارد. مسأله در این حوزه، رابطه میان متنی و میان گفتمانی است. بر این اساس، بین علم و سایر عناصر فرهنگی، مثل ایدئولوژی، هنر، دین و ... روابط میان متنی وجود دارد که جامعهشناسی علم سنتی با رویکرد اثباتگرایانهای که دارد قائل به این رابطه نیست. از سوی دیگر، در مطالعات فرهنگی، رابطه بین علم و جامعه، یک پدیده باز و قابل مطالعه است و اساساً مطالعات فرهنگی در پی آن است که علم را چند صدایی کند و اصراری ندارد که مجموعهای از معیارهای ثابت برای آن ارائه دهد. این در حالی است که در جامعهشناسی علم، بیشتر با یک پدیده بسته مواجهیم که در آن، دفاع از اصالت علم، و وجود یک منطق علمی غیر قابل تخلف، مورد توجه است.
قانعیراد در بخش دیگری از صحبتهای خود، به بررسی شباهتها و اختلافات میان دو حوزه مطالعات علم و تکنولوژی و مطالعات فرهنگی پرداخت. او در این باره گفت: به عقیده من، مطالعات فرهنگی علم راهی برای شناخت علم نیست؛ بلکه راهی است برای مطالعه فرهنگ در زمانه علمی شدن. با توجه به گسترش نقش علم و تکنولوژی در عصر حاضر، مطالعات فرهنگی به ناچار قلمرو فن و علم را به عنوان یک قلمرو مطالعاتی خود انتخاب کرده است. در طی سال های اخیر، با توجه به گسترش علمی شدن در فرهنگ، مطالعات علم و تکنولوژی بیشتر به فرهنگ توجه کرد و مطالعات فرهنگی نیز بیشتر به سمت علم و تکنولوژی کشیده شد و این حرکت دو سویه، نوعی همگرایی را در این دو رشته ایجاد کرد تا جایی که مثلاً تحلیلهای گفتمانی، متنی و نشانهشناختی مطالعات فرهنگی علم امروز تا حدی درمطالعات علم و تکنولوژی هم گسترش پیدا کرده است. در عین حال، یکی دیگر از مسائل مورد توجه این دو رشته که به نظر من عامل مهمی محسوب میشود، این است که چگونه امر خاص در قلمرو دانش علمی و فنی به امر عام تبدیل میشود. یعنی آنچه که در مطالعات فرهنگی مشکل است، وجود یک امر عام است؛ چرا که پیشفرض نظری در آن، این است که هر حقیقت و داده علمی در یک بستر خاص شکل میگیرد. از این رو، تفاوت کردارها و تفاوتهای ملی و زبانی در اهداف کارها مورد توجه قرار میگیرد. بحث مهمی که وجود دارد، این است که ارزیابی برتری یا نابرتری علمی بر پیش فرض غلطی استوار است که میگوید دانش علمی به نوعی واحد تعلق دارد و ما در تمام کارها، پژوهشها و ارزیابیها، این پیش فرض را در نظر میگیریم. شاید این رشته تأثیر خود را از مارکس تا لوکاچ و مکتب فرانکفورت گرفته است و بر این اساس، گفته میشود که در علم، نوعی آگاهی شیواره وجود دارد. این به معنی آن است که آنچه ما به عنوان علم میشناسیم، شیئی شدن آگاهی است. بدین ترتیب، در این رویکرد غیرتبیینی، تأکید بر مادیت دانش علمی است. از سوی دیگر، در این حوزه، بعد ژئوپولیک علم نیز مورد توجه است. وقتی مادیت دانش تأیید میشود، بحث بر این است که علم بعدی ژئوپلیتیک نیز دارد و همیشه فضاهایی را تولید میکند و بنابراین، فعالیت علمی همراه با طرح و نقشه است. برای مثال، هنگامی که میگوییم علم بومی، بدین معناست که برای آن مکانی را تبیین و نقشهای را ترسیم کردهایم. علاوه بر این، راهبردهایی وجود دارند که به عنوان راهبردهای بازنمایی مطرحاند و یک تئوری خاص را به یک حقیقتی جهانی تبدیل میکنند و مطالعات فرهنگی این راهبردها را مد نظر دارد. ویژگی دیگر این حوزه، بازبودگی فرهنگی کردار علمی است. در علم نمیتوان بین درون و بیرون، متن و زمینه، مرکز و حاشیه و حتی بین امر علمی و اجتماعی تفکیک قائل شد.
وی افزود: مطالعات علم و تکنولوژی و جهانبینی علم و انسانشناسی فرهنگی علم حد و اندازه علم را تعیین میکنند. این در حالی است که مطالعات فرهنگی بر وجود داد و ستدی بین علم و جامعه قائل بوده و نقش زبان ادبی در علم را نیز بسیار موثر میداند. ویژگی دیگر، تقابل با واقعگرایی علمی است. علم برای حل و فصل نزاع اجتماعی موجود توسط روشنفکران، به صورت ارکانیگ بهکار میرود. بنابراین نمیتوان گفت علم خنثی از ارزش است. در واقع، علم نه تنها در مصرف که در تولید هم خالی از ارزش نیست. خصوصیت دیگر آن نیز غیر قابل انکار بودن تأثیر متقابل شکلگیری دانش و شکلگیری اشکال زندگی است. تأثیری که ویتگنشتاین در مطالعات فرهنگی گذاشته، حاکی از آن است که شکل دادن به دانش، در واقع شکل دادن به زندگی و شکلی از آن است و اساساً دانش بیطرف وجود ندارد. در عین حال، در مطالعات فرهنگی، بر خصلت قوممدارانه و موقعیتمندی دانش تأکید شده و آن را همیشه در یک متن مورد بررسی قرار میدهند. به همین دلیل، در این حوزه، همواره باید پرسید که چی کسی، کجا، چه زمانی و چرا صحبت کرده و تولید علم میکند. در عین حال، بحث پراگماتیک علم در جای منطق علم مطرح است. منطق علم بر روش شناسی علم تأکید دارد، در حالی که در مطالعات فرهنگی، پراگماتیک علم مورد توجه قرار میگیرد. در این زمینه، یکی از بحثها هم این است که هیچ روش معتبر و نامعتبری برای مشخص کردن معنای یک مفهوم وجود ندارد و اعتبار مفاهیم، منوط به بهکارگیری در یک گفتوگو و زمان و مکان خاص و با هدف معین است. در چنین شرایطی، هیچ روش عام، غیربومی، بیطرف، عقلانی و یا فرامتنی، برای داوری درباره شیوههای مختلف توصیف علمی وجود ندارد. بر این اساس، در مورد انواع دریافتها و نظریهها، مفاهیم و روشهای علمی نیز نمیتوان ارزیابی یا ردهبندیای انجام داد که در آن ارزشها و معیارهای فردی دخیل نباشد.
دکتر محمدامین قانعیراد در پایان بحث خود، تأکید کرد: ارزش دانشها منوط به نقش آنها در کشمکشهای روزمره و عدالت اجتماعی است. البته این موضوع، خود ارزشی است که مطالعات فرهنگی علم اتخاذ میکند. بحث آن است که باید به اثرات یک نظریه و روش علمی در کشمکشهای روزانه توجه شود. این به معنای بیارزش کردن دانش نیست، بلکه به معنای دگرگون ساختن شاخصهای ارزشیابی علم، از شاخصهای منطقی به شاخصهای پراگماتیک است.