گروه علمی- تخصصی جامعهشناسی علم و معرفت انجمن جامعهِشناسی ایران در ادامه سلسله نشستهای خود، در تاریخ دهم آذر ماه سال 88، جلسهای را با عنوان "مسألههای مورد توجه جامعهشناسی شناخت در ایران" و با سخنرانی دکتر منوچهر آشتیانی برگزار کرد. در این نشست، آشتیانی به طرح مسائل معرفتی- اجتماعی در ایران پرداخت. گزارشی از آن را در ادامه میخوانید.
دکتر آشتیانی در مقدمه سخنانش گفت: در بررسی مسائل معرفتی- اجتماعی ایران، غالباً سه وجه مشاهده میشود. وجه نخست این است که جامعهشناسی را به عنوان علم شناخت مناسبات اجتماعی قبول کنیم؛ یعنی از زاویه نگاه جامعهشناسانه به مسائل معرفتی اجتماعی ایران نگاه کنیم. وجه دیگر اینکه چه جامعهشناسی وجود داشته باشد و چه نباشد، به مسائل معرفتی- اجتماعی نگاه کنیم. ما در اینجا وارد درگیری معروف کانت شدهایم؛ یعنی قبل از اینکه مسائل معرفتی- اجتماعی را مطالعه کنیم، باید جامعهشناسی را به عنوان هیأت قضاتی که به این مسأله توجه میکند، مورد بررسی صلاحیتی قرار دهیم. وجه سوم، رسم رایج کشور ماست. در رسانههای ما رسم بر این است که هر کس میتواند راجع به مسائل معرفتی- اجتماعی ایران، از هر دیدگاهی که میخواهد اظهار نظر کند. این دیدگاه از آن جایی که به یک نظریه پخته انتقادی منجر نمیشود، به کلی فلج است.
وی افزود: وقتی که میگوییم "مسأله معرفتی- اجتماعی"، نخستین پرسشی که مطرح میشود این است که مسأله چیست؟ در تاریخ تفکر انسانی مقصود از مسأله این است که موقعیتهایی وجود دارند و در این موقعیتها، پرسشهایی مطرح میشود. این پرسشها در نهایت، به مسائلی منتهی میشوند که میتوانند به جواب انجامیده و یا اینکه هرگز به پاسخی نرسند.
وی یادآور شد: به باور هارتمن، دو دسته متفکر وجود دارد؛ متفکرانی که پروبلماتیک فکر میکنند، مانند افلاطون و ارسطو و کانت و متفکرانی مانند اسپینوزا که سیستماتیک فکر میکنند. متفکران دسته اول کسانی هستند که معتقد به لزوم طرح مسأله هستند؛ حال چه جواب آن داده شود و چه نشود. این در حالی است که متفکران سیتماتیک معتقدند نظام تفکر انسانی بر مبنای آنچه که طرح مسأله میکند، دیر یا زود موفق به یافتن جواب خواهد شد.
آشتیانی ادامه داد: در مسائل، گاهی سوالاتی مطرح میشوند که گر چه خود مسأله نیستند، اما میتوانند به مسأله منتهی شوند. بنابراین بین آنچه که به عنوان سوال مطرح میشود و مسأله باید تفکیک قائل شد.
وی در بخش بعدی بحث خود، تأکید کرد: هنگامیکه شما از بیرون و با دیدی پرسپکتیوی، به طرح مسأله و حل مسائل نگاه میکنید، غالباً با تئوریها و نظرات بیطرف مواجه هستید. اینگونه تصور شده است که طرح مسأله در حوزههای ما، از تئوریهای علمی، بیطرفانه و خنثی بهره میبرد. برای ابطال این نظریه، من از دانشمندان خارجی تبعیت میکنم و معتقدم هرگاه شما تئوریها را با ابعاد اجتماعی آنها مقایسه کنید، جهتگیری تاریخیاش مشخص میشود. یعنی به باور من، تئوری بیطرف وجود ندارد. مثلاً درمورد مسائل ایران، اینکه شما از چه دیدگاهی به این مسائل نگاه کنید؛ آنها وضع دیگری به خود میگیرند.
وی سپس با تأکید بر این نکته که با دیدگاه جانبدارانه جامعهشناسانه به طرح مسائل ایران مینگرد، گفت: تمام مسائل "موقعیتی" هستند و وقتی که با یک مسأله مواجه میشوید، باید بپرسید که موقعیتی که این مسائل را ایجاد میکند چیست؟ اگر زمانی با مسألهای مواجه شدید که به موقعیت پشتوانه، موقعیت باطنی یا موقعیت اجتماعی- تاریخی بستگی نداشت، میتوان گفت که این مسأله، کاذب است. تا وقتیکه چیزی از نظر اجتماعی و تاریخی مسألهساز نشود، در فکر معما نمیشود و این امر مهمترین شرط تعیین مسأله ما است.
آشتیانی افزود: در خارج از ایران، در صد سال اخیر با چند دانشمند، مانند ماکس وبر و کارل مانهایم، روبهرو بودهایم که موضوع کتاب یا مقالهشان، مسأله جامعهشناسی شناخت است. در برخورد کلی که با مسائل معرفتی-اجتماعی در اروپا رخ داده، چهار دیدگاه تشخیص داده شده است؛ حالا باید از خود بپرسیم که آیا این دیدگاهها به مسائل معرفتی- اجتماعی ایران قابل تعمیماند؟ این دیدگاهها عبارتند از دیدگاه پوزیتیویستی، دیدگاه طبیعتگرایی صوری که یک نظریه کانتی و نئوکانتی است، دیدگاه فنومنولوژیکی و نظریه تاریخی.
وی سپس با بیان اینکه این دیدگاهها به جز برخی موارد، در ایران قابل بررسی نیستند؛ گفت: طبیعتگرایی صوری در عرفان ما وجود دارد و البته اشکال این نظریه این است که در واقعیت اجتماعی برچیده میشود. در مورد دیدگاه پوزیتیویستی نیز در تفکر فعلی ایران میگوییم در تعرض تفکر پوزیتیویستی قرار داریم. زیرا خاستگاه پوزیتیویسم، بورژوازی معاصر است و علاقه شدیدی که پوزیتیویسم به تجربهگرایی دارد، راه ورود به متافیزیک را برای همیشه قطع کرده است.
دکتر آشتیانی سپس گفت: یکی از بحثهای عمده ما در ایران، تعیین روابط بین علم، دین و فلسفه است. دیدگاه دینی، علمی و فلسفی ما از بعد از اسلام نتوانسته برایمان تعیین تکلیف کند؛ چرا که ما نه از تئوری تکاملی معرفتی بهره میبریم و نه از یک تئوری کاملاً استدلالی. جدایی نهادهای حکومت دینی از حکومت شاهنشاهی، در تمام طول تاریخ حتی قبل از اسلام، مانع از این بوده که فلسفه، علم و دین با یکدیگر داد و ستد داشته باشند. فلسفه و علم به سمت مونارشی گرایش داشتند؛ درحالیکه دین به سمت حکومت دینی جذب شده است. در واقع، دو نوع حکومت مستقل از یکدیگر و به موازات یکدیگر در کنار هم بر جامعه حکمفرما بودند و دقت داشتهاند که در کار یکدیگر وارد نشوند.
سخنران این نشست گروه جامعهشناسی علم همچنین خاطرنشان کرد: هنگامیکه وارد مسائل فرهنگی میشویم، این پرسش جامعهشناسانه مطرح میشود که کدام یک از پارهفرهنگها، اعم از دینی، فلسفی و علمی، پیشرونده بوده و توانستهاند دو بخش دیگر را به جلو بکشند یا برعکس کدام بخشها مخرب بوده و دو بخش دیگر را تخریب کردهاند. پرسش مهم دیگر این است که کدام عناصر در هر یک از این پارهفرهنگها عناصر پیشرونده هستند؛ عناصر پیشروندهای که با یکدیگر خویشاوندند و دارای هسته جهانی هستند و کدام عناصر دارای هستههای پسرونده هستند و با علوم نظیرشان در سطح جهان خویشاوندی ندارند. به عنوان مثال، من باید بتوانم کشف کنم که در دیانت اسلام، کدام عناصر مترقی هستند و کدامیک مترقی نبوده و بازدارنده هستند.
وی سپس به طرح کلی مسائل ایران پرداخت و گفت: اگر مسائل اجتماعی و تاریخی را درهم بتابانیم و بر مسائل معرفتی اجتماعی بازتاب دهیم، به چند شاخص میرسیم. این شاخصها از تاریخ ایران باستان تا ایران معاصر کماکان باقی ماندهاند و در هر جزئیاتی که بخواهیم وارد شویم، آثارش را مشاهده میکنیم.
آشتیانی ادامه داد: یکی از مسائل، وجه "تولید محقر آسیایی" مارکس است. مارکس معتقد است که این کشورها، از جمله ایران، با تولید تراز اول و مناسبات تولیدی پیشرفته روبهرو نیستند و تولید اجتماعی و مناسبات تولیدی مستمر به وجود نیامده است. نتیجه این امر، این است که جامعه نظاممند، عقلمند و قانونمند نشده است و این موضوعی است که بیش از سه هزار سال است در ایران وجود دارد. وقتی که جامعه عقلمند، نظاممند و قانونمند نباشد، در نمادها، نهادها، حکومت و جامعه مدنی اثر میگذارد. همچنین وقتی که جامعه نظاممند نباشد، دعاوی بسیاری نسبت به عقلانیت پدید میآید.
دکتر آشتیانی ادامه داد: مسأله دوم دیسپوتیزم (despotism) است که البته نباید با دیکتاتوری اشتباه شود. در ایران در مقاطع مختلف، تاریخی دیسپوت داشتیم. دیسپوت فردی است که تصمیماتش را بر اساس هوا و هوس فردی، اتخاذ میکند. در کشور ما، انواعی از دیسپوتیزم از جمله دیسپوتیزم عرفی و شاهنشاهی وجود داشته است. دیسپوتیزم قدرت استدلال فکری را از فرد میگیرد. هنگامیکه دیسپوتیزم در کشوری حاکم میشود، شما قدرت تصمیمگیری ندارید و کسی دیگر به جای شما در حال تصمیمگیری است. یکی از جریاناتی که دقیقاً از دیسپوتیزم تبعیت کرده، مسأله کاریزماتیسم است. در ایران، کاریزمای شاهنشاهی تلاش میکرد خود را با دین هم پیوند دهد که طبیعتاً این امر از عواملی است که قدرت تفکر را از جامعه میگیرد.
وی وجود گسلها را به عنوان سومین وجه کلی از مسائل ایران دانست و گفت: وجود گسلها از جمله مواردی است که همه مسائل ما را تحت تاثیر قرار داده است. گسلهایی که در ایران وجود داشته، اغلب ویرانگر بودهاند. گسل اولیه، بین ما و یونانیان صورت گرفته؛ ولی بنا بر شواهد تاریخی، این گسل بسیار زود رفع شدهاست. وقتی که به تاریخ نگاه میکنیم، با کمال تعجب میبینیم که نظام ساسانی در حال رفتن به سمت مسیحیت و یونانیت بود. گسل دوم، همزمان با حمله اعراب به ایران رخ داد و گسل سوم، در حمله مغول به ایران اتفاق افتاده است. گسل چهارم نیز آمدن کلنیالیسم و نئوکلنیالیسم به ایران است. وقتی کلنیالیسم به ایران آمد، در عین حال، استعمار و آبادانی و تخریبی بسیار شدید را در ایران ایجاد کرد.
دکتر منوچهر آشتیانی در پایان سخنان خود، شاخصه چهارم را تراکم کمی و کیفی سه هزار ساله تاریخ ایران دانست و تأکید کرد که این شاخصه نوعی خستگی فرهنگی را به همراه خود داشته است. به گفته او، سنگینی بختکواری که در این سههزار سال بر تمدن ما افتاده، در مسائل امروز ایران دیده میشود و این خستگی فرهنگی، بیتفاوتیهای محسوسی را در جامعه ایجاد کرده است.
- توضیحات
-
زیر مجموعه: گزارش نشست ها
-
دسته: گزارش نشست گروه جامعهشناسی معرفت
-
آخرین به روز رسانی در 05 اسفند 1394