سیاستورزی پسامهسا
اعتراضات پسامهسا هم سیاستورزی تازهای خلق کرده و هم خود بروز صورت تازهای از سیاستورزی است. سیاستورزی جدید چه ماهیتی دارد؟ برای پاسخ به این پرسش به جای پرداختن به انتزاعیات (از قبیل بحثهای تمامنشدنی و بیحاصل سر معنای اصلاحات و انواع آن، تفاوت آن با انقلاب و انواعاش، تعریف واژههای جدید و باز بیحاصل مانند اصقلاب و ...) باید به میدان رجوع کرد؛ یعنی به فرایندی که به ظهور سیاستورزی جدید و برخاستن اعتراضات منجر شد. سیاستورزی را در جمهوری اسلامی به چهار دوره تقسیم میکنم. تمایز قاطعی میان این دورهها وجود ندارد. توصیفی که از این دورهها ارائه میدهم، به این نابی که روی کاغذ میآید نیست. جزئیات زیادی هست که درهر دستهبندی ناگزیر حذف میشود تا دستهبندی اصلاً ممکن شود. همچنین همواره رگههایی کمیازیاد از خصلتِ سیاستورزیِ یک دوره در دورههای پیش و پس هست. هر دورهي جدید نتیجهی تضعیف ویژگیهایی و تقویت ویژگیهای دیگری از دورهی قدیم است.
دورهی اول، دههی شصت، سیاستورزیِ کاریزماتیک: کاریزمای امام خمینی در این دوره چنان سنگین است که هیچ صدای دیگری امکان بلند شدن نمییابد. علاوه بر آن، رخداد پرشدت و شورانگیز جنگ، با تصویر بدنهای شرحهشرحه که میپراکَنَد، با احساسهای پرقوتی که برمیانگیزد، با تفکیک قاطع فضا به جبههی حق و جبههی باطل، کوچکترین منفذی برای صدای دیگر باقی نمیگذارد. در این فضای حق و باطل، سیاستورزی، به معنای رقابتِ نیروهای مخالف معنایی ندارد.
دورهی دوم، دهههای هفتاد و هشتاد، سیاستورزی بوروکراتیک: در سالهای پایانی دههي شصت دو ستونِ مستحکم سازندهی نظم سیاسی، کاریزما و جنگ، همزمان فروریخت. با فروریختن دو ستون کاریزما و جنگ، نظم پولادین حق-باطلیِ پیشین ناگهان بیبنیاد ماند. نظم بوروکراتیک (مبتنی بر مشروعیت عقلانی-قانونی) نمیتوانست آن قاطعیت کاریزماتیک-جنگی را حفظ کند. درنتیجه چیزی از خصلت کاریزمایی به درون قانون سرریز شد. فقدان کاریزما، از طریق تعریف بوروکراتیک شدنِ کاریزما میخواست جبران شود. (چیزی متناقض و ناشدنی؛ چراکه قدرت کاریزمایی اصولاً ازآنرو کاریزمایی است که میتواند دربند قانون نباشد). دادن اختیارات ویژه به رهبری مهمترین برههی این تحول بود؛ اختیارات ویژهای که هم بوروکراتیک بود و هم میخواست کاریزماتیک باشد. (مثلاً اختیاراتی از قبیل «حل معضلات نظام که از طرق عادی قابل حل نیست»، «تعیین سیاستهای کلی نظام» یا «حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سهگانه»؛ در واقع ویژگیهایی بود که رهبر کاریزماتیک بهخودی خود داشت اما حالا لازم بود به بند قانونی تبدیل شود). برههی مهم دیگر، اختیار «نظارت استصوابی» شورای نگهبان بود. اختیاری که همزمان بوروکراتیک و کاریزماتیک بود؛ بوروکراتیک بود زیرا از یک فرایند اداری ناشی میشد و کاریزماتیک بود زیرا در آن اختیارات، نه شورا مسئول اقداماتاش بود (لازم نبود برای رد صلاحیت افراد دلیلی اقامه کند)، نه امکان اعتراض و تجدیدنظر خواهی در مرجعی بالاتر وجود داشت، و نه امکان دفاع به رد شدگان میداد.
با همهي اینها و به هر روی با خروج نظام سیاسی از وضعیت کاریزماتیک-جنگی به وضعیت بوروکراتیک، سیاستورزی هم خصلتی بوروکراتیک به خود گرفت. اولین جنبهی این بوروکراتیک شدن سیاستورزی، همان تبدیل شدنِ نیروی کاریزماتیک به قانون بود. علاوه بر آن، احزاب به شیوهای که پیش از آن نبود شکل گرفت. رأی، انتخابات، مبارزات حزبی، مطبوعات، جامعهي مدنی و مانند اینها ابزارهای اصلی سیاستورزیِ جدید شدند.
دورهی سوم؛ دههي نود، سکوت و سکون: سکوت و خمودی این دوره نتیجهی تقارن چندین رخداد بود: مهمتر از همه ناممکن شدن سیاست بوروکراتیک، سرخوردگیهای پس از 88، سپس فضای عصبی احمدینژادی، اخراج خود احمدینژاد از جبههی اصولگرایی (مشابه عزل منوچهر متکی درحین مأموریت، احمدینژاد درحالی که نمایندهی اصولگرایان در قدرت – و بنابراین حریف اصلی مبارزه بر سر «رأی من کو» – بود از زمرهي اصولگرایان اخراج و به «جریان انحرافی» تبدیل شد و اصل نزاع را به دعوایی پوچ بدل کرد)، بیعملی روحانی که در ابتدای پیروزیاش هیجان زیادی برانگیخته بود، سرخوردگی و تبعات اقتصادی ناشی از شکست برجام. همهی اینها فضای دههي نود را به فضای ناامیدی و رخوت و سکون و بغض کشانده بود. این فضای سنگین در دو سال انتهاییاش به کرونا برخورد کرد و افسردگی ناشی از قرنطینه در کرونا افزوده شد و فضا را تشدید کرد. این خلأ یک دههای، دورهي گذار از سیاستورزی بوروکراتیک به نوع جدیدی از سیاستورزی بود که اکنون در حال ظهور است: سیاستورزی خیابانی.
دورهی چهارم؛ امروز، سیاستورزی خیابانی: جرقهی مرگ مهسا امینی (تفاوتی ندارد به چه دلیل) آتشی برافروخت که معلوم کرد آنچه در دروهی قبلی ناامیدی و سکوت و انفعال پنداشته میشده، خشمی فروخورده، در آستانهی انفجار بوده. انفجار این خشم کل حاضران در عرصهی سیاستورزی را، خصوصاً جناحی را که با منکوب کردن رقیب، و با حاکم شدن در قالب دولت جدید، حالا خود را حاکم بلامنازع میدان میدید، آچمز کرد. حتا خودِ مردم خشمگین هم غافلگیر شدهاند. چهگونه ماهیت سیاست در برابر چشمان حیرتزدهی همگان، پس از نزدیک به پنج دهه دارد از بنیاد دگرگون میشود. گویا موجودی از رحم زمانه در حال تولد است و همگان ناباورانه بیآنکه خود تصمیم گرفته باشند به استقبالاش میروند. چیزی در سیاست ایران تمام شد و چیزی بهتمامی تازه دارد آغاز میشود. واژگان پیشین، منطق محاسبهی پیشین، اعتبارات پیشین، تابوهای پیشین، قداستهای پیشین، هر چیزی از سیاستورزی پیشین امروز بیمعنا و منقضی شده است.
جهان جدید
امروز سیاستورزی جدیدی متولد شده است. با ورود خیابان به سیاست، سیاستورزی، نسبت به سیاستورزی ذهنی و کلامیِ پیشین، معنایی عملیتر یافته است. سیاست از این پس فقط از گذر انتزاعیاتی مانند رأی و انتخابات و نمایندگی اجرا نمیشود بلکه که با مداخلهي مستقیم و انضمامی مردم در واقعیت خیابان پیوند خورده است.
لحظهی زن، زندگی، آزادی فقط لحظهی پیدایی یک سیاستورزی جدید نیست؛ لحظهی تولد صدای جدید، انسان جدید، جامعهی جدید و ایران جدید است. صدای برابریخواهی جنسیتی، قومیتی و مذهبی، همزمان با شوریدن علیه فساد و ناکارآمدی که در این جنبش به طرزی اعجابآور بلند شده و برای اولین بار به عمق لایههای زیرین جامعه، و درون دهلیز خانوادهها نفوذ کرده هیچگاه به این بلندا و ژرفا نبوده است. تصویرِ اکنون آیکونیکِ چرخش روسری در هوا، بنیاد نظم هنجارین جامعه را برهم زده و چهرهای از اساس متفاوت از زن (وبنابراین از انسان) را نشان میدهد که چشمها تاکنون از دیدناش عاجز بود. انسان جدید متولد شده که گویا دارد حق «جسمانیت»ی که تا کنون به پای «روحانیت» قربانی میشد را میستاند و برای جسم انسان هم به اندازهی روحاش، و برای میل و غریزه به اندازهی اندیشه و رواناش، حق و اعتبار قائل میشود.
وضعیت جدید امکان بازگشت به گذشته را ندارد. دستوپا زدنهای گهگاهی برای سخنگفتن و عملکردن درون منطق پیشین، بیشتر یادآور تلاشهای خندهدار و درعین حال غمانگیز پدربزرگی آلزایمری است که گویا جز گذشتههای دور چیزی به یاد نمیآورد. او نه خود و نه اطرافیاناش را نمیشناسد و نمیداند کیست و کجا است. نه آن پدربزرگ آلزایمری دیگر نوهاش را میشناسد و نه این نوه چیزی از حرفهای او میفهمد.
اندیشه پویا، آذر و دی ۱۴۰۱