خبرنگار گروه جامعه
اظهارات کارشناسان در نشست «پناهندگان افغانستانی، سیاستگذاری مهاجرت و حمایت اجتماعی»
گفتوگو بیش از سهساعتونیم طول کشید. موضوع درباره مواجهه ایرانیان با افغانستانیهای ساکن ایران است؛ مواجههای که برخی میگویند در ماههای اخیر شکل و شمایل دیگری به خود گرفته است. موجهای مهاجرهراسی در بزنگاههای مختلف خودشان را نمایان میکنند. آخرینبار همین چند روز پیش و بعد از قتل داریوش مهرجویی، کارگردان و وحیده محمدیفر، فیلمنامهنویس و همسر او. برخی از کاربران توئیتر بعد از انتشار خبر قتل این زوج، پیامهای اینستاگرامی محمدیفر را رو کردند و قتل او را با حضور افغانستانیها در ایران بیارتباط ندانستند. در ماههای اخیر این اولین مواجهه ایرانیان با افغانستانیها نیست. بعد از سلطه طالبان در افغانستان، هرچند جامعه ایرانی با افغانها همدلی کرد اما نتایج یک پیمایش نشان میداد که آنها باوجود این همدلی، راضی به حضور افغانستانیها در ایران نیستند. این موضوع البته در برخی از پیمایشهای قبلی نیز روشن شده بود، سال ۹۸ شهرداری تهران و دفتر ملی پژوهشگاه فرهنگ و ارتباطات، پیمایشی انجام دادند که نتایج آن نشان میداد ۴۳درصد از تهرانیها معتقدند که افغانستانیها نژادی متفاوت با ما ایرانیها دارند و ۲۸درصد هم ازدواج میان ایرانیها و افغانها را باعث آلودگی نژادی میخواندند. 43درصد از مردم تهران معتقد بودند که تهران باید برای زندگی افغانستانیها ممنوع شود و ۴۴درصد مردم هم معتقد بودند که اگر افغانستانیها قرار است در تهران زندگی کنند بهتر است در محلات جدا از ایرانیان اسکان داده شوند. این پیمایش تکرار نشد یا دستکم نتایج آن هنوز منتشر نشده است، اما انتشار ویدئوهایی در روزهای اخیر از تخریب خانه برخی از افغانستانیها و موجهای مهاجرهراسی مانند آنچه در ابتدا نام بردیم، میتواند شاهدی باشد بر اینکه این دیدگاهها هنوز در تهران وجود دارد. موسسه رحمان با همکاری انجمن جامعهشناسی، سهشنبه ۲۵مهرماه نشستی با عنوان «پناهندگان افغانستانی» ترتیب داد. نشستی که در آن حسن نوری، کارگردان فیلم سینمایی «تارهای ممنوعه»، از تجربه زیسته خودش بهعنوان مهاجر افغانستانی در ایران پردهبرداری کرد و میثم مهدیپور، معاون نماینده ویژه ایران در افغانستان، از سیاستهای جمهوری اسلامی ایران در قبال افغانها گفت. آرش نصراصفهانی که پژوهشگر و دبیر نشست بود، مدعی بود که ایران هیچگاه مهاجر افغانستانی را از خود ندانست و محمدحسین عمادی، پژوهشگر توسعه هم مسئله حضور افغانستانیها را معادلهای دومجهولی دانست.
«در خانه برادر»، عنوان کتابآرش نصراصفهانی، جامعهشناساست. کتابی که به عقیده بسیاری نمایشدهنده شکلی از برادری در ایرانیان و افغانستانیهاست اما به گفته خودش عنوان این کتاب برگرفته از گفتوگوی معاون سیاسی وزیر کشور در سال ۱۳۶۰ با روزنامه کیهان است. گفتوگویی که به عقیده او ریشه رفتارهای امروز حاکمیت با افغانستانیها در آن مشخص میشود. نصراصفهانی در ابتدای صحبتهای خود، در این نشست بخشی از این مصاحبه را بازخوانی کرد: «سیاست کلی ما این است که افغانستانیها، خواهران و برادران ما هستند، گرچه ما این موضوع را قبول داریم اما نباید فراموش کنیم که برادران و خواهران ما نباید فراموش کنند که روزی باید به خانه خود بازگردند.» این جامعهشناس معتقد است که این نقلقول به نوعی در کل کشور و در تمام این ۴۲سال بهعنوان یک اصل اساسی، تسری پیدا کرده است: «من تصور میکنم که باتوجه به تغییرات این چهار دهه باید در سیاستها یا دستکم در این اصل بنیادین تجدیدنظر کنیم.»
نصراصفهانی معتقد است که بعد از مهاجرت اولین گروه افغانستانیها در ایران اکنون فرزندان آنها هم در کشور زندگی میکنند اما سیاستهای کلی ایران همواره نگهداری آنها در وضعیت اضطراری بوده است، سیاستی که به عقیده او برای مهاجران قدیمی و مهاجرانی که همین دیروز وارد کشور شدند، وجود داشته است. این جامعهشناس در ادامه تاکید میکند تا وقتی از دیدگاه ایرانیها به جامعه افغانستان نگاه کنیم، تصوری از وضعیت زندگی آنها در ذهنمان شکل نمیگیرد: «در این صورت شاید مسئله چندان هم برایمان تعجببرانگیز نیست و تصور میکنیم که آنها از امنیت برخوردارند و روزی به کشور خود برمیگردند. درحالیکه بسیاری از جوانان افغانستانی شاهد نوعی تبعیض در جامعه ایران بودند.» او معتقد است دعواهایی که این مدت از زاویه دیدهای مختلف شکل گرفته است هم شاید ریشه در این داشته باشد که ما موضوع حضور افغانها در ایران را از زاویه دید خود افغانها نگاه نمیکنیم. این جامعهشناس میگوید از دیدگاه بشردوستانه و سازمانمللی چند سیاست را میتوان در قبال مهاجران اتخاذ کرد: «بازگشت امن به کشور، اسکان در کشور سوم یا ادغام در جامعه میزبان.» رویکرد ایران اما به گفته این جامعهشناس، نگهداری این افراد در وضعیت اضطرار و دیگری ماندن افغانها بوده است.
میثم مهدیپور، معاون نماینده ویژه ایران در امور افغانستاناست. او ایدهآل خودش در کشورهای مهاجرپذیر را کانادا معرفی میکند و میگوید: «شاید ایدهآل نسخه برای خود من در شمای کلی، بدون در نظر داشتن وضعیت فعلی مانند خیلی از کشورهای توسعهیافته باشد. اینکه ما به مسئله مهاجرت بهمثابه یک موضوع علمی نگاه کنیم، ایدهآلترین کشور برای پذیرش مهاجران هم کاناداست. کشوری که میداند کجا، در چه تاریخی، چه تعداد مهاجر را و با چه سابقهای بپذیرد. اما سرایت این نسخه برای کشوری که بیش از چهار دهه با همسایهای با درگیریها و بحرانهای عدیده روبهرو است، ممکن نیست.» مهدیپور ایران را اثرپذیرترین کشور در قبال مسائل افغانستان میداند: «چین کشوری است که در تصمیمگیریها و تصمیمسازیها در افغانستان مهم است اما براثر سیاستها و مشکلات افغانستان هیچ مشکلی برایش رخ نمیدهد.» به گفته او ایران چنین وضعیتی ندارد و همواره از اتفاقات درون افغانستان تاثیر میگرفته و اکنون اولین کشور مقصد مهاجران افغانستانی است.
او در ادامه بار دیگر تاکید میکند که ایران در شرایط مشابه، کشوری مانند کانادا نیست. مهدیپور میگوید ایران زمانی از شرایط بحرانی خارج میشود که امنیت و اقتصادی پویا در افغانستان شکل بگیرد: «وقتی این اتفاق صورت نمیگیرد، کشور در شرایط بحرانی است و تصمیمات هم متناسب با شرایط بحرانی اتخاذ میشود. ما نگاهمان موقتی نیست و نگاهمان بسته به شرایط بحرانی و نیاز خودمان بوده است.» مهدیپور در ادامه از نگاه فرصت و تهدیدی به افغانستانیها در ایران انتقاد میکند و آن را نگاهی ناقص میداند: «افغانستانیها میتوانند هم فرصت باشند، هم تهدید. همین امروز در جامعه ایران بزرگترین سرمایهگذار خارجی ما در ایران افغانستانیها هستند، اکنون بخش عمدهای از اقتصاد جامعه متوسط ما با همکاری افغانستانیها رونق گرفته است و از همین بابت هم باید افغانستانیها را تهدید بدانیم، هم فرصت.» مهدیپور در ادامه سوالی کلیدی مطرح میکند، او میپرسد موضوع نگرانکننده این است که آیا از ابتدا اصل پذیرش درست بوده است؟ او میگوید: «مشاغلی که این روزها اتباع افغانستانی آن را پذیرفتهاند، مشاغلی نیست که ایرانیها آن را اشغال کنند. بحث جرم و جنایت که این روزها مطرح میشود، بسیار ناچیزتر از چیزی است که ما در جوامع دیگر شاهد آن هستیم. درواقع موضوعاتی که بازنمایی میشوند، موضوعاتی نیستند که واقعاً وجود داشته باشند.» معاون نماینده ویژه ایران در امور افغانستان، در بخشی از صحبتهایش از کلیدواژه ۴ دهه که در میان سخنرانان استفاده میشد، انتقاد کرد و ریشه رفتارهای تبعیضآمیز در قبال افغانستانیها را فرهنگی و از زمان پهلوی دانست. معاون نماینده ویژه ایران در موضوع افغانستان ریشه حل مشکل را ساختاری نظاممند میداند که بتواند با استناد به آن یک نظام پذیرشی صورت بگیرد. او سازمان ملی مهاجرین را ناجی مهاجران و حلال مسئله مهاجرت در ایران میداند.
محمدحسین عمادی، پژوهشگر توسعه و مشاور سازمانملل در بازسازی افغانستان، سخنران بعدی نشست مشترک موسسه رحمان و انجمن جامعهشناسی است. او میگوید بحث درباره افغانستان، هزارلایه و پیچیده است. او میگوید همانطور که افغانستان در جغرافیا کشوری هزاردره خوانده میشود، مسائلش هم هزارلایه و پیچیده است: «این کشور درگیر جنگهای متعددی بوده است، تاریخ معاصر آن یکبار درگیرجنگ با کمونیستهای شوروی بوده و یکبار درگیر جنگ با انگلیس و آمریکا و اکنون هم که طالبان در آن مستقر شده است، همه این موضوعات نوعی پیچیدگیها برای مواجهه با مسائل افغانستان و مسائل مرتبط با مهاجران افغانستانی پدید آورده است.» این پژوهشگر توسعه حضور مهاجران در ایران را یک مسئله، یک معادله با دو مجهول میداند و معتقد است مادامی که این دو مجهول حل نشود، نمیتوانیم بهعنوان یک ایرانی تصویری واضح و شفاف از ماجرا داشته باشیم و بهعنوان یک شهروند هم سهم خودمان را در ارتباط با موضوع روشن کنیم: «باید موضوع را مانند یک مسئله پزشکی در نظر بگیریم، پزشکان سه اصل اساسی را از ازل رعایت میکردند، اولین اصل معاینه، بعد تشخیص و درنهایت درمان است؛ مادامی که این سهمرحله پشت هم طی نشوند، نمیتوانیم این مقوله را منطقی بررسی کنیم.» او اولین مجهول در معادله مهاجران افغانستانی را کمبود اطلاعات و دیتا میداند: «اولین مشکلی که درباره جامعه مهاجرین از روز اول داشتیم، کمبود اطلاعات دقیق و دیتا درباره این جامعه است، این نقطه ضعف جمهوری اسلامی است. ما حتی نمیدانیم چند نفر افغانستانی در ایران داریم، یک وزیر میگوید ۴میلیون نفر، یک مسئول میگوید ۵میلیون نفر، یک روزنامه مینویسد ۶میلیون نفر و یک جای دیگر از حضور ۷میلیون مهاجر افغانستانی در ایران صحبت میکند.»
او میگوید غیر از اینکه نمیدانیم چه تعداد افغانستانی در ایران وجود دارد، حتی مشخص نیست که این افراد چه سن و سالی دارند، در کجای ایران زندگی میکنند، کارفرمای آنها چه کسی است، جنسیت او چیست. مسئلهای که به عقیده او دنیایی از اطلاعات است و میتواند تصویر روشن و واضحی از افغانستانیها در ایران به ما بدهد. او دومین مجهول این موضوع را که به عقیدهاش معادله است را سیاستگذاری میداند: «ما تعریف دقیقی از منافع ملی نداریم، بگذارید یک مثالی بزنم، فرض کنید به یک کشتیبان میگویید باید کشتی را از نقطه آ به نقطه ب برسانی، اگر کشتیبان نداند که این کشتی در چه نقطهای است، در چه عمقی قرار دارد و این نقطه ب دقیقاً در کدام مختصات است، طبیعتاً نمیتواند آن را به حرکت وادار کند. جمهوری اسلامی هم باید تکلیف خودش را با خودش مشخص کند، آیا ما میخواهیم ملتدولتی تصمیمگیری کنیم و حکومت را در قالب یک مرز مشخصی تعریف کنیم یا هدفمان امت اسلامی است و همهچیز را فراملی میبینیم؟»
این پژوهشگر توسعه در ادامه تاکید میکند که سیاست کشور در مواجهه با مهاجران افغانستانی روشن نیست: «اگر نحوه مواجهه ما در قالب نیشن استیت است مانند سیستمی که در همه کشورهای دنیا وجود دارد و روشی مدرن هم هست، به نوعی روی افراد قیمتگذاری میشود، افراد درخواست مهاجرت میدهند و بهازای نفعی که برای سیستم دارند روی آنها هزینه میشود و میتوانند در کشور مقصد بمانند یا نمانند.» او میگوید کشورهای جهانوطنی و امت اسلامی براین اساس رفتار نمیکنند و همه چارچوبها به نوعی عوض میشود در این کشورها که به عقیده او مبنا ایدئولوژی است و میتوان مثالی از آن را در شوروی کمونیستی هم دید، اسکیلها بزرگتر میشود و مرز دیگر معنایی ندارد. این پژوهشگر توسعه معتقد است مادامی که سیاستها بهدرستی و شفاف بیان نمیشود، باعث میشود که جامعه کمدرآمد و قشر فقیر جامعه، مهاجر افغانستانی را رقیب خودش در صف نانوایی و گرفتن خانه اجارهای و بازار کار بداند: «چون قدرت تحلیل ندارد و حاکمیت هم مشخص نیست که میخواهد با این معادله چه رفتاری داشته باشد.» او میگوید در وهله اول باید بدانیم که چه تعداد افغانستانی و با چه ترکیبی در ایران وجود دارد و در وهله دوم حاکمیت باید روش و سیاست خود را در قبال افغانستانیها روشن کند. گفتههای او البته با نقطهنظرات آرش نصراصفهانی همراه نیست. نصر اصفهانی که مدیریت نشست را هم برعهده دارد، در عین همدلبودن با اینکه ۴میلیون افغانستانی اکنون در جامعه ما مدرک شناسایی دریافت کردهاند اما ترکیب جمعیتی آنها روشن نیست، تاکید میکند: «سیاست ما در چارچوب تصویری از ایرانی بودن و دولت-ملت شکل گرفته است که نتوانسته افغانها را بهعنوان بخشی از جامعه بپذیرد و ایدهای هم برای پذیرش آن برای ملت نداریم.»
حسن نوری، کارگردان سینما، سخنران بعدی نشست است؛ او افغانستانی است، سالها در ایران زندگی کرده و حتی در ایران فیلم هم ساخته است. نوری ابتدای این نشست از اینکه لهجه افغانستانی ندارد، از دوستانش که در نشست حاضر بودند، عذرخواهی کرد: «من همیشه میگویم ایران غرب افغانستان است و من هم غربی شدم و دیگر لهجه ندارم.» نوری میگوید تجربه حضور این نشستها برایش تازه است زیرا در تمام سالهایی که در ایران بوده، تجربه صحبت درباره وضعیت خودش را نداشته است: «تجربه زیست من متفاوتتر از بسیاری از افغانستانیها در ایران است، مشهد حجم متفاوتی از مهاجران را دارد.» نوری میگوید به این دلیل که میزان مهاجرانی که وارد کشور میشوند؛ چه آواره، چه جنگزده و چه پناهنده، زیاد بوده. همچنین روالهای عادی برای پذیرش مهاجران طی نشده است. او هم مانند نصراصفهانی معتقد است که سیاست ادغامنشدن در قبال مهاجران افغانستانی اتخاذ شده و همین موجب شده است که میان ایرانیها با افغانستانیها دوستی و همکاری شکل نگرفته و دیگری چون به لحاظ اجتماعی پایینتر بوده باعث شده تا انسان ایرانی عارش بیاید که با او همراه باشد: «براساس تجربه زیسته ما روندها برنامهریزی شده است، اکنون لیستی بیرون میآید از مشاغل مجاز برای افغانستانیها؛ کارهایی که فرومرتبه هستند و همزمان همین مشاغل الصاق میشوند به انسان مهاجر افغانستانی و در رسانهها از آن استفاده میشود.»
این مشاغل به گفته نوری، کارگردان سینما، درآمد محدودی را برای انسان مهاجر ایجاد میکند و انسان مهاجر به همین دلیل مجبور است بهواسطه شغل و میزان درآمد محدودش در حاشیه شهر بماند: «بنابراین این شغل باعث میشود که این افراد در مناطقی از شهر محبوس شوند، برای اینکه از کارگر صرف به کارگر نیمهمتخصص هم ارتقاء پیدا نکنند، تحصیلشان در فنیحرفهایها با مشکل روبهرو میشود، سیاستهای پولی آموزش هم که یگانه راه برای تغییر طبقه این افراد است هم کار را سخت کرده و به نوعی راه دانشگاه هم بسته شده است. این موضوعی است که بیش از چهار دهه توسط دولتها پیگیری میشود و همین که مهاجران افغانستانی در جایجای شهر دارند کلونی زندگی میکنند، بخشی به خاطر این است که انزوای فضایی به وجود آمده که لزوماً هم این آدمها به لحاظ اجتماعی طرد میشوند در این ساختار نابرابر جامعه.» او به نوعی حضور افغانها در حاشیه شهرها را به دیوار نامرئی تشبیه میکند: «این اتفاق باعث میشود تا چند میلیون افغانستانی با چنان تحقیری در جامعه دست و پا بزنند که حالشان از اینکه افغانستانیاند بههم بخورد.» این فیلمساز در ادامه برخی از این محدودیتها را نمادین میداند: «من میپذیرم که اکنون در قانون نمیگذارند افغانستانیها خانه به نامشان باشد اما یکسری از محدودیتها نمادین است، مثلاً اینکه سیمکارت ایرانسل به نام افغانستانی نشود نمادین است و ۴۰سال است این کار شده و باز هم میشود.» او معتقد است که اکنون سیاستها یک گروه انسان را فاقد هرگونه حق و اعتراض میداند.
او در ادامه مثالهایی از تبعیض میان جامعه ایرانی و افغانستانی میزند: «وقتی فردی جرمی علیه افغانستانیها انجام بدهد، میداند که تبعاتی برایش ندارد. این خاطرجمع بودن، یک پیشینه تاریخی دارد. من متوجه هستم که ما در خاورمیانه به لحاظ تاریخی با محدودیت منابع روبهرو هستیم و هیچ چیزی با نظم پیش نمیرود، چیزی که متوجه آن نمیشوم این است که با چه استدلالی کرامت انسانی چندمیلیون انسان از بین رفته است.» او در ادامه به نگاههای حاکم بر جامعه مهاجران در دنیا اشاره میکند: «همه جای دنیا گروههای دستراستی وجود دارند که ضدمهاجران هستند اما به همان میزان هم گروههایی وجود دارند که از مهاجرین دفاع میکنند و آنها را رها نمیکنند، من در تجربه مهاجرتی خودمان حتی شاهد این گروههایی که با این نگاه مخالفت کند، نبودم. اگر این مدت به بد بودن این تجربه اذعان میکنیم، چرا در این مدت ۴دهه صدای یکنفر در نیامده بود؟»
نشست ملی به مناسبت هفته معلم توسط گروه جامعه شناسی حقوق انجمن جامعه شناسی ایران در روز یکشنبه 16اردیبهشت ماه 1403به صورت آنلاین برگزارشد.سخنرانان دعوت شده در این نشستآقایان محمد مالجو، محمدرضانیک نژاد ، شهرام اقبال زاده ، علی اکبرگرجی، عباس نعیمی جورشری بودند و به موضوعات مختلفی در خصوص نظام آموزش ایران پرداختند.
موضوعات پرداخته شده در این نشست ملی عبارت بود از:
_کالایی زدایی از آموزش در ایران
_آموزش و پیامدهایش در گردابه بی عدالتی
_دیالکتیک قدرت نظام حقوقی و عدالت آموزشی
_ارزش ها و الزامات حکمرانی دانشگاهی
_منضبط سازی حقیقت در دستگاه آموزش
عباس نعیمی جورشری مدیرگروه جامعه شناسی حقوق انجمن جامعه شناسی ایران در آغاز این نشست پرسش های ذیل را مطرح نمود:
نظام آموزش دارای چه مشخصات و مختصاتی است؟
اساسا مواجه اندیشمندانه، محققانه و جامعه شناسانه از حوزه حقوق اقتصادی و حتی از حوزه روان شناختی نظام آموزش به ما چه می گوید و ما چه روش هایی را میتوانیم عرضه داشته باشیم؟
محمد مالجو اقتصاددان و پژوهشگر سیاسی سخنرانی خود را در موضوع کالایی زدایی از آموزش در ایران اینگونه آغاز نمود:
کالایی زدایی در ایران مستلزم فاصله گیری از وضعیت کالابودگی آموزش در ایران است و درصورتی خدمت آموزش تماما کالایی است که در طرف عرضه خدمت آموزشی باشد. به همین قیاس شرط دیگر کالابودگی تمام عیارخدمت آموزشی این است که طرف تقاضاکننده خدمت آموزشی باشد که چنین وضعیتی فرضی است.
مالجو در ادامه بحث خود افزود: مرادمن به لحاظ انضمامی از کالایی زدایی ازآموزش در ایران بازگشت به اصل 30 قانون اساسی است. اصل 30 قانون اساسی مشخصا اشاره می کند: دولت موظف است وسایل آموزش وپرورش رایگان را برای همه ملت تاپایان دوره متوسطه فراهم سازد (که اشاره به آموزش عمومی دارد ) و وسایل تحصیلات عالی را تا سرحد خودکفایی کشور به طوررایگان گسترش دهد(که اشاره به آموزش عالی است). درهردوآموزش مختصات اصلی رایگان بودن است.
وی در قسمت دوم بحث خود ادامه داد: بودجه دولت باید رایگان عمل کند و هزینه ای از گیرندگان خدمت دریافت نکند. بودجه دولت در دواقع دو طرف هزینه و درآمد داردکه ازیک سو باید هزینه های دولت کاهش و درآمد افزایش پیداکند.
درطرف هزینه های دولت 3 وظیفه وجود دارد:
وظیفه اول هزینه هایی است که برای معطوف و انباشت سرمایه است. وظیفه دوم هزینه هایی است که معطوف به پاسخگویی به درجاتی از حقوق اجتماعی و اقتصادی شهروندان است. سومین نوع وظیفه هزینه های دولت، خواسته های اقلیت حکومت کنندگانی است که در زمینه های فرهنگی اجتماعی اقتصادی و سیاسی به اکثریت حکومت شدگان تحمیل شود.
دراقتصاد ایران سومین نوع از هزینه ها درمقایسه با دوهزینه دیگر وزن نامتناسب بسیاربزرگی دارد و هم چنین در طرف درآمدهای دولت این درآمدها باید بتواند بارسنگین آموزش عمومی و عالی را پوشش دهد.
این اقتصاددان و پژوهشگرسیاسی درقسمت سوم بحث خود، لوازم سیاسی کالایی زدایی آموزش درایران را مورد شرح قرارداد:
اولین شرط لازمه سیاسی برای کالایی زدایی واداشتن دولت به بازنگری در
1-سیاست خارجی رشد زدا
2-سیاست داخلی
3-سیاست فرهنگی سرکوب گرانه
و دومین عنصردرلازمه سیاسی ملی سازی سازمان های اقتصادی موازی با دولت و انحلال بخش غیرانتخابی درنظام سیاسی میباشد.
وی گفتگوی خود را با این ذکر این نکته به پایان رسانید: کالایی زدایی از آموزش در ایران، به همین قیاس کالایی زدایی از بهداشت ، درمان، سلامت ، یعنی آن عناصری که اگر یک شهروند مجزا از توان مالی، از آن برخوردارنباشد، به ترازی که شهروند محسوب گردد، ارتقا پیدا نمی کند که این یک بحث صرفا اقتصادی و فنی نیست بلکه پیوندهای عمیقی با جنبش اجتماعی سیاسی گسترده تر با اهداف به مراتب فراتر دارد.
محمدرضانیک نژاد نویسنده و عضوفعال کانون صنفی معلمان درباب آموزش و پیامدهایش در گردابه بی عدالتی سخن میگوید وی اینگونه آغاز نمود که:
عدالت درحالت کلی و به ویژه درآموزش ایران شوربختانه وجود ندارد، عدالت شالوده پیوستگی و همبستگی یک جامعه به ویژه جامعه مدرن است و نبود عدالت نیز جامعه را آبستن یک سری بحران های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی می کند.
وی افزود: مهم ترین کارکرد آموزش دربسط و گسترش عدالت، تاکید و تایید نهادهای جهانی ، فراهم کردن امکان گذار طبقاتی برای دانش آموزان و شهروندان، کاهش شکاف نهادینه شده در جامعه و ازبین بردن استبداد شایستگی است. جامعه ایران در دهه های اخیر درحال دورشدن از عدالت آموزشی بوده است: فقیر نگه داشتن مدرسه های دولتی که نزدیک به 80درصد مدرسه های کشورهستند، تاسیس مدارس غیردولتی و بازماندگی از آموزش یک روی دیگر از بی عدالتی آموزشی است. شاخص دیگری که میتوان برآن تاکید کرد کنکور است که درآن دهک های کم برخوردار تنها 2درصد و دهک های برخوردار 48درصد در دانشگاه ها به تحصیل پرداخته اند.
نکته دیگری که وی اشاره نمود عدالت درکیفیت بود. تمام دانش آموزان کشور تقریبا از یک آموزش کیفی محروم هستند. کیفیت آموزشی میتواند درآنجا تعریف شود که شهروندان را برای زندگی آینده با این جهان پیش رونده تربیت کند. برای داشتن آموزش کیفی و عادلانه، سرمایه گذاری مادی و غیرمادی درآموزش ضروری است. سرمایهگذاری مادی به تنهایی نمیتواند جوابگوی آموزش ما باشد و ما نیازمند معلم کیفی و آموزش های کیفی درمدارس و همچنین نیازمند فضای غیرفیزیکی کیفی هستیم.
نیک نژاد در انتهای سخنرانی خود به دو نکته اشاره کرد که عبارت بود از: نهادهای مدنی چه درعرصه آموزش و چه نهادهای صنفی، نیازمند همکاری برای به سازی آموزش ، کیفی و عادلانه کردن آن هستند و نکته دیگر همپا شدن با پیشرفتهای جهانی میتواند در راه بهبودسازی آموزش موثر باشد.
شهرام اقبال زاده مترجم و منتقد ادبیات کودک و نوجوان سخنرانی خود را با پرداختن به موضوع دیالکتیک قدرت نظام حقوقی و عدالت آموزشی اینگونه آغاز نمود:
آن چیزی که درنظام ما اتفاق افتاده است کالایی شدن و پولی شدن است یعنی هدف از آموزش و پرورش سودزایی و درآمدزایی است.در دوره پهلوی دوم آموزش و پرورش رایگان بود و زمانی که مدارس غیرانتفاعی برپاشد یعنی انتفاعی ترین بخش آموزش و پرورش غیرانتفاعی بود.
اقبال زاده افزود: قانون اساسی درهرمقطعی برآیند تناسب قوا در یک شرایط است برایند اداره جمعی علاوه بردموکراسی و آزادی عدالت اجتماعی بود و ذیل آن عدالت آموزشی یعنی برابری خواهی. برابری خواهی منظور عدالت چوب کبریتی نیست.
درخلاصه بحث وی می توان به نکته ای اشاره کرد که: نیروهای فکری هرکدام نماینده یک جریان فکری اجتماعی فرهنگی هستند و نقض آشکارقوای بنیادی یعنی قانون اساسی قانون مادر است و ما یک مافوق قانون به نام شورای نگهبان داریم یعنی نهادی که مافوق اراده مردم و جامعه و قوای سه گانه است.
علی اکبرگرجی حقوق دان و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی سخنرانی خود را درخصوص ارزش ها و الزامات حکم رانی دانشگاهی به صورت زیر شرح داد:
هرگاه از حکم رانی سخن می گوییم بدون تردید با مسئله قدرت مواجه هستیم یک نظام سیاسی که اساسا به توزیع قدرت بدبین باشد طبیعتا به واگذاری و نظام دانشگاهی نیز بدبین خواهدشد. از نظر مبنا حکمرانی دانشگاهی در ذیل مدرنیته سیاسی باید درمورد تامل وگفت وگو قرار بگیرد.
گرجی اضافه کرد: درمسئله حکمرانی دانشگاهی در واقع ما با باور و خرد دانشگاهیان مواجه هستیم و آن را معتبر می شناسیم. حکمرانی دانشگاهی با حکمرانی دستوری میانه ای ندارد و وقتی از منظر استقلال دانشگاهی سخن می گوییم یعنی دولت یک دولت مردم سالار و دموکراتیک است در حوزه دانشگاهی نیز خود دانشگاه هدایت کننده اصلی امر دانشگاهی است.
این حقوق دان درپایان سخنرانی خود بیان کرد: امرعمومی در دانشگاه های ما غایب است و امر دموکراتیک در دانشگاه های ایران با ابتکار آرای دانشگاهیان اداره نمی شود و دانشگاه ها به یک معنا فرمان محور به اصطلاح اداره می شوند.
عباس نعیمی جورشری جامعه شناس و مدیرگروه جامعه شناسی حقوق به عنوان آخرین سخنران بحث خود را در زمینه منضبط سازی حقیقت در دستگاه آموزش آغاز نمود:
حقیقت محور اصلی بحث من است و نهاد آموزش در پی قرابت حقیقت است از دالان دانایی. اما موانعی بر سر راه قرار دارد که به تعبیر من می خواهد حقیفت را تحت انضباط در آورد. منضبط سازی حقیقت عملا تحریف در ماهیت و ابعاد آن است. در این راستا حداقل با دو سطح منضبط سازی مواجه هستیم که من آنها را ذیل اپیستمه و ایدیولوژی تدوین می نمایم. به تاسی از فوکو ، دیرینه شناسی شیوه تحلیل نظام های فکری یا گفتار است و از سوی دیگر تبارشناسی قواعد و گفتار را مورد بحث قرار میدهد. در بحث انضباط انقلاب های علمی در مقابل علم عادی مطرح می شود. آنچنان که تامس کوهن اشاره دارد. هر کدام از مراحل علم عادی بیانگر نوعی خاص از اپیستمه است که با دیرینه شناسی و تبارشناسی متمایزی قابل ردیابی است. بسیاری از مشکلات و مسائلی که انسان ها در روزمره با آن مواجه هستند از جمله نهاد آموزش است در شرایط یک بستر معرفتی فراهم می شود که در آن می شودکه حقیقت اعلام شود و دو مکانیزم فرم دهی و از فرم انداختن حقیقت به کارافتاده است و این درغالب نهادی مانند نهاد مدرسه یا دانشگاه است.آموزش در دوردست به دنبال حقیقت است.نعیمی جورشری افزود: اِپیستمه نوعی شناخت صورت بندی شده از دانایی است دراین جا اولین سطح منضبط سازی حقیقت رخ می دهد. هنگامی که وارد سطح دومی از منضبط سازی توسط ایدئولوژی ها می شویم انضباط اِپیستمه درغالب انضباط ایدئولوژی خود را نشان می دهد. نظام های ایدیولوژیک علاوه بر مانع اپیستمولوژیک مانع سلطه پذیری مضاعف بر سر راه حقیقت دارند. آنها این سلطه را حداقل از سه مکانیزم اجرا می نمایند:
1-طبقه بندی انسان ازحیث جنسیت
2-هویت گرایی
3-متورم سازی زبانی
وی ادامه داد: درمکانیزم نخست مثال تفکیک مدارس برحسب جنسیت است که درخصوص برخی از دروس هم انجام می شود و برای فهماندن منضبط سازی حقیقت انسان را براساس جنسیت به ما عرضه می کنند. ابزار دوم که در دستگاه آموزش ایران هم شاهد آن هستیم به جای حقیقت به معنای عنصرعریان یک سوژه به نام هویت به ما نشان می دهند. نظام آموزش به عنوان ابزار هویت گرایی عمل می کند. دستگاه می شود. و نهایتا مکانیزم سوم منضبط سازی حقیقت و متورم سازی زبانی است. کوشش می کند ناکارآمدی عملی را با تورم واژگانی جبران سازد. دستگاه آموزش بیش از اینکه بتواند امر اجتماعی را پیش ببرد و بالغ کند در ناکارآمدی خود از زبان استفاده می کند.
نعیمی جورشری در جمع بندی سخنانش اشاره داشت: دستگاه آموزش نهایتاً نمی تواند نسل جدید مجهز به تکنولوژی های نو را فرموله نماید لذا بین این دو اصطکاک و در سطحی بالاتر تضاد رخ می دهد. آنچنان که در سالهای اخیر مشاهده می شود. نسل کنونی دانش آموز - دانشجو انضباط دستگاه رسمی را نپذیرفته اما در عین حال در نسبت خود با حقیقت آزاد نیز دچار سردرگمی است. موقعیتی معلق بین قرائت رسمی جبرزا و قرائت آزاد از دستگاه. تمایز دستگاه آموزش از نهاد آموزش در اینجا محل تاکید من است.
دقایق پایانی نشست به طرح نظرات و پرسش های حاضران اختصاص داشت.
نشست زنان، بیمها و امیدها در تاریخ 18 اسفند ماه 1402 در بستر پلتفرم گوگل میت به مناسبت روز جهانی زن از ساعت 18 الی 21 برگزار گردید. این نشست مجازی به مشارکت دفتر انجمن جامعه شناسی قزوین و گروه جامعه شناسی حقوق با حضور خانم رویا اخلاص پور، خانم دکتر فاطمه موسوی ویایه، خانم دکتر حمیرا کاظمی، خانم دکتر انسیه زواره، خانم معصومه کمالی و آقای دکتر عباسقلی انصاری و با دبیری خانم دکتر بیدا میرحسینی برگزار گردید.
در ابتدای برنامه میرحسینی ضمن بیان دلیل برگزاری نشست و تشکر از سخنرانان و نیز شرکت کنندگان، عنوان کردند که گرامیداشت این روز نه به عنوان تقابل جنسیتی بلکه طرح دوباره ضرورت پرداختن به کلیشههای جنسیتی، نظم حاکم جنسیتی و سیاستهای جنسیتی است که سویههایی از آنها آشکار و سویههایی پنهان است، سویههایی از آن در سطح فردی و سویههای وسیعی از آن به سیاستها، قوانین و دولتها برمیگردد و نیز تلاشی ست برای جلب توجه جامعه جهانی، دولتها، جامعه مدنی و مردم در جنسیتها، طبقات و گروههای مختلف به شرایط پروبلماتیک زنان که گاهی به عنوان اموری رایح و عادی قلمداد میشود و حیات اجتماعی زنان را در کشورهای مختلف در چالشی دایمی بین وضع مطلوب و وضع موجود قرار میدهد.... . در ادامه نشست ضمن معرفی سخنرانان از آنان دعوت گردید که به بیان سخنان خود بپردازند.
سخنان سرکار خانم رویا اخلاص پور
نگاهی نو به مسئله سوادآموزی :تمرینی در مسیر عاملیت
من به معلم پژوهشگر انجمن دوستداران کودک کرمان، تلاش خواهم کرد با استفاده ازبرخی منابع تاریخی و تجربه زیسته خودم، اهمیت سواد درقرن بیست ویکم را به تجربه زنان ایران درمشروطه پیوند بزنم . تجربه ای که ازمسیر کارمن با زنان مهاجر افغان میگذرد.
جنبش مشروطه در آستانه قرن بیستم همزمانی دارد با جنبشهای زنانه ایران و به عبارتی جهان و همانطور که میدانید، محور اصلی این جنبشهای زنانه در ایران بر بحث آموزش و سواد زنان و حضوراجتماعی آنان بود.
علیرغم فقدان آمارهای قابل اعتماد نرخ با سوادی کل جمعیت درایران، تقریبا 5 درصد تخمین زده می شود و به نظر می رسد، درست باشد اگر نرخ باسوادی در میان زنان ایرانی را نزدیک صفر درنظر بگیریم.
با آنکه مردان، رهبران سیاسی جنبش مشروطه بودند ، بدون شک این جنبش دریک مورد حداقل اثر خود را با قدرت بر زنان باقی گذاشت، به قول خانم منصوره اتحادیه؛ پذیرش حق سواد و آموزش و تحصیل برای زنان دستاورد مشروطه است . میتوان گفت در این زمینه فارغ از موانع اقتصادی و جغرافیایی در زمینه آموزش، تقریبا چون وچرایی باقی وجود ندارد و شاید اگر به روایت مادربزرگها و مادرانمان که متولدین ابتدای قرن میلادی هستند، توجهی نشان دهیم که عباراتی "چون سواد به درد زنان نمیخورد و مردم چه میگویند اگر دخترمان به مدرسه برود " از اذهان پاک شد، با آغاز مدرنیزهسازی دوره رضاشاه در سالهای 1920 و سالهای بعد این درخواست و حق برخاسته از جنبش در سراسر کشور با تاسیس مدارس آرام آرام محدودیت های مادی را نیز کاهش داد. درسال 1960نرخ باسوادی درمیان زنان به تقریبا 30درصد رسید .
جنبش 57 نیز علیرغم همه محدودیتهایی که برای زنان آفرید، درحوزه آموزش بر مبنای همان دست آوردهای مشروطه ودهههای گذشته راه خود را طی کرد وکسی نتوانست مانع سوادآموزی وتحصیل زنان شود و تا به امروز که نرخ باسوادی درمیان زنان باسواد تقریبا 90 درصدتخمین زده میشود.
همانطور که گفتم من درمرکز دوستدارکودک مشتاق درکرمان کار می کنم. فضایی برای یادگیری کودکان و زنانی که عمدتا مهاجران افغانستانی و ایرانیانی هستند که از آموزش رسمی بازماندهاند.
بدیهی است که این زنان و دختران مثل همه زنان دیگر مجموعه یکدستی نیستند از گروههای قومی متنوع ، سطوح درآمدی تاحدی متفاوت و در سنین مختلف، تشکیل شدهاند اما بیش از 80 درصد انها، اولین نسلی ازدختران در خانواده شان هستند که به مدرسه میروند وسواد می آموزند. البته تعدادی از آنها دختران تحصیل کرده و باسوادی افغانستانی هستند که آموزشگر وتسهیل مرکز می باشند.
اما یک نکته تقریبا مشترک، درمیان اکثر خانوادههای افغان هنوز وجود دارد و برزبان مادران جاری میشود "مردم چه میگویند" همچنان جای چون وچرا کردن در باره سواد و ادامه تحصیل دختران با تکرار این جملات وجود دارد .
چرا این تفاوت عظیم میان مردم ایران وافغانستان وجود دارد؟ مطالعاتی تطبیقی میان زنان ایران وترکیه و مصر انجام شده است، اما در مورد زنان افغانستان من چیزی نیافتم. .با فرض ثابت بودن سایر شرایط (که البته فرض درستی هم میتواند نباشد)، افغانستان تقریبا همزمان با ایران اصلاحات امانی، را با دولت رسمی امان الله شا ( مدرنیزاسیون از بالا) شروع کرد و حتی تاریخ کشف حجاب بانوان درباری آن زودتر از ایران بود. اما افغانستان نه در ابتدای قرن بیستم و نه درمیانه آن حتی با یک جنبش اجتماعی و به طور خاص جنبش زنانهای مواجه نبوده است، اعتراضات و مبارزات کوچکی وجود داشته که کمرنگ هستند. اصلاحات امانی بی پشتوانه جنبشی از درون خیلی زود تبدیل به یک دوره حاکمیت شریعت می شود. از سال 1964 تا سال 1996 با توجه به جریانات بین المللی بعد از جنگ جهانی، قوانین بیشتری به نفع زنان تصویب میشود، با توجه به آنکه حکومت طرفدار شوروی که تقریبا بیش از بیست سال درقدرت بود و البته قوانینی درجهت برابری زن ومرد را حداقل به عنوان یک شعار ایدئولوژیک پذیرفته بود.
و درآخرین تحولات یعنی دوره 20 ساله جمهوری افغانستان سالهای 2002 به بعد نیز، ظاهرا این اصلاحات از بالا ادامه پیدا میکند اما همچنان نرخ با سوادی درمیان زنان برمبنای آمار یونسکو در سال 2017، کمتر از 30 درصد باقی میماند، تقریبا برابر با نرخ با سوادی زنان ایران در سال 1960(1340). خوشبختانه جنبشهای زنان در افغانستان در دهه اخیر و به ویژه بعد از سقوط دولت جمهوری، صدای خود را بلند کردهاند، اما متاسفانه من هنوز جنبشهایی را میشناسم که علیرغم درخواستهای حقوقی و قانونی مترقی شان، نام خود را (زنان افغانستان را نجات دهید) میگذارند وبه جستجوی ناجی ازبیرون می روند .
بر میگردم به تجربه ما در مرکز یادگیری مشتاق که 18 ساله است. پذیرای کودکان ونوجوانان با تنوع سنی وجنسی، همانطور که گفتم به دلایل مختلف امکان حضور در مراکز رسمی اموزشی را نیافته اند .
برای مدتها مادران به ویژه مادران جوان این کودکان، نامرئی بودند و در مواردی اندک مادرانی که همسری نداشتند و یا تصور میکردند انجمن وابسته و مرتبط با کمیساریای عالی پناهندگان است و احتمالا کالایی برای توزیع دارد، به ما مراجعه میکردند .
حداقل به دو دلیل حضور مادران برای ما مهم بود : کودک همسری در میان دختران وخشونت درمیان پسران نوجوان .
یک ایده جدید در این میان زاده شد؛ مادرها ثبت نام شوند و عضو مشتاق باشند و کودکان، زیر مجموعه مادران یا مادران جایگزین (مادربزرگ، خواهر، عمه و ...) قلمداد شوند .این مادران عضو پروژه ای به نام "طرح سوادآموزی عاطفی اجتماعی مادر- کودک" شدند ودرصورت تمایل میتوانند درکنار کودکان خود به عنوان سوادآموز یا همیار حاضر شوند و در برنامههای ورزشی – اجتماعی وآموزشی شرکت کنند. اهمیت سواد به معنای کلاسیک آن شناخته شده است، اما چرا سواد اموزی با پسوند عاطفی اجتماعی برای ما مهم است؟ درک سواد به عنوان توانایی خوانش عواطف و ایجاد ارتباط و بازاندیشی اجتماعی برای افراد اعم از کودک و بزرگسال به ویژه افرادی که از طبقات اجتماعی ضعیف هستند، اهمیت دارد . فضای یادگیری به عنوان یک شبکه ارتباطی میتواند در ویرانی خشونت یاری رسان باشد. آموزش مهارتهای خویشتنداری، خودآگاهی، تفکر انتقادی و توانایی کمک گرفتن و کمک دادن و تصمیم گیری فرصتی برای این ویرانی ایجاد میکند.
محوریت پروژه سوادآموزی عاطفی – اجتماعی مرکز، بر کارکرد دیالوگ محور آن است .گفتگوهای مداوم که بر پایه زندگی و پرسشهای یاد دهندگان و یادگیرندگان شکل میگیرد ودرون آنها مفاهیم مورد نیاز آموزشی "خواندن – نوشتن ،علوم وریاضی ..".تنیده می شود.
همانطور که قبلا گفته شد فضای یادگیری مشتاق شامل گروههای متنوع سنی، جنسی و قومی است که فضایی را دراختیار دارند تا بتوانند درباره زندگی خود گفتگو کنند و درآن برای در دست گرفتن مهار زندگی خود تمرین کنند. بیشک مرور تجربههای گذشته و صحبت کردن درباره رویاها و انتخابهای آینده مستلزم فضا و زمانی برای بازاندیشی است و رویکرد مشتاق و نگاه نو آن به مسئله سواد، این فرصت را فراهم میکند.
برای پاسخ به مسئله دوم یعنی کودک همسری ، همزمان پروژهای به نام" دنیا زاد" را در مرکز مشتاق به اجرا درآمد که شامل دختران نوجوانی است که حداقل 5-6 سال آموزشی را گذراندهاند و امکان تحصیل در مراکز رسمی را نیافتهاند، اگر امکانی باشد کمک میکنیم که آنها در امتحانات متفرقه شرکت کنند ومدرکی بدست آورند. آنها دراین پروژه یک دوره "تربیت مربی "را میگذرانند و مهارت سواد آموزی و به ویژه سوادآموزی عاطفی اجتماعی را بدست میآورند . این توانایی میتواند به عنوان یک حرفه نیز برای آنها کارآمد باشد.
نام" دنیا زاد" در خود دو استعاره دارد : یکی پذیرفتن آنها به عنوان فرزندان جهان نه اتباع سرزمینی که از آن رانده شدهاند و نه اتباع کشوری که حداقل حقوق انسانی را از آنها دریغ میکند. و دوم اشاره به نام خواهر کوچک" شهرزاد" در قصههای هزار و یکشب که شهرزاد داستانهایش را خطاب به دنیازاد و برای تداوم زندگی و پایان روحیه زن کشی و مرگ روایت میکند .
گمان میکنم تا اینجا توانستهام روشن کنم که هدف" فضای یادگیری مشتاق" تربیت کارگر خوب یا شهروند نیست، هدف به قول آلن تورن - درجهانی که تغییرات سریع است و هنجارها رنگ باختهاند وتاثیر رخدادها و اتفاقات ب رزندگی پررنگتر است- یادگیری، عاملیت وتاب آوری است . ( در پرانتز بگویم من در سالهای 89تا 1392 معلم 28 دختر وپسر نوجوان در این مرکز بودهام که نیمی از آنها اکنون در سراسر جهان از افغانستان تا فنلاند پراکندهاند و با مسائلی مواجهاند که بسیاری از آنها برای من و آنها پیش بینی شان تقریبا غیرممکن بود) .
آنچه یک فضای یادگیری میتواند دراین دنیای دستخوش تغییر بدهد چیست ؟
آموختن اینکه چگونه فرد خودش باشد و به او توانایی دهد تا در آزادی یکپارچگی وجودی خود را کشف کند و درمواجهه با مشکلات زندگی و فشارهای اجتماعی یک پارچگیاش را ازدست ندهد و فرودست نپاشد.
مجددا برمیگردم به مشروطه به جریانهای کوچک مدرسه رشدیه ، پرورش ، دوشیزگان ، ناموس ..جریاناتی که بذر یک قرن متفاوت را گذاشتند و جهانی که در سده بیست و آستانه قرن بیست ویکم، برای ایران وزنان ایران ساخته شد. بدون انها شاید ممکن نبود ، تحولات فرهنگی که یک به یک ایران پشت سرگذاشت و تا به امروز مدیون آنهاییم با همه رنجها و شادیهایش ، پسرفتها وپیشرفت هایش و امروز نیز درمیانه یکی از این تحولات فرهنگی و با تاکید میگویم یک تحول فرهنگی زنانه قرار د اریم واین تحول بیشک جدا از فهم سواد به عنوان تمرینی در مسیر عاملیت انسانی نخواهد بود .
تحولات فرهنگی به یکباره رخ نمی دهد واصلاحات ومصوبات قانونی تنها بخشی از آن محسوب می شوند وبی شک بخشی ارزشمندهستند .
برای استقبال از تحول درونزا و ماندگار، باید با خلاقیتها ونوآوریهای کوچک در مسیر تحولات بزرگ، گام گذارد. مرکز دوستدار کودک مشتاق، یک نوآوری کوچک دراین مسیر است. این ایدهای فقط برای کودکان وزنان مهاجر نیست، بلکه برای همه زنان وکودکان ایرانی نیز هست. درصورتی که بپذیریم هدف آموزش، افزایش قابلیت انسان برای کنشگری آزاد است و راهی برای انکه افراد عاملیت داشته باشند، بتوانند از خود حرف بزنند، گذشته را بازاندیشی کنند و حال و آینده ر ا با تفکر مستقل و انتقادی بسازند ، سوژه وجودی خود باشند، دیگران را نه فقط بردبارانه به رسمیت بشناسند بلکه بتوانند با آنها زندگی کنند، بتوانند با آنها بگریند، بخندند و برقصند و این فضا تمرینی است کوچک، درمسیری بزرگ و پیچیده برای زیستنی انسانی.
سرکار خانم معصومه کمالی
کلیشههای جنسیتی در زنان تحصیلکرده
احقاق حقوق زنان از جمله موارد اساسی یرای رسیدن به دموکراسی و توسعه پایدار در یک جامعه می باشد که بدون آن پیمودن این مسیر ممکن نیست. در ابتدای امر درک مفاهیمی مانند : جنس، جنسیت، هویت جنسیتی ، کلیشه های جنستی و.. حائز اهمیت است.
جنسیت ویژگی مهمی است که نشان می دهد ادراکات، نگرشها، رفتارها و متزلت افراد در جامعه به شدت تحت تاثیر یادگیری اجتماعی و فرهنگی می باشد. جنسیت به معنای مردانگی و زنانگی، یا آنچه که با گذشت زمان تحت تاثیر تغییرات اجتماعی قرار می گیرد یکی از بارزترین نمونه ها در کلیشه های جنسیتی (در ناهمگنی انتظارات در نقش های خانوادگی ، اجتماعی) برای زنان می باشد. در واقع به همه انچه که ما به باورهایی که به دلیل تقلیل جنسیت( انتظارات اجتماعی، نقش ها و هنجارهای منتسب به مرد یا زن) به جنس ( ویژگی های فیزیکی و جسمی زن و مرد ) داده ایم و بصورت عادت واره در افراد بازتولید می شود، کلیشه های جنسیتی می گوییم.
از نظر بوردیو عادت واره بر چگونگی کنش، احساس، تفکر و بودن ما تمرکز دارد. عادت واره مشخص میکند که چگونه ما سرگذشت خود رابا خود به دوش میکشیم. چگونه این سرگذشت را با شرایط فعلی خود تطبیق میدهیم و چگونه تصمیم میگیریم به گونهای خاص و نه به هرشکلی دیگر کنش داشته باشیم.
بوردیو در بُعد هستی شناسی، جامعه را فضایی اجتماعی مرکب ازمجموعه بهم پیوستهای ازمیدانها (ساختارها) و افراد دارای عادت وارههای مرتبط با میدانها میداند که به عنوان کنشگر درقالب قواعد حاکم بر میدانهای اجتماعی و طبق عادت وارههای خود درجهت دستیابی به انواع سرمایهها در تعامل و رقابت قراردارند.
{عادت واره ×سرمایه} + میدان = کنش
از منظر بوردیو کنش نتیجهی رابطه بین تمایلات شخصی (عادت واره) وجایگاه او درمیدان (سرمایه) است در واقع سه ابزار تفکراصلی او: عادت واره، میدان وسرمایه درارتباط با یکدیگرند. بدین ترتیب کنش صرفاً نتیجهی عادت واره فرد نبوده، بلکه نتیجه رابطه بین عادت واره شخص با وضعیت فعلی او هستند. ما درگیر روندی مداوم از ساختن سرگذشت خود هستیم، اما دروضعیتی نیستیم که همه چیز مطابق میل خودمان باشد ما در مسیر زندگی در هرلحظه با دوراهیها یا گزینههای گوناگونی روبه رو هستیم مجموعهی این گزینهها به شرایط فعلی ما وابسته است و ( جایگاهی که در میدان اجتماعی در تصرف ماست) اما در همین زمان، اینکه کدامیک از گزینهها برای ما عملی است و کدام یک را ممکن نمیبینیم، نتیجهی شرایط گذشته ماست، زیرا تجربههای ما نگرش ما را شکل دادهاند بنابراین اینکه کدام گزینه را انتخاب میکنیم به مجموعۀ گزینشهای موجود در آن لحظه (مطابق زمینهی فعلی ما) یا مجموعهی گزینشهای قابل مشاهده و به تمایلات ما (عادت واره) یا تجربههای تنیده شده با وجودمان بستگی دارد. بنابراین برای درک کنش لازم است هم میدانهای پویایی که عاملان اجتماعی قرار دارند و هم عادت وارههای پویایی را که عاملان اجتماعی را وادار به انجام کنشهای خود میسازند، به خوبی درک کنیم.
بوردیو در نظریه خود از مفهوم دوگزا (باور رایج ) استفاده می کند.که منظور از آن در جهان مدرن، ادراکات و عقاید پیشاتاملی و مشترک اما مسلم و قطعی می باشد که از جهان های خرد اجتماعی(میدان ها) ناشی می شود. در واقع “باور رایج" به باورها و اعتقادات به ظاهر طبیعی ارجاع دارد که در پیوند نزدیک با میدان و عادت واره ها قرار دارند. باور رایج عمومی ترکیبی از مجموعه باورهای خاص در هر میدان است که عادت واره های مشترک کسانی را که درون میدان عمل می کنند، شکل می دهد."
عادت واره زنان تحصیلکرده در میدان فرهنگی با باورهای رایج سنتی مسلط بر میدان جنسیت در تعارض قرار می گیرد. در واقع نوعی ناسازگاری و انطباق ناقص میان دو عنصر که در گذشته باهم هماهنگی و انتظام داشتند، بوجود می آید وهم چنین ناسازگاری میان عادت واره های میدان دانشگاه ،میدان فرهنگی و میدان جنسیت که باعث می شود زنان تحصیلکرده با سرمایه های فرهنگی نسبتا بالا نتوانند باورهای رایج جنسیتی را تغییر دهند. باورهای مبتنی بر علایق سنتی ، نه مانند گذشته اما همچنان کارکرد خود را در بین زنان با تحصیلات دانشگاهی حفظ می کنند.
با توجه به مباحث نظری و پژوهش های تجربی و براساس این نکته که تحولات جامعه از سنتی به مدرن قابل ارزیابی و تحلیل است، می توان انتظار داشت ،افرادی که بیشتر در موقعیت های سنتی قرار دارند و متاثر از جریان های فکری حامل سنت می باشند به کلیشه های جنسیتی بیشتر گرایش داشته اند و برعکس. براین اساس، به نظر می رسد عناصری همچون سن، تحصیلات ،وضعیت اشتغال از این جهت که میزان رویارویی افراد با باورها و ارزشهای جدید یا سنتی را کم و زیاد می کنند، بر نگرش زنان نسبت به کلیشه های جنسیتی تاثیر متفاوتی داشته باشد. علاوه بر این ،از دیدگاه بوردیو ، موقعیت افراد در ساختار اجتماعی و فرهنگی می تواند شکل دهنده باورها ،نگرش ها و رفتارهای اجتماعی و فرهنگی باشد. از این رو سرمایه فرهنگی , سرمایه اجتماعی و سرمایه اقتصادی که نشان دهنده جایگاه فرد در سلسه مراتب نظام اجتماعی است بر باورها و نگرش ها او در زمینه کلیشه های جنسیتی تاثیر می گذارد. جامعه پذیری جنسیتی و هویت جنسیتی (طبق نظریه طرحواره جنسیتی) نیز می تواند بر شناخت فرد از کلیشه های جنسیتی تاثیر گذار باشد.
سخنان خانم دکتر حمیرا کاظمی
بررسی تجربه دو زیست جهان زنانه
: بلومر معتقد است که جهان اجتماعی یا زیستجهان یعنی دنیایی که برای هر گروه اجتماعی خاص معنای خاص اما مشترکی دارد که براساس همان معانی رابطه میان گروهی ممکن میشود. امروزه در جهان مدرن شاهد تکثر در زیستجهان ایرانیان و به ویژه نسل جدید هستیم که این موضوع را میتوان در اموری چون رفتن به کافیشاپ، کنسرتهای موسیقی، سینما و گشت و گذار و حضور در شبکههای مجازی مشاهده کرد. از سوی دیگر در جامعه ایران هنوز شاهد برخی رویدادهای سنتی چون برپایی هیأتهای مذهبی توسط سنتگرایان هستیم و اینگونه به نظر میرسد که هنوز دست کم بخشی از جامعة ایران در جهان سنتی خودش سیر میکند آنچه که اهمیت دارد و میتواند در قالب یک مسأله مورد واکاوی قرار گیرد بررسی این دوزیستجهان است که دریابیم کنشگران حاضر در این دوزیستجهان دارای چه تجربههای زیستهای هستند و هر کدام چگونه این دوزیستجهان را معنا میکنند و مورد تفسیر قرار میدهند.
ماکس وبر در تعریف کنش اجتماعی میگوید: کنش اجتماعی مبنی بر فهم تفسیر انسان از موقعیت است ناگزیر در هر جامعهای میتوان گونههای متفاوت کنش اجتماعی را از هم بازشناخت مبتنی بر دیدگاه ماکس وبر هر کنشگر اجتماعی توانایی فهم تفسیری از موقعیت خودش در جامعهای که در آن زیست میکند را داراست بر این اساس اگر زنان تهرانی را بتوان در قالب کنشگران اجتماعی تصویر کرد آنگاه رفتن به کافیشاپ و هیأتهای مذهبی را میتوان مبتنی بر تفسیر از موقعیت آنان تلقی کرد.
این کنشگران زن تهرانی هستند که با تفسیر مبتنی بر باورهای عمیق درونی خود، کافیشاپ یا هیأتهای مذهبی را برای خود انتخاب میکنند.
با توجه به مقولات بدست آمده و در مدل پارادایمی که ما ایجاد کردیم معناها در کافه و هیأت با هم متفاوتند این معناها از کجا میآید؟ از تجربه زیسته افراد، از مدل جامعهپذیریشان و عوامل متعددی میتواند در آن تأثیرگذار باشد. به نظر میرسد چیزی که دارد اتفاق میافتد، ساختها دارند تغییری کنند، ساخت سنتی دارد از بین میرود و ساخت سنت ـ مدرن در کنار هم دارد بازتولید میشود. سیالیت را به نوعی داریم تجربه میکنیم و معناهای معنوی دارد بازسازی میشود، یک معنای جدید.
در این تحقیق آنچه که بیشتر از همه در مصاحبهها دیده میشود این است که در جامعه ایران ما هنوز به آن مصالحه کامل سنت و مدرنیسم نرسیدیم، اگرچه که تحول رو به جلو هست. اگر از منظر هیأتها نگاه کنیم شاید تعابیری جدید از اسلام دارد شکل میگیرد.
در واقع کیفیت معنویت انگیزه این است که نسلهای جدید یک کیفیت حضور جدیدی را در محافل مذهبی تجربه میکنند. حالا این از دو منظر حائز اهمیت است.
از یک منظر میتوان گفت که از نظر سنتیها ترویج بیبند و باری است ولی از نظر کافیشاپروها و آدمهای مدرن یک تحول است. کافیشاپ دارد رشد میکند و اقتصاد کافیشاپی دارد شکل میگیرد.
این تحقیق نشان داد که کارکرد مناسکی هیأتها اگرچه دچار تحول شده است اما همچنان اثر و قدرت خود را بر روی جامعه سنتی و جامعة هیأتهای مذهبیرو حفظ کرده است.
در اینجا باید در نظر بگیریم که در هر حال فرهنگ خانوادگی افراد در شکلگیری عقاید مذهبی مؤثر است اما آن چیزی که حائز اهمیت است، این است که نوعی جامعهپذیری اولیه در زنان شکل میگیرد اما در برخورد با تغییر و تحولات دنیای مدرن بعضاً ما شاهد نوعی متفاوت از ورود زنان به هیأتهای مذهبی هستیم، در واقع آنان توانستهاند با ورود به هیأتهای مذهبی درخواستها و مطالبات جدیدی را مطرح کنند. اگر در گذشته زنان صرفاً برای نوعی مواجهة اقتصادی و دینی به هیأتهای مذهبی میرفتند زنان جوان امروزی در این پژوهش بر این مسأله صحه میگذارند که ورود زنان به هیأتهای مذهبی جدید پاسخگوی درخواستهای مدرن آنهاست. در واقع آنها با سؤالهای جدیدی مواجه هستند و به سراغ افرادی میروند که بتوانند به این سؤالها پاسخ دهند.
این تحقیق و نتایج آن نشان داد که زنان توانستهاند در حوزه مدرنیته ایرانی جایگاه ویژهای را برای خود پیدا نمایند. نتایج مصاحبهها نشان داد که زنان با ورود به کافیشاپ عرصه تقابلی بین سنت و مدرنیسم را با کنشهای جدی مواجه ساختهاند در واقع آنها توانستهاند کافیشاپ را به مثابه مکان سوم به رسمیت بشناسند.
به طور کلی در بحث و نتیجهگیری با توجه به نتایج بدست آمده به نظر میآید معناهای مدرنیته که در غرب تکوین یافته و شکل گرفته است هنگامی که به جهان خارج از خود رفته است به دلیل وجود معناهای متفاوت تغییر کرده است و این همان چیزی است که گیدنز بر آن تأکید دارد. بنابراین ما در حال ورود به دورهای در ایران هستیم که مناسبات اجتماعی جدید در آن در حال شکلگیری است. شکلگیری دوآلیته کافیشاپها و هیأتهای مذهبی نوعی صورتبندی جدید است که با نمونههای قبلی و سنتی فرق دارد و با آنچه در غرب به عنوان نهادهای مدرن وجود دارد نیز متفاوت است. این پژوهش نشان داد که در ایران بعضی کافیشاپها سنتی هستند و همچنین هیأتهایی هستند که خیلی مدرن هستند. بنابراین این ترکیبهای جدید بیانگر آن است که سازی جدید در ایران در حال شکلگیری است و این ساز جدید معیارهای خاص خود را دارد و به مرور درونیسازی میشود و نسلهای فعلی و آینده را با این روند همساز میکند.
این روند انتخاب جامعه نبوده بلکه پذیرشی جبری، مسیری فشاری و تحمیلی بوده و یک ترکیب جدید را ایجاد کرده است.
ادبیات و خلق مضامین ادبی میتواند در موقعیتهای مختلف شکل بگیرد. یکی از موقعیتهایی که میتواند سوژه را برای نویسندگان تولید کند مکانهایی مانند کافیشاپها و مکانهای مذهبی هستند پس یکی اینکه خود کافیشاپ و هیأتهای مذهبی میتواند سوژه نوشتنها باشد و هم اینکه، اینها مکانهایی است که نویسندگان میتوانند در آن تجربه زیسته خودشان را به شکل نوشتار درآورند.
اساساً در فرهنگ ما کافیشاپ همیشه مرکز مجمع روشنفکری بوده یعنی نویسندههایی مثل بزرگ علوی صادق هدایت، جلال آل احمد و... در یک دورههایی از زندگیشان کافیشاپرو بودهاند. بنابراین کافیشاپها را میتوان محفل گفتگو میان ادبا و روشنفکران در ایران و سایر کشورها به حساب آورد در اینجا 5 خصیصه برای ادبیات امروزه زنان ایران مطرح میکنیم و از 5 زاویه این موضوع را مورد بررسی قرار میدهیم.
1- با توجه به اینکه زنان ایران در عرصههای تحمیلی توانستند موفق باشند و مدارج دانشگاهی را طی کنند ولی به موازات آن نتوانستند وارد بازار کار شوند به همین مناسبت زنان در عرصههای نوشتن و ادبیات و هنر سعی کردند خودشان را نشان دهند. مثلاً در حوزه داستاننویسی خانم بلقیس سلیمانی، زویا پیرزاد، منیر و روانیپور و... که مربوط به دهههای مختلف بودند در این عرصهها رشد کردند.
2- دومین نکته اینکه زنان در حوزه نوشتن شروع به ساختارشکنی کردند یعنی قهرمانان داستانها را که در خیلی از دورانها مردان بودند را به زنان تبدیل کردند و این ساختارشکنی در مواجهه با فرهنگ مردسالاری موضوع خیلی مهمی است.
3- نکته سوم به نظر میآید که نوعی ادبیات شفاهی در ایران در حال شکلگیری است. خارج از نوشتن یعنی زنان در عرصههایی مانند کافیشاپها یا هیأتها با قالبهای متفاوتی حاضر میشوند. (مثل حضور زنان در خیابان بدون حجاب بعد از فوت مهسا امینی)
4- ما نمونههای زیادی داریم از زنانی که کار نوشتن را از درون کافیشاپها شروع کردند. گاه در تحقیق دیده شد که حضور یک شاعر یا نویسنده چه تأثیر تسریبخشی دارد که زنان دیگر هم این اقدام را در دستور کار خود قرار دهند که البته این مطلب نه تنها در حوزه ادبیات که در حوزه هنر ـ موسیقی ـ نقاشی و... حضور پررنگ زنان را میبینم.
5- میتوان یک نمونه موفق از حضور زنان را در گسترة فضای فراغنی جامعه مثال بزنیم پل طبیعت که آن را خانم لیلا عراقیان طراحی کردند و پل طبیعت از این نظر حائز اهمیت است که عرصه کافیشاپروی و کافیشاپنشینی را برای بخش اعظمی از زنان و مردان جامعه باز کرد. و همین حضور زنان در پل طبیعت در موقعیتهای کافیشاپی این منطقه باعث عرصه رشد زنان در یک فضای متفاوت را شکل میدهد.
گزیده ای از سخنان دکتر عباسقلی انصاری
جایگاه زن در نظام حقوقی ایران معاصر
مهمترین ارمغان رویارویی با غرب برای ما ایرانیان چالش ایجادی بین سنت و مدرنیته بود و شاخص ترین بخش این چالش نهضت عدالت خواهی و برابری طلبی بود که در سایهی آشنایي زنان ایرانی با وضع زنان در غرب پدید آمد و منجر به شکل گیری ضرورت تغییر، در تحلیل موقعیت زنان خارج از محدودهی خاص خانواده بعنوان افراد مكلّف،به عنوان عنصری فعال در نظام اجتماعی بعنوان فردي محقّ گردید. همین امر در سایهی وضع قواعد بینالمللی، ظرفیت های حقوقی و قانونی جدیدی برای رفع تبعیض از زنان ایجاد کرد و اگر چه در سه دورهی متمایز مشروطه ،پهلوی و انقلاب اسلامی شاهد تحولات جدّی در این عرصه هستیم اما بدون شک شرایط حاصل از نگاه فقهی بعد از انقلاب اسلامی نه تنها به پیشبرد موقعیت رفع تبعیض از زنان همگام با تحولات جهانی منجر نگردید بلکه باعث وقفهای واپسگرایانه نسبت به مصوبات بسیاری از کنوانیسیون ها که ایران هم عضو آنها بوده است، گردید،خلأ قوانین حمایتی از زنان و وضع قوانین سرکوبگرایانه نسبت به ایشان که به وضوح در ساحت قوانین ایران مشهود است ،چشم اندازی حمایتی از جانب حاکمیت برای ایجاد برابری و رفع تبعیض از زنان را بنظر نمیرساند. و براي برون شد از وضعيت كنوني بنظر ميرسد ساخت نهادهاي مدني و مشاركت فعال تر زنان ميتواند گزينهاي اثر بخش باشد.
گزیده ای از سخنان خانم دکتر انسیه زواره
از شناسنامه تا دانشنامه( چرخش زنانگی از خانه تا دانشگاه)
زنان در پوسته هویت جنسیتی به دنیا می آیند. مراحل رشد و تکامل زیستی خود را آمیخته با کلیشه های جنسیتی پشت سر می گذارند و حتی تغییر مکان از خانه پدری به خانواده زن و شوهری اگرچه تغییراتی را در زندگی آنها ایجاد می کند آنها را با دنیای زنانه متفاوتی رو به رو نمی کند و زنانگی آنها همچنان متاثر از خانه است.این در حالی ست که فضای متکثر جهان ارتباطی امروز، زنانگی دیگری را در ذهن آنها می سازد که به دنبال بروز این ذهنیت در جهان واقع و تحقق آن در زنانگی خود هستند.پس فاصله جدی میان زنانگی در دسترس که متاثر از خانواده و در انقیاد هویت جنسیتی ست با زنانگی مطلوب مبتنی بر هویت فردی وجود دارد. این گونه می شود که زنان به این نتیجه می رسند که برای رهایی از چنین زنانگی تقیدخواه، باید در جستجوی راهی باشند که برای آنها مسیر ساختن هویت فردی بر پایه ویژگی هایی باشد که آن ویژگی ها بر اساس فردیت آنها شکل گرفته نه جنسیت یا حداقل کمتر جنسیت پایه باشد و دانشگاه بر خلاف مدرسه با ساختار سنت زده اش ، پتانسیل امکان ایجاد تغییر در هویت را برای زنان دارد.چرا که فرد می تواند با تجربه زیست اجتماعی ،همزمان آنچه در ذهنیت خود و متاثر از دانش ارتباطیش تصویر می کند را به تدریج پیش ببرد.البته نه بدون چالش و نه اینکه الزاما در هر کس این ظرفیت تغییر هویت جنسیتی وجود داشته باشد اما مجالی ست برای برون رفت و یا فاصله گرفتن از زنانگی خانگی .مهاجرت، تحصیل در شهر یا کشور دیگر، امکان انتخاب زمان ازدواج، کم و کیف ازدواج، ورود به بازار کار و...از جمله مقدماتی ست که برای تجربه زنانگی متفاوت از مسیر دانشگاه در برابر زنان قرار می گیرد. اگرچه ساختارهای جنسیت زدهمی کوشد نهایت تلاش خود را برای تحت کنترل درآوردن زنان به خرج دهد، مثلا همچنان دختر دانشگاه رفته مثل همه دختران، نیازمند اذن پدر برای سفر و حضر هستند، نمیدانند پس،از ازدواج رشته های آمال شغلی و آروزهای توسعه گرایانه شان پاره می شود یا نه. مادری مورد انتظار از آنها،همچنان سنت گرایانه است، اما باید پذیرفتدختری که در اول مهر به دانشگاه می رود ،در راه بازگشت دیگر همان زنانگی که با خود همراه برده بود را در خود ندارد.در مجموعه ای از بودها و هست ها، می کوشد تا به "می خواهد باشد خود"، نزدیک تر شود حالا بعضی سهل تر و بعضی با چالش دشواری بسیار.این تفاوت خواست زنانگی، با در نظر داشتن تفاوت های هم زمان نسل های مختلف باید ملاحظه شود. به گونه ای که می توان این ایده را مطرح ساخت که دختران نسل نو یا دهه۸۰ که تجربه زیست دانشگاهی را پیدا می کنند به مراتب با صاحبان چنین تجربه ای از نسل های پیشین خود متفاوت تر هستند. این نسل جرات ورزی آشکاری در بروز نسانه های زنانگی مطلوب خود را دارند.بر خلاف نسل های پیشین ، اهل تساهل به نفع حاکمیت، نهاد دانشگاه و نظام سنت های جنسیت زده نیستند. حقوق فردی خود در مقام شهروند صاحب حق و دارای توانایی و فرصت های اجتماعی، بر نقش های جنسیتی مقدم می دانند.کمتر از خود همنوایی با زندگی روزمره زنان سنتی نشان می دهند و روی دانشگاه به عنوان راهی امن، مورد پذیرش خانواده و جامعه ، برای تغییرالگوهای زندگی حساب می کنند. امکانی که در نسل های قبل کمتر از این دریچه مورد نظر بوده است و در حالی که از میانه دهه ۷۰، ورود دختران به آموزش عالی روند افزایشی چشمگیری داشته است، اما فرایند تاثیرگذاری این رشد ، در زیست دختران دانشگاهی دهه ۸۰، پدیدار شده است.در نسل های قبل، دختران به واسطه کسب موقعیت های اجتماعی به میدان دانشگاه وارد می شدند تا ورود سخت به جامعه را بر خود آسانتر کنند در حالی که نسل دهه۸۰، دخترانی هستند که شاید آرمان گرایی گذشتگان خود را ندارند اما به جهت دسترسی به منابع دانشی فراوان در پیشبرد اهداف علمی خود پیشروتر هستند و بلندپروازی های همراه با واقع گرایی را دنبال می کنند. وابستگی های زمانی و مکانی کمتری دارند.از این جهت حتی به راحتی مسیر تغییر زندگی در سطح بین المللی را با میل به مهاجرت دنبال می کنند. همزمان که تحصیل در دانشگاه را آغاز می کنند به دنبال اندوختن تجارب کاری، توسعه مهارت های شناختی و ارتباطی خود نیز هستند و خود خواسته سایر جنبه های زندگی خود را مدیریت می کنند. در انتخاب الگوهای زیست زنانه نیز تابع همین آگاهی انتخاب گرانه هستند.در نتیجه حیات جنسی، گزینش شیوه زیست جنسی، زمان و کم و کیف ازدواج را خود بر می گزینند. آنچه در مادران آنها به شدت کنترل شده بوده است . این دختران ، در مقابل خواست خانواده ،جامعه و نهادهای سنتی در تبعیت آنها از الگوهای مرسوم در زندگی زنان، با اتخاذ دو شیوه اهداف خود را در تغییر زنانگی موجود به زنانگی مطلوب پی می گیرند. یا گزینه تقابل رو در رو را دنبال می کنند که عملا هویت جنسیتی متفاوتی را به نمایش می گذارند و یا زیست دوگانه و بازی دختر خوب خانه و دختر متفاوت خارج از خانه را پیش می برند که در این بازی، در مواجهه با خانواده و کلیشه های حاکم، همزمان سکوت می کنند و از تماس مدام کناره می گیرند اما در عمل، راه خود را می روند.نتیجه چنین زندگی دو گانه ای باز هم همان تفاوت زنانگی مادران و دختران خواهد بود.بدین گونه جامعه زنان، با تغییر از درون شیوه های زندگی ، پروژه تغییر زنانگی را از طریق جایگزین کردن مفهوم زنانگی مبتنی بر خواست های فردی و اولویت هویت انسان کنشگر صاحب اندیشه به جای هویت جنسیتی سنتی، مدیریت می کنند. آنچه بدان اشاره شد گویای آن است که شواهد این تغییرات، نیازمند پژوهش های دامنه دار حوزه های مختلف علوم اجتماعی در زمینه ارتباط متقابل زیست زنان و جامعه است.
سخنان خانم دکتر فاطمه موسوی ویایه
زنان شاغل تهرانی و سیاست زندگی
ایشان بخشی از نتایج رساله دکترای خود درباره بازاندیشی زنان شاغل در نقشهای جنسیتی خانوادگی را ارائه کردند: روش کار کیفی بود و با پانزده زن طبقه متوسط مصاحبه شد، مصاحبهشوندگان در گروه سنی میانسال و دارای تحصیلات دانشگاهی قرار داشتند، از مدت ازدواج آنها بیش از ده سال میگذشت و هیچ کدام فرزند کوچکتر از پنج سال نداشتند. حداقل پنج سال سابقه کاری داشتند و اشتغال آنها به دلیل نیاز مالی نبود.
این محقق اشاره کرد: رویکرد زنان شاغل درباره هزینهکرد درآمدشان در خانواده بسته به انتظارات شوهر متفاوت بود و سه گروه متمایز وجود داشت:
گروه اول زنانی که درآمدشان را پسانداز میکردند چون شوهر انتظار نداشت که درآمد زن برای خانواده هزینه شود. اما بعد از مدتی شوهر در توافقی ناگفته برای هزینهّهای شخصی زن مانند لباس و آرایشگاه پولی به حساب او واریز نمیکرد. در این گروه بیشتر مردان در کارهای خانه مشارکتی نداشتند گویا اشتغال زن تصمیم شخصی بود و به وظایف خانوادگی او ربطی نداشت.
در گروه دوم زنان شاغل تمامی درآمد خود را در اختیار مدیریت مالی شوهر قرار میدادند، البته شوهر به صراحت چنین درخواستی نداشت و تصمیم خود زنان بود، در این گروه شوهر در کارهای خانه یا فرزندپروری کمک میکرد اما میزان آن متفاوت و بسته به تمایل و مهارت شوهر بود. اما بیشتر شوهران با شراکت پنجاه/پنجاه در مالکیت خانه یا کمک به خرید ماشین همسر از او قدردانی کرده و سهم او را به رسمیت شناخته بودند اما این اتفاق بعد از بیان نارضایتی زن در نقاط عطفی مانند خرید خانه اتفاق افتاده بود و دو سه نفر از زنان که به چنین نقطه عطفی نرسیده و اعتراض خود را جدی بیان نکرده بودند همچنان به طور رسمی سهمی از ثروت خانواده نداشتند و نگران بودند.
در گروه سوم که کوچکتر از دو گروه دیگر بود، مدیریت مالی خانواده به دست زن بود اما هزینههای اصلی با مشورت و چانهزنی بین هر دو نفر انجام میشد، شوهر در انجام کارهای خانه و نگهداری از فرزند نیز مشارکت کامل داشت و در زمره خانواده مدنی و برابر محسوب میشدند.
در هر سه گروه زنان درباره زمان فرزندآوری و تعداد فرزندان عاملیت داشتند، به درجات مختلف از پرداخت هزینههای شخصی تا گذاشتن همه حقوق در سبد خانواده، در تامین معاش خانواده مشارکت داشتند و مشارکت در تصمیمگیری مالی و مدیریت روابط اجتماعی را حق خود میدانستند. آنها خواهان احترام، صمیمیت و تعهد همسر خود بودند. تعارض میان زوجین با گفتگو و مصالحه حل میشد و هیچ موردی از خشونت فیزیکی و کلامی میان زوجین گزارش نشد. مصاحبه شوندگان گزارش کردند که انتظارات خود را به صراحت بیان میکردند ولی در موارد بسیاری اختلاف نظر باقی میماند و در این موارد با گذشت زمان، سازگاری و گاه کوتاه آمدن رخ میداد. گاه زنان برای اجتناب از بحث، از تکنیک پنهانکاری (مثلا گزارش قیمت کمتر خرید یک کالا یا هزینه ثبتنام در مدرسه فرزند) استفاده میکردند. زنان از نابرابری قدرت حقوقی خود آگاه بودند و موفقیت آنان در مشارکت در تصمیمگیری به سطح برابرپذیری شوهر و زمینه مدرن ازدواج (ازدواج عاشقانه) نیز بستگی داشت، هرچه مردان سنتیتر بودند کمتر در برابر انتظارات زنان نرمش میکردند و اصولا زنان مذهبیتر انتظارات کمتری داشتند.
این پژوهشگر حوزه جامعهشناسی زنان و خانواده تاکید کرد: زنانی که با آنها مصاحبه کردیم، در برابر هویت سنتی مقاومت میکردند و مایل بودند در عین حفظ کیفیت زندگی خانوادگی، حضور اجتماعی داشته باشند و به منزلت اجتماعی و رشد فردی برسند. هیچکدام از مصاحبهشوندگان مردسالاری را به چالش نمیکشیدند و حتی به بخشی از کلیشههای آن مانند احساساتی بودن زنان یا بیارزش بودن کار خانگی باور داشتند. آنها ترجیح میدادند در زندگی فردی خود و پیگیری سیاست زندگی (سیاست مربوط به تصمیمگیریهای زندگی) موفق باشند. در عین حال به این معنا نیست که سردرگمی و چالشهای اندکی داشتند زنان ناچار بودند بارها و بارها بسنجند کجا بهتر است با ساختار مردسالارانه کنار بیایند و کجا میتوانند با تحمل مشکلات و پرداخت هزینه، علایق خود را درون این ساختار اقتدار مردانه پیگیری کنند. پیگیری سیاست زندگی توسط این زنان بیحاصل نیست، تلاش آنها برای عاملیت در زندگی شخصی و سبک فرزندپروری غیراستبدادی قدمهایی برای تحقق خانواده مدنی است.
در پایان جلسه خانم میرحسینی ضمن بیان اهم سخنان تمام سخنرانان، به مسیر راه یابی زنان از خانه به جامعه از صفویه تا دوران معاصر پرداختند و با اشاره به مجموعهای از شاخصهای اجتماعی اقتصادی، بیان نمودند که ما در سپهر عمومی جامعه ایران، راهی بس طولانی جهت دست یابی به عدالت جنسیتی داریم. در پایان سوالات شرکت کنندگان توسط خانم دکتر الهام نظری طرح و توسط سخنرانان پاسخ داده شد.
میزگرد گرامیداشت سالروز درگذشت دکترمصدق توسط گروه جامعه شناسی حقوق انجمن جامعه شناسی ایران برگزار شد.دراین نشست ملی که روز سه شنبه 15اسفند1402به صورت آنلاین پخش شد4سخنران به موضوع میراث دموکراتیک مصدق پرداختند.
موضوعات پرداخته شده در این میزگرد عبارت است از:
میراث مصدق چیست؟
این میراث چه نسبتی با امر دموکراتیک دارد؟
ماهیت جنبش و دولت ملی چه دلالت هایی را بیان می کرد؟
ازمقایسه الگوی مصدق با مشروطه و انقلاب اسلامی چه نتیجه ای می توان گرفت؟
عباس نعیمی جورشری مدیرگروه جامعه شناسی حقوق آغاز کننده این سخنرانی بودکه در بحث میراث دموکراتیک مصدق به نکاتی پرداخت.
وی در ابتدا بیان کرد:محمدمصدق از جمله نام های چالش برانگیز در تاریخ معاصربود که موافقان و مخالفانی از طیف های متنوع و متعددی دارد.
در ادامه افزود:دکترمصدق ناچار بود برسرماهیت دولت باعناصرمحافظ کار و نیروهای پراکنده که درون و بیرون مردم شکل گرفته بودند مبارزه کند و حفظ موازنه دراین شرایط دشواربود.
کمال اطهاری پژوهشگراقتصادسیاسی سخنرانی خودرا در موضوع میراث دموکراتیک مصدق این گونه آغاز کرد:
دکترمصدق یک الگوی کامل دموکراتیک راعرضه می کندیک الگوی کامل دموکراتیک شامل معقولات سیاسی و مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خودشان است.
او ادامه می دهد:ازلحاظ اقتصادی الگوی دموکراتیک این است که حداقل در بازاربه عنوان یک نهاد هماهنگ ساز و روابط اقتصادی استفاده می شودبه خصوص در فرایندی که بتواند مالکیت راا درمورد دهقانان نیز جاری کند.
هم چنین افزود:ازلحاظ اجتماعی نیز معقوله رفاه است معقوله ای مثل تامین حقوق اجتماعی،حقوق کارگران و کارمندان ،کشاورزان که در تمامی این موارد یک فرایند تدریجی است نه به صورت یک امر پوپولیسمی ولی منطبق بر یک الگوی توسعه دموکراتیک.
پژوهشگر اقتصادی شرح داد:دکترمصدق از ابتدا که انقلاب مشروطه به پیروزی رسید از لحاظ فردی درحال یک روند تکاملی بوده است و هم در فرایندهای قانون گذاری شرکت داشته است ویک عنصربسیاربرجسته که دموکراتیک بودن را از لحاظ فردی نشان می دهد خشونت پرهیز بودن است .
از این جهت رویکرددکترمصدق بسیارجامعه و آموزنده است یعنی ما در رهبران انقلاب مشروطه بعداز نهضت ملی چنین همه جانبه بودن را نمی دیدیم و درحال حاضردرآن چیزی هم که انقلاب اسلامی نامیده می شود مشاهده نمی شود.
اطهاری در این بحث ادامه داد:رویکردهای دکترمصدق به عنوان یک الگو برای روشنفکران امروزی است یک الگوی همه جانبه و کاملا منطبق با نظریه های نهادی رایان تاریخی است،اولین قدمی که روشنفکران مشروطه از این بابت بسیارموفق بودنداین است که حکومت قانون می تواندمارا نجات دهد و قانون خودبه خودنه نهاد می شود و نه می تواند به مجموعه ای که منافع شغل های مختلف را به هم پیوند دهد تبدیل شود.
عباس نعیمی در ادامه بحث اطهاری افزود:قانون که مبنای حقوق راتشکیل می دهدخودبه خود نهادنیست وقانون زمانی نهاد می شود که به روابط تکرارشونده بشری تبدیل شودوموقعی این امرصورت می گیرد که به باوری که از یک الگوی عمومی سرچشمه می گیردتبدیل شود.
این پژوهشگراقتصادی نتیجه می گیرد:روشنفکران مشروطه در راس آن ها مصدق است که در امورات یک الگوی نهادگرانه دارد بنابراین همه (بازی های)سیاسی برای دکترمصدق اجباری بود مخصوصا انگلیس این بازی را تند می کرد و با تحریم ها اجازه نمی داد تحول تاریخی را پیداکند،ما با دولتی روبه رو هستیم که گفتمان با آن فایده ندارد چون اگرهم به چیزی اعتقاد داشته باشد به آن عمل نمی کندما بایدتوافق دمکراتیک را درمورد یک الگوی توسعه دموکراتیک داشته باشیم.
عمادالدین باقی پژوهشگرحقوق بشر، سخنرانی خود را با بیان مصدق اولین ایرانی دارنده مدرک دکترای رشته حقوق است که مدرک را از دانشگاهی در سوئیس به دست آورداست آغازنمود:
شخصیت حقوقی محمدمصدق مهم تر از شخصیت سیاسی وی است و همین موضوع سیاست ورزی ایشان را متمایزمی کند و یکی از مواردی که در دوران مصدق و امروزه می تواند اهمیت زیادی را دربربگیرد این است که ایشان سیاست موازنه منفی را مطرح کرده است.
وی ادامه داد:مفهوم سیاست موازنه عدمی مصدق این نبودکه سفارت کشورهای دیگرراببندند کشور را از ظرفیت حقوقی بین المللی محروم کنند، حتی مصدق می گفت مجلس حق ندارد و نمی تواند قرارداد بین المللی یایک سند بین المللی را درباره آن تصمیم بگیرد یا رد کند.
سیاستی که مصدق دنبال می کرد یک سیاست موازنه منفی غیرستیزه جویانه بود و سیاست منفی جمهوری اسلامی و دکترمصدق باهم متفاوت است سیاست مصدق درواقع برخلاف قواعد بین المللی نبودو حتی احترام ویژه ای به قواعدبین المللی گذاشت ومعتقد بودازاین قواعد می توان به نفع کشور استفاده کرد.
باقی افزود:درسال های گذشته نقدهای سازمان یافته و مشخصی به سمت محمدمصدق هدایت شد از جمله این نقدهامحوریتشان این بوده است که اتفاقا سیاست موازنه منفی درآن بازه غلط بوده و هرگز نمی توانست ادامه دارباشد و حتی بعد از آن ها یک گام پیش تر می رود.
حداقل سه گرایش در خصوص سیاست و رویکرد موازنه عدمی داریم که یک سمت با غایت آن را ستایش می کند،سمت دیگر ضمن این که آن را رد نمی کند ستایش سیاسی نیز نسبت به آن انجام می دهد اما در کارآمدی آن از حیث مدیریت کشور در آن بازه زمانی تردید روا می دارد و رویکرد سوم به طورمشخص حمله می کند و تلاش دارد روایت دیگری ارائه دهد این گرایش سوم تاآن جا پیش می رود که مصدق را ضدرویه های دموکراتیک و توسعه قلمداد می کند.
وی در بحث دموکراتیک مصدق ادامه داد: ما باید مصدق و نهضتی که مصدق رهبری کرده بود را تمایزاتی بینشان قائل باشیم میراث دموکراتیک مصدق خودمصدق یا جنبشی است که رهبری می کرد.
مصدق شخصا فردی توسعه گرا بود و توسعه همه جانبه را دنبال می کرد یعنی توسعه همه جانبه را دنبال می کرد یعنی توسعه سیاسی،اقتصادی،اجتماعی را همزمان دنبال می کرد بزرگ ترین مشکل ایران در100تا150سال گذشته این بود که هیچ وقت توسعه همه جانبه و متوازن را دنبال نمی کرداین راه حل درهمه جا تقریبا شکست خورد اما در ایران هم چنان این برنامه شکست خورده را دنبال کردند.
پژوهشگرحقوق بشر عمادالدین باقی سخنرانی خود را این گونه پایان داد:
مسائلی که در دوران مصدق بوده است مسائل امروزه ما نیز هست و آنچه مصدق باورداشت همانی است که ما 80 سال بعدازآن هم چنان در پی آن هستیم مصدق می گفت هیچ لذتی رادربرابربا آزادی عقیده و بیان نمی دانست و با همین تفکر تاوان داد و راه توسعه و آزادی کشور قانون اساسی مشروطه است.
مدیرگروه جامعه شناسی عباس نعیمی جورشری درپایان سخنرانی میراث دموکراتیک مصدق بیان کرد:
اگر بنابر این باشدکه ما در وسط و درون قلمرو بمانیم و نخواهیم مرزها را گسترش دهیم هم چنان بشر درسطح و حد اختراع چرخ باقی خواهد ماند،جامعه آماده نیست و شرایط ندارد بلکه لازمه این است که ما باید به آن تمرین بدهیم و این مرز را به طور انباشته پیش ببریم.
من فکر می کنم آن الگوی که توسعه را همه جانبه فهم می کند و تلاش می کند که اجرا کند با همه ایرادات و اشکلاتی که ممکن است در مسیر اجرا دچارش شود گریزناپذیراست اولویت دادن به یک وجه از توسعه نمی تواند صحیح باشد.
هم چنین ادامه داد:برنامه کلی مصدق در داخل کشور پیشبرد هرچه بیشتر دموکراسی درجامعه بود و در این راه پیشرفت هایی نیز حاصل شد.
(گرامیداشت و بازخوانی اندیشه دکتر محمدعلی موحد)، به همت گروه جامعه شناسی حقوق انجمن جامعهشناسی ایران برگزار شد.
در این نشست ملی که روزهای ۲۳ و ۲۴ بهمن ماه به صورت آنلاین پخش گردید ده سخنران به ارایه بحث پرداختند.
عباس نعیمی جورشری مدیر گروه جامعهشناسی حقوق در ضرورت بحث به طرح نکاتی پرداخت. وی در اختتامیه سمپوزیوم اشاره داشت:
توجه مدون به فضای بین رشته ای یک ضرورت تحقیقاتی در علوم انسانی است که جامعه شناسی حقوق در این فضا قابل پیگیری است. محترم شمردن اندیشمندان و اهل فضل ذیل این رویه قابل تحقق است آنجا که آثار موجود مورد بازخوانی و نقد و بررسی قرار گیرد. بسیار نیکو خواهد بود اگر این گرامیداشت در حیات آن متفکران سرانجام برسد و برخلاف علف رایج به زمانه ی پس از درگذشت آنها موکول نشود. از جمله آثار فاخر که به جهان بین رشته ای فلسفه، حقوق، جامعه شناسی و تاریخ و ادب تعلق دارد همانا کتاب در هوای حق و عدالت است. استاد ارجمند دکتر محمدعلی موحد نگارنده این اثر کارنامه ای ارزشمند در حوزه تحقیق و تفحص و ترجمه دارد. یکی از شیوه های ارج نهادن به آثار اهل اندیشه بررسی و ارزیابی آثار آنهاست. بسیار مهم خواهد بود که ورود به بحث از زوایای مختلف تخصصی رخ دهد. در این راستا از دانش آموختگانی چند از حوزه های جامعه شناسی، حقوق، علوم سیاسی و الهیات و فلسفه دعوت شده است تا در این همایش به بازخوانی در هوای حق و عدالت همت داشته باشند. اهمیت دیگر چنین گردهمایی در تعاملی است که متخصصان مختلف در هوای ذهنیت های بینا رشته ای رقم می زنند. نه تنها عیارهای آنها در این سخنان متفاوت است بلکه حتی ساختارهای زبانی متفاوتی را نیز عیان می سازند که خود می تواند سوژه مطالعه فراتحلیل باشد. شنیده شدن یکدیگر و همدلی های فکری که در این فضا رخ می دهد از یک سو دگم های تخصصی را کاهش خواهد داد و از سوی دیگر امکان کشف و بروز دریچه های معرفتی جدید را فراهم می کند. تدارک چنین نشستی مشکلات فراوان داشت و جمع نمودن همکاران ارجمند من از حوزه های پژوهشی متعدد امری دشوار بود که با سعی بسیار، محقق شد. علاوه بر تنوع تخصصی، تنوع سنی نیز لحاظ شد تا اساتیدی از دو نسل متفاوت در جوار هم قرار گیرند. حضور یکایک این اهالی فضل سزاوار قدردانی است. خاصه اینکه محوریت مشترکی چون «در هوای حق و عدالت» و آرای استاد موحد را بر ضمیر داشته است. بسیار مهم خواهد بود آرای ارایه شده خود محل بازبینی و بازخوانی و بحث مجدد واقع شود بلکه کاروان اندیشه راهی امر استمراری باشد و این نشست ها تداوم یابد.
برنامه سمپوزیوم و چکیده طرح سخنرانان در ذیل آمده است:
سخنرانان دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲
مدیر نشست
رحیم محمدی/ جامعه شناسی
حسین داودی/ حقوق
محمدمهدی مجاهدی/علوم سیاسی
زهره رحمانی/حقوق
حمیدرضا اثیمی/حقوق
سخنرانان سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲
علی اکبر گرجی/حقوق
سپیده میرمجیدی/حقوق
الناز پروانه زاد/علوم سیاسی
امین رضا نوشین/الهیات و فلسفه
مختار نوری/علوم سیاسی
سخن اختتامیه
درنگی کوتاه در نسبت عدالت و تاریخ
به مناسبت خوانش کتاب دکتر محمدعلی موحد
در هوای حق و عدالت؛ از حقوق طبیعی تا حقوق بشر
رحیـم محـمدی
مدیر گروه جامعهشناسی ایران
برخلاف تصورات موجود هیچوقت و در هیچ یک از دورانهای قدیم و باستان، درک و فهم ثابت و مشترکی از عدل و عدالت و حتی حق و حقیقت وجود نداشت و تا عصر مدرن نیز درکی از «تاریخِ عدل و عدالت» تکوین نیافته بود و آگاهی تاریخی آن شکل نگرفته بود. بلکه هر یک از اقوام و سیاستها و تمدنها و امتها برحسب جهانبینی و باور و معرفت زمانه و زمینهی خویش یا بر حسب اوضاع و شرایط غالب سیاسی و اقتصادی و اجتماعی درکی منفرد و یگانه از عدالت داشتند (حالا هر معنای مثبت و منفی که میتوانست داشته باشد)، و اتفاقاً آن را اصیل و گاهی جهانی نیز میپنداشتند..
اما با آغاز مدرنیته که بازاندیشی و بازسازی همهی مفاهیم و ارزشهای بنیادی و اساسی مورد توجه قرار گرفت، عدالت نیز چه به عنوان یک مفهوم ذهنی و نظری و چه به عنوان وضعیتی واقعی و ساختاری موضوع بازاندیشی و بازسازی واقع شد. به سخن دیگر در زمانهی مدرن امکانهایی در آگاهی و زبانها و علوم تکوین یافت که هنوز در زبانها و دانشها و علوم دورانهای قدیم و باستان تکوین نیافته بود. در نتیجه در دوران جدید هم درک و فهمی نو و متفاوت از عدالت و حقیقت تکوین یافت و هم تصوری از «تاریخِ عدالت» به وجود آمد و به دنبالش تاریخ عدالت در ابعاد و وجوه و سطوح گوناگون موضوع پژوهش و تفکر واقع شد.
بنابراین از این پس معلوم شد که همیشه در میان گروهها و اجتماعات مختلف، فهمها و درکهای چندگانه و پراکنده و حتی متعارض و متضاد از عدالت و حقیقت وجود داشته است و بعضی از اهل پژوهش و تفکر به این نتیجه رسیدند، حقیقت و عدالت در بسیاری از موقعیتهای تاریخی و اجتماعات عامل فریب و ستمگری و اُبژهسازی نیز بوده است.
از اینرو از این پس به تناسب هر زمان و مکانی پرسیده شد؛ در فلان زمان و مکانِ مشخص عدل و عدالت چه فهمیده میشد؟ یا حق و حقیقت چه بود؟ و چگونه ظهور کرده بود؟ و چگونه دگرگون شد؟ و چه پیامدها و نتایجی داشت؟
بنابراین نگارنده با این رویکرد جهت پاسخگویی فشرده به پرسشهای فوق، مرور بسیار کوتاهی به فهم از عدالت و نظریه عدالت در چهار دوره تاریخیِ یونان باستان، ایران باستان، ایران دوره اسلامی و دوره مدرن انجام داده است.
مقاومت در برابر قانون
دکتر حسین داودی
نوشته وزین و پر ارج جناب استاد موحد تحت عنوان دررهوایزحق و عدالت، از معدود نوشته هایی در زمینه فلسفه حقوق است که بسیار شیوا و قابل فهم نوشته شده است، البته این به دلیل فرزانگی، تسلط و چیرگی نویسنده در حوزه فلسفه و فلسفه حقوق است، از مسائل بسیار مهمی که استاد در کتاب بدان پرداخته اند، مقاومت در برابر قانون است که در واقع مجموعه ای از نظریات فلاسفه حقوق است. از جمله این فلاسفه جان رالز است که به فیلسوف عدالت معروف است. بر اساس نظریه جان رالز تنها زمانی مقاومت در برابر قانون قابل قبول است که نقض فاحش عدالت رخ داده باشد و این مقاومت در نظر او درجات مختلفی بر اساس ق بی قانونی بودن قانون است، رالز معتقد است مقاومت باید بستری سازد تا از راه قانونی تغییر قانون را در پی داشته باشد، البته رالز شخصی را که قانونی را قبول ندارد، قابل مجازات نمی داند و معتقد است این لازمه حق آزادی افراد است که دولت مکلف به حمایت از آن است، حتی رالز در کتاب لیبرالیسم سیاسی از اصطلاح(( بدگویی فتنه گرانه در برابر حکومت)) یاد می کند و هر جامعه ای که آن را جرم بداند را جامعه غیر آزاد می خواند، متاسفانه استاد موحد سایر درجات مقاومت در برابر قانون از نظر رالز را ذکر نمی نمایند. فیلسوف دیگری که در کتاب از آن در وتاب یاد می شود، دورکین است و از او به تز حق ها اشاره می کند و ان را برگ برنده می خواند و معتقد است دولت قادر به نقض حق های درجه اول همچون آزادی بیان نیست، مگر اینکه خطری جدی و بالفعل امنیت و سلامت جامعه را تهدید کند، در نگاه دورکین نیز استاد شیوه مقاومت را بیان نمی کنند و مهم تر از همه به تز مقاومت در برابر قانون بی قانون در نظام حقوقی ایران نمی پردازند و نظریه ای را بیان می کنند که بر اساس آن هر نظام حقوقی که اکثریت قواعد آن اخلاقی باشد، نظامی اخلاقی است که این نظر حقا قابل مناقشه است.
محمدمهدی مجاهدی
عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
این مقاله مروری انتقادی است بر کتاب در هوای حق و عدالت و دربرگیرندهی چهار بخش است. در بخش نخست، جایگاه ممتاز و متمایز کتاب در جغرافیای ادبیات مرتبط با موضوع کتاب در زبان فارسی بررسی شده است. این کتاب از سویی نمونهای از نثر سلیم ادبی و بیان روشن و روان فارسی برای بیان مقاصد دقیق و معانی علمی در گسترهای گسترده از مباحث ناظر بر حقوق و اخلاق و تاریخ و سیاست است، و از سوی دیگر، بازنمایی درسآموزی از تواضع معرفتی به معنای دقیق کلمه است، یعنی شناختن دقیق قدر و حد و اندازهی سخن که ازجمله در این تعبیر نویسنده بازتافته است: «این کتاب نه فلسفه است و نه حقوق و نه فلسفهٔ حقوق؛ گشت و گذاری است در همهٔ این عوالم، بی هیچ ادعایی در هیچ قلمروِ خاص!» (ص ۳۲). نویسنده همزمان هشدار میدهد که این کتاب نه «مبتدیان» را به کاری میآید و نه بر فضل «منتهیان» میافزاید (ص ۲۲). گروه مخاطب او همهی رهروانی را در بر میگیرد که با مسألهها و نگرانیهای ژرف اخلاقی و معرفتی نویسنده که او را به پروردن این کتاب واداشته، دستبهگریبان اند، مسألهها و نگرانیهایی که او در «پیشگفتار» سودمند کتاب برشمرده است و هنوز پس از برآمدن نزدیک به بیستویک سال بر انتشار در هوای حق و عدالت: از حقوق طبیعی تا حقوق بشر تازه و بهروز است و بر دامنه و ژرفای آنها افزوده شده است. استاد محمدعلی موحد دست خواننده را میگیرد و او را با رشتهها و حلقههای گوناگون مباحثههای درازدامن دربارهی حق، اخلاق، سیاست، عدالت، قانون و حقوق آشنا میکند. در این بخش از این مقاله همچنین، ویژگیهای نثر علمی نویسنده و شیوهی گفتوگویی و تعلیمی او در این کتاب و همچنین شیوهی او در مواجهه با میراث دانشورانهی مسلمانان در کنار معرفی آشناسازانهی او از اندیشههای مدرن بررسی شده است.
در سه بخش بعدی این مقاله، صورتبندی این کتاب از مفهوم حق، مفهوم حقوق، و مفهوم انسان سنجیده شده است. بخش دوم دربارهی مفهوم حق است. در این کتاب در فصلی مستقل، و همچنین به تفاریق در برخی فصلهای دیگر، به آرای پرشماری دربارهی مفهوم حق و صورتبندیهای گوناگون ازآن اشاره شده است. مثلا اشاراتی دربارهی حق بهمثابهی امتیاز(ازجمله ص ۵۹)، یا اشاراتی دیگر دربارهی حق به عنوان محتوا و مضمون مدعایی که فرد ذیحق دربرابر دیگران میتواند مطرح کند و تکلیفی که بر دوش دیگران برای برآوردن آن مدعا بار میشود(همان، ذیل بحث از حق اخلاقی و حق قانونی). با این حال و با وجود همهی این تفاصیل، در این کتاب یکی از ابهامهای بسیار رایج دربارهی مفهوم حق رفع نشده است، و چهبسا ذکر برخی از دیدگاهها دربارهی حق، بدون آن که بهدقت از این جهت خاص نقد شوند، به ایجاد یا ترسیخ این خطا در ذهن خواننده دامن زده است. منظورم از آن ابهام رایج همان مفهومبندی حق به عنوان یک شیء (reification( یا به تعبیر دیگر، خطای شیءپنداری حق است. این خطا علاوه بر ریشههای ژرف نظری، زمینهای بسیار عام و آماده برای نادیده ماندن و تکثیر و رواج و شیوع دارد. در ادامهی این بخش، این زمینه بحث و بررسی شده است.
بخش بعد دربارهی مفهوم حقوق است. با همهی تفاصیل روشنگری که در این کتاب هست، هیچگاه بهروشنی برای خواننده توضیح داده نشده است که از همان آغاز راه اندیشیدن و سخن گفتن دربارهی حقوق، اگر تمایزی ساده میان دو معنا از حقوق را برجسته نکنیم، «این قافله تا به حشر لنگ است» و دائما بیآنکه بدانیم و بخواهیم، میان سپهرهای معنایی گوناگون حقوق و هالههای دلالتهای مرتبط با هریک غوطه خواهیم خورد و آنها را با هم برخواهیم آمیخت. در این کتاب هم گاهی چنین ابهامهایی هست. سادهترین یا آموزشیترین شکل بیان تمایز مورد نظر تأکید بر تمایز میان حقوقی است که صیغهی مفرد دارد و حقوقی که صیغهی مفرد ندارد. در فارسی و عربی، اولی را برابر rights و دومی را برای law نهادهاند. اولی مجموعهای است از حقها بهمثابهی عنصر مقوم و مفهوم معرف انسانیت تکتک افراد بشر، در حالی که دومی نام دانشی است که مشتقات و ترکیبات و همسایههای معنایی آن به تکنولوژیها یا همان نظامهای حقوقی و قانونی و کارها و وظایف دستگاههای مرتبط با قانون و قانونگذاری مربوط میشود.
متأسفانه، هنگامی «حقوق بشر» به ابزارهای حقوقی و قانونیِ حقوق بشر تقلیل داده یا فروکاسته میشود، یا ترجمه یا برگردانده میشود، گوهر و خدمت و معنای اصلی حقوق بشر در این نقل و انتقال ناروای معنایی ناپدید و بلکه ساقط میشود (missed in translation) و چیزی که باقی می ماند صورت و پوستهای حقوقی و قانونی است که میتواند تا ابد مورد اعتراض بومیگرایان در روسیه و چین و ایران و دیگر نظامهای سیاسی نا هم فرهنگ با فرهنگ ابزاری حقوق بشر قرار گیرد و همهی داستان به تفاوت فرهنگی فروکاسته و در نهایت، به کورهی نسبی گرایی و چند فرهنگ گرایی سپرده شود.
بخش اخیر این مقاله، درمورد مفهوم انسان است، یعنی موضوع مشترک یا سوژهی مشترک حق و عدالت است. بدون انسان نه حق معنا دارد، نه عدالت. در هر دو عرصهی حق و عدالت، انسان هم حامل (patient) است و هم عامل (agent). و این مطلب در این کتاب ارجمند هم بازتاب یافته است، ولی نه به شیوهای انتقادی و نه به اندازهای که در خور قدر و قیمت و اهمیت این مطلب است. در پرتو مباحث ناظر بر نسل کشی و رویدادهای تلخ و سیاه اخیر میان فلسطینیان و اسرائیل، تکملهای بر بحث دربارهی انسان در زمینهی مباحثه دربارهی حق و عدالت بیفزایم. پس از بیانیهای که در حمایت از اقدامات نسلکشانهی اسرائیل به بهانهی حمایت از حق اسراييل برای دفاع از خویشتن در منازعهی جاری با فلسطینیان به امضای مشترک نیکول دایتلهوف (Nicole Deitelhoff)، راینر فورست (Rainer Forst)، کلاوس گونتر (Klaus Günther)، و یورگن هابرماس (Jürgen Habermas) منتشر شد، عدهای از دانشگاهیان و روشنفکران، ازجمله آصف بیات، هابرماس را خطاب قرار دادند و به او هشدار دادند که حمایت او از اسرائیل با مبانی انسانشناختی و ارزششناختی او و نظریهی اجتماعی و سیاسی او هماهنگ نیست. حمید دباشی با اشاره به نقد آصف بیات بر هابرماس، استدلال کرد که موضع گیری هابرماس نه تنها با مبانی او ناسازگار نیست، بلکه نتیجهی مستقیم آنها است. دباشی به عناصر دیگریستیزانه در اندیشهی متأخر غربی و خصوصا در فرهنگ فلسفی و سیاسی آلمانی در آستانهی جنگ جهانگیر دوم (به ویژه کارنامهی فکری و سیاسی هیدگر)، و همچنین شرمندگی ملی آلمانیها پس از هولوکاست اشاره کرد و آنها را به عنوان مقوم و شاهد مدعای خود مطرح کرد. با نقد دباشی میتوان همراه شد. ولی این نقد به قدر کافی ریشهای نیست. پرسشهایی که حمید دباشی به آن نمیپردازد یکی این است که ریشههای تاریخی عمیق عناصر دیگریستیز در تاریخ فکر غربیان دربارهی حق و عدالت و دربارهی انسانی که موضوع حق و عدالت است، چیست؟ پرسش دیگر این است که ریشهی نظری این دیگریستیزی چیست؟ به تعبیر دیگر، چرا در خردگراترین، انسانمحورترین، گفتوگوییترین، و حتی دگرخواهانهترین نظریههای سیاسی و فلسفی و حقوقی و جامعهشناختی متفکران غربی، همچنان درونمایههای مسلطی از دیگریستیزی تضمین شده است، چنان که بزرگترین فیلسوف زندهی آلمانی نظیر هابرماس چنین متنی را با همهی دلالتهای انسانستیز آن در حمایت از نسلکشی اسرائیل امضا میکنند؟ به نظر میرسد ریشهی ماجرا به نزاع قدیمی مونیسم دربرابر پلورالیسم (monism vs. pluralism) باز میگردد. در این بخش، پس از صورتبندی مفهوم مونیسم، ریشههای اندیشهی مونیستی را از دوران باستان تا امروز در اندیشهی غربی پی گرفته شده است و تسلط آن بر اندیشهی سیاسی امروزین نشان داده میشود.
حق و مبنای آن با نگاهی به نظریه های مؤید و نافیِ حق
زهره رحمانی، عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی، واحد بندر انزلی
یکی از بخشهای مهم تاریخ حیات بشر نمایانگر تلاش آدمیان برای تضمین، رعایت و احترام به حقوق همه انسانهاست. موضوع اساسی و قابل توجه در این میان، پایهگذاری یک نظریه حقِ مبتنی بر کرامت ذاتی بشر و داشتن قدرت اراده و انتخاب است و در این راستا توجه به نظریههای مؤید حقها مانند نظریه حقوق طبیعی، نظریههای آزادیگرا و برابریگرای کانتی، نظریه قراردادگرا که به یک معنا حیثیت و شأن انسانی افراد را به رسمیت می شناسند و نظریههای نافی حق مانند نظریه محافظه کاری، نظریه سودانگاری، نظریه نسبیگرای فرهنگی، نظریه پوزیتیویسم حقوقی ونظریه فضیلتگرا که یا ناقض کرامت ذاتی انسانها هستند یعنی در بنیاد ناقضاند و یا قیم مآبند ( البته نه لزوماً )، بدین معنا که فاعلیت اخلاقی انسانها را برنمیتابند، ارزشمند میباشد. کتاب در هوای حق و عدالت دکتر محمدعلی موحد، اثری بیبدیل، روان و رسا در نوع خود بوده و مملوّ از نشانههای خرد، اعتدال، بینش و استدلال است که در حوزه فلسفه حق، فلسفه حقوق، حقوق اساسی، حقوق شهروندی، تاریخ و ادبیات و غیره میتوان بهرههای فراوان از آن برد. در این کتاب از اندیشمندان بزرگی چون جان لاک، ایمانوئل کانت، توماس هابز، ژان ژاک روسو، جان رالز، رابرت نوزیک، رونالد دورکین، لان فولر سخن به میان آمده است. استاد موحد از حق ذاتی بشر با مبنای حقوق طبیعی شروع میکند و سه ویژگی برای آن ذکر مینماید: جهانشمولی، ضرورت و ثبات. در بحث از دولت، به دولت حداقلی نظر داشته و آن را شرّ غیرقابل اجتنابی میداند که به حکم ضرورت بدان گردن نهاده و لذا باید به حداقل آن قناعت ورزید. وی بر این باور است که فضای عاری از دوراندیشی از جانب دولت، راه را بر عقلانیت و اعتدال خواهد بست و در این راستا به نظر میرسد که همنوا با لیبرتارینها قائل به محدودیت دولتها حتی در توزیع برابر منابع جهت تأمین عدالت و تعدیل نابرابریهای اجتماعی است.
انگارهٔ حق در شرع شیعه و نسبت آن با امر سیاسی
حمیدرضا اثیمی
دکترای حقوق جزا و جرمشناسی
فقهای شیعه، به دلیل دوری تاریخی از حکومت، انبوه تولیدات را خویش در حیطهٔ حقوق خصوصی متمرکز کرده بودند. از اینرو، در زمان رویارویی فقها با انگارههای وارداتی از غرب و جنبش مشروطهخواهی، ایشان مجبور شدند تا برای یافتن پایگاهی برای امر سیاسی در فقه، به حوزهٔ حقوقی خصوصی رفته و از آن به اصطیاد قواعد سیاسی اقدام کنند. از این چشمانداز، حق، درواقع در مقام فقدان حکم تکلیفی حرمت یا وجوب معنا میشود و برای صاحب آن اختیار تصرف و تصمیمگیری به همراه میآورد. بنابراین، به باور فقهای هواخواه مشروطه، مسلمانان میتوانند در مواردی که نص شرعی در خصوص تکلیف دینی وجود ندارد، آزادانه در حوزهٔ خصوصی خود تصرف کنند. با اینحال، فقدان مرز مشخص در خصوص ماهیت منصوصات و غیرمنصوصات دینی، باعث شد که مرزهای تصرف آزادانهٔ مسلمانان در قلمرو عمومی بخشی از چالشهای حلناپذیر حکومت در ایران باقی بماند. از طرف دیگر، عدم پردازش مفاهیم وارداتی از غرب و فقدان فهم درست در خصوص تعارض آنها با شرع موجب شد تا ورود آنها به نظام حقوقی در ایران، دستگاه حقوقی را در گام نخست، بحرانزده سازد و در ادامه، تصمیمگیران کوشیدند تا آن نهادهای وارداتی را، با قصد غلبهٔ بر اختلال دستگاهی، از معنای خاستگاهی خویش تهی سازند.
بومیگرایی در آسمان ابری حق و عدالت: درخششهای تیره قانون اساسیگرایی
علیاکبر گرجی
عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی
انسان از حق و با حق زاده میشود و باید بتواند در طول حیات خویش با حق و آزادی زندگی کند. زیستجهان بدون حق و آزادی، به جهنمی میماند که ارزش زیستن ندارد.
حق و آزادی همزاد آدمی است و برای برخورداری از آن هیچ دلیل دیگری لازم نیست.
جهانشمول بودن(فراگیر، همهشمول، همگانی)، حقوق و آزادیهای بشری ریشه در این تفکر دارد که انسان به صرف انسانبودن و فارغ از تعلقات و عرضیات جغرافیایی، قومیتی، دینی، نژادی، جنسیتی و زبانی دارای حقوق و آزادیهای سلب ناشدنی است. این حقها و آزادیها، افزون بر جهانشمولی از ویژگی دیگری برخوردارند که میتوان آن را بههم پیوستگی نامید. حقها و آزادیها را نمیتوان به بهانههایی مانند بومیگرایی زیر ضرب تعرض و تجاوز برد.
قانون اساسیگرایی خورشید درخشانی در تاریخ رشد انسان است، اما نباید به بهانهی آن جهانشمولی و بههمپیوستگی حقوق بشر را زیر سوال برد، زیرا نتیجه این کار، چنانکه در دیباچه اعلامیه جهانی تصریح شده، "بیاعتنایی و تحقیر حقوق انسان، به رنجافکندن وجدان آدمی و تداوم هراس و نیازمندی" اوست.
در فرصت پیش رو، با نیمنگاهی به کتاب بینظیر "در هوای حق و عدالت" اثر استاد محمدعلی موحد، خواهیم کوشید مساله بومیگرایی حقوق بشری را مورد واکاوی و بازاندیشی قرار دهیم و به برخی از درخششهای تیره قانون اساسیگرایی اشاره کنیم.
ارزیابی کتاب «در هوای حق و عدالت» از منظر سنت برساختگرایی اجتماعی
سپیده میرمجیدی
عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
ارزیابی کتاب در هوای حق و عدالت نوشته استاد گرانقدر جناب آقای دکتر محمدعلی موحد؛ که خود آمیزهای از حقوق، تاریخ، فلسفه، شعر و عرفانند؛ به یقین کار دشواری است. از اینرو، سعی شد تا تنها در حد بضاعت علمی و با در نظر داشت تخصص و علاقه نگارنده در زمینه جرمشناسی انتقادی، ملاحظاتی ارائه شود. از این منظر، آنچه بیش از هرچیز محل تأمل بود، کاربست الفاظ قانون، حقوق و جرم در کتاب چنان بود که گویی کاملا واضح اند و لازم نیست در مورد آنچه راجع به چیستی و چگونگی خلق جرم بدیهی و عقل سلیمی انگاشته میشود، ابدا تردید کرد. لذا، نوعی نگاه انتقادی به نحوهی برساخت و خلق جرم و کیفر در جامعه اتخاذ شد. بدین منظور ضروری بود برداشتی نسبیگرایانه از معانی فوق جایگزین برداشتی مطلق از آنها گردد. به دیگر سخن، تحلیلهای سنتی از قانون و جرم و مفهومسازیهای متعارفی که در جای جای کتاب به چشم میخورد، در این رویکرد انتقادی به عنوان مجموعهای انتزاعی و مستقل از قواعد رد و به جای آن، برداشتی جایگزین شد که از آن با عنوان قانون/جرم/کیفر/حق در عمل یاد میشود.
حق کرامت انسان و تضمین حقوق بشر؛ برداشتی آزاد از کتاب در هوای حق و عدالت
الناز پروانه زاد
استادیارعلوم سیاسی دانشگاه بجنورد
دکتر محمدعلی موحد از جمله اندیشمندانی است که با مفهوم «حق»، نقش «حقوق» و نسبت آن با «تکالیف»، آشنایی مکفی و قابل توجهی دارد. کتاب «در هوای حق و عدالت» گلگشتی حکمت آلود است که در سال 1381 به سفارش اداره گفتگوی تمدن ها در آن دوره نوشته و به زیور طبع آراسته شد.
رابطه قلبی موحد با مقولات حق و عدالت و معرفت شناسی قوانین موضوعه موجب شد تا او فردی مصلح باشد که در رابطه با اصلاح قوانین به سود جامعه مدنی قلم می زند. او که اعلامیه جهانی حقوق بشر را به تناسب روابط خارجه در دوره خود- و به مثابه یک میثاق بین المللی معرفی می کند- خیلی زود مطمح نظر جریان های سیاسی قرار گرفت تا در زمره این و آن قرار گیرد. اما با کنکاشی مختصر می توان فهمید که نویسنده کتاب را نمی توان چونان یک کنش گر ورزیده یا فعال سیاسی در راستای امیال احزاب شناخت، بلکه انصاف و میانه روی او در فرایندهای سیاسی افراط گرایانه و تفریطی ناشی از اطلاعات دقیق و عمیقی بود که از ماهیت حق در هستی داشت و انسان را همچون «ذی حق» ی که در عین حال فاعل «من علی الحق» نیز هست، مورد تکریم قرار می داد و مایل به گسترش صلح و صفا و توسعه روابط در میان ملل جهان بود.
نقد و بررسی فنی و تخصصی آثار موحد کاری است نسبتا دشوار که در خلال تبیین هستی شناسانه مفاهیم حقوقی به سختی صورت می پذیرد. به ویژه چون دامنه این مباحث بسیار گسترده است و اساسا مفاهیم حقوقی دال بر نتایج خویشند، مواجهه نقادانه با آثار این نویسنده، نافی نگاه تایید آمیز به مولفه هایی خواهد بود که آدمی را موجودی شریف می داند و برای این شرافت قائل به «حق تضمین» است. لذا مهم ترین نقدی که می توان متوجه این متفکر جامع الاطراف دانست، انتخاب قالب تجمیعی برای معانی و مفاهیمی است که اغلب معرفت شناسی آنها در هستی شناسی شان ملفوف است؛ چنین تساوقی ما را بر آن می دارد از خود بپرسیم سخن گفتن از همه چیز به چه معناست؟ آیا بهتر نبود استاد موحد به جای نُه فصل با معانی مختلف- اما با ریشه ای نسبتا واحد- کوتاهتر می نوشت و نوشته خود را به مقصدی معلوم می رساند؟
بنده در تدوین و تنظیم سخنانم، بحث حقوق بشر را به «حق کرامت انسان» و «تضمین حقوق بشر» در حلقه های قدرت سیاسی معطوف کرده و نوشته خود را با قالبی مشخص، در سه بخش ارائه نمودم. حداقل برای نقد و برررسی یک کتاب مختلف الاضلاع که در صور تبیینی- و کمتر تحلیلی- بیان شده است و مقولات آن را نه می توان نفی کرد و نه برای اثبات شان نیازی به دلالت های نوآورانه هست، شاید هم قدمی با استاد موحد بهترین کاری باشد که از یک دانش آموخته سیاسی قابل درک است. بنابراین مطلب خود را با عنوان «حق کرامت انسان و تضمین حقوق بشر» در سه بخش سامان دادم:
بخش اول را به تعریف برخی مفاهیم اختصاص دادم و البته در موانست با نویسنده «در هوای حق و عدالت» به اصل بزرگداشت کرامت انسان پرداخته ام و آن را ذیل حقوق مسلمی که برای هر انسان قابل تصور است، مورد بحث قرار داده و برخی از فرازها را با آنچه ایشان در کتاب آدرس داده اند همسو ساخته ام.
در بخش دوم، ویژگی های جامعه ای مفروض را که از سر دلسوزی و ترحم و شفقت، انسان ها حقوق هم را رعایت می کنند با جوامع توسعه یافته که در مبانی فلسفه و علم حقوق، و قانونی کردن قواعد زیست اجتماعی در کنار اخلاقی هدفمند، به ثباتی نسبی در امور قضا و قانون رسیده اند مقایسه کرده و تفاوت های فکری و رفتاری آن ها را مورد بحث قرار داده ام. در این بخش به حقوق بشر توجهی خاص می شود و به خصوص آنچه ذیل عبارت کلیدی «تضمین حقوق بشر» قابل درک است، اجمالا مورد تحلیل قرار می گیرد.
در بخش سوم، بیراهه های نقض حقوق بشر ارزیابی می شوند و همچنانکه در کتاب محمدعلی موحد هم به نوعی دیگر بیان شده، نقش ایجابی و سلبی دولت ها- به ویژه دولت هایی با رویکرد سیاسی به حقوق بشر- را بررسی کرده ایم. این مقطع، سیاسی ترین مطالب کتاب «در هوای حق و عدالت» را در خود جای داده است، اما چون سخن از وضع قوانین و صحت اجرای آن ها در میان حلقه هایی است که منظومه سیاسی دولت ها بر آن نظارت می کند، بنابراین نمی توان حکم یک کنش گر سیاسی یا نویسنده ای ملازم با جریان های سیاسی را بر محمد علی موحد صادق دانست و وجهه حِکمی و حقوقی وی را که در ایجاد تعادل اجتماعی بسیار موثر است از او دریغ نمود.
نسبت حق و تکلیف نزد محمدعلی موحد و سیمون وی
امینرضا نوشین
مدرس دانشگاه و فلسفه پژوه
بررسی نسبت حق و تکلیف موضوعی است که هماره اذهان فیلسوفان و حقوقدانان را به خود مشغول داشته و معرکه آرا بوده است. از این رو عجیب نیست که این موضوع، در کنار فراوان موضوعات دیگر، در کتاب "در هوای حق و عدالت" مورد توجه نویسنده محترم قرار گرفته است. گرچه دیدگاهها در این باب متعدد، متنوع و بعضا دورازهماند، دیدگاه یکی از متفکران نامبردار نسبتا معاصر، "سیمون وی" تا اندازه زیاد بدیع و بعید به نظر میرسد و از اینرو محتاج بحث و بررسی است. دیدگاه متفکر نامبرده، متفاوت با دیدگاه طرح شده توسط موحد در کتاب فوقالذکر است.
سیمون وی با انکار تناسب بین حق و تکلیف، به اولویت و مطلقیت تکلیف یا وظیفه معتقد بود و انسان را اصالتا و بالذات موجودی مکلف میدانست. موجودی که فارغ از هرگونه حقوق، وظائفی بر ذمه دارد. این درحالی است که ظاهرا موحد، به مرام مختار عموم و باور به تناسب بین حق و تکلیف قائل است. اما چرا؟
در پاسخ به این پرسش باید به ثنویت اخلاقی ناظر به احسانمحوری و عدالتمحوری یا تفاوت نظامهای اخلاقی احسانمحور و عدالتمحور ارجاع داد. وی، با احسانمحوری و موحد، با عدالتمحوری به چنان نتايج متفاوت دست یافتهاند.ثنویتی که با آن، دو نظام اخلاقی، یکی احسانمحور و دیگری عدالتمحور ظهور یافته است.
روشن است که مقایسه دیدگاههای وی و موحد، نه تنها به فهم بیشتر هر دو موضع یاد شده میانجامد و نوری هرچند کم فروغ بر وجه تعلیل نسبت بین حق و تکلیف میافکند بلکه به ما کمک میکند که از این رهگذر بیش از پیش، مرزهای متمایز کننده نظامهای اخلاقی احسانمحور و عدالتمحور را بکاویم و بشناسيم.
محمدعلی موحد و مسئله امکان/ امتناع همنشینی آزادی و عدالت
مختار نوری
دکترای علوم سیاسی و مدير گروه روندهای فکری مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه
بحث من در این نشست و ذیل مباحثی که استاد گرانسنگمان محمدعلی موحد با یک قرن زندگی پربار و در قالب ده فصل در کتاب " در هوای حق و عدالت" در انداخته است، به "امکان/ امتناع همنشینی آزادی و عدالت در جهانزیست معاصر ما" اختصاص دارد. هدف رهایی از افراط و تفریطهای دو طیف فکری و سیاسی چپاندیش و راستگراست که دو غایت سترگ جهان سیاست یعنی آزادی و عدالت را در تقابل با هم نشانده و آنها را بازیچه کشمکش و بازیهای کودکانه خود ساختهاند! دو غایتی که انسان برای جلوگیری از حقیر شدن( آزادی) و فقیر شدن (عدالت)، سخت و چون نان شب به آنها محتاج است. من این را میدانم که وزن علمی و اخلاقی شخصیت روزگار دیدهای چون موحد بسیار بیشتر از بنده و امثال بنده است، اما خصلت اساتید بزرگ این است که باب گفتگو را همچنان برای نسلهای جوانتر نیز باز میگذارند و هراسی از نقد شدن ندارند و بادیگاردگونه بر درگاههای فکر و اندیشه نمیایستند. من چنانکه موحد بیان داشته، نه از مبتدیانی هستم که الفبای حق و عدالت را ندانم و نه از منتهیانی که هفت شهر عشق را با جفت پر پرواز حق و عدالت گشتهاند، من نیز در این میان خوش دست و پایی میزنم و در هوای حق و عدالت ترسیم شده توسط موحد که از بخت بد توسط صاحبان قدرت سیاسی از ما سلب شده میکوشم امکان زندگی نیک، حقطلبانه و شایسته را بیایم و به علاقه مندان این نوع مباحث معرفی کنم. به نظر من کتاب موحد شبیه باغ بزرگی است با میوههای رنگارنگ، باغی که اندیشههای متفکران مختلف در یک بازه زمانی دراز دامنه از دوران قدیم تا جدید و معاصر میوههای خوشطعم آن هستند و هر کسی میتواند میوه خود را از باغ موحد بچیند. اگرچه موحد به سیاق بسیاری از ما ایرانیان بر مقوله حق تاکید ورزیده است، اما چه خوب بود به همراه همیشگی حق یعنی تکلیف هم توجه شود، چرا که این از خصوصیات جوامع بسامان است که در هوای حق و تکلیف زندگی میکنند. درست است که در طول یک قرن اخیر همواره حقوق شهروندي ما ایرانیان پایمال شده است، اما ما ضمن طلب کردن حق و حقوق فردی و شهروندی خویش، باید کمر همت برای انجام تکالیف شهروندیمان نیز ببندیم و خود را از تکلیفگریزیهای رایج در جامعه دور کنیم. با چنین اوصافی که اثر موحد دارد و با توجه به خصلت دایرهالمعارفی در هوای حق و عدالت، من بیشتر میکوشم بر مباحث فصل هفتم کتاب با عنوان
" نگرشهای تازه در بحث عدالت" متمرکز شوم و یافتههای این استاد ارجمند ایرانی را در پیوند با آنچه متفکران شهیر و نامداری چون جان راولز و اجتماعگرایانی چون السدیر مکاینتایر، مایکل سندل، مایکل والزر و چارلز تیلور در حدود ۵۵ سال (از ابتدای دهه ۱۹۷۰ میلادی که نظریه عدالت رالز انتشار یافت و پس از آن) اخیر پیرامون مقولاتی چون آزادی، عدالت، خیر و مواردی از این دست مطرح ساختهاند مورد بحث و بررسی قرار دهم تا ببینیم داستان از چه قرار است. بنده به عنوان دانشجویی پیگیر و دغدغهمند که در هوای حق و عدالت نفس میکشد و به پیروی از راولز عدالت را فضیلت نخست نهادهای اجتماعی میدانم، در طی یک دهه اخیر بیشتر وقت و زندگی ام را صرف فلسفه رالزی و پسارالزی ساختهام و تا حدی از ادبیات و آثار این حوزه اطلاع دارم. برداشت من از مباحث مطرح شده در فصل هفتم کتاب این است که موحد به خوبی دعوای آزادی و عدالت مطرح شده در اندیشه راولز را فهم کرده است و از منتقدان اجتماعگرای او نیز شناخت کافی دارد. چنانکه میدانیم، نظریه عدالت به مثابه انصاف راولز و تکاپوی او در آشتی دادن دو بال چپ و راست مدرنیته و همنشینی آزادی و عدالت کار ماندگاری بود که زمینهساز احیای فلسفه سیاسی به عنوان دانشی مرده به تعبیر پیتر لاسلت در اواخر قرن بیستم شد. کاری که موحد نیز اهمیت و ضرورت آن را برای جامعه ایرانی درک کرده است و به دقت ابعاد و زوایای کلی و امهات آن را در قالب فصلی از کتابش ترسیم کرده است.توجه داشته باشیم که موحد کتابش را در اوایل دهه ۱۳۸۰ منتشر ساخته است، زمانی که هنوز هیچ یک از آثار راولز، سندل و رابرت نوزیک و برخی دیگر از متفکران این حوزه به زبان فارسی ترجمه نشده بود. باور من این است که در آن مقطع نوع نگاه موحد به این مباحث نگاه تازه و جدیدی بوده است و مباحث طرح شده توسط وی نشانگر تسلط او بر ادبیات موجود در این حوزه است. عمرش درازتر باد..