گزارش نشست ها

IMG 3965«جهانی شدن و نظریه­‌های توسعه» عنوان سخنرانی دکتر محمد جواد زاهدی بود که در تاریخ سی خرداد ماه سال جاری، در نشست گروه علمی- تخصصی مطالعات توسعه انجمن جامعه‌شناسی ایراد شد. متن کامل سخنرانی این نشست را در ادامه می‌خوانید. 

طرح مساله

قرن بیستم، درکنار همه حوادث ریز و درشت مهمی که در آن رخ داد، شاهد ظهور دو فرایند دوران ساز و دو گفتمان بی‌­بدیل هم بود: توسعه و جهانی شدن. توسعه در نیمه اول قرن بیستم و جهانی شدن در ربع آخر این قرن مطرح شد. شکی نیست که هر دو فرایند، هم به لحاظ شکلی و هم به لحاظ ساختاری کاملا نو ظهورند. اگرچه نشانه­هایی از پویش­های کم و بیش مشابه این فرایندها در دوران­های گذشته می­توان یافت، اما نمی­توان با نگاهی ذات­گرایانه وجود آن­ها را متقدم بر قرن بیستم دانست. ضمنا واقعیت تعلق این دو گفتمان به قرن بیستم را نمی­توان به معنای پایان یافتن عمرشان واتمام تاریخ مصرفشان در قرن بیست و یکم تعبیر کرد. زیرا هر دو فرایند فقط به تازگی به مرحله پختگی گفتمانی رسیده‌­اند و از قرن بیست و یکم است که شرایط لازم برای نهادی شدن آن ها فراهم شده است. مساله اساسی این است که این دو گفتمان تاکنون در رابطه علی با هم یا در چارچوب تاثیر و تاثر متقابل مورد توجه چندانی قرار نگرفته­اند. توسعه و جهانی شدن اگرچه مستقل از هم به وجود آمده اند و فاصله زمانی میان پیدایش آنها نیز کم نیست اما محتملا بی­ارتباط با هم نیستند. با توجه به اهمیت رابطه میان جهانی شدن و توسعه در زمانه ما و این واقعیت که این دو در ارتباط با هم کمتر مورد توجه قرار گرفته‌­اند، در جلسه امروز می­خواهیم در زمینه احتمال وجود یک استلزام متقابل میان این دو پدیده گفتمانی نکاتی را مورد بحث قرار دهیم.

نظریه‌­های توسعه:

نخست نگاهی بیاندازیم به نظریه‌­های توسعه که از قدمت بیش­تری هم برخوردارند.

از تعریف توسعه در می­گذرم چون این تعریف بیش تر مصداقی است تا ذاتی. ولی لازم است اشاره کنم که یک برداشت مورد توافق از معنای توسعه وجود دارد و آن است که توسعه دلالت به انباشت در جهت مثبت، یعنی انباشت همراه با بهبود و رفاه و رونق دارد.

نخستین نظریه­های توسعه در فاصله بین دو جنگ جهانی اول مطرح شد و یکی از خاستگاه­‌های اصلی آن نیز تجربه موسوم به برنامه جدید اقتصادی ( NEP) در کشور شوروی در نخستین سالهای پس از انقلاب  بلشویکی است. با الگوبرداری از نپ دیدگاه­های نظری و مدل­های عملیاتی زیادی مطرح شد که اکثر آنها از منظر غایت‌­شناسی نه فقط همسو با نپ نبوده اند بلکه درست در نقطه مقابل آن قرار داشتند.

چون این دیدگاه بسیار متنوع­اند، لذا برای یک مرور کلی بر آنها ناگزیر از دسته­بندی آنها هستیم. در یک طبقه­بندی کلی از نظریه­‌های جامعه­‌شناختی توسعه، از آغاز تاکنون، می­توانیم همه آنها را در 4 دسته اصلی جای دهیم:

1)      نظریه­‌های نوسازی( یا مدرنیزاسیون)

2)      نظریه‌­های وابستگی

3)      نظریه نظام جهانی

4)      و بالاخره نظریه‌­های جدید موسوم به پسا توسعه­‌گرایی

البته دو استثنای خارج از این دسته‌­بندی هم وجود دارد.

-    اولی، یک نظریه توسعه مارکسیستی ناکام و ناموفق است که بر ساخته حاکمان شوروی سابق است و به نظریه « راه رشد غیر سرمایه‌­داری» موسوم است. چون منشا این نظریه یعنی حکومت سوسیالیستی روسیه دچار فروپاشی و محو شده است لذا آن را باید سالبه به انتفا موضوع تلقی کرد.

-   دومی، نظریه مائوئیستی توسعه است که اگرچه الگوی موفقی ارزیابی می­شود اما به دلیل تجدید نظریه­‌های مکرر "دنگ  شیائو پنیک" و همفکرانش چیز چندانی از آموزه­های مائوئیستی اولیه در آن باقی نمانده و لذا آن را هم باید سالبه به انتفا محمول تلقی کرد.

-  نظریه‌­های نوسازی همه ملهم از ایده "وبری" برتری تمدن غربی به تمدن شرقی­اند. از این رو نظریه­های نوسازی را به درست مترادف "غربی سازی" دانسته‌­اند، چون مصداق اصلی و الگوی مرجع برای این نظریه ها، مدل تاریخی و راه توسعه­‌ای طی شده توسط کشورهای پیشرفته غربی است.نظریه های نوسازی را برحسب محتوا و رویکرد آن به چند دسته تقسیم کرده اند که عبارتند از:نظریه های نوسازی اجتماعی شامل ایده­های پارسونز، هوزلیتز،اسملسر، آیزنشتاد و برینگتون مور و اخیرا اینگلهارت و ولزل ؛ نظریه های نوسازی روانی شامل ایده­‌های دانیل لرنر، اینکلس و اسمیت، مک کله لند، هگین، راجرز و ریمون فرست؛ نظریه‌­های نوسازی اقتصادی شامل ایده‌­های شومپیتر و روستو ؛ و نظریه‌­های نوسازی سیاسی شامل ایده‌­های هانتینگتون و ارگانسکی و اخیرا هم فریدزکریا.

-  اگر منصفانه بخواهیم داوری کنیم، نظریه‌های نوسازی گرچه ایرادهای زیادی به آن وارد است، اما موفق­ترین الگوهای توسعه‌­ای را تشکیل می­دهند. ژاپن، کره جنوبی، مالزی، ترکیه،برزیل، آرژانتین، دبی در امارات متحده و کشورهای موسوم به ببرهای صنعتی در جنوب شرقی آسیا همگی مصداق بارز موفقیت این نظریه‌­اند. آنچه ما در ایران داریم از لباسی که امروزه به جای دستار و لباده­ای که پدرانمان تا سه نسل قبل می­پوشیدند به تن میکنیم گرفته، تا دانشگاهی که امروزه در گوشه­ای از آن نشسته­‌ایم و درباره توسعه با هم گفتگو می­کنیم تا تحصیل و اشتغال زنان یا قطاری که سوار می­شویم، اتومبیل و جاده­ای که با استفاده از آن اینطرف و آنطرف می­رویم، مشاغل شهری، بیمارستان­ها، شهرداری ها، دیوانسالاری و خلاصه همه مواهبی که امروزه اگر چه بطور شکسته و بسته از آن بهره­مندیم همه حاصل اقدامات نوسازی است که از دوره پهلوی اول یعنی از حدود 80 سال قبل در ایران آغاز شد.

-  دسته دوم نظریه‌­ها، نظریه‌­های وابستگی است که حاصل تلفیق مارکسیسم و تجارب روشنفکران آمریکای لاتینی است. در دهه 1950 گروهی از اقتصاددانان مستقر در کمیسیون اقتصادی برای آمریکای لاتین (ECLA)، در سانیتاگو شیلی، برنامه تحقیقاتی جدی و دقیقی را در ارتباط با یک پرسش مهم و اساسی آغاز کردند. پرسش این بود که چه عللی موجب می­شود که شاخص رشد استانداردهای زندگی و تولید ناخالص داخلی(GDP) بین کشور های ثروتمند شمال صنعتی و کشور های در حال توسعه و فقیر تر جنوب پیوسته از هم فاصله بگیرد؟ پژوهش مشخص کرد که علت اصلی این فاصله گرفتن فزاینده، وابستگی کشورهای جنوب به کشورهای صنعتی شده شمال است.

نطفه اصلی تفکر وابستگی را می­توان در آثار رائول پربیش اقتصاددان آرژانتینی یافت. دو خط متمایز را در تفکر وابستگی می­توان تشخیص داد: نخست جریان فکری ملهم از آندره گوندر فرانک و پل باران که با رهیافتی مارکسیستی امپریالیسم و میراث استعماری در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را علت عقب ماندگی کشورهای در حال توسعه می­دانند. جریان فکری دوم منسوب به فرناندو هنریک کاردزو و انزوفالتو ( Enzo Faleto) است که به اندازه جریان فکری اول رویکرد سخت مارکسی ندارد ولی با پذیرش موضوع نابرابری­های طبقاتی و استثمار،پویش­های درونی دولت- ملت­های در حال توسعه ( یعنی تاریخ، منابع طبیعی و ساختار اجتماعی آنها) و نه جایگاه ساختی آنها در تقسیم کار بین المللی را عامل عقب افتادگی این کشورها می­داند. هر دو جریان فکری یاد شده « مبادله نابرابر» (unequal exchange) را عامل اصلی تداوم وابستگی و بازتولید عقب ماندگی می­دانند.

-   دسته سوم نظریه­‌های توسعه که به آن اشاره کردم، نظریه نظام جهانی والرشتاین است. نظریه والرشتاین یک نظریه نومارکسیستی است که در حوزه مارکسیسم تاریخی قرار می­گیرد. این نظریه هم،ملهم از ایده امپریالیسم مارکسی است. والرشتاین در وهله نخست دو نوع نظام جهانی را از هم متمایز می­کند: یکی امپراطوری­‌های جهانی مانند امپراطوری چین و روم باستان و دوم اقتصاد جهانی سرمایه­داری. والرشتاین خاستگاه اقتصاد جهانی سرمایه­داری را در دوره زمانی 1450 تا 1640 در نظر می­گیرد که جهان شاهد انتقال سلطه سیاسی و نظامی به سلطه اقتصادی است. از نظر او سه عامل اصلی در این انتقال موثر بوده است:

1)      گسترش جغرافیایی از طریق اکتشاف و استعمار

2)      تحول شیوه‌­های نظارت بر کار( در مناطق هسته ای و پیرامونی)

3)      توسعه دولت­های نیرومندی که به دولت­های هسته­ای اقتصاد جهانی سرمایه‌­داری تبدیل شدند.

هریک از این عوامل، مرحله‌­ای خاص از گسترش نظام جهانی اقتصاد سرمایه­داری را تبیین می­کنند که از شرح تفصیلی آن در اینجا در می­گذرم. همانطور که می­دانید این نظریه کشورهای جهان را به سه قلمرو متمایز تقسیم می­کند: هسته، پیرامون و نیمه پیرامون.

البته اشاره کنم که در نظریه والرشتاین پیش­‌بینی شده بود که با گسترش نظام سوسیالیستی نوع سومی از نظام جهانی تحت عنوان «حکومت جهانی سوسیالیستی» پدید می‌آید که با فروپاشی بلوک شرق این پیش بینی درست از آب در نیامد.

-  و بالاخره باید به نظریه­‌های توسعه‌­ای جدیدتر اشاره کرد که ویژگی اصلی آنها به زیر سوال بردن همه پارادایم­های قبلی توسعه ای است. به همین لحاظ این نوع نظریه­‌ها را به نامه نظریه­‌های پسا توسعه‌­ای نیز می­شناسند.

نخست بگذارید ببینیم که پساتوسعه‌­گرایی چیست؟

پساتوسعه‌­گرایی ساختار شکنی توسعه است. این نگرش توسعه را یک فرا روایت می­داند و معتقد است که مثل همه فرا روایت­های دیگر دوران ما، عمر این فراروایت هم به سر آمده است. شاید بتوان گفت که پسا توسعه گرایی کنار گذاشتن شیوه تفکر و شیوه زندگی مدرنیته به نفع احیای انواع فلسفه­ها و فرهنگ­های غیرمدرن و غیرغربی است. یکی از نخستین دیدگاه­های موسوم به پساتوسعه­‌گرایی از سوی مجید رهنما صاحب نظر ایرانی توسعه ابراز شده است. رهنما با توجه به عملکرد سازمان­های جهانی در زمینه توسعه به طور ضمنی و تلویحی این باور را بیان می­کند که توسعه‌­گرایی که به نوعی میراث استعمارگرایی است به جای آن که یک فرایند بهبود بخشنده واقعی باشد بیشتر به دکانی برای سازمان­ها، کارگزاران و متخصصان توسعه بدل شده است. او می­گوید این کارگزاران به جای توجه به مضمون واقعی توسعه و الزامات پایه‌­ای آن به ابداع زبان فنی– تخصصی ویژه­ای اقدام کرده‌­اند که وظیفه اصلی آن بی­محتوا کردن واژه­ها است. رهنما این زبان سیاره ای را unics می­خواند. ( که مخفف universal communication system است) رهنما می­نویسد: کلمه توسعه با ظرافتی خاص به جای استعمار می­نشیند. کشورهای عقب مانده ابتدا به کشورهای از نظر اقتصادی عقب مانده و سپس به توسعه نیافته و در پایان به در حال توسعه بدل می شوند و چنین است که به موصوف بدون صنعت توسعه صفاتی چون اقتصادی، درون زا، انسان- محور، خودکفا، از پایین به بالا و اخیرا پایدار افزوده می­شود».

در کتاب مجموعه مقالات پسا توسعه‌­ای ( Post_ Development Reader 1997) که رهنما و باتری ( Bawtree) گردآوری کرده‌­اند و در1997 منتشر شد، سه دیدگاه و نگرش پسا توسعه­‌ای معرفی شده است:

اول) پلورالیسم رادیکال: که شعارش "محلی فکر کن و محلی عمل کن"است.

دوم) زندگی ساده: از نوع اکولوژیکی و روحانی آن.

سوم) ارزیابی مجدد جوامع ماقبل سرمایه­داری: به صورت بازگشت به سالم زیستی و ساده زیستی، یعنی زندگی مثلا بدون اتومبیل و بدون مصرف انبوه که انسان مدرن به آن معتاد شده است.

دیدگاه­های متفاوت و متنوعی ذیل پساتوسعه‌­گرایی طبقه­‌بندی می­شود که از آن جمله می­توان از این رویکردها نام برد:

-   ایوان ایلیچ: که به تغییر پساساختاری در مطالعات توسعه باور دارد و به نقد جهان بینی توسعه­گرایی غربی با الهام از آرا پست مدرن خصوصا نظریه‌­های فوکو پرداخته است.

- آرتورو اسکوبار ( Artoro Escobar) ( انسان­شناس کلمبیایی و استاد دانشگاه ماساچوست) که با دیدگاه فوکویی نقد قدرت، نگرش توسعه‌­گرایی را زیر سوال می­برد.

-  سرژ لاتوش ( serge latouche) که مبشر جهان پساغربی ( Post_ Western world) و نقاد جامعه آزاد یا باز غرب است و آن را در باغ سبز جامعه مدرن می­خواند که فاقد محتوای رفاهی واقعی و فاقد پایداری است.

-  دیدگاه­‌های کم و بیش مشابه استعمار زدگی فرانتس فانون و شرق شناسی ادوارد سعید که انسان ستمگر غربی و انسان ستمکش شرقی را به یک اندازه در به وجود آمدن و ضع موجود مقصر می­دانند.

-   و بالاخره دیدگاه­های پساتوسعه­‌گرایی فمینیستی که از منظر فمینیسم به نقد نظریه­‌های توسعه و توسعه­‌گرایی می­پردازند. از برجسته‌­ترین صاحب­نظران در این زمینه می­توان از کاترین اسکات، نانسی هارتسوک، کارولینموزر و جین پارپارت نام برد.

اگر نیک بنگریم نظریه­‌های توسعه را می­توان بازنمای گسترش­های جهانی در قرن بیشتم و خصوصا پس از جنگ جهانی دوم تفسیر کرد. برجسته‌­ترین ویژگی مشترک این گسترش­ها آن است که همگی به سوی جهانی شدن جهت­گیری شده‌­اند . اهم گسترش­‌های یاد شده از این قراراند:

1- ایجاد رژیم بین المللی پول و تجارت، به منظور تسهیل بر همکنش­های بین المللی اقتصادی؛ رویکرد توسعه­‌ای نوسازی عمدتا این مرحله از تاریخ قرن بیستم را نمایندگی می­کند.

2- شرایط نشات گرفته از فروپاشی مستعمره­های اروپایی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین؛ دیدگاه­های وابستگی بازنمای این شرایط­ اند.

3- دو قطبی شدن جهان و دوران موسوم به جنگ سرد؛ نظریه نظام جهانی والرشتاین بازنمای این دوره است.

4-      رشد توجه به جان سختی و مقاومت فقر در جهان ( نه فقط در کشورهای در حال توسعه بلکه حتی در کشورهای توسعه یافته صنعتی) ؛ اکثر نظریه­‌های پساتوسعه­‌گرایی این وضعیت را بازنمایی می­کنند.

اما یک تحول بسیار مهم در شرایط جهان در اواخر قرن بیستم به وقوع پیوسته است که هنوز به ازای آن هیچ نظریه توسعه‌­ای مشخصی نداریم و آن جهانی شدن است که از دهه 1980 به اصلی­ترین فرایند و قوت مندترین گفتمان در سطح جهانی بدل شده است.

جهانی شدن

حال ببینیم که جهانی شدن چیست؟ بگذارید از تعبیر نمادین رونالد رابرتسون آغاز کنیم که به زعم من یکی از زیباترین و در عین حال پرمعناترین تعبیرها از جهانی شدن است. رابرتسون می­گوید جهانی شدن یعنی « عام شدن خاص و خاص شدن عام»، این یعنی گوناگونی فرهنگی در عین یگانگی فرهنگی. رابرتسون به وحدت (uniformity) در جهانی شدن اعتقاد ندارد، بلکه جهانی شدن را بازگوی mixtures unique ( یعنی مخلوط­های یگانه / یا یگانه­های درهم) می­داندو این مخلوط­های یکتا نسبت یه ریسک­ها، هزینه­ها، مزایا و مقررات هم پیوندی­ها و درهم فشردگی­های روزافزون جهان خنثی است؛ در حالیکه وحدت افاده بر ادغام اجتماعی و حساسیت همگانی نسبت به پیامدهای این ادغام دارد.

جهانی شد در کل دلالت دارد بر:

1) درهم فشرده شدن جهان و تبدیل آن به یک مکان واحد،

2) عمومیت یافتن هرچیز در مقیاس جهانی.

اشاره به چند نکته مهم درباره جهانی شدن ضروری است:

نکته اول اینکه : دلالت معنایی جهانی شدن شاید تقریبا از ابتدای تاریخ بشر وجود داشته، اما آنچه امروزه جهانی شدن نامیده  می­شود فرایند متاخری است که با مدرنیسم و توسعه کاپیتالیسم ظهور یافته است. این فرایند با سایر فرایند­های اجتماعی اساسی دوران ما یعنی پساصنعتی شدن، فرانوگرایی (پست مدرنیسم) ، و شالوده­‌شکنی (deconstruction) سرمایه‌­داری همراه است.

نکته دوم اینکه: خاستگاه جهانی شدن، اقتصاد سرمایه­داری است و تحول مفهوم جهانی شدن کم و بیش با تحول نظام­های مبادله در چارچوب این اقتصاد همخوانی دارد. سه فرایند اصلی مبادله را در این زمینه می­توان مشخص کرد: مادی- سیاسی و نمادین:

مبادلات مادی     ←           مبادلات سیاسی          ←             مبادلات نمادین

( از قرن نوزدهم)     ( از آغاز قرن بیستم تا امروز)        ( از ربع آخر قرن بیستم تا امروز)

مبادلات نمادین مصادیق مادی ندارد. نمادها توسط همه کس، در همه جا و همیشه تولید می­شود و تقریبا هیچ محدودیتی در تولید و باز تولید آنها وجود ندارد و این مهم ترین ویژگی امروزین جهان جهانی شده است. به همین خاطر است که می­گویند جهانی شدن فردگرایی و آزادی عمل فردی را به صورت غیرقابل تصوری گسترش داده است.

نکته سوم اینکه: جهانی شدن تا کنون بر سه عرصه اصلی زندگی اجتماعی تاثیر گذاشته است:

-  اول بر عرصه اقتصاد: از طریق جریان‌های تولید، مبادله و مصرف؛

-  دوم بر عرصه سیاست و حکومت: خصوصا برتمرکز و اعمال قدرت، بر سازمان‌­های سیاسی و همچنین بر اعمال فشار و سرکوب از سوی حکومت­ها(خاصه حکومت­های توتالیتر)

-  و سوم بر عرصه فرهنگ: از طریق تولید و مبادله کالاهای فرهنگی و آفرینش نمادها، ارزش­ها، مفاهیم، اعتقادات و ذوق و سلیقه جهانی شده.

و نکته چهارم اینکه: مصادیق تاثیرهای جهانی شدن بر عرصه­های اقتصاد و سیاست و فرهنگ، از این قراراند:

-  در عرصه اقتصاد: از میان برداشته شدن وابستگی عرضه و تقاضا به مکان­های خاصی (یعنی بازار). از جلوه­های این وضعیت تجارت الکترونیک، تجارت از راه دور، و کار در فضای مجازی است.

-   در عرصه سیاست: گسترش قلمرو عمل دولت­ها و سازمان­های غیردولتی و گروه­‌های اجتماعی به فراتر از مرزهای ملی: مصادیق این تاثیر تغییر در دلالت­های حاکمیت سرزمینی، ایجاد دولت الکترونیک، ایجاد شبکه‌­های اجتماعی- سیاسی مجازی و تشکیل گروه­های سیاسی غیرمتشکل است.

-   و بالاخره در عرصه فرهنگی: گسترش مبادلات فرهنگی و نمادین که نتیجه آن رهایی از قیود متعارف زمانی و مکانی و مصداق آن گسترش ارتباطات اینترنتی (مراودات ایمیلی،چت کردن ها، فیس بوک، توئیتر و امثال این­ها) است.

جهانی شدن فرایندی در حال شدن است. یعنی در همین حال حاضر هم در شرایط تکوین شکل و پیشرفت مستمر قرار دارد. اما برای آن نمونه‌های قدیمی - آرمانی که اصطلاحا نمونه­‌های اسطوره­ای خوانده می­شود و نیز نمونه‌­های تحقق یافته تاریخی هم می­توان ذکر کرد:

نمونه­های تاریخی – آرمانی این مضمون: نگرش ادیان بزرگ؛ اتحاد پرولتاریای جهانی ( انترناسیونال کارگری) است و نمونه­‌های  تحقق یافته تاریخی آن: امپراطوری­های چین، رم و عثمانی؛ اتحادیه اروپا ؛و شرکت­های فراملیتی(transnational corporation) است.

ویژگی­‌های جهانی شدن از این قراراند:

1- ادغام بازاندیشی در سطوح محلی و جهانی

2- فشردگی مکان و زمان

3- برساخت هویت جدید شهروند جهانی

4- آفرینش ذائقه فرهنگی نوین جهانی شده

5-  بازتولید مهارناپذیر مطالبات سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی نو

6-  گسترش آگاهی های جهانی

7- گسترش مشارکت­های سیاسی و اجتماعی در مقیاس جهانی.

همانطور که می­توانید حدس بزنید واقعا تحقق همه این ویژگی­ها مگر تا سال های پایانی قرن 20ناممکن بوده است به همین خاطر است که در آغاز بحثم تاکید کردم که جهانی شدن فرایندی نو ظهور است وروزآمد شده یک گفتمان قدیمی نیست. نظریه­های جهانی شدن هم مثل نظریه­های توسعه بسیار متنوع­اند و نکته جالب توجه آن است که تاریخ طرح برخی از آنها حتی قبل از ظهور این فرایند است. اهم این نظریه ها از این قراراند:

نظریه امپریالیسم لنین ؛ نظریه وابستگی گوندرفرانک ؛ نظریه نظام جهانی والرشتاین ؛ نظریه مدرنیته متاخر گیدنز؛ نظریه فرایند تمدن گستری الیاس ؛ نظریه­های مک دونالدی شدن و کارت اعتباری شدن ریتزر؛ نظریه جامعه مخاطر اولریش بک ؛ و نظریه جهان محلی شدن رابرتسون. من رابرتسون را برجسته­ترین نظریه پرداز جهانی شدن می­دانم به همین لحاظ سعی می­کنم در انیجا خطوط اصلی این فرایند را با ارجاع به دیدگاه او ترسیم کنم: نظریه رابرتسون یک نظریه پسامارکسیستی است. در پسامارکسیستم ( یعنی مارکسیسم+ پست مدرنیسم) فرهنگ هم مهم­ترین عامل و محرک هرگونه حرکت اجتماعی و هم بازنمای اصلی­ترین مشخص­های هر حرکت اجتماعی است.

رابرتسون در بحث هایش درباره جهانی شدن از مجموعه مفاهیم ( ترمینولوژی) خاصی استفاده می­کند که مهم­ترین آنها از این قراراند:

Globality ( که به فارسی آن را جهانبودگی ترجمه کرده‌­ایم) یعنی آگاهی نسبت به جهان به عنوان یک کل که به شکل‌­گیری افکارهای هویتی در رابطه با عرصه جهانی منجر می­شود. این مفهوم فاقد زمان و مکان است.

-  Particularized universal(خاص شدن عام): یعنی این که کالاهای فرهنگی فرهنگ جهانی (مثلا دموکراسی) در هر جایی رنگ و بوی فرهنگ خاصی که در آن جا مصرف می شود را می­گیرد.

Universalized particular(عام شدن خاص): یعنی عالم گستر شدن یک ویژگی فرهنگی خاص مثلا غذای چینی یا ژاپنی یا مغولستانی یا مکزیکی که امروزه در همه جای جهان می­توان آنها را یافت.

-  Glocalization(جهان محلی شدن ): یعنی جهان محلی شده و محله جهانی شده؛ به این معنی که فرهنگ­های محلی برای بقای خودشان با فرهنگ عام جهانی وارد تعامل می­شوند و در نتیجه در عین محلی بودن بعد جهانی پیدا می­کنند.

رابرتسون عقیده دارد که جهانی شدن را خیلی هم چیز مطلوب و نازنینی نباید ارزیابی کرد و شابد هم حق با او باشد: جهانی شدن موجب افزایش توقع در همه گروه‌های اجتماعی می­شود: کارگران، کشاورزان، کارفرمایان، طبقات متوسط، روشنفکران و حتی سیاستمداران ( در همه جهان و خصوصا در کشورهای موسوم به در حال توسعه) با افزایش آگاهی، اطلاعات و ارتباطات جهانی شده­‌شان توقعات و انتظارات بیش­تری پیدا کرده‌­اند. تجربه چند دهه اخیر نشان می­دهد که آزادی، حقوق شهروندی، عدالت، امنیت و رفاه مطالباتی هستند که در شرایط جهانی شدن تشدید می­شوند. این­ها را شاید بتوان از جهاتی مثبت و مطلوب ارزیابی کرد ولی در مقابل باید از جلوه­‌های منفی و دردسر سازی هم نام برد که آسایش و آرامش را از مردم جهان سلب کرده اند.از جمله این جنبه های منفی تقویت شدن جریان های ضد جهانی شدن با استفاده از ابزارها و روش­های خود جهانی شدن است: بنیادگرایی، رواج گفتمان­های پسامدرنیته ای نظیر مذاهب نوین، خشونت گرایی، پول شویی و گسترش باندهای مافیایی برخی از این نوع جنبه های منفی دردسر سازاند.

نتیجه‌­گیری:

جهانی شدن در حوزه اقتصاد تقریبا بدون مشکل مهمی به طور پیوسته در حال پیشروی است و فقط گاهی اوقات اعتراضاتی از سوی برخی اقشار و گروه­های اجتماعی کشورهای پیشرفته و صنعتی در مقابل آن ابزار می­شود که البته تاکنون تاثیر محسوسی بر روند آن نداشته است. در قلمرو سیاست هم جریان جهانی شدن در زمینه­‌هایی با وضوح و آرامی و در مواردی هم با ابهام زیاد و در شرایط غبارآلود محض در جریان است . همکاریهای سیاسی بین‌­المللی چه در سطح دولت­ها و چه در سطح سازمان های غیردولتی و چه در سطح نهادهای مردمی به طور فزاینده­ای در حال گسترش است. اما حرکت به سوی آرمان تشکیل یک دولت واحد جهانی و یا محدودسازی دامنه اختیار عمل دولت- ملت­ها هنوز در هاله­ای از ابهام و تردیدهای جدی قرار دارد. اما مهم­ترین چالش امروزین جهانی شدن که تصادفا بیش­ترین رابطه را هم با گفتمان توسعه دارد مربوط به قلمرو جهانی شدن فرهنگ و به ویژه زمینه­های مربوط به ارتباطات است. ارتباطات جهانی امروزه به سطحی رسیده است که هرکس همه را می­بیند، همه چیز را می­داند و همچنین به آنچه او را از دیگران جدا می­کند کاملا آگاهی دارد. اطلاعات و ارتباطات جهانی شده امروزی هم حامل توسعه هستند و هم عامل بروز جریان­های ضد توسعه‌­ای. تعارض و نفرت ناشی از مشاهده مستمر و درک عمیق نابرابری­ها پیامدهای ضد توسعه­‌ای شدیدی دارد. این ارتباطات جهانی شده به یک چالش سیاسی جدید در سطح جهانی بدل شده است. فقط دولت­ها و خصوصا دولت­های توتالیتر نیستند که از پیامدهای این ارتباطات گسترش یافته مهارناپذیر در وحشت و رنج­اند، بلکه ملت­ها و گروه­های مختلف مردم در سرتاسر جهان نیز به طور روزمره با نتایج مثبت و منفی این ارتباطات دست به گریبان­اند. به قول دومنیک ولتون ( Dominique Welton) نویسنده کتاب « جهانی سازی دیگر»، مثلث جدیدی باسه مولفه هویت، فرهنگ و ارتباطات پدید آمده است که زندگی همه مردم جهان را خواه به آن آگاهی داشته باشند و خواه نداشته باشند، تحت تاثیر قرار می­دهد.

ولتون می­نویسد: «واقعه مهم در آغاز قرن بیست و یکم ظهور ناگهانی مثلث دهشتناک هویت- فرهنگ- ارنباطات است. درگیری­ها و مطالعات سیاسی نظیر تروریسم بین المللی نشانه­‌ای از این ظهور ناگهانی هستند. به نابرابری­های سنتی میان شمال و جنوب، خطرات سیاسی مرتبط با فرهنگ و ارتباطات افزوده می­شود».

ارتباطات گسترش یافته جهانی، فاصله­های فیزیکی را از بین برده است اما از میان رفتن فاصله­های فیزیکی پیامدهای فاصله­‌های فرهنگی را مخاطره­آمیزتر کرده است. جهانی شدن اطلاعات و ارتباطات و فرهنگ که تصور می­شد دنیا را برای ما آشناتر و انسان­ها را به هم نزدیک­تر می­کند برخلاف انتظار مردم را به تفاوت­های‌شان آگاه­ تر و حساس­تر کرده است . کنش اجتماعی و سیاسی مردم در بسیاری از کشورهای در حال توسعه آمیزه­ای از وضعیت دوسودایی تاسی به غرب و غرب ستیزی است. گروهی جذب آرمان‌­های آزادی و دموکراسی موجود در غرب می­شوند و گروهی بر نابرابری­های موجود میان استانداردهای زندگی خودشان و غربی­ها می­شورند و برای ابراز نارضایتی خود به خشونت‌­آمیزترین روش­ها متوسل می­شوند.

هر روزه هزاران پیام از کشورهای پیشرفته صنعتی ارسال می­شود، اما فضا- زمانی که گیرندگان پیام در آن زندگی می­کنند همان فضا- زمان فرستندگان پیام نیست. به سخن دیگر شکافی عمیق میان فرستندگان پیام و گیرندگان آن وجود دارد. هیچ پیام واحدی هرگز از سوی همگان به یک شیوه دریافت نمی­شود. این پیام­ها در بسیاری از گیرندگان احساسی از سلطه جویی فرهنگی القا می­کند و در بسیاری از موارد واکنش­‌های خشونت آمیزی را موجب می­شود.

چالش اصلی توسعه در جهان کنونی پر کردن این شکاف فرهنگی آشکار و دردسرساز است که به رغم از میان رفتن فاصله­های فیزیکی میان مردم کشورهای پیشرفته و در حال توسعه همدلی و انسجام اجتماعی در جامعه جهانی را روزبه روز کمتر کرده و فاصله عاطفی و اجتماعی میان این مردم را روزبه روز بیشتر می­کند.

سخن آخر این که با توجه به نظریه glocalization را برتسون می­توان رابطه میان توسعه به مثابه خصوصیتی که در سطح محلی پیگیری می­شود با جهانی­شدن به مثابه خصلت عمومی زیست جهان (life world) در زمانه ما را رابطه­ای دیالکتیکی تعریف کرد. جهانی شدن مختصات فرایند توسعه امروزین را تعیین می­کند و از سوی دیگر همین توسعه از طریق globality خاصی که ایجاد می­کند ابعاد و ویژگی­های خود جهانی شدن را مشخص می­کند. جهانی شدن در چند دهه اخیر به طور پیوسته فرایند تکوین شکل را تجربه کرده است یعنی شکل و مضمون و روش­‌های اجرایی خودش را پیوسته بازتولید و نو کرده است اما نظریه­‌های توسعه هنوز در شرایط نگرشی و گفتمانی ماقبل جهانی شدن در جا می­زنند بنابراین تجدیدنظر در نظریه­‌های توسعه با توجه به استلزامات جهانی شدن اجتناب ناپذیر است. اگر حق داشته باشیم که رابطه‌­ای دیالکتیکی را میان جهانی شدن و توسعه تعریف کنیم پس محق خواهیم بود که دو پرسش اصلی را هم برپایه این رابطه مطرح کنیم:

-  اولین پرسش مربوط می شود به آسیب­شناسی توسعه در شرایط جهانی شدن.

-  و دومین پرسش مربوط است به آسیب‌شناسی جهانی شدن در شرایط کار بست الگوهای ماقبل جهانی شدن توسعه. بر جامعه‌­شناسی و به ویژه جامعه شناسی توسعه است که بکوشد تا پاسخ‌های مناسب و شایسته‌­ای برای این پرسش­های اساسی پیدا کند.

 

 

نتایج پژوهش که با تجزیهو تحلیل اطلاعات جمعیتی، توسعه‌ای، محیطی و معیشتی 45085 آبادی صورت گرفت نمایانگر آن است که:

الف) سطح عمیقی شدن کشت، عملکرد در هکتار و کل تولیدات محصولات کشاورزی در سالهای بعد از اصلاحات اراضی به صورتی معنی‌دار بالاتر از قبل از اصلاحات ارضی شده‌اند.

ب) سطح عمقی شدن کشت، عملکرد در هکتار نظامهای بهره‌برداری خانوادگی به مراتب بالاتر از سایر نظامهای بهره‌برداری می‌باشند.

ج) در طول مقاطع مورد بررسی روستاهای کوچک (کمتر از صد خانوار) کوچک و کوچک‌تر شده و روستاهای بالای 200 خانوار بزرگ و بزرگ‌تر شده‌اند. همچنین روستاهای کوچک، مهاجر فرست و روستاهای بزرگ مهاجرپذیر بوده‌اند و بیش از 85 درصد رشد جمعیت در طول سالهای 1345 تا 1375 مربوط به روستاهای دارای جمعیت بالای 1500 نفر بوده است.

د) نظام نوین پخشایش جمعیت روستایی حاکی از تمرکز جمعیت، امکانات توسعه‌ای و تکنولوژی کشاورزی در روستاهای پر جمعیت و واقع در نواحی دشتی ـ جلگه‌ای است، حال آنکه بیش از 50 درصد اراضی کشاورزی روستایی مربوط به روستاهای دارای کمتر از 500 نفر جمعیت می‌باشد.

ه) روند تغییرات جمعیتی در همه روستاهای کشور یکسان نبوده، بلکه از اختلافات کاملاً بارز و معنی‌داری برخوردار بوده است. به گونه‌ای که از سال 1345 تا 1375، تعداد 21482 آبادی جمعیت‌پذیر و 7359 آبادی جمعیت فرست بوده‌اند و 21482 آبادی ثابت مانده‌اند.

و) همبستگی بین میزان تراکم حیاتی جمعیت آبادی‌های مورد بررسی و سطح عمقی شدن کشت مثبت و معنی‌دار بوده است.

ز) هر چه نسبت خانوارهای بهره‌برداری کشاورزی به کل خانوارهای آبادی‌ها بیشتر بوده، سطح عمقی شدن کشت هم بیشتر بوده است.

ح) میزان م تغییری بین حجم آبادی‌ها، میزان تراکم حیاتی، تنوع فعالیت‌های معیشتی، سطح برخورداری از تکنولوژی کشاورزی، میزان توسعه زیر ساخت‌ها، نزدیکی به مراکز خدمات و عامل عمقی شدن کشت مثبت و در سطح 999/0 معنی‌دار بوده است.

*- این سخنرانی از پایان‌نامه اینجانب که اساتید راهنمای آن، آقایان دکتر میرزایی و دکتر وثوقی و اساتید مشاور آن، آقایان دکتر زنجانی و دکتر طالب بودند، تلخیص گردیده است.

rosta"نهادگرایی و توسعه‌ی روستایی" عنوان میزگرد گروه علمی- تخصصی جامعه‌شناسی روستایی انجمن جامعه‌شناسی ایران بود که در طی همایش مسایل علوم اجتماعی با مشارکت دکتر مصطفی ازکیا، دکتر حمید انصاری، دکتر منصور وثوقی، دکتر غلامرضا غفاری. دکتر مهرابی و دکتر علی شکوری و برخی دیگر از متخصصان این حوزه، برگزار شد.

در ابتدای این نشست، دکتر مصطفی ازکیا، عضو هیات علمی دانشگاه تهران و مدیر گروه جامعه‌شناسی روستایی انجمن، در مقدمه‌ای که در زمینه‌ی موضوع مورد بحث ارائه کرد، گفت: هدف کلی از بحث نهادگرایی در توسعه‏ی روستایی ایران این است که نشان داده شود اگر در پاردایم متداول در توسعه‌ی روستایی، عوامل و زمینه‏های نهادی اعم از مجموعه‌ی قواعد و قوانین مصوب و یا مجموعه‏ای از هنجارها و قواعد رفتاری درون جامعه وجود دارد، برنامه‌های موجود توسعه‌ی روستایی نمی‌توانند آن‌گونه که باید موفق عمل کنند.به بیان دیگر، ما اگر ارزش‏ها‏، هنجارها و قواعد موجود در جامعه‏ی روستایی را نشناسیم و بدون توجه به این نکته که گیرندگان پیام ما را چه کسانی تشکیل می‌دهند، بخواهیم برنامه‏ها‏ی توسعه را به مرحله‏ی اجرا در بیاوریم، آن وقت با یکسری از طرح‏ها‏یی مواجه خواهیم شد که از بالا به پایین به مرحله‏ی اجرا درآمده و قاعدتا نمی‌توانند آن‌طور که باید برای حل مسائل و معضلات جامعه‏ی روستایی موثر باشند. پس از این مقدمه درباره‌ی لزوم بررسی مبحث نهادگرایی در توسعه‌ی روستایی، دکتر حمید انصاری عضو دیگر هیات علمی دانشگاه تهران، بحثی را با عنوان " نقش و ضرورت سازمان‏ها و تشکل‏ها در جامعه‌ی روستایی" ارائه داد. وی در این زمینه با اشاره به نظریات سن سیمون، گیدنز، رولاند ولنسکی ونظریاتی که در کتاب‌های مدیریت و سازمان‌دهی به آنها استناد می‌شود، از سازمان‌ها و تشکل‌ها به عنوان ابزار و مرکب توسعه یاد کرد و تاکید کرد که این نهادها به عنوان یک نیاز از درون جامعه جوشیده‏ و بیرون آمده‏ و درجامعه‌ی مدرن به عنوان یک نهاد اجتماعی هدف‌مند و سیستماتیک در مرکز توسعه نقش ایفا خواهند کرد.

وی افزود: در تعریف دیگری، سازمان با عنوان یک ارگان تجمعی یا همان نهاد اجتماعی معرفی شده که درواقع جمع افراد و عناصر مختلفی است که در تعامل با یکدیگر برای پاسخگویی به یک مساله‌ی خاص گردهم آمده‌اند.اجتماعی بودن سازمان که به خصوص در تعریف پارسنز و برخی دیگر از دانشمندان بر آن تأکید شده، نشان دهنده‏ی این واقعیت است که سازمان‏ها و نهادها به نوعی در یک مقیاس کوچک، بازتاب دهنده‏ی واقعیت‏ها‏ی اجتماعی در جوامع هستند و درواقع، به عنوان یک نهاد و سیستم باز، با جامعه در تعامل هستند. درنتیجه باید تاکید کرد که مسایل و مشکلات سازمان‌ها درکشورهای جهان سوم و در تشکل‏ها‏یی که برای توسعه به وجود می‏آید،‏ ناشی از واقعیت‏ها‏ی جامعه است.

انصاری مشاع‌های روستایی که بعد از انقلاب برای یکپارچه سازی تولید به وجود آمده‏اند، را به عنوان یکی از انواع سازمان‌هایی معرفی کرد که بدون توجه به واقعیت‏های جامعه و صرفا با ایده‏آل‏ها به وجود آمده، عملاً به بیراهه رفته و درست در نقطه‏ی مقابل هدف آن، یکپارچه سازی اراضی، به کارگرفته شده است.

در ادامه‌ی این میزگرد، دکتر منصور وثوقی عضو هیات علمی دانشگاه تهران، به بحث درباره‌ی نهادگرایی در ایران پرداخت. وی ابتدا تاکید کرد که عبور از مرحله‏ی سنتی به مرحله‏ی مدرن، با محتوای تاریخچه‏ی پیشین جوامع و درواقع روابط خاص درون گروه‏های طایفه‏ای، قبیله‏ای و روستایی و راه حل‌هایی که برای حل مشکلات توسط نهادهای غیر رسمی آنها به‌کار گرفته می‌شده،مرتبط است و افزود: در این جوامع، مساله از زمانی آغاز می‏ شود که تحولی درکشور رخ می‏دهد، مثلاً برنامه‏ی اصلاحات ارضی سازمان‏ها‏ی جدیدی را وارد روستا می‏کند و از آن‌جا که این سازمان‏ها به سادگی نمی‏توانند اعتماد مردم را به خود جلب کنند، تناقض به‌وجود می‌آید. علاوه بر این، حکومت‌ها در کشورهای توتالیتر اغلب سعی می‌کنند نیات خود را در قالب این نهادهای جدید به مردم القا کنند و به عبارت دیگر، غالباً برنامه‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تحت الشعاع این اهداف سیاسی قرار می‏گیرند. کما اینکه این مساله را در اتباط با اصلاحات ارضی ایران، با ورود نهادهایی مانند سپاه دانش، تجربه کردیم و این امر مصداقی از اصطلاح "اتاتیزم" یا همان دولتی کردن است که توسط پل وئی، جامعه شناس فرانسوی به کار گرفته شده و به نظر می‏‏رسد در همه‌ی کشورهای جهان سوم سرآغاز مشکلات و تناقضات است.

وثوقی در ادامه، با طرح این پرسش که "در چنین شرایطی، ما به عنوان جامعه‌شناسان یا مصلحان توسعه،چه باید کنیم؟"، گفت: واقع این است که اگر نهادهای اجتماعی ما، به عنوان نهادهای اجتماعی مدرن متناسب با نیازهای فعلی جامعه،‌ به صورت کاملا مستقل در روستاها یا شهرها پا بگیرند، به عنوان گروه‏های میانجی بین دولت و قاطبه‏ی مردم قرار خواهند گرفت و در جهت حل و فصل بسیاری از مشکلات و مسائل گام خواهند برداشت. ضمن اینکه گروه‏های میانجی در فرآیند ارتباطی که بین مردم به وجود می‏آورند، موجب تعالی افکار و در نهایت دموکراسی یا همان مردم‏سالاری خواهند شد اما نگرانی من در سازمان‏های جدیدی که این گروه‏های میانجی به‏وجود می‏آورند، این است که این‏ها هم دوباره با پی‏گیری همان خط و ربط سازمان‏های قدیمی، تحت کنترل سازمان‏های دولتی درآیند و یا به شکلی با سازمان‏های دولتی مرتبط ‏شوند.در این زمینه، من فکر می‏کنم که جامعه شناسان یا مثلاً‌ همین انجمن جامعه شناسی، باید برنامه‏ها‏یی را ارائه دهند که طی آنها فرآیند توانمند سازی مردم از طریق آموزش جامعه‏ی روستایی پی‏گیری شود. در این مسیر، به نظر من، رسانه‏های جمعی محلی که البته الان وجود ندارند، می‏توانند بسیار موثر عمل کنند.

وی با تاکید بر این‏که توسعه‏ی روستایی با سیاق سابق به بن بست خواهد انجامید، گفت: من فکر می‏کنم باید برنامه‏ها را تا این جا قطع کنیم و برنامه‏های جدیدی در راستای گسترش وسایل ارتباط جمعی محلی و جلوگیری از‏ دخالت مستقیم دولت در ایجاد نهادها و سازمان‏های محلی، ارائه کنیم.

در ادامه‏ی این بحث، دکتر نجفی سخنان خود را با عنوان "دولت و نهادگرایی" ارائه داد. او بحث خود را این‏گونه آغاز کرد: یکی از مشکلات عمومی در کشور ما، وضع یا بیان سیاست‏ها و برنامه‏ها به صورت آرمان گرایانه است که البته در ادامه‏ی آن مکانیزم‏ها تا دست‏یابی نهایی به هدف ترسیم نمی‏شوند. چنان‏چه در همین مورد اصلاحات ارضی، اصلاحات در کشور به اصلاحات کشاورزی، اصلاحات کشاورزی به اصلاحات ارضی و اصلاحات ارضی تنها به تقسیم ارضی تبدیل شد. از سوی دیگر باید گفت که مثلا در همین مورد، ما قدرت ارباب‏ها را از بین بردیم ولی تا به امروز هنوز نتوانسته‏ایم نظام مدیریتی کارآمدی را جایگزین کنیم.

وی در ادامه به مسایل تشکل‏ها و NGOها پرداخت و در این زمینه از وابسته شدن این نهادها به سازمان‏ها یا وزارتخانه‏های دولتی به عنوان یک مشکل اساسی یاد کرد.

نجفی همچنین از توجه وزارتخانه‏ها به توسعه‏ی فیزیکی و عدم هم‏دلی آنها با دانشگاه‏ها و نهادهای مدنی، به عنوان یکی دیگر از مشکلات نام برد و گفت: زمانی وزارت جهاد سازندگی به ساختارهای فیزیکی مانند آب، جاده، برق و امثال آن توجه کرد اما این فعالیت‏ها به جای آن‏که جاذبه‏های بیشتری برای ماندگاری مردم در روستاها ایجاد کند، باعث شد جوان‏ها‏، افراد با میزان تحصیلات پایین، کسانی که قدرت ریسک پذیری دارند و افرادی که کمی‏ مهارت دارند همه روستا را تخلیه کنند و وقتی این چهار گروه از محیطی بروند، دیگر توسعه‏ی درون‏زا در آنجا مفهومی نخواهد داشت. وزارت کشاورزی هم با توجه صرف به نمود فیزیکی، همین اشتباه را تکرار کرد. ما در این وزارتخانه نیز فقط به این مساله توجه کردیم که چند تراکتور، چقدر کود و چقدر سم داریم و در این میان، "انسان بهره بردار" را فراموش کردیم و صرفا به آموزش تولید محور اکتفا کردیم. درنتیجه توجه کردیم که کشاورز آموزش ببیند که چقدر و چگونه به مزارع خود کود دهد اما هرگز به او آموزش ندادیم که مثلاً در خشکسالی‏، چه ترکیبی از نوع گیاه و کود را به کار ببرد. در عین حال ما به روستاییان اطلاعات فنی دادیم اما اطلاعات اجتماعی، اقتصادی و مدیریتی در این میان مورد غفلت شدید قرار گرفتند. در عین حال ما با این تفکر که روستایی و کشاورز بی‏سواد است، از توانایی‏های آنها غافل شدیم و فراموش کردیم که اگر ما واحدهای کشاورزی در روستا داریم، در واقع همین روستاییان مدیران آنها هستند.

وی در نتیجه‏گیری از بحث خود تاکید کرد: کشاورزی اصولاً یک سیستم تلفیقی بوده و نیازمند مدیریت و برنامه‏ریزی تلفیقی است. علاوه بر این، تولید در بخش کشاورزی خانوادگی است اما نظام‏های عرفی در روستا آخرین نفس‏های خودشان را می‏کشند. ما مسوولیم که در مورد اصطلاحات و کاربرد آن‏ها همدلی و همزبانی پیدا کنیم و در این زمینه دانشگاهیان و مسؤولین وظیفه دارند که ما را به راه درست بکشانند.

در ادامه‏ی این نشست، دکتر غلامرضا غفاری عضو هیات علمی دانشگاه تهران، بحث خود را حول محور "سرمایه‏ی اجتماعی" ارائه داد. او در آغاز در پاسخ به این پرسش که "آیا گرایش و جهت گیری در دوره‏ی جدید، به سمت سرمایه‏ی اجتماعی به عنوان حلقه‏ی مفقوده‏ی توسعه، گرایش مناسبی است یا نه؟"، گفت: بحث درباره‏ی این موضوع در هر دوره به ادبیات آن زمان برمی‏گردد. در نگاه کلاسیک‏ها، نخستین چیزی که در فرآیند و چرخه‏ی توسعه مطرح می‏کنند، بحث سرمایه است اما این سرمایه در طی تاریخی که گذرانده، اشکال مختلفی را به خود گرفته است. در نگاه کلاسیک‏ها وقتی که صحبت از سرمایه می‏شد، تاکید بر موهبت‏های طبیعی بود که در اختیار جامعه‏ بشری قرار داشت اما به تدریج در بحث توسعه‏ محور، توجه بر سرمایه‏ی ‏ فیزیکی متمرکز شد. در دوره‏های دیگر نیز صحبت از سرمایه‏ی اجتماعی به میان آمد.

وی افزود: سرمایه‏ی اجتماعی از نظر روش‏شناسی، یک سازه و یا یک مفهوم است اما وقتی که از دیدگاه توسعه نگاه می‏کنیم، جوهره‏ی آن در "رابطه" خلاصه می‏شود. رابطه درواقع یعنی خود انسان‏ها، سرمایه‏ی انسانی و یا به بیان دیگر، انسان‏های قابلی که بتوانند با ارتباط مناسب، زمینه را برای مشارکت و تشکل فراهم ‏کنند. به همین دلیل، سرمایه‏ی اجتماعی با مفاهیمی‏ مثل شبکه‏ها‏، هنجارها، اعتماد اجتماعی، آگاهی اجتماعی و مفاهیمی از این قبیل تعریف می‏شوند اما مساله این‏جاست که اگر فقط رابطه را بپذیریم، باید اذعان کنیم که در همه جا سرمایه‏ی اجتماعی وجود دارد. در پاسخ به این بحث، سرمایه‏ی اجتماعی به نوعی تفکیک شده و آن نوع سرمایه مدنظر قرار می‏گیرد که هم به عنوان محصول و هم به عنوان عنصر سازنده و مولد بتواند سازوکاری مؤثر برای توسعه باشد. به نظر می‏رسد حلقه‏ی مفقوده هم از این جا، آن نوع سرمایه‏ی اجتماعی شناخته می‏شود که خصلت درون گروهی دارد و این همان چیزی است که نه تنها در جامعه‏ی روستایی کم نیست بلکه بسیار هم قوت دارد اما این نوع سرمایه اصلاً‌ نمی‏تواند در هیات انجمنی و در یک مقیاس وسیع و در یک شعاع گسترده امکان تحول را فراهم کند و درعوض سرمایه‏ی اجتماعی با خصلت بین گروهی در بحث توسعه کارآیی دارد و این در جامعه‏ی روستایی ما وجود ندارد.

دکتر غفاری با اشاره به صحبت‏های دکتر نجفی، فقدان ارتباط دانشگاه با جامعه و عدم وجود خصلت ارگانیک در جامعه‏ی روستایی را از جمله عواملی دانست که تشکل‏ها را در چنین فضایی به دلیل عدم وجود جوهره‏ی رابطه‏ای مورد نظر سرمایه‏ی اجتماعی، با خصلت انزوا و جزیره‏ای روبرو کرده و مانع از دوام آنها می‏شود.

دکتر غلامرضا مهرابی عضو هیات علمی دانشکده‌ی منابع طبیعی، یکی دیگر از افرادی بود که در میزگرد گروه جامعه‏شناسی روستا از نهادگرایی صحبت کرد. وی در آغاز سخنان خود، با مروری بر روند تاریخی این فرآیند و با ذکر چند مثال‏، تاکید کرد که جامعه‏ی روستایی و کشاورزی ایران تا انقلاب مشروطه جامعه‏ای بسیار متشکل، قانونمند و منسجم بوده است. او با اشاره به اصلاحات ارضی در دوره‏ی بعد از انقلاب مشروطه، گفت: هدف از این اصلاحات به عنوان بخشی از یک طرح خاورمیانه‏ی بزرگ، به هیچ‏وجه سر و سامان دادن به کشاورزی یا روستاهای ایران نبود؛ اما در عمل با ورود آن به روستاها، نظام ارباب رعیتی هدف حمله قرار گرفت. این درحالی است که اکنون بعد از گذشت صد سال، هنوز عناصر زیادی مشاهده می‏شوند که نشان می‏دهند جامعه‏ی روستایی تغییر چندانی نکرده است و مسوولان و کارشناسان امروز به صرافت آن افتاده‏اند که فکری بکنند.

مهرابی هدف‏های سیاسی موجود در طرح اصلاحات ارضی، ورود تکنولوژی و نگاه فیزیکی و ابزاری به توسعه‏ی کشاورزی و همچنین توسعه و سلطه‏ی بازار را به عنوان سه عامل مهمی معرفی کرد که تشکل‏ها را در جامعه‏ی روستایی تحت تأثیر قرار دادند.

وی در ادامه با تاکید بر این‏که امروز تشکل‏های روستایی که زمانی وجود داشتند، کم‏رنگ شده و انسجام میان روستاییان تا حدی از بین رفته است، گفت: این امر باعث شده که با انفرادی و خانوادگی شدن تولید، دیگر چیزی به نام بنه‏های کشاورزی و مواردی مانند آن، وجود نداشته باشد. البته باید گفت که عرف کلی حاکم بر این تشکل‏ها و انسجام‏های اجتماعی گذشته، به کلی از بین نرفته‏ کما این‏که در برخی روستاها شاهد وجود آنها به شکل عینی هستیم و این نشان می‏دهد که اگر با مردم وارد میدان شویم، می‏توانیم تا حدود زیادی موفق عمل کنیم.

دکتر علی شکوری آخرین سخنران این میزگرد بود که در سخنان خود، به موانع ساختاری نهادگرایی در روستاهای ایران پرداخت. او در این زمینه گفت: بحث‏های ساختاری یا مسائل مربوط به ساختار، عمدتاً بر مناسبات نسبتاً پایدار تاکید دارد. بر اساس مباحثی که تا این‏جا مطرح شدند، نیز بحث از سازمان‏های جدید روستایی که موضوع اصلی این میزگرد است، با این فرض صورت می‏گیرد که سازمان‏های سنتی در قالب خودشان کارآمد بوده‏اند. با این وجود، شاید خیلی منصفانه نباشد که دستاوردهای بسیاری از سازمان‏های جدید را که درواقع به دلیل ضعف کارکردی برخی نهادهای سنتی به وجود آمده و در پاسخ به برخی نیازها تحولاتی را در جامعه‏ی روستایی ایجاد کرده‏اند، نادیده بگیریم. به عنوان نمونه باید به یاد داشت که امروز جامعه‏ی روستایی ما با سوادتر است و با دسترسی به خیلی از امکانات ارتباطی و بهداشتی، به مراتب وضعی بهتر از 50 سال پیش دارد.

وی درعین حال با اشاره به مطالبی که درباره‏ی مشکلات این نهادها در دستیابی به اهداف تعیین شده، در این نشست طرح شد، گفت: به نظر می‏رسد جامعه‏ی مدرن ضرورت‏هایی را می‏طلبد که تاحدی می‏توانند به ویژه در جامعه‏ی روستایی مشکل‏زا باشند. این درحالی است که کوشش‏های زیادی برای تحول بخش روستایی صورت گرفته و کارها و اقدامات زیادی از سوی وزارتخانه‏ها و سازمان‏های دیگر انجام شده است اما در پاسخ به این پرسش که چرا آنها موفق نبودند و درنهایت اقدامات مشارکتی شکل نگرفته است، باید گفت که به طور کلی برخی موضوعاتی که در مورد کشورهای جهان سوم موضوعاتی مطرح می‏شوند و به طور اخص در مورد ایران هم صادق است، ناشی از ضرورت‏های مدرنیزاسیون است که دولت فراگیر تلاش کرد که در یک فرآیند وحدت بخشی به آنها پاسخ گوید. در این نظم جدید، فرض بر این بود که سازمان‏های جدید درجامعه‏ی جدید به مراتب کارآمدتر ازسازمان‏ها و نهادهای سنتی عمل خواهند کرد اما یکی از مواردی که مانع تحقق اهداف شد، اتخاذ روش‏ها و مدل‏های بوروکراتیک بود که به نظر من، خواه‏ناخواه باید رخ می‏داد. به تبع آن سیطره‏ی تکنوبروکرات‏ها را می‏بینیم که باز باید گفت غیر از این راهی نبود. بعد هم ساختار اداری و سیاسی متمرکز مطرح شد. بوروکراسی در ساختار جدید ناکارآمد شد ولی موضوع این است که اگر قرار باشد این ساختار بروکراتیک را برداریم، خیلی‏ها بیکار می‏شوند. طبق بررسی‏های انجام شده واقعیت این است که ساختار بوروکراتیک بخش روستایی، بخش عمده‏ای از هزینه‏ها و بودجه‏هایی را که به آن اختصاص داده می‏شود را ‏بلعیده و دست آخر مقدار ناچیزی به بخش روستایی می‏رسد اما این امر هم جزء ضروریات است. مسائل ساختاری را نمی‏شود به این راحتی درهم شکست. واقعیت این است که تشکل‏های محلی گرچه اهمیت دارند، ولی نمی‏توانند در چنین ساختار بوروکراتیک و متورمی عمل کنند. در این شرایط، دولت‏ها هم مایل نیستند از قدرت خودشان دست بکشند و مساله این‏جاست که جامعه‏ی روستایی باید خودش تولید کننده باشد ولی نیست و به ناچار، علم ودانش از مراکزشهری می‏آیند و مشکل در عملیاتی کردن این مفاهیم خیلی به‏وجود می‏آید. بخش دیگر از مسائل ساختاری هم به ناقص بودن، یا کامل نبودن کمیّت نهادهای روستایی مربوط می‏شود.

دکتر ازکیا مدیر این میزگرد، در پایان و در جمع‏بندی از مباحث ارائه شده، گفت: من فکر می‏کنم صحبت‏هایی که مطرح شد، به طور کلی تحت تأثیر دو رویکرد کاملاً متفاوت ازیکدیگر بود؛ نخست رویکردی که به توسعه‏ی روستایی و نوسازی که به آن‏جا برده می‏شود،اعتقاد دارد و بر این باور است که بوروکراسی لازمه‏ی آن است، باید باشد و درعین حال فوایدی را هم در بردارد. رویکرد دیگر، بیشتر حول وحوش توسعه‏ی پایدار روستایی است. موافقان این رویکرد معتقدند درست است که نقش دولت و تشکل‏ها و نهادها مهم هستند اما ارتباط باید دو سویه باشد. در این پارادایم، برای مردم روستایی همان ارزشی را قائل هستند که برای علما قائلند و معتقدند که برای این منظور، باید درجهت توانمند سازی همه‏ی اقشار روستایی گام برداشت.

وی افزود:امروز می‏گویند که توسعه‏ی روستایی یعنی توجه به اقشار آسیب پذیر و این به آن دلیل است که پارادایم حاکم بر تفکر مسوولین و مصلحان توسعه وافی به مقصود نبوده و نتوانسته راه‏حل را برای فقر مسائل روستایی پیدا کند. پس مدرنیزاسیونی که دکتر شکوری به آن اشاره می‏کند، نتوانسته آن طور که باید، به همان دلایلی که خودشان اشاره کردند، مسائل جامعه‏ی روستایی را حل وفصل کند و درنهایت، به قول چمبرز، اینک اگر ما بخواهیم یک برنامه‏ی توسعه‏ی روستایی داشته باشیم باید هم آکادمیسین‏ها، هم مجریان و هم مردم را در کنار هم داشته باشیم.

گروه علمی ـ تخصصی جامعه‏شناسی روستایی انجمن جامعه‏شناسی ایران موضوع نشست خرداد ماه 84 خود را بررسی ”جایگاه بخش کشاورزی در برنامه چهارم توسعه“ تعیین کرده بود. در این نشست که در تاریخ شانزدهم خردادماه در تالار شریعتی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد، مهندس فرهمند معاون بخش کشاروزی، آب و خاک سازمان مدیریت و برنامه‏ریزی کشور برای تبیین این بحث به انجمن جامعه‏شناسی ایران دعوت شده بود.

وی سخنرانی خود را با این پرسش آغاز کرد که ”آیا واقعاً می‏توان یک هدف را در بخش کشاورزی تعریف کرد که اهداف دیگر را تحت تأثیر قرار دهد؟“ و گفت که این سئوال در ابتدای تهیه و تدوین برنامه چهارم ذهن برنامه‏ریزان را به خود مشغول کرده بود.

او یادآور شد: اقتصاد ایران طی 23 سال گذشته فراز و نشیب‏های زیادی داشته و متوسط رشد آن 7/2% بوده است. این در حالی است که تولید متوسط ما 5/1% بوده و در نتیجه شاخص درآمد هر فرد ایرانی 2/1% کاهش یافته است. در شرایطی که در همین مدت تحولات نیمه دوم قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم سبب شد شاخص اقتصادی در بسیاری از کشورهای در حال توسعه بهبود چشمگیری یابد.

فرهمند ادامه داد: با تلاش‏هایی که طی این دو دهه در ایران انجام شد، این انتظار وجود داشت که برنامه چهارم تا حدی سیستم را بهبود بخشد. با این هدف، اساسی‏ترین مفهوم و اصلی که در فرآیند تدوین برنامه چهارم، به عنوان مستندات اول آمده است، تعامل فعال با اقتصاد جهانی است. در پی آن، اصلاح نظام اجرایی و ساختار بخشی عمومی که متضمن کوچک کردن دولت شود، به عنوان بخش دوم و سپس توسعه بخش خصوصی، اصلاح مدیریت اقتصادی و اتخاذ سیاست‏های اقتصادی هماهنگ به عنوان بخش‏های بعدی برنامه در نظر گرفته شده است.

وی در تبیین این چهار گزینه به عنوان روح برنامه چهارم توسعه گفت: تعامل فعال با اقتصاد جهانی چند شاخص اصلی دارد و در رأس آن اصلاح یکسری باورهای غلط است که در برنامه‏های قبلی همواره به ما اعلام شده بود. در هر یک از برنامه‏های پیشین یا بحث خودکفایی و یا بحث توسعه صادرات مورد توجه قرار گرفته است اما تعامل فعال با اقتصاد جهانی به معنای آن است که ما در چیزی سرمایه‏گذاری می‏کنیم که در آن مزیتی وجود دارد. در این راه از بسیاری از شعارهای خشک و کلیشه‏ها پرهیز کرده و به سمت بهره‏وری حرکت می‏کنیم، نقش دولت را در فعالیت‏های اقتصادی حداقل می‏بینیم. همچنین ضمن ارزش‏گذاری به بهره‏گیری از توان و نیروهای خارجی در فعالیت‏های اقتصادی کشور، برای تولید داخلی ارزش ویژه‏ای می‏گذاریم.

عضو سازمان مدیریت و برنامه‏ریزی کشور در توضیح بخش دوم برنامه چهارم، با عنوان اصلاح نظام اجرایی و ساختار بخش عمومی گفت: همانطور که می‏دانید حجم دولت در 20 سال گذشته چیزی حدود 3 برابر شده چرا که ما کاراتر شدن دولت را با بزرگ شدن دولت همراه می‏دانستیم اما عملاً تجربه چند سال گذشته خلاف این را ثابت کرد و در پی آن، طبیعی است که در ابتدای برنامه چهارم لزوم اصلاح ساختار قدرت و کوچک‏تر شدن و کاراتر شدن آن مورد توجه قرار گرفت و به این نتیجه رسیدیم که بخش خصوصی باید کاراتر شود تا خدمات بهتری را به جامعه ارائه دهد.

وی ادامه داد: یکی از مشکلات اساسی نیز به ناکارآمدی‏های مدیریت اقتصادی در کشور باز می‏گشت که برنامه‏ریزان کشور را به نتیجه رساند که این سیاست‏ها نیاز به نوعی بازنگری و رویکرد جدید دارد.

او گفت:‏ کشاورزی پایدار در چشم‏انداز برنامه چهارم در کنار سلامت، امنیت غذایی به دور از فقر، نهاد مستحکم خانواده، برخورداری از تأمین اجتماعی، رفاه، بهره‏مندی از محیط زیست مطلوب، توزیع مناسب درآمد، به دور از فساد و تبعیض تعریف شده است. بنابراین آنچه به عنوان هدف آرمانی و جهت‏گیری اصلی بخش کشاورزی در نظر گرفته شده، برخورداری از امنیت غذایی متکی بر تولید و بهره‏گیری از علم و دانایی در فرآیند تولید و کاربرد کارایی منابع خاک و آب و سایر منابع و حفاظت از محیط زیست و منابع طبیعی است.

فرهمند تأکید کرد: سرمایه‏گذاری در اجرای عملیات زیر بنایی آب و خاک، توسعه شیرآلات آبیاری و زه‏کشی در 2 میلیون هکتار از اراضی کشاورزی دارای آب به عنوان یکی از اهداف توسعه بخش کشاورزی مورد توجه قرار گرفته است.

یکی از مشکلات اساسی این بخش، بالا بودن نرخ بهره بانکی بود که سبب می‏شد محصولات کشاورزی ما در بازار جهانی گران‏تر باشد که در این برنامه به آن اشاره شده‏ است. همچنین پوشش حداقل 50% بیمه محصولات کشاورزی و عوامل تولید که تا به حال تحت پوشش بیمه نبوده‏اند البته با بهره‏گیری از خدمات فنی بخش خصوصی از دیگر اهداف در نظر گرفته شده در برنامه چهارم توسعه است.

به گفته فرهمند، صندوق حمایت از توسعه سرمایه‏گذاری، حمایت از گسترش صنایع تبدیلی و تکمیلی بخش کشاورزی، افزایش تولید مواد پروتئینی دام و آبزیان در راستای اصلاح ساختار تغذیه، ایجاد و صندوق تثبیت درآمدی کشاورزان، صدور سند مالکیت اراضی کشاورزی واقع در خارج از محدوده قانونی شهرها و شهرک‏ها به نام مالکین قانونی آن‏ها، نوسازی باغات و ... از جمله راهکارهای دیگری است که برای توسعه بخش کشاورزی در برنامه چهارم مورد توجه قرار گرفته است.

مهندس فرهمند در ادامه به توضیح و تبیین اهداف توسعه بخش منابع طبیعی در قانون چهارم توسعه پرداخت. وی همچنین تکالیف و وظایف دولت و بخش‏های مربوط به آن را در بخش کشاورزی برنامه چهارم توضیح داد.

او در بیان روند تدوین سند ملی توسعه بخش کشاورزی گفت: از اقدام‏های مهم و محوری، ارتقاء دانش، توسعه آموزش و پژوهش، سرمایه‏گذاری و توسعه صادرات اصلاح مقررات موجود در جهت حمایتی بودن و به طور کلی اصلاح ساختاری بوده است که در همه آنها هدف اصلی افزایش بهره‏وری از منابع موجود در بخش کشاورزی است.

وی خاطر نشان کرد: در این راستا، به طور کلی جهت‏گیری‏های کلان برای فرهنگ سازی در استفاده از تولید داخلی و افزایش تولید و صادرات، ارتقاء سطح درآمد روستائیان و توسعه دانش و ... مهمترین اقدامات و سیاست‏هایی است که باید در این چارچوب هدایت شود.

در جلسه گروه علمی ـ تخصصی جامعه‏شناسی روستایی مورد بررسی قرار گرفت:
توسعه پایدار در کشاورزی

”آیا نظام کشاورزی کشور پایدار است و روندی که ما در آن پیش می‏رویم منجر به بهبود وضعیت می‏شود؟“ این پرسش، موضوع بحث نشست گروه جامعه‏شناسی روستایی در روز یازدهم اسفندماه سال 83 بود. ”دکتر غلامعلی نجفی“ سخنران این نشست، در بحث خود به بسط مفهومی این پرسش، ابعاد مختلف آن و بررسی وضعیت فعلی نظام کشاورزی کشور در این زمینه پرداخت.

وی در بیان مفهوم توسعه پایدار، به تعریف OECD در این باره اشاره کرد و گفت: ” بر مبنای این تعریف، توسعه پایدار تلفیق اهداف اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی برای حداکثرسازی رفاه نسل فعلی، بدون به خطر انداختن توانایی‏های نسل آینده می‏باشد. علاوه بر این بنابر تعریف یونسکو و سازمان ملل، پایداری به معنای حفظ وضعیت موجود یک سیستم و یا بهبود آن در آینده است“.

او همچنین در بسط مفهوم کشاورزی پایدار، به تعریفی اشاره کرد که در آن مدیریت و حفاظت از منابع پایه و هدایت دگرگونی‏های تکنولوژیک و نهادین، در راستایی که متضمن تأمین نیازهای مستمر نسل آینده باشد، مورد توجه قرار می‏گیرد.

به گفته نجفی، ابعاد و مؤلفه‏های بحث توسعه پایدار در کشورهای مختلف، متعدد است اما به نظر می‏رسد در کشور ما بررسی توسعه پایدار باید با توجه به چهار بعد محیط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و طبیعی صورت پذیرد.

وی در ادامه بحث خود به بیان خلاصه روشی که در تحقیق خود در این زمینه به کار برده پرداخت و در این باره گفت: ”جامعه آماری ما بخش کشاورزی و زیربخش‏های زراعت و باغبانی در چهار محیطی که از آن یاد شد، بوده است“.

وی افزود: ”مؤلفه‏های بخش کشاورزی، الگوی کشت و تولید و نظام بهره‏برداری و ترویج بوده است. علاوه بر این در محیط اجتماعی، جمعیت، آموزش و فقر، در محیط اقتصادی، رشد اقتصادی، سرمایه‏گذاری و اشتغال؛ در محیط طبیعی، زمین، آب و تنوع زیستی و در محیط سیاسی، قانون، برنامه و سازمان مورد توجه قرار گرفتند“.

دکتر نجفی دوره زمانی مورد بررسی را سال‏های 1375 تا 1381 معرفی کرد و در عین حال گفت که هرجا لازم دیده شده، گذشته مورد توجه قرار گرفته و یا روند آینده تا سال 1394 بررسی شده است.

به گفته وی، نحوه گردآوری اطلاعات، مطالعات اسنادی، مصاحبه با نمونه‏های هدفمند، مشاهدات مستقیم و مشارکتی و تحلیل موردی بوده است. روش تحقیق، تحلیلی ـ توصیفی و مدلی که مورد استفاده قرار گرفته مدلی است که پیش از این در افریقای جنوبی و سازمان محیط زیست اروپا به کار برده شده است.

دکتر نجفی ادامه داد: در الگوی کشت و تولید شاهد سه سیستم فرعی الگوی کشت و تولید، وضعیت کشت و وضعیت تولید هستیم که می‏توان گفت در این الگو، کاربری اراضی ما را با کشوهای پردرآمد دنیا مقایسه شده است.

وی افزود: ”در بعد طبیعی، اراضی کشاورزی، آب و تنوع زیستی را مورد توجه قرار دادیم که در بحث اراضی کشاورزی، زمین از نقطه نظر محدودیت و کاربری و خاک از نقطه نظر محدودیت و فرسایش، مورد بررسی قرار گرفته‏اند. همچنین آب در وضعیت سرزمینی، وضع مصرف در بخش‏های مختلف، رابطه آب تنظیم شده، کانال و مهندسی زمین برای کاربری در بخش کشاورزی و کاربری کلی آب در کشاورزی مقوله‏هایی بودند که در این مجموعه دیده شدند“.

او ادامه داد: ”در بحث تنوع زیستی، وضعیت کشاورزی را از نقطه نظر زیستی نگاه کردیم چرا که در نظام مدیریتی منابع طبیعی و تنوع زیستی، تهدیدات و سیستم‏هایی هستند که ایجاد اشکال می‏کنند و بحث گونه‏های اشغالگر بیگانه و تهاجم آنها به تنوع زیستی کشور از مسائل بسیار اساسی و مهمی هستند که باید مورد توجه قرار گیرند.

نجفی در بعد اجتماعی، به بحث جمعیت و جوانی آن، افزایش جمعیت روستایی، تحرکات این جمعیت و اثرات آن در بخش کشاورزی اشاره کرد. همچنین در بحث آموزش، جمعیت باسواد و بی‏سواد، وضعیت آموزش رسمی، سوادآموزی، فنی حرفه‏ای، آموزش عالی در بخش کشاورزی را از جمله مواردی دانست که مطالعه آنها در این تحقیق انجام گرفته است.

او ادامه داد: ”نهادینه شدن فقر روستایی از جمله مسائلی بود که به عنوان نتایج مشخص در این تحقیق خودنمایی کرد. چرا که در سال 1377، 4/10% از جمعیت شهری و 61/22% از جمعیت روستایی فقیر شناخته شدند. این در حالی است که در همین سال، یارانه‏های کالاهای مصرفی که به روستائیان تعلق گرفت به مراتب بیشتر از شکاف فقر بود اما این امر اثر چندانی نداشت. دلیل این بحث هم مشاهده آمارهاست که در برنامه اول ما حدود 22% فقر روستایی داریم و در سال 1382 نیز جمعیت فقیر در روستا باز حدود 22% است و این امر خبر از نهادینه شدن فقر در جامعه روستایی کشور می‏دهد“.

وی افزود: ”در بعد اقتصادی، رشد اقتصادی و رابطه آن با تورم و توزیع درآمد در بخش کشاورزی، وضعیت آینده و اثرات رشد اقتصادی مورد ارزیابی قرار گرفت. علاوه بر آن، در بحث سرمایه‏گذاری، وضعیت سرمایه‏گذاری در بخش کشاورزی و روند آن در گذشته و آینده بررسی شد. همچنین سهم سرمایه‏گذاری و تغییرات در زیربخش‏ها، کارآمدی و ناکارآمدی آنچه انجام شده و عوامل مؤثر بر سرمایه‏گذاری در بخش کشاورزی مورد بازنگری قرار گرفت که این مطالعه نشان داد از سال 1354 تا به امروز با روندی منفی در این بخش مواجه بوده‏ایم“.

نجفی همچنین اضافه کرد که در بعد سیاسی که از نظر او بررسی آن بسیار مهم است، ماهیت قانون در کشور، وضعیت اجرای آن در رابطه با بخش کشاورزی مورد مطالعه قرار گرفت. همچنین در بحث سازمان‏ها، ویژگی‏های دیوانسالاری، ساختارهای سازمانی و کارکردها و وضعیت توسعه پایدار از نظر سازمانی در کشور بررسی شد.

او از بحث خود نتیجه گرفت که الگوی کشت در کشاورزی، الگویی نامناسب بوده و عملکرد آن به شرایط آب و هوایی بستگی داشته و از سوی دیگر، مدیریت زمین، به ویژه در سال‏های خشک نیز اساساً وجود ندارد و لذا نظام کشاورزی کشور از نقطه نظر الگوی کشت و تولید، امروز در مرز ناپایداری قرار دارد. همچنین از نقطه نظر نظام بهره‏برداری نیز ناپایدار بوده و ادامه روند فعلی به وضع ناپایداتر منجر خواهد شد.

به گفته نجفی، مکانیسم‏های ترویجی که در حال حاضر در کشور وجود دارند، با جامعه انسان محور و توسعه کشاورزی پایدار و حتی وضعیت بهره‏وری کشاورزی فعلی ناسازگار است و به طور کلی می‏توان گفت نظام کشاورزی از نظر این مؤلفه پایدار نیست و نامناسب‏تر شدن وضع نظام بهره‏برداری می‏تواند کل سیستم را دچار مشکل کند در بعد نظام تبیینی نیز، نظام کشاورزی کشور از لحاظ زمین و خاک (به ویژه خاک) ناپایدار است. علاوه بر آن ظرفیت آب نیز در کشور محدود بوده و مصرف نامناسب و همراه با اتلاف آن می‏تواند با افزایش جمعیت موجب ناپایداری بیشتر در این مؤلفه شود.

وی در عین حال گفت که تنوع زیستی ما خوب است اما متأسفانه مدیریت آن به نوعی حراستی و پلیسی است و این امر خود می‏تواند موجب ترغیب مردم برای از بین بردن شود.

او در بعد اجتماعی، جمعیت روستا را در حال تثبیت دانست که با مدیریت صحیح می‏توان فرصت‏های مناسبی برای کار ایجاد کرد.

نجفی وضعیت کشور را در بعد آموزش و از نقطه نظر ایجاد تحول آن در بحث کشاورزی ناکارآمد توصیف کرد.

وی تصریح کرد: ”کشاورزی فعلی ما، توان اشتغال نیروی کار عرضه شده روستایی را ندارد و این در حالی است که اگر ما نتوانیم از نیروی کار روستایی استفاده کنیم، نظام بهره‏برداری کوچکتری خواهیم داشت و این شرایط سبب می‏شود اعلام کنیم که اگرچه کشاورزی ایران از بعد اقتصادی ناپایدار نیست اما در مرز پایداری و ناپایداری قرار داشته و تغییر در این وضع به اصلاح ساختار کشاورزی بستگی دارد“.

دکتر نجفی در بیان نتایج تحقیق خود در بعد اجتماعی، گفت که در این بعد، وضعیت ناپایداری در بخش کشاورزی و روستا وجود دارد. او در عین حال افزود: ”در بعد اقتصادی، کشاورزی ایران از نظر رشد اقتصادی ناپایدار نیست اما وابستگی‏های زیادی به شرایط آب و هوایی دارد که این امر می‏تواند مسأله‏ساز باشد و تحول در آن با ادامه روند فعلی ممکن است“.

او گفت که در بعد سیاسی و از نقطه نظر قوانین، نظام کشاورزی در شرایط نامناسبی قرار داشته و به هیچ وجه قدرت تغییر در قوانین را ندارد و از سوی دیگر می‏توان گفت رابطه بخش کشاورزی و نظام برنامه‏ریزی کشور، ضعیف‏ترین رابطه ممکن است.

نجفی در بحث سازمان‏ها نیز، سازمان‏های دولتی در بخش کشاورزی را مشکل‏دار خواند و در عین حال گفت که ما سازمان کشاورزان تأثیرگذار نداریم و از این حیث می‏توان گفت نظام کشاورزی از بعد سیاسی ناتوان از تأثیرگذاری برای آینده است که این مفهوم اصطلاحاً همان ناپایداری است.

وی تأکید کرد: ”در بحث پایداری سیاسی، باید وضعیتی در کشاورزی به وجود آید که مسئولین، بخش کشاورزی را مورد حمایت قرار دهد. در بحث پایداری اقتصادی نیز باید شرایطی ایجاد گردد که کشاورزی ماندگار و رقابتی باشد. از سوی دیگر در بحث پایداری اجتماعی وضع کشاورزی باید مقبول و مورد پذیرش بوده و در بحث پایداری طبیعی، سالم بوده و تخریب‏کننده نباشد“.

او از بحث خود نتیجه گرفت: ”کشاورزی پایدار مجموعه رویه‏های مدیریتی به منظور استفاده از منابع برای تولید و عرضه محصولات کشاورزی و در جهت تأمین رفاه حال و آینده انسان‏ها و اکوسیستم‏هاست“. و افزود: ”برای دسترسی به این امر ما بحث کلی را به 5 سطح تقسیم کردیم: نخست نظام بهره‏برداری که ما آن را یک سیستم اجتماعی تعریف کردیم که با کمک دانش و اطلاعات و با کاربرد نهاد و تکنولوژی از منابع بهره‏برداری کرده و در واقع محصول کشاورزی را عرضه می‏کند. براساس این تعریف، مدیریت، مهم‏ترین عنصر نظام بهره‏برداری است و مجموع این‏ها در قالب کارکردها و در تعاملات با محیط، نظام بهره‏برداری را پایدار یا ناپایدار می‏سازد“.

نجفی ادامه داد: ”ما در نظام بهره‏برداری، فرآیندهای مدیریتی داریم که شامل 5 نوع مدیریت است، مدیریت تولید، مدیریت پشتیبانی، مدیریت توسعه، مدیریت بازرگانی و مدیریت منابع که همگی آنها حتی در یک مزرعه باید انجام گیرد تا سیستم پایدار باشد این در حالی است که در شرایط فعلی ما عملاً فقط به تولید و بازرگانی توجه می کنیم“. وی ضمن تأکید بر نیاز به اصلاح ساختار زمین‏داری و تحول در بهره‏برداران هشدار داد که اگر سیستم‏ها را به امید خود رها کنیم، به سوی ناپایداری پیش می‏روند.

او همچنین پیشنهاد کرد که روستای پایدار با سیستم مدیریت خاص (با هیأت امنایی شامل پیرترین افراد) و جامعه روستایی به عنوان مجمع عمومی و اعضای منتخب به عنوان هیأت مدیره و یک مدیر عامل برای روستا در نظر بگیریم چرا که روستای پایدار یعنی واگذاری امور به خود روستاییان که ما به عنوان مشاوران باشیم نه اربابان آنها.

وی بر ایجاد تشکل بهره‏برداران منابع و سیستم‏های ارزشیابی برای ارزیابی تخریب و آلودگی آبها، و ایجاد شهر کشاورزی با صنایع کشاورزی، بازرگانی کشاورزی و خدمات کشاورزی نیز تأکید کرد و گفت که در سطح ملی، مهمترین اقدامات اساسی، تعهد سیاسی مقامات کشور، تدوین چارچوبهای اساسی برنامه توسعه پایدار کشاورزی و هدایت استانها، شهرستانها و محلات، تأسیس صندوق توسعه پایدارو ایجاد نظام ارزیابی اجتماعی برای پروژه‏های بزرگ، همچنین مدیریت عوامل محیطی و اصلاح سیستم‏ها و ساختارهای کشوری براساس این تفکر است.

او تصریح کرد: ”کشاورزی پایدار یک نظام مدیریتی تلفیقی است که با دو تلفیق عمومی از کرت تا نظام ملی و تلفیق افقی از کشاورز تا تشکل‏های نظام بهره‏برداری، بخش خصوصی و دولت شکل خواهد گرفت“.

در برنامه اول ما حدود 22% فقر روستایی داریم و در سال 1382 نیز جمعیت فقیر در روستا باز حدود 22% است و این امر خبر از نهادینه شدن فقر در جامعه روستایی کشور می‏دهد

کشاورزی فعلی ما، توان اشتغال نیروی کار عرضه شده روستایی را ندارد و این در حالی است که اگر ما نتوانیم از نیروی کار روستایی استفاده کنیم، نظام بهره‏برداری کوچکتری خواهیم داشت و این شرایط سبب می‏شود اعلام کنیم که اگرچه کشاورزی ایران از بعد اقتصادی ناپایدار نیست اما در مرز پایداری و ناپایداری قرار داشته و تغییر در این وضع به اصلاح ساختار کشاورزی بستگی دارد
وی در پایان تأکید کرد: ”در مورد کشاورزی پایدار و توسعه باید فرهنگ سازی کنیم و این فرهنگ سازی باید به اصلاح دیدگاه دولتیان در این زمینه، اصلاح نگرش جوامع محلی و مردم برای درک احساس مالکیت و مسئولیت بیشتر، مشارکت جوامع محلی در مدیریت نه در تسهیم هزینه و حرکت به سوی دانشی شدن جامعه و نه مدرکی شدن آن صورت گیرد چرا که انسان‏ها اساس پایدار کردن توسعه هستند و توانایی بهره‏برداران کشاورزی برای فکر کردن به سرنوشت خود و نظام کشاورزی کلید پایداری در این این راه است“.

صفحه171 از277

زیر مجموعه ها