«جهانی شدن و نظریههای توسعه» عنوان سخنرانی دکتر محمد جواد زاهدی بود که در تاریخ سی خرداد ماه سال جاری، در نشست گروه علمی- تخصصی مطالعات توسعه انجمن جامعهشناسی ایراد شد. متن کامل سخنرانی این نشست را در ادامه میخوانید.
طرح مساله
قرن بیستم، درکنار همه حوادث ریز و درشت مهمی که در آن رخ داد، شاهد ظهور دو فرایند دوران ساز و دو گفتمان بیبدیل هم بود: توسعه و جهانی شدن. توسعه در نیمه اول قرن بیستم و جهانی شدن در ربع آخر این قرن مطرح شد. شکی نیست که هر دو فرایند، هم به لحاظ شکلی و هم به لحاظ ساختاری کاملا نو ظهورند. اگرچه نشانههایی از پویشهای کم و بیش مشابه این فرایندها در دورانهای گذشته میتوان یافت، اما نمیتوان با نگاهی ذاتگرایانه وجود آنها را متقدم بر قرن بیستم دانست. ضمنا واقعیت تعلق این دو گفتمان به قرن بیستم را نمیتوان به معنای پایان یافتن عمرشان واتمام تاریخ مصرفشان در قرن بیست و یکم تعبیر کرد. زیرا هر دو فرایند فقط به تازگی به مرحله پختگی گفتمانی رسیدهاند و از قرن بیست و یکم است که شرایط لازم برای نهادی شدن آن ها فراهم شده است. مساله اساسی این است که این دو گفتمان تاکنون در رابطه علی با هم یا در چارچوب تاثیر و تاثر متقابل مورد توجه چندانی قرار نگرفتهاند. توسعه و جهانی شدن اگرچه مستقل از هم به وجود آمده اند و فاصله زمانی میان پیدایش آنها نیز کم نیست اما محتملا بیارتباط با هم نیستند. با توجه به اهمیت رابطه میان جهانی شدن و توسعه در زمانه ما و این واقعیت که این دو در ارتباط با هم کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند، در جلسه امروز میخواهیم در زمینه احتمال وجود یک استلزام متقابل میان این دو پدیده گفتمانی نکاتی را مورد بحث قرار دهیم.
نظریههای توسعه:
نخست نگاهی بیاندازیم به نظریههای توسعه که از قدمت بیشتری هم برخوردارند.
از تعریف توسعه در میگذرم چون این تعریف بیش تر مصداقی است تا ذاتی. ولی لازم است اشاره کنم که یک برداشت مورد توافق از معنای توسعه وجود دارد و آن است که توسعه دلالت به انباشت در جهت مثبت، یعنی انباشت همراه با بهبود و رفاه و رونق دارد.
نخستین نظریههای توسعه در فاصله بین دو جنگ جهانی اول مطرح شد و یکی از خاستگاههای اصلی آن نیز تجربه موسوم به برنامه جدید اقتصادی ( NEP) در کشور شوروی در نخستین سالهای پس از انقلاب بلشویکی است. با الگوبرداری از نپ دیدگاههای نظری و مدلهای عملیاتی زیادی مطرح شد که اکثر آنها از منظر غایتشناسی نه فقط همسو با نپ نبوده اند بلکه درست در نقطه مقابل آن قرار داشتند.
چون این دیدگاه بسیار متنوعاند، لذا برای یک مرور کلی بر آنها ناگزیر از دستهبندی آنها هستیم. در یک طبقهبندی کلی از نظریههای جامعهشناختی توسعه، از آغاز تاکنون، میتوانیم همه آنها را در 4 دسته اصلی جای دهیم:
1) نظریههای نوسازی( یا مدرنیزاسیون)
2) نظریههای وابستگی
3) نظریه نظام جهانی
4) و بالاخره نظریههای جدید موسوم به پسا توسعهگرایی
البته دو استثنای خارج از این دستهبندی هم وجود دارد.
- اولی، یک نظریه توسعه مارکسیستی ناکام و ناموفق است که بر ساخته حاکمان شوروی سابق است و به نظریه « راه رشد غیر سرمایهداری» موسوم است. چون منشا این نظریه یعنی حکومت سوسیالیستی روسیه دچار فروپاشی و محو شده است لذا آن را باید سالبه به انتفا موضوع تلقی کرد.
- دومی، نظریه مائوئیستی توسعه است که اگرچه الگوی موفقی ارزیابی میشود اما به دلیل تجدید نظریههای مکرر "دنگ شیائو پنیک" و همفکرانش چیز چندانی از آموزههای مائوئیستی اولیه در آن باقی نمانده و لذا آن را هم باید سالبه به انتفا محمول تلقی کرد.
- نظریههای نوسازی همه ملهم از ایده "وبری" برتری تمدن غربی به تمدن شرقیاند. از این رو نظریههای نوسازی را به درست مترادف "غربی سازی" دانستهاند، چون مصداق اصلی و الگوی مرجع برای این نظریه ها، مدل تاریخی و راه توسعهای طی شده توسط کشورهای پیشرفته غربی است.نظریه های نوسازی را برحسب محتوا و رویکرد آن به چند دسته تقسیم کرده اند که عبارتند از:نظریه های نوسازی اجتماعی شامل ایدههای پارسونز، هوزلیتز،اسملسر، آیزنشتاد و برینگتون مور و اخیرا اینگلهارت و ولزل ؛ نظریه های نوسازی روانی شامل ایدههای دانیل لرنر، اینکلس و اسمیت، مک کله لند، هگین، راجرز و ریمون فرست؛ نظریههای نوسازی اقتصادی شامل ایدههای شومپیتر و روستو ؛ و نظریههای نوسازی سیاسی شامل ایدههای هانتینگتون و ارگانسکی و اخیرا هم فریدزکریا.
- اگر منصفانه بخواهیم داوری کنیم، نظریههای نوسازی گرچه ایرادهای زیادی به آن وارد است، اما موفقترین الگوهای توسعهای را تشکیل میدهند. ژاپن، کره جنوبی، مالزی، ترکیه،برزیل، آرژانتین، دبی در امارات متحده و کشورهای موسوم به ببرهای صنعتی در جنوب شرقی آسیا همگی مصداق بارز موفقیت این نظریهاند. آنچه ما در ایران داریم از لباسی که امروزه به جای دستار و لبادهای که پدرانمان تا سه نسل قبل میپوشیدند به تن میکنیم گرفته، تا دانشگاهی که امروزه در گوشهای از آن نشستهایم و درباره توسعه با هم گفتگو میکنیم تا تحصیل و اشتغال زنان یا قطاری که سوار میشویم، اتومبیل و جادهای که با استفاده از آن اینطرف و آنطرف میرویم، مشاغل شهری، بیمارستانها، شهرداری ها، دیوانسالاری و خلاصه همه مواهبی که امروزه اگر چه بطور شکسته و بسته از آن بهرهمندیم همه حاصل اقدامات نوسازی است که از دوره پهلوی اول یعنی از حدود 80 سال قبل در ایران آغاز شد.
- دسته دوم نظریهها، نظریههای وابستگی است که حاصل تلفیق مارکسیسم و تجارب روشنفکران آمریکای لاتینی است. در دهه 1950 گروهی از اقتصاددانان مستقر در کمیسیون اقتصادی برای آمریکای لاتین (ECLA)، در سانیتاگو شیلی، برنامه تحقیقاتی جدی و دقیقی را در ارتباط با یک پرسش مهم و اساسی آغاز کردند. پرسش این بود که چه عللی موجب میشود که شاخص رشد استانداردهای زندگی و تولید ناخالص داخلی(GDP) بین کشور های ثروتمند شمال صنعتی و کشور های در حال توسعه و فقیر تر جنوب پیوسته از هم فاصله بگیرد؟ پژوهش مشخص کرد که علت اصلی این فاصله گرفتن فزاینده، وابستگی کشورهای جنوب به کشورهای صنعتی شده شمال است.
نطفه اصلی تفکر وابستگی را میتوان در آثار رائول پربیش اقتصاددان آرژانتینی یافت. دو خط متمایز را در تفکر وابستگی میتوان تشخیص داد: نخست جریان فکری ملهم از آندره گوندر فرانک و پل باران که با رهیافتی مارکسیستی امپریالیسم و میراث استعماری در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را علت عقب ماندگی کشورهای در حال توسعه میدانند. جریان فکری دوم منسوب به فرناندو هنریک کاردزو و انزوفالتو ( Enzo Faleto) است که به اندازه جریان فکری اول رویکرد سخت مارکسی ندارد ولی با پذیرش موضوع نابرابریهای طبقاتی و استثمار،پویشهای درونی دولت- ملتهای در حال توسعه ( یعنی تاریخ، منابع طبیعی و ساختار اجتماعی آنها) و نه جایگاه ساختی آنها در تقسیم کار بین المللی را عامل عقب افتادگی این کشورها میداند. هر دو جریان فکری یاد شده « مبادله نابرابر» (unequal exchange) را عامل اصلی تداوم وابستگی و بازتولید عقب ماندگی میدانند.
- دسته سوم نظریههای توسعه که به آن اشاره کردم، نظریه نظام جهانی والرشتاین است. نظریه والرشتاین یک نظریه نومارکسیستی است که در حوزه مارکسیسم تاریخی قرار میگیرد. این نظریه هم،ملهم از ایده امپریالیسم مارکسی است. والرشتاین در وهله نخست دو نوع نظام جهانی را از هم متمایز میکند: یکی امپراطوریهای جهانی مانند امپراطوری چین و روم باستان و دوم اقتصاد جهانی سرمایهداری. والرشتاین خاستگاه اقتصاد جهانی سرمایهداری را در دوره زمانی 1450 تا 1640 در نظر میگیرد که جهان شاهد انتقال سلطه سیاسی و نظامی به سلطه اقتصادی است. از نظر او سه عامل اصلی در این انتقال موثر بوده است:
1) گسترش جغرافیایی از طریق اکتشاف و استعمار
2) تحول شیوههای نظارت بر کار( در مناطق هسته ای و پیرامونی)
3) توسعه دولتهای نیرومندی که به دولتهای هستهای اقتصاد جهانی سرمایهداری تبدیل شدند.
هریک از این عوامل، مرحلهای خاص از گسترش نظام جهانی اقتصاد سرمایهداری را تبیین میکنند که از شرح تفصیلی آن در اینجا در میگذرم. همانطور که میدانید این نظریه کشورهای جهان را به سه قلمرو متمایز تقسیم میکند: هسته، پیرامون و نیمه پیرامون.
البته اشاره کنم که در نظریه والرشتاین پیشبینی شده بود که با گسترش نظام سوسیالیستی نوع سومی از نظام جهانی تحت عنوان «حکومت جهانی سوسیالیستی» پدید میآید که با فروپاشی بلوک شرق این پیش بینی درست از آب در نیامد.
- و بالاخره باید به نظریههای توسعهای جدیدتر اشاره کرد که ویژگی اصلی آنها به زیر سوال بردن همه پارادایمهای قبلی توسعه ای است. به همین لحاظ این نوع نظریهها را به نامه نظریههای پسا توسعهای نیز میشناسند.
نخست بگذارید ببینیم که پساتوسعهگرایی چیست؟
پساتوسعهگرایی ساختار شکنی توسعه است. این نگرش توسعه را یک فرا روایت میداند و معتقد است که مثل همه فرا روایتهای دیگر دوران ما، عمر این فراروایت هم به سر آمده است. شاید بتوان گفت که پسا توسعه گرایی کنار گذاشتن شیوه تفکر و شیوه زندگی مدرنیته به نفع احیای انواع فلسفهها و فرهنگهای غیرمدرن و غیرغربی است. یکی از نخستین دیدگاههای موسوم به پساتوسعهگرایی از سوی مجید رهنما صاحب نظر ایرانی توسعه ابراز شده است. رهنما با توجه به عملکرد سازمانهای جهانی در زمینه توسعه به طور ضمنی و تلویحی این باور را بیان میکند که توسعهگرایی که به نوعی میراث استعمارگرایی است به جای آن که یک فرایند بهبود بخشنده واقعی باشد بیشتر به دکانی برای سازمانها، کارگزاران و متخصصان توسعه بدل شده است. او میگوید این کارگزاران به جای توجه به مضمون واقعی توسعه و الزامات پایهای آن به ابداع زبان فنی– تخصصی ویژهای اقدام کردهاند که وظیفه اصلی آن بیمحتوا کردن واژهها است. رهنما این زبان سیاره ای را unics میخواند. ( که مخفف universal communication system است) رهنما مینویسد: کلمه توسعه با ظرافتی خاص به جای استعمار مینشیند. کشورهای عقب مانده ابتدا به کشورهای از نظر اقتصادی عقب مانده و سپس به توسعه نیافته و در پایان به در حال توسعه بدل می شوند و چنین است که به موصوف بدون صنعت توسعه صفاتی چون اقتصادی، درون زا، انسان- محور، خودکفا، از پایین به بالا و اخیرا پایدار افزوده میشود».
در کتاب مجموعه مقالات پسا توسعهای ( Post_ Development Reader 1997) که رهنما و باتری ( Bawtree) گردآوری کردهاند و در1997 منتشر شد، سه دیدگاه و نگرش پسا توسعهای معرفی شده است:
اول) پلورالیسم رادیکال: که شعارش "محلی فکر کن و محلی عمل کن"است.
دوم) زندگی ساده: از نوع اکولوژیکی و روحانی آن.
سوم) ارزیابی مجدد جوامع ماقبل سرمایهداری: به صورت بازگشت به سالم زیستی و ساده زیستی، یعنی زندگی مثلا بدون اتومبیل و بدون مصرف انبوه که انسان مدرن به آن معتاد شده است.
دیدگاههای متفاوت و متنوعی ذیل پساتوسعهگرایی طبقهبندی میشود که از آن جمله میتوان از این رویکردها نام برد:
- ایوان ایلیچ: که به تغییر پساساختاری در مطالعات توسعه باور دارد و به نقد جهان بینی توسعهگرایی غربی با الهام از آرا پست مدرن خصوصا نظریههای فوکو پرداخته است.
- آرتورو اسکوبار ( Artoro Escobar) ( انسانشناس کلمبیایی و استاد دانشگاه ماساچوست) که با دیدگاه فوکویی نقد قدرت، نگرش توسعهگرایی را زیر سوال میبرد.
- سرژ لاتوش ( serge latouche) که مبشر جهان پساغربی ( Post_ Western world) و نقاد جامعه آزاد یا باز غرب است و آن را در باغ سبز جامعه مدرن میخواند که فاقد محتوای رفاهی واقعی و فاقد پایداری است.
- دیدگاههای کم و بیش مشابه استعمار زدگی فرانتس فانون و شرق شناسی ادوارد سعید که انسان ستمگر غربی و انسان ستمکش شرقی را به یک اندازه در به وجود آمدن و ضع موجود مقصر میدانند.
- و بالاخره دیدگاههای پساتوسعهگرایی فمینیستی که از منظر فمینیسم به نقد نظریههای توسعه و توسعهگرایی میپردازند. از برجستهترین صاحبنظران در این زمینه میتوان از کاترین اسکات، نانسی هارتسوک، کارولینموزر و جین پارپارت نام برد.
اگر نیک بنگریم نظریههای توسعه را میتوان بازنمای گسترشهای جهانی در قرن بیشتم و خصوصا پس از جنگ جهانی دوم تفسیر کرد. برجستهترین ویژگی مشترک این گسترشها آن است که همگی به سوی جهانی شدن جهتگیری شدهاند . اهم گسترشهای یاد شده از این قراراند:
1- ایجاد رژیم بین المللی پول و تجارت، به منظور تسهیل بر همکنشهای بین المللی اقتصادی؛ رویکرد توسعهای نوسازی عمدتا این مرحله از تاریخ قرن بیستم را نمایندگی میکند.
2- شرایط نشات گرفته از فروپاشی مستعمرههای اروپایی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین؛ دیدگاههای وابستگی بازنمای این شرایط اند.
3- دو قطبی شدن جهان و دوران موسوم به جنگ سرد؛ نظریه نظام جهانی والرشتاین بازنمای این دوره است.
4- رشد توجه به جان سختی و مقاومت فقر در جهان ( نه فقط در کشورهای در حال توسعه بلکه حتی در کشورهای توسعه یافته صنعتی) ؛ اکثر نظریههای پساتوسعهگرایی این وضعیت را بازنمایی میکنند.
اما یک تحول بسیار مهم در شرایط جهان در اواخر قرن بیستم به وقوع پیوسته است که هنوز به ازای آن هیچ نظریه توسعهای مشخصی نداریم و آن جهانی شدن است که از دهه 1980 به اصلیترین فرایند و قوت مندترین گفتمان در سطح جهانی بدل شده است.
جهانی شدن
حال ببینیم که جهانی شدن چیست؟ بگذارید از تعبیر نمادین رونالد رابرتسون آغاز کنیم که به زعم من یکی از زیباترین و در عین حال پرمعناترین تعبیرها از جهانی شدن است. رابرتسون میگوید جهانی شدن یعنی « عام شدن خاص و خاص شدن عام»، این یعنی گوناگونی فرهنگی در عین یگانگی فرهنگی. رابرتسون به وحدت (uniformity) در جهانی شدن اعتقاد ندارد، بلکه جهانی شدن را بازگوی mixtures unique ( یعنی مخلوطهای یگانه / یا یگانههای درهم) میداندو این مخلوطهای یکتا نسبت یه ریسکها، هزینهها، مزایا و مقررات هم پیوندیها و درهم فشردگیهای روزافزون جهان خنثی است؛ در حالیکه وحدت افاده بر ادغام اجتماعی و حساسیت همگانی نسبت به پیامدهای این ادغام دارد.
جهانی شد در کل دلالت دارد بر:
1) درهم فشرده شدن جهان و تبدیل آن به یک مکان واحد،
2) عمومیت یافتن هرچیز در مقیاس جهانی.
اشاره به چند نکته مهم درباره جهانی شدن ضروری است:
نکته اول اینکه : دلالت معنایی جهانی شدن شاید تقریبا از ابتدای تاریخ بشر وجود داشته، اما آنچه امروزه جهانی شدن نامیده میشود فرایند متاخری است که با مدرنیسم و توسعه کاپیتالیسم ظهور یافته است. این فرایند با سایر فرایندهای اجتماعی اساسی دوران ما یعنی پساصنعتی شدن، فرانوگرایی (پست مدرنیسم) ، و شالودهشکنی (deconstruction) سرمایهداری همراه است.
نکته دوم اینکه: خاستگاه جهانی شدن، اقتصاد سرمایهداری است و تحول مفهوم جهانی شدن کم و بیش با تحول نظامهای مبادله در چارچوب این اقتصاد همخوانی دارد. سه فرایند اصلی مبادله را در این زمینه میتوان مشخص کرد: مادی- سیاسی و نمادین:
مبادلات مادی ← مبادلات سیاسی ← مبادلات نمادین
( از قرن نوزدهم) ( از آغاز قرن بیستم تا امروز) ( از ربع آخر قرن بیستم تا امروز)
مبادلات نمادین مصادیق مادی ندارد. نمادها توسط همه کس، در همه جا و همیشه تولید میشود و تقریبا هیچ محدودیتی در تولید و باز تولید آنها وجود ندارد و این مهم ترین ویژگی امروزین جهان جهانی شده است. به همین خاطر است که میگویند جهانی شدن فردگرایی و آزادی عمل فردی را به صورت غیرقابل تصوری گسترش داده است.
نکته سوم اینکه: جهانی شدن تا کنون بر سه عرصه اصلی زندگی اجتماعی تاثیر گذاشته است:
- اول بر عرصه اقتصاد: از طریق جریانهای تولید، مبادله و مصرف؛
- دوم بر عرصه سیاست و حکومت: خصوصا برتمرکز و اعمال قدرت، بر سازمانهای سیاسی و همچنین بر اعمال فشار و سرکوب از سوی حکومتها(خاصه حکومتهای توتالیتر)
- و سوم بر عرصه فرهنگ: از طریق تولید و مبادله کالاهای فرهنگی و آفرینش نمادها، ارزشها، مفاهیم، اعتقادات و ذوق و سلیقه جهانی شده.
و نکته چهارم اینکه: مصادیق تاثیرهای جهانی شدن بر عرصههای اقتصاد و سیاست و فرهنگ، از این قراراند:
- در عرصه اقتصاد: از میان برداشته شدن وابستگی عرضه و تقاضا به مکانهای خاصی (یعنی بازار). از جلوههای این وضعیت تجارت الکترونیک، تجارت از راه دور، و کار در فضای مجازی است.
- در عرصه سیاست: گسترش قلمرو عمل دولتها و سازمانهای غیردولتی و گروههای اجتماعی به فراتر از مرزهای ملی: مصادیق این تاثیر تغییر در دلالتهای حاکمیت سرزمینی، ایجاد دولت الکترونیک، ایجاد شبکههای اجتماعی- سیاسی مجازی و تشکیل گروههای سیاسی غیرمتشکل است.
- و بالاخره در عرصه فرهنگی: گسترش مبادلات فرهنگی و نمادین که نتیجه آن رهایی از قیود متعارف زمانی و مکانی و مصداق آن گسترش ارتباطات اینترنتی (مراودات ایمیلی،چت کردن ها، فیس بوک، توئیتر و امثال اینها) است.
جهانی شدن فرایندی در حال شدن است. یعنی در همین حال حاضر هم در شرایط تکوین شکل و پیشرفت مستمر قرار دارد. اما برای آن نمونههای قدیمی - آرمانی که اصطلاحا نمونههای اسطورهای خوانده میشود و نیز نمونههای تحقق یافته تاریخی هم میتوان ذکر کرد:
نمونههای تاریخی – آرمانی این مضمون: نگرش ادیان بزرگ؛ اتحاد پرولتاریای جهانی ( انترناسیونال کارگری) است و نمونههای تحقق یافته تاریخی آن: امپراطوریهای چین، رم و عثمانی؛ اتحادیه اروپا ؛و شرکتهای فراملیتی(transnational corporation) است.
ویژگیهای جهانی شدن از این قراراند:
1- ادغام بازاندیشی در سطوح محلی و جهانی
2- فشردگی مکان و زمان
3- برساخت هویت جدید “شهروند جهانی”
4- آفرینش ذائقه فرهنگی نوین جهانی شده
5- بازتولید مهارناپذیر مطالبات سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی نو
6- گسترش آگاهی های جهانی
7- گسترش مشارکتهای سیاسی و اجتماعی در مقیاس جهانی.
همانطور که میتوانید حدس بزنید واقعا تحقق همه این ویژگیها مگر تا سال های پایانی قرن 20ناممکن بوده است به همین خاطر است که در آغاز بحثم تاکید کردم که جهانی شدن فرایندی نو ظهور است وروزآمد شده یک گفتمان قدیمی نیست. نظریههای جهانی شدن هم مثل نظریههای توسعه بسیار متنوعاند و نکته جالب توجه آن است که تاریخ طرح برخی از آنها حتی قبل از ظهور این فرایند است. اهم این نظریه ها از این قراراند:
نظریه امپریالیسم لنین ؛ نظریه وابستگی گوندرفرانک ؛ نظریه نظام جهانی والرشتاین ؛ نظریه مدرنیته متاخر گیدنز؛ نظریه فرایند تمدن گستری الیاس ؛ نظریههای مک دونالدی شدن و کارت اعتباری شدن ریتزر؛ نظریه جامعه مخاطر اولریش بک ؛ و نظریه جهان محلی شدن رابرتسون. من رابرتسون را برجستهترین نظریه پرداز جهانی شدن میدانم به همین لحاظ سعی میکنم در انیجا خطوط اصلی این فرایند را با ارجاع به دیدگاه او ترسیم کنم: نظریه رابرتسون یک نظریه پسامارکسیستی است. در پسامارکسیستم ( یعنی مارکسیسم+ پست مدرنیسم) فرهنگ هم مهمترین عامل و محرک هرگونه حرکت اجتماعی و هم بازنمای اصلیترین مشخصهای هر حرکت اجتماعی است.
رابرتسون در بحث هایش درباره جهانی شدن از مجموعه مفاهیم ( ترمینولوژی) خاصی استفاده میکند که مهمترین آنها از این قراراند:
- Globality ( که به فارسی آن را جهانبودگی ترجمه کردهایم) یعنی آگاهی نسبت به جهان به عنوان یک کل که به شکلگیری افکارهای هویتی در رابطه با عرصه جهانی منجر میشود. این مفهوم فاقد زمان و مکان است.
- Particularized universal(خاص شدن عام): یعنی این که کالاهای فرهنگی فرهنگ جهانی (مثلا دموکراسی) در هر جایی رنگ و بوی فرهنگ خاصی که در آن جا مصرف می شود را میگیرد.
- Universalized particular(عام شدن خاص): یعنی عالم گستر شدن یک ویژگی فرهنگی خاص مثلا غذای چینی یا ژاپنی یا مغولستانی یا مکزیکی که امروزه در همه جای جهان میتوان آنها را یافت.
- Glocalization(جهان محلی شدن ): یعنی جهان محلی شده و محله جهانی شده؛ به این معنی که فرهنگهای محلی برای بقای خودشان با فرهنگ عام جهانی وارد تعامل میشوند و در نتیجه در عین محلی بودن بعد جهانی پیدا میکنند.
رابرتسون عقیده دارد که جهانی شدن را خیلی هم چیز مطلوب و نازنینی نباید ارزیابی کرد و شابد هم حق با او باشد: جهانی شدن موجب افزایش توقع در همه گروههای اجتماعی میشود: کارگران، کشاورزان، کارفرمایان، طبقات متوسط، روشنفکران و حتی سیاستمداران ( در همه جهان و خصوصا در کشورهای موسوم به در حال توسعه) با افزایش آگاهی، اطلاعات و ارتباطات جهانی شدهشان توقعات و انتظارات بیشتری پیدا کردهاند. تجربه چند دهه اخیر نشان میدهد که آزادی، حقوق شهروندی، عدالت، امنیت و رفاه مطالباتی هستند که در شرایط جهانی شدن تشدید میشوند. اینها را شاید بتوان از جهاتی مثبت و مطلوب ارزیابی کرد ولی در مقابل باید از جلوههای منفی و دردسر سازی هم نام برد که آسایش و آرامش را از مردم جهان سلب کرده اند.از جمله این جنبه های منفی تقویت شدن جریان های ضد جهانی شدن با استفاده از ابزارها و روشهای خود جهانی شدن است: بنیادگرایی، رواج گفتمانهای پسامدرنیته ای نظیر مذاهب نوین، خشونت گرایی، پول شویی و گسترش باندهای مافیایی برخی از این نوع جنبه های منفی دردسر سازاند.
نتیجهگیری:
جهانی شدن در حوزه اقتصاد تقریبا بدون مشکل مهمی به طور پیوسته در حال پیشروی است و فقط گاهی اوقات اعتراضاتی از سوی برخی اقشار و گروههای اجتماعی کشورهای پیشرفته و صنعتی در مقابل آن ابزار میشود که البته تاکنون تاثیر محسوسی بر روند آن نداشته است. در قلمرو سیاست هم جریان جهانی شدن در زمینههایی با وضوح و آرامی و در مواردی هم با ابهام زیاد و در شرایط غبارآلود محض در جریان است . همکاریهای سیاسی بینالمللی چه در سطح دولتها و چه در سطح سازمان های غیردولتی و چه در سطح نهادهای مردمی به طور فزایندهای در حال گسترش است. اما حرکت به سوی آرمان تشکیل یک دولت واحد جهانی و یا محدودسازی دامنه اختیار عمل دولت- ملتها هنوز در هالهای از ابهام و تردیدهای جدی قرار دارد. اما مهمترین چالش امروزین جهانی شدن که تصادفا بیشترین رابطه را هم با گفتمان توسعه دارد مربوط به قلمرو جهانی شدن فرهنگ و به ویژه زمینههای مربوط به ارتباطات است. ارتباطات جهانی امروزه به سطحی رسیده است که هرکس همه را میبیند، همه چیز را میداند و همچنین به آنچه او را از دیگران جدا میکند کاملا آگاهی دارد. اطلاعات و ارتباطات جهانی شده امروزی هم حامل توسعه هستند و هم عامل بروز جریانهای ضد توسعهای. تعارض و نفرت ناشی از مشاهده مستمر و درک عمیق نابرابریها پیامدهای ضد توسعهای شدیدی دارد. این ارتباطات جهانی شده به یک چالش سیاسی جدید در سطح جهانی بدل شده است. فقط دولتها و خصوصا دولتهای توتالیتر نیستند که از پیامدهای این ارتباطات گسترش یافته مهارناپذیر در وحشت و رنجاند، بلکه ملتها و گروههای مختلف مردم در سرتاسر جهان نیز به طور روزمره با نتایج مثبت و منفی این ارتباطات دست به گریباناند. به قول دومنیک ولتون ( Dominique Welton) نویسنده کتاب « جهانی سازی دیگر»، مثلث جدیدی باسه مولفه هویت، فرهنگ و ارتباطات پدید آمده است که زندگی همه مردم جهان را خواه به آن آگاهی داشته باشند و خواه نداشته باشند، تحت تاثیر قرار میدهد.
ولتون مینویسد: «واقعه مهم در آغاز قرن بیست و یکم ظهور ناگهانی مثلث دهشتناک هویت- فرهنگ- ارنباطات است. درگیریها و مطالعات سیاسی نظیر تروریسم بین المللی نشانهای از این ظهور ناگهانی هستند. به نابرابریهای سنتی میان شمال و جنوب، خطرات سیاسی مرتبط با فرهنگ و ارتباطات افزوده میشود».
ارتباطات گسترش یافته جهانی، فاصلههای فیزیکی را از بین برده است اما از میان رفتن فاصلههای فیزیکی پیامدهای فاصلههای فرهنگی را مخاطرهآمیزتر کرده است. جهانی شدن اطلاعات و ارتباطات و فرهنگ که تصور میشد دنیا را برای ما آشناتر و انسانها را به هم نزدیکتر میکند برخلاف انتظار مردم را به تفاوتهایشان آگاه تر و حساستر کرده است . کنش اجتماعی و سیاسی مردم در بسیاری از کشورهای در حال توسعه آمیزهای از وضعیت دوسودایی تاسی به غرب و غرب ستیزی است. گروهی جذب آرمانهای آزادی و دموکراسی موجود در غرب میشوند و گروهی بر نابرابریهای موجود میان استانداردهای زندگی خودشان و غربیها میشورند و برای ابراز نارضایتی خود به خشونتآمیزترین روشها متوسل میشوند.
هر روزه هزاران پیام از کشورهای پیشرفته صنعتی ارسال میشود، اما فضا- زمانی که گیرندگان پیام در آن زندگی میکنند همان فضا- زمان فرستندگان پیام نیست. به سخن دیگر شکافی عمیق میان فرستندگان پیام و گیرندگان آن وجود دارد. هیچ پیام واحدی هرگز از سوی همگان به یک شیوه دریافت نمیشود. این پیامها در بسیاری از گیرندگان احساسی از سلطه جویی فرهنگی القا میکند و در بسیاری از موارد واکنشهای خشونت آمیزی را موجب میشود.
چالش اصلی توسعه در جهان کنونی پر کردن این شکاف فرهنگی آشکار و دردسرساز است که به رغم از میان رفتن فاصلههای فیزیکی میان مردم کشورهای پیشرفته و در حال توسعه همدلی و انسجام اجتماعی در جامعه جهانی را روزبه روز کمتر کرده و فاصله عاطفی و اجتماعی میان این مردم را روزبه روز بیشتر میکند.
سخن آخر این که با توجه به نظریه glocalization را برتسون میتوان رابطه میان توسعه به مثابه خصوصیتی که در سطح محلی پیگیری میشود با جهانیشدن به مثابه خصلت عمومی زیست جهان (life world) در زمانه ما را رابطهای دیالکتیکی تعریف کرد. جهانی شدن مختصات فرایند توسعه امروزین را تعیین میکند و از سوی دیگر همین توسعه از طریق globality خاصی که ایجاد میکند ابعاد و ویژگیهای خود جهانی شدن را مشخص میکند. جهانی شدن در چند دهه اخیر به طور پیوسته فرایند تکوین شکل را تجربه کرده است یعنی شکل و مضمون و روشهای اجرایی خودش را پیوسته بازتولید و نو کرده است اما نظریههای توسعه هنوز در شرایط نگرشی و گفتمانی ماقبل جهانی شدن در جا میزنند بنابراین تجدیدنظر در نظریههای توسعه با توجه به استلزامات جهانی شدن اجتناب ناپذیر است. اگر حق داشته باشیم که رابطهای دیالکتیکی را میان جهانی شدن و توسعه تعریف کنیم پس محق خواهیم بود که دو پرسش اصلی را هم برپایه این رابطه مطرح کنیم:
- اولین پرسش مربوط می شود به آسیبشناسی توسعه در شرایط جهانی شدن.
- و دومین پرسش مربوط است به آسیبشناسی جهانی شدن در شرایط کار بست الگوهای ماقبل جهانی شدن توسعه. بر جامعهشناسی و به ویژه جامعه شناسی توسعه است که بکوشد تا پاسخهای مناسب و شایستهای برای این پرسشهای اساسی پیدا کند.
نتایج پژوهش که با تجزیهو تحلیل اطلاعات جمعیتی، توسعهای، محیطی و معیشتی 45085 آبادی صورت گرفت نمایانگر آن است که:
الف) سطح عمیقی شدن کشت، عملکرد در هکتار و کل تولیدات محصولات کشاورزی در سالهای بعد از اصلاحات اراضی به صورتی معنیدار بالاتر از قبل از اصلاحات ارضی شدهاند.
ب) سطح عمقی شدن کشت، عملکرد در هکتار نظامهای بهرهبرداری خانوادگی به مراتب بالاتر از سایر نظامهای بهرهبرداری میباشند.
ج) در طول مقاطع مورد بررسی روستاهای کوچک (کمتر از صد خانوار) کوچک و کوچکتر شده و روستاهای بالای 200 خانوار بزرگ و بزرگتر شدهاند. همچنین روستاهای کوچک، مهاجر فرست و روستاهای بزرگ مهاجرپذیر بودهاند و بیش از 85 درصد رشد جمعیت در طول سالهای 1345 تا 1375 مربوط به روستاهای دارای جمعیت بالای 1500 نفر بوده است.
د) نظام نوین پخشایش جمعیت روستایی حاکی از تمرکز جمعیت، امکانات توسعهای و تکنولوژی کشاورزی در روستاهای پر جمعیت و واقع در نواحی دشتی ـ جلگهای است، حال آنکه بیش از 50 درصد اراضی کشاورزی روستایی مربوط به روستاهای دارای کمتر از 500 نفر جمعیت میباشد.
ه) روند تغییرات جمعیتی در همه روستاهای کشور یکسان نبوده، بلکه از اختلافات کاملاً بارز و معنیداری برخوردار بوده است. به گونهای که از سال 1345 تا 1375، تعداد 21482 آبادی جمعیتپذیر و 7359 آبادی جمعیت فرست بودهاند و 21482 آبادی ثابت ماندهاند.
و) همبستگی بین میزان تراکم حیاتی جمعیت آبادیهای مورد بررسی و سطح عمقی شدن کشت مثبت و معنیدار بوده است.
ز) هر چه نسبت خانوارهای بهرهبرداری کشاورزی به کل خانوارهای آبادیها بیشتر بوده، سطح عمقی شدن کشت هم بیشتر بوده است.
ح) میزان م تغییری بین حجم آبادیها، میزان تراکم حیاتی، تنوع فعالیتهای معیشتی، سطح برخورداری از تکنولوژی کشاورزی، میزان توسعه زیر ساختها، نزدیکی به مراکز خدمات و عامل عمقی شدن کشت مثبت و در سطح 999/0 معنیدار بوده است.
*- این سخنرانی از پایاننامه اینجانب که اساتید راهنمای آن، آقایان دکتر میرزایی و دکتر وثوقی و اساتید مشاور آن، آقایان دکتر زنجانی و دکتر طالب بودند، تلخیص گردیده است.
"نهادگرایی و توسعهی روستایی" عنوان میزگرد گروه علمی- تخصصی جامعهشناسی روستایی انجمن جامعهشناسی ایران بود که در طی همایش مسایل علوم اجتماعی با مشارکت دکتر مصطفی ازکیا، دکتر حمید انصاری، دکتر منصور وثوقی، دکتر غلامرضا غفاری. دکتر مهرابی و دکتر علی شکوری و برخی دیگر از متخصصان این حوزه، برگزار شد.
در ابتدای این نشست، دکتر مصطفی ازکیا، عضو هیات علمی دانشگاه تهران و مدیر گروه جامعهشناسی روستایی انجمن، در مقدمهای که در زمینهی موضوع مورد بحث ارائه کرد، گفت: هدف کلی از بحث نهادگرایی در توسعهی روستایی ایران این است که نشان داده شود اگر در پاردایم متداول در توسعهی روستایی، عوامل و زمینههای نهادی اعم از مجموعهی قواعد و قوانین مصوب و یا مجموعهای از هنجارها و قواعد رفتاری درون جامعه وجود دارد، برنامههای موجود توسعهی روستایی نمیتوانند آنگونه که باید موفق عمل کنند.به بیان دیگر، ما اگر ارزشها، هنجارها و قواعد موجود در جامعهی روستایی را نشناسیم و بدون توجه به این نکته که گیرندگان پیام ما را چه کسانی تشکیل میدهند، بخواهیم برنامههای توسعه را به مرحلهی اجرا در بیاوریم، آن وقت با یکسری از طرحهایی مواجه خواهیم شد که از بالا به پایین به مرحلهی اجرا درآمده و قاعدتا نمیتوانند آنطور که باید برای حل مسائل و معضلات جامعهی روستایی موثر باشند. پس از این مقدمه دربارهی لزوم بررسی مبحث نهادگرایی در توسعهی روستایی، دکتر حمید انصاری عضو دیگر هیات علمی دانشگاه تهران، بحثی را با عنوان " نقش و ضرورت سازمانها و تشکلها در جامعهی روستایی" ارائه داد. وی در این زمینه با اشاره به نظریات سن سیمون، گیدنز، رولاند ولنسکی ونظریاتی که در کتابهای مدیریت و سازماندهی به آنها استناد میشود، از سازمانها و تشکلها به عنوان ابزار و مرکب توسعه یاد کرد و تاکید کرد که این نهادها به عنوان یک نیاز از درون جامعه جوشیده و بیرون آمده و درجامعهی مدرن به عنوان یک نهاد اجتماعی هدفمند و سیستماتیک در مرکز توسعه نقش ایفا خواهند کرد.
وی افزود: در تعریف دیگری، سازمان با عنوان یک ارگان تجمعی یا همان نهاد اجتماعی معرفی شده که درواقع جمع افراد و عناصر مختلفی است که در تعامل با یکدیگر برای پاسخگویی به یک مسالهی خاص گردهم آمدهاند.اجتماعی بودن سازمان که به خصوص در تعریف پارسنز و برخی دیگر از دانشمندان بر آن تأکید شده، نشان دهندهی این واقعیت است که سازمانها و نهادها به نوعی در یک مقیاس کوچک، بازتاب دهندهی واقعیتهای اجتماعی در جوامع هستند و درواقع، به عنوان یک نهاد و سیستم باز، با جامعه در تعامل هستند. درنتیجه باید تاکید کرد که مسایل و مشکلات سازمانها درکشورهای جهان سوم و در تشکلهایی که برای توسعه به وجود میآید، ناشی از واقعیتهای جامعه است.
انصاری مشاعهای روستایی که بعد از انقلاب برای یکپارچه سازی تولید به وجود آمدهاند، را به عنوان یکی از انواع سازمانهایی معرفی کرد که بدون توجه به واقعیتهای جامعه و صرفا با ایدهآلها به وجود آمده، عملاً به بیراهه رفته و درست در نقطهی مقابل هدف آن، یکپارچه سازی اراضی، به کارگرفته شده است.
در ادامهی این میزگرد، دکتر منصور وثوقی عضو هیات علمی دانشگاه تهران، به بحث دربارهی نهادگرایی در ایران پرداخت. وی ابتدا تاکید کرد که عبور از مرحلهی سنتی به مرحلهی مدرن، با محتوای تاریخچهی پیشین جوامع و درواقع روابط خاص درون گروههای طایفهای، قبیلهای و روستایی و راه حلهایی که برای حل مشکلات توسط نهادهای غیر رسمی آنها بهکار گرفته میشده،مرتبط است و افزود: در این جوامع، مساله از زمانی آغاز می شود که تحولی درکشور رخ میدهد، مثلاً برنامهی اصلاحات ارضی سازمانهای جدیدی را وارد روستا میکند و از آنجا که این سازمانها به سادگی نمیتوانند اعتماد مردم را به خود جلب کنند، تناقض بهوجود میآید. علاوه بر این، حکومتها در کشورهای توتالیتر اغلب سعی میکنند نیات خود را در قالب این نهادهای جدید به مردم القا کنند و به عبارت دیگر، غالباً برنامههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تحت الشعاع این اهداف سیاسی قرار میگیرند. کما اینکه این مساله را در اتباط با اصلاحات ارضی ایران، با ورود نهادهایی مانند سپاه دانش، تجربه کردیم و این امر مصداقی از اصطلاح "اتاتیزم" یا همان دولتی کردن است که توسط پل وئی، جامعه شناس فرانسوی به کار گرفته شده و به نظر میرسد در همهی کشورهای جهان سوم سرآغاز مشکلات و تناقضات است.
وثوقی در ادامه، با طرح این پرسش که "در چنین شرایطی، ما به عنوان جامعهشناسان یا مصلحان توسعه،چه باید کنیم؟"، گفت: واقع این است که اگر نهادهای اجتماعی ما، به عنوان نهادهای اجتماعی مدرن متناسب با نیازهای فعلی جامعه، به صورت کاملا مستقل در روستاها یا شهرها پا بگیرند، به عنوان گروههای میانجی بین دولت و قاطبهی مردم قرار خواهند گرفت و در جهت حل و فصل بسیاری از مشکلات و مسائل گام خواهند برداشت. ضمن اینکه گروههای میانجی در فرآیند ارتباطی که بین مردم به وجود میآورند، موجب تعالی افکار و در نهایت دموکراسی یا همان مردمسالاری خواهند شد اما نگرانی من در سازمانهای جدیدی که این گروههای میانجی بهوجود میآورند، این است که اینها هم دوباره با پیگیری همان خط و ربط سازمانهای قدیمی، تحت کنترل سازمانهای دولتی درآیند و یا به شکلی با سازمانهای دولتی مرتبط شوند.در این زمینه، من فکر میکنم که جامعه شناسان یا مثلاً همین انجمن جامعه شناسی، باید برنامههایی را ارائه دهند که طی آنها فرآیند توانمند سازی مردم از طریق آموزش جامعهی روستایی پیگیری شود. در این مسیر، به نظر من، رسانههای جمعی محلی که البته الان وجود ندارند، میتوانند بسیار موثر عمل کنند.
وی با تاکید بر اینکه توسعهی روستایی با سیاق سابق به بن بست خواهد انجامید، گفت: من فکر میکنم باید برنامهها را تا این جا قطع کنیم و برنامههای جدیدی در راستای گسترش وسایل ارتباط جمعی محلی و جلوگیری از دخالت مستقیم دولت در ایجاد نهادها و سازمانهای محلی، ارائه کنیم.
در ادامهی این بحث، دکتر نجفی سخنان خود را با عنوان "دولت و نهادگرایی" ارائه داد. او بحث خود را اینگونه آغاز کرد: یکی از مشکلات عمومی در کشور ما، وضع یا بیان سیاستها و برنامهها به صورت آرمان گرایانه است که البته در ادامهی آن مکانیزمها تا دستیابی نهایی به هدف ترسیم نمیشوند. چنانچه در همین مورد اصلاحات ارضی، اصلاحات در کشور به اصلاحات کشاورزی، اصلاحات کشاورزی به اصلاحات ارضی و اصلاحات ارضی تنها به تقسیم ارضی تبدیل شد. از سوی دیگر باید گفت که مثلا در همین مورد، ما قدرت اربابها را از بین بردیم ولی تا به امروز هنوز نتوانستهایم نظام مدیریتی کارآمدی را جایگزین کنیم.
وی در ادامه به مسایل تشکلها و NGOها پرداخت و در این زمینه از وابسته شدن این نهادها به سازمانها یا وزارتخانههای دولتی به عنوان یک مشکل اساسی یاد کرد.
نجفی همچنین از توجه وزارتخانهها به توسعهی فیزیکی و عدم همدلی آنها با دانشگاهها و نهادهای مدنی، به عنوان یکی دیگر از مشکلات نام برد و گفت: زمانی وزارت جهاد سازندگی به ساختارهای فیزیکی مانند آب، جاده، برق و امثال آن توجه کرد اما این فعالیتها به جای آنکه جاذبههای بیشتری برای ماندگاری مردم در روستاها ایجاد کند، باعث شد جوانها، افراد با میزان تحصیلات پایین، کسانی که قدرت ریسک پذیری دارند و افرادی که کمی مهارت دارند همه روستا را تخلیه کنند و وقتی این چهار گروه از محیطی بروند، دیگر توسعهی درونزا در آنجا مفهومی نخواهد داشت. وزارت کشاورزی هم با توجه صرف به نمود فیزیکی، همین اشتباه را تکرار کرد. ما در این وزارتخانه نیز فقط به این مساله توجه کردیم که چند تراکتور، چقدر کود و چقدر سم داریم و در این میان، "انسان بهره بردار" را فراموش کردیم و صرفا به آموزش تولید محور اکتفا کردیم. درنتیجه توجه کردیم که کشاورز آموزش ببیند که چقدر و چگونه به مزارع خود کود دهد اما هرگز به او آموزش ندادیم که مثلاً در خشکسالی، چه ترکیبی از نوع گیاه و کود را به کار ببرد. در عین حال ما به روستاییان اطلاعات فنی دادیم اما اطلاعات اجتماعی، اقتصادی و مدیریتی در این میان مورد غفلت شدید قرار گرفتند. در عین حال ما با این تفکر که روستایی و کشاورز بیسواد است، از تواناییهای آنها غافل شدیم و فراموش کردیم که اگر ما واحدهای کشاورزی در روستا داریم، در واقع همین روستاییان مدیران آنها هستند.
وی در نتیجهگیری از بحث خود تاکید کرد: کشاورزی اصولاً یک سیستم تلفیقی بوده و نیازمند مدیریت و برنامهریزی تلفیقی است. علاوه بر این، تولید در بخش کشاورزی خانوادگی است اما نظامهای عرفی در روستا آخرین نفسهای خودشان را میکشند. ما مسوولیم که در مورد اصطلاحات و کاربرد آنها همدلی و همزبانی پیدا کنیم و در این زمینه دانشگاهیان و مسؤولین وظیفه دارند که ما را به راه درست بکشانند.
در ادامهی این نشست، دکتر غلامرضا غفاری عضو هیات علمی دانشگاه تهران، بحث خود را حول محور "سرمایهی اجتماعی" ارائه داد. او در آغاز در پاسخ به این پرسش که "آیا گرایش و جهت گیری در دورهی جدید، به سمت سرمایهی اجتماعی به عنوان حلقهی مفقودهی توسعه، گرایش مناسبی است یا نه؟"، گفت: بحث دربارهی این موضوع در هر دوره به ادبیات آن زمان برمیگردد. در نگاه کلاسیکها، نخستین چیزی که در فرآیند و چرخهی توسعه مطرح میکنند، بحث سرمایه است اما این سرمایه در طی تاریخی که گذرانده، اشکال مختلفی را به خود گرفته است. در نگاه کلاسیکها وقتی که صحبت از سرمایه میشد، تاکید بر موهبتهای طبیعی بود که در اختیار جامعه بشری قرار داشت اما به تدریج در بحث توسعه محور، توجه بر سرمایهی فیزیکی متمرکز شد. در دورههای دیگر نیز صحبت از سرمایهی اجتماعی به میان آمد.
وی افزود: سرمایهی اجتماعی از نظر روششناسی، یک سازه و یا یک مفهوم است اما وقتی که از دیدگاه توسعه نگاه میکنیم، جوهرهی آن در "رابطه" خلاصه میشود. رابطه درواقع یعنی خود انسانها، سرمایهی انسانی و یا به بیان دیگر، انسانهای قابلی که بتوانند با ارتباط مناسب، زمینه را برای مشارکت و تشکل فراهم کنند. به همین دلیل، سرمایهی اجتماعی با مفاهیمی مثل شبکهها، هنجارها، اعتماد اجتماعی، آگاهی اجتماعی و مفاهیمی از این قبیل تعریف میشوند اما مساله اینجاست که اگر فقط رابطه را بپذیریم، باید اذعان کنیم که در همه جا سرمایهی اجتماعی وجود دارد. در پاسخ به این بحث، سرمایهی اجتماعی به نوعی تفکیک شده و آن نوع سرمایه مدنظر قرار میگیرد که هم به عنوان محصول و هم به عنوان عنصر سازنده و مولد بتواند سازوکاری مؤثر برای توسعه باشد. به نظر میرسد حلقهی مفقوده هم از این جا، آن نوع سرمایهی اجتماعی شناخته میشود که خصلت درون گروهی دارد و این همان چیزی است که نه تنها در جامعهی روستایی کم نیست بلکه بسیار هم قوت دارد اما این نوع سرمایه اصلاً نمیتواند در هیات انجمنی و در یک مقیاس وسیع و در یک شعاع گسترده امکان تحول را فراهم کند و درعوض سرمایهی اجتماعی با خصلت بین گروهی در بحث توسعه کارآیی دارد و این در جامعهی روستایی ما وجود ندارد.
دکتر غفاری با اشاره به صحبتهای دکتر نجفی، فقدان ارتباط دانشگاه با جامعه و عدم وجود خصلت ارگانیک در جامعهی روستایی را از جمله عواملی دانست که تشکلها را در چنین فضایی به دلیل عدم وجود جوهرهی رابطهای مورد نظر سرمایهی اجتماعی، با خصلت انزوا و جزیرهای روبرو کرده و مانع از دوام آنها میشود.
دکتر غلامرضا مهرابی عضو هیات علمی دانشکدهی منابع طبیعی، یکی دیگر از افرادی بود که در میزگرد گروه جامعهشناسی روستا از نهادگرایی صحبت کرد. وی در آغاز سخنان خود، با مروری بر روند تاریخی این فرآیند و با ذکر چند مثال، تاکید کرد که جامعهی روستایی و کشاورزی ایران تا انقلاب مشروطه جامعهای بسیار متشکل، قانونمند و منسجم بوده است. او با اشاره به اصلاحات ارضی در دورهی بعد از انقلاب مشروطه، گفت: هدف از این اصلاحات به عنوان بخشی از یک طرح خاورمیانهی بزرگ، به هیچوجه سر و سامان دادن به کشاورزی یا روستاهای ایران نبود؛ اما در عمل با ورود آن به روستاها، نظام ارباب رعیتی هدف حمله قرار گرفت. این درحالی است که اکنون بعد از گذشت صد سال، هنوز عناصر زیادی مشاهده میشوند که نشان میدهند جامعهی روستایی تغییر چندانی نکرده است و مسوولان و کارشناسان امروز به صرافت آن افتادهاند که فکری بکنند.
مهرابی هدفهای سیاسی موجود در طرح اصلاحات ارضی، ورود تکنولوژی و نگاه فیزیکی و ابزاری به توسعهی کشاورزی و همچنین توسعه و سلطهی بازار را به عنوان سه عامل مهمی معرفی کرد که تشکلها را در جامعهی روستایی تحت تأثیر قرار دادند.
وی در ادامه با تاکید بر اینکه امروز تشکلهای روستایی که زمانی وجود داشتند، کمرنگ شده و انسجام میان روستاییان تا حدی از بین رفته است، گفت: این امر باعث شده که با انفرادی و خانوادگی شدن تولید، دیگر چیزی به نام بنههای کشاورزی و مواردی مانند آن، وجود نداشته باشد. البته باید گفت که عرف کلی حاکم بر این تشکلها و انسجامهای اجتماعی گذشته، به کلی از بین نرفته کما اینکه در برخی روستاها شاهد وجود آنها به شکل عینی هستیم و این نشان میدهد که اگر با مردم وارد میدان شویم، میتوانیم تا حدود زیادی موفق عمل کنیم.
دکتر علی شکوری آخرین سخنران این میزگرد بود که در سخنان خود، به موانع ساختاری نهادگرایی در روستاهای ایران پرداخت. او در این زمینه گفت: بحثهای ساختاری یا مسائل مربوط به ساختار، عمدتاً بر مناسبات نسبتاً پایدار تاکید دارد. بر اساس مباحثی که تا اینجا مطرح شدند، نیز بحث از سازمانهای جدید روستایی که موضوع اصلی این میزگرد است، با این فرض صورت میگیرد که سازمانهای سنتی در قالب خودشان کارآمد بودهاند. با این وجود، شاید خیلی منصفانه نباشد که دستاوردهای بسیاری از سازمانهای جدید را که درواقع به دلیل ضعف کارکردی برخی نهادهای سنتی به وجود آمده و در پاسخ به برخی نیازها تحولاتی را در جامعهی روستایی ایجاد کردهاند، نادیده بگیریم. به عنوان نمونه باید به یاد داشت که امروز جامعهی روستایی ما با سوادتر است و با دسترسی به خیلی از امکانات ارتباطی و بهداشتی، به مراتب وضعی بهتر از 50 سال پیش دارد.
وی درعین حال با اشاره به مطالبی که دربارهی مشکلات این نهادها در دستیابی به اهداف تعیین شده، در این نشست طرح شد، گفت: به نظر میرسد جامعهی مدرن ضرورتهایی را میطلبد که تاحدی میتوانند به ویژه در جامعهی روستایی مشکلزا باشند. این درحالی است که کوششهای زیادی برای تحول بخش روستایی صورت گرفته و کارها و اقدامات زیادی از سوی وزارتخانهها و سازمانهای دیگر انجام شده است اما در پاسخ به این پرسش که چرا آنها موفق نبودند و درنهایت اقدامات مشارکتی شکل نگرفته است، باید گفت که به طور کلی برخی موضوعاتی که در مورد کشورهای جهان سوم موضوعاتی مطرح میشوند و به طور اخص در مورد ایران هم صادق است، ناشی از ضرورتهای مدرنیزاسیون است که دولت فراگیر تلاش کرد که در یک فرآیند وحدت بخشی به آنها پاسخ گوید. در این نظم جدید، فرض بر این بود که سازمانهای جدید درجامعهی جدید به مراتب کارآمدتر ازسازمانها و نهادهای سنتی عمل خواهند کرد اما یکی از مواردی که مانع تحقق اهداف شد، اتخاذ روشها و مدلهای بوروکراتیک بود که به نظر من، خواهناخواه باید رخ میداد. به تبع آن سیطرهی تکنوبروکراتها را میبینیم که باز باید گفت غیر از این راهی نبود. بعد هم ساختار اداری و سیاسی متمرکز مطرح شد. بوروکراسی در ساختار جدید ناکارآمد شد ولی موضوع این است که اگر قرار باشد این ساختار بروکراتیک را برداریم، خیلیها بیکار میشوند. طبق بررسیهای انجام شده واقعیت این است که ساختار بوروکراتیک بخش روستایی، بخش عمدهای از هزینهها و بودجههایی را که به آن اختصاص داده میشود را بلعیده و دست آخر مقدار ناچیزی به بخش روستایی میرسد اما این امر هم جزء ضروریات است. مسائل ساختاری را نمیشود به این راحتی درهم شکست. واقعیت این است که تشکلهای محلی گرچه اهمیت دارند، ولی نمیتوانند در چنین ساختار بوروکراتیک و متورمی عمل کنند. در این شرایط، دولتها هم مایل نیستند از قدرت خودشان دست بکشند و مساله اینجاست که جامعهی روستایی باید خودش تولید کننده باشد ولی نیست و به ناچار، علم ودانش از مراکزشهری میآیند و مشکل در عملیاتی کردن این مفاهیم خیلی بهوجود میآید. بخش دیگر از مسائل ساختاری هم به ناقص بودن، یا کامل نبودن کمیّت نهادهای روستایی مربوط میشود.
دکتر ازکیا مدیر این میزگرد، در پایان و در جمعبندی از مباحث ارائه شده، گفت: من فکر میکنم صحبتهایی که مطرح شد، به طور کلی تحت تأثیر دو رویکرد کاملاً متفاوت ازیکدیگر بود؛ نخست رویکردی که به توسعهی روستایی و نوسازی که به آنجا برده میشود،اعتقاد دارد و بر این باور است که بوروکراسی لازمهی آن است، باید باشد و درعین حال فوایدی را هم در بردارد. رویکرد دیگر، بیشتر حول وحوش توسعهی پایدار روستایی است. موافقان این رویکرد معتقدند درست است که نقش دولت و تشکلها و نهادها مهم هستند اما ارتباط باید دو سویه باشد. در این پارادایم، برای مردم روستایی همان ارزشی را قائل هستند که برای علما قائلند و معتقدند که برای این منظور، باید درجهت توانمند سازی همهی اقشار روستایی گام برداشت.
وی افزود:امروز میگویند که توسعهی روستایی یعنی توجه به اقشار آسیب پذیر و این به آن دلیل است که پارادایم حاکم بر تفکر مسوولین و مصلحان توسعه وافی به مقصود نبوده و نتوانسته راهحل را برای فقر مسائل روستایی پیدا کند. پس مدرنیزاسیونی که دکتر شکوری به آن اشاره میکند، نتوانسته آن طور که باید، به همان دلایلی که خودشان اشاره کردند، مسائل جامعهی روستایی را حل وفصل کند و درنهایت، به قول چمبرز، اینک اگر ما بخواهیم یک برنامهی توسعهی روستایی داشته باشیم باید هم آکادمیسینها، هم مجریان و هم مردم را در کنار هم داشته باشیم.
گروه علمی ـ تخصصی جامعهشناسی روستایی انجمن جامعهشناسی ایران موضوع نشست خرداد ماه 84 خود را بررسی ”جایگاه بخش کشاورزی در برنامه چهارم توسعه“ تعیین کرده بود. در این نشست که در تاریخ شانزدهم خردادماه در تالار شریعتی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار شد، مهندس فرهمند معاون بخش کشاروزی، آب و خاک سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور برای تبیین این بحث به انجمن جامعهشناسی ایران دعوت شده بود.
وی سخنرانی خود را با این پرسش آغاز کرد که ”آیا واقعاً میتوان یک هدف را در بخش کشاورزی تعریف کرد که اهداف دیگر را تحت تأثیر قرار دهد؟“ و گفت که این سئوال در ابتدای تهیه و تدوین برنامه چهارم ذهن برنامهریزان را به خود مشغول کرده بود.
او یادآور شد: اقتصاد ایران طی 23 سال گذشته فراز و نشیبهای زیادی داشته و متوسط رشد آن 7/2% بوده است. این در حالی است که تولید متوسط ما 5/1% بوده و در نتیجه شاخص درآمد هر فرد ایرانی 2/1% کاهش یافته است. در شرایطی که در همین مدت تحولات نیمه دوم قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم سبب شد شاخص اقتصادی در بسیاری از کشورهای در حال توسعه بهبود چشمگیری یابد.
فرهمند ادامه داد: با تلاشهایی که طی این دو دهه در ایران انجام شد، این انتظار وجود داشت که برنامه چهارم تا حدی سیستم را بهبود بخشد. با این هدف، اساسیترین مفهوم و اصلی که در فرآیند تدوین برنامه چهارم، به عنوان مستندات اول آمده است، تعامل فعال با اقتصاد جهانی است. در پی آن، اصلاح نظام اجرایی و ساختار بخشی عمومی که متضمن کوچک کردن دولت شود، به عنوان بخش دوم و سپس توسعه بخش خصوصی، اصلاح مدیریت اقتصادی و اتخاذ سیاستهای اقتصادی هماهنگ به عنوان بخشهای بعدی برنامه در نظر گرفته شده است.
وی در تبیین این چهار گزینه به عنوان روح برنامه چهارم توسعه گفت: تعامل فعال با اقتصاد جهانی چند شاخص اصلی دارد و در رأس آن اصلاح یکسری باورهای غلط است که در برنامههای قبلی همواره به ما اعلام شده بود. در هر یک از برنامههای پیشین یا بحث خودکفایی و یا بحث توسعه صادرات مورد توجه قرار گرفته است اما تعامل فعال با اقتصاد جهانی به معنای آن است که ما در چیزی سرمایهگذاری میکنیم که در آن مزیتی وجود دارد. در این راه از بسیاری از شعارهای خشک و کلیشهها پرهیز کرده و به سمت بهرهوری حرکت میکنیم، نقش دولت را در فعالیتهای اقتصادی حداقل میبینیم. همچنین ضمن ارزشگذاری به بهرهگیری از توان و نیروهای خارجی در فعالیتهای اقتصادی کشور، برای تولید داخلی ارزش ویژهای میگذاریم.
عضو سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور در توضیح بخش دوم برنامه چهارم، با عنوان اصلاح نظام اجرایی و ساختار بخش عمومی گفت: همانطور که میدانید حجم دولت در 20 سال گذشته چیزی حدود 3 برابر شده چرا که ما کاراتر شدن دولت را با بزرگ شدن دولت همراه میدانستیم اما عملاً تجربه چند سال گذشته خلاف این را ثابت کرد و در پی آن، طبیعی است که در ابتدای برنامه چهارم لزوم اصلاح ساختار قدرت و کوچکتر شدن و کاراتر شدن آن مورد توجه قرار گرفت و به این نتیجه رسیدیم که بخش خصوصی باید کاراتر شود تا خدمات بهتری را به جامعه ارائه دهد.
وی ادامه داد: یکی از مشکلات اساسی نیز به ناکارآمدیهای مدیریت اقتصادی در کشور باز میگشت که برنامهریزان کشور را به نتیجه رساند که این سیاستها نیاز به نوعی بازنگری و رویکرد جدید دارد.
او گفت: کشاورزی پایدار در چشمانداز برنامه چهارم در کنار سلامت، امنیت غذایی به دور از فقر، نهاد مستحکم خانواده، برخورداری از تأمین اجتماعی، رفاه، بهرهمندی از محیط زیست مطلوب، توزیع مناسب درآمد، به دور از فساد و تبعیض تعریف شده است. بنابراین آنچه به عنوان هدف آرمانی و جهتگیری اصلی بخش کشاورزی در نظر گرفته شده، برخورداری از امنیت غذایی متکی بر تولید و بهرهگیری از علم و دانایی در فرآیند تولید و کاربرد کارایی منابع خاک و آب و سایر منابع و حفاظت از محیط زیست و منابع طبیعی است.
فرهمند تأکید کرد: سرمایهگذاری در اجرای عملیات زیر بنایی آب و خاک، توسعه شیرآلات آبیاری و زهکشی در 2 میلیون هکتار از اراضی کشاورزی دارای آب به عنوان یکی از اهداف توسعه بخش کشاورزی مورد توجه قرار گرفته است.
یکی از مشکلات اساسی این بخش، بالا بودن نرخ بهره بانکی بود که سبب میشد محصولات کشاورزی ما در بازار جهانی گرانتر باشد که در این برنامه به آن اشاره شده است. همچنین پوشش حداقل 50% بیمه محصولات کشاورزی و عوامل تولید که تا به حال تحت پوشش بیمه نبودهاند البته با بهرهگیری از خدمات فنی بخش خصوصی از دیگر اهداف در نظر گرفته شده در برنامه چهارم توسعه است.
به گفته فرهمند، صندوق حمایت از توسعه سرمایهگذاری، حمایت از گسترش صنایع تبدیلی و تکمیلی بخش کشاورزی، افزایش تولید مواد پروتئینی دام و آبزیان در راستای اصلاح ساختار تغذیه، ایجاد و صندوق تثبیت درآمدی کشاورزان، صدور سند مالکیت اراضی کشاورزی واقع در خارج از محدوده قانونی شهرها و شهرکها به نام مالکین قانونی آنها، نوسازی باغات و ... از جمله راهکارهای دیگری است که برای توسعه بخش کشاورزی در برنامه چهارم مورد توجه قرار گرفته است.
مهندس فرهمند در ادامه به توضیح و تبیین اهداف توسعه بخش منابع طبیعی در قانون چهارم توسعه پرداخت. وی همچنین تکالیف و وظایف دولت و بخشهای مربوط به آن را در بخش کشاورزی برنامه چهارم توضیح داد.
او در بیان روند تدوین سند ملی توسعه بخش کشاورزی گفت: از اقدامهای مهم و محوری، ارتقاء دانش، توسعه آموزش و پژوهش، سرمایهگذاری و توسعه صادرات اصلاح مقررات موجود در جهت حمایتی بودن و به طور کلی اصلاح ساختاری بوده است که در همه آنها هدف اصلی افزایش بهرهوری از منابع موجود در بخش کشاورزی است.
وی خاطر نشان کرد: در این راستا، به طور کلی جهتگیریهای کلان برای فرهنگ سازی در استفاده از تولید داخلی و افزایش تولید و صادرات، ارتقاء سطح درآمد روستائیان و توسعه دانش و ... مهمترین اقدامات و سیاستهایی است که باید در این چارچوب هدایت شود.
در جلسه گروه علمی ـ تخصصی جامعهشناسی روستایی مورد بررسی قرار گرفت:
توسعه پایدار در کشاورزی
”آیا نظام کشاورزی کشور پایدار است و روندی که ما در آن پیش میرویم منجر به بهبود وضعیت میشود؟“ این پرسش، موضوع بحث نشست گروه جامعهشناسی روستایی در روز یازدهم اسفندماه سال 83 بود. ”دکتر غلامعلی نجفی“ سخنران این نشست، در بحث خود به بسط مفهومی این پرسش، ابعاد مختلف آن و بررسی وضعیت فعلی نظام کشاورزی کشور در این زمینه پرداخت.
وی در بیان مفهوم توسعه پایدار، به تعریف OECD در این باره اشاره کرد و گفت: ” بر مبنای این تعریف، توسعه پایدار تلفیق اهداف اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی برای حداکثرسازی رفاه نسل فعلی، بدون به خطر انداختن تواناییهای نسل آینده میباشد. علاوه بر این بنابر تعریف یونسکو و سازمان ملل، پایداری به معنای حفظ وضعیت موجود یک سیستم و یا بهبود آن در آینده است“.
او همچنین در بسط مفهوم کشاورزی پایدار، به تعریفی اشاره کرد که در آن مدیریت و حفاظت از منابع پایه و هدایت دگرگونیهای تکنولوژیک و نهادین، در راستایی که متضمن تأمین نیازهای مستمر نسل آینده باشد، مورد توجه قرار میگیرد.
به گفته نجفی، ابعاد و مؤلفههای بحث توسعه پایدار در کشورهای مختلف، متعدد است اما به نظر میرسد در کشور ما بررسی توسعه پایدار باید با توجه به چهار بعد محیط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و طبیعی صورت پذیرد.
وی در ادامه بحث خود به بیان خلاصه روشی که در تحقیق خود در این زمینه به کار برده پرداخت و در این باره گفت: ”جامعه آماری ما بخش کشاورزی و زیربخشهای زراعت و باغبانی در چهار محیطی که از آن یاد شد، بوده است“.
وی افزود: ”مؤلفههای بخش کشاورزی، الگوی کشت و تولید و نظام بهرهبرداری و ترویج بوده است. علاوه بر این در محیط اجتماعی، جمعیت، آموزش و فقر، در محیط اقتصادی، رشد اقتصادی، سرمایهگذاری و اشتغال؛ در محیط طبیعی، زمین، آب و تنوع زیستی و در محیط سیاسی، قانون، برنامه و سازمان مورد توجه قرار گرفتند“.
دکتر نجفی دوره زمانی مورد بررسی را سالهای 1375 تا 1381 معرفی کرد و در عین حال گفت که هرجا لازم دیده شده، گذشته مورد توجه قرار گرفته و یا روند آینده تا سال 1394 بررسی شده است.
به گفته وی، نحوه گردآوری اطلاعات، مطالعات اسنادی، مصاحبه با نمونههای هدفمند، مشاهدات مستقیم و مشارکتی و تحلیل موردی بوده است. روش تحقیق، تحلیلی ـ توصیفی و مدلی که مورد استفاده قرار گرفته مدلی است که پیش از این در افریقای جنوبی و سازمان محیط زیست اروپا به کار برده شده است.
دکتر نجفی ادامه داد: در الگوی کشت و تولید شاهد سه سیستم فرعی الگوی کشت و تولید، وضعیت کشت و وضعیت تولید هستیم که میتوان گفت در این الگو، کاربری اراضی ما را با کشوهای پردرآمد دنیا مقایسه شده است.
وی افزود: ”در بعد طبیعی، اراضی کشاورزی، آب و تنوع زیستی را مورد توجه قرار دادیم که در بحث اراضی کشاورزی، زمین از نقطه نظر محدودیت و کاربری و خاک از نقطه نظر محدودیت و فرسایش، مورد بررسی قرار گرفتهاند. همچنین آب در وضعیت سرزمینی، وضع مصرف در بخشهای مختلف، رابطه آب تنظیم شده، کانال و مهندسی زمین برای کاربری در بخش کشاورزی و کاربری کلی آب در کشاورزی مقولههایی بودند که در این مجموعه دیده شدند“.
او ادامه داد: ”در بحث تنوع زیستی، وضعیت کشاورزی را از نقطه نظر زیستی نگاه کردیم چرا که در نظام مدیریتی منابع طبیعی و تنوع زیستی، تهدیدات و سیستمهایی هستند که ایجاد اشکال میکنند و بحث گونههای اشغالگر بیگانه و تهاجم آنها به تنوع زیستی کشور از مسائل بسیار اساسی و مهمی هستند که باید مورد توجه قرار گیرند.
نجفی در بعد اجتماعی، به بحث جمعیت و جوانی آن، افزایش جمعیت روستایی، تحرکات این جمعیت و اثرات آن در بخش کشاورزی اشاره کرد. همچنین در بحث آموزش، جمعیت باسواد و بیسواد، وضعیت آموزش رسمی، سوادآموزی، فنی حرفهای، آموزش عالی در بخش کشاورزی را از جمله مواردی دانست که مطالعه آنها در این تحقیق انجام گرفته است.
او ادامه داد: ”نهادینه شدن فقر روستایی از جمله مسائلی بود که به عنوان نتایج مشخص در این تحقیق خودنمایی کرد. چرا که در سال 1377، 4/10% از جمعیت شهری و 61/22% از جمعیت روستایی فقیر شناخته شدند. این در حالی است که در همین سال، یارانههای کالاهای مصرفی که به روستائیان تعلق گرفت به مراتب بیشتر از شکاف فقر بود اما این امر اثر چندانی نداشت. دلیل این بحث هم مشاهده آمارهاست که در برنامه اول ما حدود 22% فقر روستایی داریم و در سال 1382 نیز جمعیت فقیر در روستا باز حدود 22% است و این امر خبر از نهادینه شدن فقر در جامعه روستایی کشور میدهد“.
وی افزود: ”در بعد اقتصادی، رشد اقتصادی و رابطه آن با تورم و توزیع درآمد در بخش کشاورزی، وضعیت آینده و اثرات رشد اقتصادی مورد ارزیابی قرار گرفت. علاوه بر آن، در بحث سرمایهگذاری، وضعیت سرمایهگذاری در بخش کشاورزی و روند آن در گذشته و آینده بررسی شد. همچنین سهم سرمایهگذاری و تغییرات در زیربخشها، کارآمدی و ناکارآمدی آنچه انجام شده و عوامل مؤثر بر سرمایهگذاری در بخش کشاورزی مورد بازنگری قرار گرفت که این مطالعه نشان داد از سال 1354 تا به امروز با روندی منفی در این بخش مواجه بودهایم“.
نجفی همچنین اضافه کرد که در بعد سیاسی که از نظر او بررسی آن بسیار مهم است، ماهیت قانون در کشور، وضعیت اجرای آن در رابطه با بخش کشاورزی مورد مطالعه قرار گرفت. همچنین در بحث سازمانها، ویژگیهای دیوانسالاری، ساختارهای سازمانی و کارکردها و وضعیت توسعه پایدار از نظر سازمانی در کشور بررسی شد.
او از بحث خود نتیجه گرفت که الگوی کشت در کشاورزی، الگویی نامناسب بوده و عملکرد آن به شرایط آب و هوایی بستگی داشته و از سوی دیگر، مدیریت زمین، به ویژه در سالهای خشک نیز اساساً وجود ندارد و لذا نظام کشاورزی کشور از نقطه نظر الگوی کشت و تولید، امروز در مرز ناپایداری قرار دارد. همچنین از نقطه نظر نظام بهرهبرداری نیز ناپایدار بوده و ادامه روند فعلی به وضع ناپایداتر منجر خواهد شد.
به گفته نجفی، مکانیسمهای ترویجی که در حال حاضر در کشور وجود دارند، با جامعه انسان محور و توسعه کشاورزی پایدار و حتی وضعیت بهرهوری کشاورزی فعلی ناسازگار است و به طور کلی میتوان گفت نظام کشاورزی از نظر این مؤلفه پایدار نیست و نامناسبتر شدن وضع نظام بهرهبرداری میتواند کل سیستم را دچار مشکل کند در بعد نظام تبیینی نیز، نظام کشاورزی کشور از لحاظ زمین و خاک (به ویژه خاک) ناپایدار است. علاوه بر آن ظرفیت آب نیز در کشور محدود بوده و مصرف نامناسب و همراه با اتلاف آن میتواند با افزایش جمعیت موجب ناپایداری بیشتر در این مؤلفه شود.
وی در عین حال گفت که تنوع زیستی ما خوب است اما متأسفانه مدیریت آن به نوعی حراستی و پلیسی است و این امر خود میتواند موجب ترغیب مردم برای از بین بردن شود.
او در بعد اجتماعی، جمعیت روستا را در حال تثبیت دانست که با مدیریت صحیح میتوان فرصتهای مناسبی برای کار ایجاد کرد.
نجفی وضعیت کشور را در بعد آموزش و از نقطه نظر ایجاد تحول آن در بحث کشاورزی ناکارآمد توصیف کرد.
وی تصریح کرد: ”کشاورزی فعلی ما، توان اشتغال نیروی کار عرضه شده روستایی را ندارد و این در حالی است که اگر ما نتوانیم از نیروی کار روستایی استفاده کنیم، نظام بهرهبرداری کوچکتری خواهیم داشت و این شرایط سبب میشود اعلام کنیم که اگرچه کشاورزی ایران از بعد اقتصادی ناپایدار نیست اما در مرز پایداری و ناپایداری قرار داشته و تغییر در این وضع به اصلاح ساختار کشاورزی بستگی دارد“.
دکتر نجفی در بیان نتایج تحقیق خود در بعد اجتماعی، گفت که در این بعد، وضعیت ناپایداری در بخش کشاورزی و روستا وجود دارد. او در عین حال افزود: ”در بعد اقتصادی، کشاورزی ایران از نظر رشد اقتصادی ناپایدار نیست اما وابستگیهای زیادی به شرایط آب و هوایی دارد که این امر میتواند مسألهساز باشد و تحول در آن با ادامه روند فعلی ممکن است“.
او گفت که در بعد سیاسی و از نقطه نظر قوانین، نظام کشاورزی در شرایط نامناسبی قرار داشته و به هیچ وجه قدرت تغییر در قوانین را ندارد و از سوی دیگر میتوان گفت رابطه بخش کشاورزی و نظام برنامهریزی کشور، ضعیفترین رابطه ممکن است.
نجفی در بحث سازمانها نیز، سازمانهای دولتی در بخش کشاورزی را مشکلدار خواند و در عین حال گفت که ما سازمان کشاورزان تأثیرگذار نداریم و از این حیث میتوان گفت نظام کشاورزی از بعد سیاسی ناتوان از تأثیرگذاری برای آینده است که این مفهوم اصطلاحاً همان ناپایداری است.
وی تأکید کرد: ”در بحث پایداری سیاسی، باید وضعیتی در کشاورزی به وجود آید که مسئولین، بخش کشاورزی را مورد حمایت قرار دهد. در بحث پایداری اقتصادی نیز باید شرایطی ایجاد گردد که کشاورزی ماندگار و رقابتی باشد. از سوی دیگر در بحث پایداری اجتماعی وضع کشاورزی باید مقبول و مورد پذیرش بوده و در بحث پایداری طبیعی، سالم بوده و تخریبکننده نباشد“.
او از بحث خود نتیجه گرفت: ”کشاورزی پایدار مجموعه رویههای مدیریتی به منظور استفاده از منابع برای تولید و عرضه محصولات کشاورزی و در جهت تأمین رفاه حال و آینده انسانها و اکوسیستمهاست“. و افزود: ”برای دسترسی به این امر ما بحث کلی را به 5 سطح تقسیم کردیم: نخست نظام بهرهبرداری که ما آن را یک سیستم اجتماعی تعریف کردیم که با کمک دانش و اطلاعات و با کاربرد نهاد و تکنولوژی از منابع بهرهبرداری کرده و در واقع محصول کشاورزی را عرضه میکند. براساس این تعریف، مدیریت، مهمترین عنصر نظام بهرهبرداری است و مجموع اینها در قالب کارکردها و در تعاملات با محیط، نظام بهرهبرداری را پایدار یا ناپایدار میسازد“.
نجفی ادامه داد: ”ما در نظام بهرهبرداری، فرآیندهای مدیریتی داریم که شامل 5 نوع مدیریت است، مدیریت تولید، مدیریت پشتیبانی، مدیریت توسعه، مدیریت بازرگانی و مدیریت منابع که همگی آنها حتی در یک مزرعه باید انجام گیرد تا سیستم پایدار باشد این در حالی است که در شرایط فعلی ما عملاً فقط به تولید و بازرگانی توجه می کنیم“. وی ضمن تأکید بر نیاز به اصلاح ساختار زمینداری و تحول در بهرهبرداران هشدار داد که اگر سیستمها را به امید خود رها کنیم، به سوی ناپایداری پیش میروند.
او همچنین پیشنهاد کرد که روستای پایدار با سیستم مدیریت خاص (با هیأت امنایی شامل پیرترین افراد) و جامعه روستایی به عنوان مجمع عمومی و اعضای منتخب به عنوان هیأت مدیره و یک مدیر عامل برای روستا در نظر بگیریم چرا که روستای پایدار یعنی واگذاری امور به خود روستاییان که ما به عنوان مشاوران باشیم نه اربابان آنها.
وی بر ایجاد تشکل بهرهبرداران منابع و سیستمهای ارزشیابی برای ارزیابی تخریب و آلودگی آبها، و ایجاد شهر کشاورزی با صنایع کشاورزی، بازرگانی کشاورزی و خدمات کشاورزی نیز تأکید کرد و گفت که در سطح ملی، مهمترین اقدامات اساسی، تعهد سیاسی مقامات کشور، تدوین چارچوبهای اساسی برنامه توسعه پایدار کشاورزی و هدایت استانها، شهرستانها و محلات، تأسیس صندوق توسعه پایدارو ایجاد نظام ارزیابی اجتماعی برای پروژههای بزرگ، همچنین مدیریت عوامل محیطی و اصلاح سیستمها و ساختارهای کشوری براساس این تفکر است.
او تصریح کرد: ”کشاورزی پایدار یک نظام مدیریتی تلفیقی است که با دو تلفیق عمومی از کرت تا نظام ملی و تلفیق افقی از کشاورز تا تشکلهای نظام بهرهبرداری، بخش خصوصی و دولت شکل خواهد گرفت“.
در برنامه اول ما حدود 22% فقر روستایی داریم و در سال 1382 نیز جمعیت فقیر در روستا باز حدود 22% است و این امر خبر از نهادینه شدن فقر در جامعه روستایی کشور میدهد
کشاورزی فعلی ما، توان اشتغال نیروی کار عرضه شده روستایی را ندارد و این در حالی است که اگر ما نتوانیم از نیروی کار روستایی استفاده کنیم، نظام بهرهبرداری کوچکتری خواهیم داشت و این شرایط سبب میشود اعلام کنیم که اگرچه کشاورزی ایران از بعد اقتصادی ناپایدار نیست اما در مرز پایداری و ناپایداری قرار داشته و تغییر در این وضع به اصلاح ساختار کشاورزی بستگی دارد
وی در پایان تأکید کرد: ”در مورد کشاورزی پایدار و توسعه باید فرهنگ سازی کنیم و این فرهنگ سازی باید به اصلاح دیدگاه دولتیان در این زمینه، اصلاح نگرش جوامع محلی و مردم برای درک احساس مالکیت و مسئولیت بیشتر، مشارکت جوامع محلی در مدیریت نه در تسهیم هزینه و حرکت به سوی دانشی شدن جامعه و نه مدرکی شدن آن صورت گیرد چرا که انسانها اساس پایدار کردن توسعه هستند و توانایی بهرهبرداران کشاورزی برای فکر کردن به سرنوشت خود و نظام کشاورزی کلید پایداری در این این راه است“.