دفتر انجمن جامعه شناسی ایران در دانشگاه گیلان با همکاری انجمن علمی- دانشجویی علوم اجتماعی و معاونت پژوهشی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه گیلان نشست «نوشتن به مثابه پژوهش (نقدی بر سیستم دانشگاهی در عرصه نوشتن)» را با سخنرانی دکتر نعمت ا... فاضلی، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، را در تاریخ 14 آذر 1395 در تالار حکمت دانشگاه گیلان برگزار کرد.
دکتر فاضلی در آغاز بحث خود گفت: بعد از دعوت به سخنرانی در دانشگاه گیلان به مناسبت «هفته پژوهش»، بدون تأمل و درنگ عنوان «نوشتن همچون پژوهش» را برای سخنرانی پیشنهاد دادم. اکنون که میاندیشم این عنوان چندان هم فیالبداهه به ذهنم راه نیافته بود، زیرا در شرایطی زندگی میکنیم که علیرغم انتشار حجم پرشمار و انبوه کتابها و مقالات و انجام تحقیقات گسترده، باید گفت جا برای "نوشتن" و "مؤلف" تنگ شده و هر روز تنگتر هم میشود. بهطوری که حتی گاهی احساس میشود که نوشتن در مخاطره است. به ویژه این که ما سرمایه های مادی و انسانی بیشمار و بزرگی را برای "توسعه نوشتن" هزینه کرده و میکنیم. طبیعی است که در این شرایط به ذهنم این ایده خطور کند که چه رابطهای میان نوشتن و پژوهش کردن وجود دارد؟ به ویژه این که سرنوشت اندیشه و اندیشیدن به کیفیت و وضعیت نوشتن بستگی دارد. علم و دانش ماهیت "متنی" دارد و میزان پیشرفت علم و دانش و بهره مندی از آن به کیفیت نوشتن در هر جامعه وابسته است. به همین دلیل وقتی از وضعیت نوشتن پرسش می کنیم، پرسش ما معطوف به وضعیت علم و دانش در جامعه است. این دو را میتوان تا حدودی یکی دانست. در عین حال، پرسش از وضعیت علم و دانش در جامعه امروز، پرسش از وضعیت پیشرفتها و تحولات جامعه در کلیت آن نیز هست. زیرا جامعه معاصر، جامعه ای دانش محور است. حداقل از قرن بیستم به بعد، برای رسیدن به توسعه، راهی جز توسعه علمی و معرفتی وجود ندارد. از این رو، پرسش از نوشتن و رابطه اش با پژوهش، پرسش از کلیت جامعه یا جامعه در کلیت آن است. مقصود این است که پرسش از نوشتن، پرسشی صرفاً مربوط به کار و حرفه دانشگاهی نیست که بخواهیم آن را نوعی بحث صرفاً دانشگاهی بدانیم، بلکه این پرسش کاملا با سرشت کنونی جامعه امروزی تنیده شده است.
دکتر فاضلی به سیر تاریخی مسأله نوشتن در دانشگاههای ایرانی پرداخت و افزود: "مساله نوشتن" در دانشگاه ایرانی به ویژه در رشته های علوم انسانی از ابتدای تاسیس دانشگاه تهران شروع شد. سال های 1313 به بعد اولین مواجه های ما با علم جدید و مدرن به شکل تمامیت یافته آن است. مساله نوشتن از همین زمان شروع شد. ما از همان ابتدای تأسیس نهاد دانشگاه و حتی نهاد آموزش مدرن یکی از مهمترین وظایف این نهاد یعنی خوانا و نویسا کردن جامعه را جدی نگرفتیم. اجازه دهید به طور اجمالی این داستان را توضیح دهم. "ارتباط شفاهی"، الگوی همیشگی ارتباط در تمام جوامع بوده است، اما "ارتباط کتبی" علیرغم پیشینه دیرین آن تنها در دوره مدرن است که به صورت الگوی ارتباط همگانی می شود یا باید بشود. این امر، یعنی "نویسا کردن جامعه" یکی از رسالت های نظام آموزشی و آموزش عالی جدید است. ابتدا مدارس جدید تشکیل شدند که جامعه را به "جامعه خوانا" و "جامعه نویسا" تبدیل کنند؛ بعد دانشگاه و نظام آموزش عالی است که وظیفه دارد توانایی و قابلیت خوانایی و نویسایی را به قول آگامبن «توانش بالقوه وجودی انسان» به «خواستِ نوشتن» در افراد و جامعه تبدیل نموده بهطوری که جامعه، قابلیت اندیشیدن از طریق نوشتن را پیدا کند. بخشی از فرایند تحول جوامع انسانی در دوره معاصر عبارت است از رسیدن به مرحلهای که همگان آمادگی و توانایی خوانایی و نویسایی پیدا کنند و این امر بخشی از فرایند بهبود، اصلاح، آسایش و رفاه جامعه است. خوانایی و نویسایی در جوامع معاصر، "کالای لوکس" نیست، بلکه بخشی از ساختار نهادی جامعه مدرن و "نهاد فرهنگی بنیادین" آن است. باری، نوشتن "نهاد فرهنگی" است. امر نوشتن مانند هر نهاد دیگری به نیازهای ضروری جامعه پاسخ میدهد، الگودار و سازمان یافته، همگانی و جمعی و پذیرفته شده است، چیزی مانند نهاد خانواده، نهاد مالکیت، نهاد دین، نهاد هنر و غیره. نوشتن در جامعه جدید، نهاد فرهنگی جدید است. نوشتن با سیاست، اقتصاد، جامعه و سازمان زندگی ما ارتباط دارد. نوشتن، نهاد فرهنگی است که به نیازهای ضروری جامعه معاصر پاسخ میدهد. نوشتن یعنی به جای شمشیر از قلم برای جابجایی قدرت و تأمین منافع و پاسخگویی به نیازها فردی و اجتماعی استفاده کنیم. دموکراسی، صلح، رفاه و همزیستی و تحمل دیگری، همه مستلزم خواندن و نوشتن است. از این رو، نوشتن نهاد فرهنگی جامعه مدرن است و نباید آن را صرفاً به نوعی تکنیک یا "مهارت فنی" تقلیل داد. جامعه معاصر ایران با جامعه جهانی پیوند خورده و یکی از الزامهای وجودی این جامعه، گسترش نهاد نوشتن و نهاد خواندن است. نوشتن است که به اندیشه نظم میدهد و آن را سیستماتیک میکند. نوشتن، بایگانی فرهنگ معاصرِ مدرن است و انسان معاصر، «بودن» خودش را از طریق نوشتن و خواندن، "بودنِ بازاندیشانه" میکند و هم به خودش اجازه بازاندیشی میدهد و هم به دیگران اجازه میدهد که به او کمک کنند. نوشتن، غیرشخصی کردن امر شخصی ما است، جمعی کردن امر فردی ماست و یک نوع احترام ساختاری به جامعه است. نوشتن آینه ای در برابر ماست، آینهای که هم من و هم دیگری به تماشای هم میپردازیم.
عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در ادامه به نسبت بین نوشتن و مسایل اجتماعی پرداخت و گفت: مسایل و مشکلات جامعه ما مانند این که تحمل دیگری را ندارد، اعتیاد، فرسایش سرمایه اجتماعی، افزایش خشونت شهری، فقر و امثال اینها تا حدودی ناشی از این است که "نهاد فرهنگی نوشتن" به حد کافی و به نحو موثر گسترش پیدا نکرده و خواندن و نوشتن به عنوان الگوی غالب ارتباطی نشده است. استبداد، فاشیسم و آسیبهای اجتماعی... بخشی از آن از ننوشتن زاییده میشود، یعنی از جامعه ای که خوانا و نویسا نیست.
وی به نقد سیستم دانشگاهی در عرصه نوشتن اشاره کرد و افزود: دانشگاه و مدرسه در ایران معاصر تا همین حالا نتوانسته است جامعه ای خوانا و نویسا برای ما بسازد. به همین دلیل ما 21میلیون نفر بیسواد و کم سواد داریم، ما نمیخواهیم که دانشجویان ما قشری خوانا و نویسا، خلاق و پویا و موثر بشوند بلکه ما میخواهیم از آنها افرادی مثل کارگر بسازیم. آن چیزی که ما از آنها میخواهیم به ما تحویل دهند این است که در مقابل سیستم استثمار بشوند. کمیت به جای کیفیت مهم میشود و حجم مقالات و کتاب ها زیاد میشود ولی آیا این کار در دانشگاه موجب اتفاق و تحولی فرهنگی شده است؟ آیا شوق و اراده دانشگاهی بودن در دانشگاهیان شکل گرفته است؟ آیا با نوشتن به عنوان امری سودمحور نگاه میکنند یا امری وجودی و عاشقانه؟
یکی از هدف های دانشگاه و مدرسه در ابتدا برای این بود که به شکل گیری دولت مدرن کمک کند. دانشگاه این کار را از راه های مختلف مانند تولید دانش استراتژیک و فنی و تربیت تکنسین، کارشناس و کارمند برای نظام اداری انجام میدهد. در عین حال، تربیت نیروی انسانی برای نظام اداری هدف اصلی دانشگاه نیست. اما در ایران این تربیت تکنسین و کارمند به "ارزش غایی" تبدیل شد. یکی از وظیفههای دانشگاه مدرن این بود و هست که از طریق توسعه "الگوی ارتباط نوشتاری"، شیوه اندیشیدن نظام مند، تفکر مفهومی و انتزاعی را رشد دهد. ولی نهاد دانشگاه در ایران از همان ابتدا در این مسیر قرار نگرفت. سواد در فرهنگ تاریخی و سنتی ایرانی، مفهوم جامع و پیچیدهای است، با ایدئولوژی، با ارزشها، با تاریخ، و با همه چیز انسان ایرانی درآمیخته است. سواد در ایران یک تکنیک نبود، انسان باسواد، انسان با شعور بود و شعور در انسان ایرانی معنایش این بود که انسانی که توانایی خواندن و نوشتن دارد، متین و مؤدب و متواضع است. او حتی مومن است و اخلاق دارد.... کارل مانهایم می گوید انسان فرهیخته انسانی دگرخواه است. مفهوم مکتب در فرهنگ ایرانی دارای بعد تاریخی و معنایی است که بعد معنایی آن به معانی، مثل تفکر مدنی، اخلاقی و دینداری مبتنی است و همه اینها از انسان با سواد میآید . این معنای پیشامعاصر سواد در جامعه ما بود و در حال حاضر، مدرسه و دانشگاه معنای فرهنگی را از آن گرفت و آن را تبدیل به یک تکنیک کرد و یک کلک درست کردند که عدهای در حال حاضر بازار مقاله نویسی درست کرده اند و چشم بسته مقاله تولید میکنند چون دیگر نوشتن تفکر نیست بلکه یک تکنیک است.
وی در ادامه انتقادات صریح به استادهایی که روش و کلک نوشتن مقاله و روش تحقیق را یاد میدهند ولی روش اندیشیدن را یاد نمیدهند اشاره و تأکید کرد: باید امضاهای هر شخص در متن نوشته اش مشخص باشد. من فاعلی در نوشتهاش هویدا باشد تا من تشخیص بدهم که فلان متن مثلا نوشته دکتر چاوشیان هست یا یک شخص دیگر. اعتقاد و نظرش مشخصاً هویدا باشد و از منِ در نوشته باید اهمیت بدهیم و این طنز مجامع آکادمیک ما است که یک جا به تو می گویند منِ نوشته ات کم هست و در جایی دیگر (مورد شخصی خودم) می گویند منِ نوشته ات زیاد است. یک دیکتاتوری دانشگاهی درست کرده ایم به اسم علم و حاصلش این شده است که من سوژه از نوشته حذف شده است. اصلاً نوشتن برای خلق سوژه گی ماست و این چه تراژدی است که با آن روبرو شده ایم ؟ آشکارا، متن نوشته ای که فقط و فقط برای اعلام سوژگی نویسنده است، حق ندارد که سوژه خودش را آشکار کند. وقتی مقاله مینویسند هیچ کجا ردی از نویسنده نیست و همین میشود یک کالای قابل سرقت. آن چیزی که رولان بارت به آن مرگ مولف میگفت. ما به معنای جسمانیاش با مرگ مولف روبرو هستیم. متن دیگری نوشتم به اسم متن های مرده، وقتی متنی مرده به دنیا می آید لازم نیست مولف داشته باشد. پس مساله نوشتن از کجا باید حل شود؟ از آنجایی که اشتباه شروع شده است؛ آنجایی که سوژگی و من فاعلی حذف شد، برای همین است که دانش در ایران نتوانست نقش و ارتباط خودش را برای پویایی جامعه به حد کافی ایفا کند. با وجود حجم عظیمی از نوشته ها در حوزه علوم انسانی ما نمی توانیم بفهمیم که این جامعه چگونه است چون من فاعلی از نوشته ها حذف شد و من ایرانی در نوشته ها وجود ندارد. چون اصلاً این من نوعی حق سخنگویی نداشته است. مای جمع این امکان برایش فراهم نبوده است. ببینید چه موقع نوشتن میشود اندیشیدن؟ آیا پژوهش می تواند جز نوشتن چیز دیگری باشد؟ پاسخ من این است، خیر. پژوهش تنها زمانی اتفاق می افتد که ما مینویسیم، همین. آنهایی که واقعاً می اندیشند حرفهای من را میفهمند. روش تحقیق در صورتی میتواند به ما کمک کند که در خدمت نوشتن باشد و نه برعکس. یعنی؛ نوشتن در خدمت روش نیست، روش در خدمت نوشتن است و این در مسیر نوشتن است که فهم می شود. و پژوهش این است که من خودم را تاریخم را و تجربه ام را مبنای پژوهش قرار بدهم و پژوهش وقتی اتفاق می افتد که من به عنوان یک انسان وجود خودم را، نیازهای خودم را، درون خودم را، زندگی خودم را تاریخ خودم را بخواهم به نوعی به ایده تبدیل کنم و ایده خودم را رؤیتپذیر کنم. از اشکال مختلف نوشتن مثل گفتگو، فیلم و عکس.. وجود دارد ولی اصالت با نوشتن است. همه اینها وابسته به نوشتن هستند از توضیح عکس گرفته تا فیلم نامه...تحقیق با نوشتن شروع میشود با نوشتن ادامه پیدا میکند و با نوشتن تمام میشود و حتی با نوشتن ترویج میشود. تشویش نوشتن از کجا به وجود میآید؟ از آنجایی که از استاد ما از دانشجوی ما میخواهند که خودش را کنار بگذارد. هیچ نوشته ای اصیل نیست مگر اینکه روایتی از زندگی نویسنده باشد. نوشتن همچون پژوهش معنایش این نیست که ما فقط با متن میاندیشیم بلکه معناش این است که ما با قلبمان هم میاندیشیم، به تعبیر هایدگر این دست است که میاندیشد و ما هنوز مهارتهای پا و دست را در اندیشیدن یاد نگرفتهایم و باید یاد بگیریم با اعضای بدنمان بیاندیشیم و انسانشناسان حوزه احساسات به ما یاد دادهاند که تفکیکی بین حوزه شناخت و احساس وجود ندارد و این یک توهم بود و نوشتن به مثابه پژوهش از جنس «وجود» از جنس «بودن» و از جنس «جامعه» است، نوشتن به مثابه پژوهش یعنی اینکه نمیخواهیم از طریق کَلَک مقاله بنویسیم بلکه میخواهیم خلق و ابراز وجود کنیم و بقیه اشکال دیگر نوشتن باطل است. مثلا چرا شاهنامه کُهنه نمیشود؟ حتی اگر آن را نخوانیم چون این متن اصالت دارد یا ترجمه سیری در حکمت اروپای فروغی چرا کهنه نمیشود؟ و هر چه جلوتر می رود مهمتر میشود. ما باید از نظام آموزشی بخواهیم ما را برای نوشتن آماده کند و اهمیت نوشتن را به ما یادآوری کنند و باید از آنها بخواهیم چون هنوز توجیه نشده اند که خواندن و نوشتن یک ارزش غایی و فی نفسه آکادمیک است. هنوز استاد و دانشجوی توجیه نشده وقتی دانشگاه هستی (به معنای واقعی)، بدانی که نوشتن و سخن گفتن هزینه دارد ولی باز بنویسی و هیچ چیز مانعت نشود.