تهیهی گزارش: الناز شیری
گروه علمی تخصصی جامعهشناسی نظری در دومین نشست از سلسلهنشستهای بررسی انتقادی متون جامعهشناسی نظری به گفتگوی انتقادی دربارهی دو کتاب تقی آزاد ارمکی پرداخت. این نشست روز شنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۲ در فضای گوگلمیت برگزار شد. در ابتدای نشست شیری؛ مدیر گروه جامعهشناسی نظری به چرایی انتخاب این کتابها پرداخت و گفت: موضوع مطالعه در جامعهشناسی نظری، تحلیل نظریِ نظریههای جامعهشناسی بعنوان یک رشتهی علمی است. به همین دلیل، اولین موضوعی که در جامعهشناسی نظری مطرح میشود، چیستی علم است. پرسشهایی مانند علم چیست و چه ویژگیهایی دارد؟ آیا با توجه به این ویژگیها، میتوان جامعهشناسی را یک علم دانست؟ حدود و ثغور علمی به نام جامعهشناسی چیست و چه کارکردی دارد؟ از این دریچه، عناوین کتابهای دکتر آزاد ارمکی در حوزهی مطالعات جامعهشناسی نظری قرار میگیرد. کتاب «جامعهشناسیِ جامعهشناسی در ایران» درواقع در عنوان خود نشان میدهد که علم جامعهشناسی در ایران مورد مطالعهی مؤلف بوده است و در کتاب «جامعهشناسی علم مناقشهبرانگیز در ایران» نیز با همین رویکرد و چالشهای علم جامعهشناسی روبرو میشویم. در این کتاب به نظر میرسد بر اساس عنوان کتاب، نگاهی گستردهتر وجود داشته باشد و بر این اساس، بسترهایی که موجب میشود تا علوم انسانی بخصوص جامعهشناسی تبدیل به علمی مناقشهبرنگیز در ایران شود، مورد بررسی قرار گیرد. دلیل نقد دو کتاب در یک جلسه نیز وجود اشتراکات در دو کتاب بود که بخش جامعهشناسی در ایران مثل نسلهای جامعهشناسی محور اصلی بحث هر دو کتاب است. این اشتراکات نظری نشان میدهد که مؤلف کتاب دارای ایدههایی است که سعی میکند آنها را در تألیفات خود گسترش دهد. بنابراین موضوع محوری این دو کتاب که مطالعهی علم جامعهشناسی در ایران است، موضوعاتی مستقل از هم نبودند و بیانگر این نکته است که مسئلهی مؤلف روشن است و این روند پژوهشی به تکمیل چشمانداز دکتر آزاد کمک میکنند. با این مقدمه، گفتگوی شیری و شاپوری؛ استاد دانشگاه دربارهی نقاط قوت و ضعف این دو کتاب آغاز شد.
چرایی ناتوانیِ جامعهشناسی در حل مسائل اجتماعی ایران و ضرورت بازبینی آن
شاپوری ابتدا به معرفی کتاب «جامعهشناسی علم مناقشهبرانگیز در ایران» پرداخت و گفت: این کتاب در چند بخش ارائه شده که بخش اول آن شامل دو فصل به مباحث نظری اختصاص دارد و بنیانهای نظری و جایگاه مفهومی نظریه توضیح داده شده است. در بخش دوم نیز که دارای دو فصل است، به جامعهشناسی در جهان با تأکید بر اروپا و آمریکا و مشکلات آن در جهان پرداخته شده است. بخش سوم به جامعهشناسی در ایران اختصاص دارد که به سابقهی جامعهشناسی در ایران و مناقشههای متعدد جامعهشناسی آن بین چهار نسلی که آزاد ارمکی تشخیص میدهد، تأکید دارد. علاوه بر این نظریههای موجود در جامعهشناسی ایران و پاسخ به بحران و در نهایت، جامعهشناسی و جامعهی ایرانی- اسلامی شرح داده شده است.
طرح مسئلهی این کتاب به بحرانی تلقی کردن جامعهشناسی مربوط است و ضرورت بازبینیِ دوبارهی این رشته در کنار چراییِ ناتوانی جامعهشناسی در حل مسائل ایران را مد نظر دارد. بنابراین کتاب به این مسئله پرداخته است که میزان فایدهمندی جامعهشناسی در ایران چقدر است؟ با توجه به اینکه جامعهشناسی در کشورهای مختلف از لحاظ کمی و کیفی گسترش پیدا کرده و توسعه یافته است، که البته همین ادعا نیز محل بحث است، اما هدف این است که بفمهمیم آیا جامعهشناسی توانسته در فهم مسائل ایران نقشی داشته باشد و یاری کند؟ مؤلف در این کتاب معتقد است که جامعهشناسی در این هدف موفق نبوده و به چرایی آن میپردازد.
در کتاب «جامعهشناسیِ جامعهشناسی در ایران» که الان در بازار کتاب موجود نیست، دسترسی به خلاصههایی از کتاب در فضای اینترنتی و از طریق کتابخانههای بزرگ امکانپذیر است و در حال حاضر هم کتاب و ناشر آن در بازار کتاب نیستند. در این کتاب به بررسی شکلگیری جامعهشناسی در ایران پرداخته شده که مرتبط با توسعهی اجتماعی و توسعهی جریان روشنفکری در ایران است و در کتاب «جامعهشناسی علم مناقشهبرانگیز» به چالشهای پیش روی جامعهشناسی توجه شده است. عواملی که در این حوزه در کتاب بررسی شده مشکلاتی است که به دو دسته عوامل درونی و بیرونی تقسیم شده است؛ مشکلاتی که برخاسته از عوامل درون رشتهی جامعهشناسی است مثل اساتید، دانشجویان و ارتباط آنها با هم، نسلهای فارغالتحصیل از دانشگاه، ارتباطات و گفتمانی که میان دانشآموختگان جامعهشناسی وجود دارد و غیره. مشکلاتی که از بیرون به رشتهی جامعهشناسی تحمیل میشود مثل سیاستهای توسعهای در جامعه، برنامهریزی روابط بینالمللی در جهان، اثری که تحولات روابط بینالمللی بر جامعهشناسی در ایران داشته، تحولات جهانیشدن و اینکه وضعیت فعلی جامعهی ایران که چه تناسبی با تحولات جهانی و سایر عوامل بیرونی دارد.
هدف از نقد کتاب، ایجاد جریانی برای گفتگو است تا تعامل اندیشه ایجاد شود و حرکتی در جامعهی علمی ایجاد شود. بنابراین هدف از نقد علمی تخریب مؤلف یا زیر سؤال بردن جریان فکری خاصی نیست. بررسی دیدگاههای علمی مورد نظر است و در ضمن این کار، اخلاق علمی ایجاب میکند نقاط قوت متن هم مورد اشاره قرار گیرد. بزرگترین نقطهی قوت این کتاب، طرح مسئلهی آن است که بسیار قابل تأمل است. میزان فایدهمندی جامعهشناسی چیست و اگر میبینیم که جامعهشناسی دچار چالش است یا نمیتواند به نیازهای امروز ما پاسخ مطلوب بدهد، چه دلیلی دارد؟ ضمن این طرح مسئلهی خوب، در برخی بخشهای کتاب اطلاعات خوبی هم آورده شده که حائز اهمیت است. این اطلاعات بخصوص در بخش دوم و فصل سوم کتاب که جایگاه جامعهشناسی در جهان با تآکید بر آمریکا و اروپا (آلمان، انگلستان، فرانسه) بررسی شده و مشکلات جامعهشناسی در این کشورها را شرح داده است. نسلهای جامعهشناسی در ایران که کاری مشترک در دو کتاب جامعهشناسیِ جامعهشناسی در ایران و جامعهشناسی علم مناقشهبرانگیز است، چهار نسل را برای جامعهشناسی ایران معرفی میکند.
چهار نسل جامعهشناسی و جامعهشناسان در ایران
شاپوری در معرفی چهار نسل جامعهشناسان در ایران از نظر تقی آزاد ارمکی گفت: نسل اول مؤسسین جامعهشناسی در ایران هستند. مرحوم غلامحسین صدیقی، مرحوم نراقی بعنوان مؤسس حوزهی پژوهش و نقد اجتماعی و استاد مهدوی که نماد تألیف در جامعهشناسی است. نسل دوم جامعهشناسی با تلاشهای مرحوم غلامعباس توسلی و علیمحمد کاردان شکل گرفت و اثرگذار شد که توانست بنیان تربیت دانشجو را سازمان دهد. نسل سوم، کسانی هستند که در زمان تألیف کتاب (در دههی ۷۰) بین ۳۰ تا ۵۰ ساله هستند. روشنفکرانی مانند آلاحمد، شریعتی و مطهری که وقوع انقلاب ۵۷ و جوانان مدعی تغییرات بنیادین در ساختارهای اجتماعی را تجربه میکنند. دکتر آزاد معتقدند نسل چهارم هنوز شکل نگرفته و فقط میتوان از جهتگیری این نسل بحث کرد که شاید از بازهی زمانی ۱۳۷۸ تا کنون که ۱۴۰۲ هست، احتمالاً این نسل در هالهای از ابهام نباید باشد و ممکن است شکل گرفته باشد. نگاه نسلی به جامعهشناسی در ایران نیز کار قابل توجهی از سوی مؤلف کتاب است، اما در کنار این موارد ارزنده و نقاط قوت کتاب، نقاط ضعفی هم وجود دارد که به آنها هم میپردازیم.
نکتهی اول اینکه در صفحات ابتدایی کتاب، جامعهی ایران جامعهای مدرن فرض شده است و این مسئله که چرا مؤلف این فرض را دارد، روشن نیست. پژوهشهای انجام شده، از جمله پژوهشی که من انجام دادهام یا پژوهشی که خانم دکتر شیری داشتهاند، چنین نتیجهای را نشان نمیدهد. این پژوهشها نشان میدهند که جامعهی ایران وارد دورهی مدرن نشده و دستهای از پژوهشها نام دورهی گذار را انتخاب کردهاند و معتقدند جامعهی ایران از دورهی سنتیِ کامل خارج شده، ولی هنوز وارد دورهی مدرن نشده است. اما اینکه بخواهیم جامعهی امروز ایران را مدرن بدانیم، نیاز به شواهدی دارد که در کتاب نیامده و امری کاملاً بدیهی تلقی شده است و جای سؤال دارد.
نکتهی دوم برخی از استعارات و مفاهیم غیرعلمی در کتاب است که زیبندهی یک کتاب علمی نیست. در ابتدای کتاب به هویت ایرانی- اسلامی اشاره کرده است؛ این واژه از نظر علمی غلط است و قابلیت دفاع ندارد. اگر فرهنگ را شیوهی زندگی مردمی بدانیم که در یک منطقهی جغرافیایی زندگی میکنند در نظر بگیریم و مردم را گروهی بدانیم که وابستگی به یک مکان مشخص دارند، میتوانیم از فرهنگ ایرانی بحث کنیم. افرادی که دارای فرهنگ ایرانی هستند، آداب و رسوم و باورهایی دارند، خوراک و پوشاک، هنرها، معماری و دانشهایی دارند که عناصر مادی و غیرمادی را نشان میدهند. بنابراین میتوان از فرهنگ ایرانی بحث کرد که در دورهای دارای اعتقادات و باورهای زرتشتی بوده و در دورهی دیگری دارای اعتقادات اسلامی بود و ممکن است در دورههای دیگر نیز باورهای دیگری هم در آن رایج بوده باشد. اینکه ما یک جزء از یک مجموعه را به اندازهی کل مجموعه بزرگ کنیم و کنار آن قرار بدهیم، توجیه علمی ندارد و مفهوم غلط است. کتاب از این ایرادات در واژهپردازی دارد و حتی در برخی قسمتها مثل تیتر فصل دهم این وضعیت وجود دارد؛ جامعهشناسی و جامعهی ایرانی- اسلامی!!! که این مفاهیم عامیانه هستند که از کاربرد آنها در متن علمی باید پرهیز شود و کنشگران علمی باید به این موضوع متعهد باشند.
چیستی جامعهشناسی؛ علمی، انتقادی، مداخلهگر و تبیینی
شاپوری در ادامهی موارد نقد خود چنین گفت: همانطور که اشاره شد، یکی از پرسشهای جامعهشناسی نظری این است که ما چه تعبیری از علم داریم؟ علم چیست؟ کِی به وجود آمد و رویکردهای متفاوت در این باره کدامند؟ در کتاب مورد بحث، تعریف اثباتگرایانهای از علم جامعهشناسی داده شده است و آمده: «جامعهشناسی علمی است که همراه با تحولات جهان مدرن شکل گرفته است و متعامل با آن دچار تحول و تغییر شده است». سؤال این است که آیا میتوان این نگاه را بعنوان یک نظریهی عام پذیرفت؟ دربارهی چیستی علم حداقل دو رویکرد متفاوت وجود دارد: رویکردی که معتقد است علم با پیدایش بشر به وجود آمد و قدمتی کهن دارد و رویکردی که تولد علم را به قرن هجدهم در فرانسه مربوط میکند. ظاهراً نویسندهی کتاب به رویکرد دوم و اثباتگرایانه وابسته است، شبیه دیدگاهی که کنت ارائه میدهد و بر این باور است که جامعهشناسی برخاسته از زیستشناسی است و بهمراتب از آن پیچیدهتر. اولین بار آن را فیزیک اجتماعی نامید و بعد به جامعهشناسی تغییر نام داد. به همین دلیل کنت را پدر علم جامعهشناسی دانستهاند. علیرغم اینکه مستندات زیادی در طول تاریخ وجود دارد مثل آثار ابنخلدون که صدها سال پیش از اندیشمندان دورهی نوین تأکید داشت ما باید علم واقع را مورد بررسی قرار دهیم، شبیه چیزی که دورکهیم هم میگفت باید واقعیت را مستقل از پژوهشگر مطالعه کرد، اما مؤلف به تولد علم در قرن هجدهم باور دارد.
در کتاب ویژگیهایی برای علم جامعهشناسی آمده است که عبارتند از ساحت علمیِ جامعهشناسی، ساحت انتقادیِ جامعهشناسی در همان تعریف اثباتگرایانه و ساحت مداخلهگری و اصلاحگری، ضمن اینکه به تأسی از باومن، تبیینی بودن را هم ویژگی علم میپندارد. درواقع جامعهشناسی به دلیل اینکه قادر به تبیین مسئله است، علم به شمار میرود. تعریف انحصاریِ اثباتگرایانه بدون توجه به سایر تعاریف از علم، نگاهی تنگنظرانه ایجاد میکند که در استدلالهای بعدی به چشم میخورد. چون اگر این کتاب بخواهد در حوزهی جامعهشناسی نظری مطرح شود، باید بر نظریههای متضاد و متعامل دربارهی چیستی علم بپردازد و بین نظریهها مخالف و موافق بحثهایی را ارائه کند و در نهایت، مؤلف با دلایلی که ذکر میکند وابستگی خود را به حوزهای خاص روشن کند. این انتظار وجود دارد که نویسنده متن را با چنین رویکردی پیش ببرد. ولی در این کتاب، مؤلف بدون هیچ توجهی به سایر رویکردها و ارائهی شواهد به نگاه اثباتگرایان پرداخته است. ضمن اینکه مدلهای مختلفی از جامعهشناسی را در کتاب معرفی میکند: جامعهشناسی انسانی یا مخاطبدار، جامعهشناسی علمیِ اثباتی، جامعهشناسی عامهپسند و مدلهای دیگر که همراه با اطلاعات پراکندهای از اندیشمندان مختلف کنار هم قرار میدهد. دکتر آزاد ارمکی در این بخش جامعهشناسی نظری را هم به کار میبرد، بدون هیچ توضیحی که منظورشان از این مفهوم چیست. اطلاعاتی پراکنده از نظریهپردازان مختلف از حوزهها و پارادایمهای گوناگون در کنار هم آمده و نتیجهی خاصی از آن گرفته نمیشود. تنها برآیند این بخش همان تعریف پوزیتیویستی از علم است و نقلقولها از اندیشمندان مختلف، ارتباط چندانی با هم ندارند. در برخی موارد هم استنباط شخصی از نقلقولهای بزرگان جامعهشناسی دیده میشود، بخصوص در فصول پایانی که جامعهشناسی نظری را با تعریفی همسان با نظریههای جامعهشناسی به کار برده است.
مدلهای جامعهشناسی؛ انسانی یا مخاطبمدار، اثباتگرای علمی، عامهپسند، مهندسی اجتماعی و روشنگرانه و انتقادی
شیری در ادامهی بحثهای شاپوری به این نکته اشاره کرد که بحث چیستی علم فقط در مقدمهی کتاب طرح شده است و بعنوان بیان مسئله آمده است. بدون روشن شدن این موضوع، مؤلف به چیستی جامعهشناسی پرداخته و به پرسش آغازین پاسخس داده نشده است. اما اشاراتی در کتاب به برخی مباحث وجود دارد که قابل تأمل است و این نقلقولها متضاد و گاه متناقض هستند و تعیین تکلیف نمیشوند. برای مثال، زمانی که از تاریخ علم جامعهشناسی در انگلستان بحث میشود، از هربرت بلومر آورده که «جامعهشناسی در انگلستان دارای سابقهای طولانی است، ولی تاریخ زیادی ندارد». در این بخش، مؤلف استناداتی میآورد مبنی بر اینکه تاریخ جامعهشناسی در انگلستان حتی از فرانسه هم قدیمیتر است. با طرح این بحث، درواقع مؤلف از فرض خود فاصله گرفته و آغاز جامعهشناسی را متعلق به پیش از قرن هجدهم میداند. این سابقهی طولانی را به زمان استوارت میل مربوط میکند که پیش از آلمان و فرانسه، علم جامعه را مطرح کرد. کشمکشهای بین رشتههای مختلف علوم انسانی در همین بخش بحث میشود که البته از نقاط قوت این بخش از کتاب است. با اینکه مؤلف هم علم و هم جامعهشناسی را قرن هجدهمی میداند، در بخشهای مختلف یک سری استنادات آورده میشود که علم را حتی به پیش از قرون وسطی هم ارتباط میدهد. این کتاب علاوه بر اینکه دارای اغتشاشات مفهومی است، در برخی قسمتها رفرنسهای متضاد و حتی متناقض دارد، اما اطلاعاتی را هم مطرح میکند که اتفاقاً ارزشمند هستند.
مؤلف در چند بخش که به سنخشناسی مدلهای جامعهشناسی میپردازد، یکی از مدلها را جامعهشناسی انسانی یا مخاطبمدار میداند و نسبت به این مفهوم نقد وجود دارد. ایشان در متن کتاب، جامعهشناسی را علمی معطوف به زندگی انسانی به شمار آوردهاند، اما با این عنوان تعریف جامعهشناسی را به چالش میکشند. با طرح این فرض که اگر جامعهشناسی به انسان کمک نکند، فایدهای ندارد، با طرح مدل جامعهشناسی انسانی، جامعهشناسی در مدلهای دیگر زیر سؤال میرود. در سنخ دیگر از جامعهشناسی اثباتیِ علممدار بحث میشود، همان نگاهی که در مقدمه و فصل اول وجود داشت، در اینجا نمود پیدا کرده و جامعهشناسی اثباتی، جامعهشناسیِ علمی به شمار رفته است که این هم ناشی از یک خرافهی علمی است که علم در قرن هجدهم بر پایهی اینهمانی علوم و نزدیک شدن مطالعات جامعهشناختی به علوم دقیقه مثل ریاضی مبنای علمی شدن ریاضی قرار گرفته است. نقد دیگری را هم میتوان در این باره خاطرنشان کرد، اینکه سکوی معرفتشناختی ما در جامعهشناسی نظری باید ناپارادایمیک باشد و پرداختن به این موضوع و شیوهی نتیجهگیری نشان میدهد که معرفتشناسیِ پارادایمیک بر متن کتاب حاکم است. دکتر آزاد، مدل دیگر جامعهشناسی را عامهپسند نامیده و آن را با فهم عامه میسنجد. درست است که ما دادههای اولیه را برای تحلیلهای جامعهشناختی از مردم میگیریم، اما این دادهها ممکن است در فهم عامه پدیدهای را کاملاً طبیعی قلمداد کند که از نظر جامعهشناس أن چیزی که طبیعی انگاشته شده میتواند موجب به وجود آمدن مسائل دیگری شود. بنابراین در این مدل، جامعهشناسی به ژورنالیسم خیلی نزدیک میشود و دکتر آزاد ارمکی در این بخش معتقد است فهم عامه مسئله را تشخیص میدهد و سیاستگذار با واسطهی جامعهشناس وظیفهی حل مسئلهای را دارد که فهم عامه آن را مسئله میداند. این موضوع هم محل بحث است که نسبت فهم عامه با جامعهشناسی بعنوان یک علم چیست؟ آیا جامعهشناس باید پیرو فهم عامه باشد یا بتواند تحلیل دقیقی از فهم عامه ارائه دهد؟ آیا جامعهشناسی میتواند با تشخیص کارکردهای منفی، مثبت، بیکارکردی و کژکارکردی میتواند تشخیص دهد که فهم عامه چه پیامدی برای جامعه دارد؟ این مسئله در اینجا روشن نیست. در این بخش به نکتهای مهم اشاره میشود که دلیل چالشبرانگیز بودن فهم عامه را موضوع مورد مطالعه در جامعهشناسی که انسان است، میداند، اما در رشتههایی مثل فیزیک و شیمی این مشکل وجود ندارد. انسان به دلیل برخورداری از تجربهی زندگی اجتماعی دارای شیوهای از تفکر است و فهم عامه نیز برآیند اشتراکات شیوههای تفکر است. اما همهی این استدلالها نمیتواند ضرورت پیرویِ جامعهشناس از فهم عامه را بیان کند، در این حالت، معیارهایی که دکتر آزاد در ابتدای کتاب طرح میکنند و علمی بودن و انتقادی بودن را از ویژگیهای جامعهشناسی میدانند با چالش مواجه میشود.
مدل دیگر، مدل مهندسی اجتماعی است که مؤلف آن را به دو دسته تقسیم میکند: یکی مهندسی اجتماعیِ یوتوپیایی که مبدع آن را پوپر میداند و معتقد است این مدل یوتوپیایی معمولاً در جوامع بسته و شکستخورده به وجود میآید. این مدل ناظر به این مسئله است که دولتها برای جامعه، طرحی کلی مشخص میکنند و جامعه باید از آن پیروی کند. مدل مهندسی اجتماعیِ تکهتکه، سنخ دیگری است که درواقع به یک سری اصلاحات محدود در برخی نهادهای جامعه اشاره میکند که مبتنی بر تجربه است. ایشان معتقدند این کدل از مهندسی اجتماعی با کارهای لازارسفلد شروع شد و در صنعت و حرفههای دیگر رشد کرد. بعدها نیز شکلگیری جامعهشناسی کاربردی بعنوان یک شاخه از جامعهشناسی دارای پایگاهی اثباتی است که دنبالهرو کارهای لازارسفلد است و قصد تولید یک فرهنگ برای هدایت روابط انسانی را دارد. اینجا با توجه به بحثهای مطرح شده، تقلیل رویکرد علمی هم رخ میدهد و بازار طرحهای پژوهشی در سازمانهای امروزی هم متأثر از همین مدل مهندسی اجتماعی است. رویکردی که مشتریمدار است و مورد نقد آکادمیسینهای ایرانی نیز قرار گرفته، این مدل بعنوان یک مدل علمی تلقی نشده و مدلی است که با رویکردی اثباتی معاملهای را میان گروهی از پژوهشگران و سازمانها رقم میزند. در این مدل گرچه بحث آگاهیِ مبتنی بر تجربه محور مهندسی اجتماعیِ تکهتکه قرار میگیرد و با همین بحث سعی میشود از رویکرد ایدئولوژیک فاصله بگیرد، اما تسلط ایدئولوژی و بروکراسی بر آن مشهود است. چون اگر بخواهیم در مهندسی اجتماعی طرحی را ارائه دهیم که همهی مردم از آن پیروی کنند، ناگزیر هستیم که بستری ایدئولوژیک را طراحی کنیم و مردم را قانع کنیم که این بستر ایدئولوژیک بهترین بستر برای شکلگیری روابط انسانی است. در ضمن این بستر پژوهشی در قالب روابط بروکراتیک که در سازمانها انجام میشود، قرار میگیرد و نشان میدهد که هم ایدئولوژیک شدن علم و هم بروکراتیک شدن سایه میاندازد. از سوی دیگر آگاهی مردم نقشی ندارد، چون آگاهی با نگرشی سلسلهمراتبی ارزیابی میشود که در آن پژوهشگر جامعهشناسی آگاهی بالاتری دارد و میتواند طرحی برای روابط انسانی ارائه دهد. سیاستگذار، بالاترین آگاهی را دارد و میتواند تشخیص دهد که کدامیک از راهکارهای جامعهشناس قابلیت اجرا دارد. این گرایش بیشتر در قالب پارادایم اثباتگرا قرار میگیرد.
آخرین مدل، مدل روشنگرانه یا انتقادی است که به نظر دکتر آزاد ارمکی منشأ ترس دولتها از جامعهشناسان همین مدل از جامعهشناسی میباشد. ایشان این مدل را مبنای تفکر علمی قرار داده است، ولی جوامع پیشامدرن با این چالش دست به گریبان هستند که نمود آن در جامعهشناسی بیشتر از سایر علوم است. نقد و روشنگری در علوم مهندسی در قالب فناوری شکل میگیرد و موجب توسعهی تکنولوژیک میشود. اما در حوزهی علوم انسانی بخصوص جامعهشناسی، دستاوردی مثل تحول گفتمان فرهنگی میتواند داشته که بستر اجتماعی را برای تغییرات و دگرگونیها فراهم میکند. تأکید بر جدایی مدل مهندسی اجتماعی و مدل روشنگرانه و انتقادی به نظرم میتواند نکتهای مثبت به شمار بیاید و مهندسی اجتماعی را مدلی الزاماً علمی نیست و تقسیمبندی علم متعهد و علم غیرمتعهد را میتوان در همین تقسیمبندی مشاهده کرد.
هدف دستیابی به مدل مطلوب جامعهشناسی با رویکردی غیرمنسجم به تلفیق
شاپوری تأکید کرد که در متن کتاب به این نکته اشاره شده که فهمی از جامعهشناسی در ایران وجود دارد که در ضدیت با نظام سیاسی و قدرت مرکزی و فاصله افتادن بین جامعهشناسان و مسئولان است. یعنی این جامعهشناسی انتقادی توانسته جامعهشناسی را به حاشیه براند. درواقع این موضوع نقد به جامعهشناسی نیست، بلکه ما در فرهنگ و در فرایند آموزش رسمی و غیررسمی در نقدپذیری و تفکر نقادی بسیار ضعیف هستیم. یعنی نقد به فرهنگ ایرانی باید داشت، چنانکه در فرایند آموزش هم نتوانستهایم آن را تقویت کنیم، شیوهی تدریس همچنان معلممحور است و با منتقد برخورد میشود. ترس از نمره، موقعیت، پُست و مقام موجب شده تا اغلب سکوت را ترجیح بدهیم و فرهنگ بلهقربانگویی در ساختار فرهنگی ما بازتولید میشود. این روند از فرایند آموزش باید آغاز شود و این موضوع نمیتواند نقد مستقیمی به علم جامعهشناسی باشد و شاخصهای فرهنگی است، همانطور که در خانوادهها هم گفتگوی انتقادی وجود ندارد و اطاعت و رهبری از یک فرد یا یک رسم جایگزین شده است.
هدف نهاییِ کتاب دستیابی به طرح مدل مناسب استفاده از جامعهشناسی در ساختن جامعهی ایرانی است و در این هدف، نویسنده به دنبال ارائهی یک مدل مطلوب است و این مدل مطلوب برای جامعهی ایرانی دو وجه دارد: یک وجه، وجه توصیهای است که محور آن جامعهشناسی تجربی است. البته در همین جا سؤال پیش میآید که منظور از جامعهشناسی تجربی چیست؟ مگر جامعهشناسی میتواند غیرتجربی هم باشد؟ جامعهشناسی علم است و علم هم تجربی است؛ علم دانش مبتنی بر تجربه است و در اینجا مشخص نیست که هدف از کاربرد جامعهشناسی تجربی چیست. علاوه بر این نکته، رابطهی میان جامعهشناسی و جامعهشناسان مطرح است و همینطور، رابطهی میان جامعهشناسی با نظام اجتماعی، نظام مدیریتی کشور برای بهبود برنامهریزی کشور. شاید در این مفهوم منظور از جامعهشناسی تجربی نوعی جامعهشناسی کاربردی است. از سوی دیگر، وجه دیگر مدل مطلوب، روشنگری است که درواقع رابطهی جامعهشناسی با نظام سیاسی، فرهنگ، جامعه، دین و قدرت را باید مدنظر قرار دهد. برای دستیابی به این مدل مطلوب، مؤلف بر اساس یک دیدگاه درونی و بیرونی پیش رفته است که تأکید بر عوامل خارجی دو حوزهی مارکسیستی منسوب به مارکس و روشنگرانهی منسوب به هابرماس را در نظر دارد که از نظر پارادایمی هر دو به یک حوزه تعلق نظری دارند. در دیدگاه درونی، رویکرد پارادایمی ریتزر با سه پارادایم واقعیت اجتماعی، تعریف اجتماعی و رفتار اجتماعی، رویکرد سازمانیِ ترنر معطوف به سازمان جامعهشناسی، رویکرد مناسبات بیننسلی آزادارمکی با تأکید بر چهار نسل جامعهشناسی در ایران و رویکرد شبکه- مراسم کالینز را شامل میشود. در نهایت دیدگاه تلفیقی رویکرد مارکس، ترنز، کالینز، بوردیو و چهار نسل آزاد ارمکی برای رسیدن به یک مدل مطلوب دو وجهی دست یابد.
یکی از نقدهای من به همین دیدگاه تلفیقی است و عناصری که در این دیدگاه از نظریههای مختلف برداشته شده و عناصر حساس هر نظریه هستند، چطور تلفیق شده است؟ چه چیزی از کدام نظریه برداشته شده و چگونه تلفیق شده است؟ در کتاب این موضوع مشخص نیست و دیدگاهها توضیح داده شدهاند و در نهایت یک جمعبندی ارائه شده است. استنباط من از خوانش متن این بود که عناصری از نظریههای متفاوت به صورت پراکنده برداشته شده و در کنار هم به همراه مدل ارائهشدهی دکتر آزا ارمکی آمده و نتیجهگیری شده است. اما اصول تلفیق نظری پررنگ نبود و این سؤال مهم پیش میآید که آیا هر نظریهای را با هر نظریهی دیگری میتوان تلفیق کرد؟ آیا استعارات دورکهیم از خودکشی را میتوان در کنار دورههای تاریخی وبر قرار داد و ادعا کرد که طرح تلفیقی استخراج کردهایم؟ برای این کار مجاز هستیم یا تلفیق دارای قواعدی است؟ من عمق و قاعدهای در بخشهایی که با عنوان تلفیق آمده بود و تبیینهایی نیز ارائه شده بود، ندیدم. از نظرم این بخش پراکنده و غیرمنسجم است.
ابهام در جایگاه جامعهشناسان در آراء آزاد ارمکی
شیری در ادامه بر این نکتهی شاپوری صحه گذاشت و گفت: این بخش یکی از ابهامات کتاب است و نکتهی جالبی که وجود دارد این است دکتر آزاد با همهی انتقاداتی که به دیدگاه درونی و بیرونی وارد میکند و معتقد است که دیدگاه تلفیقی میتواند دیدگاهی باشد که کاستیها آن دو دیدگاه را نداشته باشد، اما دیدگاه خودشان را دیدگاهی متعلق به دیدگاه بیرونی دانسته و نقدهای وارد به این دیدگاه را با این طبقهبندی پذیرفته است. در ضمن تلاشی برای کاهش خلاءهای دیدگاه بیرونی و پیش رفتن به سوی دیدگاهی تلفیقی در نگاه خودشان در کتاب وجود ندارد. نکتهی مهمتر این است که از بنیانگذاران و کلاسیکهای جامعهشناسی تقریباً میگذرند؛ از کنت که نامگذاری رشتهی جامعهشناسی را داشته تا دورکهیم و وبر، مید، سیمل، کولی و دیگران به ندرت نام برده میشود. نظریهپردازان مدرنیتهی درگذار مانند بلومر، مرتن، پارسنز و دیگران تقریباً حتی در حد نام هم در کتاب حضور ندارد و از نظریهپردازان مدرنیتهی اخیر هم بیشتر به هابرماس در نگاه درونی میپردازد و نظریهی بوردیو را توانمندترین دیدگاه نظری میداند که توانسته این دیدگاه تلفیقی را پرورش دهد. غایب بودن کلاسیکها و بنیانگذاران از نظر من چالشبرانگیز است و توجیهی ندارد و از طرف دیگر، جایگاهی که به بوردیو داده میشود را میتوان به سایر نظریهپردازان متأخر هم داد و چه بسا بتوان نظریهپردازانی را حتی قدرتمندتر از بوردیو به شمار آورد. این نکته برای من ابهام دارد و بحث مهم از دیدگاه جامعهشماسی نظری مطرح میشود که چگونه میتوان تلفیق کرد؟ اگر قرار باشد چند نظریه را در کنار هم قرار دهیم و از هر نظریه به فراخور دادههایمان استفاده کنیم، آیا تلفیق کردهایم؟ یا با مدل چندنظری یا ترکیب روبرو هستیم؟ اینها معانی متفاوتی دارند و این همان اغتشاش مفهومی است که در کتاب دیده میشود و تقریباً پاسخی هم داده نمیشود.
علاوه بر این سؤال، سؤالات بیشماری میتوان مطرح کرد. برای مثال، در متن کتاب استنادات زیادی به مارکس داده میشود و حتی در نگاه درونی مارکس و هابرماس را قرار میدهد، در بخش جامعهشناسی جهان، تبارهای جامعهشناسیِ آلمانی را به مارکس نسبت میدهد و علیرغم استنادات زیاد به مارکس، در بخشی دیگر مینویسد که جامعهشناس بودن مارکس مورد ابهام است و معتقد است متون مارکس ترجمه شد و در قرن نوزدهم در جامعهشناسی به رسمیت شناخته شد. ولی از نظر وی هنوز مشخص نیست که مارکس جامعهشناس هست یا نیست؟ سؤال این است که اگر مارکس جامعهشناس نیست، چرا در تقسیمبندی مدلهای بیرونی جامعهشناسی تأکید بر سنت مارکسی وجود دارد و حتی مدل روشنگرانهی جامعهشناسی هم به پیروی از مارکس طرح میشود؟ و اگر مارکس جامعهشناس است، چرا سؤالی مبتنی بر ابهامآمیز بودن جامعهشناس بودن مارکس وجود دارد؟ این بحثهای متضاد و گاه متناقض در متن کتاب زیاد است.
ادعای کاذب گرایش به تلفیق نظری
شاپوری نیز در ادامه گفت: موارد مشابه زیادی وجود دارد. مثلاً نیچه را جزء جامعهشناسان مطرح کردهاند و تقریباً اولین کتابی است که میبینم نیچه را بعنوان جامعهشناس آورده است. ما نیچه را همیشه در کتابهای تاریخ فلسفه دنبال میکردیم. رشنفکران دینی و اجتماعی در ایران هم جزء نسل سوم جامعهشناسی تعریف کرده و کسانی مثل آلاحمد، شریعتی و مطهری را جامعهشناس دانسته است. این نوع موارد نشان میدهد که گویا در کتاب، جامعهشناس تعریف خاصی ندارد و هر جایی بنا بر سلیقه یا علاقهی شخصی فردی از جامعهشناسی بیرون رانده شده یا وارد جامعهشناسی شده است. این به همان نقد اولیه بر میگردد که هم تعریف علم و در ادامه تعریف جامعهشناسی بعنوان یک علم در هالهای از ابهام بود. علاوه بر این، من نقد دیگری به بحث تلفیق دارم؛ چگونه میتوان دو نظریه را تلفیق کرد بدون اینکه به روششناسیِ هر مکتب، نظریه یا پارادایم توجه کنیم و حتی اسمی از آن ببریم. این مسئله قابل هضم نیست، حداقل ما باید ببینیم عناصر مشترک نظریههایی که انتخاب کردیم چه تفاوتها و تشابهاتی دارند؛ اصول موضوعهی مکتبی، مفروضات مسلم، مفاهیم مکتبی و فرامکتبی یا تحلیلی و مفاهیم روششناختی نادیده گرفته شده و در نهایت ما با یک دیدگاه تلفیقی روبرو هستیم. نکتهی دیگر اینکه کتاب دربارهی جامعهشناسیِ علم مناقشهبرانگیز در ایران است، اما چند فصل از کتاب که البته دارای اطلاعات خوبی هم هست، به جایگاه جامعهشناسی در جهان پرداخته و به عنوان مرتبط نیست. خوب بود در کنار این چند فصل، نیم فصل هم به نظریههایی که در ایران به جامعهشناسی علم و مناقشات آن هم اشاره میشد.کارهای خیلی خوبی انجام شده بود که اغلب توسط مرحوم دکتر قانعیراد انجام شده بود و شاید بتوانیم بگوییم که ارتباط جامعهشناسی با جامعهی بیرونی و مباحث طرح شده در این حوزه در ارتباط با پرسش اصلی کتاب باشد که کملطفیِ مؤلف است. با توجه به اینکه این کتاب معطوف به ایران است، میشد که به این نظرورزیها و کوششهای نظری توجه کرد. ضمن اینکه در میان عوامل درونی و بیرونی که ذکر شده است، نگاهی عواملگرایانه وجود دارد و این عوامل جدای از هم در نظر گرفته شده است؛ تأثیر متقابل دیده نشده و این نگاه که تأثیر متقابل نادیده گرفته شود، بر خلاف رویکرد تلفیقی که در کتاب ادعا میشود از مارکس بهره گرفته شده است، میباشد و میتوان این ادعا را رد کرد. نکتهی پایانی اینکه در فصول پایانی کتاب ایدئولوژیک شده و از حوزهی علمی فاصله گرفته است. جامعهشناسی و جامعهی ایرانی- اسلامی، تیتری که ایدئولوژیک است و در حوزهی علمی قابل دفاع نیست. هرچند در متن کتاب هم جامعهشناسی نظری به جای نظریههای جامعهشناسی به کار رفته و شاید کتاب نیاز به ویراستاری علمی دارد تا از این نقص مبرا شود.
اغتشاشات مفهومی و جایگاه ایدئولوژی در آراء آزاد ارمکی
شیری نیز در تأیید بحثهای ایدئولوژیک فصول پایانی گفت: دکتر آزاد ارمکی در متن کتاب بخصوص از فصل پنجم به بعد از جامعهشناسی اسلامی و جامعهشناسی فلسفی نام میبرد و افرادی را معرفی میکند که در توسعهی این دو حوزه نقش داشتهاند. ولی نکتهی تأملبرانگیز در دیدگاههای درونی و بیرونی، چندپارادایمی بودن جامعهشناسی را نقطهی ضعف دانسته و معتقد است همین که ریتزر به صورت چنددارادایمی به جامعهشناسی مینگرد، تعارض و تفرقهای در جامعهشناسی به وجود میآورد و در نقد بعدی مینویسد که تنوع نادیه گرفته میشود که دو استدلال در برابر هم هستند. تکپارادایمی بودن میتواند نقد نادیده گرفتن تنوع را متوجه خود کند. وقتی هستیشناسی و معرفتشناسی نظریهپردازها مشخص نباشد، این نقدها وارد میشود و حتی دیدگاه تلفیقی را که هدفش توانمندسازی نظریه است را زیر سؤال میبرد. بر اساس همهی بحثهایی که در کتاب مطرح شد، پاسخ چند سؤال داده نشد که برخی از آنها عبارتند از: چیستی علم؟ چیستی جامعهشناسی؟ آیا جامعهشناسی علم است؟، گرچه عنوان بر این اساس قرار دارد، اما کتاب پاسخ روشنی نمیدهد. رسالت جامعهشناسی و کارکرد آن در کل متن مبهم است. محدود شدن جامعهشناسی به مارکس، هابرماس، ترنر، کالینز، ریتزر، آزاد ارمکی و بوردیو یک بحث جداگانهای نیاز دارد. بیتوجهی به ویژگیهای فرامکتبی علم که موجب میشود جامعهشناسی بهصورت فرازمان و فرمکان یک علم تلقی شود و در عین حال، چون علم است، در مطالعات خود محدود به زمان و مکان شود. یعنی همفراخوانی فرازمان- فرامکانی که ویژگی عام علم است در برابر زمانمند- مکانمند بودن که ویژگی خاص آن است و پاسخی در کتاب داده نشده است. نادیده گرفتن خدمات بنیانگذاران و کلاسیکها از نظر من هیچ توجیهی ندارد. مرزهای دیدگاههای درونی، بیرونی و تلفیقی خیلی روشن نیست. جایگاه هستیشناسی و معرفتشناسیِ جامعهشناس و تأثیرات متقابل فرد و جامعه در کسب آگاهی بحث نشده است. نسبت جامعهشناسی و شکلگیری نحلههای فکری از در این متن مشخص نبود. نادیده گرفتن بسترهای اجتماعی که در تحولات نظریای که شکل میگیرد، مشهود است. توجه نداشتن به جنبشهای نظری که به صورت مستقل میتواند به وجود بیاید. چون در جایی از کتاب نوشته شده که شکلگیری مکتب فرانکفورت از سنت مارکسی به دلیل ظهور و گسترش نازیسم بود. این مطلب در یک جمله نقل شده و شرحی نیامده است که نیاز به بحث مفصلی است. استنادات زیادی وجود دارد و باید بر اساس آنها به این موضوع پرداخت. نکتهی دیگر اینکه رشد جامعهشناسی در آمریکا را مدیون جامعهشناسهایی میداند که از آلمان به آمریکا در زمان جنگ جهانی دوم مهاجرت کردند که البته نکتهی درستی است و حالا باید به این پاسخ داد که آیا این جامعهشناسان مهاجر به آمریکا که با تغییر مکانی در آمریکا مشغول تدریس و تحقیق شدند، چه تفاوتهایی در معرفتشناسیشان را تجربه کردند؟ البته لازم به ذکر است که اغلب این جامعهشناسان هم از مکتب فرانکفورت بودند و تغییر بستر اجتماعی در برآمدن مکتب فرانکفورت نمیتواند بیتأثیر باشد. اینکه قواعد تلفیق نظری در متن موجب بیمهری قرار گرفته و صرفاً به تأکید بر نظریهی بوردیو اکتفا شده نیز از دیگر نقدهای وارد به کتاب است. چندپارادایمی بودن را در کنار نادیده گرفتن تنوع و تکثر قرار داده و هر دو را ضعف جامعهشناسی دانسته است. رویکرد خاص جامعهشناسی در ایران را بر اساس موضوع طبقهبندی کرده و علیرغم انتقاداتی که به این طبقهبندی وارد است، مؤلف به جریانهای فکری، تحولات نظری، بسترهای معرفتشناختی در ایران و همینطور تبارهای نظری بخصوص در میان جامعهشناسان ایرانی بیتوجه بوده است. در کنار همهی اینها نکاتی را هم مطرح میکند مثل ترس دولتها از جامعهشناسان به دلیل روشنگر بودن جامعهشناسی و درنهایت به حاشیه رفتن آن، علم متعهد را بحث میکند ولی آن را به رویکرد پوزیتیویستی نزدیک میکند، رویکرد انتقادی را به جامعهشناسی اسلامی نزدیک میکند و بحث را ایدئولوژیک میکند. تبارشناسی جامعهشناسی در آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان در کتاب جای بحث بیشتری دارد. تفاوت تحول نظری و جنبش نظری هم میتواند یکی از موضوعات بحثهای آتی باشد. تعهد علمی و نظری نزد بنیانگذاران و کلاسیکها و جایگاه نظریهپردازان متأخر نیز موضوع مهمی است. اینکه دکتر آزاد ارمکی از جامعهشناسان ایرانی بحث میکنند و آنها را به جامعهشناس مؤلف، جامعهشناس مترجم، جامعهشناس پژوهشگر، جامعهشناس مدرس، جامعهشناس سیاستمدار، جامعهشناس روشنفکر و جامعهشناس بنیانگذار را از هم تفکیک میکنند و این صفتها به مفهومی اطلاق شده که هنوز در کتاب معنای روشنی ندارد. به عبارت بهتر در این کتاب هنوز مشخص نیست که جامعهشناس به چه کسی گفته میشود تا بتوانیم به او صفاتی را نسبت بدهیم.