روز سه شنبه نوزدهم اسفند ماه دکتر سیدجواد طباطبایی به دعوت گروه علمی ـ تخصصی علم و تکنولوژی انجمن جامعهشناسی ایران و مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور در سالن اجتماعات این مرکز به سخنرانی پرداخت.
چهارشنبه، 19 اسفند 1383
گزارش سخنرانی دکتر سیدجواد طباطبایی
دو نظام تولید علم
روز سه شنبه نوزدهم اسفند ماه دکتر سیدجواد طباطبایی به دعوت گروه علمی ـ تخصصی علم و تکنولوژی انجمن جامعهشناسی ایران و مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور در سالن اجتماعات این مرکز به سخنرانی پرداخت.
موضوع سخنان طباطبایی «دو نظام تولید علم در ایران» بود. او در ابتدا با اشارهای گذرا به تبیینهایی که برای توجیه وجود دو نظام تولید علم (یعنی حوزه و دانشگاه) در ایران میشود، گفت: معمولاً از برخی تقابلها یا مفهوم غرب زدگی برای توجیه وضع موجود استفاده میشود.
طباطبایی با بیان اینکه این تبیینها را از نظر تاریخی درست نمیداند، کوشید تا روایت خود از چرایی دوگانه بودن فعلی نظامهای تولید علم در ایران و تفسیرش را از آن ارائه کند.
طباطبایی گفت که مشخصاً در اروپای غربی دست کم دانشگاههای مهم و پر سابقه مولود تحول «حوزههای علمیه» آن سامان هستند. به این ترتیب که از قرن ۱۴ میلادی (نوزایش) به تدریج این مدرسههای دینی به دانشگاههای جدید تبدیل شدند. چنان که برای نامیدن این نهادها هم یک کلمه بیشتر وجود ندارد، همان که به انگلیسی «یونیورسیتی» میگویند و از اصل لاتین «یونیورسیتاس» میآید؛ به معنای جامع یا جامع همه علوم. وی افزود: اگرچه در جوامع غربی هم هنوز مدارس دینی مستقل وجود دارند اما جریان قابل توجهی نیستند و نهادهای اصلی همین دانشگاهها هستند که در آنها علوم دینی و غیر دینی هر دو تدریس میشود.
او سپس به این بحث پرداخت که از نظر تاریخی چه روندی باعث به وجود آمدن «دو نهاد» در ایران شد. پاسخ طباطبایی در قالب وقایعنگاری تفسیری بود که از نیمه دوم عهد صفوی آغاز میشد.
وی در این زمینه گفت: نیمه دوم صفویان تا شکست ایران در جنگهایی که با روسیه داشت، را میتوان، دوران رکود علم در ایران دانست. و گفت که تنها نهاد علمی در ایران از دوره دوم صفویان رکود پیدا کرد و نسبت و پیوند خود را با تحولات تاریخی کشور از دست داد و این وضعیت تا شکست ایران از روسیه ادامه داشت.
به اعتقاد طباطبایی پس از حمله مغول تا نیمه اول صفویان (آغاز قرن ۱۷ میلادی) رفته رفته تعادلی میان اجزای فرهنگ و تمدن ایران ایجاد شده بود.
او از آن دوره به عنوان دوران شکوفایی نام برد. زیرا به عقیده وی، فیالمثل میان حکمت متعالیه، معماری، شعر و موسیقی آن دوره میتوان انسجامی یافت اما از نیمه دوم صفویان این تعادل به هم خورد و بعد از سقوط آنها بیش از پیش وضع به وخامت گرایید.
طباطبایی ادامه داد: اوج این وخامت در شکستهای دوگانه ایران از روسیه، تحمیل عهد نامه ترکمان چای و از دست دادن مناطق وسیعی از ایران بود اما چرا چنین عهده نامه ای به ما تحمیل شد؟ چون ما در جایی قرار داشتیم که «نظام جدیدی» در تحولات میان کشورها و در این جنگ وارد شده بود که ما با آنها بیگانه بودیم و نظام سنتی تولید علم ما به جایی رسیده بود که دیگر پاسخگوی تحولات نبود.
وی افزود: چنین بود که وقتی فرستاده ناپلئون، ژوبر، به ایران آمد عباس میرزا در ملاقاتی که با او داشت این پرسش مهم را از او مطرح کرد که «ای بیگانه باید به من توضیحدهی که چه چیز است که پیوسته شما را بر ما پیروز میکند؟»
به تعبیر طباطبایی پرسش عباس میرزا نشان میدهد که ایرانیان به وضعیت خود در جهان آگاهی پیدا کرده بودند. این در حالی است که ایرانیان تا پیش از آن، از شکست و پیروزی پرسش نمیکردند و این دو را به تقدیر حواله میدادند. وی ابراز عقیده کرد: فتحعلی شاه کار بیسابقهای در سلطنت ایران پس از مغول انجام داد و آن این بود که در سال ۱۲۱۳ ولیعهد خردسال خود را به همراه کسی که باید از او سرپرستی میکرد و تربیت او را بر عهده میگرفت، یعنی میرزا بزرگ قائم مقام، به تبریز فرستاد و این سبب شد دارالسلطنه دیگری هم در آنجا ایجاد شود.
دکتر طباطبایی یادآور شد: تا پیش از این ولیعهد ایران در دربار بزرگ میشد که یکی از بزرگترین نمادهای آن حرمسرا بود. فرزندان بی شمار شاه به دست زنان بی شمار او در حرمسرا بزرگ میشدند. حرمسرایی که خواجگان آن را اداره میکردند. در موارد متعدد ولیعهد تا زمان شاهی از حرمسرا بیرون نیامده بود.
وی افزود: تبریز به دلایل بازرگانی مرکز بزرگ توزیع قدرت و ثروت در ایران هم بود و به نوعی «در جهان» حضور داشت. به این ترتیب ولیعهد قاجار باید بزرگترین ولایت کشور را اداره میکرد و ملک داری را در عمل میآموخت. ولیعهدی با چنین پیشینه ای بود که توانست این پرسش را مطرح کند.
پرسش عباس میرزا به تعبیر طباطبایی، در خلأ مطرح شد، خلأ سنتی که زمینهای برای طرح این پرسش فراهم نمیکرد. نطفه آگاهیای که به دنبال شکست از روسیه در ذهن عباس میرزا و برخی اعضای دارالسلطنه بسته شد، براساس سنت ما امکان طرح نداشت. ” آنها اگر چه به لحاظ نظری پیشینه ای جز سنت نداشتند اما در عمل با زمینه ای روبه رو بودند که سنت پاسخی برای آن نداشت. به همین دلیل «در عمل» مجبور شدند از سنت قدمایی فاصله بگیرند تا کار همین عمل را به سامان برسانند“.
طباطبایی گفت که از همین دارالسلطنه تبریز بود که نخستین بار کسانی را به غرب فرستادند و آنها کسانی بودند که نخستین بار اندیشه تنظیمات و نظم را از اروپا اخذ کردند.
به گفته وی، نطفه فکر مشروطه همین جا بسته شد و اندیشه قانون خواهی از همین نطفه زاده شد.
طباطبایی تصریح کرد: در واقع پاسخ اساسی به پرسش عباس میرزا همان «یک کلمه» قانون بود. ایرانیان با دیدن تحولات غرب (که البته بیشتر به فناوری و نظم آن توجه میکردند) حال خود را به حیرت تعبیر میکردند. اگر سابقه عرفانی این واژه را در نظر بگیریم، به این مفهوم بود که «ما توان این را نداریم که بفهمیم چه اتفاقی افتاده است».
طباطبایی مثال حاج ملاهادی سبزواری را آورد که با دیدن عکس گفته بود طبق حکمت ما انتقال عوارض ناممکن است، در حالی که با عکس واقعی سروکار داشت اما با مبنای خود نمیتوانست آن را بفهمد و تفسیر کند.با این همه به تعبیر طباطبایی «تولید علم در حوزه نظر یک مسئله است و تحولات تاریخی چیز دیگری». ما برای فهم و طرح پرسش از وضعیت «شکست» باید از بیرون سنت به آن نگاه میکردیم اما سنت دیگر نسبتی با تحولات اجتماعی ما نداشت.
وی متذکر شد: ملکم و تقی زاده آن «حرف نسنجیده» را میزدند که باید از سر تا پا غربی شد و معمولاً با تعابیری بسیار سخت مانند خیانت و... درباره آنها قضاوت میشود اما با این همه باید به یاد داشت که برخلاف نظر کسانی مانند آل احمد ابتدا این ملکم نبود که به سنت پشت کرد، این سنت بود که به واقعیت پشت کرده بود و باعث شده بود امثال ملکم چنین بحثی را مطرح کنند.
سیدجواد طباطبایی تأکید کرد: پس بحث «غرب زدگی» نیست. مفهوم غرب زدگی یکی از موانع اساسی فهم تاریخ دویست سال اخیر ما بوده است و بخش مهمی از تولید روشنفکری ما حول این مفهوم نه تنها روشن کننده نیست که تاریکی آفرین است.
وی افزود: در نیمه دوم سلطنت ناصرالدین شاه این شکاف بین سنت قدمایی و تحولات جدید به جایی رسید که این دو دیگر قابل جمع نبودند. به این ترتیب رفته رفته روشنفکران پیدا شدند. روشنفکران حاملان مسائل اهل نظر به مردم و نوعی واسطهاند. اما در غیاب اهل نظری که به مسائل اساسی بپردازد روشنفکران ایرانی حامل فکر اهل نظر میشدند، که اهل نظر ما نبودند.
روشنفکران سعی میکردند با آوردن فکر غربی مسائل ما را حل کنند اما طباطبایی اعتقاد دارد که آنها به «مبانی» این فکر توجه نمیکردند. وی توضیح زیادی درباره این نداد که اصولاً این مبانی چه هستند یا چه میتوانند باشند و اصولاً مبانی فکر کدام غربی کدامند.
به گفته طباطبایی، روشنفکران زبان مشترکی هم با اهل نظر سنتی نداشتند و در همین دوران بود که بالاخره و بالاجبار نهادهای آموزشیای برای اداره امور و تولید علم تأسیس شدند که سرآغاز دانشگاههای کنونی در ایران بود. این نهادها که سابقه تاسیسشان به 103 تا 104 سال پیش بر میگردد، مدرسه علوم سیاسی بودند (به این دلیل که پیش از هر چیز حکمت عملی ما مخدوش شده بود و پاسخی از اهل نظر بر نمیآمد و از طرف دیگر روابط درونی و جهانی هم تعطیل بردار نبود).
وی اضافه کرد: دومین نهاد مدرسه طب، به مسئله جمعیت و مسئله سلامت میپرداخت که در آن زمان، به وضع وخیمی دچار بود تا آنجا که در بیماریهای همه گیر دوره ناصری فقط نیمی از جمعیت تهران مردند.
”همان طور که شفای ابن سینا دیگر پاسخگوی حکمت ما نبود، قانون او هم برای طب ما کارساز نبود.با پیروز شدن مشروطیت بحران به جایی رسید که دیگر نمیتوانست ادامه پیدا کند. مجلس اول و قانون اساسی اول ایجاد شد. چیزی که در مشروطه پیش آمد این بود که مجلس مشروطه قصد داشت بیش از هر چیز از نظر تاریخ ملی ما به نظام نامنسجم ایران آن زمان را که از ۱۰۰ سال پیش آغاز شده بود راه حل و تعادل جدیدی بخشد“.
طباطبایی دلیل اهمیت این موضوع را تصویب قوانین در نظام مشروطه و پیدایش نوعی هماهنگی میان روشنفکران و برخی اهل نظر سنتی دانست و گفت: حاصل این امر، تبدیل بخشی از سنت قدمایی به چیزی نو یعنی فقه بود که بخش قانونی سنت قدمایی شناخته میشد و بعد از مشروطه کوشش کردند که آن را به قوانین جدید تبدیل کنند. ” آنها به این نتیجه رسیدند که باید اساس فقه جعفری را به قوانین جدید تبدیل کنند“.
دکتر طباطبایی تأکید کرد: در مورد این مسئله ارزیابیها متفاوت و اغلب تا جای ممکن نقادانه است و خیلیها آن را نقطه ضعف مشروطه میدانند، اما به نظر من این یک تحول انسانی در دویست سال گذشته بوده است. چرا که در جایی که میان سنت و تحولات جدید پیوند گسسته بود، مهم این است که با تبدیل فقه به قانون، راه تحول در برابر آن باز شد. این گذر از شرع به عرف مهم است.
وی نتیجه گرفت: در این مقطع آنچه را که میشد از سنت قدمایی نجات داد، درواقع نجات داده شد. به عبارت دیگر، نقد به دلیل ماهیت خاص اسلام به عنوان دینی که مسأله قانون و شرع در کانون آن قرار دارد و بخش بزرگی از نظام فکری را تشکیل میدهد، به دنیای جدید منتقل شد. این امر بدان معنی است که بخش مهمی از اعتبار و سرمایه نظام کهن تولید علم به نظام جدید انتقال پیدا کرد و بر مبنای آن، نظام جدید دانشگاهی و نهادهایی مانند دادگستری تأسیس شد.
دکتر طباطبایی ادامه داد: وقتی این سرمایه مهم از قدیم به جدید انتقال پیدا کرد، میتوان گفت سنت قدمایی برای همیشه تعطیل شد و تعارضی که پس از آن در 100 سال گذشته بین نظام جدید و سنتی ایجاد شد، به دلیل سخت جانی نظام سنتی در مقابل این تحولات است.
”مفاهیمی مانند غربزدگی در واقع بیتوجهی به این تحولات و ساقط شدن نهاد سنتی تولید علم در ایران از درجه اعتبار است. در چنین شرایطی، حوزه همچنان نقد را بازتولید میکرد، در حالیکه دانشگاه علم حقوق را بسط میداد. یکی مناسبات جامعه را هدایت میکرد و دیگری تنها حاشیه مینوشت“.
طباطبایی در پایان تأکید کرد که در شرایط فعلی راه تحول ما، نقد نظریات گذشته است، نه بازگشت به آنها. وی مسأله اساسی را فهم آن چیزی شمرد که در تاریخ تولید علم در ایران گذشته است و همچنین بیرون آمدن از پارادایمهای جریان روشنفکری ایران برای فهم منطق، تحول و تنشی که در تاریخ علم این کشور اتفاق افتاده است.
روز سه شنبه نوزدهم اسفند ماه دکتر سیدجواد طباطبایی به دعوت گروه علمی ـ تخصصی علم و تکنولوژی انجمن جامعهشناسی ایران و مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور در سالن اجتماعات این مرکز به سخنرانی پرداخت. موضوع سخنان طباطبایی «دو نظام تولید علم در ایران» بود. او در ابتدا با اشارهای گذرا به تبیینهایی که برای توجیه وجود دو نظام تولید علم (یعنی حوزه و دانشگاه) در ایران میشود، گفت: معمولاً از برخی تقابلها یا مفهوم غرب زدگی برای توجیه وضع موجود استفاده میشود. طباطبایی با بیان اینکه این تبیینها را از نظر تاریخی درست نمیداند، کوشید تا روایت خود از چرایی دوگانه بودن فعلی نظامهای تولید علم در ایران و تفسیرش را از آن ارائه کند. طباطبایی گفت که مشخصاً در اروپای غربی دست کم دانشگاههای مهم و پر سابقه مولود تحول «حوزههای علمیه» آن سامان هستند. به این ترتیب که از قرن ۱۴ میلادی (نوزایش) به تدریج این مدرسههای دینی به دانشگاههای جدید تبدیل شدند. چنان که برای نامیدن این نهادها هم یک کلمه بیشتر وجود ندارد، همان که به انگلیسی «یونیورسیتی» میگویند و از اصل لاتین «یونیورسیتاس» میآید؛ به معنای جامع یا جامع همه علوم. وی افزود: اگرچه در جوامع غربی هم هنوز مدارس دینی مستقل وجود دارند اما جریان قابل توجهی نیستند و نهادهای اصلی همین دانشگاهها هستند که در آنها علوم دینی و غیر دینی هر دو تدریس میشود. او سپس به این بحث پرداخت که از نظر تاریخی چه روندی باعث به وجود آمدن «دو نهاد» در ایران شد. پاسخ طباطبایی در قالب وقایعنگاری تفسیری بود که از نیمه دوم عهد صفوی آغاز میشد. وی در این زمینه گفت: نیمه دوم صفویان تا شکست ایران در جنگهایی که با روسیه داشت، را میتوان، دوران رکود علم در ایران دانست. و گفت که تنها نهاد علمی در ایران از دوره دوم صفویان رکود پیدا کرد و نسبت و پیوند خود را با تحولات تاریخی کشور از دست داد و این وضعیت تا شکست ایران از روسیه ادامه داشت. به اعتقاد طباطبایی پس از حمله مغول تا نیمه اول صفویان (آغاز قرن ۱۷ میلادی) رفته رفته تعادلی میان اجزای فرهنگ و تمدن ایران ایجاد شده بود. او از آن دوره به عنوان دوران شکوفایی نام برد. زیرا به عقیده وی، فیالمثل میان حکمت متعالیه، معماری، شعر و موسیقی آن دوره میتوان انسجامی یافت اما از نیمه دوم صفویان این تعادل به هم خورد و بعد از سقوط آنها بیش از پیش وضع به وخامت گرایید. طباطبایی ادامه داد: اوج این وخامت در شکستهای دوگانه ایران از روسیه، تحمیل عهد نامه ترکمان چای و از دست دادن مناطق وسیعی از ایران بود اما چرا چنین عهده نامه ای به ما تحمیل شد؟ چون ما در جایی قرار داشتیم که «نظام جدیدی» در تحولات میان کشورها و در این جنگ وارد شده بود که ما با آنها بیگانه بودیم و نظام سنتی تولید علم ما به جایی رسیده بود که دیگر پاسخگوی تحولات نبود. وی افزود: چنین بود که وقتی فرستاده ناپلئون، ژوبر، به ایران آمد عباس میرزا در ملاقاتی که با او داشت این پرسش مهم را از او مطرح کرد که «ای بیگانه باید به من توضیحدهی که چه چیز است که پیوسته شما را بر ما پیروز میکند؟» به تعبیر طباطبایی پرسش عباس میرزا نشان میدهد که ایرانیان به وضعیت خود در جهان آگاهی پیدا کرده بودند. این در حالی است که ایرانیان تا پیش از آن، از شکست و پیروزی پرسش نمیکردند و این دو را به تقدیر حواله میدادند. وی ابراز عقیده کرد: فتحعلی شاه کار بیسابقهای در سلطنت ایران پس از مغول انجام داد و آن این بود که در سال ۱۲۱۳ ولیعهد خردسال خود را به همراه کسی که باید از او سرپرستی میکرد و تربیت او را بر عهده میگرفت، یعنی میرزا بزرگ قائم مقام، به تبریز فرستاد و این سبب شد دارالسلطنه دیگری هم در آنجا ایجاد شود. دکتر طباطبایی یادآور شد: تا پیش از این ولیعهد ایران در دربار بزرگ میشد که یکی از بزرگترین نمادهای آن حرمسرا بود. فرزندان بی شمار شاه به دست زنان بی شمار او در حرمسرا بزرگ میشدند. حرمسرایی که خواجگان آن را اداره میکردند. در موارد متعدد ولیعهد تا زمان شاهی از حرمسرا بیرون نیامده بود. وی افزود: تبریز به دلایل بازرگانی مرکز بزرگ توزیع قدرت و ثروت در ایران هم بود و به نوعی «در جهان» حضور داشت. به این ترتیب ولیعهد قاجار باید بزرگترین ولایت کشور را اداره میکرد و ملک داری را در عمل میآموخت. ولیعهدی با چنین پیشینه ای بود که توانست این پرسش را مطرح کند. پرسش عباس میرزا به تعبیر طباطبایی، در خلأ مطرح شد، خلأ سنتی که زمینهای برای طرح این پرسش فراهم نمیکرد. نطفه آگاهیای که به دنبال شکست از روسیه در ذهن عباس میرزا و برخی اعضای دارالسلطنه بسته شد، براساس سنت ما امکان طرح نداشت. ” آنها اگر چه به لحاظ نظری پیشینه ای جز سنت نداشتند اما در عمل با زمینه ای روبه رو بودند که سنت پاسخی برای آن نداشت. به همین دلیل «در عمل» مجبور شدند از سنت قدمایی فاصله بگیرند تا کار همین عمل را به سامان برسانند“. طباطبایی گفت که از همین دارالسلطنه تبریز بود که نخستین بار کسانی را به غرب فرستادند و آنها کسانی بودند که نخستین بار اندیشه تنظیمات و نظم را از اروپا اخذ کردند. به گفته وی، نطفه فکر مشروطه همین جا بسته شد و اندیشه قانون خواهی از همین نطفه زاده شد. طباطبایی تصریح کرد: در واقع پاسخ اساسی به پرسش عباس میرزا همان «یک کلمه» قانون بود. ایرانیان با دیدن تحولات غرب (که البته بیشتر به فناوری و نظم آن توجه میکردند) حال خود را به حیرت تعبیر میکردند. اگر سابقه عرفانی این واژه را در نظر بگیریم، به این مفهوم بود که «ما توان این را نداریم که بفهمیم چه اتفاقی افتاده است». طباطبایی مثال حاج ملاهادی سبزواری را آورد که با دیدن عکس گفته بود طبق حکمت ما انتقال عوارض ناممکن است، در حالی که با عکس واقعی سروکار داشت اما با مبنای خود نمیتوانست آن را بفهمد و تفسیر کند.با این همه به تعبیر طباطبایی «تولید علم در حوزه نظر یک مسئله است و تحولات تاریخی چیز دیگری». ما برای فهم و طرح پرسش از وضعیت «شکست» باید از بیرون سنت به آن نگاه میکردیم اما سنت دیگر نسبتی با تحولات اجتماعی ما نداشت. وی متذکر شد: ملکم و تقی زاده آن «حرف نسنجیده» را میزدند که باید از سر تا پا غربی شد و معمولاً با تعابیری بسیار سخت مانند خیانت و... درباره آنها قضاوت میشود اما با این همه باید به یاد داشت که برخلاف نظر کسانی مانند آل احمد ابتدا این ملکم نبود که به سنت پشت کرد، این سنت بود که به واقعیت پشت کرده بود و باعث شده بود امثال ملکم چنین بحثی را مطرح کنند. سیدجواد طباطبایی تأکید کرد: پس بحث «غرب زدگی» نیست. مفهوم غرب زدگی یکی از موانع اساسی فهم تاریخ دویست سال اخیر ما بوده است و بخش مهمی از تولید روشنفکری ما حول این مفهوم نه تنها روشن کننده نیست که تاریکی آفرین است. وی افزود: در نیمه دوم سلطنت ناصرالدین شاه این شکاف بین سنت قدمایی و تحولات جدید به جایی رسید که این دو دیگر قابل جمع نبودند. به این ترتیب رفته رفته روشنفکران پیدا شدند. روشنفکران حاملان مسائل اهل نظر به مردم و نوعی واسطهاند. اما در غیاب اهل نظری که به مسائل اساسی بپردازد روشنفکران ایرانی حامل فکر اهل نظر میشدند، که اهل نظر ما نبودند. روشنفکران سعی میکردند با آوردن فکر غربی مسائل ما را حل کنند اما طباطبایی اعتقاد دارد که آنها به «مبانی» این فکر توجه نمیکردند. وی توضیح زیادی درباره این نداد که اصولاً این مبانی چه هستند یا چه میتوانند باشند و اصولاً مبانی فکر کدام غربی کدامند. به گفته طباطبایی، روشنفکران زبان مشترکی هم با اهل نظر سنتی نداشتند و در همین دوران بود که بالاخره و بالاجبار نهادهای آموزشیای برای اداره امور و تولید علم تأسیس شدند که سرآغاز دانشگاههای کنونی در ایران بود. این نهادها که سابقه تاسیسشان به 103 تا 104 سال پیش بر میگردد، مدرسه علوم سیاسی بودند (به این دلیل که پیش از هر چیز حکمت عملی ما مخدوش شده بود و پاسخی از اهل نظر بر نمیآمد و از طرف دیگر روابط درونی و جهانی هم تعطیل بردار نبود). وی اضافه کرد: دومین نهاد مدرسه طب، به مسئله جمعیت و مسئله سلامت میپرداخت که در آن زمان، به وضع وخیمی دچار بود تا آنجا که در بیماریهای همه گیر دوره ناصری فقط نیمی از جمعیت تهران مردند. ”همان طور که شفای ابن سینا دیگر پاسخگوی حکمت ما نبود، قانون او هم برای طب ما کارساز نبود.با پیروز شدن مشروطیت بحران به جایی رسید که دیگر نمیتوانست ادامه پیدا کند. مجلس اول و قانون اساسی اول ایجاد شد. چیزی که در مشروطه پیش آمد این بود که مجلس مشروطه قصد داشت بیش از هر چیز از نظر تاریخ ملی ما به نظام نامنسجم ایران آن زمان را که از ۱۰۰ سال پیش آغاز شده بود راه حل و تعادل جدیدی بخشد“. طباطبایی دلیل اهمیت این موضوع را تصویب قوانین در نظام مشروطه و پیدایش نوعی هماهنگی میان روشنفکران و برخی اهل نظر سنتی دانست و گفت: حاصل این امر، تبدیل بخشی از سنت قدمایی به چیزی نو یعنی فقه بود که بخش قانونی سنت قدمایی شناخته میشد و بعد از مشروطه کوشش کردند که آن را به قوانین جدید تبدیل کنند. ” آنها به این نتیجه رسیدند که باید اساس فقه جعفری را به قوانین جدید تبدیل کنند“. دکتر طباطبایی تأکید کرد: در مورد این مسئله ارزیابیها متفاوت و اغلب تا جای ممکن نقادانه است و خیلیها آن را نقطه ضعف مشروطه میدانند، اما به نظر من این یک تحول انسانی در دویست سال گذشته بوده است. چرا که در جایی که میان سنت و تحولات جدید پیوند گسسته بود، مهم این است که با تبدیل فقه به قانون، راه تحول در برابر آن باز شد. این گذر از شرع به عرف مهم است. وی نتیجه گرفت: در این مقطع آنچه را که میشد از سنت قدمایی نجات داد، درواقع نجات داده شد. به عبارت دیگر، نقد به دلیل ماهیت خاص اسلام به عنوان دینی که مسأله قانون و شرع در کانون آن قرار دارد و بخش بزرگی از نظام فکری را تشکیل میدهد، به دنیای جدید منتقل شد. این امر بدان معنی است که بخش مهمی از اعتبار و سرمایه نظام کهن تولید علم به نظام جدید انتقال پیدا کرد و بر مبنای آن، نظام جدید دانشگاهی و نهادهایی مانند دادگستری تأسیس شد. دکتر طباطبایی ادامه داد: وقتی این سرمایه مهم از قدیم به جدید انتقال پیدا کرد، میتوان گفت سنت قدمایی برای همیشه تعطیل شد و تعارضی که پس از آن در 100 سال گذشته بین نظام جدید و سنتی ایجاد شد، به دلیل سخت جانی نظام سنتی در مقابل این تحولات است. ”مفاهیمی مانند غربزدگی در واقع بیتوجهی به این تحولات و ساقط شدن نهاد سنتی تولید علم در ایران از درجه اعتبار است. در چنین شرایطی، حوزه همچنان نقد را بازتولید میکرد، در حالیکه دانشگاه علم حقوق را بسط میداد. یکی مناسبات جامعه را هدایت میکرد و دیگری تنها حاشیه مینوشت“. طباطبایی در پایان تأکید کرد که در شرایط فعلی راه تحول ما، نقد نظریات گذشته است، نه بازگشت به آنها. وی مسأله اساسی را فهم آن چیزی شمرد که در تاریخ تولید علم در ایران گذشته است و همچنین بیرون آمدن از پارادایمهای جریان روشنفکری ایران برای فهم منطق، تحول و تنشی که در تاریخ علم این کشور اتفاق افتاده است.