گروه جامعه شناسی علم و معرفت انجمن جامعه شناسی ایران در تاریخ دهم دی ماه سال 1386، نشستی را با عنوان "نقش کنش ارتباطی در توسعه سیاست عمومی" برگزار کرد. در این نشست آقایان دکترمحمد امین قانعی راد،مقصود فراستخواه و اسماعیل خلیلی بحثی را دربارة کنش ارتباطی با تاکید بر توسعه فرایندهای سیاستگذاری و تولید علم و فنّاوری ارائه کردند.آنچه می خوانید گزارشی اجمالی از مباحث مطرح شده در جلسه مزبور است.
دکتر فراستخواه در این نشست دربارة کنش ارتباطی برای توسعه سیاستگذاری علم و فناوری در ایران گفت سیاست یا خطمشی از جنس تصمیم است. چیزی است که ما برای انجام دادن یا ندادن انتخاب میکنیم. در بحث ما سیاست علم و فناوری درواقع مجموعه مبادی تصمیمسازی است و در چارچوب این مبادی در یک زمینه خاصی تصمیمسازی بعمل میآید و شیوهها و سازوکارها و ابزارهای دستیابی به هدف نیز مشخص میشود. در یکی دو دهه اخیر مطالعات خط مشی یا علم خط مشی بیشتر عمق پیدا کرده است و مفاهیم و واژگان و ابزارهای مشخصی در آن توسعه یافته است. در مطالعات خط مشی فرآیند خطمشی گزاری بصورت تجربی بررسی میشود و متغیرهای علمی خطمشیگزاری تبیین میشود. چه متغییرهایی میتواند روی خطمشی تاثیر بگذارد و خطمشی را با چه متغیرهایی میشود توضیح داد و پیشبینی کرد؟ در این گونه مطالعات عوامل موثر در خطمشیگزاری و در ساخت خطمشی در سطح کلان اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی و در سطح خرد رفتاری مورد بررسی قرار میگیرد.
بحث ما خطمشیهای عمومی علم و فناوری است. سیاستگزاری در قلمروی عمومی صورت میگیرد، ولی دولتیان بویژه در ساختارهای نادمکراتیک با سیاستگزاری چنان رفتار میکنند که گویا برای قلمروی خصوصی خودشان تصمیم میگیرند. یعنی در عین حال که خطمشی عمومی در حوزه عمومی و مربوط به منافع عمومی و عرصه قلمروی عمومی است، اما دولتیان معمولاً رفتارشان با این سیاستگزاری چنان است که گویا میخواهند در مورد مسائل شخصی خودشان تصمیم بگیرند- چرخه خطمشی 5 چرخه یا لوپ اصلی دارد، که از تشخیص مشکل و مساله گشایی در قالب دستورگزاری شروع میشود. در ابتدا دستورگزاری را داریم که از طریق درک یک مشکل و توجه به یک مساله آغاز میشود که جوهره اصلیاش توجه به تقاضاها و ابتکارات و ابداعات درونی و بیرونی است. نظام معانی، گفتمانها، نگرشها ، انتظارات، تقاضاها و مطالبات روی این دستورگزاری میتوانند تاثیر بگذارند. پنجره خطمشی از طریق همین ابداعات بیرونی تحتتاثیر نظام معانی جامعه و گفتمانها، نگرشها و تقاضاها و مطالبات قرار می گیرد. دریچه خطمشی از طریق دستورگزاری وارد چرخه میشود و براساس همین گشوده شدن خطمشی گزینههای بعدی مطرح میشود. سناریوهای بعدی بعنوان راه حلهای پیشنهادی به میان میآید . مرحله تصمیمسازی گزینههایی است که رسماً براساس یک ملاکهایی مثلاً با گزینش عقلانی از میان چند گزینه انتخاب میشود که این مرحله همان تصمیمگیری است و بعد مرحله اجرای خطمشی که در واقع ابزارهای عملیاتی بکارگرفته میشود. نهایتاً آخرین حلقه این چرخه نظارت و کنترل نتایج و ارزشیابی اجرای خطمشی است و آن بازخوردهای شناختی است که در طول عمل بشکل تکوینی یا پایانی از این عملیات خطمشی و اجرای خطمشی گرفته میشود و این چرخه نهایی باز ما را مجدداً به مرحله آغازین چرخه باز می گرداند و این چرخه همچنان میچرخد . رویکردهای مختلفی برای سیاستگذاری وجود دارد. رویکرد انتخاب عمومی که بیشتر عینیتگرا و فردگرا ست و عقلانیت ابزاری در آن وجود دارد. رویکرد انتخاب عمومی براساس عقلانیتی که در پروژه روشنگری وجود داشته و در مدرنیته جا افتاده است گزینههای تصمیمگیری را براساس انتخاب عقلانی و در واقع الگوی پلکانی و افزایشی که بیشتر بحالت حرکت تدریجی است پیش میبرد و بازخوردهای مقطعی را خیلی مهم تلقی میکند و هزینه تصمیمگیریها را کاهش میدهد. بدلیل اینکه، بشکل مرحلهای بازخورد تصمیمگیریها را مورد ارزیابی مجدد قرار میدهد و بشکل انباشتی و افزایشی پیش میرود. در الگوی سطل زبالهای بیشتر گزینههای تصمیمگیری توی سطل زباله است و قبلاً دور انداخته شده است. ما میتوانیم از طریق بازیابی راهحل هایی که یک زمانی به حاشیه گذاشته شده اند دوباره به سر وقت حل مسائل برویم. رویکرد تضاد طبقاتی بیشتر توجه به تعارض منافع و تضادهایی است که در حوزه طبقات و منافع وجود دارد. رویکرد نهادگرایی سیاستگزاری را مورد تعدیل قرار میدهد و به مدلهای مطلوبتری میاندیشد. یک ضلع این نهادگرایی نوین مربوط به اداره خوب کشور میشود و در این جا منافع دراز مدت و عمومی جامعه موضوعیت پیدا میکند. رویکرد سنتی نیز بیشتر روی اقتدارگرایی، تمرکز و رفع و رجوع کل سیاستگزاری در درون دولت متمرکزمیشود. در رویکرد صنفگرایی بیشتر سنگینی قضیه سیاستگزاری روی نهادهای صنفی و تخصصی قرار می گیرد. مثلاً درسیاسگزاری علم و فناوری دانشگاه ها و انجمن های علمی و تخصصی و حرفهای بیشترین نقش را پیدا می کنند.
در بحث امروز بیشتر به موضوع خطمشی متمرکز میشوم. خطمشی یک شبکه است و دریک شبکه توسعه پیدا می کند و برای خط مشی گذاری خوب ما باید بتوانیم شبکه خط مشی را ایجاد کنیم و آن را گسترش دهیم. در ساخت شبکه تمام ذینفعها، شرکاء و افراد تحت تاثیر قرار میگیرند. در این رویکرد شبکه ای دولت یکی از ذینفعهای ملی تلقی میشود و همین طور سایر دینفعها در شبکه تعریف میشوند. ما باید از طریق این شبکه یک فرآیند طولانی مدت را آغاز بکنیم و باتمام ذینفعهای آن وارد یک پروژه جستجوی رضایتبخشی بشویم که آنها احساس بکنند در جستجوی خطمشی شرکت دارند، بخشی از این جستجو هستند و ر دیگران به تنهایی و بدون حضور آنان تصمیم نمیگیرند، و حاصل کار چیزیست که تراویده بخشی از ظرفیتهای ذهنی و معرفتی و سایر واقعیتهای انسانی آنهاست.
کنش ارتباطی یک سپهر مناسبی از پروژه هابرماس است. بنظر من پروژه هابرماس رجوعی است مجدد به ظرفیتهای مغفول عقلانیت مدرن که هابرماس همچنان به آن وفادار است از طریق نقد الگوهای مرسوم عقلانیت می توان به ظرفیتهای مغفول عقلانیت مدرن رجوع کرد. اگر ما بتوانیم الگوهای مرسوم و متداول عقلانیت مدرن را نقادی بکنیم . به یک ظرفیتها و پتانسیلهای مغفول از عقلانیت میتوانیم دست پیدا بکنیم. همانطوریکه میدانید هابرماس مدرنیته را طرحی ناتمام میداند و عقلانیتی که هابرماس میخواهد همچنان عقلانیت مدرن است نه عقل سنتی، نه عقل پیشامدرن. هابرماس میگوید همچنان گزارههای پایهای بدون نقد مانده در مدرنیته، برخی از مفروضات گزارههای پایهای ، ذهن مدرن را گرفتار کرده . عقلانیت مدرن مبتنی بر فرض فرد گرایانه است ولی عقلانیتی که در پروژه هابرماس دنبال میشود رها ازفرض فردانگاری است. عقلانیت به نحوی خودش را از چنگ فردانگاری، ذهنیگرایی و نگاه ابزاری رها کرده است. در پروژه هابرماس نگاه ابزاری تبدیل به نگاه راهبردی میشود و همان نگاه عقلانی با یک الگوی هدفمند وسیلهای و استراتژیک مساله را دنبال میکند . بنظر هابرماس عقلانیت مدرن میتواند از فرضها رها شود و همچنان مدرن باشد نه پیشا مدرن.
فراستخواه در ادامه به مفهوم عقلانیت ارتباطی و ویژگی های آن از نظر هابرماس پرداخت.هابرماس در ادامه دیدگاه های مکتب انتقادی و در مقابل عقلانیت مدرن، طرح عقلانیت ارتباطی را میافکند. عقلانیت ارتباطی ویژگیهایی دارد. اول این که باز گشوده به غیر است من در عقلانیت ارتباطی نسبت به غیر خود، مخاطبم و طرفهای دیگر گفتگو و سایر ذینفعها بازگشودگی دارم. عقلانیت ارتباطی زبان را یک رسانه میداند در نتیجه میخواهد از زبان بعنوان یک رسانه بیشترین استفاده را برای گفتگوی محدود نشده بکند.سیاستگزاری گفتگوی محدود نشدهای را میطلبد. عقلانیت ارتباطی اجتماعگرا است و اجتماع را بیشتر اهمیت میدهد. بیش از اینکه به جامعه بیندیشد به اجتماع میاندیشد در گفتگو سپهر اجتماع را دنبال میکند و هنجارگراست. صرفاً معرفت ابزاری از نوع هدف وسیله ندارد بلکه به ارزشها و هنجارها هم حساس است . در عقلانیت ارتباطی نوعی حساسیت نسبت به هنجارها وجود دارد، یعنی هنجارها را داخل پرانتز نمیگذارد. به هنجارها دقت میکند. همیشه به زیست جهان و توافقگرایی اختلافی معطوف است. اختلافات را بعنوان یک واقعیت میپذیرد امّا در بستر اختلافات بدنبال توافق است. در عین حال تفاوتنگر و وحدتگرا ست و همینطور که توافق را جستجو میکند، امّا نمیخواهد صورت مساله اختلافات را پاک میکند. کنش ارتباطی حدیث نفسی است : در واقع فقط میخواهد تجربه خودش را به جمع انتقال بدهد و با اجتماع در میان بگذارد و نمیخواهد تکلیف حقیقت را روشن بکند؛ او میخواهد حدیث نفس بکند. این جاست که کنش ارتباطی کنش معطوف به ارتباط با دیگری است. ما وقتی در این جلسه کنش ارتباطی داریم که کنشمان معطوف به همدیگر و سرشار از علاقه بهمفهمی است. من با علاقه به همفهمی و هنجارهای وفاق عقلانی – اجتماعی در این گفتگو شرکت میکنم و با دیگری ارتباط برقرار میکنم. سیاست گذاری عمومی از طریق ارتباط با دیگری در شبکه و با مدل جستجوی رضایتبخش است که همه جستجو بکنیم تا همه رضایت داشته باشیم . آیا دانشگاهیان، انجمنها، بنگاهها، اعضای هیات علمی، دانشجویان، متفکران آزاد، آنهایی که حتی امکان ورود به دانشگاه هم نداشتند و توده های عادی مردم در سیاست گذاری عمومی شرکت دارند؟ آیا احساس رضایتبخشی از جستجو یا شرکت در جستجو دارند؟ آیا آنهایی که به راهروهای وزارتی راه ندارند، آنهایی که خارج از بوروکراسی دولت هستند در جستجوی رضایتبخش برای سیاستگزاری عمومی مشارکت دارند؟ درک رایج در جامعه ما از مفهوم وحدت و توافق اساساً یک درک پیشا مدرن هست. براساس الگوهای پیشامدرن میخواهیم وحدت کلمه داشته باشیم. امّا هابرماس وفاقی را می خواهد که عقلانی و اجتماعی است امّا نه بمعنای پیشامدرن. گفتگوی محدود نشده برسر اختلاف در دعاوی اعتبار. ما در دعاوی اعتبار اختلاف داریم. گزارههای توصیفی، هنجاری و انواع و اقسام نتیجهها دعاوی اعتبار ما هستند و بر سر آنها اختلاف داریم. پروژه هابرماس رهاییسازی خود از دو درک نامناسب است : اصرار به نوعی نهادگرایی که گرایش به یکپارچگی و انسجام دارد تا همه بر سریک موضوع هم داستان بشوند. و درک فردگرایانه که اصرار بر تفرق دارد و آنچنان پلورالیسمی است که چه بسا اجازه توافق برای عمل کردن را ندهد و در آن هیچ امکان توافق و تصمیمگیری برای منافع عمومی وجود ندارد. با زمینهای که در جامعه ما وجود دارد مانند طایفهگرایی، گروه گراییها و ملوکالطوایفی، هر سازمانی دنبال منافع خاص خودش است.
هابرماس در آثارش به سه نوع کنش تاکید دارد: کنش هدف وسیلهای ، کنش هنجاری و کنش زیبا شناختی .کنش هدف وسیلهای یا راهبردی کنش جهان منافع است و چیزیست که در محیط رقابتی رخ می دهد. کنش هنجاری وقتی است که معطوف به هنجارها و ارزشهاست. کنش زیباشناختی همان ارزش نفسی است. هریک از این کنشها متناسب با یک جهان است. کنش راهبردی و کنش هنجاری کنش جهان اجتماعی است، کنش زیباشناختی کنش جهان تجربههاست.
یکی از کلید واژههای اصلی کنش ارتباطی در سیاستگذاری عمومی زیست جهان است. زیست جهان از تلقی رسانهای از زبان ناشی میشود. زبان یک رسانه برای ارتباط با دیگری و گشودگی به غیر و حدیث نفس به غیر است. از طریق این میانجیگری زبان جهانی ایجاد میشود که هابرماس تحت عنوان زیست جهان از آن صحبت کرده است. زبان یک سپهر فراخی است که در آنجا این کنش ارتباطی مطرح میشود. کنش ارتباطی در زیست جهان رخ می دهد و زیست جهان خارج از سیستم است. نظامها نباید زیست جهان را استعمار کنند. زیست جهان باید آزاد از سیستم و چالاک، پویا، معطوف و گشوده بماند. زیست جهان باید فارغ از سیستم باشد و با سیستم تعامل بکند نه اینکه توسط سیستم محدود شود. زیست جهان خارج از سیستمهاست و سیستمها میخواهند این زیست جهان را استعمار بکنند و این زیست جهان را به مستعمره تبدیل بکنند. امّا زیست جهان میخواهد در آن گفتگوهای محدود نشده جریان پیدا بکند. رمز اصلی زیست جهان ظرفیتهای میان ذهنی است، این نکته ی مهم اندیسه هابرماس است. هابرماس در اینجا از جهان سوم پوپر استفاده میکند. پوپر سه جهان را توضیح می دهد : جهان اشیاء و امور عینی ـ جهان اشیاء و امور عینی همان قدرت است ـ و جهان حالت های ذهنی که برساختهها و جهان ذهنی ماست. مشکل دنیا از اینجا آغاز می شود که برخی فکر می کنند که حالتهای ذهنی ما رونوشت واقعیت هستند. امّا اینها رونوشت واقعیت نیستند و آنچه که در ذهن من از دنیا وجود دارد رونوشت برابر اصلی از واقعیت نیست، بر ساخته من از واقعیت است . همانطور که در فلسفه و حکمت سنتی ما معرفت به معنای انتقال ماهیت اموربه ذهن دانسته میشود. یعنی ماهیت امور همانطور که هست به ذهن ما منتقل میشود و آن چیزی که در درون ذهن ما میباشد همان ماهیتهایی است که در دنیای واقعی وجود دارد. این چیزها خیلی خطرناک است. امّا جهان سوم معرفت بنظر پوپر همان جهانی است که در آن یک حالت اکتشافی صورت میگیرد که حالت ذهنی من و شما نیست بلکه در عقلانیت ارتباطی ماست. در عقلانیت ارتباطی ذهنی ما یک اکتشافی وجود دارد که در زیست جهان اتفاق میافتد. هابرماس در ادامه نقدهایی چون شیئیشدگی مارکس و قفس آهنین وبر بحث استعمار زیست جهان توسط سیستم را مطرح می کند. مارکس جامعهشناس و متفکری بود که نقدهای بسیار جدی از مدرنیته را آغاز کرد و یکی از نقدهایش هم شیئیشدگی است و وبر نیزبحث قفس آهنین را مطرح کرد . از نظر هابرماس سیستمهای پول و سیستمهای قدرت و سیستم های بوروراتیک حوزه زندگی را مستعمره میکنند. در این بحث ما از سیاستگزاری عمومی صحبت میکنیم. علم،فناوری و هنر هر یک زندگی خاص خود را دارند. این حوزه زندگی را سیستمهای پولی و کالایی و دیوانی مستعمره میکنند و مرتب برای آن ها مقررات و انتظامات تولید میکنند که به جای گسترش علم و هنر آن ها را محدود ساخته و مستعمره سیستم ها و نهاد های بوروکراتیک میکند.
سیستمهای پولی و دیوانی عضویت را به استخدام ترجیح میدهند. میگویند عضو هیات علمی، باید کد استخدامی داشته باشد و تلاش بکند مسیر وکارآیی شغلی خودش را توسعه بدهد و ارتقاء پیدا بکند. این عضو هیات علمی دیگر متفکر و چالاک نیست. کدگزاری و اهلی شده است و بوروکراسی اورا اهلی کرده است. و در نتیجه زندگی علم هم بورکراتیزه شده چرا که عضویت در یک جامعه علمی، دانشگاه ، آکادمی تبدیل به استخدام شده، باز هم مشکل بجای خودش هست. استخدام خودش مشکلی است که این سیستم با آن زندگی میکند. مثلاً من یک مقاله مینویسم چهارصد هزار تومان پول میگیرم، بعد مقاله نوشتن زیاد میشود. خیلی گمراهکننده است چه بسا بسادگی به رشد ما هم کمک کند که اما بسادگی هم رضایت بخش نیست. هابرماس میگوید این زندگی، علم را پولی و کالایی مصرفی میکند و جوهره خلاق وجویای کار و تکاپوی علمی را به مزد بگیری تقلیل می دهد. کار یک جوهره خلاقی دارد که به کاسبی(business) تقلیل پیدا میکند و در سطح مزد بگیری مطرح میشود. در نتیجه حوزه زندگی تحت استعمار سیستمهای نیرومند پولی و دیوانی در میآیند.
اسماعیل خلیلی نیز در بحث خود تحت عنوان " بهرهگیری از نظریة کنش ارتباطی در سیاستگزاری در ایران" گفت کوشش میکنم پیشفرضهایی را که در استفاده از نظریات مختلف در حوزة توسعه سیاست گذاری عمومی داریم را مورد نقد و بازبینی قرار بدهم.
نظریه کنش ارتباطی نظریه ای است که اصولاً در باب کنش طراحی شده است. این کنش دارای یک پیشینه و یک معنای بسیار مهم و گسترده در سپهر جامعه مبداء خودش بوده و هست. این یکی از اصطلاحات بسیار مهم در علوم اجتماعی و یکی از مفاهیم کلیدی است که حکایت از وجود انسانی دارد که نسبت مشخصی را با سرنوشت خود و جهان هستی برقرار میکند. این نسبت تا حدود زیادی مداخلهجویانه است. این سخن کارل مارکس که " فلاسفه تاکنون جهان را تفسیر می کردند اکنون هنگام تغییر آن فرا رسیده است" این نسبت جدید را نشان می دهد.اصطلاح " کنش" در شرایط تاریخی و اجتماعی معین و بطور خواسته شده وارد حوزه اندیشه شد و نه بصورت تغییری ناخواسته که در طول تاریخ رخ داده باشد. در این خصوص اراده ای شکل گرفته بود که از معانی مستقل و بسیار مهم در اصطلاح کنش است. مفهوم کنش در جامعهشناسی و علوم اجتماعی مفهومی است که از انسان خودمختار برآمده است. گسترشی که در فلسفه کانت رخ داد، شخصیتی را یا به عبارتی حیثیتی را مطرح کرده بود که آن حیثیت قائم به ذات است، نوعی عقل قائم به ذات که خودش میتواند بیندیشد و جهانش را تعریف بکند، درواقع کلمه کنش بیان کننده آن انسان خودمختار است. آقای کارل اپل نسبت به یک برداشت بین کانت و هگل در نوسان بوده به یک مفهومسازی تحت عنوان جامعه ارتباطی پرداخت و ایده خودش را در مورد این جامعه ارتباطی در یک اثر فلسفی منتشر کرد و بیان کرد که جامعة ارتباطی چگونه جامعهای میتواند باشد و در آنجا او میخواست بخشی از نظریة هگل که درواقع به گمان او مغفول مانده بود را مورد بحث قرار بدهد. یک خواستگاه دیگرش هم نظریه ای است که توسط هابرماس صورتبندی شده است. اما هابرماس هم خودش تحتتأثیر درواقع دو مبنای نظری مختلف است. یکی هورکهایمر است که بطور مشخص خردابزاری وبر را مورد نقد قرار داده بود. کتاب معروف ساختار انقلاب های علمی تامس کوهن هم کتاب دیگری بود که هابرماس را در نوشتن کتاب "شناخت و علایق انسانی" خیلی تحتتأثیر قرار داد و در گفتگوی ذهنی با کتاب کوهن بود که اثر خود را به رشتة تحریر درآورد و مسأله مشخصی که هابرماس در آنجا دنبال میکرد اینست که ایدة شکلگیری هدف و انگیزه او برای نوشتن این کتاب چند مطلب بود یکی جریان پستمدرنیته به عقلانیت را درانداخته بود و هابرس در دفاع از آن عقلانیت میکوشید بر نظریه دست پیدا کرده تا بتواند از عقلانیت مدرن در مقابل تهاجمات سنگین پستمدرنیته دفاع کند. بنابراین مسأله اولیه که نظریه کنش ارتباطی در پی پاسخ به آن هست نقد سنگینی است که پستمدرنیته با عقلانیت بازی میکند. و بنابراین تحت عنوان عقلانیت ارتباطی و کنش ارتباطی شکل گرفت که این مساله میتواند مساله ما هم باشد. امّا آیا مساله ما هم هست؟ یعنی آنگونه که خودمان مساله خودمان را میدانیم. در درجه اول یک تهاجم سنگین پست مدرن میباشد که مبنای عقلانی تمدن ما هست. که حالا در پی دفاع از آن نظریه کنش ارتباطی یا هرنظریه دیگری بخواهیم بهرة بگیریم. آیا به نیاز مشخصی از ما در حال حاضر پاسخ میدهد؟ از سوی دیگر چون بحث ما بحث حوزه علم و فناوری هست میخواهم به آن نکته اشاره کنم که این ایده کنش ارتباطی همان جامعه ارتباطی است که آقای اپل از هگل استفاده کرده و این ایده، در پاسخ به اینکه چه نوع دانشگاهی دارد بیان میشود وبرای کدام نظام آکادمی میتواند طراحی شده باشد؟ بنظر میآید در دانشگاه نوع اول و در سیر تحول دانشگاهها و انواع آکادمی مطرح بود.دانشگاه نوع اول دانشگاهی که در بولوینا بوجود آمد، بعد آقای هومبل با استفاده تام از کانت آنرا صورتبندی کرد. اجزاء، کارکرد و سیستمش را ساخت، در این دانشگاه دو عنصر جریان داشت. عناصر بسیار مهم یکی آموزش و دیگری پژوهش بودند.
کسی که دانشگاهی میشود و به این نوع فعالیت اشتغال دارد باید پژوهش کند و آنرا به کسانی که در آن دانشگاه هستند آموزش بدهد.
شلایر ماخر،یک نظریهپرداز بسیار مهم دیگر، نقدی را بر این دانشگاه مطرح کرد و گفت این دانشگاه در انزوا کنش میکند و در آن موجودات منزوی هستند که میخواهند بیاندیشند و اندیشه خودشان را برای یکسری دانشجو که بیان کنند و این کار تکرار بشود، این دانشگاه کار نخواهد کرد. همچنین مطرح کرد که دانشگاه باید در درون خود و با بیرون از خود به دیالوگ بپردازد. دیالوگ باید جریان داشته باشد. بنابر این در دانشگاههای غرب نهاد سمینار که بسیار مهم بود در کنار نهاد سخنرانی (Lecture) بوجود آمد. نهاد سخنرانی بر مبنای منولوگ یا تک گویی بود و استاد فرمایش خودش را مطرح میکرد. در سمینار بجای اینکه یکنفر برای دیگران سخن بگوید قاعده دیالوگ حکمفرما بود که باید با یکدیگر گفتگو میکردند. در سمینار عنصر اصلی نقد است، تا سمینار به نتایج مورد نظر خودش برسد. اشاره میکنم که نهاد مجله (journal) در دانشگاه غربی هم در تداوم این سنت شکل گرفت، یعنی ژورنال جایگاهی است که وقتی ما نمیتوانیم رو در رو با هم دیالوگ بکنیم فرصتی را فراهم میکند تا این دیالوگ را ادامه بدهیم. بهمین دلیل هم بسیاری از ژورنالهای ما در این جا فاقد کارکرد هستند و نمیتوانند عمل بکنند برای اینکه دیالوگ جریان پیدا نمیکند. نهاد ژورنال دیالوگ را سریع میکند. بسیاری از نشریات علمی ما از انتفاعی که انتظار داریم افتادهاند چون دیالوگ نمیشود.
اپل و هابرماس پیش از اینکه وارد این بحث شوند به یک نقطهای رسیدند که سوژهها باید به جای اینکه در نقد پستمدرن برخورد کنند باید در تعامل با همدیگر به آفرینش جهان اجتماعی بپردازند. مفهوم میان ذهنیت در اینجا شکل گرفت و بر همین اساس ساخته شد.
پیشفرض دیگری که میتوانم به آن اشاره کنم این است که آیا جامعة ارتباطی در دانشگاه امروز ما امکان وصول دارد یا نه؟ آیا میتوانیم کنش ارتباطی در دانشگاههای خودمان داشته باشیم؟ کنش ارتباطی محصول کنش سوژههاست که در دانشگاه با همدیگر گفتگو میکنند. بنابراین ما باید به این سؤال پاسخ بدهیم که آیا سوژه داریم؟ یعنی به مرحلهای رسیدهایم که رفتار ذهن خودمان و اندیشمندان را که در آنجا به آن سوژه گفته میشود با آنها انطباق بدهیم و مقایسه بکنیم؟ نکتة بسیار مهم "سوژه" یا "کنشگر" که در حوزة دانشگاه کنش میکند هست؟بطور مشخص .و در درجة اول درحال تولید و باز تولید خویشتن است و به همین دلیل است که از کنش آکادمی غرب در دانشگاه ایران، هند و پکن باز تولید میکنند. بنابراین سوژة غربی همینطور گسترش پیدا میکند. وقتی میخواهیم در اینجا کنشگر باشیم درواقع نوعی از کیستی ایرانی باید تولید بشود.
ایده کنش ارتباطی یا جامعه ارتباطی برگرفته از نظریه کانت بوده است. بنابراین ایده ارتباطی اصولاً ایدهای در حوزه اخلاق است که برای ما میتواند خیلی حائز اهمیت تلقی بشود. در سیاستگزاری علم میتوانیم اصالت را اصولاً به اخلاق بدهیم. جامعه متفکران غربی نسبت به متفکران شرقی از طبقه اجتماعی متمایزی برخوردار هستند که ناشی از دسترسی آنها به منابع حکمت است نه منابع ثروت. باور اخلاقی را با باور عاطفی تا حدود زیادی خلط میکنیم. این دو را در کنار هم میبینیم که در سیاستگزاری علم میتواند برای ما راهگشا باشد بسیاری از برنامههای ما به نظر من به نحوی ارزش محور نیستند. برنامههای توسعه و آنهایی که برای دستگاههای مستقل مینویسیم عاطفه محور هستند تا اخلاق محور یا هدفمحور. کنش اخلاقی یک کنش دیالوژیک است، یعنی کنشی که مبتنی بر اعتقاد به یک اصل هست که "لوگوس"، یعنی عقل ویژگی زیاد دارد و به ارکان مختلف تقسیم شده است. همه میدانند هیچکس بطور مستقیم از "لوگوس" و معطوف به زندگی خودش نیست. "لوگوس" بین افراد مختلف پراکنده است. هماکنون به خصوص در سیاست گذاری عمومی خارج از منطق دیالوژیک عمل میکنیم. منطقی که وجود دارد این است که باورهایی که من از واقعیت دارم، اصالت دارد و دیگران بیایند به راهی که من می گویم بپیوندند. در حالی که در کنش دیالوژیک به دیگران گفته می شود بیائید این راه را با هم طی کنیم!
قانعیراد به عنوان سخنران دیگر این نشست گفت ما می خواهیم بدانیم که دولت با چه الگویی باید در قلمروی عمومی تصمیم گیری و سیاستگذاری کند و چگونه باید الگوهای عقلانی مناسب را انتخاب کند. ما اینجا میخواهیم بگوییم چه الگویی مناسبتر است بحثی که دوستان مطرح کردند این بود که دو الگو داریم یکی کنش ابزاری و دیگری کنش ارتباطی و سوال این است که کدام یک از این دو برای سیاستگذاری عمومی مناسبتر است؟ برای مثال آیا در مورد سیاست علم و آموزش عالی به اعضای هیات علمی و اساتید و به دانشگاه ها و مراکز پژوهشی به شیوه ابزاری نگاه کردن و با یک نگاه دولتی و بوروکراتیک پژوهشگر و دانشمند را کارمند پنداشتن و تولید کننده علم را بایک کارمند ثبت احوال اشتباه گرفتن درست است؟ این نحوه برخورد با کارگزاران علم و آدمهایی که درصحنه علم کارمیکنند درست است یا اینکه باید آنها را بعنوان سوژه و کنشگر در نظر گرفت؟ حالا اگرپژوهشگران به دلیل محدودیت ها هنوز کنشگر نشده اند ، مگر سیاستگذاران شدهاند؟ اگر اعضای هیات علمی دانشگاه سوژه نشده اند، مگر کسانی که در مورد آنان تصمیم می گیرند سوژه یا کنشگر شدند؟ بنابر این من برخی از سئوالات جناب آقای خلیلی را در مورد این که آیا ما کنشگر داریم؟ آیا ما سوژه داریم؟ را سئوالات خیلی کلّی و مربوط به جامعه وسیعتر میدانم . الان ما بطور خاص در عرصه سیاستگذاری عمومی صحبت میکنیم. میخواهیم بدانیم که آیا برای علم و فرهنگ و صنعت و... مدیران رده بالای کشور باید در اتاقهای در بسته تصمیم بگیرند یا بدنه های اجتماعی مربوط به این فعالیت ها نیز باید در این گونه تصمیم گیری ها حضور و مشارکت داشته باشند؟ آیا علم یک نظام اجتماعی است و یا چیزی به نام زیست جهان علم نیز وجود دارد. آیا علم یک نظام و سیستم هست؟ به مفهوم اینکه ورودیها و خروجیها یی دارد.ورودیهایش پول و فضای فیزیکی و کتابخانه هست و از آن طرفش هم مقاله درمیآید. این تصوری است که از علم در کشور وجود دارد و برخی از پژوهشگران و دانشگاهیان هم همین تصور را از خودشان دارند. زمانی رئیس جدیدی آمد به همکاران ما گفت چرا پژوهش نمیکنید برخی از دوستان که یک مقدار زرنگ بودند گفتند آقا این کتابخانه کتابهای علمی جدید ندارد. من به این دوستان گفتم واقعاً الان مشکل شما این است که این کتابخانه کتابهای به روز ندارد یا شما ایده برای تحقیق ندارید؟ یکی از آن ها گفت تا اینها کتاب تهیه کنند یکسال طول میکشد و تا یک سال دیگر هم خدا کریم هست! مشکل ما این بود که ایده در ذهنمان نبود نه اینکه کتاب توی کتابخانه نبود و باز به پژوهشگران دیگری که میگفتید چرا تحقیق و کار علمی نمیکنید میگفتند حقوقها کم است! ببینید تصوری که از خودشان دارند در حد یک کارمند یا یک حقوقبگیر است. مثل اینکه شما مثلاً به حافظ یا سعدی بگویید چرا شعر نمیگویی. بگویند ادرار نمی رسد! آنها شعرشان را میگفتند و خلاقیت و نوآوری خودشان را داشتند. این کنش ابزاری که ما داریم خلاقیتها را درواقع از بین میبرد. توی هفتة پژوهش با پژوهشگران مصاحبه میکردند مشکلات شما چیست؟ عمدتاً مشکلات حقوقی و مسکن مطرح میشد. موقعی که برخی اساتید در سطح وزارت علوم اتحادیة صنفی تشکیل دادند من گفتم که وای بر ما! که مثل کارگرهای چیتسازی اتحادیه صنفی تشکیل دادیم. نه اینکه ما نیازهای مادی و اقتصادی نداریم ولی آن ادراک از خود و هویت از خودی که ما داریم باید یک تیپ دیگر باشد، تا بتوانیم آن بهرهوری فکری را داشته باشیم. این واقعهای که در جامعه ایران رخ داده درواقع اعضای هیأت علمی پرولتاریزه شده اند که میبینید دنبال این هستند که حالا مقالهای بنویسند به خاطر اینکه پولی دریافت بکنند و سیستم هم این جوری دارد میسنجد، میگوید چند تا مقاله بنویس به ازایش حالا پاداش میدهم و تصورش هم این است اگر این پول بیاید دانشگاه ها و نظام علم رشد میکنند تا جایی که ما دیدیم اینطوری با مقولة علم و فناوری برخورد میکنند. یعنی بحثشان خیلی با رویکرد سیستم هست حالا ما میخواهیم بگوییم عرصة فراموش شده را هم که عرصة زیست جهان علم است را توجه بکنند.
قانعی راد در بخش دیگری از سخنان خود تاثیر کنش ارتباطی در تولید علمی و نهادینه شدن علم را مورد بحث قرار داد. او برای پیشرفت بحث سوالاتی را مطرح کرد و پرسید : حوزه عمومی یا گستره همگانی چیست؟ بین حوزه عمومی به عنوان امری که بیرون از علم قرار دارد و دانش چه ارتباطی وجود دارد؟ گسترش رابطه بین علم و حوزه عمومی چه پیامدهایی را برای توسعه دانش به همراه خواهد داشت؟ حوزه عمومی غالباً خارج از منطق سیستمها و خارج از بوروکراسی قرار دارد و جایی است که در آن گفتگوهای آزاد از میانجیگریهای سیستمهای سیاسی و اقتصادی رخ میدهد. دانشگاه را از سویی میتوانیم در حوزه سیستمها قرار دهیم که دارای یک منطق بوروکراتیک است و از طریق ایجاد تقسیم کار، ارتباطات آزاد میان انسانها را دچار محدودیت میکند. سیستم دارای سلسله مراتب است و در آن تقسیم کار وجود دارد و در واحدهای مختلفی که در کنار هم کار میکنند حلقههای ارتباطات تحت سلطه منطق آن سیستم محدود میشود در حالیکه در حوزه عمومی برحسب تعریف با منطقی مواجه هستیم که به واسطه آن ارتباطات خالی از هر محدودیتی قابل شکلگیری است.حتی گروههای علمی و پژوهشی در مراکز دانشگاهی و پژوهشی غالباً مناسبات افراد را با ساختار ویژهای که به آن میبخشند محدود میکنند. این محدودیت باعث ایجاد مجموعهای از رویاروییها میشود در عین حال که مانع دستهای دیگر از روابط بین افراد میشود. زیستجهان یک مفهوم دور از ذهن و غریب نیست و همین زندگی روزمره با ویژگیهای شناخته شده آن برای تمام افراد میباشد. این بعد عملی، باعث ارتباط انسانها با یکدیگر میشود. محمل این ارتباط نیز زبان است. همان که برای گفتگو، بحث، مذاکره و ... به کار میرود و موجب توافق و اجماع بین انسانها میشود. البته اینکه زیست جهان خود چقدر مستقل و یا چقدر استعمار شده است، باید مورد توجه قرار گیرد. ممکن است منطق سیستمها بر زیست جهان حاکم شود و آن را استعمار کند. استعمار زیست جهان، کنش متقابل را محکوم به منطق پول و قدرت، بازار و بوروکراسی میکند و مناسبات عادی و طبیعی در زندگی را تحت تسلط خود در میآورد و محدود میکند. در زیست جهان با یک پس زمینه ارتباطی مواجه هستیم که موجب یکپارچگی اجتماعی انسانها میشود و باز همراه آن یک پس زمینه وفاق خلق میشود که اجماع انسانها را موجب میشود.
از نظر هابرماس آموزش و شهروندی،دو بخش از زیست جهان می باشند. آموزش در حالت درست خود باید بخشی از زیست جهان را تشکیل دهد و نه بخشی از سیستم را. هابرماس در نظرات خود، سیطره منطق سیاسی و اقتصادی بر آموزش را نقد میکند و حتی تربیت افرادی را که در دانشگاه، دورههای فنی برای آموزش شغلی میگذرانند را مورد نقد قرار داده و معتقد است که باید آموزش آزاد (Free education) را جایگزین آموزش هدفمدار و کاملاً مبتنی بر عقلانیت ابزاری کرد. آموزشی که به طور طبیعی کودک فرا میگیرد آموزشی است که در زیست جهان رخ میدهد و میزان یادگیری کودک چندین برابر یادگیری در نظام های آموزشی رایج میباشد. آموزش زبان در زیست جهان به گونهای است که در موقعیتهای مقتضی و پویا، کودک میتواند دست به خلق جملهای بزند که منظور او را برساند حتی اگر پیش از آن هرگز عین آن جمله را نشنیده باشد. این کیفیت به دلیل این است که در زیست جهان، آموزش هدف نیست و این آموزش در موقعیتی کاملاً زنده اتفاق میکند و طرحی از پیش آماده برای آموزش کودک وجود ندارد و هدف زندگی کردن است و این درست به همان معنی زیست جهان است؛ یعنی دنیایی که هدف آن حیات و زندگی است. یادگیری جهانبینیها و معرفت ضمنی که در پس زبان نهفته است به همراه آداب معاشرت، شناخت نقشهای اجتماعی و ... طی دو یا سه سال ضمن مجموعهای از تعاملات، گفتگوها و پرسش و پاسخ در شرایط طبیعی برای کودک اتفاق میافتد.
حال باید دید تولید علم و دانش تخصصی تحت چه شرایطی صورت میگیرد و امکان تولید علم چگونه میسر میشود؟ تولید دانش تخصصی در هر جامعه در ارتباط با زیست جهان آن جامعه است و در فرایند عقلانی شدن از زیست جهان جدا میشود. این فرایند را با نامهای مختلفی نامیدهاند: فرایند صوری شدن و فرایند انتزاعی شدن. در این فرایند، آگاهی به صورت انتزاعی درمیآید، شکل ایدههای خالص را به خود میگیرد و علائق کنار گذاشته میشوند. در فرایند عقلانی شدن ما با ایدههای ناب مواجه میشویم که در واقع جنبه علاقه در آن کاهش یافته است. در فرایند شکلگیری دانش با معرفت تخصصی مواجه هستیم. از دید فروید من یا اگو بیان پراکنده و محدود ذخیره عظیمی از تجارب سرکوب شده، فراموش شده و یا ناخودآگاه است که به صورت آگاهانه درآمده است. معرفت تخصصی نیز یک بیان پراکنده و محدود و در عین حال صورتبندی شده، عقلانی شده و انتزاعی از مجموعه تجاربی است که انسانها در مناسبات جمعی خویش و در طی زندگی روزمره خود در زیست جهان به دست میآورند. یعنی بین این دو مناسبات و ارتباطاتی وجود دارد.
معرفت تخصصی اثرات ساختارساز دارد. در فرایند صوری شدن از زیست جهان جدا شده، و در فرایند استقلالیابی از آن مستقل میشود؛ اما در عین حال قدرت حیاتی و زنده خود را حفظ میکند به دلیل اینکه عقبه دارد، و به دلیل همین زنده بودن است که میتواند ساختارسازی کند. این ساختارسازی به شکلها و شیوههای گوناگون صورت میگیرد. گاهی به شکل سازمان دانشگاه یا مؤسسه پژوهشی، سازمان اجتماعی مناسب خود را ایجاد میکند. ساختار دیگری که میآفریند متون درسی است. همراه با متون درسی یا کتابهایی که در دانشگاه تدریس میشود، مجموعهای از مفاهیم، نظریهها، روشها و به قول کوهن تعمیمهای نمادی، منتقل میشود. اینها کارکردهای ناشی از زایندگی، معرفتی ریشهدار است که به دلیل همین ریشهداری، ساختارسازی، مفهومسازی و تولید نظریه میکند و محتوای نظری و روششناختی علم را شکل میدهد. بینش زندهای که در این معرفت وجود دارد از یک جهت از زندگی عمومی جدا میشود و از طرف دیگر یک زندگی ویژه برای خود تشکیل میدهد. هر معرفتی که در پیوند با یک زیست جهان شکل میگیرد و به صورت یک مکتب و پارادایم فکری خود را عرضه میکند، میتواند در بین حاملین خود یک تمرکز ذهنی و یک توجه موضوعی، نظری و روششناختی مشترک ایجاد کند.
در یک دانش ریشهدار و معرفتی که با زیست جهان عمومی از یک طرف و با زیست جهان جامعه علمی از سوی دیگر در ارتباط هست، دو مسئله قابل تشخیص است: گفتمان و اجتماع. هر گفتمانی در حوزه معرفتی با یک میدان تعاملی همراه است که این میدان تعامل شکلگیری دانش و تحول آن را ممکن میکند. مثال شکل گرفتن معرفت علمی در یک میدان تعامل، دانشگاه است که در آن از یک طرف نوعی عقلانی شدن و انتزاعی شدن اتفاق میافتد و از طرف دیگر نوعی مستقل شدن را میبینیم. اما در عین مستقل شدن، گفتمان یک جامعه، تعاملات و آگاهیها را در آن باز مییابیم. هر میدان تعاملی که در آن معرفتی شکل میگیرد ویژگی خاص خود را دارد اما وجه مشترک همه آنها زنده بودن و زاینده بودن است. یعنی با یک بستر زندهای مواجه هستیم که تولید میکند، فکر میسازد و تأثیر میگذارد. مثلاً در حوزه فلسفه در مفهوم افلاطونی آن میبینیم که اگر یک اندیشه فلسفی وجود دارد به دنبال آن یک مکتب و مدرسه به وجود میآید که خود باعث شکلگیری دوباره فکر فلسفی و باز تولید آن میشود.
در ایران وضعیتی که با آن مواجه هستیم این است که از طرفی زیست جهان مورد نیاز معرفت علمی را نداریم و از طرف دیگر دانش با زیست جهان عمومی در ارتباط نیست. این دو مسئله، علم را در وضعیت نامطمئنی قرار داده است. متون درسی آگاهی هایی هستند که به دانشجویان منتقل میشوند اما در ایران در پس این آگاهی، یک ناخودآگاهی وجود ندارد و به همین دلیل متون درسی بسیار فرار است و دانشجو نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند. به تعبیری با نوعی حالت شیئی شده و دانش از خود بیگانه مواجه هستیم. شاید در ایران، برخی از رشتهها توانسته باشند اجتماع علمی و ارتباطات بین کنشگران علمی خود را شکل دهند که به همین میزان هم موفق خواهند شد تا دانش شیئی شده را به دانش زنده تبدیل کنند. دانشی که با دنیای رفتارها، علائق و اندیشههای آنها مرتبط است. اما در یک نگاه کلی میبینیم که چنین رشتههایی استثنا هستند. در یک وضعیت عام، با دانش شیئ شده مواجه هستیم که پیش زمینه ی ارتباطی لازم را ندارد و از کنش ارتباطی افراد ریشه نمی گیرد. این دانش بدون عقبه، امکان کنشگری در دنیای علم را از ما گرفته است. مجموعهای از تعمیمهای نمادین در یک وضعیت سطحی به دانشجویان منتقل میشود، و به علت اینکه دانش او در تعاملات روزمره، جایگاهی ندارد به فراموشی سپرده میشود. در حالی که هدف از تربیت دانشجو این است که یک کنشگر علمی تربیت شود که بتواند علم را پیش ببرد، قدرت زایندگی و خلاقیت داشته باشد و در علم تحول و تغییر ایجاد کند. گفتمان علمی در ایران از پشتوانه اجتماعات علمی قدرتمند برخوردار نیست و نوعی آگاهی نامولد است که با ناخودآگاهی کنشگران علمی در ارتباط نیست. فرایند استقلال، علم را تبدیل به یک دانش تخصصی با منطق درونی خاص خود میکند. این منطق درونی از جنس منطق صغری و کبری نیست. مثالی میزنم، اساتید به دانشجو روششناسی یاد میدهند به این امید که تولید علم کند. آن چیزی که میتواند دانشجو را تبدیل به یک آفریننده علمی کند شکلگیری فضای توجه است. منطق علمی و روش علمی، روشی برای علمورزی نیست بلکه درخصوص علمورزی صحبت میکند. به قول ماکس وبر، همانطور که دانش آناتومی لازمه راه رفتن نیست، دانستن روش نیز لازمه علمورزی نیست. در یک فضای مولد، دانشجو با زندگی در جهان علمی، مواجهه با استاد و درس روششناسی، آنچه را میآموزد درونی میکند. درست مانند کودکی که در زیست جهان صحبت کردن را میآموزد. کودک نمیداند چگونه صحبت میکند اما خوب میتواند صحبت کند. اتفاقی که درخصوص علم میافتد در جهت عکس است. مانند اینکه کودک بداند که چگونه باید صحبت کند اما نتواند حرف بزند. دانشجوی ما میداند روش علمی چیست اما در عمل نمیتواند علم را تولید کند و به تعبیری از درون این آناتومی، راه رفتن شکل نمیگیرد.
دانش مستقل براساس منطق درونی خود پیش میرود تا جایی که ظرفیت روش شناختی و نظری آن به اتمام میرسد و موقعیتهایی مسئله برانگیز ایجاد میشوند که دیگر آن پارادایم جوابگو نیست. حال باید دید که این پارادایم چگونه تغییر میکند. در اینجا باز میتوان نقش حوزه عمومی را دید. پارادایم قبلی که دیگر قادر به جوابگویی به موقعیتهای مسئله برانگیز نیست ناگزیر از رجوع به حوزه عمومی و یا به عبارتی موقعیتهای خارج از خود است. منطق بیرونی جامعه علمی همواره منبع الهام آن میباشد. در این وضعیت جامعه علمی پوسته خود را میشکند و با گستره همگانی ارتباط برقرار میکند. بار دیگر پارادایمی جدید شکل میگیرد و فرایند مستقل شدن دوباره از سر گرفته میشود. این پیشرفت تا جایی صورت میگیرد که پارادایم به وجود آمده جوابگوی مسائل باشد و تا وقتی ظرفیت آن به اتمام نرسیده، تغییر پارادایم و ارتباط با حوزه عمومی صورت نمیگیرد.
سخنران این جلسه گفت تلاش می کنم تصویری را ارائه دهم تا بتوان به کمک آن جامعه علمی ایران و مشکلات آن را تبیین کرده و احتمالاً به دنبال راهحلی برای رفع مشکل برآمد. قانعی راد افزود اگر بناست که دانش و دانشگاه با جامعه در ارتباط باشد، باید دانشگاهیان توان ارتباطی و قدرت مذاکره و گفتگوی خود را افزایش دهند. اکنون، دانشجویان خود را به گونهای تربیت نمیکنیم که با دیگران ارتباط برقرار کنند. طوری تربیت نمیشوند که بتوانند حرف بزنند.دانشگاهیان از روزنامهنگاران و گفتگو در حوزه عمومی گریزانند.اگر قرار است که علم در حوزه عمومی نفوذ کند باید جایگاه روزنامهنگاری علمی را تقویت کرد. مقالاتی که توسط روزنامهنگاران نوشته میشود اغلب از طرف دانشگاهیان به اتهام ژورنالیستی بودن طرد میشوند اما باید قبول کرد که بسیاری از مردم همان مقاله ژورنالیستی را میفهمند اما اگر همان موضوع را در یک مقاله علمی بخوانند متوجه نمیشوند.
دوشنبه، 10 دی 1386
elm2.JPG
کنش ارتباطی در توسعه سیاست عمومی
گروه جامعه شناسی علم و معرفت انجمن جامعه شناسی ایران در تاریخ دهم دی ماه سال 1386، نشستی را با عنوان "نقش کنش ارتباطی در توسعه سیاست عمومی" برگزار کرد. در این نشست آقایان دکترمحمد امین قانعی راد،مقصود فراستخواه و اسماعیل خلیلی بحثی را دربارة کنش ارتباطی با تاکید بر توسعه فرایندهای سیاستگذاری و تولید علم و فنّاوری ارائه کردند.آنچه می خوانید گزارشی اجمالی از مباحث مطرح شده در جلسه مزبور است.
دکتر فراستخواه در این نشست دربارة کنش ارتباطی برای توسعه سیاستگذاری علم و فناوری در ایران گفت سیاست یا خطمشی از جنس تصمیم است. چیزی است که ما برای انجام دادن یا ندادن انتخاب میکنیم. در بحث ما سیاست علم و فناوری درواقع مجموعه مبادی تصمیمسازی است و در چارچوب این مبادی در یک زمینه خاصی تصمیمسازی بعمل میآید و شیوهها و سازوکارها و ابزارهای دستیابی به هدف نیز مشخص میشود. در یکی دو دهه اخیر مطالعات خط مشی یا علم خط مشی بیشتر عمق پیدا کرده است و مفاهیم و واژگان و ابزارهای مشخصی در آن توسعه یافته است. در مطالعات خط مشی فرآیند خطمشی گزاری بصورت تجربی بررسی میشود و متغیرهای علمی خطمشیگزاری تبیین میشود. چه متغییرهایی میتواند روی خطمشی تاثیر بگذارد و خطمشی را با چه متغیرهایی میشود توضیح داد و پیشبینی کرد؟ در این گونه مطالعات عوامل موثر در خطمشیگزاری و در ساخت خطمشی در سطح کلان اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی و در سطح خرد رفتاری مورد بررسی قرار میگیرد.
بحث ما خطمشیهای عمومی علم و فناوری است. سیاستگزاری در قلمروی عمومی صورت میگیرد، ولی دولتیان بویژه در ساختارهای نادمکراتیک با سیاستگزاری چنان رفتار میکنند که گویا برای قلمروی خصوصی خودشان تصمیم میگیرند. یعنی در عین حال که خطمشی عمومی در حوزه عمومی و مربوط به منافع عمومی و عرصه قلمروی عمومی است، اما دولتیان معمولاً رفتارشان با این سیاستگزاری چنان است که گویا میخواهند در مورد مسائل شخصی خودشان تصمیم بگیرند- چرخه خطمشی 5 چرخه یا لوپ اصلی دارد، که از تشخیص مشکل و مساله گشایی در قالب دستورگزاری شروع میشود. در ابتدا دستورگزاری را داریم که از طریق درک یک مشکل و توجه به یک مساله آغاز میشود که جوهره اصلیاش توجه به تقاضاها و ابتکارات و ابداعات درونی و بیرونی است. نظام معانی، گفتمانها، نگرشها ، انتظارات، تقاضاها و مطالبات روی این دستورگزاری میتوانند تاثیر بگذارند. پنجره خطمشی از طریق همین ابداعات بیرونی تحتتاثیر نظام معانی جامعه و گفتمانها، نگرشها و تقاضاها و مطالبات قرار می گیرد. دریچه خطمشی از طریق دستورگزاری وارد چرخه میشود و براساس همین گشوده شدن خطمشی گزینههای بعدی مطرح میشود. سناریوهای بعدی بعنوان راه حلهای پیشنهادی به میان میآید . مرحله تصمیمسازی گزینههایی است که رسماً براساس یک ملاکهایی مثلاً با گزینش عقلانی از میان چند گزینه انتخاب میشود که این مرحله همان تصمیمگیری است و بعد مرحله اجرای خطمشی که در واقع ابزارهای عملیاتی بکارگرفته میشود. نهایتاً آخرین حلقه این چرخه نظارت و کنترل نتایج و ارزشیابی اجرای خطمشی است و آن بازخوردهای شناختی است که در طول عمل بشکل تکوینی یا پایانی از این عملیات خطمشی و اجرای خطمشی گرفته میشود و این چرخه نهایی باز ما را مجدداً به مرحله آغازین چرخه باز می گرداند و این چرخه همچنان میچرخد . رویکردهای مختلفی برای سیاستگذاری وجود دارد. رویکرد انتخاب عمومی که بیشتر عینیتگرا و فردگرا ست و عقلانیت ابزاری در آن وجود دارد. رویکرد انتخاب عمومی براساس عقلانیتی که در پروژه روشنگری وجود داشته و در مدرنیته جا افتاده است گزینههای تصمیمگیری را براساس انتخاب عقلانی و در واقع الگوی پلکانی و افزایشی که بیشتر بحالت حرکت تدریجی است پیش میبرد و بازخوردهای مقطعی را خیلی مهم تلقی میکند و هزینه تصمیمگیریها را کاهش میدهد. بدلیل اینکه، بشکل مرحلهای بازخورد تصمیمگیریها را مورد ارزیابی مجدد قرار میدهد و بشکل انباشتی و افزایشی پیش میرود. در الگوی سطل زبالهای بیشتر گزینههای تصمیمگیری توی سطل زباله است و قبلاً دور انداخته شده است. ما میتوانیم از طریق بازیابی راهحل هایی که یک زمانی به حاشیه گذاشته شده اند دوباره به سر وقت حل مسائل برویم. رویکرد تضاد طبقاتی بیشتر توجه به تعارض منافع و تضادهایی است که در حوزه طبقات و منافع وجود دارد. رویکرد نهادگرایی سیاستگزاری را مورد تعدیل قرار میدهد و به مدلهای مطلوبتری میاندیشد. یک ضلع این نهادگرایی نوین مربوط به اداره خوب کشور میشود و در این جا منافع دراز مدت و عمومی جامعه موضوعیت پیدا میکند. رویکرد سنتی نیز بیشتر روی اقتدارگرایی، تمرکز و رفع و رجوع کل سیاستگزاری در درون دولت متمرکزمیشود. در رویکرد صنفگرایی بیشتر سنگینی قضیه سیاستگزاری روی نهادهای صنفی و تخصصی قرار می گیرد. مثلاً درسیاسگزاری علم و فناوری دانشگاه ها و انجمن های علمی و تخصصی و حرفهای بیشترین نقش را پیدا می کنند.
در بحث امروز بیشتر به موضوع خطمشی متمرکز میشوم. خطمشی یک شبکه است و دریک شبکه توسعه پیدا می کند و برای خط مشی گذاری خوب ما باید بتوانیم شبکه خط مشی را ایجاد کنیم و آن را گسترش دهیم. در ساخت شبکه تمام ذینفعها، شرکاء و افراد تحت تاثیر قرار میگیرند. در این رویکرد شبکه ای دولت یکی از ذینفعهای ملی تلقی میشود و همین طور سایر دینفعها در شبکه تعریف میشوند. ما باید از طریق این شبکه یک فرآیند طولانی مدت را آغاز بکنیم و باتمام ذینفعهای آن وارد یک پروژه جستجوی رضایتبخشی بشویم که آنها احساس بکنند در جستجوی خطمشی شرکت دارند، بخشی از این جستجو هستند و ر دیگران به تنهایی و بدون حضور آنان تصمیم نمیگیرند، و حاصل کار چیزیست که تراویده بخشی از ظرفیتهای ذهنی و معرفتی و سایر واقعیتهای انسانی آنهاست.
کنش ارتباطی یک سپهر مناسبی از پروژه هابرماس است. بنظر من پروژه هابرماس رجوعی است مجدد به ظرفیتهای مغفول عقلانیت مدرن که هابرماس همچنان به آن وفادار است از طریق نقد الگوهای مرسوم عقلانیت می توان به ظرفیتهای مغفول عقلانیت مدرن رجوع کرد. اگر ما بتوانیم الگوهای مرسوم و متداول عقلانیت مدرن را نقادی بکنیم . به یک ظرفیتها و پتانسیلهای مغفول از عقلانیت میتوانیم دست پیدا بکنیم. همانطوریکه میدانید هابرماس مدرنیته را طرحی ناتمام میداند و عقلانیتی که هابرماس میخواهد همچنان عقلانیت مدرن است نه عقل سنتی، نه عقل پیشامدرن. هابرماس میگوید همچنان گزارههای پایهای بدون نقد مانده در مدرنیته، برخی از مفروضات گزارههای پایهای ، ذهن مدرن را گرفتار کرده . عقلانیت مدرن مبتنی بر فرض فرد گرایانه است ولی عقلانیتی که در پروژه هابرماس دنبال میشود رها ازفرض فردانگاری است. عقلانیت به نحوی خودش را از چنگ فردانگاری، ذهنیگرایی و نگاه ابزاری رها کرده است. در پروژه هابرماس نگاه ابزاری تبدیل به نگاه راهبردی میشود و همان نگاه عقلانی با یک الگوی هدفمند وسیلهای و استراتژیک مساله را دنبال میکند . بنظر هابرماس عقلانیت مدرن میتواند از فرضها رها شود و همچنان مدرن باشد نه پیشا مدرن.
فراستخواه در ادامه به مفهوم عقلانیت ارتباطی و ویژگی های آن از نظر هابرماس پرداخت.هابرماس در ادامه دیدگاه های مکتب انتقادی و در مقابل عقلانیت مدرن، طرح عقلانیت ارتباطی را میافکند. عقلانیت ارتباطی ویژگیهایی دارد. اول این که باز گشوده به غیر است من در عقلانیت ارتباطی نسبت به غیر خود، مخاطبم و طرفهای دیگر گفتگو و سایر ذینفعها بازگشودگی دارم. عقلانیت ارتباطی زبان را یک رسانه میداند در نتیجه میخواهد از زبان بعنوان یک رسانه بیشترین استفاده را برای گفتگوی محدود نشده بکند.سیاستگزاری گفتگوی محدود نشدهای را میطلبد. عقلانیت ارتباطی اجتماعگرا است و اجتماع را بیشتر اهمیت میدهد. بیش از اینکه به جامعه بیندیشد به اجتماع میاندیشد در گفتگو سپهر اجتماع را دنبال میکند و هنجارگراست. صرفاً معرفت ابزاری از نوع هدف وسیله ندارد بلکه به ارزشها و هنجارها هم حساس است . در عقلانیت ارتباطی نوعی حساسیت نسبت به هنجارها وجود دارد، یعنی هنجارها را داخل پرانتز نمیگذارد. به هنجارها دقت میکند. همیشه به زیست جهان و توافقگرایی اختلافی معطوف است. اختلافات را بعنوان یک واقعیت میپذیرد امّا در بستر اختلافات بدنبال توافق است. در عین حال تفاوتنگر و وحدتگرا ست و همینطور که توافق را جستجو میکند، امّا نمیخواهد صورت مساله اختلافات را پاک میکند. کنش ارتباطی حدیث نفسی است : در واقع فقط میخواهد تجربه خودش را به جمع انتقال بدهد و با اجتماع در میان بگذارد و نمیخواهد تکلیف حقیقت را روشن بکند؛ او میخواهد حدیث نفس بکند. این جاست که کنش ارتباطی کنش معطوف به ارتباط با دیگری است. ما وقتی در این جلسه کنش ارتباطی داریم که کنشمان معطوف به همدیگر و سرشار از علاقه بهمفهمی است. من با علاقه به همفهمی و هنجارهای وفاق عقلانی – اجتماعی در این گفتگو شرکت میکنم و با دیگری ارتباط برقرار میکنم. سیاست گذاری عمومی از طریق ارتباط با دیگری در شبکه و با مدل جستجوی رضایتبخش است که همه جستجو بکنیم تا همه رضایت داشته باشیم . آیا دانشگاهیان، انجمنها، بنگاهها، اعضای هیات علمی، دانشجویان، متفکران آزاد، آنهایی که حتی امکان ورود به دانشگاه هم نداشتند و توده های عادی مردم در سیاست گذاری عمومی شرکت دارند؟ آیا احساس رضایتبخشی از جستجو یا شرکت در جستجو دارند؟ آیا آنهایی که به راهروهای وزارتی راه ندارند، آنهایی که خارج از بوروکراسی دولت هستند در جستجوی رضایتبخش برای سیاستگزاری عمومی مشارکت دارند؟ درک رایج در جامعه ما از مفهوم وحدت و توافق اساساً یک درک پیشا مدرن هست. براساس الگوهای پیشامدرن میخواهیم وحدت کلمه داشته باشیم. امّا هابرماس وفاقی را می خواهد که عقلانی و اجتماعی است امّا نه بمعنای پیشامدرن. گفتگوی محدود نشده برسر اختلاف در دعاوی اعتبار. ما در دعاوی اعتبار اختلاف داریم. گزارههای توصیفی، هنجاری و انواع و اقسام نتیجهها دعاوی اعتبار ما هستند و بر سر آنها اختلاف داریم. پروژه هابرماس رهاییسازی خود از دو درک نامناسب است : اصرار به نوعی نهادگرایی که گرایش به یکپارچگی و انسجام دارد تا همه بر سریک موضوع هم داستان بشوند. و درک فردگرایانه که اصرار بر تفرق دارد و آنچنان پلورالیسمی است که چه بسا اجازه توافق برای عمل کردن را ندهد و در آن هیچ امکان توافق و تصمیمگیری برای منافع عمومی وجود ندارد. با زمینهای که در جامعه ما وجود دارد مانند طایفهگرایی، گروه گراییها و ملوکالطوایفی، هر سازمانی دنبال منافع خاص خودش است.
هابرماس در آثارش به سه نوع کنش تاکید دارد: کنش هدف وسیلهای ، کنش هنجاری و کنش زیبا شناختی .کنش هدف وسیلهای یا راهبردی کنش جهان منافع است و چیزیست که در محیط رقابتی رخ می دهد. کنش هنجاری وقتی است که معطوف به هنجارها و ارزشهاست. کنش زیباشناختی همان ارزش نفسی است. هریک از این کنشها متناسب با یک جهان است. کنش راهبردی و کنش هنجاری کنش جهان اجتماعی است، کنش زیباشناختی کنش جهان تجربههاست.
یکی از کلید واژههای اصلی کنش ارتباطی در سیاستگذاری عمومی زیست جهان است. زیست جهان از تلقی رسانهای از زبان ناشی میشود. زبان یک رسانه برای ارتباط با دیگری و گشودگی به غیر و حدیث نفس به غیر است. از طریق این میانجیگری زبان جهانی ایجاد میشود که هابرماس تحت عنوان زیست جهان از آن صحبت کرده است. زبان یک سپهر فراخی است که در آنجا این کنش ارتباطی مطرح میشود. کنش ارتباطی در زیست جهان رخ می دهد و زیست جهان خارج از سیستم است. نظامها نباید زیست جهان را استعمار کنند. زیست جهان باید آزاد از سیستم و چالاک، پویا، معطوف و گشوده بماند. زیست جهان باید فارغ از سیستم باشد و با سیستم تعامل بکند نه اینکه توسط سیستم محدود شود. زیست جهان خارج از سیستمهاست و سیستمها میخواهند این زیست جهان را استعمار بکنند و این زیست جهان را به مستعمره تبدیل بکنند. امّا زیست جهان میخواهد در آن گفتگوهای محدود نشده جریان پیدا بکند. رمز اصلی زیست جهان ظرفیتهای میان ذهنی است، این نکته ی مهم اندیسه هابرماس است. هابرماس در اینجا از جهان سوم پوپر استفاده میکند. پوپر سه جهان را توضیح می دهد : جهان اشیاء و امور عینی ـ جهان اشیاء و امور عینی همان قدرت است ـ و جهان حالت های ذهنی که برساختهها و جهان ذهنی ماست. مشکل دنیا از اینجا آغاز می شود که برخی فکر می کنند که حالتهای ذهنی ما رونوشت واقعیت هستند. امّا اینها رونوشت واقعیت نیستند و آنچه که در ذهن من از دنیا وجود دارد رونوشت برابر اصلی از واقعیت نیست، بر ساخته من از واقعیت است . همانطور که در فلسفه و حکمت سنتی ما معرفت به معنای انتقال ماهیت اموربه ذهن دانسته میشود. یعنی ماهیت امور همانطور که هست به ذهن ما منتقل میشود و آن چیزی که در درون ذهن ما میباشد همان ماهیتهایی است که در دنیای واقعی وجود دارد. این چیزها خیلی خطرناک است. امّا جهان سوم معرفت بنظر پوپر همان جهانی است که در آن یک حالت اکتشافی صورت میگیرد که حالت ذهنی من و شما نیست بلکه در عقلانیت ارتباطی ماست. در عقلانیت ارتباطی ذهنی ما یک اکتشافی وجود دارد که در زیست جهان اتفاق میافتد. هابرماس در ادامه نقدهایی چون شیئیشدگی مارکس و قفس آهنین وبر بحث استعمار زیست جهان توسط سیستم را مطرح می کند. مارکس جامعهشناس و متفکری بود که نقدهای بسیار جدی از مدرنیته را آغاز کرد و یکی از نقدهایش هم شیئیشدگی است و وبر نیزبحث قفس آهنین را مطرح کرد . از نظر هابرماس سیستمهای پول و سیستمهای قدرت و سیستم های بوروراتیک حوزه زندگی را مستعمره میکنند. در این بحث ما از سیاستگزاری عمومی صحبت میکنیم. علم،فناوری و هنر هر یک زندگی خاص خود را دارند. این حوزه زندگی را سیستمهای پولی و کالایی و دیوانی مستعمره میکنند و مرتب برای آن ها مقررات و انتظامات تولید میکنند که به جای گسترش علم و هنر آن ها را محدود ساخته و مستعمره سیستم ها و نهاد های بوروکراتیک میکند.
سیستمهای پولی و دیوانی عضویت را به استخدام ترجیح میدهند. میگویند عضو هیات علمی، باید کد استخدامی داشته باشد و تلاش بکند مسیر وکارآیی شغلی خودش را توسعه بدهد و ارتقاء پیدا بکند. این عضو هیات علمی دیگر متفکر و چالاک نیست. کدگزاری و اهلی شده است و بوروکراسی اورا اهلی کرده است. و در نتیجه زندگی علم هم بورکراتیزه شده چرا که عضویت در یک جامعه علمی، دانشگاه ، آکادمی تبدیل به استخدام شده، باز هم مشکل بجای خودش هست. استخدام خودش مشکلی است که این سیستم با آن زندگی میکند. مثلاً من یک مقاله مینویسم چهارصد هزار تومان پول میگیرم، بعد مقاله نوشتن زیاد میشود. خیلی گمراهکننده است چه بسا بسادگی به رشد ما هم کمک کند که اما بسادگی هم رضایت بخش نیست. هابرماس میگوید این زندگی، علم را پولی و کالایی مصرفی میکند و جوهره خلاق وجویای کار و تکاپوی علمی را به مزد بگیری تقلیل می دهد. کار یک جوهره خلاقی دارد که به کاسبی(business) تقلیل پیدا میکند و در سطح مزد بگیری مطرح میشود. در نتیجه حوزه زندگی تحت استعمار سیستمهای نیرومند پولی و دیوانی در میآیند.
اسماعیل خلیلی نیز در بحث خود تحت عنوان " بهرهگیری از نظریة کنش ارتباطی در سیاستگزاری در ایران" گفت کوشش میکنم پیشفرضهایی را که در استفاده از نظریات مختلف در حوزة توسعه سیاست گذاری عمومی داریم را مورد نقد و بازبینی قرار بدهم.
نظریه کنش ارتباطی نظریه ای است که اصولاً در باب کنش طراحی شده است. این کنش دارای یک پیشینه و یک معنای بسیار مهم و گسترده در سپهر جامعه مبداء خودش بوده و هست. این یکی از اصطلاحات بسیار مهم در علوم اجتماعی و یکی از مفاهیم کلیدی است که حکایت از وجود انسانی دارد که نسبت مشخصی را با سرنوشت خود و جهان هستی برقرار میکند. این نسبت تا حدود زیادی مداخلهجویانه است. این سخن کارل مارکس که " فلاسفه تاکنون جهان را تفسیر می کردند اکنون هنگام تغییر آن فرا رسیده است" این نسبت جدید را نشان می دهد.اصطلاح " کنش" در شرایط تاریخی و اجتماعی معین و بطور خواسته شده وارد حوزه اندیشه شد و نه بصورت تغییری ناخواسته که در طول تاریخ رخ داده باشد. در این خصوص اراده ای شکل گرفته بود که از معانی مستقل و بسیار مهم در اصطلاح کنش است. مفهوم کنش در جامعهشناسی و علوم اجتماعی مفهومی است که از انسان خودمختار برآمده است. گسترشی که در فلسفه کانت رخ داد، شخصیتی را یا به عبارتی حیثیتی را مطرح کرده بود که آن حیثیت قائم به ذات است، نوعی عقل قائم به ذات که خودش میتواند بیندیشد و جهانش را تعریف بکند، درواقع کلمه کنش بیان کننده آن انسان خودمختار است. آقای کارل اپل نسبت به یک برداشت بین کانت و هگل در نوسان بوده به یک مفهومسازی تحت عنوان جامعه ارتباطی پرداخت و ایده خودش را در مورد این جامعه ارتباطی در یک اثر فلسفی منتشر کرد و بیان کرد که جامعة ارتباطی چگونه جامعهای میتواند باشد و در آنجا او میخواست بخشی از نظریة هگل که درواقع به گمان او مغفول مانده بود را مورد بحث قرار بدهد. یک خواستگاه دیگرش هم نظریه ای است که توسط هابرماس صورتبندی شده است. اما هابرماس هم خودش تحتتأثیر درواقع دو مبنای نظری مختلف است. یکی هورکهایمر است که بطور مشخص خردابزاری وبر را مورد نقد قرار داده بود. کتاب معروف ساختار انقلاب های علمی تامس کوهن هم کتاب دیگری بود که هابرماس را در نوشتن کتاب "شناخت و علایق انسانی" خیلی تحتتأثیر قرار داد و در گفتگوی ذهنی با کتاب کوهن بود که اثر خود را به رشتة تحریر درآورد و مسأله مشخصی که هابرماس در آنجا دنبال میکرد اینست که ایدة شکلگیری هدف و انگیزه او برای نوشتن این کتاب چند مطلب بود یکی جریان پستمدرنیته به عقلانیت را درانداخته بود و هابرس در دفاع از آن عقلانیت میکوشید بر نظریه دست پیدا کرده تا بتواند از عقلانیت مدرن در مقابل تهاجمات سنگین پستمدرنیته دفاع کند. بنابراین مسأله اولیه که نظریه کنش ارتباطی در پی پاسخ به آن هست نقد سنگینی است که پستمدرنیته با عقلانیت بازی میکند. و بنابراین تحت عنوان عقلانیت ارتباطی و کنش ارتباطی شکل گرفت که این مساله میتواند مساله ما هم باشد. امّا آیا مساله ما هم هست؟ یعنی آنگونه که خودمان مساله خودمان را میدانیم. در درجه اول یک تهاجم سنگین پست مدرن میباشد که مبنای عقلانی تمدن ما هست. که حالا در پی دفاع از آن نظریه کنش ارتباطی یا هرنظریه دیگری بخواهیم بهرة بگیریم. آیا به نیاز مشخصی از ما در حال حاضر پاسخ میدهد؟ از سوی دیگر چون بحث ما بحث حوزه علم و فناوری هست میخواهم به آن نکته اشاره کنم که این ایده کنش ارتباطی همان جامعه ارتباطی است که آقای اپل از هگل استفاده کرده و این ایده، در پاسخ به اینکه چه نوع دانشگاهی دارد بیان میشود وبرای کدام نظام آکادمی میتواند طراحی شده باشد؟ بنظر میآید در دانشگاه نوع اول و در سیر تحول دانشگاهها و انواع آکادمی مطرح بود.دانشگاه نوع اول دانشگاهی که در بولوینا بوجود آمد، بعد آقای هومبل با استفاده تام از کانت آنرا صورتبندی کرد. اجزاء، کارکرد و سیستمش را ساخت، در این دانشگاه دو عنصر جریان داشت. عناصر بسیار مهم یکی آموزش و دیگری پژوهش بودند.
کسی که دانشگاهی میشود و به این نوع فعالیت اشتغال دارد باید پژوهش کند و آنرا به کسانی که در آن دانشگاه هستند آموزش بدهد.
شلایر ماخر،یک نظریهپرداز بسیار مهم دیگر، نقدی را بر این دانشگاه مطرح کرد و گفت این دانشگاه در انزوا کنش میکند و در آن موجودات منزوی هستند که میخواهند بیاندیشند و اندیشه خودشان را برای یکسری دانشجو که بیان کنند و این کار تکرار بشود، این دانشگاه کار نخواهد کرد. همچنین مطرح کرد که دانشگاه باید در درون خود و با بیرون از خود به دیالوگ بپردازد. دیالوگ باید جریان داشته باشد. بنابر این در دانشگاههای غرب نهاد سمینار که بسیار مهم بود در کنار نهاد سخنرانی (Lecture) بوجود آمد. نهاد سخنرانی بر مبنای منولوگ یا تک گویی بود و استاد فرمایش خودش را مطرح میکرد. در سمینار بجای اینکه یکنفر برای دیگران سخن بگوید قاعده دیالوگ حکمفرما بود که باید با یکدیگر گفتگو میکردند. در سمینار عنصر اصلی نقد است، تا سمینار به نتایج مورد نظر خودش برسد. اشاره میکنم که نهاد مجله (journal) در دانشگاه غربی هم در تداوم این سنت شکل گرفت، یعنی ژورنال جایگاهی است که وقتی ما نمیتوانیم رو در رو با هم دیالوگ بکنیم فرصتی را فراهم میکند تا این دیالوگ را ادامه بدهیم. بهمین دلیل هم بسیاری از ژورنالهای ما در این جا فاقد کارکرد هستند و نمیتوانند عمل بکنند برای اینکه دیالوگ جریان پیدا نمیکند. نهاد ژورنال دیالوگ را سریع میکند. بسیاری از نشریات علمی ما از انتفاعی که انتظار داریم افتادهاند چون دیالوگ نمیشود.
اپل و هابرماس پیش از اینکه وارد این بحث شوند به یک نقطهای رسیدند که سوژهها باید به جای اینکه در نقد پستمدرن برخورد کنند باید در تعامل با همدیگر به آفرینش جهان اجتماعی بپردازند. مفهوم میان ذهنیت در اینجا شکل گرفت و بر همین اساس ساخته شد.
پیشفرض دیگری که میتوانم به آن اشاره کنم این است که آیا جامعة ارتباطی در دانشگاه امروز ما امکان وصول دارد یا نه؟ آیا میتوانیم کنش ارتباطی در دانشگاههای خودمان داشته باشیم؟ کنش ارتباطی محصول کنش سوژههاست که در دانشگاه با همدیگر گفتگو میکنند. بنابراین ما باید به این سؤال پاسخ بدهیم که آیا سوژه داریم؟ یعنی به مرحلهای رسیدهایم که رفتار ذهن خودمان و اندیشمندان را که در آنجا به آن سوژه گفته میشود با آنها انطباق بدهیم و مقایسه بکنیم؟ نکتة بسیار مهم "سوژه" یا "کنشگر" که در حوزة دانشگاه کنش میکند هست؟بطور مشخص .و در درجة اول درحال تولید و باز تولید خویشتن است و به همین دلیل است که از کنش آکادمی غرب در دانشگاه ایران، هند و پکن باز تولید میکنند. بنابراین سوژة غربی همینطور گسترش پیدا میکند. وقتی میخواهیم در اینجا کنشگر باشیم درواقع نوعی از کیستی ایرانی باید تولید بشود.
ایده کنش ارتباطی یا جامعه ارتباطی برگرفته از نظریه کانت بوده است. بنابراین ایده ارتباطی اصولاً ایدهای در حوزه اخلاق است که برای ما میتواند خیلی حائز اهمیت تلقی بشود. در سیاستگزاری علم میتوانیم اصالت را اصولاً به اخلاق بدهیم. جامعه متفکران غربی نسبت به متفکران شرقی از طبقه اجتماعی متمایزی برخوردار هستند که ناشی از دسترسی آنها به منابع حکمت است نه منابع ثروت. باور اخلاقی را با باور عاطفی تا حدود زیادی خلط میکنیم. این دو را در کنار هم میبینیم که در سیاستگزاری علم میتواند برای ما راهگشا باشد بسیاری از برنامههای ما به نظر من به نحوی ارزش محور نیستند. برنامههای توسعه و آنهایی که برای دستگاههای مستقل مینویسیم عاطفه محور هستند تا اخلاق محور یا هدفمحور. کنش اخلاقی یک کنش دیالوژیک است، یعنی کنشی که مبتنی بر اعتقاد به یک اصل هست که "لوگوس"، یعنی عقل ویژگی زیاد دارد و به ارکان مختلف تقسیم شده است. همه میدانند هیچکس بطور مستقیم از "لوگوس" و معطوف به زندگی خودش نیست. "لوگوس" بین افراد مختلف پراکنده است. هماکنون به خصوص در سیاست گذاری عمومی خارج از منطق دیالوژیک عمل میکنیم. منطقی که وجود دارد این است که باورهایی که من از واقعیت دارم، اصالت دارد و دیگران بیایند به راهی که من می گویم بپیوندند. در حالی که در کنش دیالوژیک به دیگران گفته می شود بیائید این راه را با هم طی کنیم!
قانعیراد به عنوان سخنران دیگر این نشست گفت ما می خواهیم بدانیم که دولت با چه الگویی باید در قلمروی عمومی تصمیم گیری و سیاستگذاری کند و چگونه باید الگوهای عقلانی مناسب را انتخاب کند. ما اینجا میخواهیم بگوییم چه الگویی مناسبتر است بحثی که دوستان مطرح کردند این بود که دو الگو داریم یکی کنش ابزاری و دیگری کنش ارتباطی و سوال این است که کدام یک از این دو برای سیاستگذاری عمومی مناسبتر است؟ برای مثال آیا در مورد سیاست علم و آموزش عالی به اعضای هیات علمی و اساتید و به دانشگاه ها و مراکز پژوهشی به شیوه ابزاری نگاه کردن و با یک نگاه دولتی و بوروکراتیک پژوهشگر و دانشمند را کارمند پنداشتن و تولید کننده علم را بایک کارمند ثبت احوال اشتباه گرفتن درست است؟ این نحوه برخورد با کارگزاران علم و آدمهایی که درصحنه علم کارمیکنند درست است یا اینکه باید آنها را بعنوان سوژه و کنشگر در نظر گرفت؟ حالا اگرپژوهشگران به دلیل محدودیت ها هنوز کنشگر نشده اند ، مگر سیاستگذاران شدهاند؟ اگر اعضای هیات علمی دانشگاه سوژه نشده اند، مگر کسانی که در مورد آنان تصمیم می گیرند سوژه یا کنشگر شدند؟ بنابر این من برخی از سئوالات جناب آقای خلیلی را در مورد این که آیا ما کنشگر داریم؟ آیا ما سوژه داریم؟ را سئوالات خیلی کلّی و مربوط به جامعه وسیعتر میدانم . الان ما بطور خاص در عرصه سیاستگذاری عمومی صحبت میکنیم. میخواهیم بدانیم که آیا برای علم و فرهنگ و صنعت و... مدیران رده بالای کشور باید در اتاقهای در بسته تصمیم بگیرند یا بدنه های اجتماعی مربوط به این فعالیت ها نیز باید در این گونه تصمیم گیری ها حضور و مشارکت داشته باشند؟ آیا علم یک نظام اجتماعی است و یا چیزی به نام زیست جهان علم نیز وجود دارد. آیا علم یک نظام و سیستم هست؟ به مفهوم اینکه ورودیها و خروجیها یی دارد.ورودیهایش پول و فضای فیزیکی و کتابخانه هست و از آن طرفش هم مقاله درمیآید. این تصوری است که از علم در کشور وجود دارد و برخی از پژوهشگران و دانشگاهیان هم همین تصور را از خودشان دارند. زمانی رئیس جدیدی آمد به همکاران ما گفت چرا پژوهش نمیکنید برخی از دوستان که یک مقدار زرنگ بودند گفتند آقا این کتابخانه کتابهای علمی جدید ندارد. من به این دوستان گفتم واقعاً الان مشکل شما این است که این کتابخانه کتابهای به روز ندارد یا شما ایده برای تحقیق ندارید؟ یکی از آن ها گفت تا اینها کتاب تهیه کنند یکسال طول میکشد و تا یک سال دیگر هم خدا کریم هست! مشکل ما این بود که ایده در ذهنمان نبود نه اینکه کتاب توی کتابخانه نبود و باز به پژوهشگران دیگری که میگفتید چرا تحقیق و کار علمی نمیکنید میگفتند حقوقها کم است! ببینید تصوری که از خودشان دارند در حد یک کارمند یا یک حقوقبگیر است. مثل اینکه شما مثلاً به حافظ یا سعدی بگویید چرا شعر نمیگویی. بگویند ادرار نمی رسد! آنها شعرشان را میگفتند و خلاقیت و نوآوری خودشان را داشتند. این کنش ابزاری که ما داریم خلاقیتها را درواقع از بین میبرد. توی هفتة پژوهش با پژوهشگران مصاحبه میکردند مشکلات شما چیست؟ عمدتاً مشکلات حقوقی و مسکن مطرح میشد. موقعی که برخی اساتید در سطح وزارت علوم اتحادیة صنفی تشکیل دادند من گفتم که وای بر ما! که مثل کارگرهای چیتسازی اتحادیه صنفی تشکیل دادیم. نه اینکه ما نیازهای مادی و اقتصادی نداریم ولی آن ادراک از خود و هویت از خودی که ما داریم باید یک تیپ دیگر باشد، تا بتوانیم آن بهرهوری فکری را داشته باشیم. این واقعهای که در جامعه ایران رخ داده درواقع اعضای هیأت علمی پرولتاریزه شده اند که میبینید دنبال این هستند که حالا مقالهای بنویسند به خاطر اینکه پولی دریافت بکنند و سیستم هم این جوری دارد میسنجد، میگوید چند تا مقاله بنویس به ازایش حالا پاداش میدهم و تصورش هم این است اگر این پول بیاید دانشگاه ها و نظام علم رشد میکنند تا جایی که ما دیدیم اینطوری با مقولة علم و فناوری برخورد میکنند. یعنی بحثشان خیلی با رویکرد سیستم هست حالا ما میخواهیم بگوییم عرصة فراموش شده را هم که عرصة زیست جهان علم است را توجه بکنند.
قانعی راد در بخش دیگری از سخنان خود تاثیر کنش ارتباطی در تولید علمی و نهادینه شدن علم را مورد بحث قرار داد. او برای پیشرفت بحث سوالاتی را مطرح کرد و پرسید : حوزه عمومی یا گستره همگانی چیست؟ بین حوزه عمومی به عنوان امری که بیرون از علم قرار دارد و دانش چه ارتباطی وجود دارد؟ گسترش رابطه بین علم و حوزه عمومی چه پیامدهایی را برای توسعه دانش به همراه خواهد داشت؟ حوزه عمومی غالباً خارج از منطق سیستمها و خارج از بوروکراسی قرار دارد و جایی است که در آن گفتگوهای آزاد از میانجیگریهای سیستمهای سیاسی و اقتصادی رخ میدهد. دانشگاه را از سویی میتوانیم در حوزه سیستمها قرار دهیم که دارای یک منطق بوروکراتیک است و از طریق ایجاد تقسیم کار، ارتباطات آزاد میان انسانها را دچار محدودیت میکند. سیستم دارای سلسله مراتب است و در آن تقسیم کار وجود دارد و در واحدهای مختلفی که در کنار هم کار میکنند حلقههای ارتباطات تحت سلطه منطق آن سیستم محدود میشود در حالیکه در حوزه عمومی برحسب تعریف با منطقی مواجه هستیم که به واسطه آن ارتباطات خالی از هر محدودیتی قابل شکلگیری است.حتی گروههای علمی و پژوهشی در مراکز دانشگاهی و پژوهشی غالباً مناسبات افراد را با ساختار ویژهای که به آن میبخشند محدود میکنند. این محدودیت باعث ایجاد مجموعهای از رویاروییها میشود در عین حال که مانع دستهای دیگر از روابط بین افراد میشود. زیستجهان یک مفهوم دور از ذهن و غریب نیست و همین زندگی روزمره با ویژگیهای شناخته شده آن برای تمام افراد میباشد. این بعد عملی، باعث ارتباط انسانها با یکدیگر میشود. محمل این ارتباط نیز زبان است. همان که برای گفتگو، بحث، مذاکره و ... به کار میرود و موجب توافق و اجماع بین انسانها میشود. البته اینکه زیست جهان خود چقدر مستقل و یا چقدر استعمار شده است، باید مورد توجه قرار گیرد. ممکن است منطق سیستمها بر زیست جهان حاکم شود و آن را استعمار کند. استعمار زیست جهان، کنش متقابل را محکوم به منطق پول و قدرت، بازار و بوروکراسی میکند و مناسبات عادی و طبیعی در زندگی را تحت تسلط خود در میآورد و محدود میکند. در زیست جهان با یک پس زمینه ارتباطی مواجه هستیم که موجب یکپارچگی اجتماعی انسانها میشود و باز همراه آن یک پس زمینه وفاق خلق میشود که اجماع انسانها را موجب میشود.
از نظر هابرماس آموزش و شهروندی،دو بخش از زیست جهان می باشند. آموزش در حالت درست خود باید بخشی از زیست جهان را تشکیل دهد و نه بخشی از سیستم را. هابرماس در نظرات خود، سیطره منطق سیاسی و اقتصادی بر آموزش را نقد میکند و حتی تربیت افرادی را که در دانشگاه، دورههای فنی برای آموزش شغلی میگذرانند را مورد نقد قرار داده و معتقد است که باید آموزش آزاد (Free education) را جایگزین آموزش هدفمدار و کاملاً مبتنی بر عقلانیت ابزاری کرد. آموزشی که به طور طبیعی کودک فرا میگیرد آموزشی است که در زیست جهان رخ میدهد و میزان یادگیری کودک چندین برابر یادگیری در نظام های آموزشی رایج میباشد. آموزش زبان در زیست جهان به گونهای است که در موقعیتهای مقتضی و پویا، کودک میتواند دست به خلق جملهای بزند که منظور او را برساند حتی اگر پیش از آن هرگز عین آن جمله را نشنیده باشد. این کیفیت به دلیل این است که در زیست جهان، آموزش هدف نیست و این آموزش در موقعیتی کاملاً زنده اتفاق میکند و طرحی از پیش آماده برای آموزش کودک وجود ندارد و هدف زندگی کردن است و این درست به همان معنی زیست جهان است؛ یعنی دنیایی که هدف آن حیات و زندگی است. یادگیری جهانبینیها و معرفت ضمنی که در پس زبان نهفته است به همراه آداب معاشرت، شناخت نقشهای اجتماعی و ... طی دو یا سه سال ضمن مجموعهای از تعاملات، گفتگوها و پرسش و پاسخ در شرایط طبیعی برای کودک اتفاق میافتد.
حال باید دید تولید علم و دانش تخصصی تحت چه شرایطی صورت میگیرد و امکان تولید علم چگونه میسر میشود؟ تولید دانش تخصصی در هر جامعه در ارتباط با زیست جهان آن جامعه است و در فرایند عقلانی شدن از زیست جهان جدا میشود. این فرایند را با نامهای مختلفی نامیدهاند: فرایند صوری شدن و فرایند انتزاعی شدن. در این فرایند، آگاهی به صورت انتزاعی درمیآید، شکل ایدههای خالص را به خود میگیرد و علائق کنار گذاشته میشوند. در فرایند عقلانی شدن ما با ایدههای ناب مواجه میشویم که در واقع جنبه علاقه در آن کاهش یافته است. در فرایند شکلگیری دانش با معرفت تخصصی مواجه هستیم. از دید فروید من یا اگو بیان پراکنده و محدود ذخیره عظیمی از تجارب سرکوب شده، فراموش شده و یا ناخودآگاه است که به صورت آگاهانه درآمده است. معرفت تخصصی نیز یک بیان پراکنده و محدود و در عین حال صورتبندی شده، عقلانی شده و انتزاعی از مجموعه تجاربی است که انسانها در مناسبات جمعی خویش و در طی زندگی روزمره خود در زیست جهان به دست میآورند. یعنی بین این دو مناسبات و ارتباطاتی وجود دارد.
معرفت تخصصی اثرات ساختارساز دارد. در فرایند صوری شدن از زیست جهان جدا شده، و در فرایند استقلالیابی از آن مستقل میشود؛ اما در عین حال قدرت حیاتی و زنده خود را حفظ میکند به دلیل اینکه عقبه دارد، و به دلیل همین زنده بودن است که میتواند ساختارسازی کند. این ساختارسازی به شکلها و شیوههای گوناگون صورت میگیرد. گاهی به شکل سازمان دانشگاه یا مؤسسه پژوهشی، سازمان اجتماعی مناسب خود را ایجاد میکند. ساختار دیگری که میآفریند متون درسی است. همراه با متون درسی یا کتابهایی که در دانشگاه تدریس میشود، مجموعهای از مفاهیم، نظریهها، روشها و به قول کوهن تعمیمهای نمادی، منتقل میشود. اینها کارکردهای ناشی از زایندگی، معرفتی ریشهدار است که به دلیل همین ریشهداری، ساختارسازی، مفهومسازی و تولید نظریه میکند و محتوای نظری و روششناختی علم را شکل میدهد. بینش زندهای که در این معرفت وجود دارد از یک جهت از زندگی عمومی جدا میشود و از طرف دیگر یک زندگی ویژه برای خود تشکیل میدهد. هر معرفتی که در پیوند با یک زیست جهان شکل میگیرد و به صورت یک مکتب و پارادایم فکری خود را عرضه میکند، میتواند در بین حاملین خود یک تمرکز ذهنی و یک توجه موضوعی، نظری و روششناختی مشترک ایجاد کند.
در یک دانش ریشهدار و معرفتی که با زیست جهان عمومی از یک طرف و با زیست جهان جامعه علمی از سوی دیگر در ارتباط هست، دو مسئله قابل تشخیص است: گفتمان و اجتماع. هر گفتمانی در حوزه معرفتی با یک میدان تعاملی همراه است که این میدان تعامل شکلگیری دانش و تحول آن را ممکن میکند. مثال شکل گرفتن معرفت علمی در یک میدان تعامل، دانشگاه است که در آن از یک طرف نوعی عقلانی شدن و انتزاعی شدن اتفاق میافتد و از طرف دیگر نوعی مستقل شدن را میبینیم. اما در عین مستقل شدن، گفتمان یک جامعه، تعاملات و آگاهیها را در آن باز مییابیم. هر میدان تعاملی که در آن معرفتی شکل میگیرد ویژگی خاص خود را دارد اما وجه مشترک همه آنها زنده بودن و زاینده بودن است. یعنی با یک بستر زندهای مواجه هستیم که تولید میکند، فکر میسازد و تأثیر میگذارد. مثلاً در حوزه فلسفه در مفهوم افلاطونی آن میبینیم که اگر یک اندیشه فلسفی وجود دارد به دنبال آن یک مکتب و مدرسه به وجود میآید که خود باعث شکلگیری دوباره فکر فلسفی و باز تولید آن میشود.
در ایران وضعیتی که با آن مواجه هستیم این است که از طرفی زیست جهان مورد نیاز معرفت علمی را نداریم و از طرف دیگر دانش با زیست جهان عمومی در ارتباط نیست. این دو مسئله، علم را در وضعیت نامطمئنی قرار داده است. متون درسی آگاهی هایی هستند که به دانشجویان منتقل میشوند اما در ایران در پس این آگاهی، یک ناخودآگاهی وجود ندارد و به همین دلیل متون درسی بسیار فرار است و دانشجو نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند. به تعبیری با نوعی حالت شیئی شده و دانش از خود بیگانه مواجه هستیم. شاید در ایران، برخی از رشتهها توانسته باشند اجتماع علمی و ارتباطات بین کنشگران علمی خود را شکل دهند که به همین میزان هم موفق خواهند شد تا دانش شیئی شده را به دانش زنده تبدیل کنند. دانشی که با دنیای رفتارها، علائق و اندیشههای آنها مرتبط است. اما در یک نگاه کلی میبینیم که چنین رشتههایی استثنا هستند. در یک وضعیت عام، با دانش شیئ شده مواجه هستیم که پیش زمینه ی ارتباطی لازم را ندارد و از کنش ارتباطی افراد ریشه نمی گیرد. این دانش بدون عقبه، امکان کنشگری در دنیای علم را از ما گرفته است. مجموعهای از تعمیمهای نمادین در یک وضعیت سطحی به دانشجویان منتقل میشود، و به علت اینکه دانش او در تعاملات روزمره، جایگاهی ندارد به فراموشی سپرده میشود. در حالی که هدف از تربیت دانشجو این است که یک کنشگر علمی تربیت شود که بتواند علم را پیش ببرد، قدرت زایندگی و خلاقیت داشته باشد و در علم تحول و تغییر ایجاد کند. گفتمان علمی در ایران از پشتوانه اجتماعات علمی قدرتمند برخوردار نیست و نوعی آگاهی نامولد است که با ناخودآگاهی کنشگران علمی در ارتباط نیست. فرایند استقلال، علم را تبدیل به یک دانش تخصصی با منطق درونی خاص خود میکند. این منطق درونی از جنس منطق صغری و کبری نیست. مثالی میزنم، اساتید به دانشجو روششناسی یاد میدهند به این امید که تولید علم کند. آن چیزی که میتواند دانشجو را تبدیل به یک آفریننده علمی کند شکلگیری فضای توجه است. منطق علمی و روش علمی، روشی برای علمورزی نیست بلکه درخصوص علمورزی صحبت میکند. به قول ماکس وبر، همانطور که دانش آناتومی لازمه راه رفتن نیست، دانستن روش نیز لازمه علمورزی نیست. در یک فضای مولد، دانشجو با زندگی در جهان علمی، مواجهه با استاد و درس روششناسی، آنچه را میآموزد درونی میکند. درست مانند کودکی که در زیست جهان صحبت کردن را میآموزد. کودک نمیداند چگونه صحبت میکند اما خوب میتواند صحبت کند. اتفاقی که درخصوص علم میافتد در جهت عکس است. مانند اینکه کودک بداند که چگونه باید صحبت کند اما نتواند حرف بزند. دانشجوی ما میداند روش علمی چیست اما در عمل نمیتواند علم را تولید کند و به تعبیری از درون این آناتومی، راه رفتن شکل نمیگیرد.
دانش مستقل براساس منطق درونی خود پیش میرود تا جایی که ظرفیت روش شناختی و نظری آن به اتمام میرسد و موقعیتهایی مسئله برانگیز ایجاد میشوند که دیگر آن پارادایم جوابگو نیست. حال باید دید که این پارادایم چگونه تغییر میکند. در اینجا باز میتوان نقش حوزه عمومی را دید. پارادایم قبلی که دیگر قادر به جوابگویی به موقعیتهای مسئله برانگیز نیست ناگزیر از رجوع به حوزه عمومی و یا به عبارتی موقعیتهای خارج از خود است. منطق بیرونی جامعه علمی همواره منبع الهام آن میباشد. در این وضعیت جامعه علمی پوسته خود را میشکند و با گستره همگانی ارتباط برقرار میکند. بار دیگر پارادایمی جدید شکل میگیرد و فرایند مستقل شدن دوباره از سر گرفته میشود. این پیشرفت تا جایی صورت میگیرد که پارادایم به وجود آمده جوابگوی مسائل باشد و تا وقتی ظرفیت آن به اتمام نرسیده، تغییر پارادایم و ارتباط با حوزه عمومی صورت نمیگیرد.
سخنران این جلسه گفت تلاش می کنم تصویری را ارائه دهم تا بتوان به کمک آن جامعه علمی ایران و مشکلات آن را تبیین کرده و احتمالاً به دنبال راهحلی برای رفع مشکل برآمد. قانعی راد افزود اگر بناست که دانش و دانشگاه با جامعه در ارتباط باشد، باید دانشگاهیان توان ارتباطی و قدرت مذاکره و گفتگوی خود را افزایش دهند. اکنون، دانشجویان خود را به گونهای تربیت نمیکنیم که با دیگران ارتباط برقرار کنند. طوری تربیت نمیشوند که بتوانند حرف بزنند.دانشگاهیان از روزنامهنگاران و گفتگو در حوزه عمومی گریزانند.اگر قرار است که علم در حوزه عمومی نفوذ کند باید جایگاه روزنامهنگاری علمی را تقویت کرد. مقالاتی که توسط روزنامهنگاران نوشته میشود اغلب از طرف دانشگاهیان به اتهام ژورنالیستی بودن طرد میشوند اما باید قبول کرد که بسیاری از مردم همان مقاله ژورنالیستی را میفهمند اما اگر همان موضوع را در یک مقاله علمی بخوانند متوجه نمیشوند.