گروه علمی- تخصصی مطالعات انسانشناسی فرهنگی انجمن جامعهشناسی ایران در روز اول خرداد ماه سال جاری، نشستی را در سالن کنفرانس انجمن برگزار کرد که عنوان آن "فراغت و فرهنگ عامه" بود. در این جلسه دکتر مریم رفعتجاه عضو هیئت علمی انسانشناسی دانشگاه تهران به سخنرانی پرداخت. متن کامل سخنرانی ایشان که در قالب مقالهای تنظیم شده است را در زیر میخوانید.
فراغت مفهومی است که گاه به وقت آزاد و گاه به فعالیتی دلخواهانه ترجمه شده است. کاملترین تعریف را کاپلان از فراغت ارائه داده است. او فراغت راشماری از مشغولیتها میداند که فرد به اختیار خود، برای استراحت، تفریح وسرگرمی، افزودن به دانش یا توسعه دادن مهارتهایش به کار میگیرد و انجام دادن آنها رضایت خاطر او را فراهم میکند.
گرچه فراغت را غالباً به فعالیت هایی که آزادانه انتخاب شده اطلاق کرده اند امّا در واقعیت این آزادی انتخاب به ندرت قابل حصول است. از اینرو، دومازیه، نظریه پرداز فراغت، اصطلاح نیمه فراغت را برای فعالیتهایی که شخص مجبور به انجام آنهاست اما در هنگام انجام، رضایت خاطر او را فراهم میکنند وضع کرده است. از طرف دیگر چون فراغت امری نسبی است، باید توجه داشته باشیم که هیچ چیزی را نمیتوان فی نفسه و برای همه به عنوان فراغت تلقی کرد و در عین حال تقریباً هر چیزی را چنانچه رضایت بخش باشد میتوانفراغت دانست. مطابق تعریف انسان گرایانه، فراغت فی نفسه حالتی از بودن است، یک حالت روحی، روانی است. نه صرفاً نتیجه وقت آزاد است و نه نتیجه ساده عوامل خارجی. بیشتر شامل نوعی طرز فکر، حالتی از رضایت، آرامش وفراغت بال است.
آنچه فراغت را از سایر فعالیتها متمایز میکند جستوجوی یک حالت خشنودی است، این حالت خصلتی لذتجویانه دارد. ارضا، لذت و شادمانی یکی از ویژگی های اساسی فراغت بخصوص در جامعة امروزی است.
فراغت را به طور کلی دارای سه کارکرد دانسته اند:
1- استراحت و رفع خستگی ناشی از کار و به عبارت دیگر آسایش جسمانی.
2- تفریح و سرگرمی، فرار از تکرار روزمرگی وورود به خیال پردازیها به منظور بازآفرینی روانی.
3- رشد، خودشکوفایی و آفرینندگی.
اما یکی از ویژگیهای مهم فراغت در جامعه امروزی، جستوجوی لذت، شادمانی وخوشی است. جستوجوی فعالیتی که لذتبخش و دارای جاذبة آنی باشد.نگرشی که امروزه در جوامع مدرن نسبت به فراغت وجود دارد، مغایر با نگرش ارسطویی استکه فراغت را صرفا مختص نخبگان میداند. زیرا در یونان باستان تنها اشراف ونخبگان برای اندیشیدن، خودسازی و نیل به سعادت، وقت آزاد داشتند. نگرش کنونی بیشتر با فلسفه اپیکوری و لذت جویانه روم باستان که حدود 200 روز درسال تعطیل بودند و به سرگرمی و تفریح می پرداختند، شباهت دارد.
تحول نگرش به فراغت
در تمدن باستانی در یونان و در روم کار تا حدی مهم شمرده میشد که برای ادامه زندگی ضرورت داشت. اصولاً کار برای آنها نوعی مصیبت و بیشتر مختص اقشار پایین بود. اما برعکس، در قرون وسطا کار نشانه تقوا و فعالیتی مهم شمرده و تفریح مردم بسیار محدود و منحصر به عبادات و آیین های مذهبی و درمجموع زندگی مردم سخت و طاقت فرسا بود.
در دوره رنسانس، جزم اندیشی دینی جایش را به لیبرالیسم وگسترش علم داد امّا توأم شد با نوعی فردگرایی وآنومی، با این حال تحت تأثیر نهضت اصلاحگری دینی هنوز براخلاق کار پافشاری میشد.
انقلاب صنعتی غرب در بدو ظهور و دوره اولیه خود به سرکوب مجدد اوقات فراغت توده مردم انجامید اما با آغاز قرن بیستم رشد تکنولوژی، شرایط کار را بهبود بخشید و چانه زنیهای کارگران نیز اوقات تعطیل را افزایش داد.
در همین دهه ها تورستاین وبلن، پیشگام نظریه پردازی در فراغت، در کتاب خودجامعه فراغتی طبقه مرفه بورژوازی جدید را طبقه ای تعریف کرده که افراد آنبرای معرفی خود و جایگاه اجتماعی شان از مصرف تظاهری کالا و از مصرف نمایشی اوقات فراغت استفاده میکردند.
در این دوره غلبه مادی گرایی، فردیت و هدونیسم به نگرش فوق دامن زد وفراغت را با مصرف و تجارت درهم آمیخت. زیمل همزمان با وبلن در اثر مهم خود کلانشهر وحیات ذهنی، به الگوی نگرشی و رفتاری مشابهی اشاره کرده که درابتدای قرن بیستم در فرهنگ جدید و متمایز شهری شکل گرفت. بورژوازی جدید در مواجهه با گمنامی و ناشناختگی زندگی شهری، الگوی خاصی از مصرف را در پیش گرفت تا بتواند احساس فردیت و تشخص خود را حفظ کند و به سایر آحاد جامعه نشان دهد. افراد مورد نظر وبلن و زیمل از طریق مصرف کالا در پی آن بودند که هویت و تفاوت خود را ابراز کنند واز آن جا که خرید و مصرف کالاعمدتاً در فراغت آنها انجام میشد، خرید و مصرف و هویت یابی از طریق مصرف کالاها به فراغت پیوند خورد.
پیدایش مفهوم نوین فراغت و اهمیت یافتن مطالعات مربوط به فراغت
در اثر تحولات یاد شده فراغت در جوامع مدرن توسعه یافت و از طرفی بهعنوان امری سودبخش به جامعه مصرفی پیوند خورد و از طرفی دیگر باعث ارتقاءکیفیت زندگی توده ها شد و در عین حال به عنوان مشکل قرن بیستم نامیده شد.
در شرایط قرن بیستم، امکانات فراغتی افزایش یافت، اما در عین حال ماده گرایی و تقاضاهای فزاینده برای کار (اول و دوم) و انتقال ارزش های کاری (مثل بازدهی، محاسبه گرایی و کالایی شدن زمان) به اوقات فراغت، فعالیتهای ضدفراغتی را افزایش داد. فعالیت ضد فراغتی یعنی فعالیتی که بی اختیار به عنوان وسیله ای برای رسیدن به هدفی، با اضطراب زیاد، آگاهی از گذر زمان و کمترین حد آزادی فردی دنبال میشود.
یکی از مشکلات عمده ما این است که ما در همه حال زمان را به عنوان کالا تلقی میکنیم. عمقبخشی به زمان برای توصیف توانایی شخص در انجام دادن فعالیتهای زیاد در طرف 24 ساعت به کار میرود. در نتیجه مفهوم امروزی اوقات فراغت تقریباً در تضاد با معنای انسانگرایانه اش قرار گرفته است وانسان رها شده از استبداد همنوع، گرفتار استبداد زمان شده و همانطور که زمان کار تحت کنترل در آمد، زمان فراغت نیز تحت کنترل در آمده است. عامه مردم چنین می پندارند که اگر در زندگی خود شتاب داشته باشند میتوانند به خوشبختی و فراغت بال دست یابند. اما آیا خوشبختی را می توان خرید و یا بامصرف کالاهای بیشتر و مرغوب تر مرتبط دانست؟
جستوجوی مردم برای خرید خوشبختی، اعتیادشان به کار، و فراغت از دسترفتهشان، در واقع نوعی فرار از آزادی است. وانهادن خود به فرهنگ توده ای و رها کردن نقش کنشگری را میتوان نوعی گریز از آزادی و اجتناب ازاضطرابها و دغدغه های انتخابهای دشوار داشت. به بیان مارکوزه، اضطراب انتخاب (و به بیان دیگر دشواری کنشگری) انسانها را به گریز از آزادی می کشاند. لذا دهة 1990 را در غرب دهه «قحطی زمان» و بیماری «شتابزدگی» نامیدند چرا که در آن مصرف کنندگان غربی پول کافی داشتند ولی فرصت خرج کردن آن را نداشتند و اساساً فرصتی برای فراغت نداشتند.
فرهنگ مردمی و فراغت توده ای
در فرهنگ توده ای امروز، مصرف کننده به ستوه آمده باید مدام در جستوجوی راه های جدیدی باشد که بتواند از عهده مسئولیت های سنگینی که کار، عشق وخانواده بر دوش او میگذارند برآید. تنها برای معدودی از افراد، زمانی که برای فراغت کنار میگذراند، موهبتی است برای غنی تر کردن زندگیشان. وقت آزادی هم که این روزها به وجود آمده توأم است با رخوت و ذهنی غیرنقاد و شیفته تفریح و هیجان. فراغت واقعی که به معنای رهایی ار تنشها و الزامات زندگی روزمره است برای همه امکانپذیر نیست. ناتوانی از ایجاد آسودگی حتی برای یک لحظه، شکایتی متداول است. جاذبه شغل دوم برای مردان صرفاً به سبب کسب پول بیشتر نیست بلکه نشانگر اهمیت بیشتری است که در مقایسه با فراغت به کار میدهند. فراغت برای عامه مردم مثل مربا برای آلیس در سرزمین عجایباست. مربا را فردا با نان خواهید خورد، اما آن فردا هرگز فرا نمیرسد. همیشه امروز است.
عمده تهدیدی که در فراغت عامه وجود دارد، به دلیل استفاده نامعقول از آن است. استراحت مفرط یا هیجانخواهی و سرگرمی طلبی افراطی، ناتوانی از تنهاماندن و تأمل، فقدان انضباط شخصی و کسالت. به بیان دوگرازیا همه میتوانند وقت آزاد داشته باشند ولی هر کسی نمیتواند اوقات فراغت داشته باشد.
امروزه توده ای شدن فراغت که در اثر گسترش تأثیر رسانه ها و فرایندجهانی سازی اتفاق افتاده، تفاوتهای اجتماعی و طبقاتی سابق را در استفاده از فراغت از بین برده و یا کاهش داده است. به نوعی که افراد متعلق به طبقات مختلف، اوقات فراغت خود را با مشغولیت های کمابیش یکسانی پرمی کنند. در چارچوب فراغت توده ای، مفهومی به نام «فرهنگ مردمی» ایجادشده که مهم است چون بر ارزشهای متداول فرهنگی تأکید میکند. اما باید دید فرهنگ مردمی چیست و چگونه با نحوه گذران فراغت بازنمایی میشود و چه پیوندی با مصرف کالاهای مادی و فرهنگی دارد؟
استریناتی فرهنگ عامه را چیزی میداند که در مجموعه ای از بدایع ساخت بشرکه به طور عمومی در دسترس همگان است،وجود دارد مثل فیلم، موسیقی، پوشاک، برنامههای تلویزیونی و غیره. او اضافه میکند که به طور کلی تاکنون فرهنگ عامه را یا به فرهنگ قومی جوامع پیش صنعتی و یا به فرهنگ توده ای جوامع صنعتی اطلاق کرده اند. از نظر مکتب فرانکفورت فرهنگ عامه همان فرهنگ توده ای محصول صنعت فرهنگ است که ثبات و دوام سرمایه داری را تأمین میکندو ناشی از نوعی ایدئولوژی غالب است. ایده فرهنگ تودهای از دهه های 1920 و1930با توسعه رسانه های جمعی، پیدایش اقتصاد بازار و تجاری شدن فرهنگ واوقات فراغت مطرح شد. در هر صورت امروزه فرهنگ عامه عمدتا محصول رسانه های جمعی دانسته می شود.
پوپولیستهای فرهنگی موضع کاملاً متفاوتی با مکتب فرانکفورت دارند ودیدگاه نخبه گرایانه مکتب فرانکفورت را نقد کرده و معتقدند فرهنگ عامه بیان علایق، تجربه ها و ارزشهای مردم عادی است ونه تنها امری تحمیلی نیستو از نیاز سرمایه داری یا پدرسالاری به کنترل ایدئولوژیک مردم، سرچشمه نمیگیرد بلکه فرهنگ عامه بیان خواسته های مردم است. پوپولیسم فرهنگی واکنشی اغراقآمیز به نخبه سالاری نظریه های فرهنگ عامه است که اغلب پیامگیران را تودهای ساده لوح و بیاراده تلقی میکند که به آسانی موردسوءاستفاده و کنترل ایدئولوژیک رسانه های جمعی و فرهنگ قرار میگیرند. پوپولیسم فرهنگی، پیامگیران را توده ای فعال و آگاه میداند که از فرهنگ رسانه ها برای پیشبرد اهداف خود استفاده میکند.
درباره فرهنگ عامه نظریات متعادل تری هم وجود دارد که لازم است در اینجاذکر شود زیرا که تعریف و رویکرد ما به فرهنگ عامه مبتنی بر این نظریات است.
مطرح شدن هژمونی (یا سلطه ایدئولوژیک) در مطالعات فرهنگی، موجب بازاندیشی در مفهوم «فرهنگ عامه» شد. در نتیجه این بازاندیشی، دو نگرش غالب درباره فرهنگ عامه که قبلاً ناسازگار تلقی میشد، از جهاتی با یکدیگر پیوند یافت.نگرش نخست چنانچه ذکر شد، فرهنگ عامه را تحمیلی و برآمده از صنایع فرهنگسازی سرمایه داری میدانست یعنی فرهنگی که به منظور سود بردن وعوام فریبی ایجاد شد. وقتی از این موضع سخن میگوییم که فرهنگ عامه حکم نوعی "ساختار" را دارد همین نگرش را در نظر داریم. برحسب نگرش دوم فرهنگ عامه خودبه خود از اعماق جامعه می جوشد و ایجاد میشود و مبین ندای مردماست. وقتی میگوییم فرهنگ عامه واجد نوعی "کنشگری" است، این نگرش دوم رامدنظر داریم.
لیکن نحوه کاربرد هژمونی در مطالعات فرهنگی به گونه ای است که فرهنگ عامه نه نشئت گرفته از عامه یا طبقه کارگر است و نه فرهنگی که توسط صنایع فرهنگ سازی سرمایه داری تحمیل شده، بلکه «موازنه ای مبتنی بر مصالحه» بیناین دو است (گرامشی 1971) به بیان دیگر فرهنگ عامه آمیزه تناقض آمیزی ازنیروهای «فرادست» و «فرودست» است، هم تجاری است و هم اصیل، ویژگی آن هم «مقاومت» و هم «ادغام» و وابستگی است. گذشته از این هم شامل «ساختار» استو هم شامل «کنشگری». از این رو این دیدگاه که ما انسانها فرهنگ خود رامیسازیم و توسط فرهنگ ساخته میشویم و به بیان دیگر این دیدگاه که فرهنگ هم واجد کنشگری است و هم واجد ساختار، در دیدگاه گرامشی مورد تأکید واقع شده است. برای فهم نحوه کارکرد فرهنگ لازم است رابطه دیالکتیکی میان کنشگری و ساختار یا رابطه تولید با مصرف را در نظر داشته باشیم. این تلفیق را در اندیشه پییر بوردیو به خوبی میتوان مشاهده کرد. او هم درباره نقش صنایع فرهنگی در تعیین ماهیت فرهنگ عامه سخن میگوید (و از میدانها و زمینههای اجتماعی، ساختاری محدودکننده کنشها) و هم درباره کنشگری انسانهایی که بر حسب موقعیت اجتماعی و آگاهیشان از سرمایه های مادی وفرهنگی متفاوتی برخوردارند و در نتیجه در مقابل ساختارها مقاومت کرده وگزینشگرانه عمل میکنند.
به طور کلی میتوان گفت اگرچه درک عامه مردم از نیروها و مناسبات قدرت گسترده ای که به افکار و اعمال آنها شکل می بخشد، محدود است اما بدون شک هم افرادی وجود دارند که در برابر این قدرتها مقاومت میکنند و هم سلیقه عامه در تعیین اشکال فرهنگی و در نتیجه فرهنگ عامه نقش دارد.
نقش رسانه ها در یکسان سازی الگوهای فراغتی
"فرهنگ عامه" غالباً در فراغت توده ای نمایان میشود غالب مردم در اوقات فراغتشان است که فرهنگ مورد علاقه خود را نشان میدهند. چون در فراغت مردم، به طور نسبی آزادی بیشتری از عرصه کار وجود دارد. رواج فرهنگ غربی، یعنی فرهنگ مردمان غرب از طریق تکنولوژیهای رسانه ای در سرتاسر دنیا، می تواند موجب آنومی شده و برای مردم کشورهای در حال توسعه به هدف تبدیل شود.
فرهنگ مردمی و فراغت توده ای، در جلوه های گوناگون خود: تلویزیون، رادیو. موسیقی پاپ، مد ورزش، برای مردم کشور ما نیز، افقهای جدیدی از زندگی غربی را ترسیم کرده است. فراغت توده ای و فرهنگ عامه امروزه در بسیاری از نقاط جهان به جامعه مصرفی و مصرف پیوند خورده است و در طبقات اجتماعی مختلف گسترش یافته است و سبکهای جدیدی از زندگی ایجاد شده که مبتنی بر مصرف هرچه بیشتر کالاهاست. گذشته از این با تحولات فرهنگی متعاقب آن اهمیت کار درایجاد هویت اجتماعی کم رنگ شده و انسانها با انتخابها و سلیقه هایشان تمایز و تشخص خود را نشان میدهند. کار کردن تنها فرصتی است برای تأمین فراغت در جامعه مصرفی اهمیت سبک زندگی و فراغت انسانها تا بدانجا گسترش می یابد که خود فراغت و نحوه گذراندن آن تمایز، منزلت و هویت ایجادمیکند، اما در فرهنگ مصرفی در عین حال معنای فراغت از استراحت، بازآفرینی و رشد استعدادها تبدیل میشود به جستوجوی لذت، تفریح و سرگرمی رضایت، خوشی و رهایی.
در این شرایط، اوقات فراغت سبب شیءواره شدن فراغت میشود. در نتیجه آرمان رهایی، آزادی و فراغت بال جای خود را به تبعیت افسار گسیخته از امیال و تقلید از تبلیغات صنعت فرهنگ میدهد. لذت جویی فرهنگ مصرف گرای مدرن درشهربازی ها، مراکز تفریحی، مراکز ورزشی و فروشگاه های بزرگ و مراکز خرید تجلی میکند. برای عامه مردم لذت مساوی میشود با خرید بیشتر و تبعیت ازمدهای مصرفی جدید. پارادوکس فراغت مدرن ظاهراً التذاذ آزادانه از تفریحات و در واقع ایجاد و تبلیغ کنترل عواطف و بدن مطابق الگوهای صنعت فرهنگ استفراغت در شمار زیادی از مردم به امری اقتصادی و تجاری تبدیل شده و لذت ومعنا در خرید هرچه بیشتر و پیروی از وسوسه های بی پایان بازار مستقرمیشود.
بنابراین در فراغت توده ای مدرن، بیشتر نوعی انقیاد و کنترل دیده میشود تا برآوردن خواهش های نفسانی و کامجویی، در واقع خواهشهای نفسانی باید به گونه ای که تبلیغات و بازار توصیه میکند برآورده شوند. البته در برابر این فرایند، توسط نخبگان فکری و فرهنگی مقاومتهایی صورت میگیرد اما غالب مردم فراغت توده ای را دنبال کرده و خواسته یا ناخواسته از این سبکها و الگوها تبعیت میکنند. این همان فراغت توده وار است. فرهنگ عامه تا زمانی مردمی می ماند که مردم در کار، زندگی و فراغت خود آنرا دنبال کرده و آن را بخواهند و نشان دهند. اما فراغت توده ای و فرهنگ مردمی را که تحت تأثیر فرهنگ غربی به هیجان، تفریح، لذت و انفعال گرایید هم میتوان به شکلی هدایت کرده که سبب تخریب فرهنگ و میراث ملتها نگردد.
فراغت توده ای در ایران، غلبه سرگرمی خواهی
کار و فراغت دو نیاز بنیانی انسان را تشکیل میدهند. ایرانیان به لحاظ تاریخی در چارچوب اقتصاد معیشتی و برای رفع حوایج خود زیسته اند و غالباً اشتیاق چندانی به کار نداشته اند. بهره وری ساعات کاری ایران نسبت به کشورهای در حال توسعه مبین فروکاهی کار کردن به زحمتکشی و اشتغال ورزی است. از این رو غایت کار برای ایرانیان رفع نیازهای مادی است و کار به منزله فعالیتی خلاقانه، مورد علاقه و متضمن تفکر محسوب نمیشود مگر برای شمار بسیار معدودی از مردم. این ملالت و اجبار، تکرار و انفعالی که درکاروجود دارد، تأثیر مستقیمی بر گذران اوقات فراغت فرد بر جای میگذارد. فرد به فراموشی و جدایی از کار پرزحمت و شرایط نامطلوب آن تمایل پیدا میکند اما ویژگیهای زمان کار از جمله انفعال، وادادگی و بیارادگی به زمان فراغتاش نیز سرایت میکند. از این رو، حوزه های فراغت از اعمال خلاقانه، فکورانه و سازنده تهی شده وبه حوزة سرگرمی فروکاسته میشود. گرایش به استغراق در سرگرمی، به مرور فرد را از فرهنگ خاصی برخوردار میکند که آنرا فرهنگ سرگرمی خواهی نامیده اند. از ویژگیهای فرهنگ سرگرمی خواهی، آناست که با غفلت همراه است غفلتی که با دو وجه همراه است؛ نخست، گریختن از واقعیت و میل به فراموش کردن آن.غفلت و فراموشی واقعیت تحقیرآمیزی که فرد را در محدوده تلاش برای بقا به اسارت میگیرد. به علاوه زیستن در جهان پرمخاطره و ناامن، به غفلت وجهی از حس امنیت و نترسیدن میدهد. چنین واقعیتی در شرایطی که فرد مستغرق در زندگی روزمره است و هیچ چشم اندازی در رهایی از آن نمی بیند، تشدید میشود. اما وجه دوم، غفلت از خویشتن است. اسیر ماندن در شرایطی که مانع میشود که فرد به نیازها و دلخواستهای واقعی اش بپردازد و به هر خفتی برای سازگار شدن بااین شرایط تن ندهد. گریز از واقعیت و میل به فراموشی آن، به غفلت ازخویشتن و مواجهه منفعلانه با خویشتن می انجامد. در زمان کار، فرد در زحمت و کار ادغام میشود و پس از کار نیز با ادغام در سرگرمی به چنین غفلتی تداوم میبخشد.
در سرگرمی خواهی، خوشگذرانی، فینفسه هدف است و در نتیجه غفلت از واقعیت تلخ، و غفلتی ازخود درمانده، و بیخیالی و بیتفاوتی و انفعال نسبت به هردو اینها حاصل می آید و پایان نمیگیرد مگر با خستگی یا فقدان زمان. سعادتمندی و شادی هیچ نسبتی با خوشگذرانی ندارند. زیرا شادی حاصل شناخت وغلبه بر درد است و سعادتمندی حاصل تحقق هدف و غایتی شخصی. اما خوشگذرانی حاصل انفعال است وحتی از رضایتمندی زمان فراغت نیز برخوردار نیست زیرا رضایتمندی حاصل فعالیت یا مشغولیت خودانگیخته جسمانی یا فکری است. اما خوشگذرانی فقط کسب لذت در لحظه حال است و فرد را در حال مستغرق میسازد. در فرهنگ سرگرمیخواهی، حتی تفریح نیز که به معنای بازآفرینی قوای جسمانی وفکری است، وجود ندارد. سرگرمی خواهی اگر مستلزم همراهی جمعی باشد، هر فرددر آن فقط نقش یک "پا" را دارد. جایگزین اندیشه ورزی در سرگرمیخواه، خیالپردازی است. انفعال سرگرمیخواه تا آنجا پیش میرود که او حتی برای سرگرم شدن نیزبه دیگران محتاج میشود. این فرهنگ تماماً فرهنگی مصرف زده است و از هرامکان مادی یا مراوده اجتماعی برای سرگرمی بیشتر سود میگیرد. سرگرمی خواهی میتواند بدون هرگونه تحول درونی و یا تحول در مناسبات فردی تا بی نهایت ادامه یابد. دلیل اینکه ما ایرانیان در طول زندگی خود، تغییرات اندک را تجربه میکنیم همین اسارتمان در زحمت کشی و انفعالمان درسرگرمی خواهی است.
نتیجه گیری
انسان همواره در کشاکش سنت و تجدد، به تحمیل هایی تن داده است اما روح مدرنیته نقادی و بازاندیشی در واقعیتهای زندگی روزمره است. ما ایرانیاندر شرایط کنونی هم الزامات سنت را تحمل میکنیم و هم مدرنیته را. تحولات اخیر سبب مخدوش شدن درک ما از فراغت شده و رسانه ها و فرهنگ مصرفی سبب شده تا نقش تأمل، بازاندیشی و کنشگری در زندگی ما محدود و منحصر به معدودی از فرهیختگان گردد. معیشتی بودن اقتصاد و سخت بودن شرایط کار وزندگی، از طرفی ما را در سطح ابتدایی و اولیه فراغت یعنی استراحت وکسب آسایش جسمانی صرف نگه میدارد واز سوی دیگر، ما را به فرهنگ سرگرمی خواهانه ای که در جهت فراموشی، انفعال و گریز از واقعیت است، سوق میدهد. با این همه در سنتهای ملی و دینی ما پتانسیلها و امکاناتی غنی وجود دارد که ما را از مادیگرایی، مصرف زدگی، فردنگری و لذت جویی خوش باشانه تمدن غربی دور میسازد و به فراغت واقعی که همان آرامش و فراغتبال و رهایی از تنش های زندگی روزمره است، قادر میکند. تنها قدرتی که میتواند در تغییر شرایط مادی زندگی و آرامش روانی ما نقش بسیار مؤثری داشته باشد، ایمان مذهبی است که در روح و غایت خود، مغایر با تمدن و فرهنگ مصرفی غرب است. با بهره گرفتن و رجعتی دوباره به ارزشهای دینی میتوان فرهنگ عامه ایران را مورد مطالعه و واکاوی و تغییر قرار داد. برای تحققاین منظور باید تحقیقات تجربی متعددی در قالب یک برنامه تحقیقاتی دربخش های مختلفی از اجتماع و درباره قشرهای اجتماعی گوناگون صورت گیرد تادر وهله نخست میزان گسترش فرهنگ غربی را شناسایی کرده و عوامل مؤثر درگسترش آن را معرفی نمود و سپس زمینه های ایجاد تغییرات مثبت، بررسی و بهنهادهای فرهنگی و برنامه ریز عرضه گردد. شناسایی آسیبهای فراغتی جوانان می تواند یکی از محورهای مهم این برنامه تحقیقاتی باشد.
منابع مورد استفاده