یکشنبه هشتم اردیبهشت ماه سال 87، نشستی در گروه علمی- تخصصی مطالعات انسانشناسی فرهنگی انجمن جامعهشناسی ایران برگزار شد که در آن، دکتر اورلی نوو متخصص انسانشناسی چین به سخنرانی پرداخت. او در بحث خود که توسط دکتر فکوهی از فرانسه به فارسی ترجمه میشد، درباره سنت تاریخی جمعآوری دادههای مردمشناسی از سوی دولت مرکزی در چین صحبت کرد.
وی در مقدمه بحثش گفت: ارتباط میان جوامع و گروههای انسانی بیش از آنکه ناشی از شناخت باشد، براساس تصورات کلیشهای شکل میگیرد که برخاسته از نیازها و ساختار شناختی خود آن جامعه است. این مسأله اگرچه درون مرزهای یک کشور و درمیان گروههای به ظاهر مشابه نیز به صورت قدرتمندی وجود دارد اما با فاصلهگیری جغرافیایی و مرزبندی سیاسی شدت یافته و کاملا بر اساس تصورات ذهنی عمل میکند. در عین حال، ساختار قدرت نیز با تمایز گذاری میان گروهها برای توجیه اعمال خود، چنین تصوراتی را تقویت میکند. در چنین شرایطی، یکی از نخستین گامهای ورود به حوزه انسانشناسی در یک جامعه، فاصله گرفتن از این تصورات کلیشهای است.
وی سپس سخنان خود را بر جامعه چین متمرکز کرد و در این زمینه گفت: چین کشوری است که تصورات کلیشهای پیرامون آن، چه با رویکرد اسطورهای و چه با برداشت سیاسی، همواره در شکلی افراطی وجود داشته است. نگاه اسطورهای مردم چین را با کالبد، فرهنگ و آیینی متمایز میشناسد و این تمایز ناشی از تقابل،به قدری آرمانی آشکار است که حتی سبک زندگی چینی به عنوان راه حلی برای متفاوت بودن، به صورت گسترده مورد توجه قرار میگیرد. از سوی دیگر، نگاه سیاسی به چین نیز بر اساس تقابل حکومت کمونیستی با ساختار سیاسی ـ اقتصادی سرمایهداری اروپا وآمریکا باعث میشود که تصور دوگانهای پیرامون دولت و مردم چین به وجود بیاید. البته تصور بیرونی میان دو منطقه از چین تفاوت قایل میشود؛ مناطق کناره اقیانوس اطلس که پکن و شهرهای بزرگ و صنعتی چین را به عنوان منطقه نفوذ و اقتدار سیاسی و رفاه اقتصادی این کشور در بر میگیرد و مناطق مرکزی که محل سکونت مردمانی فقیری هستند و از سوی دولت کمونیستی مورد بیتوجهی قرار گرفتهاند. چنین برداشتی گرچه ممکن است در بررسی اول منطبق با واقعیت به نظر آید، اما تنها رویه ظاهری وضعیت کنونی چین را نشان میدهد.
نوو ادامه داد: از جمله ویژگیهای تاریخی چین، تقابل میان مرکز ادارهکننده کشور و سایر گروههای اجتماعی است که تقلیل آن به ساختار سیاسی ـ اقتصادی مارکسیستی رویکرد سادهانگارانهای است که تنها مانع شناخت گروههای متفاوت چین میشود. در واقع، در کشور چین رابطه میان مردم و دولت رابطه بسیار پیچیدهای است که در طولزمان تداوم زیادی یافته و این خود پویایی وانعطافپذیری این رابطه را نشان میدهد.
وی سپس با اشاره به تاریخ چهار هزار ساله چین که آن را در زمره قدیمیترین کشورها قرار میدهد، گفت: سابقه طولانی کشور چین در داشتن حکومت سیاسی که به تشکیل نخستین سلسله در بیست و یک قرن پیش از میلاد مسیح میرسد؛ باعث انباشت اطلاعات لازم وتجربه کافی برای اداره کشور شده است. در بیشتر این محدوده زمانی، گروه قومی "هان" قدرت سیاسی و اقتصادی را در دستداشته و سنت جمعآوری دادهها یکی از راهکارهای این گروه برای بازتولید موقعیت برتر بوده است. در واقع، میتوان گفت که به واسطه جمعآوری اطلاعات از زندگی سایر گروههای قومی، برای اداره مجموعه بزرگ و متنوع چین، ازحدود دو هزار سال پیش، به نوعی شاهد شکلگیری سنت "پیش انسانشناسی" در این کشور بودهایم.در این زمان، دولت مرکزی چین همواره نخبگان جامعه که به ابزار خط مسلط بوده و با فرهنگ قوم هان آشنایی کامل داشتند، را به سرزمین سایر گروههای قومی میفرستاد تا تمام اطلاعات مربوط به شیوه زندگی مردم را جمعآوری کنند. بدین ترتیب، درطول تاریخ، اطلاعاتی از تمام عناصر سازنده زندگی مردم شامل تغذیه، معیشت، هنر، پوشش، خویشاوندی، موسیقی و موارد دیگر، با کاملترین جزئیات در اختیار دولت مرکزی قرار میگرفت. بدین ترتیب میتوان گفت که با وجود آنکه چین از بیرون ناشناخته بوده و در هالهای از ابهام قرار دارد اما وضعیت گروهها و اقوام مختلف همواره برای دولت مرکزی آن کاملاً مشخص بوده است.
اورلی نووتأکید کرد: اهمیت جمعآوری اطلاعات برای دولت مرکزی چین به حدی بود که به تدریج، نخبگانِ مامور انجام این کار که"فانکشیها" نام داشتند، به نهادی بسیار قدرتمند و در خدمت دولت تبدیل شدند تا جایی که خروج از این موقعیت، صدور فرمان مرگ از جانب دولت را برایآنها در پی داشت. در این شیوه شناخت زندگی مردم، نحوه پردازش دادهها بسیار مهم بود و حتی آن را با انسانشناسی امروزی متمایز میکرد؛ چرا که در آن زمان، تمام دادهها به شهر مرکزی یعنی پکن فرستاده میشدند و در آنجا فانکشیها جزئیات سبک زندگی مردم را به شکلی بازخوانی میکردند که در جهت تامین منافع طبقه مسلط بوده و لزوم بازتولید ساختارهای سلطه چنان در افراد درونی شود که جزئی همیشگی از زندگی آنان به نظر برسد. بنابراین در چنین شرایطی، برای نزدیک شدن به مفهوم پژوهش انسانشناختی درباره این سنت تاریخی، میبایست از روایت سادهانگارانه تقابل در چین عبور کرد و رویکردی پویا وهمهجانبه را با توجه همزمان به مختصات فضایی، ساختارایدئولوژیک، دگرگونیهای زمانی و گروهبندی اجتماعی که مجموعه روابط تاثیرگذار و تاثیرپذیر آنها بر یکدیگر را در بر میگیرد، در نظر گرفت تا رابطه کنونی دولت و مردم در چین قابل تحلیل شود.
وی در ادامه گفت: قوم هان که همواره در کنار اقیانوس اطلس میزیستهاند،عمدتا پیرو آیین کنفوسیوس هستند که در آن، انسان بخشی از طبیعت بوده وهمانند آن تعریف میشود. طبیعت نیزخود متشکل از چهار عنصر باد، آب، خاک و آتش است که با یکدیگر در نظم و هماهنگی کامل به سر میبرند و هر نوع ناهماهنگی احتمالی خطری برای حیات داشته باشد، درون مجموعه طبیعت حل خواهد شد.در این ترکیب، انسان نیز به عنوان بخش تفکیک ناپذیری از طبیعت، از چهار عنصر طبیعی موجودیت یافته و شکل طبیعی یا آرمانی او، هماهنگی این چهارعنصر در کالبد شناخته میشود. آیین کنفوسیوس برای رسیدن انسان به این هماهنگی،دستورالعملهای دقیقیدارد که جزئیترین مسائل زندگیروزمره را نیز در برمیگیرد و افراد بر اساس میزان رعایت این قوانین، به انسان آرمانی نزدیکتر میشوند.
این انسانشناس فرانسوی، در بخش دیگری از سخنان خود، به تحلیل قرائت سیاسی آیین کنفوسیوس و چگونگی پذیرش فرهنگ قوم هان در سرزمین پهناور چین پرداخت و گفت: در آیینی که موجودیت و حیات افراد تنها با هماهنگی چهار عنصر امکان مییابد، جامعه نیز زمانی قادر به تداوم حیات میشود که در هماهنگی کامل به سرببرد. بنابراین بایستی برای برقراری هماهنگی اجتماعی معطوف به تداوم حیات در معنای کلی نیز قوانینی در نظر گرفته شوند که رعایت آنها برای رسیدن به حالت آرمانی ضروری باشد. از سوی دیگر، قوم هان به دلیل سکونت در پهنه جغرافیایی مساعد یکسان، داشتن حافظه تاریخی مشابه و آیین مشترک، از نظر شیوه زندگی تا حد زیادی مشابه و منطبق با دستورات آیینی خود عمل میکنند؛ به طوری که با وجود تراکم جمعیتی بالا و قلمرو گسترده، همه آنها تنها از یک شیوه نوشتاری استفاده میکنند. با وجود این هماهنگی، میتوان گفت که شیوه زندگی قوم هان با برداشت سیاسی از آیین کنفوسیوس مطابقت دارد. حال آنکه در مناطق مرکزی چین اوضاع به شکل دیگری است.
وی افزود: در مناطق مرکزی چین، 55 گروه قومی در کنار هانها که 92 درصد جمعیت چین را تشکیل میدهند، سکونت دارند. هر یک از این گروههای قومی، با فرهنگ، زبان و دین و تاریخی متفاوت، از گروه قومی هان و از سایر گروههای قومی متمایز میشوند. بسیاری از آنها از نظر تاریخی دیر به چین کنونی پیوسته و اتحاد سرزمینی آنها با چین، عموماً به دلیل عدم تعلقشان به یک مجموعه سیاسی مستقل بوده است. در چنین شرایطی، نداشتن حافظه جمعی، دین و فرهنگ مشترک با ساختار سیاسی مسلط، باعث شده این گروههای قومی بسیار پراکنده شده و حتی امکان ایجاد ارتباط نیز میان خود آنها نیز با دشواریهایی همراه باشد که چنین شرایطی، نمود عینی به خطر افتادن هماهنگی آرمانی در قرائت سیاسی آیین کنفوسیوس را فراهم میکند. به همین دلیل، سنت جمعآوری اطلاعات از جزییترین امور زندگی مردم و بازفرستادن آنها بعد از بازخوانی بر اساس آیین کنفوسیوس، نوعی تلاش برای تداوم حیات محسوب میشود. به تعبیر دیگر، میتوان گفت که فانکشیها (به معنای صاحبان عناصر و جهتهای چهارگانه) با حرکت از پایتخت که نمود آرمانی هماهنگی طبیعی شناخته میشود، به سوی مناطقی میروند که به دلیل ناهماهنگی، موجودیت خود و در نتیجه موجودیت چین یا همان سرزمین هارمونی کیهانی را به خطرمیاندازند. اطلاعات شیوه زندگی مردم یا چگونگی برقراری ارتباط آنها با طبیعت، پس از جمعآوری، به پایتخت برده میشود تا مطابق با آیین کنفوسیوسی بازخوانی شده و از عناصر برهمزننده هماهنگی به مقرراتی کنفوسیسی تبدیل شوند. مجموعه این قوانین در کتابی به نام "تایپینتینگ" که به معنای صلح بزرگ است، جمعآوری میشود.
نوو خاطرنشان کرد: برای رسیدن به صلح بزرگ، جایگاه امپراطور بسیارتعیین کننده است. امپراطورفردی است که قادر به برقراری کامل هماهنگی در کالبد خویش است. بنابراین کالبد امپراطور جایگزین سرزمین چین شده و رسالت خدایی او، برقراری هماهنگی در سرزمین چین تعریف میشود. برای اتصال سرزمین چین به کالبد امپراطور، قوانین پس از باز خوانی، بر اساس آیین کنفوسیوس و با اصولی موسیقایی برای امپراطور خوانده میشوند تا بدین ترتیب، این قوانین با پیوستن به روح او، به جزیی از هارمونی کیهانی تبدیل شوند. از سوی دیگر، امپراطور هر روزه از غذای مناطق مختلف به میزان اندکی میخورد تا عناصرسازنده زندگی مردم خویش را نیز با قرار دادن در کالبدش، به هماهنگی باطبیعت برساند و به بدین طریق، تفاوتهای میان مردم در کالبد امپراطور ذوب شده و به یک حقیقت واحد تبدیل میشود.
وی در بخش دیگری از سخنان خود یادآور شد: سلسله امپراطوری منچو در سال 1911 توسط نیروهای انقلابی چین به رهبری سونیاتسن سرنگون شد اما تغییر سیستم اداره کشور به معنای تغییر سیاستهای نظارتی نبود. سونیاتسن در مواجهه با کشور پهناور چین و پراکندگی قومی موجود، تصمیم گرفت همان سنت گذشته جمعآوری اطلاعات زندگی مردم و باز فرستادن آنها پس از تنظیم شدن با قوانین حکومت مرکزی را در پیش گیرد تا بدین ترتیب از خطر فروپاشی چین جلوگیری کند. در سال 1949 که جمهوری خلق چین قدرت را در دست گرفت، ایدئولوژی مارکسیستی سبب شد تا حاکمان ابتدا درصدد آن بر آیند که جامعه را با شیوههای جدیدی اداره کنند و دادههای باستانی را کنار بگذارند اما این روند جدید پس از مدتی به دلیل غلبه برداشت استالینی از عقاید کمونیستی و وحشت همیشگی از احتمال چند پاره شدن چین، کنارگذاشته شده و بار دیگر سیاست شناسایی ملیتها پیگیری شد.
سخنران این جلسه گروه انسانشناسی انجمن، در ادامه گفت: استالین متاثر از عقاید مارکس، در تقسیمبندی تاریخ انسانی به کموناولیه، بردهداری، فئودالی، سرمایهداری، سوسیالیستی و در نهایت کمونیستی، گروههای قومی را نیز تقسیمبندی کرد. به این ترتیب، قومیت در رویکرد استالینی، معنای متفاوتی با رویکرد انسانشناسی یافت و بر اساس آن، ملیتها به عنوان گروههایی با زبان و سیستم اقتصادی منطبق با یکی از مراحل تطوری پنجگانه ماقبل کمونیستی معرفی میشدند. در نتیجه، ملیتهای اقلیتی چین به عنوان گروههای عقبماندهای شناخته شدند که دولت میبایست آنها را به سطح جامعه آرمانی کمونیستی ارتقا دهد. در چنین شرایطی، بار دیگر، سنت جمعآوری مردمنگارانه از زندگی گروههای اجتماعی احیا شد تا این بار دربازخوانی کمونیستی، به صورت قوانینی به سوی مردم بازگردد که عقب مانده بودن را در آنها الغا کرده و ساختار سلطه حکومت کمونیستی و پذیرش آن چه دولت تعیین میکند، به عنوان امور بدیهی در این گروهها درونی شوند.
وی تصریح کرد: گروههای قومی در چین، اگر چه سالیان طولانی نظارت و شناخت تحقیر آمیزحکومت مرکزی را تحمل کردهاند اما این به معنای پذیرش کامل خواستههای دولت از سوی آنان نیست. در واقع، به دلیل تنوع قومی و زبانی، تکثر فرهنگی و پراکندگی جغرافیایی گروههای قومی که اداره کشور چین را دشوارمیسازد؛ گروههای قومی نیز این امکان را یافتهاند تا رابطهای انعطافپذیر با حکومت مرکزی برقرار کنند و طی آن، با پذیرش ظاهری قوانین، همچنان امور مربوط به زندگیشان را مطابق سنتهای خود ادامه دهند. در این شرایط، پیچیدگی حاکم بر رابطه دولت با این اقوام از آنجا ناشی میشود که دولت خواهان یکسانسازی گروههای اجتماعی برای اداره سهلتر کشور است امادر عین حال از فشار بیش از اندازه نیز پرهیز میکند تا جلوی شورش را بگیرد. این سیاست تاریخی، به دلیل جذابیت توریستی گروههای قومی در چین، امروزه با مسأله اقتصادی نیز همراه شده است تا باحمایت از تنوع فرهنگی در حد مسایل ظاهری نظیر پوشش و غذا، توریست را به این مناطق جلب کرده و همزمان با ایده کمونیستی به مردم الغا کند که فرهنگ آنهاعقبمانده است. به این ترتیب، قدرت حاکم با تبدیل انسان به شیء به هر دو خواسته خود، یعنی کسب سود اقتصادی در کنار تعادل سیاسی میرسد.
دکتر اورلی نوو در بخش پایانی سخنان خود، به مشکلات کار انسانشناسی در چین پرداخت و در این زمینه گفت: انسانشناسان در چین با همان مسایل دشواری روبهروهستند که دولت مرکزی روبهرو بودهاست. این مسایل در کنار بیاعتمادی شدید مردم به آنها، کارانسانشناسی را بسیار سخت میکند؛ چه برای انسانشناسان چینی که به عنوان مامور دولت شناخته میشوند و چه برای انسانشناسان غیر چینی که برای فعالیت در این کشور به مجوز دولت احتیاج دارند. علاوه بر این، انسانشناسان در بررسی دادههای تاریخی، همواره باید این نکته را در نظر داشته باشند که تحلیل اجتماعی با خوانش ایدئولوژیک ارزش شناختی ندارد و تنها بر فاصله میان مردم و محقق میافزاید.