دانش پویا، دانش ایستا

مهرداد ناظری*

یکی از معضلات بزرگ آموزش در جهان این ‌است ‌که با نیازها و مطالبات جوامع همخوانی نداشته و به‌نوعی بین آنچه آموزش داده می‌شود و آن‌چیزی‌که موردنیاز است، فاصله و گسست فراوانی وجود دارد. علم، زمانی می‌تواند تأثیرگذار باشد که در زندگی انسان‌ها نقش اساسی ایفاء کند. درواقع، دانش مؤثر، دانشی‌ست که به سؤال‌های اساسی بشر پاسخ دهد؛ مثلاً علی‌رغم گسترش تبعیض نژادی در جهان؛ همچنان موضوع تبعیض چندان در کتب درسی در مدارس و دانشگاه‌ها تدریس نمی‌شود یا به‌رغم‌اینکه مسأله محیط زیست، یک مسأله جدی و مهم است، به‌طور ریشه‌ای و عمیق مسائل محیط زیستی مورد توجه قرار نمی‌گیرد. در اینجا گویا ما با مفهومی به‌نامِ «انسانی‌شدن علم و دانش» مواجه هستیم که کمتر به آن توجه شده است.

باید درنظر داشت که مسأله اولویت‌بخشی به توسعه اجتماعی، یک موضوع بسیارمهم و حیاتی‌ست. توسعه اجتماعی به‌معنایِ توجه به مطلوبیت‌ها و تغییراتی‌ست که در زندگی بشر و طبیعت موردنیاز بوده و باید تعامل و کنش بین انسان و طبیعت را مدنظر قرار دهد. در اینجا ایجاد هوشیاری و هوشیارسازی بشر، موضوع بسیار قابل‌توجه و تأملی‌ست. درواقع، انسان‌ها موجوداتی هستند که درصورت هوشیاری نوع نگاهشان به انسان‌های دیگر و طبیعت متفاوت خواهد بود. انسان‌ها باید بتوانند در جهانی زندگی کنند که امکان اندیشیدن، احساس‌کردن و ارتباط‌ برقرارکردن با طبیعت و افراد دیگر را به‌خوبی داشته باشند. درحال‌ حاضر، احساس مسئولیت داشتن نسبت به جهان یک مسأله مهم است و اگر دانشی که در مدارس و دانشگاه‌ها تدریس می‌شود مبتنی‌بر پاسخ به سؤالات و احساس مسئولیت نسبت به محیط باشد، قضایا بسیار فرق خواهد کرد؛ اما به‌نظر می‌رسد مدارس نمی‌توانند به سؤال‌های اساسی دانش‌آموزان پاسخ گویند. مدارس جدید باید به‌جای ایجاد قطعیت‌ها، قدرت شک و تردید را در دانش‌آموزان تقویت کند. برتولت برشت در «کتاب آدم آدم است» می‌نویسد: «من با بسیاری صحبت کرده‌ام و از عقایدشان شنیده‌ام و اکثراً می‌گفتند این قطعی و حتمی‌ست؛ اما باز عقیده خود را عوض می‌کردند و در مورد عقیده نو بازمی‌گفتند این قطعی و حتمی‌ست. آن‌وقت پیش خودم گفتم میان همه چیزهای قطعی، قطعی‌ترینشان تردید است!» تردید، اساس هویت انسان خلاق است؛ انسانی‌که می‌تواند درمورد همه موضوعات با اشک و تردید مواجه شود. از ویژگی‌های انسان مدرن این ‌است ‌که او درپی حقوق و مطالبات خود حرکت می‌کند؛ بنابراین، در نظام‌های آموزشی باید قدرت مطالبه‌گری را به دانش‌آموزان آموزش داد. قدرت مطالبه‌گری، این امکان را می‌دهد که فرد نسبت به موضوعات مختلف انتقاد داشته و در پی یافتن راه‌حل باشد. نکته دیگر اینکه در مدارس باید این امکان فراهم شود تا دانش‌آموزان بتوانند معناهای متفاوت از یک متن یا روایت را بیان کنند. درواقع، تکثرگرایی موضوعی‌ست که نمی‌توان آن‌را امروزه نادیده انگاشت؛ مثلاً اگر فیلمی در مدرسه به‌نمایش گذاشته می‌شود، دانستن روایت فیلم‌نامه‌نویس، نویسنده یا کارگردان برای فهم معنای فیلم، کافی نیست. باید با استفاده از مرگ مؤلف، اعلام کرد که مؤلف اثر در این اثر وجود ندارد و دانش‌آموزان هریک می‌توانند دیدگاه‌ها و نظریه‌های خود را مستقل از سازندگان آن فیلم اعلام کنند. باتوجه‌به‌اینکه دنیای مدرن، دنیای صداهای گوناگون است، براین‌مبنا؛ مدرسه‌ها می‌توانند زمینه چندصدایی‌شدن در جامعه را ایجاد کنند. این چندصدایی، امکان شنیدن صدای اقوام، گروه‌ها و زبان‌های مختلف را امکان‌پذیر می‌سازد؛ اما اگر تک‌بعدی به متون یا روایت‌های هنری نگریسته شود، ما با یک دانش ایستا و دانش‌آموزان غیرقابل‌تغییر مواجه خواهیم شد. زمانی می‌توان آموزش را مؤثر دانست که فضای تعامل و ارتباط و نیز فهم متفاوت از متن برای دانش‌آموزان فراهم شود. یکی از مشکلات تک‌ساحتی شدن علم در قرن 20، بروز و ظهور دو جنگ جهانی خانمان‌سوز اول و دوم بود؛ ایجاد کوره‌های آدم‌سوزی، نشانه و نماد دانشی بود که انسان به‌معنای انسان‌بودن را نادیده می‌گرفت؛ اما اگر ما بخواهیم براساس نظریه «کانت»؛ انسان اخلاقی، انسانی‌که از درون برمبنایِ وجدان رفتار می‌کند را بازتولید کنیم، باید به باورها، ذهنیات و اندیشه‌های دانش‌آموزان توجه ویژه‌ای شود.

سینمای «تارکوفسکی» را به‌عنوان یکی از سینماهای شاعرانه جهان می‌شناسند. او کسی‌ست که معناهای جدیدی از سینما ارائه داد. کاراکترهای فیلم‌های او انسان‌هایی هستند که درپیِ فهم متفاوت از خود حرکت می‌کنند. تارکوفسکی در فیلم «ایثار»، از بحران جهان معاصر گله و شکایت می‌کند و نشان می‌دهد که معنویت تا چه ‌حد در زندگی انسان کم‌رنگ شده است. درواقع، فیلم هشدار می‌دهد که جهان درحال‌نابودی‌ست و زمان آن رسیده که بشر را نجات دهیم. آیا کسی توانایی حل معضلات اساسی زندگی بشر را دارد؟ کیارستمی نیز در فیلم «زندگی و دیگر هیچ» تلاش می‌کند زندگی انسان را در پس یک زلزله خانمان‌سوز روایت کند. او از زندگی می‌گوید؛ زندگی‌ای که با بحران فروپاشی مواجه است؛ اما قهرمانان داستان می‌خواهند با امید و عشق، امروز و فردای خود را بسازند. براین‌مبنا؛ باید درنظر داشت که دانش‌آموزان امروز کسانی هستند که باید سازندگان عرصه زندگی خود و بشریت برای آینده بهتر و مطلوب‌تر باشند. آن‌چیزی‌که امروز باید به آن توجه شود، بازگشت به هویت اصیل «انسان خلاق» است. در کتاب «انجمن شاعران مرده» نوشته کلاین بام؛ این نویسنده آمریکایی نشان می‌دهد که چگونه یک معلم می‌تواند نگرش دانش‌آموزان را تغییر دهد. او در مدرسه‌ای شروع‌به‌کار می‌کند که قوانین خشک و غیرمنعطف دارد. اساسنامه مدرسه شامل چهار شعار: سنت، افتخار، انضباط و سرافرازی‌ست؛ اما معلم تازه‌وارد تلاش می‌کند باورهای دانش‌آموزان را تغییر دهد. او گسستی از تجربیات قبلی دانش‌آموزان ایجاد می‌کند و زندگی جدیدی را به آن‌ها نشان می‌دهد. او بر روی کلمه لاتین «کاریدین» تأکید می‌کند؛ یعنی «دم را غنیمت بشمار!» در اینجا این مسأله بسیار حائزاهمیت است که ما تا چه‌ حد دانش‌آموزان را برای «درحال‌زیستن» تربیت می‌کنیم؛ تجربه‌ای که دانش امروز کمتر به آن توجه می‌کند.

شاید زمان آن رسیده که بار دیگر در مفهوم آموزش بازبینی و نقد ارائه دهیم و آن‌چیزی را که «ایوان ایلیچ» درخصوص مدارس عنوان می‌کند را دوباره احیاء کنیم. آیا به‌واقع مدارس، مکان مهم و مؤثری برای آموزشِ دانش‌آموزان به‌حساب می‌آیند؟ زمان آن رسیده که مدارسی از جنس نو در راستایِ هوشمندی و آگاهی ایجاد شود؛ مدارسی که در آن‌ها، «خلاقیت» و «مهرورزی»، عناصر اساسی آن هستند؛ وگرنه نمی‌توان امیدوار بود که دانش‌آموزان بتوانند زندگی بهتر از نسل فعلی و گذشته را تجربه کنند. «مارک تواین» می‌گوید: «هرگز اجازه ندهید آموزش‌وپرورش رسمی، راه اصلی یادگیری شما شود». «اسکار وایلد» نیز تأکید می‌کند: «همه آنچه ارزش دانستن دارد، آموزش‌دادنی نیست». یادگیری باید به صورت‌های گوناگونی در مدارس شکل گیرد. اگر روزی‌ روزگاری مدارس بتوانند چگونه‌زیستن را به دانش‌آموزان یاد بدهند و امکان اینکه هرکس در جایگاه خود، انسانی خلاق و تأثیرگذار باشد، بیشتر خواهد بود و می‌توان امیدوار بود که اتفاقی مناسب در حوزه آموزش رخ داده. یک مَثل آفریقایی هست که می‌گوید: «دریای بی‌تلاطم، هیچ‌گاه دریانورد ورزیده تربیت نمی‌کند!» حال، دانش‌آموزانی که زندگی را در اتاق‌های دربسته می‌آموزند، هیچ‌موقع نمی‌توانند معنای مشکلات و راه عبور از آن‌ها را فهم کنند. آنچه از شغل آینده کودکان مهم‌تر است، نحوه مواجهه آن‌ها با مسائلی‌ست که در پیرامون آن‌ها وجود دارد. هر فرد باید بتواند در وهله اول، دغدغه و نگرانی دوستانش را داشته باشد و ضمناً بتواند ضمن کنترل و عواطف خود در راستای تغییرات در زندگی خود و دیگران حرکت کند. «شوپنهاور» معتقد است؛ «برای پرورش حقیقی لازم است فرد چندبُعدی باشد و دیدگاه‌های مختلف را یاد بگیرد». آموزش باید ابعاد گوناگونی پیدا کند و از موضوعات ساده تا پیچیده برای انسان دغدغه و چالش و مسأله ایجاد کند. در اینجا به ذکر این‌نکته اساسی از «کنفوسیوس» بسنده می‌کنیم؛ اگر یک‌سال ثمر از کار خواستی، گندم بکار و اگر دوسال خواستی، درخت بکار و اگر صدسال ثمر خواستی، مردم را تربیت کن! این، نکته‌ای‌ست که «امیرکبیر» به آن اشاره کرده و می‌گوید که اگر نیت یک‌صدساله دارید، انسان تربیت کنید.

ورود به ساحت انسانی؛ یعنی انسانی‌ترشدن انسان، موضوعی‌ست که در یک دانش دموکراتیک و در مدارس خلاق مهرورز می‌توان به آن‌ها اشاره کرد. کسب دانش امروز، مسیر متفاوتی را می‌پیماید؛ مسیری که می‌تواند دانستنی‌های کهنه و مبتنی ‌بر جاهلیت را در انسان، دور ریخته و دانستنی‌های جدید را جایگزین آن کند. ما امروز به حکمتی نیاز داریم همان‌گونه که «کانت» می‌گوید؛ بتواند بر جهان اطراف تأثیرگذار باشد؛ بنابراین، این دانش جهانی باید انسان‌ساز، خلاق و مبتنی‌بر مهرورزی باشد.

 

منبع: سایه


*جامعه‌شناس و عضو هیأت‌علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام (ره)