مصاحبه با دکتر پرویز اجلالی
الناز شیری
پرسش: شما چه تحلیلی از شرایط ایجاد شده برای دانشگاه در شرایط فعلی دارید؟
پاسخ:در پاسخ به پرسش شما من هم مثل بقیهی استادان دانشگاه با مداخلهی نهادهای غیردانشگاهی در نهاد علمی بویژه امور علمی دانشگاه مثل جذب اساتید، ارتقا و ترفیع اساتید و اخراج آنها و همین طور مسائل مربوط به دانشجویان طبیعتاً معترض و مخالفم و همین طور بستن فضای اظهارنظر وگفتگوی اجتماعی و سیاسی در دانشگاه از بیرون را هم درست نمیدانم. این امور باید با معیارهای دانشگاه و داخل دانشگاه انجام شود اما در اینجا قصد دارم موضوع را در تصویری بزرگتر ببینم تا دلیل مخالفتم روشنتر بشود. بنابراین پرسشهایی به میان میکشم و یک به یک پاسخ میدهم. اولین سؤالی که پیش میکشم این است که معنای نهاد علم یا دانشگاه چیست؟ به نظر من نهاد علم یا نهاد دانشگاهی موجودی است که در درجهی اول از تعاملهای اجتماعی میان دو گروه از انسانها تشکیل میشود. البته گروههای دیگری هم هستند که تسهیلکنندهی این تعاملها هستند، اما به ساختار اصلی نهاد علم مربوط نیستند، این دوگروه اصلی عبارتند از: پژوهشگران و صاحبنظرانی که میاندیشند و آفرینندگان اصلی اندیشهی ناب در هر سرزمینی هستند و آنچه را که دریافتند به دیگران هم به شیوههای گوناگون میآموزانند و کسانی که مایلند بیاموزند و با آموختن رشد و تعالی پیدا کنند و درجامعه جایگاه درخوری بیابند؛ این دوگروه اگر درون فضای مصنوعی به نام دانشگاه جمع شوند، میشوند استادان ودانشجویان. تعامل این دو گروه دانشگاه را میسازد. وقتی میگوییم دانشگاه مجموعهای از تعاملهای اجتماعی است، مفهومیکه از وبرگرفتهایم، معنایش این است که اصل دانشگاه ساختمان نیست، یک ساختار بروکراتیک با پستهای سازمانی وکارگزینی وغیره هم نیست. بلکه هرگاه مردمانی بودند که درسطح مرز امروزین دانش و هنر بیاندیشیندو بیآفرینند و در اختیار خلق خدا بگذارند و گروه دیگری هم بودند که این اندیشهها را بنیوشند و یاد بگیرند و به آن دل ببندند و در صورت لزوم به کارش ببندند، جان دانشگاه یا ذات نهاد علم تکوین یافته است. حال ممکن است این دوگروه اصلی در یک فضای فیزیکی مشخص حاضر نباشند که خیلی وقتها هم معمولا همین طور است. کدام یک از ما با انیشتین یا مارکس یا وبر یا سقراط در یک ساختمان ملاقات کردهایم؟ اما آثارشان را چون ورق زر برده ایم. در گذشته برای درک محضر استاد، شیخ مصلح الدین سعدی مجبور بود تا جامع دمشق برود یا ناصرخسرو تا قاهره سفر کند. امروزه درک محضر استاد با یک کلیک ممکن میشود یا حداکثر رفتن تا کتاب فروشی و خریدن یک کتاب کاغذی. پس مطمئنا اگر همهی این ساختمانهایی که به دلخواه اسم دانشگاه بر خود گذاشتهاند و بسیاری از آنها چنین شایستگی ندارند، تعطیل وتخریب بشوند هم جان دانشگاه یا ذات آکادمی یک سرزمین نابود نخواهد شد.
کارکرد دانشگاه
نکته دومی که در مقدمهی بحث میخواهم بدان اشاره کنم وظیفه نهاد علم در جامعههاست. همان طور که از تعریف بالا استخراج میشود آنچه دانشگاه میتواند به جامعه بدهد فکر سلیم و مستنداست، اندیشه درخشان است. هر جامعهای در هر دورهی تاریخی در آن شرایطی پیش آمده که نهاد دانشگاه در آن بدرستی وکاملی تکوین یافته توانسته اندیشه و تمدن بسازد و هرگاه که حریم این نهاد دریده شده جامعه رو به انحطاط رفته است. در تاریخ خودمان دورهی سامانی و آل بویه را مقایسه کنید با دورهی قاجار؛ یکی زکریا رازی تحویل جامعه میدهد و ابن سینا و دیگری شاعری به نام غواصی یزدی که به قول خودش روزی پانصد بیت شعر میگفته و چهل سال پیش از مرگش ادعا کرده که هزار و نهصد و پنجاه کتاب نوشته است. اما نویسنده از صبا تا نیما که به او اشاره کرده میگوید که حتا یک بیت از اشعارش هم قابل ذکر نیست. فرق میان این دو دوره رونق و استقلال و خلاقیت نهاد علم در یکی و انحطاط و وابستگی و تقلید و تکرار آن نهاد در دیگری است. اینها مربوط به گذشته است. اما امروزه کیست که نداند پایه و مایهی آنچه توسعه و پیشرفت میانگارند در همهی کشورهایی که رو به سوی آینده دارند و بویژه کشورهای پیشرفته دانشگاهها هستند. فکر ابتدا در دانشگاه ساخته میشود و به بیرون دانشگاه نفوذ میکند. فراوری میشود و تبدیل به سیاست، روشهای مدیریت ، روشهای درست تعامل با طبیعت، و تکنولوژیهای نو و حتا دیدگاههای نو نسبت به حیات و ممات بشر میشود. امروزه این موضوع برای اهل خرد اظهر من الشمس است که پیشرفت و تعادل اجتماعی جوامع محصول اندیشهی خلاق است و محل تولید آن هم دانشگاه است. برای همین امروزه همه جای جهان تحصیلکردههای خوب را چون ورق زر میبرند و همه دنبال تاسیس دانشگاههای خوبند.
فرایند تکوین دانشگاه کامل
ببینید اگر ما جان و ذات دانشگاه را دریابیم آنگاه متوجه خواهیم شد که دانشگاه دارای یک موتور درونی تکوین و رشد است و از بیرون نمیتوان آن را رشد داد. درواقع دانشگاه به یکباره تکوین نمییابد و قادر به انجام وظیفه ذاتیاش نمیشود. فرایند تکوین دانشگاه از مراحلی میگذرد و به زمان کافی نیاز دارد. دانشگاههای مهم امروز دنیاکه تأثیر غیرقابل انکاری در همهی جهان دارند یک شبه پدیدار نشدهاند و اصلیترینشان عمرهای چند قرنه دارند. مراحل تکوین دانشگاه از مدرسه سطح سوم (یعنی مدرسهای بالاتر از دبیرستان) شروع میشود. یک عده درس میدهند و یک عده هم یاد میگیرند. ما حتی اگر مدارسی در حد جهانی با تدریس علم روز نه علم سیصد یا چهارصد سال پیش داشته باشیم، حتی اگر مرز دانش امروز در مدارس آموزش داده شود، هنوز دانشگاه نداریم. دانشگاه زمانی که ما از این مرحله فراتر برویم، تکوین مییابد. یعنی ما به تدریج شاهد پژوهش، اندیشیدن، گفتگو و بحث باشیم. درواقع تبدیل شدن مدرسه به نهادی که مرتب در حال ساختن ایده و فکر نو است به معنای تکوین دانشگاه کامل است.
ایده و فکر نو بر مبنای نقد شکل میگیرد. حتا در علوم فیزیکی هم تولید دانش با نقد شروع میشود. مهندسان مکانیک وقتی رانندگی با یک اتومبیل با دنده معمولی را در سربالایی پرترافیک امتحان میکنند، متوجه مشکلاتی مثل تعویض دائمی دنده و آسیب دیدن لنتها و فشار به زانوان راننده میشوند. ابتدا این وضعیت را نقد میکنند و مشکلاتش را بر میشمارند و بعد شروع میکنند به اندیشیدن به راهحل که نهایتا ابتدا به کشف مکانیسم و سپس درکارخانه به تولید اتومبیل با دنده اتوماتیک میانجامد. وقتی ما وارد علومانسانی و بخصوص علوماجتماعی میشویم، نقد ما متوجه جامعه و از جمله حکومت است. مخاطبان مهم این نقد در علوماجتماعی، تصمیمگیرندگان هستند. دستورالعمل حل جزیی مشکل ربطی به دانشگاه ندارد، کار کارشناسان است. دانشگاه ایده میسازد و تولید اندیشه میکند. اندیشهها در خارج از دانشگاه با کار کارشناسی پرورده شده تبدیل به سیاست و بعد دستورالعملهای اجرایی میشوند. این فرایند جایگزینیناپذیر است.
دیوار دفاعی دانشگاه
حالا میرسیم به نقش جامعه وحکومت. از آنجا که دانشگاه خودمداراست و متکی به خود تکوین مییابد، هیچ عامل خارجی نمیتواند بر جان دانشگاه یعنی کیفیت آن تعاملها اثر بگذارد. پس هر نوع دخالت حکومت و جامعه در کار تولید و آموزش دانش فقط منجربه اختلال در کار تولید اندیشه میشود. هر جا و هر زمان که دانشگاهها توانستهاند به طور کامل تکوین یابند حکومت و جامعه فقط یک وظیفه در مقابل آنها برعهده گرفتهاند و آن کشیدن یک دیوار دفاعی مستحکم حول دانشگاه است. این دیوار دفاعی سه بعد داشته است: بعد مادی، بعد مدیریتی و بعد سیاسی. این دیوار فضای امنی ایجاد میکند که در پشت این دیوار افراد بتوانند زندگی دانشگاهی داشته باشند، یعنی زندگی توأم با آرامش وامنیت، کنجکاوی و نقد وگفتگوی دائمی وآفریدن اندیشه در قالب علم وهنر. کار فکری نیازمند آرامش است، ذهن نگران و پریشان نمیتواند روی مسئله متمرکز شود.
این دیوار حمایتی درابتدا امور مادی را در بر میگیرد. افرادی که وارد فضای امن دانشگاه میشوند نباید از نظر مادی مشکل داشته باشند. حیات دانشگاهی مستلزم مستقر شدن است. حسن دانشگاه رسمی همین است که فضایی فراهم میکند که افراد جایی داشته باشند و ساعات طولانی فرصت تعامل وتجربه کردن زندگی دانشگاهی را داشته باشند. دانشجو بهتر است در خوابگاه مناسب مستقر شود. استاد باید فضای کافی برای خواندن و نوشتن و گفتگوکردن داشته باشد. هیچ روزی بیسمینار یاکنفرانسی یا برنامهی هنری و ورزشی نباید بگذرد. دانشگاه مطب دکتر نیست که دانشجو از راه دور بیاید یک ساعتی درکلاس بنشیند و برود. دانشگاه ایستگاه راهآهن نیست که عصر پنجشنبه از شهری دور بیایی بیایی چند ساعت در کلاس بنشینی و عصر بازگردی به شهر خودت. تعاملهایی که به تکوین دانشگاه واقعی خلاق ومفید برای جامعه میانجامد در چنین محیطهایی به وجود نمیآید. اینها نیاز به امکانات مادی دارد که یا جامعه و یا دولتها باید از آن حمایت مالی کنند.
لایه دوم دیوار لایه مدیریتی است. مدیریت دانشگاه کامل باید هم از دولت مستقل باشد و هم از بازار. البته دولت میتواند و خوب است که از دانشگاه حمایت کند حمایت مادی، حمایت لوژستیکی، حمایت اداری و پرسنلی. اما تصمیمگیری، حتا تصمیمگیریهای اداری و مالی، باید در اختیار خود دانشگاهیان باشد. مدیران ترجیحاً بهتر است از میان استادان دانشگاه انتخاب شوند. اما بویژه در یک دانشگاه واقعی و تکوینیافته تشخیص صلاحیت علمی استادان و دانشجویان باید منحصرا بر عهدهی خبرگان علمی یعنی استادان باشد. یعنی هیچ مقام سیاسی یا نظامی یا اداری خارج از دانشگاه حق دخالت در این موضوع را نباید داشته باشد. رسیدگی به انواع تخلفات استادان و دانشجویان داخل دانشگاه نیز معمولا به نهادهای خاصی داخل دانشگاه سپرده میشود که کاملا مستقل هستند و قوانین از آنها حمایت میکند. البته مطابق همین قوانین تخلفات خارج از محیط دانشگاه و جرائم مشهود به نهاد قضایی ارجاع میشود.
لایه سوم دیوار سیاسی است. کسانی که در فضایی میزیند که محل بحث، گفتگو و اندیشیدن است به طور طبیعی نسبت به مسائل جامعه حساسترند و معمولا حرفهایی برای گفتن دارند و این موضوع باعث میشود که گاه در امور سیاسی اظهارنظر کنند. یعنی سیاستهای جاری را نقد کنند و برعلیه برخی مسئولان سیاسی یا سیاستها اعتراض و تظاهرات راه بیندازند. در جوامعی که در آنها هم نظام سیاسی به تمامی تکوین یافته و هم نظام دانشگاهی، میان این دو نظام پیوند دائمی هست. بنابراین ایدهها به طور طبیعی و مستمر از نظام دانشگاهی به احزاب، پارلمانها و دیگر نهادهای سیاسی منتقل میشود و دعواها و اختلافها معمولا در آن نهادها و در فضای عمومی جامعه حل و فصل میشود. هرچه فضای عمومی سیاسی گشودهتر باشد، نهادهای مستقل سیاسی مثل احزاب آزاد، مطبوعات آزاد، افکار عمومی و جامعهی مدنی آزادانهتر میتوانند به حل و فصل اختلافاتشان در چارچوب قانونی دمکراتیک که به آنها اجازهی فعالیت و مشارکت میدهد، بپردازند. معمولا فضای دانشگاه به جز در مواقع بحرانی محل بروز این مناقشات نیست، بلکه محل ایدهپردازی و تعریف موضوعات مورد مباحثه و مناقشه است. اما وقتی فضای عمومی ناامن میشود و حکومتهای مستبد و تمامیتخواه مانع تشکیل و فعالیت نهادهای سیاسی میشوند بخشی از وظایف آن نهادها به سایر نهادهای جامعه از جمله دانشگاهها منتقل میشود. اما درهر دو صورت یک عرف و اصل کلی وجود دارد و آن این که فضای دانشگاه از لحاظ درجهی آزادی برای اظهارنظر، تظاهرات و سایرنمایشهای سیاسی همواره از فضاهای عمومی دیگر باید بازتر باشد. معمولا نیروهای انتظامی حق ورود به محیط دانشگاه را ندارند و حکومتهای دمکراتیک معمولا اعتراضات سیاسی دانشگاهیان را با سعه صدر بیشتری تحمل میکنند و کمتر با دانشجویان درگیر میشوند.
پرسش: حال این سئوال پیش میآید که اگر این دیوار که شما وصفش کردید فرو بریزد چه میشود؟
پاسخ:وقتی این دیوار امن نباشد، چیزی که من اسمش را میگذارم شمشیر داموکلس، هر چند وقت یکبار از بالا به زندگی دانشگاهی وارد میشود و آن را متزلزل میکند. من زندگی خودم را مثال میزنم. در سال ۱۳۴۸ وارد دانشگاه شیراز شدم و تا بهار ۱۳۴۹ محو فضای دانشگاهی بودم. همه چیز برایم شگفتانگیز بود. با همهی هم سن و سالهایم در دانشگاهی که همه چیز داشت از خوابگاه تا زمین فوتبال و سینما و رستوران و کتابخانه فقط میچرخیدم و لذت میبردم و شیفتهی زندگی دانشگاهی شده بودم که برای اهلش ایدهآل است. حدود ۹ ماه که گذشت، اعتراض بزرگی در دانشگاه شکل گرفت. تظاهرات بزرگی راه افتاد و چند نفر را گرفتند و فرستادند سربازی و اعتصاب تمام شد. اما همین اتفاق برای یک پسرنوجوان ۱۷ ساله احساساتی یعنی من درآن موقع هم بسیار تلخ و هم آموزنده بود. شمشیر داموکلس پایین آمده بود و به من فهماند که دانشگاه چهرهی سختتری هم دارد. یادم هست در آن تابستان آنچنان افسرده و مضطرب بودم که در آزمایشگاه شیمی یک پیپت و یک بورت شکستم. اضطرابها که فروکش کرد، مدتی طول کشید تا متوجه شوم به چه چیزی علاقه دارم. همواره به ما تلقین کرده بودند که بچههای زرنگ باید یا پزشکی بخوانند یا مهندسی. دوسالی طول کشید تا براین تلقینات فائق آیم و تغییر رشته بدهم و خواندن آنچه دوست داشتم را شروع کنم. شلوغیهای گاه و بیگاه میآمد و میرفت و ما به آن عادت کرده بودیم. اما وقتی شما به مسائلی مثل ادبیات، حقوق و علوم اجتماعی و سایر شاخههای علوم انسانی علاقه پیدا میکنید نسبت به مسائل جامعه هم حساسیت پیدا میکنید. طبیعی است که دنبال گفتگوها، ایدهها، انتقادات و بهتر شدن اوضاع بروید و سر از ایدههای سیاسی، هرچند ناشیانه و سادهانگارانه در آورید. دنبال همین چیزها بودم که در سال ۱۳۵۳ دستگیر شدم و به زندان افتادم. یک سال زندان بودم و یک سال هم اخراج، اما برگشتم و دوباره زندگی دانشگاهی من شروع شد. این زندگی دانشگاهی تا انقلاب ادامه پیدا کرد و من دورهای پرمشارکت را در زمان انقلاب در دانشگاه تجربه کردم. دورهی آموزش و بحث وگفتگوی بدون سانسور تا اینکه انقلاب فرهنگی شد و شمشیر داموکلس دوباره فرود آمد. یعنی شما در دانشگاه ایرانی دائم میبینید که حیات دانشگاهی با شمشیرهایی که فرود میآید به هم میریزد و این ذهن را پریشان میکند. به خانه برگشتم و چندی بعد برای من نامهای آمد که با گواهی شهود از دانشگاه اخراج شدهام و میتوانم مدرک معادل دریافت کنم. ادامهی تحصیل را فراموش کردم. استخدام شدم و رفتم دنبال کار وزندگی. مدتی بعد دوباره در روزنامه فرمی منتشر شد که دانشجویان اخراجی باید پر میکردند تا تقاضایشان برای برگشت به دانشگاه بررسی مجدد میشد. فرم را پر کردم و فرستادم. در پاسخ مجددا نامهای آمد که شما مطابق شهادت شهود اخراج میشوید و میتوانید مدرک معادل دورهی پایینتر دریافت کنید. ازدواج کردم و صاحب فرزند شدم. چندی گذشت دانشگاه ما هم باز شد. اما مرا در آن جایی نبود. چندی بعد از دانشگاه به من اطلاع دادند که بخش دانشگاهی ستاد فرمان ۸ مادهای امام اعلام کرده دانشجویانی که یک ترم از درسشان باقی مانده، میتوانند نامه بگیرند و ادامهی تحصیل دهند. بعد از اتمام هم باید مراجعه کنند تا فارغ التحصیلیشان بررسی شود. من هم به دانشگاه برگشتم و پایاننامهی خوبی نوشتم که باعث ارتقای وضعیت شغلی من شد. وقتی فارغ التحصیل شدم، آن نهاد مربوط به فرمان امام تعطیل شده بود و مدرکم راگرفتم. این بار از طرف اساتید تشویق شدم تا در دورهی دکترا شرکت کنم. در اولین دورهی دکتری دانشگاه تهران قبول شدم. اما دوباره شمشیر داموکلس بر سرم فرود آمد و درگزینش رد شدم. خوشبختانه گزینش دانشگاه آزاد مهربانتر بود، در آنجا دکتری خود راگرفتم و در کنار شغل دولتی درس هم میدادم. چندی استاد نیمهوقت دانشگاه آزاد شدم، اما در سال ۱۳۹۰ اعلام کردند که استاد نیمهوقت نمیخواهند و دوباره مدرس حقالتدریسی شدم. در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی در محل کارم تعدادی هیئت علمی میخواستند که پذیرفته شدم و در همان دوره که گزینشها ملایمتر بود، شرایط عضویت من در هیئت علمی یک مرکز دانشگاهی فراهم شد. کار کردم تا زمانی که شرایط ارتقای من به دانشیاری فراهم شد. درسال 1395گفتند که دانشیاری من پذیرفته شده اما برای ارتقا باید نامهای بنویسم و تقاضای بازنشستگی کنم. گفتند که حقوق من زیاد است و آنها هم به جامعهشناس احتیاج ندارند. ظاهراً میخواستند به جای من دو استاد اقتصاد بیاورند. ابتدا کمی مقاومت کردم، اما بعد قبول کردم و بازنشسته شدم. البته دورهی بازنشستگی برای من دورهی خوبی است، مطالعه میکنم، فکر میکنم، گاهی به کنفرانسها دعوت میشوم و مینویسم. درواقع یک زندگی دانشگاهی دارم. زندگی دانشگاهی بازنشستگی ندارد و هر کسی که فکر میکند و مینویسد و میخواند زندگی دانشگاهی دارد. منظور من از شرح زندگی خودم این بود که بگویم زندگی دانشگاهی در ایران چنین است. دیوار دفاعی ندارد و شمشیر داموکلس مرتب فرود میآید. البته این شمشیر برای من کمترین آسیب را داشته و بیشترین شانس و همیاری را داشتهام که توانستم در این فضا بمانم. خیلیها با این شمشیر از فضای دانشگاهی بیرون پرت شدهاند و خیلیها از کشور خارج شدهاند. فرار کردهاند و رفتهاند. برخی دنبال بیزینس رفتهاند و عاقبت به خیر مادی شدهاند. شکسته شدن دیوار و فرود آمدن چند وقت یکبار شمشیر داموکلس مانع میشود که دانشگاه تکوین کامل پیداکند. زندگی دانشگاهی بشکفد و پایدارباشد و در امن وامان ایدهپردازی کند. ایدهپردازی که مادر پیشرفت و توسعه است.
پرسش: وضعیت دانشجوها در تعاملات دانشگاهی چگونه است و چه جایگاهی دارند؟
پاسخ:دانشجوهایی که وارد دانشگاه میشوند، سه دسته هستند. یک دسته کسانی هستند که آمدهاند تخصص و مهارتی یاد بگیرند تا در آینده بتوانند با آن تخصص کار کنند. اینها خودشان دو دسته هستند، یگ گروه علاقمند به یادگیری هستند و گروه دیگر صرفاً برای گرفتن مدرک به دانشگاه میآیند و علاقهای به دانش ندارند. دستهی دوم ، اهل اندیشیدن وکنجکاوی و پژوهشاند. این ویژگی را همگان ندارند. ممکن است این خاصیت پیش از دانشگاه و در دوران کودکی در آنان شکل گرفته باشد یا در دانشگاه شکل بگیرد. اینان کنجکاوند، از مطالعه دست برنمیدارند. عادت به فکر کردن و حل مسئله دارند، اینان دانشگاهی واقعیاند. این دسته تا پایان عمر دانشجو میمانند و اصلاً مهم نیست کجا حضور دارند. البته برای این گروه، بهترین جا دانشگاه است. آنجاست که فرصت رشد کاملشان فراهم میشود. برای کسی که عادت دارد بخواند و بیندیشد و بحث کند و بنویسد چه جایی بهتر از دانشگاه. چون زندگی دانشگاهی همین را از او میخواهد و به او میآموزد و از او میخواهد که به دیگران بیاموزاند. اگر فضای رسمی دانشگاه امکانات را فراهم کند، اینها به بهترین اساتید و دانشگاهیان تبدیل خواهند شد. دستهی سومی هم در سالهای اخیر در ایران پیدا شده؛ نمیدانم در کشورهای دیگر هم هست یا نه؟ کسانی که از قدرت و ثروت و رانت برخوردارند و از دانشگاه فقط یک عنوان میخواهند. نه فرصت علم آموختن دارند و نه برای اشتغال به دانشگاه نیاز دارند. جایشان محکم است، اما یک عنوان دکترا جایشان را در میان رقبا محکمتر میکند. در شرایطی که دانشگاهها به راحتی مدرک میدهند، این دسته برای موفق شدن مشکل چندانی ندارند وگاه حتا لازم نمیشود وقت زیادی صرف حضور در دانشگاه بکنند.
پرسش: دانشگاه رسمی در جامعهی ما چه تصویری از خود نشان میدهد؟
پاسخ: به نظر من ما در ایران امروز دو جور مؤسسه تحت عنوان دانشگاه داریم که متاسفانه هیچ تفکیک و طبقهبندی هم بینشان نیست: شبهدانشگاهها (مدرسههای دورهی سوم) و دانشگاههای ناکامل. شبهدانشگاهها در عمل نوعی دبیرستان هستند. درس میدهند و امتحان میگیرند و به سهولت مدرک میدهند و در سرتاسرکشور در شهرها و روستاها پراکندهاند. منظور از دانشگاههای کاملا تکویننیافته یا مختصراً ناکامل دانشگاههای قدیمی عمدتا دولتی هستند که با وجود سابقهی کافی و تحویل دادن فارغالتحصیلان خوب به جامعه به علت برخوردار نبودن از استقلال و یا همان دیواری که از آن صحبت کردیم نتوانستهاند به مراکز بحث وگفتگوی وسیع و تولید اندیشه و ایدهپردازی کارا تبدیل شوند و نقش مغز متفکر جامعه را ایفا کنند. در این میان حوادثی که بر هر دوگروه شبهدانشگاهها و دانشگاههای ناکامل در چند دههی گذشته، میتواند تصویری مناسبی از پویاییسنجی وضع دانشگاههای امروز ایران پیشا روی ما بگذارد.
دانشگاههای غیردولتی جدید در درجهی اول محصول انقلاب و جنگ هستند. بدینترتیب که وقوع انقلاب طبیعتا به رکود اقتصادی درکشور انجامید و جنگ این رکود را تشدیدکرد و منابع موجود دولتی را هم به سوی تجهیز نیروهای رزمنده هدایت کرد. بخشی از جوانان داوطلبانه یا به عنوان وظیفه مشغول دفاع از کشور شدند، اما بخشی دیگر هم بودند که در شرایط جنگی کاری برایشان نبود. دانشگاههای دولتی موجود آن زمان هم ظرفیت محدودی داشتند و تقاضای موجود را برآورده نمیکردند. برای مقابله با این وضعیت تصمیم بر این شد که باکمک خود مردم وامکانات موجود در شهرها بدون توجه کامل به استانداردهای ساختمان وهیئت علمی دانشگاهی مراکز دانشگاهی تاسیس شود، این تصمیم پیامدهای مفید بسیاری داشت، از جمله این که در شهرهای کوچک ورود دانشگاه محرک خوبی برای برانگیخنن مردم به توسعه بود و از آن مهمتر ورود دختران به دانشگاه بود؛ دخترانی که به خاطر دوری راه وکمبود خوابگاه یا تعصبات والدین دانشگاه نمیرفتند، درشهر کوچک خودشان به دانشگاه رفتند و به روند تحصیلکرده شدن جوانان و بویژه دختران ایرانی شتاب بسیار بخشیدند که تحول مثبت وعظیمی در جامعه ایران به شمار میرود. اما متاسفانه با وجود پایان جنگ و اندکاندک فزونی گرفتن شمار فارغالتحصیلان تاسیس شتابناک شبهدانشگاههای خصوصی قطع نشد. حالا انگیزهی مالی وارد شده بود. این دانشگاههای متعدد پراکنده در همه جای کشور نیاز به درآمد داشتند. پس دانشجو میگرفتند و سعی میکردند که این دانشجویان زود فارغالتحصیل شوند تا دانشجویان جدید و شهریههای جدید بگیرند. جلسات دفاع یک ساعته و استادان فرصتطلبی که ده پانزده تا پایاننامه را به اصطلاح با هم هدایت میکردند، سر وکله شان پیدا شد. داستان به اینجا هم ختم نشد. از سویی تحریمها، تورم و افزایش تعداد دانشجویان و دانشگاه باعث شد که بودجهی سرانهی دانشگاههای دولتی هم کاهش یابد و دانشگاههای دولتی هم برای این که از دانشگاههای خصوصی عقب نمانند شروع به تاسیس ضمیمههای پولی با عناوینی مثل پردیس در جای جای مملکت کردند و استادان پروازی را سوار هواپیما کردند و این ور و آن ور فرستادند. نتیجه پایین آمدن کیفیت فارغالتحصیلان، ورود استادان ضعیف و غیردلبستهی دانش به جامعهی هیئت علمی کشور (بخشی از این غیراستانداردها همانهایی بودند که با رانت حکومتی وارد دانشگاه شده بودند) و اختلال در فرایند تکوین دانشگاه کامل بود. اما جامعه پدیدهای دینامیک است و هر تغییر کوچک در آن تغییرات جدید و غیرقابلپیشبینی به وجود میآورد. همین طور هم شد. کم کم شکاف میان عرضهی فارغالتحصیل (که بیش از نیمهشان هم غیراستاندارد بودند) و ظرفیت جذب اقتصاد کشور به شدت زیاد شد. به طوری که سهم بیکاران فارغالتحصیل از کل بیکاران به رقم چهل درصد رسید. درنتیجه اشتیاق به تحصیل دانشگاهی پایین آمد و بخش بزرگی از جوانان تصمیم گرفتند به جای رفتن به دانشگاه دنبال کار به درد بخوری باشند. حالا از سویی این دانشگاههای پراکنده با کمبود دانشجو روبهرو شده بودند؛ درحالی که مثل هر مؤسسهی اقتصادی دیگری برای بقا نیازمند دانشجو و شهریه بودند. پس همهی آنها بدون توجه به ظرفیت هیئت علمی خود شروع به بازکردن وگسترش دادن دورههای تحصیلات تکمیلی شدند و از سوی دیگر فارغالتحصیلانی که بیکار مانده بودند به امید این که با گرفتن مدرک مقطع بالاتر کار پیدا کنند به دانشگاهها هجوم آوردند. اما درواقع اقتصاد ایران آنقدر توسعه یافته نبود که این همه فوق لیسانس راجذب کند. لاجرم بخش بزرگشان باز بیکار ماندند و یا به کارهای نامناسب با تخصصشان مشغول شدند. تعداد دانشجویان متقاضی فوق لیسانس که کم شد حالا همه این مراکزی که قارچگونه در همه جا پخش شده بودند، شروع به گرفتن دانشجوی دکترا کردند. باز آن بیکار ماندههای فوق لیسانس به علاوه علاقمندان واقعی به دورهی دکتری هجوم آوردند. لازم به ذکر نیست که یک اثر جانبی این فرایند گسترش بیرویهی تحصیلات عالی پایین آمدن استانداردهای آموزشی بود. شبهدانشگاههایی که یک دهه بیشتر سابقه نداشتند و شاید حتا دبیرستان خوبی هم نبودند فقط برای بقای اقتصادی خود دکترهای زیر استاندارد تحویل میدادند. اگر بخواهیم خلاصه کنیم میتوانیم بگوییم گسترش بیرویه و جنونآمیز مؤسسات آموزش عالی یک پیامد مثبت داشت و آن بالا بردن آگاهی و درک نسل جوان و بویژه زنان مملکت از طریق مشارکت در زندگی دانشگاهی هر چقدر ناقص بودکه نتایجش کاملا محسوس است و چند پیامد منفی داشت: از جمله از میان بردن استانداردهای دانشگاه و اختلال در تکوین فرایند تشکیل دانشگاههای کامل و واقعی و پایین آوردن استانداردهای بخشی از نیروی انسانی متخصص بالقوه کشور. البته یادمان باشد که ما در این تحلیل مسئلهی مهاجرت را اساساً کنار گذاشتیم.
پرسش: در پاسخ به پرسش اول از دانشگاه رسمی و غیررسمی و زندگی دانشگاهی رسمی و غیررسمی سخن گفتید. ممکن است بیشتر توضیح دهید.
در همان پاسخ اول گفتم ساختمان، اساسنامه، قانون، کارگزینی، بودجه هیچکدام جان و ذات دانشگاه یا آکادمی نیستند. جان دانشگاه مجموعه تعاملاتی است میان دوگروه دلبستهی دانش وهنر، دلبستهی یادگرفتن و یاد دادن، بقیه چیزها ابزارند.هرچقدر ساختمانهای شیک و صندلیهای لوکس و اطاقهای مبله بسازیم، هر چقدر سرمایهگذاری کنیم، حتا اگر ازخارج استاد خوب بیاوریم تا این تعامل برقرار نشود و عمق نیابد دانشگاه واقعی شکل نمیگیرد. پس دانشگاه قائم به فیزیک و مکان نبوده و نیست.گاه دانشگاه در یک فضا جای میگیرد و نقش خود را که همان نوآوری و ایدهپردازی است انجام میدهد اما خیلی اوقات این تعاملات خارج از دانشگاه برقرار میشود. پس این پرسش در میان میآید. اگر همهی این ساختمانها که اسمشان را دانشگاه گذاشتهایم تعطیل شوند و همهی استادان را اخراج کنند و همهی دانشجویان را بفرستند خانهشان و در فضای دانشگاه گندم بکارند آیا دانشگاه از بین میرود؟ پاسخ من این است بدن دانشگاه از بین میرود اما جان دانشگاه باقی میماند. جان دانشگاه فقط وقتی از بین میرودکه تعامل میان آن دوگروه آموزگار و فراگیرنده قطع شود. بهتر است مثالی بزنم. تا مدتها شعر نو و داستاننویسی نو در دانشکدههای ادبیات ایران جایی نداشت. تمام تمرکز استادان بر ادبیات کلاسیک ایران بود که تا قرن نهم به اوج خود رسیده بود. از سبک هندی جلوتر نمیآمدند. نه تنها از شعر نو سخن نمیگفتند بلکه با شعر نو مخالفت میکردند و شاعران نوپرداز را به سخره میگرفتند. در دههی پنجاه البته چند استاد جوان کمی به نوآوریها توجه کردند اما جو غالب دانشگاه همان بود. ادبیات فارسی یعنی سبک خراسانی و عراقی و هندی همین. اما در کنار دانشگاه از همان آغاز دههی 1300 خورشیدی که رمان تهران مخوف اولین رمان فارسی به سبک رمانهای جدید در کتابفروشیهای تهران پدیدار شد و اواخر دورهی رضاشاه که نیما اشعار نواش را در مجلهی موسیقی به چاپ رساند، ادبیات نوین ایران از نظم و نثر شروع به رشد کرد و بعد از پایان جنگ جهانی شتابان در میان جوانان و تحصیلکردگان فراگیر شد. شاعران میسرودند و در مطبوعات و محافل ادبی میخواندند و به شکل کتاب چاپ میکردند و علاقمندان جوان میخریدند و میخواندند و آنها هم میسرودند. چند مجلهی ادبی محل تعاملات میان آموزگاران نوآور و فراگیرندگان مشتاق شدند. گاه از سوی دانشجویان در دانشگاهها یا در مکانهای دیگر شب شعر برگزار میشد، گاه در پاتوقهای روشنفکری شاعران و قصهنویسان و دوستداران جوانشان گرد هم میآمدند، تعاملات افزایش یافت و سبکهای مختلف شعر نو از هم جدا شدند. چار پاره، شعر نیمایی، شعر سپید. کتابفروشیها محل عرضهی این آثار بودند. بزرگترین شاعران و نویسندگان معاصر ما محصول همین تعاملات بیرون از دانشگاه هستند. کتابهای ادیبان معاصر ما مرتبا تجدید چاپ میشود و زندگی مادی بازماندگانشان را تامین میکند. کافیست ویترین کتابفروشیها را نگاه کنید. هیچ ویترینی خالی از کتابهای ادبیات نوین نیست. شاید فقط یکی دو تا از این ادیبان در دانشگاه رفت و آمدی داشتهاند. اما اکثرا اصلا دانشگاهی نبودهاند. حالا در دانشگاهها استادانِ همگام با زمانه آثارشان را تحلیل میکنند. حتا برخی از این هنرمندان به خارج مهاجرت کردهاند، اما آثارشان در ایران منتشر و خوانده میشوند. طرفه این که نقش این گروه در شکلگیری انقلاب 57 از نقش استادان دانشکدههای ادبیات بیشتر بوده است.
چرا راه دور برویم. دقت کردهاید که چقدر شمار کتابهای جامعهشناسی ترجمه و تالیف شده زیاد شده است. به هرکتابفروشی که مراجعه کنید چند کار جدید به شما معرفی میکند. شمار آنها که در این سالها بویژه پس از انقلاب در ایران یا خارج از کشور علوم اجتماعی خواندهاند به حدی رسیده که یک اجتماع پویا و متحرکی از علاقمندان این شاخه از دانش به وجود آورده است. قطعاً رشد سریع دانشگاهها که در سئوالهای قبلی از بدیهایش گفتیم نقش مثبتی در افزایش تعداد جامعهشناسی خواندهها داشته است. زیرا تاسیس رشتهی جامعهشناسی نیازمند آزمایشگاه و کارگاه نبوده و برای همین به تعداد زیاد در سرتاسر کشور این رشته را درس دادهاند. تولد وگسترش قابل توجه انجمن جامعهشناسی ایران یکی از محصولات همین جوشش و خروش جامعهشناسی خواندههاست. گروهی از فارغالتحصیلان به کار ترجمه پرداختهاند و اثر ارزشمند نویی نیست که در انگلیسی و حتا فرانسه بیرون بیاید و ترجمه فارسیش را اندکی بعد در میز کتابفروشیها نبینیم. البته نقص زیاد است. نیازمند مترجمان ترکی و عربی هستیم تا از آثارجامعهشناسان این کشورها که به کشور و فرهنگ ما نزدیکتر هستند هم سر درآوریم. شاید ترجمهها بیعیب نباشند اما قطار راه افتاده چون کتابها را میخرند. البته آنها که کتاب درسی میشوند بیشتر فروش میکنند اما بقیه هم خواننده دارند حتا از غیرجامعهشناسان. این دانشگاه غیرفیزیکی که تن ثابت ندارد، اما جان خروشان و زنده دارد روز به روز عمیقتر و ایرانیتر میشود. اما در سالهای اخیر با ورود فضای مجازی، پیامرسانها و سامانههای کنفرانسی مثل گوگلمیت و اسکایپ و .. که روز به روز بیشتر و بهتر میشوند نیاز به مکان فیزیکی کمتر وکمتر میشود. میتوان درفضای مجازی علم و هنر آموخت، بحث وگفتگو راه انداخت و زندگی دانشگاهی داشت. وقتی حلقهی تعاملی حوزهای از دانش در میان مردمی شکل گرفت، دانشگاه و زندگی دانشگاهی هم شکل میگیرد چه مکان فیزیکی و ساختار اداری موجود باشد وچه نباشد.
پرسش: شما راجع به شکلگیری ایدهها و اینکه این ایدهها با فاصلهای وارد جامعه میشوند و میتوانند جامعه ر ا تغییر دهند صحبت کردید. در جامعهی ما چه اتفاقی افتاده که نهتنها از ایدهها استقبال نمیشود حتی اجازهی شکلگیری ایدهها نیز داده نمیشود؟
پاسخ: این انتخابی است که حکومتها میکنند.آشکار است که در جامعهی مدرن اگرحکومت دیوار سه لایهی پیش گفته را برای دانشگاهها ایجاد کند، دانشگاه خلاق میشود و در هر حوزهای از سیاست تا تکنولوژی این ایدههای دانشگاهساخته میتواند به جامعه کمک کند. اما اگر دولتها نتوانند این فضا را برای دانشگاه ایجاد کنند، وضعیتی که شما گفتید ممکن است پیش آید. این مشکل دانشگاه نیست، مشکل حکمرانی و مدیریت است. حکمرانی باید این توانایی را داشته باشد که دیوار امن را بدون ترس بسازد و محصولات آن فضای امن را برداشت کرده، کاربردی کند و به کار ببرد. وقتی حکومتی نخواهد، عقلش نرسد یا نتواند از این ظرفیت استفاده کند، این مشکل اوست نه دانشگاه.
- متشکرم
- خواهش میکنم