نعمت الله فاضلی

دکتر نعمت الله فاضلی فروردین99 2از همان زمان که علم مدرن و نهادهای آن در ایران پاگرفت یعنی از دوره ناصرالدین شاه، «قبله عالم»، تا زمان رضاشاه، و بعد از او محمد رضاشاه و دوره جمهوری اسلامی، نظام های سیاسی و حاکمان ایران و قبله عالم ها حداقل در یک چیز اجماع داشته اند: نقد یعنی سیاه نمایی، منفی بافی، ناامید کردن مردم و توطئه دشمن. این اجماع نیز حداقل یک پیامد بزرگ و همیشگی داشته و آن پرهزینه کردن اندیشه ورزی نقادانه و  کشتن تفکر مستقل و جلوگیری از شکل گیری سوژه خلاق و نقاد از طریق نظام‌های آموزشی و آموزش عالی است. در مدرسه و دانشگاه نه تنها به «علایق رهایی بخش» توجه نمی شود و اساساً سرکوب می شوند؛ بلکه تفکر تحلیلی و انتقادی معرفت شناسانه هم آموزش نمی دهند که مباد روزی اندیشه ای مستقل به ذهن شان خطور کند. پیامد این وضعیت و استمرار تاریخی و طولانی آن موجب شده اهمیت و جایگاه مفهوم نقد از نظام آموزشی و آموزش عالی ایران حذف یا کاملاً حاشیه ای شود و فراموش شود که نقد خون جاری در رنگ نظام آموزشی و آموزش عالی است. خشک شدن این خون، مرگ و نیستی آموزش است. معلمان و مدرسان نیز عموماً رغبتی به دانستن، آموختن و ورزیده شدن در نقد ندارند. «گفتمان ضدنقد» توانسته بر گفتمان نقد مسلط شود و حتی صورتی هژمونیک و چیره پیدا کند. «ضد نقد» زبان و مفاهیمی را خلق و جا انداخته است: سیاه نمایی، منفی بافی، روشنفکر بازی، نقد منصفانه و نقد مشکل گشا (همراه با راه حل). فرهنگ آموزش و فرهنگ دانشگاه، فرهنگ نقد است. هر از گاهی لازم است این فرهنگ را بشناسیم و ویژگی‌های آن را یادآور شویم. یادآوری این ویژگی ها ضرورت دارد؛ تا این ضرورت ها را ندانیم، نمی توانیم دریابیم که چرا آزادی و آزادی بیان و آزادی اندیشه و آزادی دانشگاهی، مفاهیم لوکس، غربی و باری به هر جهت نیستند. تا ندانیم نقد خون جاری زندگی دانشگاهی است، و لازمه جاری بودن این خون، فضای آزاد است، نمی توانیم ریشه فلاکت‌ها و فقرها و فقدان‌های مان را بشناسیم. چشمان دانشگاه بدون نقد نابیناست، و نقد بدون آزادی، ممکن نیست. این قصه وقتی نوبت به علوم انسانی و اجتماعی می‌رسد، اهمیتی مضاعف و صد چندان دارد. گمان نکنیم که تنها سیاستمداران و قبله عالم‌ها هستند که نقد را بر نمی تابند، نقد را نمی شناسند، دل خوشی از نقد ندارند؛ نه، سخت خطا کرده ایم اگر چنین پنداریم داریم. دشمنان نقد و آزادی خانگی هم هستند. استادان و شبه استادان و مدیران و دیوانسالاران دانشگاهی و نظام آموزشی برای پاسداشت منافع شخصی و از میدان به در بردن رقیب و چیزهای دیگر، دیوارهای صخره ای و سنگی عبور ناپذیرتری برای نقد و آزادی در محیط های آموزشی و دانشگاهی ساخته و تراشیده اند. آنها حتی بیش از ناصرالدین شاه نیازمند دانستن و فهمیدن فرهنگ نقد هستند. بگذارید مروری کنیم بر ویژگی ها این فرهنگ در اجتماعات علمی علوم انسانی.                

1) فرهنگ نقد «جزء ساختاري»  و «هويت بخش» اجتماعات دانشگاهی است و بدون نقد، علم و اجتماع علمي و دانشگاهی وجود ندارد؛ در حالي‌كه اجتماعات ديگر مي توانند بر پايه عناصر ديگر قوام و دوام يابند، و نقد براي آنها جنبه ثانويه دارد. علت اين امر به نحو ساده به «نظام خود ارزيابانه»  علم و دانشگاه مربوط است. روايي و اعتبار يا قابل قبول بودن و نبودن و به طور کلی ارزش گذاری در باره فعاليت دانشگاهی در حوزه علم تنها و تنها بر عهده دانشگاهيان است و نظام يا ابزاری خارج از نظام علم، مشروعيت و صلاحيت ارزشيابی فعاليت‌های علمی و دانشگاهی را ندارد.  اين دانشگاهيان هستند که به «نحو مسئولانه»  به فعاليت‌های علمی و پژوهشی و دانشگاهی حساس بوده و به فعاليت های دانشگاهی و توليدات علمی واکنش نشان دهند و با ارزيابی انتقادی ميزان درستی يا نادرستی و سهم هر فرد و فعاليت در پيشبرد علم و مرزهای دانش را تعيين می‌نمايند. «قوه قضاييه» به معنای نيروهای قضاوت کننده در عرصه علم همان کسانی هستند که علم را خلق می کنند. اين تمايزی اساسی است که بين نظام علمی و ديگر نظام های اجتماعی وجود دارد. در صورتی که دانشگاهيان از «برخورد انتقادی»  و مسئولانه به فعاليت‌های همکاران خود پرهيز کنند، «اجتماع علمی» هرج و مرج درونی می‌شود و نهایتاً از پويايي و رشد باز می‌ماند.

اين خصيصه در علوم انسانی و اجتماعي از بيشتر ساير حوزه‌هاي علمي اهمیت دارد؛، زيرا در اين علوم همان گونه كه «دنزين» (15 :2000) روش شناس برجسته مي گويد «نقد» بنيان روايي و اعتبار يافته هاي علمي است. او مي نويسد: «روايي و اعتبار هر تحقيق اجتماعي بسته به ميزان آگاهي انتقادي است كه آن تحقيق ارائه مي كند.» البته اين معيار براي سنجش روايي و اعتبار تحقيقات اجتماعي تنها در اجتماعات علمي اي پذيرفته است كه از مرحله پوزيتويسم خشك قرن نوزدهم گذشته و قدرت تحليل ذهن انسان را محدود به محاسبات آماري و استفاده از اعداد نمي دانند، و براي سنجش روايي و اعتبار تحقيق، صرفاً به معناداري روابط ميان متغير ها تابع و وابسته در پژوهش اكتفا نمي‌كنند. بسياري از تحقيقات در حالي كه از نظر محاسبات آماري معتبرند، نمي توانند مسئله اي را طرح يا پاسخي براي موضوعي فراهم كنند. بر اساس اين معيار كه مي توان آن را «هنجار نقد» ناميد، مي توان يكي از اساسي ترين اركان فرهنگ نقد را  سنجيد. ارل ببي در کتاب «جامعه شناسي علم انتقادي» به درستي استدلال مي كند كه «علوم اجتماعي، هوشياري و آگاهي انتقادي از حيات اجتماعي است» ( 1379: 15). پير بورديو نيز معتقد است: «ممارست و تمرين در جامعه شناسي في نفسه داروي پيشگيري كننده از بروز كنش‌هاي غير عقلاني است، زيرا ماهيت اين علم نقد و مراقبت مداوم از خود است» (1969:19). اگر بپذيريم علوم اجتماعي يعني نقد، ناگزير بايد پذيرفت تمرين جامعه شناسي نيز، به منزله پاره اي از خود، مستلزم نقد است.                                                                                              
2) در اجتماعات علمي و دانشگاهی نقد سازمان تعريف شده ای دارد؛ و هنجارها و معيارهاي نقد كم و بيش بر پايه اجماع عام صورت مي گيرد و «نقد خصوصي»  يا «زبان خصوصي نقد» ، و «نقد خارج از سازمان علم» وجود ندارد. مي توان اين را «هنجار عموميت»  فرهنگ نقد ناميد. در صورتي كه كنشگران علم كنش هاي ارزيابانه خود در حوزه علم را، خارج از اين چاچوب انجام دهند، مي توان آن را «نابهنجاري» ناميد. شايد مناسب ترين روش براي مطالعه  آسيب شناسانه ميزان سرپيچي از هنجار عموميت در فرهنگ نقد مردمنگاري باشد. زيرا افراد نقدهاي خصوصي و خارج از چارچوب رسمي سازمان علم را در روابط غير رسمي، گفتگو هاي دوستانه، و  به طور كلي زندگي روزمره ابراز مي دارند؛ و «مشاهده مشاركتي»  در «اجتماع دانشگاهي» مي تواند توصيفي دقيق و عميق از اين امر فراهم سازد.                          
3) مشاركت در فرهنگ نقد براي كليه اعضاء اجتماع علمي و دانشگاهی الزامي است؛ و ميزان «تعلق حرفه اي»  فرد در اجتماع علمي و دانشگاهی تابع ميزان «مشاركت نقادانه» او است. اين امر را مي توان «هنجار مشاركت»  ناميد. به روش‌هاي گوناگون مي توان پايبندي اعضاء اجتماع علمي و دانشگاهی به اين هنجار را سنجيد. ميزان مقالات انتقادي كه دانشگاهيان در ارزيابي و نقد آثار ديگران يعنی همکاران خود نوشته و در نشريات علمي منتشر كرده اند شاخصي دم دست و ساده برای سنجش هنجار مشارکت در يک اجتماع دانشگاهی است. البته شاخص های ديگر مانند به چالش کشيدن نظريه ها و فرضيه های موجود در قالب ارائه «نظريه رقيب» به نحو عميق تر مشارکت انتقادی در فعاليت علمی را آشکار می کند.

4)  نقد، عمل و «كنش موقت»  يا «واكنش موضعي» در برابر يك حادثه نيست، بلکه «فرايند نهادي شده ای»  است كه به صورت پيوسته و  در قالب ها و  اشكال گوناگون  تحقق مي يابد.                                                                                                                  
5) اگرچه نقد در اجتماع علمي و دانشگاهی مانند ديگر اجتماعات در پيوند با مناسبات قدرت است، اما «اعتبار» و «مشروعيت» آن از مرجعيت يا «اقتدار» سرچشمه نمي گيرد. حتي آنجا كه بر مباني قدرت هجوم برده و آشكارا قدرتي را به چالش مي كشد نيز از حمايت و اقتدار قدرت هاي رقيب بركنار است.                                 

در اجتماع علمي فرد مجاز است از هر ايده اي سخن بگويد و از هر عقيده اي دفاع كند و هر ايده اي متعلق به ديگري را به چالش و نقد دعوت كند، تنها به شرط آنكه اين كار بر پايه مباني عقلاني و منطق صورت گيرد، و نه با اتكاء به مرجعيت و قدرت. زيرا صاحبان قدرت در منطق اجتماع علم، از آن حيث كه زمام قدرت در دست آنهاست،  منبع مشروعيت و اعتبار نيستند. حضور عوامل قدرت در اجتماع علم يا به‌کارگيري زبان آنها در چالش‌هاي گفتمان علمي، مداخله غير مسئولانه محسوب شده و باعث كاهش مشاركت اعضاء اجتماع علمي و دانشگاهی مي شود.

همچنين بايد توجه داشت كه حضور غيرمسئولانه كنشگران قدرت در فرهنگ نقد تابع ميزان استقلال نهاد علم و سازمان دانشگاه و ديگر نهادهاي مولد دانش از سازمان سياسي جامعه است. در غير این صورت سرشت سلطه جويانه و اقتدارطلبانه دستگاه قدرت مي طلبد كه مرزهاي اجتماع علمي و دانشگاهی را به رسميت نشناسد و همواره نهاد علم را جزيي از دستگاه ديوانسالاري خود بشمارد.