جوادافشارکهن

درهمایش روز علوم اجتماعی در دانشگاه بوعلی سینا من درباره دوموضوع سخن گفتم.این نوشته اشاره ای کوتاه به محتوای آن سخنان است.می توانم امیدوار باشم این گفتار بهانه ای باشد برای اظهار نظر سایر همکارانم در جهت رسیدن به درک های راه گشا تر درباره وضعیت علوم اجتماعی درایران.

به نظرمن، مفهوم نسل برای بررسی سیر تحول کیفی علوم اجتماعی در ایران مناسب نیست و لذا نمی توان از نسل های مختلف جامعه شناسان ایرانی سخن گفت و یا قائل به گفتگویی میان نسل های مختلف جامعه شناسان شد.اگر اصراری به استفاده از این مفهوم باشد،به اغماض شاید بتوان مفهوم نسل را در این جا به معنای محدود جمعیت شناسانه آن تقلیل داد.درواقع بعد از بنیان گذاری جامعه شناسی درایران،جامعه شناسان بعدی به طور عمده در کار توسعه کمی جامعه شناسی برآمدند و در نهایت راهی برای تبدیل جامعه شناسی به دانش راه گشای اجتماعی و عمق یابی تفکر مبتنی بر پژوهش و بینش جامعه شناسی باز نشده است.به نظر من از همین روست که جامعه شناسی نتوانسته است در ایران به بازاری پربازده برای جامعه شناسان بدل شود وحوزه فعالیت وزندگی جامعه شناسی صرفا در محدوده کوچک آکادمیک تداوم داشته است.درواقع کالای جامعه شناسان خریدارانی در جامعه ایرانی نداشته است.در این جا شاید بتوان به لزوم بررسی های پژوهشی بیشتر درباره رابطه شرایط و ویژگی های جامعه ایران با شرایط تحول علم جامعه شناسی اشاره کرد.ازاین منظر پرداختن به حوزه جامعه شناسی معرفت و علم در ایران باید دارای اولویت در بررسی های جامعه شناسانه باشد.

موضوع دوم مورد توجه من ،اهمیت پیدا کردن ترجمه در روند گسترش کمی جامعه شناسی ایران بوده است.این امر مرتبط با وضعیت مورد اشاره در بخش پیشین این نوشته است.در این جا باید تاکید شود که به علت فقدان شکل گیری یک ادبیات تخصصی و رو به توسعه و یک زبان جامعه شناسی قابل نفوذ در بدنه وکلیت واقعیت اجتماعی در جامعه ایرانی،جامعه شناسان ایرانی ناگزیر از اتکاء فزاینده به متون ترجمه برای تداوم فعالیت خود بوده اند.این امر موجب گردیده است جامعه شناسی در ایران از زبان تخصصی و منحصر به فردی برای اشاعه یافته ها و بیان ایده هایش باز یابد.فقدان رابطه نظام مند با جامعه جامعه شناسان در شبکه روابط جهانی شده علم جامعه شناسی و عدم امکان برای تبادل ایده ها وافکار با این شبکه به نوعی تک افتادگی جامعه شناسان ایرانی از یک سو و محرومیت از مزایای رابطه متقابل و ثمر بخش علمی از سوی دیگر انجامیده است.ترجمه در این جا در مقام نوعی تنفس مصنوعی برای پیکر بی جان جامعه شناسی نقش آفرینی می کند و از حیات واقعی بخشیدن به جامعه شناسی درایران عاجز می ماند.علاوه براین ها،نگریستن به جامعه شناسی به عنوان پدیداری بیرونی و بیگانه،مجال رشدیابی کیفی آن را در ایران بیش از پیش با محدودیت مواجه ساخته است.روشن است که در نبود امکان برای تحقق زبان جامعه شناسی،امکان شکل گیری سنت های جامعه شناسانه و تداوم مکتب های جامعه شناسی به شکل واقعی فراهم نیامده است و این فقدان به ابزارشدگی جامعه شناسی ایرانی انجامیده وآن را به امری در خدمت رسانه ها،روشنفکران و نخبگان و دستگاه بوروکراتیک بدل ساخته است.در هر مقطعی بنا بر نیازهای عمومی، جامعه شناسی سبک و سیاقی غیر اصیل یافته و از بدل شدن به رسانه ای مستقل با زبان خاص و منحصر به فرد و تخصصی دور شده است.اگر امروز اقدام به یک نظر سنجی از جامعه شناسان ایرانی درباره رسالت جامعه شناسی درایران بنماییم،احتمال اندکی وجود داردکه ماحصل آن چیزی یکتا،متمایز و خاص و البته دارای وابستگی به درون مایه هایی باشد که صرفا برآمده از علمی باشد که جامعه شناسی نام گرفته است.به عبارت دیگر فقدان استقلال و خود اتکائی جامعه شناسی به مثابه موجودی بالغ و وورزیده در ایران،موید وابستگی آن به شرایط و اوضاع و احوالی است که آن را از رسیدن به تعالی کیفی بازداشته است.روشن است دراین وضعیت،انتظار داشتن از جامعه شناسی برای آن که بتواند فهم و درکی موثر از جامعه ایرانی به دست دهد چندان موجه نیست.درانتهای این نوشتار،مایلم توجه مخاطبان فرهیخته را به ضرورت انجام پایش های منظم و ادواری درباره دگرگونی در متغیرهای کمی و کیفی جامعه شناسی درایران در حوزه های مختلف آموزشی،پژوهشی،اداری و بوروکراتیک،در روال های تصمیم سازی و در نهایت در سطوح مختلف زندگی روزمره به شکل باواسطه و بی واسطه،جلب نمایم.تصویر جامعه شناسی درایران باید با تاکید بر بینش تاریخی،به شکل کامل تر و دقیق تری ترسیم شود.تاریخ جامعه شناسی قرار است بخشی از خود جامعه شناسی باشد.با تاریخ نگاری و تاریخ پژوهی جامعه شناسی درایران،در مسیر فهم وضعیت جامعه شناسی درایران گام بر می داریم.پیش از همه شایسته است امکان تحقق این گونه تاریخ پژوهی ها نیز مورد بحث و گفتگو قرارگیرد.