عباس نعیمی جورشری
هفته پیش خبر اخراج دوست فاضلم جناب دکتر محمدرضا نظرینژاد از هیأت علمی گروه حقوق دانشگاه گیلان رسانهای شد. چندی مکث و تامل نمودم تا سخنانم نه از سر هیجان شخصی باشد مسأله اخراج، حذف یا به حاشیه راندن متفکران را میتوان در الگویی نظری به بحث نهاد. این امر را ذیل مسأله شدن خود دانشگاه قابل طرح میدانم.
حکمرانی در زمره مفاهیم اصلی جامعهشناسی سیاسی قرار دارد. بر این مبنا میتوان از چیستی و چگونگی حکمرانی پرسش نمود. رابطهای که در اساس خویش بر مناسبات جامعه و حکومت متکی است. در حد فاصل این دو، نهادهایی تعریف میشوند که از جمله مهمترین شان نهاد علم و دانش خواهد بود. سازماندهی آن در شکلهای مدرسه، دانشگاه و حوزه رقم خورده است. نهاد علم در موقعیت وجودی خود دارای استقلال است. استقلال از هر نهاد دیگری مانند دولت، هنر، مذهب، اقتصاد، خانواده و… ضمن اینکه با همهی آنها ارتباط موثق دارد. آنچه از دیرباز به اعتلای نهاد علم در یک تمدن یا دولت-ملت یاری رسانده همین استقلال بوده است. هرگونه ورود تحمیلی نهادهای دیگر به عرصه علم، آن را تضعیف مینماید. زیرا دانش در ماهیت بنیادین خود بر پرسشگری و نقادی ایستاده است و دست بلند و دید فراخ میطلبد. چنانکه فلسفه علم نشان میدهد، دانش و دانایی در صدد رفع جهالت، گریزی ندارد جز «استمرار نقد عقلانی» نسبت به نظریههای موجود و رویههای عملی جاری. دانشگاه سوژهترین سازمان مدرن در عملیاتی شدن این هدف است. براین اساس هرگونه مهندسی که از بیرون بر بدنه دانشگاه تحمیل شود آن را از کارکرد اصلیاش دور میکند. تولید و بازتولید دانش در چنان فضایی کمتر رقم خواهد خورد. سرعت آن گرفته میشود و از دقتش کاسته خواهد شد. احترام به استقلال دانشگاه منشأ مهم رشد دانایی در جامعه و نظام حکمرانی است و بی اعتنایی بدان نظام اجتماعی را متضرر نموده و از تعادل خارج میکند.
دانش در چه فضایی صعود مییابد؟ پژوهش به عنوان دالان دانایی در کدام بستر تسهیل میشود؟ پاسخ به این پرسشها و پرسشهایی از این دست ما را به سمت کلیدواژه «تکثر» هدایت خواهد کرد. حضور اندیشههای مختلف و متنوع در ساحت دانشگاه به قوام پژوهش و گفتگوی نقاد به عنوان مسیر دانش می انجامد. ضرورت این مهم در عرصه علوم انسانی عریانتر نیز میباشد. چنانکه رشتههای فلسفه، جامعه شناسی، حقوق، علوم سیاسی، روانشناسی و اقتصاد دارای مکاتب فکری چندگانهاند. هرگز یارای یکسان سازی ندارند. باید دقت داشت که اساسا رشد این علوم در متن تضادهای مکاتب و نظریهها رقم خورده است. مواجهه انتقادی این آرا با یکدیگر در یک فرایند دیالکتیکی به ظهور آرای نو میانجامد. بر همین مبنا بایستی دانشگاه را به حضور نحلههای مختلف فکری «تجهیز» نمود. این تنوع و تضاد در واقع تجهیز دانشگاه است در مقابل بلاهت و افول دانایی. چنانکه حذف افکار متکثر و حرکت به سمت همسانی فکری به تضعیف خردمندی میانجامد. ما بایستی به جد از حضور مخالفانمان در عرصهی اندیشه حمایت کنیم در همان حال که جدیترین نقدها را به نظریههایشان وارد میدانیم! چنانکه نگارنده بارها از دانشگاهیان و متفکرانی حمایت نموده و مقامشان را محترم شمرده که در مبانی فکری با آنها متفاوت و حتی متضاد بوده است. از مرحوم داوود فیرحی گرفته تا روانشاد آرامش دوستدار. از این نظر دانشگاه هم به عبدالکریم سروش نیاز دارد و هم به مرحوم سیدجواد طباطبایی. دانشگاه هم نیازمند بیژن عبدالکریمی است و هم محمدرضا نیکفر. هم مرحوم عماد افروغ را میخواهد هم سعید مدنی را. دانشگاه در حضور طیفهای فکری متعدد به کارکرد خویش یعنی تولید دانایی نزدیک خواهد شد چنانکه در غیاب این تنوع، از ریل منحرف میگردد و دستمایهی سیاسیکاری میشود. حال آنکه مقام خردمندی بسی والاتر از امر سیاسی یا رقابتهای جناحی و یا حسادتهای گعدهای است.
در کنار فشارهای بیرونی همواره بایستی از مسألههای درونی دانشگاه نیز یاد کرد. این امر به تصویر دقیقتری از مسأله کلان دانشگاه میانجامد. چنانکه حلقههای بسته هیأت علمی موانع جدی در جذب نیروهای جوانی هستند که از استقلال رای برخوردارند و دیدگاههایی مستقل از گروه مستقر دارند. میل به مرید و مرادی در جمعهای دانشگاهی همواره سبب شده نیروهای متفکر و محققی که به سویههای غیر تعلق دارند حذف شوند. در اینجا صراحتا میتوان از نوعی تبعیض و ستم سخن گفت که پیچیدهتر از نظایر عریان است. کارگزار این تبعیض خود گروه علمی و بافت اداری است.
چنانکه حسادتهای صنفی عامل حذف نیروهای دانایی است که در حضورشان، ضعف بنیه علمی سایرین آشکار میشود. دانشگاه همواره از این مدخلها مورد هجوم بوده است. لذا بسیاری از حذفها ناشی از تنگ نظری عناصر دانشگاهی بوده است و نه فشارهای بیرونی. رد پای حب و بغضهای شخصی اغلب در چنین مواردی دیده میشود که ذیل بهانههای بخشنامهای، اداری، هنجاری و یا رکود علمی، فرافکنی شده است.
بنابراین در یک جمع بندی مایلم تصریح کنم دانشگاه در تنوع و کثرت افکار و آرا به هدف و رسالت اصلیاش یعنی تولید دانش و حقیقت پژوهش تعهد خواهد داشت. حذف این تنوع و برنتابیدن این تکثر عملا آن را ناکارآمد خواهد نمود. ناکارآمدی و ابتذال دانشگاه به سقوط سطح اندیشه در جامعه میانجامد و انحطاط فکری و رفتاری را رقم خواهد زد. بنابراین در خصوص مصداق این یادداشت عرض میشود؛ میتوان با آرای محمدرضا نظرینژاد مخالف بود و تحلیلهای او را به نقد کشید اما نمیتوان انکار کرد که حضور او سرمایهای است برای دانشجویان حقوق و سایر دانشگاهیان. پاکدستی و شجاعت و دانش برتر او اسباب تربیت دهها شاگرد واجد این صفات است. چنانکه کوتاهی اندیشه اساتید، شاگردانی کوتهنظر پرورش خواهد داد. حذف چنین سرمایهای که دارای مقبولیت بالای اجتماعی است خسرانی است بر پیکره دانشگاه. نگارنده به عنوان شاگردی کوچک که در زمرهی استعدادهای درخشان وزارت علوم بوده و سالها در جستجوی خرد، در رشتههای مختلف جامعهشناسی، مدیریت بازرگانی، حقوق، تاریخ، روانشناسی، علوم سیاسی و هنر، تحصیل یا تدریس نموده یادآوری مینماید؛ اساتید حقوق که دارای بینش اجتماعی و درک تاریخی باشند کمیاب و ارزشمند هستند. به باور نگارنده محمدرضا نظرینژاد یکی از این چهرههاست که سزاست مغتنم شمرده شده و در کسوت استادی از بینش او بهرهبرداری گردد.
http://www.ensafnews.com/436076