میزگرد دوم نشست «بررسی اندیشههای اجتماعی شریعتی» که به مناسبت سالگرد وفات وی برگزار شده بود، به نقد کتاب «شریعتی و آینده تفکر ما» تالیف دکتر بیژن عبدالکریمی اختصاص داشت. این میزگرد با حضور مولف کتاب، دکتر حسن محدثی، دکتر جواد میری، دکتر محمد محمدی، دکتر عباس منوچهری و دکتر محمد علی مرادی برگزار شد و مدیریت آنرا دکتر سیدجواد میری برعهده داشت.
در بخش اول این نشست، نویسنده کتاب به معرفی اثر خود پرداخت و انگیزه خود از تالیف کتاب «شریعتی و آینده تفکر ما» را این طور برشمرد:
1. مسألة انحطاط تاریخی:
نیچه در "چنین گفت زرتشت" میگوید: «کویر بزرگ و بزرگتر میشود». مطابق با تفسیر هایدگر، تعبیر «کویر» در این عبارت نیچه اشاره به «انحطاط» دارد و معنای سخن نیچه این است که انحطاط در حال گسترش است. ما نیز امروز با توجه به عالم اجتماعی و تاریخی خود، میتوانیم سخن نیچه را تکرار کنیم. هایدگر همچنین در تفسیر خویش از این عبارت نیچه توضیح میدهد انحطاط چیزی بیش از ویرانی و هولناکتر از نابودی است؛ چرا که ویرانی تنها آنچه را تاکنون رشد کرده یا ساخته شده از بین میبرد، اما انحطاط از رشد و بالندگی در آینده نیز باز میدارد و از هرگونه سازندگی ممانعت میکند. ویرانی از بین میبرد، در حالی که انحطاط امور بازدارنده و ممانعتکننده را پیوسته گسترش میدهد.
به اعتقاد راسخ من، شریعتی یکی از سرمایههای عظیم و یکی از مآثر فکری و فرهنگی تاریخ معاصر ماست که میتوانست و میتواند به منزلة سنگر و امری مقاومتکننده در برابر بسط انحطاط قرار گیرد. اما جامعة اسیر انحطاط نه تنها از سرمایههای خویش بهره نمیبرد بلکه آنها را نیز ویران و تباه میسازد.
2. مرگ روشنفکری، انحطاط روشنفکران
به نظر میرسد انحطاط تمام پیکرة حیات اجتماعی و تاریخی ما را در روزگار کنونی فرا گرفته است. این امر صرفاً مربوط به تودهها، سنتگرایان یا حوزة سیاست نیست، بلکه وجود دانشگاهیان، روشنفکران و جریان روشنفکری ما را هم در برگرفته است. لذا مواجهة اکثر ما دانشگاهیان و روشنفکران نیز با شریعتی در چارچوب انحطاط تاریخیایی است که اسیرش هستیم.
همه پدیدارها و واقعیتها ذوابعاد، پیچیده و درهمتنیدهاند. لذا میتوان آنها را از چشماندازها و در سطوح گوناگونی مورد بررسی قرار داد. این حکم در خصوص پدیدار روشنفکری نیز صادق است. اگر بکوشیم از منظری فلسفی و متافیزیکی دربارة پدیدة روشنفکری سخن بگوییم، باید گفته شود با ظهور عالم پسامدرن، یعنی ظهور جهانی نیچهای، پدیدار تاریخی روشنفکری نیز به پایان خود نزدیک شده است تا آنجا که در کنار بسیاری از مرگها و پایانها میتوان از «مرگ جریان روشنفکری» یا «پایان جریان روشنفکری» نیز سخن گفت.
عبدالکریمی در ادامه صحبتهای خود به دلایل «پایان جریان روشنفکری» از نگاه خود اشاره کرد و آنها را اینطور برشمرد: دلایل زیر را میتوان به منزلة برخی از مهمترین دلایل «پایان جریان روشنفکری» ذکر کرد:
در جهان کنونی، یعنی در جهان پسامدرن، جهان بیمتافیزیک شده است، یعنی دیگر هیچ نظام متافیزیکی معین و مشخصی وجود ندارد که صرفاً بر اساس آن بتوان به تفسیر جهان پرداخت. به تعبیر جیانی واتیمو، فیلسوف ایتالیایی معاصر، روزگار ما روزگار «درهم شکستگی انتولوژی» یا روزگار «انتولوژیهای درهم شکسته» است.
همچنین، «مرگ خدا»، و به دنبال آن «مرگ جهان فرامحسوس»، «مرگ مطلق»، «مرگ بنیاد و بیبنیاد شدن جهان»، «مرگ بنیاد ارزشها»، «مرگ سلسهمراتب ارزشها»، «مرگ اخلاق»، و نیز «مرگ حقیقت»، و باور به تولیدی بودن، قراردادی و مجعول بودن حقیقت، تلقی جهان به منزلة افسانه، و تلقی حقیقت به منزلة اوهام پایدار، تلقی جهان به منزلة صیرورت محض و فاقد هر گونه تعین، و فرو ریختن مرز حقیقت و مجاز، و تلقی حقیقت به منزلة بازیهای زبانی، فروپاشی رابطه حقیقت، سعادت و فضیلت، اوج گرفتن فردگرایی و اندیویدآلیسم و تبدیل انسانها به اتمهای مستقل اجتماعی، تضعیف همبستگیهای اجتماعی، ملی، ناسیونالیستی، طبقاتی و...، پایان یافتن احساس تعلق به سرزمین، خاک و حتی ملیت و کمرنگ شدن هر گونه عصبه و تعصب به معنای تعلق، تبدیل ماهیت امر سیاسی به امر اقتصادی، بی قاعده شدن امر سیاسی و لذا مرگ و اضمحلال سیاست (در معنای احساس سرنوشت مشترک داشتن با دیگری)، مرگ میراث (مرگ گذشته)، مرگ اتوپیا (مرگ آینده)، و سیطرة زمان حال (یعنی صرفاً در زمان حال و آیندة نزدیک به زمان حال زیستن)، غلبة فرهنگ مصرفگرایی و مصرفپرستی، عدم وجود نیروهای نفی (نیروییهایی چون پرولتاریا، انقلابیون، ناسیونالیستها و ... به منزلة نیروهای رهاییبخش جامعه)، پایان یافتن عصر انقلابها، افزایش جبر سیستم و در نهایت غلبة نیهیلیسم، و ظهور «آخرین انسان» یا «انسان کوچک و حقیر» به لسان نیچه و سیطره اخلاق رمگی و بردگی و نهایتاً «مرگ انسان» در معنای «مرگ اصالت، مرگ ارادهها و آرمانهای بزرگ و مرگ خودآگاهی (در قیاس با رشد فزاینده و سرسامآور اطلاعات و آگاهی)» از دیگر اوصاف روزگار ماست.
در یک چنین شرایطی و با توجه به این اوصاف تاریخی و جهانی است که میتواند گفته شود در واقع حیات روشنفکری و ارزشهای روشنفکری که مبتنی بر فرهنگ نخبهگرایانه و تکیه بر ارزش های روشنفکری در قیاس با ارزش های غریزی و زندگی روزمره است، به دلیل بیبنیاد شدن اخلاق، فروپاشی سلسلهمراتب ارزشها و به رسمیت شناخته نشدن وجود ارزشهای برتر، جریان روشنفکری در سطح جهانی با بحرانهای عمیقی روبروست و میرود به پایان خود نزدیک شود.
در جهان تکنیکزدة کنونی، زندگی غریزی و اندیشیدن به ارضای نیازهای اولیة زندگی، مصرفگرایی و جهانبینی بورژوایی آن چنان غلبه یافته است که کمتر مجالی برای توجه به ارزشهای والا باقی مانده است. روشنفکران تودهها را به حرکت، اصالت و خودجوشی دعوت میکنند اما دعوت آنها بیپاسخ میماند. این بیپاسخ ماندنِ دعوت جریان روشنفکری از سوی تودهها را نباید به منزلة یک مسألة سیاسی، عارضی، محلی و موقت بلکه باید به عنوان امری متافیزیکی و وصفی بنیادین از جوامع کنونی و نیز امری جهانی و غیراجالی تلقی کرد. اگر در گذشته «انقلابی آنارشیست» و در جوامع جهان سوم «چریک انقلابی» الگوی جریان روشنفکری بود و در جوامع غربی در دهههای پایانی قرن بیستم با بسط دولتـملتهای مدرن روشنفکر به ایفای نقش نخبة تکنوکرات و بوروکرات اصلاحطلب بسنده کرد در جوامعی چون جامعة ما نه امکان بازگشت به الگوی پیشین «انقلابی آنارشیست» و «چریک انقلابی» وجود دارد و نه به دلیل عدم تحقق کامل پدیدار دولتـملت در معنای مدرن کلمه ایفای نقش نخبة تکنوکرات و بوروکرات اصلاح طلب امکانپذیر است. لذا برای روشنفکران ما، هم به تبع فضای جهانی روشنفکری و هم با توجه به مختصات سیاسی و جامعهشناختی جوامعی چون جامعة ما، هیچ الگوی مشخصی برای ایفای نقش روشنفکری وجود ندارد و روشنفکران کلیشهای، مقلد و غیرخلاق نیز کمتر بر یافتن الگوی تازهای برای تحقق حرکت روشنفکری خویش میاندیشند.
به هر تقدیر، جریان روشنفکری ما با بحران در عمیقترین معنای کلمه روبروست، بحرانی که در میان روشنفکران ما نااندیشیده باقی مانده است.
اما اگر بکوشیم با پدیدار روشنفکری در دیار خود نه از سطح و منظری فلسفی و متافیزیکی بلکه از سطح و منظری جامعهشناختی مواجهه داشته باشیم میتوانیم از «انحطاط جریان روشنفکری در ایران» سخن بگوییم. نقطة قابل اهمیت این است که این نقد را نباید نقدی کینهتوزانه، دشمنانه یا حتی محافظهکارانه بلکه باید به منزلة نوعی آسیبشناسی مهرورزانه و دردمندانه تلقی کرد. از سوی دیگر، محرومیتها، آسیبدیدگیها و سرکوب شدگیهای جریان روشنفکری نمیتواند بهانهای واقع شود تا ما وجود بحرانی عمیق و نیز بسط انحطاط را در جریان روشنفکری نبینیم. خودآگاهی اصیل به این امر که بحران و انحطاط در وجود ما خانه کرده است، میتواند ما را در مواجهه با سرمایهها و میراث فکری و فرهنگی بسیار قلیل جامعة خویش و چهرهای چون شریعتی معتدلتر سازد.
3. نشانههایی از انحطاط
الف. عدم درک رابطه تفکر و سنت
جریان روشنفکری همچون دیگر اقشار جامعه توجه ندارد که تفکر در سایه تفکر و در یک سنت امکانپذیر است. لذا اکثر قریب به اتفاق روشنفکران ما هیچ تلاشی برای پیوند با سنت تاریخی و نیز با سنت فکری و نظری پیشین خود صورت نمیدهند. نادیده گرفتن سرمایهها و مأثر فرهنگی، «قهر کردن به متن»، «پشت کردن به متن»، و بدتر از همه «تخریب و ویران ساختن متن» به جای «دیالوگ با متن»، «تلاش به منظور خوانش بهتر متن» و «فهم بهتر متن در قیاس با فهم خود مؤلف» از نشانههای انحطاط است.
«به رسمیت نشناختن دیگری» و مواجهة توتالیتر با «دیگری» از جمله با مأثر فرهنگی از یکسو نشانگر ریشه داشتن توتالیتریانیسم در وجود همه ما و از سوی دیگر نشانة نوعی خودشیفتگی، خودبنیادی و انحطاط اخلاقی ماست. به دلیل وجود همین اوصاف است که در کشور ما هیچ تجربة اصیلی از دیالوگ حقیقی میان روشنفکران و متفکران ما وجود ندارد یا بسیار کم وجود دارد. یک چنین «قهر کردن به متن»، «پشت کردن به متن»، «تخریب و ویران ساختن متن»، «به رسمیت نشناختن دیگری» و مواجهة توتالیتر با «دیگری» را در مواجهة دانشگاهیان و روشنفکرانمان با شریعتی به خوبی میبینیم.
ب. عدم توجه به تغییر افق تاریخی
میان ما و شریعتی فاصلة تاریخی عظیمی شکل گرفته است. این فاصله صرفاً تقویمی و کرونولوژیکال نیست. فاصله ما با شریعتی به لحاظ تقویمی و کرونولوژیکال سی سال است اما به لحاظ تاریخی شکاف ژرفی میان افق معنایی روزگار او و زمانة ما شکل گرفته است، که گویی چند قرن میان ما و او فاصله وجود دارد. روزگار ما ویژگی هایی پیدا کرده که به برخی از آنها در آغاز سخن اشاره کردم. همین ویژگیها باعث شده است که افق معنایی ما با زمان شریعتی کاملاً متفاوت باشد. خود همین تغییر افق تاریخی به مانع هرمنوتیکی عظیمی میان ما و شریعتی تبدیل شده است. عدم توجه به تغییر افق تاریخی و عدم تلاش به منظور غلبه بر موانع هرمنوتیکی خود نشانهای از «عدم فرهیختگی» و «عدم برخورداری از هنر و قدرت خوانش متن و به سخن درآوردن متن» است.
ج. ترجمهای و مقلد بودن یکی دیگر از نشانه های انحطاط است.
ترجمهای و مقلد بودن یکی دیگر از نشانههای انحطاط است. شریعتی در قیاس با کانت، نیچه، هایدگر، فرگه، ویتگنشتاین و... به ما نزدیکتر است. شریعتی با زبان مادریاش میاندیشید و این امری است که نمیتواند از جانب روشنفکران ترجمهای و مقلد که همواره تحت تأثیر موجی از اندیشههای غرب هستند به رسمیت شناخته شود. روشنفکران ما حرمت اندیشیدن به زبان مادری و حرمت متفکرانی چون شریعتی را که به زبان مادریشان میاندیشند نگاه نمیدارند.
د. مواجهة ایدئولوژیک
تفکر ایدئولوژیک تمام پیکرة حیات فکری و فرهنگی ما را گرفته است و تفکر اصیل و مواجهة حِکمی و فلسفی از سوی همه جریانات، از جمله از سوی جریان روشنفکریِ اهل ایدئولوژی نیز سرکوب میشود. اساساً میان پدیدة روشنفکری، یعنی شیفتگان و دلسپردگان به جهانبینی و ارزشهای عصر روشنگری با تفکر ایدئولوژیک پیوندی وثیق وجود دارد. عصر روشنگری طغیانی بر مسیحیت و سنت تاریخی بود و این طغیان بیشتر ایدئولوژیک بود تا فلسفی و متافیزیکی.
نویسنده کتاب «شریعتی و تفکر آینده ما» در ادامه بحث خود گفت: امروز نیز در دیار خود در میان روشنفکرانمان شاهد طغیانی علیه سنت تاریخی و هر گونه سنتگرایی و هر گونه دعوت به تأمل بر سنت تاریخی هستیم. لذا بسیاری از حملات و انتقادات روشنفکران به شریعتی دلایل ایدئولوژیک دارد و نه فلسفی و متافیزیکی. مواجهة یکسویه با سنت تاریخی و یک کاسه کردن هر گونه دعوت به بازاندیشی در خصوص سنتهای تاریخی از جمله با یک چوب راندن دعوت متفکرانی چون شریعتی مبنی بر بازگشت به سنت و بازگشت به خویشتن با بنیادگرایی و بومیگرایی بنیادگرایانه و نادیده گرفتن تمایزات و اختلافهای بنیادین میان آنها از نمونههای بارز مواجهة ایدئولوژیک با متن اندیشة شریعتی است. به همین دلیل است که معتقدم انتقادات دکتر شایگان، دکتر سروش و دکتر سیدجواد طباطبایی به شریعتی مبنی بر تبدیل شدن سنت به ایدئولوژی توسط شریعتی کاملاً به دلایل ایدئولوژیک و نه بر اساس خوانش متن صورت گرفته است. در خوانش این سه بزرگوار از شریعتی خطای هرمنوتیکی فاحشی وجود دارد. آنان دریافتی از ایدئولوژی را به متن اندیشة شریعتی تحمیل میکنند که در متن آثار خود او دیده نمیشود.
امروزه در مواجهة سیاستزده و ایدئولوژیک عموم روشنفکران ما با مسائل اجتماعی و تاریخی و نیز با سنت تاریخی مسألههای «آزادیهای سیاسی» در اولویت است. با روشنفکران در خصوص این که آزادی سیاسی یکی از مهمترین مقومات جهان کنونی و نیز یکی از مهمترین مسائل سیاسی و اجتماعی است موافق و همدلم. اما آنها به مسألة ظهور جهان نیچهای و مسأله بسیار اساسی نیهیلیسم، که مهمترین مسألة فلسفی و نیز تاریخی و اجتماعی روزگار ماست بیتوجهاند. آنان توجه ندارند که آزادی راستین در جهان نیهیلیستی کنونی تحققپذیر نیست و آزادی را صرفاً در معنای آزادی لیبرالی می فهمند که دیگر در جهان پسامدرن به منزلة آرمانی شورانگیز مورد اعتماد و اعتقاد نیست. همچنین در جهان نیهیلیستیک کنونی دیگر کسی حاضر نیست برای تحقق آرمان آزادی از خود ایثار و جانگذشتگی نشان دهد. لذا معتقدم روشنفکران ما نیز که به منزلة یک واکنش در برابر وضعیت تاریخی کنونی به ارزشها و جهانبینی عصر روشنگری قرن 17 و 18 میلادی اروپا بازگشتهاند همچون سنت گرایان ما از نوعی تأخر تاریخی رنج میبرند.
دکتر عبدالکریمی افزود: روشنفکران ایدئولوژیزدة ما بر اساس عقلانیتی انتزاعی و غیرتاریخی پیوسته از عقلانیت و آزادی و دمکراسی سخن میگویند. آنان بر اساس عقلانیت انتزاعی و غیرتاریخی خود به این واقعیت بزرگ بیتوجهاند که با گفتن عقل، عقل، عقل یا آزادی، آزادی، آزادی، عقلانیت و آزادی در هیچ جامعهای شکل نمیگیرد. اگر روشنفکران ما با عقلانیتی انضمامی و تاریخی و بر اساس توجه به خود واقعیتها و نه تحمیل سلایق و علایق ایدئولوژیک خویش به واقعیتها بیندیشند، در آن صورت در مییافتند که با توجه به تاریخیت (historicity) ما هیچ اندیشهای در ایران معاصر تاکنون به اندازه اندیشة شریعتی پتانسیل و توان برای رویارویی با بنیادگرایی را نداشته، در جهت بسط عقلانیت و آزادی از اثرگذاری تاریخی برخوردار نبوده است.
در بخش دوم این نشست و پس از معرفی کتاب، دکتر حسن محدثی، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی، به بیان نظرات خود در خصوص کتاب پرداخت و گفت: من از موضع یک جامعه شناس با شما صحبت میکنم و قرار است کتاب دکتر عبدالکریمی را نقد کنم. به نظر میرسد در جامعه ما نوعی شریعتی شناسی شکل گرفته است و مدام محل نزاع و بحث است و البته این امر جای غبطه خوردن به متفکر جوانی دارد که در دهه چهارم عمر خود از دنیا رفت. سه موضع درباره شریعتی شناسی وجود دارد:
متاسفانه عمده کسانی که به شریعتی تعلق فکری دارند روشهایی را در پیش گرفته اند و عموما عقایدی قالبی را در مورد شریعتی مطرح میکنند. مثلا منتقدان شریعتی را متهم به این موضوع میکنند که آثار شریعتی را نخوانده اند و این اتهام را مدام تکرار میکنند. یکی دیگر از شیوه های مورد استفاده طرفداران شریعتی این است که شریعتی را طوری تعریف میکنند که گویا جای مشخصی ندارد روی مرزهاست. آنها شریعتی را ورای مرزها و برچسب ها میدانند. آقای عبدالکریمی هم شریعتی را گشوده به روی همه مرزها میدانند.
این عقاید قالبی و پیش فرضها، تلاشهایی مزبوحانه برای گریز از نقد است. مگر میشود یک متفکر به روی همه سنتهای فکری و نظامها گشوده باشد؟ مگر میشود متفکری مبانی فکری نداشته باشد. هر متفکری که مبانی فکری داشته باشد میتواند پارادایمیک بیندیشد. هر نوع تفکر ما نوعی زندان برای ما میسازد که آن نظام فکری به ما اجازه نمیدهد که به هر چیزی بیندیشیم و فکر کنیم. این افراد شریعتی را دور از دسترس هرگونه نقد قرار میدهند.
محدثی با اشاره به این نکته که نباید این موضوع را نادیده گرفت که تلاش دکتر عبدالکریمی تلاشی قابل تقدیر است، خاطر نشان ساخت: بیش از سی و چند سال از وفات شریعتی گذشته است و ما هنوز او را طوری توصیف میکنیم که مثل ندارد و نسبت به همه افقها باز است. اما به نظر من اسطوره سازی کافی است. اگر ما در آثار یک متفکر، اندیشه ارزشمندی می بینیم، در صورتی که میتواند راهی به روی ما بگشاید، میتوانیم آنرا اخذ کنیم. به نظر من این نقد به نویسنده کتاب وارد است و ما باید از وضع فراتر برویم و آنرا عملا به کار بگیریم.
این کتاب مملو از توازیهای تبیین ناشده است. "همان طور که هایدگر ... و هوسرل ... گفت". قرار گرفتن شریعتی در توازی با متفکران غربی راه خوبی برای معرفی فکری یک متفکر نیست. راه امروزی کردن یک متفکر این نیست که در مورد او ادعاهای کلان مطرح کنیم. خواننده انتظار دارد که نویسنده شباهتهای فکری هایدگر و شریعتی را تبیین کند تا بداند که توازی های فکری او با هایدگر و نیچه چه بوده است. موضوع دیگر این است که در کتاب جهت گیری مشخصی دارد که دائما بگوید شریعتی چه نبوده است و مدام سلبی سخن گفتن، خواننده را آزار میدهد. نقد دیگر این است که رویکرد شریعتی به نظر من پدیدار شناسانه است و رویکرد سنت گرایان ایدئولوژیک. اما در کتاب تعریف دقیقی از مفاهیم ایدئولوژیک، تئولوژیک و پدیدارشناسی ارائه نمیشود. گویا افرادی که ایدئولوژیک و تئولوژیک می اندیشند به نوعی جزم اندیشی گرفتارند و تفکر شریعتی پدیدار شناسانه است. در واقع این کتاب اصطلاحات فنی را در معنای غیر تخصصی خود استفاده میکند. در حالی که تفکر پدیدارشناسانه ویژگیهای مشخصی دارد.
محدثی در بخش پایانی سخنان خود افزود: بنده معتقدم ما در مواجه با یک متفکر، باید سنت فکری او را مشخص کنیم. بعد میتوانیم او را وارد مقایسه باسایر متفکران کنیم و این امر مانع میشود که در دام خطا گرفتار شویم. به نظر من شریعتی در درون الهیات انتقادی می اندیشد و به لحاظ دینی خودمدار است و تمام پایه های فکری او تئولوژیک است و از آنجا که الهیات انتقادی با اندیشه های هگل و مارکس قرابت دارد و بنابراین شریعتی بین سنت انبیای بنی اسرائیل و سنت چپ نوعی قرابت و نزدیکی را میبیند و به همین دلیل قرائتی انتقادی از اسلام را مطرح میکند. به عبارت دیگر سنت شریعتی الهیات انتقادی است و یکی از جاهایی که میتوانیم به شریعتی برگردیم و اندیشههای او را با دید انتقادی از آن خود کنیم، بحث «الهیات و اسلام انتقادی» است.
دکتر محمد محمدی، در بخش دیگری از این نشست به بیان نظرات خود پرداخت گفت: عنوان بحث من شریعتی و راه نرفته یا تاسیس راه خودی است. به نظر من با انتشار این کتاب شریعتی مجددا وارد قلمرو عمومی شد. این کتاب مجموعه مصاحبه با خبرنگاران است و گاهی به همین دلیل تکرار در آن وجود دارد و شاید به دلیل مصاحبه بودن، مفاهیم به خوبی توضیح داده نشده اند.
وی گفت: ما اساسا نتوانسته ایم سنت فکری ایجاد کنیم. در شرایط انقلاب ما کاملا تحت تاثیر شریعتی بودیم و حالا که برخی از گذشته خود پشیمان شده اند همه چیز را گردن شریعتی می اندازند. ما امروزه فهمیده ایم که انقلابها ضعیف تر از آن هستند که تغییرات عمیق ایجاد کنند. شریعتی این تجربه و نیز فرصتی برای بازاندیشی در مورد تفکرات خود را نداشته است. به نظر من یک گسست معرفت شناختی در اندیشه شریعتی وجود دارد که کمتر به آن پرداخته میشود. شریعتی که امت و امامت را می نویسد در مقایسه با شریعتی دهه 50، نوشته های پخته تری دارد و با بازگشت به خویشتن به دنبال سنتی است که یک هویت خودی را بسازد. شریعتی اصالت گراست و در جهانی زندگی میکند که گفتمان نوسازی و وابستگی در آن غالب است و شریعتی از گفتمان نوسازی بیزار است چون میخواهد انسان غربی را در شرق بسازد. چون انسان شرقی گذشته و اصالت دارد. شریعتی تا حدی با مکتب وابستگی همدلی دارد اما گسستی که این مکتب با غرب دارد، مورد نظر شریعتی نیست. در شرایط پسا استعماری مساله ما فقط غرب نیست که با یک انقلاب امپریالیستی همه مسائل حل شود. در همین زمان شریعتی به حوزه فرهنگ روی میآورد و درون سنت میگردد و عقلانیت او معطوف به هدف است و از شرایط موجود ناراضی است و میخواهد جامعهایی بسازد که در آن شرایط انسانی است و آدمها میتواند روابط منصفانه داشته باشند. برای شریعتی، ساختارها خیلی مهم است اما در عین حال معتقد است که نمیشود هیچ کاری نکرد و باید به تحول مثبت اندیشید.
دکتر محمدی اضافه کرد: ما امروزه با هویتهای گوناگون قومی، سیاسی و ... در کنار هم زندگی میکنیم و نیازمند یک دولت مقتدر هستیم که این هویتها با یکدیگر وارد جنگ نشوند. ما امروز باید تعریفی از هویت داشته باشیم و میتوانیم آنرا از تفکر شریعتی وام بگیریم. شریعتی معتقد است ملیت مجموعه ایی از فرهنگ هاست که در کنار هم زندگی میکنند و ما را از غرب و سایر کشورهای جدا میکند.
دکتر عباس منوچهری، سخنران سوم این نشست بود که به بیان نظرات و انتقادات خود از کتاب «شریعتی و تفکر آینده ما» پرداخت و گفت: قرار است متن کتاب مبنای بحث و گفتگو باشد. پرداختن به یک اندیشمند در حوزه جامعه شناسی کار غریبی است مگر در حوزه جامعه شناسی معرفت. متن کتاب، فلسفی است. از دید پدیدار شناسی و نه فلسفی کتاب منسجمی است و باید به این نکته توجه داشت که ساختار این متن که مصاحبه است نه یک رساله، ظرفیتهایی نیز ایجاد کرده است. متد و نگاه کتاب پدیدار شناسی است نه فلسفی دیدن. حوزه اندیشه شناسی، حوزه متفاوت و جدی ایی است که این متن علی رغم مشکلاتی که دارد مثل این که رفرنس ندارد و در قالب گفتگو است، اما در عین حال از نظر علمی ارزشمند است.
دکتر منوچهری افزود: یک مشکل مهم که ما در علوم انسانی داریم و خودش را خیلی نشان میدهد «بحران روش» است. با بحث انحطاط نویسنده کتاب موافق نیستم نه در باب روشنفکری و نه در باب حوزه عمومی. انحطاط به معنای بحران روش را درست میدانم. ما هم در حوزه آکادمی و هم بیرون از آن دچار بحران روش هستیم. فردی که روش ندارد نمیتواند متن را بخواند و بفهمد. در مورد شریعتی یکی از مشکلات مان فقدان روش در خواندن متن است. برای روش فهم اندیشه در دنیا مکاتبی وجود دارد، مکاتبی که میگویند چگونه بفهمیم یک متفکر چه گفته است؟. این در حالی است که ما بیشتر درگیر این موضوع هستیم که چرا گفته است؟.
او ادامه داد: رابطه اندیشه و زمان خیلی مهم است. به نظر برخی از منتقدین شریعتی متعلق به دهه 50 است اما این موضع مبنای علمی ندارد. اساسا تفکر به زمان تعلق ندارد اگر چه شکی نیست که با زمان ربط دارد. سخن اصلی من این است که بهتر بود ابتدا به ساکن رابطه اندیشه با زمان در این کتاب بحث میشد که چه نسبتی میان این دو وجود دارد. شریعتی خصوصیت تاریخی اندیشی دارد و این بسیار بارز است و او بحث از انسان و تاریخ میکند و هویت انسانی را با تاریخ عجین میداند. شریعتی تاریخ "اکنون" را مطرح میکند. موضوع تاریخ پرداختن به گذشته نیست. بلکه تاریخ با گذشته کار دارد اما موضوع آن "اکنون" است و شریعتی به این معنا تاریخ اندیش بود و این تنها نوع رابطه اندیشه با زمان نیست و این موضوعی است که ما در بحران روش با آن روبرو هستیم و به همین جهت یکی از اولین بحث هایی است که به طرح آن نیاز داریم.
منوچهری با اشاره به این نکته که ما در عرصه آکادمی سخت مونولوژیک هستیم، گفت: در بحث مواجهه با متن، دانش اندیشه شناسی اقلا چند مولفه را دخیل میداند: مولف، متن، زمینه، مفسر. در این کتاب روش مغفول مانده است و بحث اصلی پدیدار شناسی و هرمنوتیک و مونولوژیک بودن است. نحوه آشنایی با شریعتی اولین بحث کتاب است اما به راستی این بحث چه اهمیتی دارد؟ مهم است است که چگونه شریعتی را بخوانیم؟. پس بهتر بود مقدمه ایی برای کتاب با موضوع روش هم نوشته میشد.
سخنران پایانی این نشست، دکتر محمدعلی مرادی بود. که بحث خود را با یک سوال «چگونه تفکر مفهومی زوال مییابد؟» آغاز کرد و گفت: ما تا زمان ملاصدرا تفکر مفهومی داریم و از آنجا به بعد دیگر منطقی در تفکر ما وجود ندارد. چرا به ابن سینا و آدام اسمیت رفرنس میدهیم؟ چون آثار آنها منطقی نوشته شده اند. «منطق فرهنگی» یعنی ما به جهان شریعتی برویم و ذهن او را بازسازی کنیم. نویسنده کتاب «شریعتی و تفکر آینده ما» راجع به تئولوژی صحبت میکند اما ما الهیات داریم نه تئولوژی. کسی که فلسفه میخواند باید دقت مفهومی داشته باشد. الهیات بحثی است درباره خدا و تفاوت دارد که در باب برهان بحث کنیم یا در باب جدل. در تفکر ما کم کم جدل حاکم شده است و ما در باب برهان بحث نمیکنیم. الهیات دانشی است درباره خدا در باب برهان. فلاسفه با مفاهیم کار میکنند وقتی از خرد مدرن صحبت میشود، خرد مدرن از دکارت شروع میشود و به کانت و هگل و نئوکانتی ها و هایدگر میرسد. ما اساسا خوانش متن نداریم. سنت ما تا قبل از ملاصدرا است و بعد از بین میرود و فقط دو نفر (علامه طباطبائی و آقای حائری) در همه این سالها هستند که به سنت پایبند هستند و خطابه ندارند. ما باید برای شکل گیری آکادمی، مفهومی با یکدیگر بحث کنیم و بتوانیم افق های جدیدی باز کنیم. ضمن تشکر از تلاش دکتر عبدالکریمی، به نظر من جریان روشنفکری فقط بسیج عمومی و اجتماعی را دنبال میکرد و فقط به خطابه میپرداخت و متن را نادیده میگرفت.
در پایان این نشست، نویسنده کتاب به مطالب مطرح شده، ابهامات و انتقادات پاسخ داد. لازم به ذکر است این نشست روز چهارشنبه مورخ 28 خرداد ماه 1393 در سالن کنفرانس انجمن جامعه شناسی ایران برگزار شد.
اخبار مرتبط: