دکتر سیدمحمد الحسینی*

نشست نهم از سلسله نشست‌های «نظم، تغییر، مطالبه‌گری و درمانگری اجتماعی» به همت گروه‌های جامعه‌شناسی نظری و جامعه‌شناسی تفسیری در تاریخ 2 بهمن ماه 1400 با عنوان «تخیل اجتماعی در شاهنامه با رویکرد تفسیری پرگمتیستی» برگزار شد.

تخیل اجتماعی در شاهنامه با رویکرد تفسیری پرگمتیستی بهمن1400در ابتدای جلسه، عابد حدودی مقدمه‏‌ای را درباره جلسه و طرح مسئله بیان کرد و گفت: این نهمین جلسه کلاب هاوسی ما از سلسله جلسات نظم تغییر مطالبه‌ گری و درمانگری است و امروز پیرامون کاربست روش ‌شناسی پارادایم تفسیری پرگمتیستی در جامعه ‌شناسی ادبیات با عنوان «تخیل اجتماعی در شاهنامه فردوسی» گفتگو خواهیم کرد که البته جلسه امروز همزمان با سالروز تولد ابوالقاسم فردوسی نیز هست که نقش او در فضای فرهنگی و اجتماعی ایران همواره مورد توجه و پررنگ بوده است.

ح.ا. تنهایی نخستین سخنران جلسه بود و سخن خود را چنین آغاز کرد: این بررسی شاهنامه با رویکرد نظریه زمینه ‌ای نیاز به ذکر چند نکته به‌خصوص به ‌لحاظ روش ‌شناسی و نسبت این ‌موضوع با پارادایم تفسیری پرگمتیستی دارد. چون احتمالاً تصور بر این است که پارادایم تفسیری پرگمتیستی به تحلیل‌‌های کنونی و موقعیت‌‌های در حال انجام، توجه می‌کند یا اینکه روش زمینه‌ای عبارت است از پژوهشی در موقعیت حاضر و از موجودات زنده که مشاهده یا مصاحبه شوند. اولاً که پارادایم تفسیری پرگمتیستی تمام واقعیت اجتماعی را در تمام سطوح خودش از خردِ خرد تا کلانِ کلان در دو فرایند بررسی می‌ کند. از یک سیستم منظم و تکرار شونده که برآیند هم‌کنشی های متفاوت که قابل تقسیم به اجزا نیست و منظم و پایدار است. بنابراین مطالعه امور تاریخی یا مطالعه واقعیت‌ های بزرگ ساخت جزئی از برنامه مطالعاتی هم‌کنشی نمادی و جامعه ‌شناسان تفسیری است. تاریخ ایران از جهت چالش ‌ها، قوت ‌ها و ضعف ‌هایش، تمام آن چیزهایی که ما می‌ دانیم و مشکوک هستیم یا نمی ‌دانیم یکی از منابع مطالعاتی ما خواهد بود. همان‌طور که برای مثال بلومر وقتی‌که قصد داشت چگونگی تحول سیستم تولیدی رو از حالت‌های پیشاصنعتی به صنعتی مطالعه کند به تاریخ جوامع صنعتی در دوره‌های مختلف می‌پرداخت. بر این اساس، مطالعه تاریخی قطعاً در برنامه و استراتژی مطالعات پژوهشی تفسیری پرگمتیستی است. تاریخ ایران دو صورت دارد: یک تاریخی که نوشتاری یا مکتوب است و آنچه که مورخین نوشتند. بخشی از تاریخ ما تاریخ نانوشته است این تاریخ نانوشته هم خود چند قسمت است؛ بخشی از آن مربوط به مردم ‌شناسان و انسان ‌شناسان است که در دوره ‌های مختلف، بازنویسی و بازتولید کردند، بخش دیگر، تاریخ شفاهی است؛ تاریخ شفاهی یعنی تاریخی که روایت ‌ها و گزارش ‌ها سینه ‌به‌ سینه از نسلی به نسل دیگر منتقل می ‌شود که دو ویژگی خیلی مهم دارد: یکی اینکه تاریخ شفاهی شاید واقعی ‌ترین تاریخ باشد و تاریخی که مورخین درباری فقط برای مصالح درباریان یا طبقات فرادست و حاکمان ننوشته‌اند. بنابراین تاریخ مکتوب است که می تواند پر از ابهام باشد نه تاریخی که مردم ‌شناسان استخراج کرده اند یا تاریخ شفاهی. یک ویژگی خوب تاریخ شفاهی این است که واقعیت را از دهان مردم و آنچه که هست را نقل می‌کند. اما یکی از ویژگی ‌های فرهنگ شفاهی، تغییر آن در طول نسل‌ های متوالی است؛ به این دلیل ممکن است بعضی از سلیقه ‌ها و علاقه‌ ها باعث کم‌ و زیاد شدن گزارش ‌ها و روایت ‌ها شود و گاه با اسطوره ‌سازی و افسانه ‌سازی همراه شود. این تاریخ شفاهی که قبل ‌از فردوسی هم به ‌صورت نثر و نوشته ‌شده موجود بوده، توسط فردوسی تحقیق می ‌شود. ایشان مسائل مربوط به شاهنامه را در شهر به شهر و ده به ده حرکت می‌کند و با مردانی که در این زمینه و آدم ‌هایی که در این زمینه روایت ‌ها را در سینه داشته‌ اند صحبت می ‌کند، یادداشت ‌برداری می‌ کند. شیوه‌ مطالعه‌ فردوسی مبتنی بر مصاحبه است و مطالعه‌ اسنادی که از شاهنامه قبلی وجود داشته و فردوسی این‌ها را با ردیف شعری حماسی تنظیم می ‌کند به شیوه‌ ای که هویت ایرانی در تمام ادبیات فارسی در آن نمود پیدا کند و پدیدار بشود، به ‌لحاظ روش مطالعه یک روش فرود به زمینی است و از نظر روش در قلمرو پارادایم تفسیری قرار دارد. استراوس هم که از بنیان‌گذاران روش زمینه ‌ای است ذکر کرده‌ که از هر نوع منبعی اعم از فیلم، خاطرات، دست ‌نوشته ها، تاریخچه ‌ها و هر منبعی که محقق می‌ تواند با آن به واقعیت نزدیک شود استفاده کرد و این دقیقاً همان روشی است که بلومر تاکید می ‌کند.

دکتر الحسینی سخنران دیگر این جلسه بود که دغدغه خود را شکل گیری هویت و تمدن در ایران عنوان کرد و در شرح خود از کارش گفت: نزدیک ‌ترین روش برای کشف معنای ذهنی در طول تاریخ با روش فرود به زمین یا تئوری زمینه‌ ای امکان‌پذیر است و فهم تخیل اجتماعی از اسطوره‌ هایی که در شاهنامه وجود دارد و تجلی و به سطح آمدن استمرارگونه رسوبات هویتی شاهنامه در نگرش و زندگی ایرانیان در عرصه اجتماعی بر پایه یک روش طبیعت گرایانه و فرود به زمینی از شاهنامه میسر بود. شاهنامه فردوسی یکی از گنج‌نامه‌های مهم زبان فارسی و محصول تکامل ایران زمین است که یک فرهنگ محسوب می شود. در شاهنامه به پدیده های اجتماعی مختلف از جمله رهبری جامعه در جهان باستان، جنگ ها، داوری، عشق، ازدواج، شیوه های همسرگزینی، قشربندی اجتماعی و غیره پرداخته شده است. حوادث این اثر حماسی به واقع در بستری از واقعیات در جریان است. شایدهیچ اثري به‌شگرفی شاهنامه فردوسی بازتاب­ دهنده آمال وآرزوهاي انسان ایرانی در مسیر پرفراز و فرود تاریخ و هستی نباشد. برگر و لوکمن از واقعیت های اجتماعی به عنوان واقعیتی سرسخت سخن می­ گویند که واقعیت اینجایی و اکنونی زندگی کنشگران را در زمانی تاریخی و فرایندی گام به گام نشان می دهد .از آنجا که هر نسلی گذشته را به شیوه ای متفاوت درک می کند، ما نیز چاره ای جز بررسی گذشته از دیدگاه حال نداریم. بنا بر شرح مید، بلومر تاکید می­ کند که نگرش ­ها و معانی برخاسته از واقعیت اجتماعی به صورت سازمان "من اجتماعی" در برابر "من" قرار گرفته و "من" کوشش می ­کند تا نقش ­ها، نگرش ­ها و درخواست های "من اجتماعی" را با کمکی از بخش خاطره، فهم پذیر و قابل پیش بینی کند. خاطره کمک می کند تا فرد با فهمی که از نظم جامعه از پیش در ذهن دارد، بتواند پاسخ و عواقب اجتماعی انجام هر کنشی را از قبل پیش بینی کند. بنابراین در این فرایند دیالکتیکی، نقشه اجتماعی هر کنشی، پیش از اجرا، در هنگام اجرا و پس از اجرای کنش یا نقش اجتماعی، در منظر کنشگر روشن و هویداست.

فردوسی یکی از مهم ترین عوامل پیشگیری و تبدیل یک مساله به آسیب اجتماعی را آگاهی در سایه مطالبه گری انسان کنش گر و خردمند می داند و آن را بزرگ ترین نیاز بشر بر می شمارد و پیوسته از آن سخن به میان می آورد. در رویارویی کاوه با ضحاک آنچه بارز است، ایستادگی در برابر ستم و شکل‌گیری جنبشی علیه ظلم و ستم و آسیب های اجتماعی است. در پی رهبری کاوه است که در نقش رهبری آگاه، مبارز و شجاع، مردم را به مبارزه با جور ضحاک و مقابله با مسایل اجتماعی روز فرا می خواند. هنگامی که مردم با هم ارتباط برقرار می کنند، معمولاً به کنش متقابل می پردازند؛ این کنش متقابل اجتماعی الگوهای اجتماعی را به وجود می آورد. این الگوهای اجتماعی معمولاً ماندگار می شوند و پایه ای برای سرو سامان دادن به نیازها و اهداف افراد در جامعه می شوند. چون زندگی انسان در ارتباط با سه عنصر خود، اجتماع و طبیعت درگیر است و باید حق هر سه ادا گردد. جهان بینی شاهنامه ناظر بر کوشندگی است نه کامیابی. اگر چیزی را بشود کامیابی خواند، همان کوشش در راه نیکی است. همه هستی انسان مبارزه‌ای مداوم با زندگی برای غلبه بر شکل در بیان سیمل است. اما همچنان که زندگی خود را از یک شکل رها می ­سازد، به ناچار با شکل جدیدی رودررو می ­شود و در واقع شکل جدیدی می آفریند.

آگاهی و ایدئولوژی در شاهنامه در این راستا نقش جدی بازی می کند. چنانچه در شاهنامه در اغلب مواقع در چنین موقعیت اجتماعی به خاطر فقدان آگاهی بیشتر افراد نمی توانستند کارهای بزرگی به نفع جامعه انجام دهند و مردم چشم به راه نخبگان کاریزماتیک بودند و فضای ابهام و بحران مانع عمل اجتماعی مطلوب می شد، آگاهی و ایدئولوژی می تواند این فضای ابهام را به نفع همبستگی افراد تغییر دهد؛ آنچه در داستان های شاهنامه مشهود است این است که این نابرابری ها چگونه به گوش حاکمان می رسد و حاکمان چطور در برابر آن پاسخ گو هستند و در این میان نقش نزدیکان دربار و یا نهادهای اجتماعی نیز مهم است. تاثیر انقلاب فریدون و کاوه بر علیه ضحاک بر سرنوشت فریدون، یکی از این تاثیرات مهم جریان اجتماعی است. وقتی مردم برخلاف جریان خرد و ایدئولوژی و آگاهی به فرد یا جریانی احساس تعلق و یا وابستگی پیدا کنند زمینه برای بروز آسیب های اجتماعی و ظلم به مردم و حفظ جایگاه ظالم آماده می شود و بدیهی است افرادی که ظالم را می پذیرند و به او تعلق خاطر ذهنی پیدا می کنند. باید تحت تاثیر منافع او و هراس از او عمل کنند و در نتیجه زورگویی های جاهلانه زمینه آسیب های اجتماعی را فراهم خواهد کرد. پس از آنکه این رابطه شکل گرفت مساله اجتماعی می تواند با تغییرات جدی در جامعه حل شود و یا در صورت عدم مفاهمه در کنش های متقابل میان مردم با حاکمان توسط نیروهای میانجی ممکن است به تناقض در جامعه بیانجامد و متقابل بودنشان نشانه ای از تناقض باشد؛ به این معنی که یکی دیگری را نمی تواند تحمل کند و هستی هر کدام به معنای نابودی دیگری است. ظهور و بروز فردیت شهروندی، می‌تواند به جنبش آرام مدنی یا "جنبش مطالبه‌گری اجتماعی" بینجامد، و سرانجام، و اما، در صورت تحمل نشدن در اشکال: نادیده شدن، خاموشی گرفتن یا سرکوب شدن، به زمینه ‌سازی و گسترش آسیب ‌هایی چون کاهش "اعتماد و امنیت اجتماعی" و "امید به زندگی" منجر شده و به تخریب "خود ملی" جامعه می ‌انجامد که نمونه های بسیاری از آن را در تاریخ اسطوره ای ایران به روایت شاهنامه می توان دید.

دکتر علی احمدی یکی دیگر از سخنرانان این نشست بود. او گفت: شاهنامه اقیانوسی است که انواع و اقسام برداشت ‌ها، گرایش ‌ها و دانش‌ ها را می ‌توان از آن استخراج کرد. ظرافت ‌های گوناگونی که حکیم توس در این کتاب به خرج داده که از یک منظر، هر داستانی را به شکل یک نمایشنامه جدی می ‌توانیم ببینیم و از جهت دیگر، یک برنامه پژوهشی محکمی است که به ‌دنبال کاری که پیش ‌از شاهنامه فردوسی توسط شاهنامه‌ ابومنصوری انجام‌ شده یا خدای ‌نامه‌ های پیش ‌از فردوسی که تلاشی را داشته اند تا ما را به این درک برسانند که چه شد که روزگار ما در ایران به چنین جایگاهی رسید. شاهنامه درس ‌نامه ای است که فردوسی برای فهم و شناخت بهتر ما از وضعیت و توصیه به دانستگی و خردورزی در زمینه زندگی اجتماعی و توجه به موانع تحول، موانع بسامان شدگی، ساختمند شدن جامعه آن‌ ها را مطرح می‌کند و مفاهیم گوناگونی را به‌ کار گرفته است تا این را توضیح دهد که چگونه با خرد و داد تحلیل شده ‌است. گاهی ما برخی مفاهیم امروزی را به دانش عصر فردوسی می‌ خواهیم تحمیل بکنیم که ممکن است خیلی بجا و شایسته نباشد و یا نچسبد. اما آنچه که می ‌خواهم روی آن تاکید کنم، گستردگی و تنوع مضامین و موضوعاتی است که در شاهنامه هست و هر کسی به فراخور می ‌تواند از آن بسیاری از دانش‌ ها و عناصر فرهنگی را استخراج کند و به کار ببرد. مثلاً در ادبیات کودک، در نمایشنامه، در زمینه فلسفه هستی ‌شناسی، زیبایی ‌شناسی و بسیاری موضوعات دیگر هر کسی می ‌تواند به‌ نیکی از این منبع بهره گیرد. نکته دیگر را از سخنرانی جناب رضاقلی و آقای مومنی ذکر می کنم که ما چگونه می‌ توانیم از شاهنامه به ‌عنوان یک برنامه پژوهشی برای توسعه اقتصادی و اجتماعی در ایران بهره ببریم. شاید در لحظه اول به‌ نظر آید که غلوآمیز است که برای توسعه امروزین خودمون از شاهنامه مدد بگیریم، ولی واقعیت آنست که مفاهیمی که در کانون توجه فردوسی است آنچنان عمیق و دقیق به همدیگر متصل اند و به همه زندگی اجتماعی انسان در همه جا ربط پیدا می ‌کنند که نمی‌ شود آن را مشمول زمان دانست یا مشمول فرسودگی دانست و فکر کرد که این‌ها را دیگر باید کنار گذاشت و چیز دیگری را جایگزین کرد.

در بخش پایانی این جلسه به پرسش های مخاطبان پاسخ داده شد که در ادامه خلاصه این مباحث را می‌خوانید:

  • دستگاه فکری که در نظام فکری جامعه‌ شناسی وجود داشته و در شاهنامه پیاده شده را به چه شکلی دیده ‌اید؟ نظام فکری فردوسی چگونه تحلیل شد و نتیجه‌اش چه شد؟

پاسخ: انسان مورد روایت شاهنامه انسانی است که باید به همه نیازها و اهدافی که دارد از طریق کنش متقابل با دیگران پاسخ دهد. این‌که انسان به عنوان یک موجود خلاق وارد جامعه می‌شود و این کنشگری و خلاقیت در هر برهه ‌ای از فرایندهای اجتماعی که در روایت ‌های شاهنامه اشاره ‌شده، از انسان گرفته شود، تاریکی و استثمار وجود او را فرا خواهد گرفت و انسان دیگر قادر به تشخیص مسئله اجتماعی و تبدیل مسأله اجتماعی به پویایی اجتماعی نخواهد بود. بر اثر عدم تناسب اهداف و راه‌‌ها عدم تعادل اجتماعی یا تضاد اجتماعی و غیره این حس نابرابری در شاهنامه با خرد دین و شیوه تعاملات اجتماعی تعدیل می ‌شود و همین‌طور داد و دهش؛ یعنی سعی می ‌کند نابرابری را حل کند نه اینکه آن را دامن بزند. این عناصر به‌ شدت سعی می ‌کنند نابرابری را حل کنند، اما این نابرابری سرنوشتش در فرایندی بین طبقه فرادستان و فرودستان و طبقه میانه ‌ای به عنوان نظام متقابل که شامل حاکمان و فرودستان هستند که از اگر این نظام کنش متقابل نتواند درد مردم را به حاکمان منتقل کند یک خاصیت برگشتی اتفاق می ‌افتد و هیچ چیز تغییر نمی ‌کند و این احساس نابرابری به‌صورت یک تصور ذهنی در مردم باقی خواهد ماند. نوع دوم این نظام این است که مردم بتوانند نظام کنش متقابلی را شکل بدهند سندیکاهایی را شکل بدهند و کم‌کم این موضوع را به حاکمان منتقل کنند. اگر حاکمان در مقابل فهم عمومی مردم مقاومت کنند و بنا را بر فهم مشترک بگذارند این مساله به پویایی اجتماعی تبدیل خواهد شد، در غیر این صورت دگرگونی اجتماعی و انقلاب جامعه را فرا خواهد گرفت.

  • سیمای زن در شاهنامه بر اساس ابیات فردوسی و ابیات منتسب به فردوسی، سیمای متناقضی است. این ‌را از نگاه تفسیری پرگمتیستی و تحلیل موقعیت به چه صورتی دیدید؟

پاسخ: شاهنامه در زمانی نگاشته و سروده شد که پاسخ‌های بسیاری از نیازهای به بستر زمانی و تاریخی اجتماعی آن موقع ایران بر نمی گردد. همان‌طور اشاره شد تحریف های زیادی نسبت ‌به آیین و فرهنگ ایران‌ انجام ‌شده بود و به نوعی پاسخ‌گویی و بازسازی فرهنگ ایران بود و همین دلیل چالش‌ برانگیز باعث شده که نسخه‌های زیادی از شاهنامه به وجود آید که این نسخ قطعاً در پی اهداف خاصی بودند و در مورد بانوان خصوصاً ضعف و توانایی زنان و حضور کم‌رنگ آن ها خوب ‌روی و بزم آرائی و پسر آوردن به‌عنوان ارزش‌های بسیار بالا از نظر فردوسی بسیار نارواست.

  • آن‌چیزی که ما از دستگاه تفسیری پرگمتیستی و روش آن که طبیعت‌ گرایی دیالکتیکی باشد آموختیم این است که باید واقعیت را به‌ مثابه واقعیت مورد بررسی قرار دهیم و در بطن ماجرا قرار بگیریم و به تعبیر گافمن، همه صحنه‌‌ها را مورد بررسی قرار دهیم و درنهایت می ‌توانیم درکی در ابتدا در ارتباط با یک پدیده داشته ‌باشیم. در ارتباط با شاهنامه فردوسی، گویی خود فردوسی همین کار را انجام داده است. اما در مورد چه افرادی غیر از فردوسی، در زمینه ادبیات در تاریخ این کارها می ‌تواند انجام بشود؟

پاسخ: فردوسی پس ‌از خواندن شاهنامه ای که ابومنصوری جمع‌ آوری کرده بودند، شروع به سفر کرد و فردوسی در ولایات مختلف، با افراد مختلفی گفتگو کرد و روایت های کسانی که سینه ‌به ‌سینه تاریخ شفاهی اساطیر را نقل می ‌کردند، شنید. یادداشت ‌برداری کرد و در حقیقت به شکلی با مصاحبه با کسانی که دارای فن روایت ‌گری تاریخ شفاهی بودند جمع ‌آوری داده‌ هایی را انجام داد که امروزه ما به آن رویکرد فرود به زمین طبیعی می گوییم. ما هر نوع داده‌ ای را که بتوانیم در میدان طبیعی پژوهش پیدا بکنیم بایستی استفاده کنیم؛ حالا مصاحبه هست، مشاهده هست یا هر چیز دیگر، و استراوس هم در کتاب مشترکش با کربین اشاره کرده و هیچ منعی برای هیچ تکنیکی آورده نشده ‌است. فردوسی قاعدتاً این داده ‌ها را در فضای چشم ‌اندازی خودش که ما به آن می‌ گوییم دستگاه نظری قرار داده و سعی کرده آن را به صورتی برای بزرگداشت تاریخ و هویت ایرانی مطرح بکند. این مسئله ملی ‌گرایی و نوع مبارزه فرهنگی است که حالا با نهضت شعوبیه معمولاً آغاز شد و ادامه پیدا کرد. مهم این است که ایشان جنبشی را فراهم کرد که برای مبارزه با حکومت اعراب در ایران بود. باید اضافه کنم در زمان حکومت اعراب الزاماً حکومت مسلمانان عرب نیست کما اینکه مورد نقد امامان نیز بوده‌اند. بنابراین یک دغدغه دینی نباید به ‌نظر بیاید، ولی باید گفت کسانی که مبارزه با حکومت امویان یا علویان کردند، جناح‌های خاصی را می ‌فهمیدند و بیشتر اعتراضی به هویت کشی اعراب در ایران انجام می‌ دادند. وقتی‌که ایرانیان را موالی می‌ خواندند؛ یعنی بندگان آزاد شده و حق شهروندی برای آن‌ها قائل نبودند، حتی حق ازدواج با زنان عرب نداشتند، حق تحصیل نداشتند یا حق کسب مناصب اداری را نداشتند، این‌ها توهینی به هویت ایرانی بود و شاید یکی از بزرگ‌ترین کارهایی که فردوسی انجام داد بالا بردن این مطلب و هویت ایرانی بود. کار فردوسی فرود به زمین طبیعی است و منابع موجود در تاریخ چه اسنادی، چه مصاحبه کردن و چه گفتگو کردن با افرادی که دستی بر این کار داشته ‌اند تا بتوانند گردآوری داده ‌ها را انجام دهند، صورت گرفته است. شرط روش‌‌شناسی پارادایم تفسیری پرگمتیستی فرود به زمینی، پژوهشی است که از طریق استقرای طبیعت ‌گرایانه و همین‌طور کنش پژوهی انجام ‌شود. بنابراین اگر شاعرانی که فقط بنشینند در خانه و از تخیلات خودشان و از ابداعات خودشون چیز بنویسند قطعاً در این پارادایم جایگاهی نخواهند داشت. فردوسی از آن جمله افراد بود که مثلاً در مورد روایت گران دیگر مثل ابوریحان، فرود به زمین داشت و بنابراین از دیدگاه پارادایم تفسیری پرگمتیستی قطعا داده ‌هایی را می ‌توانیم تحلیل کنیم که مستقیم از واقعیت گرفته شود. بنابراین همه شاعران و همه نویسندگان نمی ‌توانند مورد استفاده ما قرار بگیرند؛ بسیاری از شاعران کسانی بودند که مثل مورخین درباری بودند و فقط رویکرد حاکمیت را مطرح می‌ کردند و البته به گذشته ‌ها هم مربوط نمی ‌شود، هنوز هم هست و خواهد بود و قلم و فکر در اختیار طبقه فرادست قرار می‌ گیرد و فرودستان را وا می‌ گذراند. ما در انتخاب متون و گزارش ‌ها باید دقت کنیم؛ اگر گرایش شاعر یا نویسنده به‌طرف یکی از این طبقات مثلاً طبقه فرادست یا حکام باشد یا بی ‌جهت به طرف طبقه فرودست برود باید اجتناب کرد. چون ما به‌دنبال واقعیت به‌مثابه واقعیت هستیم و مطامع مالی مورخ می‌ تواند دخالت کند. بسیاری از شاعران این‌طور نیستند و برخی هم هستند؛ مثلاً سعدی خودش یک مونوگراف واقع ‌گرا بود و حرکت که از شهر به شهر و می ‌نوشت و البته هم جمع ‌آوری داده‌ می ‌کرد، مبتنی بر رویکرد فرود به زمین بود. اما تبیین او، حکمت ‌آمیز عرفانی بود و شاید خیلی به پرگمتیسم و پارادایم تفسیری پرگمتیسمی مرتبط نبود. در تبیین بحث پارادایمی هر کس از پارادایم خودش استفاده می‌کند. مهم‌ترین قضیه ارتباط پیوستاری میان نظریه و پژوهش است یعنی آزمون دائمی آنچه که ما می ‌بینیم و آنچه که می ‌فهمیم در خود واقعیت.

  • اسطوره ‌ها از دیدگاه بعضی از نظریه ‌پردازان می ‌توانند درواقع باعث این شوند که آینده‌ یک جامعه متزلزل شود و به سمت آن پیش رود و از طرف دیگر ممکن است موجب انفعال یک جامعه شود مثل آن‌چیزی که اشاره داشتند که برشت مطرح می ‌کند که وای به روزی که جامعه ‌ای که در پی قهرمان باشد و از طرف دیگر نظریه ‌هایی داریم که اسطوره‌ ها را راهی به سمت آینده روشن می ‌بینند و این امید را می ‌توانند در جامعه زنده نگه دارند. در این ‌رابطه توضیح سخنرانان را جویا شدند.

پاسخ: اسطوره ‌ها بخشی از واقعیت هستند، منتها پردازش شدند. مثلاً فرض بکنید که سرزمینی دچار خشک‌سالی می ‌شود و این را ما در اسطوره‌ های بین ‌النهرین و غیره داریم. مدتی خشک‌سالی می ‌شود و خدای زمین گلایه می‌ کند که چرا خدای آسمان باران نمی‌بارد و از خدایان دیگر کمک می ‌خواهد و داستان ‌هایی سروده می ‌شود یا به ‌صورت متن یا شعر باقی می مانند و به ‌اصطلاح ادبیات شفاهی که باقی ‌مانده به دلیل نظم بودن یا متن شعری یا منظوم بودن است که باقی می‌ ماند و در آن دست برد پیدا نمی ‌شود؛ یعنی چیزی حذف و اضافه معمولاً نمی ‌شود. در اینجا اسطوره دقیقاً بخشی از واقعیت را نشان می ‌دهد که جدال انسان با آسمان است، همان بحثی که مارکس مطرح می ‌کند؛ اولین تضاد، تضاد بین انسان و انسان نبود، در جامعه اشتراکی تضاد بین انسان و طبیعت است. کمااینکه در فاز سومی که جوامع کمونیستی هست مجدداً تضاد بین انسان و طبیعت می ‌شود. فقط جوامع طبقاتی هستند که این تضاد بین انسان و انسان است. با این مطالعه اسطوره‌ ها، وقایع آن زمان را می ‌توانیم بفهمیم. درحقیقت اسطوره ‌ها برای رهایی راه‌ گشا هستند. نگاه انسان‌ها برآمده از دیالکتیک ذهن و عین است. این‌که یک نفر بدون رجوع به واقعیت بتواند داستان‌پردازی کند و بر عناصر اصلی تاریخی یک مملکت تاثیرگذار باشد، کمی خیال‌ پردازی به ‌نظر می‌آید. اما در پاسخ به اینکه، آیا اسطوره می ‌تواند راهی به آینده بگشاید، باید گفت بله، می‌ تواند تخیل ایجاد کند. تخیل جامعه ‌شناختی می ‌تواند تقابل بین آنچه که هست و آنچه باید باشد ایجاد ‌کند. مثل این‌که می ‌گویند مدینه فاضله خب همین تخیلی بود که خیلی از نظریه ‌پردازان می ‌خواستند بین وضعیت موجود و وضعیت ایده‌آل پلی بسازند.

آقای کشواد: مطلقاً ما در هیچ منبعی در تاریخ و حتی در شاهنامه حتی به تعریض اشاراتی نداریم که تبیین کرده باشند که فردوسی چنین کرده باشد یا به‌غیر از منابع کتبی و منبع کتبی منبع دیگری در سرایش شاهنامه داشته باشد. کسانی که درباره شاهنامه و فردوسی سخن رانده ‌اند مثل احمد نظامی سمرقندی یا در مقدمه‌ شاهنامه کهن حتی کسانی که قائل به این شدند که فردوسی در بارگاه سلطان محمود حاضر شده و ازآنجا که گریخته و به مازندران رفته که بزرگواران دروغ بودن آن را اثبات کردند. ما درمورد شاهنامه تمام اطلاعاتی که داریم و تمام سخنان ما باید محدود باشد به آنچه که ما در بین این دو مقوای شاهنامه و نمی ‌توانیم از بیرون چیزی به این متن تحمیل کنیم و خیلی واقعاً شگفت‌زده شدم و انتظار نداشتم درباره این منابع شفاهی فردوسی بودند کسانی که پیش‌از این صحبت کردند در شاهنامه فردوسی می‌گوید در جریان بنیاد نهادن کتاب می‌گوید جوانی بیامد گشاده ‌زبان سخن گفتن خوب و طبع روان و ادامه این نامه اشاره است به آن نامه که ابومنصور آن را تهیه کرده و منبع اصلی فردوسی بوده و پس‌از مرگ او فردوسی این نامه را دست بدست می‌آورد و در شاهنامه هم اشاره می‌کند که بسیار شادمان شدم این یک نکته و نکته دیگر این‌که تمام منابع و داستان‌هایی که در شاهنامه به نظم درآورده شده در این منبع فردوسی می ‌توانیم پیدا کنیم هرچند آن منبع قدیمی ازبین ‌رفته و مقدمه‌اش بر جایی هست اما دیگر کسانی هم بوده‌ اند که هم‌زمان با فردوسی از آن متن نقل کرده ‌اند یعنی فردوسی به منابع شفاهی رجوع نکرده و از همان منبع استفاده کرده و داستان ‌هایی مثل رستم و سهراب را فردوسی باز خودش اشاره می ‌کند او یک مرد بود نامش آزادسرو الی‌آخر او می‌گوید که من رزم رستم و داستان ‌های مربوط به رستم را از این آزاد سحر که یک شخص تاریخی است و ما رد پایش را در قرن سوم و چهارم می ‌بینیم از آن منبع گرفته‌اند. نکته دیگری که خدمت‌تون باید عرض کنم درباره این جنبش شعوبی بودن فردوسی یا فردوسی اسماعیلی نام نهادند یا چیز های دیگر فردوسی شأن‌اش اجل از این سخنان است و قدش بسیار بلندتر از آن است که در این چارچوب دینی یا یک اندیشه‌ شعوبی حتی بخواهیم او را محدود کنیم و من چنین اندیشیدم درباره اصطلاحات و علم جامعه‌شناسی که البته مرد پیاده هستند که در چنین مواردی سکوت کردن برای من شایسته‌تر است اما چنین برداشت کردم که این مرد بزرگ در پیاده کردن تئوری شان دچار مغالطه پهلوان ‌پنبه شده‌اند یعنی موضوعی را می‌ خواهند ثابت کنند. فردوسی کار اساطیری کرده و فردوسی و شاهنامه حاصل زنده بودن زبان فارسی است و موقعی که فردوسی شاهنامه را به زبان فارسی درآورده تاریخ ‌های زیادی به زبان فارسی نوشته ‌شده بودند این‌ها همه از مهم های زبان فارسی هستند و اصلاً وجود شاهنامه حاصل زنده بودن زبان فارسی است و تا زبان بالنده نباشد نمی‌شود فردوسی را سرود.

دکتر تنهایی: بله خواهش می‌کنم خیلی متشکر از فرمایشات این دوست‌مان. منظور از گفتگو و مصاحبه فردوسی، پرس و جوی وی در خاطرات سینه به سینه به شیوه روش بازنگرانه است درحقیقت دفاع از کار فردوسی هست که در برابر استبداد اعراب شاهنامه ‌ای ساخت به زبان فارسی و این هیچ ربطی به اصل بحث من نداشت که در مورد این‌که چرا ما شاهنامه را انتخاب کرده‌ ایم و با این روش استفاده کرده ‌ایم. بنابراین این‌که آیا فردوسی یک شعوبی است البته من گفتم شائبه شعوبی هست اصلاً این موضوع بحث من نیست منتها بستر شعوبی گری را عرض کردم که فرآیندی بود که برخی جنبش‌های اجتماعی ضد اعراب در آن فرار داشت. حالا فردوسی شعوبی یا شیعی یا سنی بود یا نبود خیلی فرق نمی ‌کند ولی در بستر تاریخ اتفاق افتاد. من تخصصی در ادبیات ندارم متخصص فردوسی هم نیستم ولی چنین مطالبی که شما از قول بنده گفتید را من مطلقاً نگفتم. کار فردوسی می‌تواند یک منبع فرود به زمین تلقی شود به تعبیری که عرض کردم. من نمی­ توانم بگویم هر شاعری یا نویسنده ‌ای و گزارش‌گری که در یک اتاق می ‌نشیند و می ‌نویسد آزمون تجربی و استقراء نداشته و واقعیت را به ‌مثابه واقعیت ندیده است. از نظر تحلیل پرگمتیستی برای ما مساله خاصی اتفاق نمی‌ افتد. من فردوسی را دوست دارم از طرفی هم موافق باشید یا نباشید شواهدی داریم که اتفاقاً روایت فردوسی کمی به ‌طرف حکومت آریان ها هست و مردمی که پیش‌از هجوم آریایی ‌ها در ایران زندگی می ‌کردند جای خوشی در شاهنامه ندارند من نخواستم این‌ها را مطرح کنم من خواستم بزرگی شاهنامه را بیان کنم این‌که ببینیم تا چه اندازه مطالبی که تحریر کرده و ارائه کرده تا چه اندازه واقع‌ گرایانه هست یا نیست همین برای ما کافی است. طبق همین وقایع من اولین ‌بار از احمد شاملو خواندم و در کارهای دیگران هم دنبال می‌کنم ولی انتقاد دارم به فردوسی به این معنا که روایت او یک روایت آریایی است اما روایت مردانی که چند هزار سال پیش‌از هجوم آریایی‌ها یا مهاجرت آریایی‌ ها به این سرزمین بوده کجا رفته ‌است و آیا واقعاً این ضحاک و فریدون تبیین طبقاتی شده ­اند یا نه. این عظمت و اسطوره‌ها را با خواندن یک کتاب تنها خیال‌پردازی کرده، محال به نظر می‌­رسد. اگر این‌طور بود مخیله قوی‌ای داشته است. من از روش او دفاع کرده‌ام حالا اگر شما معتقدید که فردوسی نوعی خیال ‌پردازی کرده و یک ادعای ایده ‌آلیستی داشته است.

 


تهیه گزارش*

**ویراستار: دکتر اختر شیری