ارائه: آقای دکتر ناظری
تاریخ:10 مرداد 1402
حاضرین:
آقایان ناظری،گودرزی، برهمند، عرب زاده، گلمحمدی، رنجبر، قلبی، ورزشی، و خانم ها فروغی، بدلی، حسینقلیزاده
چکیده: در این جلسه بر روی مبانی شکل گیری ادبیات توسعه گرا و موانع تاریخی آن بحث شد. در این جلسه تاکید شد ادبیات ایران ظرفیت های معرفت شناسانه ی عمیقی دارد که نسل های امروز از آن غافلند. اگر این ظرفیت از ایستایی خارج شود و در روند زندگی شهروندان امروز ایران و جهان جا باز کند . نسیم های آن را می توان لطافتی برای پوست بشر رنجور امروز جهان دانست . و به مرور ما شاهد تغییر بافت کیفی زندگی خویش خواهیم بود.
واژگان کلیدی : ادبیات توسعه گرا ، خرد ایرانی ، توسعه ، تغییر
در آغاز گفتگو آقای ناظری میگوید: اگر به ادبیات به مثابه یک سرمایه فرهنگی نگاه کنیم، آنگاه میتوان گفت ادبیات ایران با شاخصهایی که دارد احتمالاً میتواند نقش بسیار پررنگی در آینده توسعۀ ایران داشته باشد. حال سوالی که ذهن من را درگیر کرده است این است که چگونه میتوان ادبیات را بعنوان ظرفیت توسعه کشور حساب کرد؟ در آینده حتماً دستهبندی از مسیرهایی که برای ایجاد تغییر میتمی توان در کشور طی کرد را ارائه خواهم داد.
اما در حال حاضر مبنای صحبتهای من براین اساس است که ادبیات را برای رسیدن به توسعه، بسیار فراتر از چیزی که دولتمردان در بسیاری از کشورها آن را میبینند، است. حال ممکن است سوال شما این را داشته باشید که مبنای این فکر از کجا شکل گرفته است؟ در راستای پاسخ لازم میدانم به نظریۀ " بوردیو" اشاره کنم. او در قسمت سرمایۀ فرهنگی میگوید:« ما 3 مدل سرمایۀ فرهنگی داریم:
1. سرمایۀ فرهنگی تجسم یافته –چیزهایی که افراد میدانند و میتوانند آن را انجام دهند مثل انواع تخصصها، مهارتها، تسلط به زبان و...
2. سرمایۀ فرهنگی عینیت یافته – اشیاء و کالاهای فرهنگی مانند مجله دانستنیها، مجله دانشمند، کتابها، آرشیوهای هنری، کتابخانهها و...
3. سرمایۀ فرهنگی نهادینه شده – مدارک تحصیلی، مدارک دانشگاهی، گواهینامههای مختلفی که افراد دریافت میکنند و ...»
حال اگر مبنای فکری خودمان را براساس این نوع نگاه بوردیو بگذاریم، یعنی وجودسرمایه فرهنگی در یک جامعه و این که این سرمایه می تواند به شیوههای مختلفی بازتولیدشود و قابلیت استفاده داشته باشد.. بنابراین ادبیات نیز به مثابه سرمایۀ فرهنگی میتواند نقش توسعهگرایی را داشته باشد. حال آنکه چگونه ادبیات می تواند این توسعهگرایی را بروز دهد، موضوعی است که نیازمند تلاش و اقدام کارگروههایی مانند ما است.
اصولاً در دنیا فرهنگ بسیار مورد توجه است. مثلاً کشورآمریکا تولید انیمیشن را سند مدعای خود برای توسعه ارائه میدهد.با تسخیر کردن جهان فیلم و رسانه در حقیقت افکار انسانها تسخیر میشود. در جدول تولید کنندگان فیلم در جهان کشورهایی مانند چین،هند، آمریکا و نیجریه در ردههای بالایی هستند.
حال ادبیات چگونه میتواند به ما قدرت دهد؟ادبیات چگونه میتواند تاثیرگذار باشد؟
ما باید عمیقتر به ادبیات فارسی بنگریم.ادبیات فارسی توانایی ساختن 225هزار واژه را دارد که میتوان گفت در میان زبانهای جهان بیهمتاست. زبان فارسی با وجود تمام محدودیتها، سیزدهمین زبان پرکاربرد در اینترنت است.همچنین یک سده پیش از زبان لاتین و 12سده پیش از زبان انگلیسی وجود داشته است. و از میان 10 شاعر برتر جهان 5 نفر از آنها ایرانی هستند. حال تمام این اطلاعات ارزنده یک سوال را در ذهن همه مطرح میکند و آن این است که اگر ادبیات فارسی انقدر مهم است چرادر حال حاضر هیچ دستاورد جدی از آن را در اختیار نداریم؟ چرا تاثیر ادبیات دیده نمیشود؟چرا در جامعه ما تعارضات گستردهای وجود دارد؟ چرا همواره آسیبهای اجتماعی در جامعه ما وجود دارد؟
من در مطالعات خودم پاسخ به این سوال که "چرا ادبیات امروز نقشی را که باید ایفا نمیکند؟" را با 7دلیل پیدا کردهام:
1. حملات مکرر بیگانگان به ایرانیان و کتاب سوزیهای گسترده دقیقاً در نقاط عطفی است که ایران در حال تحول روبه جلو بوده است اما یورش ها برای او مانع ایجاد کرده است.مانند حمله مغولها؛ که در حدود80درصد از گنجینه معرفتی آن دوره که نتیجه انباشت معرفتی دورانهای قبلی نیز بوده است، را از بین می برد.
2.گسترش استبداد و تراکم کژ فهمی ناشی از دریافت معنا از فرهنگ خودی؛ در طول تاریخ ما در کشور ایران در گسترش فرهنگ دموکراسی ضعف داشتهایم. و ریشه آن نیز به فرهنگ پدرسالاری در جامعۀ ایران باز میگردد. در واقع وقتی استبداد وجود دارد، قدرت دریافت معناها از بین میرود زیرا استبداد مانع میشود که جامعه به سمت آگاهی حرکت کند و ترجیح میدهد افراد جاهل باشند زیرا جهل استبداد را قدرتمند میکند.گسترش استبداد فضای شکلگیری استفاده ازمعنی را از انسان میگیرد.
3. نُخبهکُشی؛ این موضوع یکی از مهمترین اسلوب های نابارور موجود در فرهنگ ما است. نخبه به شیوههای گوناگون در هر تاریخی تولید میشود اما طبق تئوری چرخش نخبگان باید شرایط مهیا باشد که نخبه به سمت بالای هرم برود و وقتی این امکان فراهم نشود و دچار انسداد تحرک صعودی شود، شرایط نخبگی اش زایل شده و دیگر نمیتواند در مسیر بلوغ خود و جامعه حرکت کند .. در یک تحقیق تاریخی گفته میشود که «بیسمارک در آلمان- میجی در ژاپن و امیرکبیر در ایران» با هم و به طور همزمان بر سرکار آمدهاند. اما با مرگ امیرکبیر عملاً جریان تحول و حرکت ایران به سمت توسعه متوقف میشود یعنی در حقیقت نخبهکشی مانع حرکت میشود. در حالیکه بیسمارک و میجی میتوانند این حرکت را در آلمان و ژاپن رو به جلو ببرند. و بعد از آن ها هم روند توسعه متوقف نمی شود .نخبهکشی و به حاشیه راندن نخبهها، مهمترین چیزی است که بین بالا و پایین هرم یعنی مردم و حاکمیت، فاصله ایجاد میکند.
4. دیالکتیک تخریب در جدال بین خردورزی ایرانی و خردورزی غربی؛ در حقیقت ما دو نوع خردورزی داریم . یک نوع مبتنی بر فرهنگ و تجربیات خودی است که همواره به بخشی از نیازها پاسخ میدهد اما تمام کشورهای جهان و همچنین ایران به یکباره به شرایطی که خودشان ایجاد نکردهاند، ورود کردهاند. ما با منجنیق مدرنیته بالا آمدهایم اما زیر پایمان خالی است. ما با خردورزی خودمان میتوانستیم به سوالهای خودمان پاسخ دهیم اما وقتی که وارد دنیای جدید شدیم، خردورزی غربی و مدرن بوجود آمد که دیالکتیک تضادی بین خردورزی غربی و خردورزی ایرانی شکل گرفت. همین تقابل در ترکیه، مصر، اردن و تمام کشورهایی که متمدن بودند و خردورزی قوی داشتند، نیز اتفاق افتاد. حال این تقابل مانع استفاده از خرد و منابع تولیدمعرفت هایی مانند ادبیات، شده است.
5.ایجاد نوعی از خود بیگانگی و عصیان علیه خود و بی توجهی و غفلت در استفاده از ادبیات؛
در دوره جدید ما دچار از خود بیگانگی شدهایم. با نگاه مارکسی، از خود بیگانگی با شیوههای گوناگون در جامعه بازتولید میشود. از خود بیگانگی نسبت به خود، از خود بیگانگی نسبت به جامعه، از خود بیگانگی نسبت به جهان و در کل به مرور گویا با همه چیز بیگانه هستیم و این شرایط سبب میشود که حتی از بهترین خوراک های فرهنگی نیز نتوانیم استفاده کنیم. یعنی فرایند از خود بیگانگی مانع ارتباط گرفتن خود با خود میشود. زیرا هر فرد با ادبیات میتواند با خودش ارتباط برقرار کند. وقتی از خود بیگانه هستیم ادبیات ما مانند مولانا، حافظ و ... به روی طاقچه هدایت میشوند.
6. اختلال در شخصیت و منش اجتماعی ایرانی و تضعیف قدرت خردورزی ناشی از ادبیات فارسی؛
با نگاه اریک فرومی میتوان گفت ما در منش اجتماعی یعنی هویت جمعی، دچار اختلال شده ایم.هویت جمعی ایرانی در ناخودآگاه خودش ادبیات را دارد اما یک روانکاو حرفهای نیاز دارد تا آن را از ناخودآگاه به خودآگاه بیاورد و چون این اتفاق نمیافتد، نسل جوان ما رها شدهاست و قدرت برقراری ارتباط با خود و مقولۀ زبان فارسی را ندارد.
7. هجوم عظیم گستردۀ مدرنیته در عصر جدید و پذیرش تجددخواهی و انکار هویت فرهنگی خویش؛
در واقع ما باید مدرنیته را بپذیریم و همین موضوع باعث میشود بخشهایی از هویت فرهنگی ما به مرور دچار فراموشی شود. در واقع ایجاد دستگاه گوارش چند کاره یک ضرورت تاریخی به حساب می آید.
علاوه بر این 7 مورد برای فاصله گرفتن ما از ادبیات، دلایل عدیده بسیار دیگری نیز وجود دارد که من فعلا از بیان آن صرف نظر می کنم.
ناظری در ادامه تاکید می کند :
مسیرهای حرکت در دنیا، مسیرهای شناخت ما از دین، فلسفه، هنر، علم و تکولوژی است.اینها همگی دستگاههای تولیدمعرفتی ما هستندکه از طریق آنها میتوانیم جهان خود را بشناسیم.
دین: از سه وجه شهود، تحلیل و تجربه میتواند این کار را انجام دهد.
ادبیات : از سه وجه شهود، تجربه زیسته فردی و جمعی و تحقیق علمی میتواند این کار را انجام دهد.
هنر: از سه وجه شهود و تجربه زیسته و گاهی هم تخصص علمی میتواند این کار را انجام دهد- هنر بیشتر از آنکه آموزش باشد مبنایش شکلگیری ارتباط مشخص با جوهره درون فرد است.
علم: از روشهای علمیمیتواند این کار را انجام دهد.
فلسفه: از منطق و تحلیل و استدلال میتواند این کار را انجام دهد.
حال اگر عمیق تر به دستگاه های شناختی و معرفتی خود بنگریم، میبینیم که اینها دستگاههایی مرسوم برای شناخت هستند اما همه آنها در دو مسیر متفاوت می توانند، حرکت میکنند.مثلاً دین را میتوان در قالب داعشیسم یا در قالب مولانا و حافظ داشت.
در قالب مفاهیم مکتبی برداشت ما از دین، فلسفه، هنر، علم و ادبیات مهم است. حال ادبیات نیز میتواند در دو سطح حرکت کند؛ ادبیاتی که سبب سنگ فکری میشود و ادبیاتی که سبب بصیرت خلاق میشود. چیزیکه جهان امروز از ادبیات ایرانی می گیرد مثلاٌ از مولانا، مقوله جاودانگی و آرامش درون است که تکنولوژی نتوانسته است به آن پاسخ دهد. حال سوال اصلی این است که چرا علیرغم بیشتر شدن رفاه، امروز بهتر از دیروز زندگی نمیکنیم؟چرا آمار خودکشی انقدر بالا است؟ چرا تعارض در جوامع بشری بیشتر شده است؟مگر نه آن است که ما متمدنتر شدهایم؟
ناظری تاکید می کند :
دقیقاً این جا است که ما باید قدرت بهره گیری و استفاده از ادبیات غنی خود را داشته باشیم. ادبیات ظرفیتی است که هم می توانیم از آن برداشت کاملا توسعه گرا داشته باشیم و هم برداشت خرافی و نابارور؛ ما باید نقاط پرانرژی ادبیات را بگیریم و از آنها در راستای به روز رسانی خود در جهان استفاده کنیم همان کاری که اکنون غربیها مشغول انجام برای خود هستند.
حال با توجه به مقدماتی که گفتم میخواهم تعریف خود را از ادبیات اینگونه ارائه دهم:
ادبیات مجموعه کنشهای فکری ، احساسی، عقلانی و ادراکی یک مجموعه از افراد است که به آنها امکان زندگی بهتر توام با عشق، آرامش متمدنانه را میدهد. در واقع اساساً ادبیات فارسی به ما نگاهی عمیق در راستای کنش عشق اجتماعی را میدهد.
آنچه که خیلی از ما به آن توجه نکردهایم این است که برخی مطالبی که در ادبیات وجود دارند از نگاه ما دمدستی هستنداما قابلیت بازیافت را دارا هستند و ما میتوانیم از آنها متریال مدّنظر خودمان را استخراج کنیم. چنانچه بپذیریم در توسعه هدف ما حرکت رو به جلو در راستای ایجاد مطلوبیت بیشتراست آنگاه از هرچیزی برای ایجاد آن مطلوبیت استفاده میکنیم.
در ادامه آقای گلمحمدی میگوید: بخش خطرناک ادبیات آنجاست که کلمات وحشتناک را آنقدر زیبا صیقل میدهد که قرنها یک جامعه را عقب مانده نگه میدارد. ما نمیتوانیم با تفکرات حافظ و مولانا در جهان امروزی پیشرفت کنیم باید شاعرهای جدید را بشناسیم تا بتوانیم به توسعه برسیم.
آقای ناظری در پاسخ میگوید: ادبیات مد نظر ما جبههبندی و جهتگیری خاصی ندارد فقط ایجاد فهم یا کوششی در راستای توسعه گرایی است.
آقای برهمند نیز میگوید: من فکر میکنم ما مسائل را مقطعی میبینیم.که در بستر تاریخ ادبیات، هنر و انواع پدیدههای فرهنگی شکل میگیرد. نکته قابل توجه موقعیت جغرافیایی ایران است که موقعیت بسیارحساسی است و استبداد نیز نتیجه همین موقعیت ایران است ؛زیرا ما در دل جهان بودهایم. ادبیات ما حاصل موقعیت سختی ایران است در جنگها، استبداد و ... و بزرگان ما در این دورهها شکل گرفتهاند. هیچ کشوری درجهان مانند ما سختی نکشیده است. بنابراین ادبیات ما مربوط به دوران بسیار سختی است. انسان در شرایط سخت حرف میزند و به اوج کمال میرسد. حافظ و شاعرانی مانند او محصول دوران سختی هستند. در زمان حال بستگی به ما دارد که چه استفادهای از آنها میکنیم. اوج شعر ما در غزل است و غزل همان عشق است.عشق نه به معنای جنسی بلکه به معنای واقعی که مرکز هستی دنیا است. در پاسخ به آقای گل محمدی باید بگویم که غزل ایرانی بخش اعظم آن در ستایش زن است و به نظر من ادبیات ما زن ستیز نیست بلکه ستایشگر زنان است. آقای ورزشی در ادامه می گوید : در خصوص ادبیات توسعهگرا میتوان خصوصیات مثبت و منفی را در نظر گرفت. ساختار فرهنگی ما به گونهای بوده است که هر تهاجمی را پذیرا بودهایم و شکل آن را ایرانیزه و ساختارها را حفظ کردهایم و بنا به شرایط جامعه جهتدار کردیم. جامعه شناس باید پذیرای نظرات متنوع باشد. حتی در دین، ما دین را ایرانیزه کردهایم. بنا به شرایط و موقعیتی که وجود دارد ساختار قبلی از پوسته خود بیرون میآید و به لحاظ نیازهای جامعه دستهبندی میشود و باید شکل آن تغییر داد و نباید با هیچ چیزی مخالفت کرد و باید به آن اجازه تغییر داد. بنابراین ادبیات نباید مختص گروه خاصی باشد بلکه باید بر اساس نیاز جامعه شکل دهی شود. آقای ناظری نیز پاسخ میدهد : در هیچ دوره تاریخی در ایران نگاه تولید توسعه گرایی به ادبیات نبوده و این اولین بار است. مانند کشور کره ، مالزی، نیجریه و... که نشان میدهند ظرفیتهای فرهنگی را به نوعی امکان تبدیل کردهاند.
آقای ورزشی میگوید: در بحث نگاه عارفانه و نگاه واقعگرایانه باید هر دو با هم و در کنار هم پیش بروند.
همچنین آقای عربزاده میگوید: در ادبیات ما تمام شاعرها بر اساس موقعیت سیاسی-جغرافیایی و زبان خودشان شعر گفتهاند. تا زمان مشروطه پادشاهی بوده است و دموکراسی نبوده است، تا به اینجا که موسیقی بصورت رپ در آمده است و شعرها به صورت شعر اعتراضی و در راستای تغییر در آمده است. ما تا به امروز ادبیات توسعهگرا نداشتهایم. کشورهایی مانند کره سالهاست با استفاده از ادبیات و فیلم و فرهنگ خود در راستای توسعه فعالیت دارند. آقای ناظری اینگونه ادامه میدهد : ما چگونه باید از مارکس، دورکیم، وبر استفاده کنیم؟ جواب ساده است. باید بر حسب نیازمان مدل خودمان از آنها استفاده کنیم. حتی در مکاتب فلسفی غرب هم تفاوتهایی بین آن هااست. قاعده زندگی همین است که قالبهایی هست و ما تحلیلهای جدید از آن ها ارایه دهیم. خانم بدلی میگوید: من میخواهم نقش ادبیات را در مدیریت نشان دهم. یکی از اساتید مهم مدیریت کتابی مینویسد که تمام رفتار سازمانی را در قالب شعر میآورد. ادبیات حتی برای زیبایی دادن به اصول مدیریت استفاده میشود که زیبا و دل انگیز شود. و آقای ناظری میگوید: به نظر من در کنار هر معمار شهرساز، باید یک شاعر قرار بگیرد تا جنبه زیبایی شناسی آنها حفظ شود، مثلاً فرودگاه امام سردترین و بیروحترین فرودگاه جهان است. خانم حسینقلیزاده میگوید: به نظر من تا نظام سیاسی جامعه اصلاح نشود و خرد و عقلانیت اصلاح نشود تمام این حرفها در حد شعار باقی میماند.آقای ناظری در پاسخ به ایشان میگوید : نظریهای در تئوری مارکسیستی به نام ایجاد نیروهای مقاومت داریم که اگر بخواهیم ناامیدانه فکر کنیم باید منفعل بمانیم. لذا باید در برابر تسخیر توسط سرمایه داری ، نیروی مقاومت در برابر آن شکل بگیرد. در ادامه مباحثه آقای گودرزی میگوید: به نظر من حتماً شاهکارهای بزرگ ادبی لزوماً توسعهگرا نیستند. حافظ و ... توسعهگرا نیستند، بیشتر به جای اینکه بگردیم ثابت کنیم توسعهگرا نیستند بلکه باید بگردیم نقاط مثبت را بیابیم. ادبیات ما برای نسل امروز جذابیتی ندارد زیرا زبان ارتباطی امروز با آن وجود ندارد. آقای ناظری ادامه میدهد: متن شکسپیر بسیار سخت است اما آنها میگویند ما باید روایت سازی کنیم. در واقع تلاش میکنند که چیزهایی که در ادبیات هست و باید ثبات داشته باشد را نگه دارند. آن ها صدها مدل قابل فهم از شکسپیر تولید می کنند . آقای نوری فرد میگوید : من با بار ارزشی که به ادبیات دادید خیلی موافق نیستم. به نظر من ما برای شناخت هستی سه راه داریم: دین، علم و فلسفه. شما در مورد شهود صحبت کردید. شهود را به لحاظ علمی چگونه میخواهید به من توضیح دهید؟ حافظ برای دوره قدیم است چرا باید برای امروز او را الگو قرار دهیم؟ مولانا کارکردی که امروز توقع داریم را ندارد. ما برای اینکه مشکلات را حل کنیم باید پایمان را روی زمین واقعیت بگذاریم و اگر بخواهیم برای حل مشکلات مملکت سراغ سعدی، حافظ، منصور حلاج و .... برویم واکنش آنها در این دوران قابل قبول نیست. ما نگاهمان به ادبیات مثبت است که کاملاً اشتباه است. گاهی این نگاه مثبت در ذهن ما جا میافتد و آنگاه تمام آینده مملکت با یک شعر خراب میشود. من واقعیت اجتماعی را علت و معلولی میبینم و به نظر من اگر اینها را روی پارامترهایی که روش و راه علمی میگوید قرار دهیم میتوانیم موفق شویم. عشق به نظر من زمینی است و ما بر اساس گفتههای حافظ و ... آن را پذیرفتیم که اشتباه است. آقای ناظری در پاسخ به ایشان میگوید: ارائه من مبنای تفسیری دارد اما شما اثبات گرایی نگاه میکنید. نگاه تفسیری علمی است و شهود غیرعلمی نیست. شهود تجربه عمیق درونی هر فرد است که اگر در موقعیت خلق هنری قرار گیرد میتواند از آن استفاده کند و به لحاظ علمی جایگاه آن در مغز کاملاً مشخص است. آقای نوری فرد میگوید: ۱۳ قرن ادبیات در خدمت جهل مردم و استبداد بوده است. در ادامه آقای قلبی میگوید : وجه گردهمایی گروه ما ادبیات است و ما به جامعه شناسی ادبیات ورود میکنیم ولی عده ای ادبیات را معادل دین تصور میکنند. سوال من این است که مبنا کردن ادبیات برای توسعه مثلاً در دین و هنر چگونه است؟ آقای ناظری پاسخ میدهد: پروتستانتیسم عامل تسریع حرکت مدرنیته شده است. در غرب دین تسریع کننده مدرنیزه بوده است و اتفاقاً اسرائیل از طریق آیین یهود توسعه یافته شده است. ما هم می توانیم ارجاعی بالغانه به ادبیات داشته باشیم.
آقای قلبی میگوید: اتفاق ناخوشایند این است که حوزههای شناخت در حال قاطی شدن با هم است. اقای ناظری پاسخ میدهد: سوال من این است که واقعیت ادبیات در ادبیات است یا در نوع رجوع من به ادبیات؟
آقای قلبی میگوید: شما ادبیات را در کنش جمعی افرادی میبرید که نوعی تجاوز به واژه فرهنگ است.
در ادامه آقای رنجبر میگوید: من موافقم که باید پای ما برای حل مسائل روی زمین باشد. ما جنبه منفی ادبیات را باید ببینیم تا بتوانیم جنبههای مثبت آن را بهتر عرضه کنیم. اگر بخواهیم جنبههای منفی را کتمان کنیم روزی چماقی بر سر ما خواهد شد. ما اگر نیمه تاریک خودمان را نبینیم هیچ وقت نمیتوانیم به روشنایی برسیم. دورهمی ما بیفایده نیست بلکه ما پیشگیری از مرگ میکنیم. اگر این فروغهای کوچک نباشد مرگ یکباره صورت میگیرد. ما در دنیا همواره در ورزشهای گروهی نقص داشتهایم، اگر نگرش گروهی ایجاد نشود مشکلات نیز حل نخواهند شد. ادبیات کهن واقعاً قابل فهم نیست، مثلاً هنگام خواندن شاهنامه فقط برداشت کلی داریم اما نمیتوانیم جز به جز فهم کنیم مگر آنکه کتابهای تفسیر شده که همان اقتباس است را بخوانیم تا متوجه شویم. ادبیات کهن قابل فهم میشود اگر روایت جدید داشته باشد و پایش را روی زمین بگذارد.
آقای ناظری میگوید: من قسمت منفی ادبیات و فرهنگ را نادیده نگرفتهام. این کارگروه با هدف خاصی تشکیل شده است. ما باید به هم نزدیک شویم به اینصورت که قالبی برای ادبیات توسعهگرا ایجاد کنیم و آنرا بهعنوان یک ظرفیت معرفی کنیم. ما در پی این هستیم که کاری برسازگرا انجام دهیم. ما همه نقاط منفی را میدانیم و بهتر است روی نقاط مثبت متمرکز گردیم و پارادایم ادبیات توسعهگرا ایجاد کنیم.
نتیجهگیری:
ادبیات مجموعه کنشهای فکری ، احساسی، عقلانی و ادراکی یک مجموعه از افراد است که به آنها امکان زندگی بهتر توام با عشق، آرامش متمدنانه را میدهد. در واقع اساساً ادبیات فارسی به ما نگاه کنش عشق اجتماعی را میدهد.