ارائه: آقای دکتر ناظری
تاریخ:23 خرداد 1402
حاضرین: آقایان ناظری، سمیعی، نوری فرد، صارمی، نادری، قلبی،برهمند،ورزشی،گل محمدی، رنجبر و خانم ها: فروغی، بدلی، لونی، سعیدی، حاجیلی
چکیده:
در این جلسه آقای ناظری پیرامون بررسی شیوه های نگرش توسعهگرا داشتن به ادبیات نظرات خود را مطرح کرد. او دراین جلسه بر این موضوع تاکید کرد که ادبیات توسعهگرا در دو قالب ایجابی و سلبی قابل ارائه است. از منظر ایجابی، ادبیات قدرت آفرینشگری و خلاقیت دارد و از منظر سلبی، ادبیات در حوزه درمان و رفع اختلالهای جامعه گام بر میدارد. در ادامه اعضاء بر روند مطرح شده صحه گذاشتند و به این موضوع توجه نشان دادند که ماهیّت فرهنگی ایران ادبیات است زیرا با ادبیات بهتر می توان جامعه ایران را شناخت.
در ابتدای جلسه آقای ناظری می گوید: امیدوارم این ارائه شروعی برای جلو بردن سلسله مطالب در مسیر درست باشد. هدف اصلی ما از انتخاب سوژه ادبیات توسعهگرا این است که ادبیات را نه به مثابه یک متن بلکه به مثابه یک سرمایه فرهنگی ببینیم و سعی کنیم با این نوع نگاه جایگاه متفاوتی را برای ادبیات در نظر بگیریم. دلیل انتخاب ادبیات این است که همواره کشورها برای رسیدن به توسعه در مسیرهای متفاوتی حرکت می کنند و هر کشوری احتیاج به منابع برای توسعه دارد. ایران وابسته به منابع زیرزمینی است و اصولاً برنامهریزی برای توسعه در این راستا است. اما در کشورهای فاقد منابع زیرزمینی، آنها سریعتر مسیر توسعه را پیمودهاند و به موفقیت رسیدهاند. دلیلی شکلگیری این کارگروه هم همین موضوع است که در ایران بتوانیم به غیر از منابع زیرزمینی اتکا به منابع فرهنگی نیز داشته باشیم. حال سوال مهم این است که منابع فرهنگی چیست و ویژگیهای آن چگونه قابل احصا است ؟ در ایران با توجه به صبغه فرهنگی، ادبیات وزنهای برای ما در ایران است که باید آنرا با نگاه توسعهخواه فهم و استفاده کنیم وکمکی به روند برنامهریزی توسعه داشته باشیم. توسعه تعابیر مختلفی دارد اما تعبیری که در ذهن من است نوعی مفهوم حساس است که برخاسته از تجربه کاری من است. توسعه همکنشی و تخیل افراد یک جامعه برای رسیدن به مطلوبیت است. جامعه شامل دولت، مردم، نهادهای مدنی و مطلوبیت وضعیتی است که خود جامعه آن را تعریف میکند. یعنی برداشت کنشگران همان جامعه در مورد مطلوبیت حائز اهمیت است .حال سوال این است که ادبیات یعنی چه؟ اگر به تاریخ ادبیات نگاه کنیم بسیار تعاریف گستردهای وجود دارد. نکته مهم این است که ادبیات الزاماً فقط به معنای متن نیست اگر اینطور فکر کنیم ادبیات توسعهگرا معنی ندارد. زمانی ادبیات معنا دارد که در قالبهای فراتر از نثر و متن باشد. در نگاه کلاسیک جامعهشناسی، کلماتی مانند ادبیات، عشق، هنر و .... کلماتی هستند قابل تبدیل به هم و بسته به شرایط عام و خاص بودن آنها استفاده میشوند. ادبیات بخشی از فرهنگ جامعه است که در لحظه تولید میشود و مبادلات ذهنی جامعه را ایجاد میکند. ادبیات شامل ادبیات شفاهی و نوشتاری است. شفاهی آن، در لحظه تولید میشود و ما در طوفان تولید این نوع ادبیات توسط کنشگران در جامعه هستیم. گوته میگوید: « اگر در جامعهای ادبیات افول کند آن تمدن زوال مییابد. یعنی جامعهای که در آن قدرت تعامل و گفتگو نباشد.، آن جامعه می میرد.بنابراین ادبیات واقعیت اجتماعی است که به صورت مبانی ادراک و معرفتی توسط کنشگران اجتماعی در موقعیتهای مختلف تولید میشود. با نگاه اگزیستانسیالیستی و مرلوپونتی هر اثر ادبی دو لایه دارد. ۱.بعد بیرونی آن (بعد مرئی) که دیده میشود. ۲. بعد نامرئی که موقعیت و مناسباتی است که به لحاظ فضاسازی وجود دارد، اما شاید دیده نشود ولی تاثیر خود را میگذارد. بعنوان مثال، حافظ، بعد مرئی آن این است که در شب چله فال میگیریم اما بعد نامرئی آن موقعیت اپیستمولوژیکی است که آن اثر ایجاد می کند. جامعهای که ادبیات غنی دارد بعد نامرئی آن خیلی حس دل انگیزی برای کنشگران ایجاد میکند.در توسعه نیز به بعد نامرئی ادبیات توجه میشود.
قسمت دیگر بحث من در مورد مبحث بینامتنی است. یعنی ارتباطی که بین متنها با یک متن یا با موقعیتهای متن دیگر است اما نه به این معنی که از آن اقتباس میشود یا تقلید میکند. در واقع متنها میتوانند به مثابه یک امر نشانهشناختی و معناشناختی با هم حرف بزنند و این بحث در هنر نیز مطرح است. میخائیل باختین میگوید:« بین متنها گفتگو وجود دارد اما گاهی در این گفتگو نفر دوم با اینکه وجود دارد اما دیده نمیشود.» در واقع وقتی متنی ایجاد می شود شرایط برای ایجاد گفتگو به وجود میآید. ما باید به حضور متنها در قالبهایی که به لحاظ گفتمانی ایجاد میکنند توجه کنیم. داستایوفسکی در جنایات و مکافات در حال گفتگو است و در این گفتگو هربار در زمان خودش به نوعی اتفاق میافتد. حال اگر گفتگو، مرئی و نامرئی را در نظر بگیریم بنابراین ادبیات به مثابه امری است که می تواند تحرک و پویایی در راستای مطلوبیت را ایجاد کند. گفتگوها آزادی و خودشناسی به وجود میآورند.
آقای ناظری پس از بیان مقدمات در راستای تعریف ادبیات و توسعه در ادامه میگوید لازم به توضیح است که بیانات من در جهت سنخشناسی وِبری است. پس با این دیدگاه ما لازم است بر اساس بخشی از واقعیتها و بخشی از چیزهایی که در رویایمان داریم ، توجه نشان دهیم. لازم است خطکشی تولید کنیم که جامعه بر اساس این خطکش بتواند حرکتی به سوی مطلوبیت داشته باشد.
من ادبیات توسعهگرا را در دو سطح ایجابی و سلبی در نظر گرفتهام .
مقصود از ایجابی یعنی ادبیات را به مثابه امری میبینیم که قدرت خلق کردن را دارد.
مقصود از سلبی یعنی زمانی که ما دچار اختلال و آسیب هستیم به کمک ما می آید. به بیان دیگر نوعی درمان است یعنی جامعهای که دچار اختلال است توسط ادبیات میتواند درمان شود.
چند مورد از جدول را به اختصار توضیح میدهم.
بازیافت: یعنی از چیزی که مطلوبیت آن کم شده است کارایی جدید به دست آوریم. یعنی ادبیات چگونه میتواند مطلوبیتی که کم شده است را احیا کند و فناوری نو را ایجاد کند. به عنوان مثال: اینکه تکنولوژی تمام ابعاد نیازهای انسان را در نظر نمیگیرد نوعی آسیب برای آن است. حال بازیافت در اینجا یعنی توسعه از چیزهایی که در فرهنگ ما هست ،یک چیز خوب بیرون آورد.
انعکاس: دربحث جامعه شناسی میگوییم انسان در برابر انسان. ما انعکاسهای مختلفی داریم و این اساساً قرار گرفتن خود در برابر خود یا خود به مثابه امر عینیت یافته در برابر دیگران و ... در جامعه شناسی کنش مهم است. انعکاس یعنی چگونه از ادبیات در انعکاس خود در برابر خود استفاده کنیم، چه چیزی در آن است که اگر نشان دهیم نمای بهتری از خود نشان میدهیم.
تخیل: تخیل در جامعهشناسی فراتر از خیالبافی در روانشناسی است. ادبیات یعنی تخیل خلاق کردن، ظرفیتی را ایجادکردن و انگار دویدن با پای دیگران. ما در قالب داستان ژول ورن چیزهایی را می خوانیم که در گذر زمان تبدیل به واقعیت اجتماعی شده است. تخیل قدرت ادراکی یک جامعه است که میتواند تصویرسازی کند. تخیل قدرت رسیدن به آرمان است.
توانمندی: ادبیات یعنی قدرت.
درمان: قدرت درمان کردن و قدرت رهاسازی در ادبیات وجود دارد. توجه به فردیت بر مبنای برطرف کردن نگاه تک بعدی.
پالایش: نگاه کن به خودت، خودت را بازبینی کن، شک کن در چیزی که درحال انجام آن هستی نه دریک فرد بلکه در موقعیت جامعه.
بنابراین اگر انسان نگاه سلبی و ایجابی داشته باشد و به تولید ادبیات شفاهی که مرتباً در حال تولید است توجه کند، آنگاه صاحب معرفتی خواهد شد که به سوالهای بشر قرن21 پاسخ میدهد.
بخش اصلی سوال من در عصر حاضر این است که من به مثابه یک انسان کیستم؟ مطلوبیت و سعادت چه مفهومی برای انسان دارد؟پاسخ به آن به مثابه یک امر هم فراخوانو مطابق با ویژگیهای کالبدی و روانی یک انسان را درمان میکند.
در ادامه آقای قلبی میگوید: لفظ ما ادبیات است و آیا شما جامعهای هدف را مراد کرده اید مانند ایران با زبان فارسی؟
آقای ناظری می گوید: من جهانشمول میبینم ولی الان موقعیت خط فکری را برای ایران در نظر میگیریم.
آقای قلبی می گوید: نسل ما از ادبیات گذشته تاثیرپذیرتر بودیم اما نسل جدید که قرار است بنیانگذار باشد آن تاثیرپذیری مفید را از ادبیات ما ندارد. آقای ناظری می گوید: ما در موقعیت تاریخی تمدنی قرار داریم که با گذشته خود فاصله داریم و دچارآلزایمر تاریخی و فرهنگی هستیم و در این شرایط هیچ اطلاعاتی هم به آنها داده نمیشود. در واقع فرصتهای ادبیات را نمیبینیم بلکه به منابع غیرفرهنگی جامعه برای رشد و توسعه اکتفا داریم. آقای سمیعی می گوید: بعد مرئی و نامرئی همان کارکردهای آشکار و پنهان است و همواره کارکردهای پنهان در جامعهشناسی نقش اساسی را داشته است. اما سوال من این است که با توجه به بحث اگر این ادبیات را در جامعه خود توسعه دهیم از نگاه شما با توجه به قدرت و سلطه جهانی چگونه این ادبیات می تواند توسعه پیدا کند؟ آقای ناظری می گوید: ادبیات میتواند در دو جهت حرکت کند:
1.موجبات پیدایش و تقویت سیستم توتالیتاریسم شود.
2.در یک موقعیت دموکراتیک به سمت توسعه برود.
با نگاه مارکسی اگر ادبیات در قدرت تعیین کنندگی با ایدئولوژی ترکیب شود ادبیات درخدمت حاکمیت ناکارآمد خواهد بود، مانند: ادبیات فاشیستی. اما اگر ادبیات خودش را از ایدئولوژی رها کند یعنی زمانی که نخبه فرهنگی بعنوان قشرپیشرو جامعه به این آگاهی برسد که باید مراقب این دست آورد فرهنگی در خدمت رشد جامعه باشد و از ترکیب آن با ایدئولوژی جلوگیری کند، آنگاه می تواتد موجب توسعه شود.
اقای برهمند میگوید: صحبتهای شما پایه است اما من همیشه این سوال ذهنم را مشغول کرده است که ما عده اندکی هستیم و از نگاه گذشته و حال و آینده موضوع را میبینیم اما ما باید ببینیم جامعه ما در چه شرایط خاصی است؟ نسلی که در حال رشد است چه نسلی است؟ ما ایران هستیم با مشکلات خاص خودمان و باید به مسائل جزئیتر توجه کنیم. مباحث شما کلیگویی است. منظور من همان مسائل اصلی که تعیین کننده جامعه است و در طول تاریخ هم همواره گزارش شده است. ما باید ابتدا جهانبینی خاصی داشته باشیم که به نظرمن برای جامعه ما باید اندیشه نو مخصوص جامعه خودمان به وجود آوریم که پویا باشد و جهان حال و آینده ما را در نظر داشته باشد. حال آن جهان بینی خاص را چگونه میتوانیم به دست بیاوریم؟ زیرا همان است که میتواند ادبیات ما را هم شکل دهد. ما ابتدا باید نگاهی به ادبیات گذشته داشته باشیم و حال را هم در نظر بگیریم و آینده را هم پیشبینی کنیم. توسعه از دید ما هنوز مشخص نیست زیرا نسل جدید را نمیشناسیم که چه چیزهایی را میخواهد. آقای رنجبر می گوید: در مورد تخیل و توانمندی نظر من این است که تخیل، خیالپردازی و پردازش عقدهها و سرخوردگیهای درون آدم است که خودخوری میکند و تخیل از خیالپردازی را در درون خود ایجاد میکند که با تخیل حقیقی فاصله دارد. تخیل پرواز بود که سبب تولید هواپیما شد. تخیل تولیدکننده و توسعه گرا است و با خیال پردازی واپسگرایانه فرق دارد.
خانم حاجیلی می گوید:من میخواهم به تخیل و توانمندی اشاره کنم. در ادبیات قصهگویی و قصهپردازی مهم است و در راه توسعه و ادامه دادن است. تخیل عنصری است که در جامعه ما بسیار کمرنگ است. تخیل امری فردی است و بسط دادن آن به اجتماع خیلی خوب نیست. فرد باید درون خودش تخیل را بسط دهد. به توانمندی هم ایمان دارم زیرا دنیای ایران آمیخته با مذهب و بد و خوب است که به انسانها غالب شده است. این که انسانها بخواهند در ایران خودشان تجربه کنند خیلی مهم است. تخیل را باید به صورت درون فردی ایجاد کرد. آقای ناظری در پاسخ به ایشان می گوید: تخیل میتواند جنبه اجتماعی داشته باشد زیرا ما رابطه بین فرد و جمع را دیالکتیکی میبینیم و بسته به فراخور میتواند در جمع نیز بروز کند. جامعه می تواند تخیل کند برای تغییر. آقای نادری میگوید: در مورد بازیافت میخواهم مثالی بزنم. بعد از انقلاب تمام فرصتها برای روحانیون آماده شد و الان بعد از چهل و چند سال جامعه ایران در حال بازگرداندن تمام آن اتفاقات است. حالا موقع تهوع و بیرونریختگی است و الان دقیقاً موقع بازیافت است. خانم سعیدی در پاسخ به خانم حاجیلی ادامه می گوید: اتفاقا در داستان نویسی معاصر به شدت تخیل را داشتهایم مانندکتابهای شهرنوش پارسیپور. ما در ادبیات قدیم و جدید واقعاً تخیلها را بسیار داریم و من با حرف شما که میگویید در ایران تخیل نداریم مخالف هستم. اما در شرایط فعلی این تخیل به شکل های مختلفی در آمده است. همچنین خانم لونی میگوید: دکتر کدکنی برای تعریف شعر اینطور می نویسد که شعر گرهخوردگی عاطفه و تخیل است. در تعریف، شعر ۵ عنصر مهم است: عاطفه، تخیل، زبان، ساختار و شکل. اگر تخیل نباشد نمیشود کار کرد. خانم سعیدی میگوید: آقای ناظری شما در مورد طرف مقابل گفتگو صحبت کردید. حال تاثیری که مد نظر شما و در مورد تاثیر ادبیات در افراد جامعهست، آیا هر فردی میتواند مستقیماً آن رابگیرد و خود را توسعه دهد یا اینکه این امر نیازمند آموزش است؟ و اگر نیاز به آموزش هست با توجه به محدودیتها و شرایط فعلی جامعه چه راهکاری برای این موضوع دارید؟ آقای ناظری میگوید: ما مسیر رشد و دریافتهای معرفتی را دو وجهی میبینیم. هم خود فرد میتواند این مسیر را برود و هم معرفت شهودی؛ که در اوج و بالاترین مرتبه معرفتی است مانند مواجهه مولانا با شمس. اگر بستر گسترش ادبیات در جامعه باشد، انسانها خودشان میتوانند در این مسیر طی طریق داشته باشند. اما من با آموزش مستقیم مخالف نیستم اگر جامعه به آن مرحله از رشد برسد و نگاه درستی داشته باشد میتوان مسیرهای آموزشی هم ایجاد کرد. خانم سعیدی میگوید: سالهاست ادبیات ایران به دلیل سانسور در خیلی از کشورها در حال چاپ به روشهای دیگری است. و این نوعی اشاعه ادبیات ایران است. آقای ناظری میگوید: هر دولتی چیزی را که تولید می کند پروپاگاندایی دارد اما ما در ایران توجهی به تولیدات فرهنگی نداریم ولی این به معنی نداشتن و نبودن نیست. شعر معاصر ایران خیلی مترقی است اما موقعیت معرفی خود را ندارد زیرا شرایط ایران خاص است و زبان فارسی محدود است. اما منطقه جغرافیایی زبان فارسی قدرت جهش معنا را دارد و باید دیده شود. آقای گلمحمدی میگوید: ما بایدکتاب ادوار شعر فارسی نوشته شفیعی کدکنی را حتماً بخوانیم. در تعریف شعر باید تعریفی جامع که تمام ادوار را در نظر میگیرد ارائه داد. تخیل عنصر اصلی شعر نیست، عنصر اصلی شعر می تواند بدون تخیل باشد مانند به نام خداوند جان و خرد... تخیل و احساس در مورد شعر تقویت کننده و اعتبار بخش هستند اما عنصر اصلی نیستند. احساس و تخیل به شعر اعتبار میدهند. شعر دارای ستونهای اصلی است مانند ساختار، زبان، ترکیبات و ... همچنین خانم بدلی می گوید: توانمندی در هر حوزه ای چهار شاخص دارد: دانش، مهارت، توانایی، نگرش. با دانش علم را پیدا میکنیم و تبدیل به مهارت میکنیم، اما توانایی ذاتی است و نگرش نوعی تخیل است که در درون فرد است که با آموزش هم میتوان آن را پرورش داد. در ادامه آقای نوری فرد می گوید: نوع نگرش شما در سنخ آرمانی وبری شکل دارد که شما را از واقعیتهای اجتماعی دور میکند. از نگاه ما که تجربه زیسته داریم و باعث نگرشهای ما میشود،اعتقاد داشتن به سنخ آرمانی وبری باعث می شود تا از واقعیتهای موجود در ادبیات دور شویم. تخیل ما در ادبیات زیاد است اما واقعیت در لحظهای که شعر به ذهن حافظ و ... متواتر شده است نمیتوان هیچ کدام از این پارامترها را عینیت داد. در مورد توانمندی در ادبیات باید واقعبین باشیم. در ادبیات باید به این موضوع توجه کرد که چه چیزهایی نیست و باید آنها را خلق کرد. کارگروههایی مثل ما باید دنبال چیزهای مغفول شده باشد و آن را ارائه دهد. آقای ناظری میگوید: در تدوین نقشه توسعه باید حتماً نگاه به آینده داشته باشیم. ما حرکت مسیر ادبیات را در راستای موقعیت مطلوب در نظر بگیریم. ما میخواهیم به جای کنش ماندگی، کنش تازگی ایجاد کنیم و این کنش احتیاج به متریال دارد و انتخاب ما برای این متریال، ادبیات با وجه توسعه گرایی است. آقای سمیعی میگوید: برای اجرایی کردن انعکاس و توانمندی امکانات به نظر من باید به شرایط فضا و مکان توجه کنیم. زیرا فضا و مکان است که تعیینکننده شرایط توانمندی است.حال اگر این فضا و مکان شامل التقاط هایمختلفی است باید آنها را متمرکز کنیم.
نتیجهگیری:
1.توسعه همکنشی و تخیل افراد یک جامعه است برای رسیدن به مطلوبیت.
2.ادبیات بخشی از فرهنگ جامعه است که در لحظه تولید میشود و مبادلات ذهنی جامعه را ایجاد میکند.
3.ادبیات توسعهگرا را در دو سطح ایجابی و سلبی در نظر گرفته شده است.
مقصود از ایجابی یعنی ادبیات را به مثابه امری میبینیم که قدرت خلق کردن دارد.
مقصود از سلبی یعنی زمانی که ما دچار اختلال و آسیب هستیم، بیان دیگر نوعی درمان یعنی جامعهای که دچار اختلال است توسط سلبی میتواند درمان شود.
4.تخیل تولیدکننده و توسعه گرا است و با خیال پردازی واپسگرایانه فرق دارد.