گزارش نشست گروه علمی تخصصی جامعهشناسی نظری
نکوداشت مقام علمی دکتر امیرحسین آریانپور (بخش نخست)
تهیهی گزارش: الناز شیری
نکوداشت مقام علمی دکتر امیرحسین آریانپور در هشتم اسفندماه ۱۴۰۰ همزمان با زادروز این استاد فرهیخته با حضور اعضای خانواده، دانشجویان، همکاران ایشان و مشارکت برخی از جامعهشناسی به همت گروه علمی تخصصی جامعهشناسی نظری در انجمن جامعهشناسی ایران در خانهی اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. این جلسه با سخنرانی دکتر سید حسین سراجزاده در سخنرانی افتتاحیه با تأکید بر کتاب زمینهی جامعهشناسی آغاز شد و پس از او دکتر عبدالله انوار، دوست و یار دیرین دکتر آریانپور و خانوادهی ایشان ادامه یافت.
سخنی دربارهی زمینهی جامعهشناسی
دکتر سراجزاده پس از خوشامدگویی به حضار، سپاسگزاری از گروه جامعهشناسی نظری به منظور برگزاری مراسم نکوداشت استاد بزرگوار «دکتر امیرحسن آریانپور» و اظهار خرسندی از حضور خانوادهی آریانپور در این مراسم، سخنان خود را آغاز کردند. دکتر آریانپور بهحق یکی از استادان برجسته و پیشکسوت جامعهشناسی هستند که نقش مهمی در جامعهشناسی ایران داشتند. برخی از روزنامهها و مجلات که مربوط به دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ در سالهای پیش از انقلاب هستند، ایشان را به خوبی بهعنوان یک استاد ممتاز و همتراز با شادروان دکتر صدیقی، دکتر احسان نراقی، دکتر یحیی مهدوی و دیگر جامعهشناسان برجستهی ایرانی معرفی کردهاند و ایشان را چهرهای تأثیرگذار در جامعهشناسی ایران دانستهاند. متأسفانه در سالهای اخیر از نقش و اثرگذاری دکتر آریانپور در جامعهشناسی ایران غفلت شده است. از طرفی، نقش و جایگاه این استاد برجسته، مجادلهآمیز هم بوده است و گفتگوهای جدلی همراه با اختلاف آراء و دیدگاهها وجود داشته است. اما به نظرم اگر در مورد افراد تأثیرگذار در حوزهی علمی بخصوص علوم انسانی و اجتماعی، تفاوت آراء دربارهی عملکرد و آثارشان وجود داشته باشد، بیانگر بخشی از واقعیت علوم انسانی و اجتماعی است. این نگاه انتقادی بخشی از جریان فعال، پویا و زنده در جریان علوم اجتماعی است. آنچه که به اجتماع علمی مربوط میشود و من مایلم به این موضوع بپردازم، اثرگذاری آراء این بزرگان در جامعهشناسی، علوم اجتماعی و سایر شاخههای علوم انسانی است.
همهی ما میدانیم که علوم انسانی- اجتماعی، علوم چندگفتمانی و چندپارادایمی و به تعبیری که لاکاتوش در فلسفهی علوم انسانی مطرح میکند، علومی هستند که همزمان چندین برنامهی پژوهشی در آنها جریان دارد و علیرغم اینکه در میان این برنامههای پژوهشی گفتگوهای انتقادی جدی وجود دارد، اما همهی این برنامههای پژوهشیِ همزمان به افزایش شناخت ما از واقعیت انسانی- اجتماعی و کمک به تقویت ارزشهای مشترک سازندهی جهان اجتماعی بخصوص آزادی و برابری منجر میگردد. انجمن جامعهشناسی ایران همواره کوشیده است تا به معنای واقعی کلمه انجمن جامعهشناسی ایران باشد و خودش را به یک پارادایم یا برنامهی پژوهشیِ خاص و دیدگاههای نظری و روشیِ ایدئولوژیکِ خاص محدود نکند. انجمن جامعهشناسی ایران تلاش کرده به هر جامعهشناسی که برای جامعهشناسی ایران تلاش کرده و اثرگذاری علمی و اجتماعی داشته به دیدهی احترام بنگرد و کوششهای آنها را ارج بگذارد و انجمن را به یک صحنه برای حضور و گفتگو دربارهی آنها تبدیل کند. از این منظر ما همواره منتقد و مخالف کسانی بوده و هستیم که تنوع و تکثر پارادایمی در برنامههای پژوهشی، دیدگاهی و روشی در جامعهشناسی ایران را به رسمیت نمیشناسند. از نظر ما همهی جامعهشناسان ایرانی و کنشگران فعال در میدان علم اجتماعی صرفنظر از تفاوتهای فکری و مشی و سنت جامعهشناختی بخشی از میراث جامعهشناختی و عملی جامعهشناسی ایران هستند که حضور، عملکرد و کوششهای ارجمند و شایستهشان ایجاب میکند که در جایگاه خودشان به رسمیت شناخته شوند و گفتگوهای علمی و انتقادی دربارهی آنها جریان داشته باشد. به همین دلیل بسیار خرسندم که پس از مدتی نسبتاً طولانی، فرصتی دوباره پیش آمده تا دربارهی دکتر آریانپور که از استادان پیشکسوت و تأثیرگذار جامعهشناسی ایران بودهاند گفتگو کنیم و مقام علمی ایشان را نکو بداریم. بدیهی است که هر نکوداشت علمی هم با گفتگوهای انتقادی میتواند همراه باشد. من بر اساس مطالعاتی که داشتم با تأکید بر کتاب زمینهی جامعهشناسی، فهم خود را از جایگاه علمی ایشان ارائه میکنم.
من در سال ۱۳۵۶ وارد دانشگاه شدم و در درسهای مبانی جامعهشناسی که در دانشگاه ملیِ آن روزها میخواندیم، متن اصلی ما مشابه بسیاری از دانشگاههای آن زمان، کتاب زمینهی جامعهشناسی بود. کتاب زمینهی جامعهشناسی، همانطور که در مقدمهی کتاب آمده، نویسندهی محترم یا به بیان بهتر، اقتباسگر محترم که به بیان خودشان این تعبیر به کار رفته است، اشاره میکنند که این کار بر اساس ایدههایی از سال ۱۳۲۸ شکل گرفته و در یک دورهی طولانی پس از پژوهشها و مطالعات نظری فراوان، در نهایت در سال ۱۳۴۴ به وسیلهی انتشارات دانشگاه تهران منتشر شده که پس از انتشار مورد استقبال قرار میگیرد و بارها چاپ شده است. پس از دانشگاه تهران، انتشارات فرانکلین و جیبی نیز این کتاب را منتشر کردهاند و همین نشان میدهد که این کتاب از حیث تکرار چاپ جزء کتابهای بینظیر بوده است. بنابراین این کتاب پاسخگوی نیازی در جامعهی آن روز ما بوده و به نظر میرسد مشابه این کتاب وجود نداشته است و در کلاسهای مبانی جامعهشناسی هم در گرایشهای علوم اجتماعی و هم در سایر رشتههای علوم انسانی تدریس میشده است. من بهعنوان نمونه برای نشان دادن جایگاه ویژهی این کتاب از نظر بزرگان جامعهشناسی، به نقل چند مورد اکتفا میکنم. دکتر پرویز ناطق خانلری در سال ۱۳۴۴، سال انتشار کتاب در مجلهی سخن دربارهی این کتاب نوشتهاند: «این کتاب از جمله کتابهای اساسی برای آشنا کردن خوانندگان فارسیزبان با اصول علمیِ جامعهشناسی است. مترجم در مقدمه مینویسد: «از زمانی که مفهوم جامعهشناسی به ایران آورده شد و نخستین کتاب منظم جامعهشناسی انتشار یافت، بیش از ۲۰ سال میگذرد. ولی گفتنی است که هنوز در این زمینه کتابی جامعه نوشته نشده است». اما این کتاب که با همت و دقت بسیار به فارسی ترجمه شده، قسمت بزرگی از این جای تهی را پر میکند». سخن دیگری از دکتر شاپور راسخ که ایشان نیز از بزرگان جامعهشناسی در آن روزها بود، مینویسد: «زمینهی جامعهشناسی که ترجمهی آزاد آقای دکتر آریانپور از چند کتاب آمریکاییِ جامعهشناسی و از جمله تألیف آگبرن و نیمکف است که مبنای اصلی کار این مترجمِ دانشمند بوده، کتابیست روشن، منقح و دلپذیر که به بیانی ساده و دور از پیچیدگی، بحثهای نظری، اصول جامعهشناسیِ عمومی را به خوانندگان مشتاق ایرانی عرضه میکند. دکتر آریانپور، مردیست بلندهمت و وارسته، پژوهشگریست پرکار و سختکوش، نویسندهایست بلیغ، صریح و روشنبیان و گرچه تخصص او در ادبیات، تعلیم و تربیت و فلسفه است، اما در بحثهای اجتماعی، مطالعات و تفکرات جامعهشناسی و تحلیلهای مربوط به فرهنگ و تمدن، آثار ارجمندی باقی گذاشته و بسیاری از کسان همچون من با شوق و لذت، مقالات شیوای او از جمله در باب جامعهشناسی هنری در مجلهی سخن خواندهاند و آرزو میکنند در روزی آن مقالات به کمال رسد و انتشار یابد». همین دو نقلقول از بزرگان جامعهشناسی گویاست که این کتاب چه جایگاه رفیعی در آن روزگار داشته است و بسیار مورد پسند بوده است.
موضوع بعدی دربارهی این کتاب این است که علاوه بر بحثهای محتوایی و فصلبندیهای منطبق با کتابهای روز مبانی، دارای یک واژهنامه در پیوست است که مؤلف- مترجم در این واژهنامه، مفاهیم و اصطلاحات مختلف جامعهشناسی و علوم اجتماعی به دو زبان فارسی و انگلیسی گردآوری کرده است؛ واژگانی که به دقت و با دانش و تأمل فراوان انتخاب شدهاند را ارائه کرده است که از این نظر بسیار قابل توجه است. این واژهنامه که نزدیک به ۵۰ صفحه از کتاب را در بر میگیرد تا امروز هم یک مرجع مهم است و بسیاری از اصطلاحات آن هنوز متداول و مورد استفاده است. همهی ما اطلاع داریم که دکتر آریانپور دستاندرکار تدوین یک فرهنگ تفصیلیِ علوم اجتماعی هم بودند که ظاهراً هنوز به چاپ نرسیده است. اما در ارتباط با همین واژهنامه که برای من بهعنوان دانشجو در آن زمان بسیار جذاب بود و در ادامه گاهی که میخواستم بدانم چگونه اصطلاحات به فارسی ترجمه شده، نیازمند این بودم که به این مفاهیم و اصطلاحات مراجعه کنم و این کتاب یکی از مراجع مهم برای من بوده است. در اینجا هم علاقمندم سخنان بزرگان دربارهی نقش این واژهنامه در جامعهشناسی ایران و همتی که شادروان آریانپور همراه با تأمل و دانش وسیعی که برای انتخاب واژگان داشت را مورد اشاره قرار دهم. دکتر غلامعباس توسلی در هفتهنامهی بامشاد نوشتهاند: «با آنکه کتاب از نظر مباحث جامعهشناسی شامل فصلهای پرارزشی است، فایدهی آن بیشتر از جنبهی ترجمهی واژهها و اصطلاحات جامعهشناسی است و دکتر آریانپور در اینجا بهتنهایی کار یک گروه محقق و دانشور را انجام داده است. در استعمال و ابداع برخی از واژهها مانند همگرایی، درونکوچی و نظایر آنها، آنقدر حُسن ذوق به کار رفته است که خواننده غرق لذت میشود و به پرمایگی این گنجینهی پرگهر که زبان دلنشین فارسی را تشکیل میدهد بیش از پیش پی میبرد. چه پسندیده است که همهی دانشپژوهان این کلمات را به کار برند و بهتدریج استعمال آنها صورت همگانی پیدا کند». چیزی شبیه به همین مضمون را آقای ناطق خانلری مطرح کرده است: «کار مترجم اینجا بسیار دشوار بوده است. زیرا که میبایست یک سلسله از اصطلاحات جدید علمی را که تقریباً در فارسی وجود نداشته است، بسازد یا به طریقی مفهوم آن را برای فارسیزبانان توضیح و تفسیر کند. دکتر آریانپور از این مشکل بزرگ نهراسیده و حل آن را بر عهده گرفته و کتابی پرارزش را با این جرأت و همت به فارسیزبانان عرضه کرده است. مترجم فاضل این کتاب که در برابر این ضرورت علمی قرار گرفته، کوشیده است تا بتواند این مشکل را حل کند و ۵۰ صفحه واژهنامهی این کتاب بیانگر این کوشش دشوار و پرارزش علمی است». دکتر شاپور راسخ نیز با همین مضمون از این واژهنامه و واژهگزینیها ستایش کرده و اینها نشان میدهند که این کتاب علاوه بر محتوای علمی که به معرفی رشتهی جامعهشناسی با زبانی روان و ساختاری منسجم پرداخته، این کارکرد مهم را هم در ترجمهی اصطلاحات برای علوم اجتماعی ایران داشته است.
نکتهی سومی که دربارهی این کتاب وجود دارد، اقتباسی بودن کتاب است و اقتباسی بودن که در مقدمه هم توضیح داده شده که از یک سو از نظر ساختار کتاب، از همان کتاب آگبرن و نیمکف تبعیت کرده و چه بسا ساختار منسجم از نظر فرمی و فصلبندیهای مناسب آن با الهام از آن بوده است. اما از نظر محتوایی، صرفاً یک ترجمه نیست. چون اشاره شده است که از منابع مختلف استفاده شده و البته مطالب کتاب بسیار وامدار این دو نویسنده است. بخصوص اطلاعاتی که به دانشمندان مختلف مربوط میشود، بیشتر از کتاب آگبرن و نیمکف گرفته شده است. به نظر میرسد و در کتاب هم خیلی بارز است، علیرغم استفاده از منابع مختلف، از نظر دیدگاه نظری و فلسفی، دیدگاه مسلط بر کتاب متمایز از دیدگاه نویسندگان است. درواقع به نوعی میتوان رویکرد ماتریالیسم تاریخی را در این کتاب دید. این اقتباسی بودن کتاب موجب شده تا انتظام، انسجام و ساختار کتاب سطح خوبی را داشته باشد و مورد استقبال قرار بگیرد. اما در عین حال میتواند نقدهایی را هم در پی داشته باشد و این نقدها مطرح شدهاند. از جمله اینکه مخاطب کتاب نمیتواند متوجه شود کدام بخش از کتاب تألیف است و کدام بخش از آگبرن و نیمکف یا سایر نویسندگانی که از آنها استفاده شده است. ناگفته نماند که در جایجای کتاب، منابع و رفرنسهایی وجود دارد. برداشت من این است که بخشی که رویکرد تحلیلی دکتر آریانپور است، ویژهی نویسنده است؛ یعنی کتاب در سنت جامعهشناسی چپ و مارکسیستی نوشته شده است. یعنی دستگاه تحلیلی- نظریِ حاکم بر کتاب در این چارچوب و برآمده از آن است. تحلیلهای ماتریالیستم تاریخی، رویکرد تکاملی به تحولات طبقاتی، فلسفهی تاریخ بر اساس تحولات ترسیم شده توسط مارکس، تأکید بر شالودههای اقتصادی بهعنوان زیربنا در تحولات تاریخی، نقد جامعهی آمریکا بهعنوان یک جامعهی سرمایهداری، سوداگر و فاقد ارزشهای اخلاقی و معنوی و نقد جامعهشناسی آمریکا و رویکرد غالبِ کمّیِ پوزیتیویستیِ حاکم بر آن بهعنوان روبنای آن جامعه و نتیجهی این جامعهی منحط طبقاتی را در جایجای کتاب در بحثهای مختلف میتوان دید. از این نظر این کتا و آثار دیگر دکتر آریانپور یکی از نمونههای ممتاز سنت چپ و انتقادی در جامعهشناسی ایران هستند و به همین دلیل میتوان از دکتر آریانپور بهعنوان یکی از جامعهشناسان انتقادی و یکی از چهرههای شاخص سنت چپ در جامعهشناسی ایران یاد کرد. جامعهشناسی ایران نیازمند همهی این سنتهای فکری جامعهشناسی است تا میراث پرباری بر اساس برنامههای پژوهشی این سنتهای مختلف بتواند داشته باشد. متأسفانه برای دکتر آریانپور که نمایندهی سنت چپ بود، در آکادمی ایران امکان کافی فراهم نشد تا رویکرد ایشان تداوم پیدا کند و ما امروز مبتنی بر نقش تأثیرگذار ایشان و مدل تأثیرگذاری او بتوانیم سنت چپ را بازخوانی کنیم، نقد کنیم، بازسازی کنیم و ادامه دهیم. جامعهشناسی ایران نیازمند این رویکرد است تا در کنار سایر سنتهای فکری بتواند به تقویت میراث جامعهشناختی کشور و شناختن بهتر جامعه ایران کمک کند.
آخرین نکته به روحیهی علمی و تواضع علمی ایشان در گفتگوی انتقادی مربوط است که روحیهای آرام و نقدپذیر داشت. اگر کسانی مثل من سعادت دیدار ایشان را نداشتند، کافیست کتابچهی کوچک نقدهایی بر زمینهی جامعهشناسی را ببینند. نوشتهای که زیر نظر خودشان است و با دقت تمام از دو جنبه؛ هم از نظر فرمی و هم از نظر محتوایی، همهی نقدهایی که دربارهی کتاب زمینهی جامعهشناسی مطرح شده را آوردهاند و به صورت منظم، منقح و با دستهبندی روشن و مشخص پاسخ دادهاند. از نقدهایی که به برخی واژگان انتخابیِ ایشان تا نقدهای محتوایی در این پیوست کتاب آمده و با زبان فاخر و با توضع بسیار و بدون زبان گزنده پاسخ دادهاند. این یک الگوی بسیار خوب برای گفتگوی انتقادیِ جدی است که هم فاخر است و هم علمی. پاسخهایی با کلام رسا و بدون هیچ نوع ادبیاتی که در آن تخطئه و تحقیر وجود داشته باشد را در این کتابچه شاهد هستیم که دکتر آریانپور با منتقدانش گفتگو میکند. این روحیه، روحیهای است که امروز آکادمی ما بسیار به آن نیازمند است.
زندگی و آراء دکتر امیرحسین آریانپور
دکتر عبدالله انوار در سخنانی صمیمانه، یاد و نام دکتر آریانپور را گرامی داشت و چنین گفت: به پاس ۵۴ سال دوستی و برادری که از خرداد ۱۳۲۶ شمسی پس از فراغت از تحصیل دانشگاهی شروع شد، تا مرداد ۱۳۸۰ که به سال تحویل او به برج صندوقچهی حیات انجامید، به ظاهر از دیده رفت ولی کِی رفتهای زِ دل که تمنا کنم تو را؟ باری با رعایت کوتهسخنی که یکی از پروتکلهای ضد ویروس کروناست، عرایض خودم را میخواهم با این گفتار سعدی آغاز کنم: «این منم بر سرِ خاکِ تو که خاکم بر سر» و اکنون که ما در این محفل عالی به یاد و سوگ بزرگترین فرهیختهی این آب و خاک گرد هم آمدهایم، یعنی زندهیاد و زندهنام دکتر امیرحسین آریانپور بسیار آموزنده است که سیری اجمالی در مسیر زندگی او کنیم و ببینیم او زندگی را در چه آیینهای میدید و هدف حیات را او بر چه پایهای گذارده بود که او را از ورطههای خلاف اخلاق انسانی بر کنار میداشت. مثل آن است که او خیلی زودتر از هر انسانی به نفس این بیت ناصر خسرو پی برده بود:
«آدم اگر این تن ساسیستی--------------- جز که یکی جانور او کیستی؟»
که این بیت به او میگفت تکیهی آدم بر شخص او را با تعریف ناقص منطقی انسان مواجهه میکند. چه تعریف انسان در منطق متکی بر جن و فنس است یعنی حیوان ناطق یا حیوان دیگر و در بین تعریف انسان بر جسم یعنی حیوان فقط در این بیت متکی شده است و فارغ از فصل مقوم انسانیت است. لذا بهتر است که در تعریف انسان به قول ارسطو متکی کنیم که میگفت انسان، حیوانیست پولیتیکو که در بیتالحکمهی مأمونی، انسان حیوانیست مدنیالطبع ترجمه گردید و ما فی الطبع و مدنیالطبع، فصل مقوم انسان شد. انسان زیستکنندهی جمع معرفی گردید یعنی در جامعه و به عبارت دیگر، انسان مخلوق و محصول جامعه به شناسنامه است که هر چه دارد از جامعه دارد و اگر آن جامعه در پاکی و طهارت تکوین یافته باشد، این جامعه به قول سعدی به آن والایی و بالایی میرسد که جز خدا نبیند. و اگر بالعکس در رذیلت مال و جاه مستقر شد به جهنمی میافتد که بس سوزانتر از جهنم کمدی الهی دانته است در سوختن و سوزاندن. انسان در جامعهی مال و جاه، فریبخوردهی سرابی میشود که سراب مالاندوزی، او را به هر رذالتی میسپارد تا به قول حسابداران صفری به ستون اعداد بستانکار مال خود اضافه کند و در سراب جاهطلبی آتشی در درون او شعلهور میگردد که این آتش اطفاء نمیشود تا به قول شاعر « همه عالم بمیرند که من میرم» و در این گونه جامعه است که به قول حافظ:
«مزاج دهر تبه شد در این میان حافظ----------- کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی»
دکتر امیرحسین آریانپور، آن بتشکن و برهمنی بود که در جامعه به صد این دو سراب بتشدهی مال و جاه با زندگی بسیار ساده به قول غزالی در الولد باقل ما یقنع در برابر این دو رذیلت مالاندوزی و جاهطلبی ایستاد. با همه شاهی، هیچ کس او را ندید که به پستی گراید تا زری اندوزد و همهی ما شاهد بودیم که چه مقامها به او عرضه شد، چون تباین ذاتی با شراب جاهطلبی داشت، سر باز زد و در زندگی مطهر خود به آنها آموخت یا آموزانید تا جامعهی خود را از آلایش رذالت مالاندوزی و جاهطلبی پاک نگاه دارد. هنوز دانشگاه تهران از کلاسهای صد و اندی شاگرد او خاطرهها دارد که مشتاقان، درسهای دیگر را در میگذاشتند و به گفتههای او گوش فرا میدادند که بفهمند پیر خِرَد چه راههای سعادتی در جامعه پیش پای او میگذارد. «یک دهان خواهم به پهنای فلک، تا بگویم شرح حال این ملک«. بیش از این در مناقب او عرض نمیکنم، زیرا خدای نکرده، منقبت از او مدحهای بیمحتوای روز بشود که مع تأسف این مدحها موجب گرمی بازار متملقان جامعهی ویرانکن شده است. او عاش سعیدا و مات سعیدا و به قول ابن انباری شاعر معروف عرب «علوّ في الحياتوفي المماتلحقّ أنت خیر المعجزاتی». از این محفل عالی اجازت میخواهم که ببینم از او چه مردهریگ و منویاتی باقی مانده است. مولانا در اینجا با دوبیت شعر آن را به دو گروه تقسیم میکند:
«چون که گل رفت و گلستان درگذشت-------------- نشنوی دیگر ز بلبل سرگذشت»
«چون که گل رفت و گلستان شد خراب------------ بوی گل را از که جویی از گلاب»
او بعد از خود، پویای آریانپور را چون گلاب باقی گذارده که به قول امیر معزی «من رفتم و فرزند من آمد خلف صدق»، او سختتر از پدر به ضد مالاندوزی و جاهطلبی جامعهویرانکن ایستاده است. او به ضد رذائل اجتماعی از قدرت بدن با قهرمانیهای ورزشی خود سود میجوید و در هنر نقاشی با آیینهکاری نیز پدیدارهای جدیدی ابداع کرده و بدایعی تحسینانگیز تقدیم به جامعهی هنر میکند. بدون جنبانیدن تارآهنگ نقاشی تقلیدی قدیم، او نو میآورد که نو را حلاوتی است دگر؛ اگر چیزی میرویانید، چنین برویانید. پدر را غرق رحمت و پسر را به سلامت دارد. امید آنکه با این کوتهسخنی توانسته باشم که به این مجلس عالی اجازهی اخذ ویروس جهنمی ویروس کرونا را نداده باشم.
نکوداشت مقام علمی دکتر امیرحسین آریانپور (بخش دوم)
تهیهی گزارش: الناز شیری
نکوداشت مقام علمی دکتر امیرحسین آریانپور در هشتم اسفندماه ۱۴۰۰ همزمان با زادروز این استاد فرهیخته با حضور اعضای خانواده، دانشجویان، همکاران ایشان و مشارکت برخی از جامعهشناسی به همت گروه علمی تخصصی جامعهشناسی نظری در انجمن جامعهشناسی ایران در خانهی اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. پس از دکتر سراجزاده و دکتر عبدالله انوار، دکتر پرویز پیران از همراهان دکتر آریانپور که در گفتگوهای ایشان در منزل شخصیشان مشارکت داشتند و دکتر ح.ا. تنهایی که از طریق آثار دکتر آریانپور با وی آشنا شده و بهعنوان مدیر گروه جامعهشناسی نظری، برگزاری نکوداشت دکتر آریانپور را به دلیل تأثیرگذاری ایشان ضروری میدانستند، ادامه یافت.
سلوک و رابطهی استاد آریانپور با دانشجویان و دوستدارانش
دکتر پیران در گفتگوی خود با ذکر خاطره و تجربیاتی که از ارتباط با دکتر آریانپور داشت، به سیر و سلوک ایشان پرداخته و گفت: یکی از ویژگیهای دکتر آریانپور که در ذهنم مانده این است که ایشان همیشه عزیز بودند. به هر حال آدمی که در آن شرایط و با آن سبک و سلوک زندگی میکند، افرادی هستند که نقدشان کنند و دوستشان نداشته باشند. ولی در میان اندیشمندان، همفکران و دانشجویان، آقای دکتر آریانپور استاد عزیزی بود که این نگاه تا پایان عمر ایشان دوام داشت که متأسفانه زود از بین ما رفت. من دوست گرمابه و گلستان ایشان نبودم، ولی کلاسهای ایشان را به صورت آزاد شرکت میکردم و مدتی در میدان کِنِدی تدریس میکردند و بعد هم در دانشکدهی الهیات که عجیب بود. چند بار هم در منزلشان حضور پیدا کردم. آشنایی من با ایشان مربوط به برخوردهایی است که با ایشان داشتم. ایشان شخصیت پیگیری داشت. اگر به زندگی ایشان نگاه کنیم میبینیم که ایشان وارد رشتهی بوکس میشود و قهرمان میشود. بعد وارد وزنهبرداری شده و قهرمان میشود. ایشان آدمی بودند که وارد رشتههای ورزشی شدند و تا قهرمانی ادامه دادند، پس از آن وارد عرصهی علم و دانش شدند، اینجا هم این پیگیری وجود دارد. من نگاه میکردم و دیدم که یکی از آثار ایشان در تیرماه ۱۳۸۰ چاپ شده است، ممکن است ایشان کمی قبلتر این مطلب را نوشته باشند، ولی ایشان در مرداد ۱۳۸۰ فوت میکنند. یعنی تا آخرین لحظات زندگیشان تا قبل از بیماری که برایشان پیش آمده، فعالیت علمی داشتند و این پیگیری وجود داشته است.
دومین ویژگی شخصیتی دکتر آریانپور، شخصیت چندبُعدی اوست. اینکه گفته میشود ایشان نگاه دائرهالمعارفی داشتند، امری مسلم است. چون وقتی به آثار ایشان نگاه میکنیم، با یک شمارش ساده متوجه میشویم که ایشان در دوازده زمینهی مختلف آثاری مورد پذیرش که از آن استقبال شده و مورد توجه مخاطب قرار گرفته، در ضمن آموزنده هم بوده را تدوین کردهاند. در کنار این چندبعدی بودن و پیگیری، ایشان وارد دائرهالمعارفنویسی به چند زبان میشوند. من خاطرم هست که ایشان چند بار، یک بار در منزلشان و چند بار هم در کلاسهایشان میگفتند که این کار، کار یک نفر نیست. یعنی آگاه بودند که دائرهالمعارف را یک نفر نمینویسد، ولی میگفتند که در شرایط کنونی این کار باید شروع شود، امیدوارم روزی به سامان برسد. به هر حال این شخصیت چندبعدی توانست اثرات زیادی روی دانشجویان و بخصوص خودم داشته باشد.
دکتر آریانپور به دلیل اعتقادی که به یک دستگاه فکری داشتند، به انسجام مفهومی و انسجام نظری در کارهای علمی دست پیدا کرده بودند. این را به وضوح میتوان در ارزیابی آثارشان متوجه شد. دکتر آریانپور در این نگاه چندبعدی، قلم بسیار شیرینی داشتند و نشان میداد که به ادبیات فارسی مسلط هستند. این ویژگی در آثار ایشان نقش مهمی در جذب دانشجو به آثار ایشان داشت و در کنار آشنایی به زبان فارسی، جامعهشناسیِ ایران را میشناختند، با فلسفه، هم در غرب و در هم جامعهی ایران و شرق آشنا بودند و این نگاه باعث شده بود که یکی از ویژگیهای بحثهای ایشان مقایسه باشد. ایشان دائم در کلاسهایشان جوامع مختلف را مقایسه میکردند و عناصری را مطرح میکردند. در همهی کارهایشان به دلیل باورهایی که داشتند، هدفمندی وجود داشت. ویژگی بارز دیگر ایشان، هدفمندی است. یعنی به سمت آمال و آرزوهایی که مشخص کرده بودند، پیش میرفتند و مایل بودند که دیگران را هم سهیم کنند. بدون اینکه وارد بحث تبلیغات شوند، اما این هدفمندی در کارهایشان بود. مردموار بودند که من در خاطراتم دارم؛ برخورد استادی با آن درجه از سواد با یک دانشجوی سال دوم دانشکده نشان میدهد که چرا ایشان را مردموار میدانم. نکتهی دیگر، نگاه دیالکتیکی بود که به همان نظام فکری ایشان باز میگشت. ولی این نگاه دیالکتیکی به او کمک کرده بود تا نقادانه بنگرند و عنصر نقد را بیاموزند و توجه به نقد را در میان دانشجویانشان به وجود بیاورند.
حالا باید دید که اینها چه تأثیری در دانشجو داشت. زمانی که ما به زمینهی جامعهشناسی نگاه میکنیم، اثری که ایشان از آگبرن و نیمکف، ترجمه و تألیف کرده بودند. زبان این کتاب برای دانشجو جالب بود که زبان فاخر و تراشیدهای بود، همین باعث میشد تا دانشجویان خواندن این کتاب را ادامه بدهند. همین تمایلی که موجب میشد کتاب را به آخر برسانند، زمینهای ایجاد میکرد که آنان هم پیگیر باشند. نکتهی مهمی که میخواهم بگویم این است که دکتر مظهری که خودشان فرد برجسته و دانشمندی بودند، این کتاب را به ما درس میدادند. روز گذشته که به این کتاب نگاه میکردم، حاشیههایی را که در کلاس دکتر مظهری در کتاب نوشته بودم، توجه من را جلب کرد. این حاشیهها در واقع گفتگویی با کتاب بود و این اهمیت کتاب را نشان میدهد که زمینهی گفتگو را با دانشگاه، دانشجو و استاد فراهم میکند. این کتاب جزء اولین کتابهای جامعهشناسی بود که هنوز هم مخاطب دارد. این ماندگاری از ویژگیهای این کتاب است و همین ماندگاری است که موجب میشود تا ما بیست سال پس از فوت ایشان گرد هم بیاییم تا زندگی و آراء ایشان را پاس بداریم.
مهم این است که وقتی ما زمینهی جامعهشناسی را میخواندیم، پس از آن، کتاب در آستانهی رستاخیز برایمان جالب میشد. کتاب در آستانهی رستاخیز، کتاب نسبتاً کمحجمی بود، ولی همین کتاب کمحجم، اطلاعات فوقالعاده زیاد و مهمی انتقال میداد. همین کمحجم بودنِ کتاب یکی از دلایل علاقمندی دانشجویان به کتاب بود. اینجاست که نکتهی اساسی دیگری در مورد دکتر آریانپور برجسته میشود؛ اینکه از طریق آثارش به دانشجو یک خط سیر میداد. کسانی که آثار او را دنبال میکردند، ممکن بود که دانشجوی ایشان هم نبوده باشند، ولی کسانی که در کلاسهای ایشان شرکت میکردند این وضعیت را بیشتر درک میکنند. خاطرم است زمانی که کتاب در آستانهی رستاخیز را خریدیم، سهچهار دانشجو گرد هم آمدیم و شروع کردیم به خواندن کتاب و تصمیم گرفتیم که هر کسی روی یکی از زمینههایی که در کتاب معرفی شده یا متفکرین متعددی که از آنها نام برده شده است، را دنبال کنیم و نتایج تحقیقات خودمان را با هم شریک شویم. این خط سیر را دکتر آریانپور در خیلی از دانشجویان علوم اجتماعی ایجاد کرده بودند. این سیر مطالعاتی، ایجاد انگیزه میکرد. ویژگی دکتر آریانپور، ایجاد انگیزه و پرسشگری بود و همیشه در کلاس این بحث را تأکید میکردند که پرسشگری است که ما را با جهان پیرامون و جهانی که با آن ارتباط داریم، متصل میکند. این اتصال از طریق پرسش و سپس جستجوی پاسخ است که ایجاد میشود.
اینها ویژگیهایی هستند که من به خاطر دارم و میخواهم در پایان، دو خاطره بگویم. من چندین بار منزل ایشان رفتم که آن زمان در سیدخندان پشت هتل اینترنشنال بود. من روزی خدمت ایشان رفتم، وقت قبلی هم نداشتم. ظاهراً یکی از بستگان همسرشان از کرمان آمده بودند که مشکل جسمانی داشتند. من رفتم آنجا و گفتم من بیموقع آمدم، مرخص میشوم. اما دکتر آریانپور به من گفت تو بمان. ایشان، من و آن آقای محترم را سوار ماشین کردند، با هم رفتیم بیمارستان پارس و کارهای بستری شدن آن آقا را انجام دادند. جالب بود که چقدر پزشکان و کادر بیمارستان به او احترام میگذاشتند، ولی ایشان اصرار داشتند تا منتظر شوند تا پزشک بیاید. بعد در این مدت، حدود یک ساعت و نیم با دکتر آریانپور گفتگو کردیم. من سؤالاتی را آماده کرده بودم و ایشان در نهایت دقت این سؤالات را پاسخ دادند. پس از اینکه کارشان در بیمارستان تمام شد، اصرار کردند تا من را برسانند. من هر چه به ایشان گفتم، نیاز نیست و من وقت شما را گرفتهام، نپذیرفتند. خوشبختانه منزل من در خیابان سلیم بود، در نتیجه با او هممسیر بودم. ایشان حتی من را میخواستند تا داخل کوچه برسانند که من شرمنده شدم. همین شاید در نگاه اول فقط یک روایت باشد. اما باید در متن و زمینه به این روایت اندیشید. یک دانشجوی سال دوم دانشکده که دانشجوی استاد نیست و گاهی در کلاسها به صورت آزاد شرکت میکند، بدون وقت قبلی مراجعه کرده و ایشان هم کار بسیار مهمی دارند، اما این رفتار ایشان به اندازهای تأثیرگذار بود که من ۵۰ سال بعد آن را بازگو میکنم. فردوسی میگوید «پس ز آموختن چه سود». متأسفانه من هر چه میگذرد از آموختن سود کمتری میبریم. درسی که ایشان آن روز به من داد، من را به داستان دیگری وصل کرد. چند روز پیش در دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه علامه صحبت شد و گفتند کسانی که آمریکا درس خواندند خیلی با دانشجوها قاطی میشوند و این درست نیست، استاد باید چنین باشد و چنان باشد. من آنجا سکوت کردم، ولی یادم آمد که مرحوم دکتر هوشیار که آقای دکتر آریانپور ایشان را خیلی دوست داشت. دکتر هوشیار با دانشجوهایش گریه میکرد، در آغوش میگرفت. دکتر آریانپور، دکتر شفیعی کدکنی، دکتر صدوقی و اساتیدی که ما دیده بودیم، آمریکا درس نخوانده بودند و اگر هم خوانده بودند، ربط معنیداری بین سلوک استاد و محل درس خواندنش وجود ندارد.
خاطرهی دیگری دارم. زمانی که دانشجو بودیم، کلاسی داشتیم که تا ساعت هشت و نیم طول کشید و من یک نقل قولی از دکتر آریانپور کردم. یکی از دوستان با حالت شک و تردید گفت که دکتر آریانپور اینها را نمیگوید؛ حالتی که انگار من الکی نام دکتر آریانپور را آورده باشم. گفت اگر راست میگویی پیش آقای دکتر آریانپور برویم، این حرف در حضور دانشجوها آنقدر تکرار شد با اینکه من دیدم وقت مناسبی نیست، احساس بدی به من دست داد و ولی پذیرفتم. به سمت منزل دکتر آریانپور رفتیم و همسرشان در را باز کردند و با خوشرویی گفتند دکتر آریانپور نیست. ما عذرخواهی کردیم و در حال بازگشت بودیم که دیدیم آقای دکتر با ماشین آمدند. این هم درس بزرگی بود که گویی خانوادهی دکتر آریانپور هم باید اینطور باشند. اینها باعث شد تا ما رابطهی استاد و دانشجوییای را تجربه کنیم که بتوانیم به دانشجوها مثل فرزندان خود نگاه کنیم و این را پاس بداریم. به همین دلیل است که یاد او را گرامی میداریم. استاد برجسته، انسان ارزشمند و دارای سابقهی خانوادگی بزرگی بودند. مردمواری ایشان بسیار ارزنده بود، هزینهاش را هم پرداختند. من تصور میکنم که ایشان استادیار بازنشسته شدند و ارزش این استادیاری از هزاران استادی بیشتر است.
دستگاه نظری ا.ح آریانپور بر اساس در آستانهی رستاخیز
دکتر ح.ا. تنهایی به شرح دستگاه نظری دکتر آریانپور، از بنیانگذاران جامعهشناسی تضادی در ایران پرداخت و گفت: گفتن دکتر برای آریانپور، کم است و نام آریانپور برای معرفی ایشان کافیست و بِرَند اوست؛ همانطور که مارکس و دورکهیم را با نامشان میشناسیم. ما در جامعهشناسی، اندیشمندان را در دستگاه نظریشان میشناسیم. هر اندیشمندی از مجموع جهانبینی، روش مطالعه، تعریف یا تبیینی که از جامعه، نظم و تغییر در آن میدهد، مجموعه آثاری که یک دستگاه نظری را میسازد و همهی اجزای آن باید با هم همفراخوان و همخوان باشد. من از این زاویه وارد شرح دستگاه نظری آریانپور میشوم و فقط به یک کتاب او؛ در آستانهی رستاخیز استناد میکنم. این کتاب را زمانی که دانشجو بودم تهیه کردم و هیچ وقت افتخار اینکه حضورشان برسم را نداشتم. اما از زمان دانشجویی از پیروان فکری ایشان بودم، اما پارادایمهای فکری دائم در حال تغییر و تحول هستند. کتاب در آستانهی رستاخیز دربارهی فلسفهی تاریخ بحث میکند. یا آنچه که در جامعهشناسی مایلیم بگوییم، جامعهشناسی تاریخی و در دستگاه نظری با عنوان پویاییشناسی اجتماعی از آن یاد میکنیم. آریانپور دینامیسم اجتماعی یا دینامیسم تاریخی نوشته است. چطور تاریخ تحول پیدا میکند و از شکلی به شکل دیگر تبدیل میشود؟ در این باب نظریات بیشماری وجود دارد که آریانپور به بسیاری از آنها اشاره کرده و بسیار موجز است؛ ضمن اینکه همهی مطالب را آورده، بسیار مختصر به اینها پرداخته است.
در مقدمهی کتاب بحث در این باره است که پژوهشگران، دانشمندان و فلاسفهی اجتماعی و فلسفی به این فکر افتادند که مدلهایی را بپرورانند تا نشان دهند حرکت تاریخی میتواند سه شکل مختلف داشته باشد: خطی، دورانی یا چرخشی یا گردگشتی و بازگشتی. آریانپور از کسانی بازگشتی و چرخشی یا گردگشتی فکر میکنند، به شدت انتقاد میکند. ایشان به رویکرد خطی تاریخ فکر میکند؛ رویکردی که معتقد است تاریخ از زمان شروع، رو به گسترش و تحول رو به جلو بوده است. اما در نگاه خطی، سه مدل تکاملی دیگر وجود دارد: خطی راستگونه که طرفدار کمی دارد، مثل یک تیر که در فضای جامعه رها شده است و فقط رو به جلو میرود. رویکرد دیگر این است که این خط تاریخی میتواند زیگزاگی حرکت کند و عقب و جلو برود تا به تدریج تکامل پیدا میکند و رویکرد چندخطی بر این باور است که تحول تاریخی از یک نقطه شروع میشود و ممکن است از راههای مختلفی رو به جلو برود. ممکن است این تحول تریخی به اشکال مختلف دیده شود یا نتایج یکسانی داشته باشد. آریانپور با استناد به کتاب در آستانهی رستاخیز به سنت تکخطیِ زیگزاگی یا مارپیچی است؛ یعنی حرکت تاریخی رو به جلو است، اما گاهی ممکن است برگردد و دوباره رو به جلو برود. اما در برخی بخشهای کتاب به نظر من، آریانپور در حال کوچ کردن از دیدگاه است و به نگاههای چندخطی توجه میکند که از پیشرفتهترین تفکرات تئوریک در فلسفهی تاریخ و جامعهشناسی تاریخی است. بنابراین فرض من این است که آریانپور اگرچه به لحاظ پارادایم فکری گرایش شدیدی به مارکسیسم ارتدکس یا حتی مارکسیسم- لنینیسم داشت، اما در طول پژوهشهای خودش بسیار فراتر رفت و جاهای تازهتری را کشف کرد که متأسفانه در ایران روی این نظرات آریانپور خوب کار نشده است. به همین دلیل است که او را متعلق به پارادایم بلوک شرق میشناسند.
این کتاب را من بنا بر سلیقهی خودم که بتوانم بررسی کنم به شش قسمت تقسیم کردم. قسمت اول، مجادلهای است میان آریانپور و بلومنتال؛ دیالکتیسین ترک. از نظر بلومنتال، فلسفهی تاریخ مشخص شده و منظور بلومنتال همان تئوریسنهای شوروی است که معتقدند تاریخ از اشتراکی اولیه آغاز شده، بردهداری، فئودالیسم، سرمایهداری و سوسیالیسم، غایت تاریخ است. بلومنتال سؤالش این است که با مشخص بودن فلسفهی تاریخ، چرا باید برای مطالعات تاریخی وقت صرف کرد؟ طبق نوشتهی آریانپور، ایشان ۸ سال در استقرای نظری کار میکند تا اطمینان حاصل کند که این گرش تکخطی قابل اطمینان هست یا خیر؟ این یکی از ویژگیهای آریانپور بهعنوان یک دانشپژوه است؛ دانشمندی که روشمند است و کسی است که به گفتههای دیگران و کلیشههای از پیش ساخته قناعت نمیکند. بلکه شروع به تحقیق مجدد میکند و وسواس فکری و ۸ سال از زندگی خود را موقوف این کار میکند. کاری که در جامعهی ما کمیاب است و این تحقیقات دامنهدار به صورت نادر دیده میشود.
بخش دوم کتاب، نقد متفکران اعم از فیلسوف، روانشناس، ادیان و همهی کسانی را شامل میشود که شرحهایی را از تحولات تاریخی بیان کردهاند و آنها را تحت عنوان نقد سنتپرستی و گذشتهگرایی مورد بررسی قرار میدهد. سنت، سنتپرستی، ثباتجویی، گذشتهگرایی، مصلحت زورگویان و بیداد سنتها را بحث میکند و در برابر این دیدگاهها، بتشکنان قرار میگیرند. همانطور که دکتر انوار نیز از بتشکنی بحث کردند، آریانپور نیز نوعی بتشکنی را در آثار خودش نشان داده است. به نظرم آثار آریانپور باید بازخوانی شوند تا بتوانیم این گفتار موجز را بیشتر بشکافیم. به نظرم در فضای امنیتی هم مطالبش را بیشتر باز نکرده است و نیاز به بازشناسیِ مطالب او وجود دارد.
در بخش سوم، آریانپور دو جهانبینی را با هم مقایسه میکند: جهانبینی کهنه و جهانبینی نو. جهانبینی کهنه به گذشته تمایل دارد و جهانبینیِ نو تمایل به آینده هستند. به این معنا که نقد از گذشته فقط به این دلیل نیست که آنها را رد کنیم. آنچه مورد بحث جدی آریانپور است که در دو پارگراف آمده و ما در جامعهشناسی مدرن دربارهی آن زیاد بحث میکنیم. من این بحث را در تقابل سنت و مدرنیته به عنوان بستر بروز فردیت تاریخی بحث میکنم و چیزی است که آریانپور هم به آن توجه دارد. ایشان از نقد گذشته صرفاً هدف نشان دادن اشتباهات پیشینیان را ندارد، بلکه قصد دارد بگوید که در یک دورهی تاریخی که دورهی پیشامدرن است، مقتضیات اجتماعی- اقتصادی و جو اجتماع آنجنان بر انسان مسلط میشوند که میدانی برای فعالیت فردی پیدا نمیشود. روح انسان نمیتواند دنبال موضوعات بگردد و اگر هم بتواند موضوعات را پیگیری کند، امکان یا فرصت بروز آنها را ندارد. بنابراین انسان در نوعی استیلا یا سلطهی تاریخیِ گذشته قرار گرفته است و این مسئله مهمترین بحث آریانپور در این بخش است. اما در جهانبینیِ نو، انسان چشمش را باز کرده و از آینده نمیترسد. انسان گذشتهگرا که به باور تفسیری پرگمتیستی تحت سیطرهی منِ اجتماعی قرار گرفته، زائل میشود. البته این دوره اغلب طولانی است؛ در در اروپا از رنسانس تا انقلاب کبیر فرانسه؛ ۴۰۰ سال باید طول بکشد تا این دلهره از بین برود تا میل به حرکت رو به جلو به وجود بیاید. البته تأکید ما بر کوششهای فردی است نه کوششهای فردی. مایل هستم نقل قولی از آریانپور را بخوان و مقایسهای با دستگاه نظری تفسیری پرگمتیستی داشته باشم؛ البته تفاوت میان این دو دیدگاه زیاد است، ولی تشابهاتی دیده میشود. به این معنا، زمانی که نگاه مکتبی و پارادایمی باشد، تفاوتهای جامعهشناسان زیاد است، اما اگر نگاه فرامکتبی، تحلیلی و علمی باشد، تشابهات افزایش پیدا میکنند. من بر اساس نگاه فرامکتبی است که قصد دارم تشابهات را نشان دهم.
در بخش چهارم، آریانپور در صفحهی ۵۶ کتاب در آستانهی رستاخیز، مقایسهی مکانیِ جهانبینی نو و کهنه را آورده؛ اینکه قرون وسطا میل به ثبات دارد و قرون جدید بعد از رنسانس میل به حرکت به جلو دارد. مثلا در قرون وسطا فیزیوکراسی از نظر اقتصادی مهم است و در دورهی جدید، مرکانتالیسم. در قرون وسطا، هنر کلاسیک است و در قرون جدید، هنر رمانتیسیسم. جامعه از کاتولیک به تدریج به طرف پروتستانیسم در حرکت است. همهی اینها تحولات تاریخی است که در کتاب آریانپور میتوان آن را دید و دانشمندان علوم اجتماعی زیادی هم در این باره بحث کردهاند. آریانپور دربارهی کشش و تکاپو که در نگاه نو است، نوشته: «از این رو میتوان گفت انسان نو همانطور که واتسن تعریف میکند، حیوانی است دینامیک؛ بیآرام، متحرک و بلندپرواز و پرشور است. میخواهد در تکاپو باشد و شخصیت خود را ژرف و متعالی کند. لیکن انسان قدیم، چنین نبود. در فرهنگهای کهن، انسان موجودی بود استاتیک، ایستا، آرام و ثباتطلب و قانع و کمشور. انسان نو عالماً و عامداً به خود متکی است، به من تکیه میکند؛ منِ جدید نه منِ قدیم. من جدید، منی است مستقل و منفرد. از این من، انسان قدیم تصوری نداشت. انسان نوی اروپا میگوید: I am (این منم). تأکید بودن را یا هستی را به من میدهد. ولی انگار کلاسیکها انسان را در من مستهلک میدانند». واژهی دینامیک از اصطلاحات کلیدی آریانپور است که در برابر استاتیک قرار میدهد. متکی بودن به خود نیز تولد فردیت است؛ همان مفهومی که باتامور و اریک فِرُم برای تفاوت قائل شدن بین پیشامدرن و مدرن بر ان تأکید میکنند. همان تأکیدی که در پارادایم تفسیری پرگمتیستی بین جوامه منِ اجتماعی و جوامع من وجود دارد. منِ قدیم که آریانپور آن را از منِ جدید تفکیک میکند، منِ ماست، منی که متعلق به این کلیسا هستم یا منی که متعلق به فئودال یا ارباب یا حزب هستم. منِ جدید، منی است که از گذشته بریده و در حال به آزمون گذاشتن فردیت تاریخیِ خود در پهنهی تاریخ است. خود را بروز میدهد و بستر اجتماعی باید چنان آماده باشد که فردیت انسان را تحمل کند. مسلم است که قرون وسطا و جوامع پیشامدرن فعلی چنین قابلیتی نداشته و ندارند. انسان قرون وسطایی نمیتوانست روی پای خودش بایستد و فکر کند. این انسان قدیم، خودش را مملوک یک دستگاه زراعی، سیاسی یا دینی کرده است. به همین دلیل است که مفهوم شهر در تمدن به دنیا میآید؛ باتامور و سیمل هم تأکید میکنند که شهر در دوران مدرن با شهر در دورهی پیشامدرن تفاوت دارد. شهر در دورهی پیشامدرن وابسته به قدرتی است که بهعنوان حاکمیت آن را اداره میکند، اما شهر مدرن، شهری است که در آن بورژوازی به معنای رقابت بر اساس خلاقیت برای پیروزی در بازار به وجود میآید، نوگرایی و لیبرالیسم در آن شکل میگیرد. خلاقیتهای فردی موضوعی است که از مارکس به بعد به ان توجه شده است و فرایندی است که نباید متوقف شود. در مقایسهی جهان نو و کهنه ارجاعات زیادی از دانشمندان بسیار به صورت موجز و مختصر آورده است و سعی کرده تا فلسفهی تحول تاریخی را بهعنوان مانیفست خودش توضیح دهد و شرح خود را از تحول تاریخی در ایران یا جهان بنویسد. ولی نکات مهم و زیبای بحثهای آریانپور حتی توسط طرفداران و تضادگرایان ایرانی موشکافی نشده است.
در بخش پنجم، آریانپور آراء متقابل سنتگراها و نوها را مقایسه میکند و اشاره میکند که در برابر غریزهگرایان، سنتگرایان، گذشتهگرایان و کسانی که به چرخش یا دَوَران تاریخی اعتقاد دارند یا کسانی که به بازگشت تاریخی باور دارند، حرکت تاریخی در تمدن بشر ثابت میکند که رو به جلو است. اما آن چیزی که آریانپور بحث میکند، گویا گذشتن از مرزهای پارادایمی و بحث از اصول فرامکتبی و علمیِ جامعهشناسی است. برخلاف آنچه که آکادمیسینهای شوروی از مارکس نقل میکنند و فرایند تکخطیِ پنجمرحلهای را به مارکس منسوب میکنند، مارکس در نامهای به میخالفسکی تأکید میکند که دادههایش صرفاً مربوط به کشورهای اروپای غربی است و جهانشمول دانستن نظریهاش را توهین به خودش قلمداد میکند. مارکس مخالف این است که از نتایج استقراء بر اساس مطالعات تاریخی در کشورهای اروپای غربی، شاهکلیدی برای کل جهان ساخته شود. مارکس در دستگاه نظری خودش در دینامیسم تاریخی چندخطی است. مارکس و انگلس مبدع شیوهی تولید آسیایی هستند که تنها یکی از اشکال دورهی اشتراکی اولیه است؛ مارکس پنج دورهی اشتراکی اولیه معرفی میکند؛ عتیق، هندی، آلمانی، آسیایی. شیوهی تولید آسیایی که در ایران وجود داشته از بردهداری جدا میشود. مارکس نگفته که این شیوهی پنج مرحلهای در جوامع دیگر پیدا نمیشود، اما معتقد است متکی بر دادههای اروپای غربی میباشد و تأکید بر استقراء دارد. وقتی مارکس نظر انگلس را دربارهی اسلام در عربستان میپرسد، انگلس عربی یاد میگیرد تا بتواند نظر بدهد. برای کشف شیوهی تولید آسیایی سعی کردند فارسی یاد بگیرند. آراینپور به جای پنج مرحلهای که مارکسیستها به کار میبرند، پنج مرحله را معرفی میکند: مرحلهی اولیه که همان کمون اولیه و اشتراکی است، دورهی بردگی، دورهی تیرهشاهی، حکومت پول و حکومت کار یعنی همان دورهی سوسیالیسم.
چهار ویژگی در این کتاب آریانپور وجود دارد: یکی اینکه تحول تاریخ را در یک دوگانه میبیند. یک دوره دورهی منهای وابسته و دیگری، دورهی من که به لحاظ مفاهیم تحلیلی این دیدگاه با پرگمتیستها، حوزهی فرانکفورت و همچنین با دیدگاه نومارکسی باتامور مشابه است. دوم، تحلیل سهتایی دارد که از دورهی اشتراکی شروع میشود و بعد به دورهی طبقاتی و در نهایت به اشتراکی نهایی میرسد که وحدت تاریخی را در خود دارد. این را مارکس هم بهعنوان یک سنخ آرمانی قبول دارد، ولی بعنوان یک طبقهبندی واقعی وجود ندارد. سوم، تحلیل مراحل پنجگانه است که آریانپور معتقد است دورهی ابتدایی، دورهی بردگی، دورهی تیرهشاهی که چیزی شبیه فئودالیسم است، دورهی حکومت پول که شبیه سرمایهداری است و در نهایت، دورهی حکومت کار وجود دارد. چهارم، شباهت دیگری که میان آریانپور با نومارکسیها و پرگمتیستها وجود دارد این است که هستی انسان را بر اساس آموزههای داروین تعبیر میکنند. اما از وحدت تاریخی ایجاب میکند که شرایط عینی و ذهنی با هم درگیر شوند. کسانی که مارکس را خیلی محدود فهمیدهاند میگویند که اقتصاد تعیینکننده است. انگلس به صراحت میگوید نه من و نه مارکس چنین باوری نداریم و تأثیر یکسویه وجود ندارد، بلکه تأثیر دوسویه است. اقتصاد نیست که بر دین، هنر و فلسفه تأثیر میگذارد، عکس این هم صادق است. نکتهی جالب این است، آریانپور در این بخش از مارکسیستهای ارتدکس فاصله میگیرد و از واژگان زیرساخت و روساخت اصلاً استفاده نمیکند؛ همانطور که مارکس و نومارکسیها هم استفاده نکردند. وی میگوید: «پس جامعه دو قطب دارد؛ یک قطب آن، سازمان اقتصادی است و قطب دیگر آن، سیاست و اخلاق و جز اینها. این دو قطب دائماً در یکدیگر مؤثر میافتند و تأثیرات متقابل آنها الزاماً جامعه را متحول میکند». یعنی تحول از رابطهی متقابل قطب اقتصادی و قطب فرهنگی بر میخیزد. بعد از آن به دو طبقهی آرمانی که مارکس هم اشاره کرده، میپردازد. در بخش دیگری میگوید: «چون هر یک از این دو جناح [سازمان اقتصادی و سازمان فرهنگی]، حیات اجتماعی مخصوص به خود دارند، آراء و عقاید آنها نیز متفاوت است. به همین دلیل در زمینهی الگوی فرهنگیِ واحدی دو شیوهی فکری یا دو جهانبینیِ ناسازگار به وجود میآید». یعنی ما یک نظم کلی داریم که میتواند بورژوازی، فئودالیسم یا هر نظم دیگری باشد. درون این نظم کلی، دو نظم دیگر وجود دارد؛ نظمهایی که بر اساس در اختیار داشتن یا نداشتن راههای تولیدی شکل گرفتهاند. «اقلیت ممتاز که در پرتو قدرت اقتصادی در تمام سازمانهای اجتماعی فعال مایشاء میگردند، کار نمیکنند و بهره میبرند. اما اکثریت محروم به راستی بار میبرد و خار میخورد. صلاح اقلیت در اجحاف و بیدادگری است و چارهی اکثریت در عصیان و شورش. پس اکثریت کراراً میشورد و اقلیت چنانکه پیش از این گفتیم زور عریان نامشروع را در لباس حق و قانون میپوشاند». طبقهی استثمارگر و استثمارشده و تحلیل مبارزات طبقاتی کل تاریخ را چنین بیان کرده است. بنابراین میتوان گفت که آریانپور مانند مارکس و نومارکسیها و برخلاف مارکسیستهای ارتدکس به تأثیر متقابل اقتصاد و سازمانهای فرهنگی اعتقاد دارد. آریانپور در جای دیگری مینویسد: «ذهن بشر قطعهای است از طبیعت که از قطعات دیگر عکس بر میدارد. ابزاری است آینهمانند که اشیاء جهان یا طبعت را منعکس میکند. اما ذهن هر کس موفق مقتضیات اجتماعی و مطابق الگوی فرهنگی متشکل میشود... احکام اخلاقی تراوش فطرت انسان نیست، بلکه پدیدهای است اجتماعی که در بطن جامعهی بشری به بار میآید و از این رو تابع خصوصیات زندگی انسانی و لاجرم نسبی و اعتباری است». بنابراین آریانپور نیز رسیدن به نسبیت را میپذیرد و این دقیقاً نقطهی عزیمت آریانپور از مارکسیسم ارتدکس است که پتکی بر وحدت تاریخی بوده و استقراء را ارج نهاده است. آریانپور با ذهن دقیق و روحیهی علمی خود و با وسواسی که حاضر نبود به کلیشههای قدیمی دل ببندد، حتی بدون خواندن متون جدید توانست از تکامل تکخطیِ زیگزاگی به تکامل چندخطی برسد. من در پایان و در بخش ششم به این نکته میپردازم که اقتصاد را مارکس و انگلس بهعنوان مهمترین منشأ حرکت تاریخی به شمار آوردهاند، اما هیچ وقت آن را زیرساخت ندانستهاند. جالب است که آریانپور هم آن را زیرساخت نمیداند.
نکوداشت مقام علمی دکتر امیرحسین آریانپور (بخش سوم)
تهیهی گزارش: الناز شیری
نکوداشت مقام علمی دکتر امیرحسین آریانپور در هشتم اسفندماه ۱۴۰۰ همزمان با زادروز این استاد فرهیخته با حضور اعضای خانواده، دانشجویان، همکاران ایشان و مشارکت برخی از جامعهشناسی به همت گروه علمی تخصصی جامعهشناسی نظری در انجمن جامعهشناسی ایران در خانهی اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. پس از دکتر سراجزاده و دکتر عبدالله انوار، دکتر پرویز پیران و دکتر ح.ا. تنهایی و استراحت کوتاهی بین دو پنل، مراسم نکوداشت دکتر آریانپور با پخش کلیپی از ایشان ادامه یافت. پویا آریانپور، فرزند ایشان و دکتر سیدحسن امین که از همکاران علمی دکتر آریانپور در گردآوری فرهنگ چندزبانهی علوم اجتماعی بود، سخنرانان بعدی بودند.
یادی از دکتر امیرحسین آریانپور به روایت فرزندش
پویا آریانپور آغاز صحبت خویش را به سپاسگزاری از مشارکتکنندگان در مراسم نکوداشت دکتر امیرحسین آریانپور اختصاص داد. وی گفت: از انجمن جامعهشناسی ایران و گروه علمی تخصصی جامعهشناسی نظری تشکر میکنم؛ در روزهایی که اغلب ما درگیر روزمرگیها و دغدغههای شخصی هستیم، این برنامه را تدارک دیدند. از آقای دکتر تنهایی و خانم دکتر شیری که برای برگزاری این نکوداشت زحمت کشیدند. از دوستانی که در روزهای پرخطر اینجا گرد هم آمدند و لطف بزرگی کردند. از دکتر انوار که همیشه لطف داشتند و لطف ایشان بیپایان است. من باید از مادرم سپاسگزاری کنم؛ به دلیل سالها وفاداری و مقاومتی که در تمام سالهایی که پدرم زنده بود، داشت و همانطور که اشاره شد، بدون استواری او امکان رشد و تعالی افکار پدر ممکن نبود. از دوستانی که من را همراهی کردند تا در برگزاری این جلسه همکاری کنم.
من قصد دارم در اینجا برشی از زندگی خودم را بیان کنم. به تصور من مهمترین ویژگی پدرم پس از سالها بازنگری، اجرا شدن عقایدش در زندگیش بود. پدرم جزء معدود کسانی بود که باور داشت نباید چیزی را گفت که نتوان آن را در زندگی جاری کرد. به همین دلیل زمانی که در بحثها و علوم گوناگون وارد میشد، از منظری به این علوم نگاه میکرد که چگونه این علوم میتوانند در زندگی ما نقش داشته باشند و معمولاً به متخصص خیلی اعتقاد نداشت؛ با اینکه خودش یک متخصص بود. یعنی یکی از ویژگیهایی که شاید نگاه به توده را بیشتر عریان میکرد این بود که میگفت باید نقش خواندهها، اطلاعات و دانش و آموختهها باید در انسان عملی شود، وگرنه راهگشا نخواهد بود. ایشان معتقد بودند دانش اگر در زندگی مؤثر شد، پس مهم است، اگر هنر در زندگی نقش داشت، پس مهم است. بهویژه هنر را عاملی برای سعادت انسان میدانست و چه در سخنرانیها و چه در نوشتههایش بارها در این باره سخن میگوید.
من کمی به گذشته باز میکردم و میخواهم بگویم که پدرم چه روش آموزشیای را پیش میکشید؛ چیزی که فکر میکنم امروز کمتر از آن گفته شد. روشی که اعتقاد داشت که چرا نباید از فرزندش شروع شود. طبیعی است که بنا به اعتقادات پدرم، به مدرسه کمتر رفتم و اعتقاد داشت که مدرسه میتواند خواص فردی هر کسی را کم کند و بر شکل جمعی بیشتر تکیه کند. یعنی آن چیزی که انسان دارد را میگیرد و چیزی که یکنواخت است را به همه ارائه میدهد. مدرسه زمانی برای من جدی شد که من تصمیم گرفتم نقاش شوم و به هنرستان نقاشی رفتم. این آغاز گفتگوهای جدی من با پدرم بود و شاید قبلتر از آن، در سنین ۸ تا ۱۰ سالگی بحثهای دیالکتیک را با پدرم داشتم. ولی در هنرستان به دلیل گرایشی که به هنر داشتم، این امر جدی شد و از میان جمعی که در اینجا هستند، تعدادی از همکلاسیهای من در هنرستان نقاشی بودند. روش پدرم این بود که بیشتر تأکید داشت باید در کنار زندگی یاد گرفت و بهعنوان یک واحد جامعهشناسی یا روانشناسی به تدریس نمیپرداخت. تلاش میکرد تا به اصطلاح امروزی قوانین و علوم در بازی یاد گرفته شوند. هنر به آن شکلی که در جامعهی ما رشد کرده بخصوص در حوزهی آموزش، به غلط فکر میکنیم هنر امری است جدا از امور دیگر انسانی و هنرمند مستقل از جهان و آگاهیها و شناختها به خلاقیت میپردازد. بحثها از آنجا آغاز شد که پدرم میخواست من و دوستانم را متوجه کند که چه شناختها به ارزشمندی هنر میتواند کمک کند و چگونه یک اثر توسط شناختهای دیگر ارزشگذاری میشود که کمترینِ آن از نگاهِ من در زیباییشناسی وجود داشت. این را من پس از سالها دریافتم، در ابتدا آنقدر کلماتی مانند زیباییشناسی و زیباییستیک اطراف ما را پر میکند که ما از منشأ زیبایی غافل میشویم و فراموش میکنیم که از خودمان بپرسیم که این زیبایی در جهان مستقل است یا خیر؟ در بحثهایی که وجود داشت، من و دوستانم در یک گفتگوی پرچالش قرار داشتیم و فکر میکردیم این بحثها روزی تمام میشوند و ما میتوانیم به شکل معین و فرمولی برسیم و بگوییم که ما باید اینگونه رفتار کنیم. همان موقع بود که طرح دیالکتیک، پویایی و چالش زمان از سوی پدرم مطرح میشد؛ اینکه درست است تو متوجه این امر هنری و زیبایی آن شدهای، اما آیا تناسب آن با دورههای تاریخی برای یک هنرمند میتواند معنادار باشد؟ آیا هنرمند میتواند در بستر تاریخ که مسئلهی زمان است، مؤثر واقع شود؟ این تازه اغاز سخن بود و روشی را به من آموخت که من و دوستانم سعی کردیم از علوم انسانی بهره بگیریم. ارزیابی من از آن سالها به بعد، دسترسی به علوم انسانی شد و راهگشای ما علومی شد چون تاریخ، جامعهشناسی، روانشناسی و فلسفه. غلط است که ما فکر کنیم میتوانیم هنر را بفهمیم یا ارزشگذاری کنیم بدون اینکه از این مسیر وارد حیطهی هنر شویم. برای من بسیار راهگشا بود و سعی کردم در سالهایی که تدریس میکنم این آموختهها را انتقال دهم. بحث دیگری که در این سالها با آن روبرو هستیم، هویت است که پس از انقلاب به شکلی افراطی با آن مواجه شدهایم. اینکه ما میخواهیم بدانیم کیستیم؟ پیش از این هنرمند بیشتر سعی میکرد در خودش فرو برود که البته این ایرادی ندارد. ولی این فرو رفتن را هیچ وقت نفهمیدم چگونه اتفاق میافتد. آیا هنرمند میتواند چشمش را ببندد؟ به نظرم روش در آن چیزی که ما هستیم وجود داشت، اینکه چگونه ما، ما شدیم و چگونه من در بستر تاریخ به اینجا رسیدم؟ تا زمانی که ما گذشته و تاریخمان را نشناسیم، حال را نمیتوانیم بفهمیم و آینده را ابداً نخواهیم توانست تخمین بزنیم. برای هنرمند که سعی کردم در آن مسیر قدم بردارم، ضروری است که از خودش شناخت پیدا کند و تنها راهش این بود که سعی کنم به مدد علوم انسانی که از نوجوانی پدرم به من توصیه میکرد، جلو بروم. من و دوستانم سعی داریم تا این الگو را کم و بیش به شکل آکادمیک جلو ببریم و آن واکنش هیجانیِ صرف که انگار به نوعی تبدیل به پیشانی هنر ما شده است، کمرنگ شود و با تعمقهای دیگری آمیخته شود. در هر صورت این برشی بود که پدرم در پرورش داشت و به نمود بینش در ابعاد زندگی تأکید میکرد، وگرنه آموختهها بیهوده بودهاند.
یادی از همکاری با امیرحسین آریانپور در فرهنگ علوم اجتماعی
دکتر سیدحسن امین، حقوقدان که از همکاران پژوهشی دکتر آریانپور در گردآوری فرهنگ چندزبانه بود دربارهی دکتر آریانپور گفت:
آدمیزاده زنده از یاد است------------- یادها جان آدمیزاد است
بدون هسچ شبهه و تردیدی امیرحسین آریانپور یکی از چهرههای فرهنگی و اجتماعیِ تأثیرگذار قرنِ اخیر ایران است. ابعاد شخصیتی، علمی، پژوهشی و علمیِ او هر کدام از جهتی حائز اهمیت است. آثار ناب و گرانسنگ او هم بهترین گواه شخصیت علمی و مقام دانشی و فکری اوست. سخنرانان و اساتید بزگوار هر کدام به روشی آکادمیک، کتابهایی از امیرحسین آریانپور را مورد بررسی، نقد و معرفی قرار دادند. اما به باور من مهمترین اثر او، همان اثر چاپ نشدهاش یعنی فرهنگنامهی چهارزبانهی او در علوم اجتماعی است. ما میدانیم که فرایند دانشنامه نویسی و دائرهالمعارفنگاری یکی از اقدامات و کارهایی است که منجر به رنسانس اجتماعی میشود. یعنی بسترسازی برای تحول عقلانی و برای فراهم کردن بستری از جهت نواندیشی و نوگرایی است. ما کارهای متعددی داشتیم که در زمینهی لغت انجام شده است؛ مثل لغتنامهی علامه علیاکبر دهخدا و فرهنگ معین. اما کارهایی از جنس دانشنامه و فرهنگ علوم اجتماعی آریانپور کم بوده است. البته من استحضار دارم که مرحوم غلامحسین صدیقی هم فیشبرداری زیادی در زمینهی جامعهشناسی و علوم اجتماعی کرده بود که آن هم به سامان نرسید. اما اینکه در مقطعی مجلس شورای ملی توانست با مصوبهای نشر لغتنامهی دهخدا را بر عهدهی مجلس بهعنوان مسئولیتی ملی بگذارد، کار قابل تقدیری بود. آرزوی من و همهی کسانی که به کار آریانپور آگاهی دارند و میدانند که چه گنجینهی عظیم فرهنگی در این اثر گرانسنگ وجود دارد، این است که ما بهعنوان پروژهای ملی بتوانیم روزی نشر این کتاب چهارزبانه را که میتواند فرهنگ ملی ما و برای زبان و ادبیات و علوم انسانی و علوم اجتماعی ما ارزشمند باشد، فراهم کنیم. البته همانطور که همه استحضار دارید دایرهالمعارفنویسی با توجه به شعبههای گوناگون علوم و تخصصهایی که حتی در یک زمینهی علمی و پژوهشی وجود دارد، مستلزم همکاری تعداد قابل توجهی از پژوهشگران و استادان است که هر کدام در رشتهی خاصی متخصص هستند. اما کم نیست آثار ارزشمند دایرهالمعارفگونهای که به همت والای یک تن انجام شده و همچنان مورد توجه همگان است. ما کتابهای زیادی را از دوران گذشته داریم که جنبهی دایرهالمعارفی دارند. استاد عبدالله انوار اینجا حضور دارند و به خوبی میدانند که کتاب شفای ابنسینا یک دایرهالمعارف است و همه چیز در آن وجود دارد. هر چه به علوم عقلی مربوط باشد در شفا به آن پرداخته شده است. احصاءالعلوم و کتابهایی از این قبیل. اینکه یک تن توانسته از عهدهی چنین کارِ کارستانی بر بیاید، نشاندهندهی عزم راسخ، والایی هدف و توانمندی فکری و احاطهی علمی او بر دانشهای مختلف از دانشهای انسانی و علوم اجتماعی است.
جامعهی ایران توانایی جذب و حتی تحمل مردان یگانهای مانند آریانپور را نداشت. آریانپور نخست در مؤسسهی علوم اداری وابسته به دانشکدهی حقوق، علوم سیاسی و اقتصادی که من هم دانشآموختهی آن مؤسسه هستم، حضور داشت. با توجه به اینکه مؤسسهی علوم اداری، مؤسسهای بود بیشتر مخاطبان آن، کارمندان دولت بودند و به اصطلاح امروز، حین استخدام خود ادامهس تحصیل میدادند، اما جاذبهی آریانپور و کلاسهایش موجب شده بود تا کلاسهای آریانپور کانونی بشود برای دانشجویان رشتهی علوم سیاسی و حقوق قضایی و اقتصاد تا بروند و با اندیشههای نو آشنا شوند. این در زمانی که آزادی بیان وجود نداشت و متأسفانه محدودیت اندیشه و خفقان فکر در کشور حاکم بود موجب شد تا گفته شود که مؤسسهی علوم اداری فقط باید مدیریت دولتی داشته باشد و مباحث آریانپور تنشزاست؛ زیرا تولید اندیشه و علم اتفاق میافتاد و دانشجویان از نظر مدیران دانشکدهی حقوق منحرف میشدند. بنابراین عذر ایشان را خواستند. پس از او ما استادی داشتیم که استاد مشترک بسیاری از همنسلهای من بودند؛ آقا میرزا محمود شهابی خراسانی که مجتهد مسلم در عقلیات و سمعیات بودند. ایشان علاوه بر تدریس در دانشکدهی حقوق و تدریس اصول و قواعد فقه به ما در دانشکدهی معقول و منقول هم فلسفه تدریس میکرد. فکر میکنم متن شفا و الهیات شفا را در آنجا میگفت. ایشان مذاکره کرد و این شخصیت جذاب و پرتحرک و پویا را به دانشکدهی معقول و منقول برد و به اصطلاح امروز، دانشکدهی الهیات. همه میدانستند که آنجا برای آریانپور، تبعیدگاهی بیش نبود. چون من خوب یادم است که در آن زمانها با اینکه رئیس آن دانشکده بدیعالزمان فروزانفر بود، به اندازهای تحقیر میشد که محل دانشکده در دبستان سعدی واقع در سرچشمه بود. برای ایجاد حقارت بیشتر، تابلو دبستان سعدی را از خیابان پامنار بر نداشته بودند و از کوچه که وارد میشدند، تابلوی دانشکدهی معقول و منقول نصب شده بود. دانشجویان آنجا هم اغلب طلابی بودند که دبیرستان نرفته بودند، زبان نمیدانستند و دنیای جدید را نمیشناختند. اما مرد بزرگی مانند آریانپور توانست آنجا را هم متحول کند. در آنجا هم دانشجویان دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی برای شرکت در کلاسهای آریانپور راه طولانی را پشت سر میگذاشتند تا بهعنوان دانشجوی آزاد از بحثها او استفاده کنند. آنجا هم گوشها و چشمها دوباره به تجسس پرداخت که اینجا هم در میان این حضرات هم آریانپور به همان مباحثی میپردازد که در مؤسسهی حقوق و علوم اداری میپرداخت. تقابل بین ذهنیتها دوباره شکل گرفت و ذکر خیری شده بود از آقایی که گفته بود چرا در دانشکدهی الهیات باید تفکرات چپ ترویج شود؟ تقاضای مناظره با آریانپور کرده بود و آریانپور در پاسخ گفته بود، منظره بین دو نفر شکل میگیرد که به اصولی معتقد باشند. شما هر چیزی که میگویید، سمعیات است و روایات و منقولها. در حالی که ما با آنها کاری نداریم و ما با عقل و اندیشه و تفکر پویای امروز میخواهیم استدلال کنیم.
کارِ کارستان دیگری که آریانپور در دانشکدهی الهیات انجام داد، تشکیل کلاس اکابر بود. اکابر به معنای واقعی؛ یعنی برای استادان برجستهی دانشکدهی معقول و منقول کلاس زبان و ادبیات انگلیسی گذاشت و آریانپور شد معلم، مدرس و استاد و شاگردانش برترین نخبگان دانش کلاسیک آن زمانِ دانشگاه تهران شدند؛ مانند بدیعالزمان فروزانفر، میرزا محمود شهابی تربتی خراسانی، سیدمحمد مشکات بیرجندی، محمدتقی مدرس رضوی، سیدمحمدباقر عربشاهی سبزواری و دیگر استادانی که هر کدام دارای آثار، کتابها و تصحیحهای فاخری بودند. همانطور که شما میدانید زبان فقط وسیلهی گویش و ارتباط ساده نیست، بلکه انسان را وارد فرهنگ جدید میکند. هر کسی با یاد گرفتن یک زبان، از آن فرهنگ متعارف مادریِ سنتی خود متحول میشود و فرهنگ جدیدی را که زبان جدید آموزش میدهد، فرا میگیرد. بنابراین نتیجه این شد که سالهای بعد هم میرزا محمود شهابی توانست چندین سال در انگلیس و فرانسه باشد، هم استاد دیگر ما، مشکات پس از آنکه کتابخانهاش را به دانشگاه تهران بخشید، به لندن رفت و با همسرش در آنجا ساکن شد. در حقیقت، آریانپور نیازی بخ بزرگداشت ندارد، بزرگ بود، تأثیرگذار بود، نیازی به اثبات شخصیت ندارد؛ شخصیت او ثابتشده است. من بهعنوان کسی که در دایرهالمعارفنویسی سابقهای دارم و یکتنه در هفت مجلد به نظم و نثر دانشنامهی ایرانشناسی را نوشتهام، میدانم که چه زحمتی را آریانپور در تهیه و تدوین فرهنگ علوم اجتماعی متحمل شده است. از این تریبون از مسئولین فرهنگی کشور میخواهم تیمی شایسته برای تدویت و چاپ و نشر این فرهنگنامهی بزرگ از بیتالمال تعیین کنند تا این کار رونمایی شود و قدر این اندیشمند ایرانی بیش از این در این وجه مغفول نماند.
نکوداشت مقام علمی دکتر امیرحسین آریانپور (بخش چهارم و پایانی)
تهیهی گزارش: الناز شیری
نکوداشت مقام علمی دکتر امیرحسین آریانپور در هشتم اسفندماه ۱۴۰۰ همزمان با زادروز این استاد فرهیخته با حضور اعضای خانواده، دانشجویان، همکاران ایشان و مشارکت برخی از جامعهشناسی به همت گروه علمی تخصصی جامعهشناسی نظری در انجمن جامعهشناسی ایران در خانهی اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. پس از دکتر سراجزاده و دکتر عبدالله انوار، دکتر پرویز پیران و دکتر ح.ا. تنهایی و استراحت کوتاهی بین دو پنل، مراسم نکوداشت دکتر آریانپور با پخش کلیپی از ایشان ادامه یافت. در ادامه پس از سخنرانی پویا آریانپور و دکتر سیدحسن امین، دکتر سارا شریعتی دربارهی جامعهشناسی هنر و دکتر الناز شیری دربارهی مفاهیم برساختیِ دکتر آریانپور به ارائه مطالبی پرداختند.
دیدگاههای امیرحسین آریانپور دربارهی جامعهشناسی هنر
دکتر سارا شریعتی پس از تشکر از برگزارکنندگان مراسم نکوداشت دکتر آریانپور به نقش تحلیلی و مبتنی بر آثار دکتر آریانپور در کنار وجه بزرگداشت شخصیت ایشان پرداخته و چنین آغاز کرد: من شخصاً هیچ گونه ملاقاتی با ایشان نداشتم و مشروعیت حضور من فقط از این باب است که تخصص من جامعهشناسی هنر است و یکی از کتابهایی که به آن مراجعه میکنیم، کتاب دکتر آریانپور است. وقتی به من اطلاع دادند که به خانهی اندیشمندان علوم انسانی بیایم، یاد حدود ده سال پیش افتادم که مراسم تولد دکتر توسلی بود. من آن روز با مادرم آمدم که ایشان همکلاسی دکتر توسلی بود و در اینجا افرادی حضور داشتند که اجازهی برگزاری مراسم را به دلیل حضور چند شخصیت سیاسی که مورد قبول نبودند، ندادند. برای من جالب بود که امروز هم در سالروز تولد دکتر آریانپور برای دومین بار به اینجا آمدهام و این بار با شخصیتها روبرو هستم که ناهمنوا نیستند و اجماعی علمی میان آنها وجود دارد. دکتر توسلی بعدها جزء روایت رسمی جامعهشناسی شد، ولی در آن جلسه من گفتم که تاریخ جامعهشناسی ما، زندانیِ حافظههاست. ما نیاز داریم به این جلسات و بزرگداشتها تا این تاریخ روایت شود. الان پس از صحبت اساتید، بخشی از این تاریخ را شنیدیم. متأسفانه ما به شدت دچار فقر تاریخنگاریِ جامعهشناسی هستیم. پیشگامان این رشته را نمیشناسیم؛ اسامی آنها را میدانیم، اما با زندگینامهی آنان آشنا نیستیم. حتی دکتر صدیقی که پدر جامعهشناسی نامگذاری شده است، نیز یک زندگینامهی ۲۰ صفحهایِ دادهمحور که ایشان چه خواندند و چه استادانی داشتند، استاد راهنمای ایشان که بود را نمیدانیم. تز دکتری ایشان چاپ شده، اما اینکه این تز در کجاست، استاد راهنما که بود، چه تحلیلهایی را آوردهاند، هیچکدام روشن نیست. زندگینامهی دکتر آریانپور را نگاه میکردم، در مورد ایشان هم همین ابهامات در تاریخ وجود دارد و این جلسات بزرگداشت، روایت تاریخ جامعهشناسی ماست. به نظر من بزرگترین بزرگداشت این شخصیتها که پیشگامان جامعهشناسی ایران هستند، برای ماهایی که آشنایی با آنان نداریم، ابزار شناخت تهیه شود. ابزار شناخت یعنی زندگینامههایی که با دقت تهیه شوند و نشان دهند که چه فورماسیونی انجام دادند، چه خواندند، چه کارهایی انجام دادند، تزهایشان چاپ شوند، ابزار پژوهشی فراهم شود تا نسلهای بعدی بتوانند به آن مراجعه کنند. در سال ۱۳۹۴ بود که مراسم ۸ دهه علوم اجتماعی برگزار شد و من با شگفتی میدیدم که دانشجویان و برخی اساتید بعد از گذشت ۸۰ سال، تازه در حال گرفتن مصاحبه هستند تا تاریخ شفاهی را مکتوب کنند. نزدیک به یک دههی دیگر گذشت و هنوز هم ما هیچ زندگینامهی دقیقی از این شخصیتها نداریم. جز دوستان، خانواده و افراد نزدیک، دیگران ابزار پژوهشی لازم را ندارند. امیدوارم این بستر فراهم شود.
نکتهی دوم این است که بزرگداشت دکتر آریانپور هم به دلیل ناهمنواییای وجود دارد، برایم جذاب است. زمانی که به زندگینامهی ایشان مراجعه کردم، دیدم که ایشان هم از جمله افرادی هستند که در حاشیهی رشتهی جامعهشناسی، جریانساز بوده است. برای برگزاری بزرگداشت رسمی برای یک شخصیت مبتنی بودن بر فراموشیِ رسانهای به تعبیر بوردیو نیاز است؛ چیزهایی را باید فراموش کرد تا شخصیتی ماندگار ساخت. شخصیتی که اندیشهاش خنثی است و دشمنان و مخاطبانش خیلی روشن نیستند، بر این اساس میتوان یک شخصیت محترم و قابل ارجاع ساخت. در صورتی که برای شخصیتهایی مثل دکتر آریانپور که با یک سنت مشخص پیوند خوردهاند، باید توجه داشت که زمانی این اندیشهها آرشیو شده و به تاریخ میپیوندند که پروندهی اجتماعی مربوط به این اندیشهها نیز رفع شود. در غیر اینصورت، هر بار که پروندههای اجتماعیای که به این سنت نظری پیوسته هستند مثل پروندهی نابرابریهای اجتماعی و فقر اقتصادی در جامعه برجسته شود، این متفکران دوباره احضار میشوند و دوباره به آنها ارجاع داده میشود. مقصودم همان سنت چپ است؛ سنتی که به مبارزه با نابرابریهای اجتماعی میپردازد و در جامعهشناسی انتقادی، جامعهشناسی را یک علم خنثی و بیطرف نمیداند و متعهد است.
با این مقدمه به کتاب جامعهشناسی هنر میپردازم. ما در بحث جامعهشناسی هنر، کتاب دکتر آریانپور را به نقد میگذاریم؛ به این معنا که این کتاب پس از ۵۰ سال چه امکانات و محدودیتهایی را برای ما به ارمغان آورده است را بررسی کنیم. بزرگداشت یک اندیشه یعنی وارد گفتگو با اندیشه شویم؛ اندیشه تا زمانی زنده است که مورد نقد قرار میگیرد. اندیشههایی که رسمی هستند و ما اجازهی نقد آنها را نداریم، فقط بزرگداشت میشوند. ولی اندیشههایی که ما مورد نقد قرار میگیرند، همیشه زنده هستند و قابل ارجاع میباشند. دو معرفی خوب از کتاب جامعهشناسی هنر آریانپور انجام شده؛ یکی معرفیای که فریبرز رئیسدانا در سال ۸۰ منتشر کرده که بسیار عالی نوشته شده و در پایان، پس از معرفی کتاب، نقدی هم وارد شده مبنی بر اینکه این کتاب شعر را بهعنوان هنر عالی ایران برگرفته و تحلیل کرده است. برخلاف اینکه آریانپور میگوید شاملو دوست من است، اما به شعر نو نپرداخته است. مقالهی دیگری هم از آقای حسنپور منتشر شده که جامعترین مطلبی است که دربارهی این کتاب نوشته شده است. عنوان متنی که از جامعهشناسی هنر در اختیار من است، «اجمالی بر تحقیق دکتر امیرحسین آریانپور» میباشد. همین عنوان که نام نویسنده را در بر میگیرد بدین معناست که از نویسنده سلب مسئولیت شده؛ یعنی نویسنده آن را منتشر نکرده و دانشجویان ایشان آن را منتشر کردهاند. دانشجویان در مقدمه توضیح میدهند که تحقیقات مفصلی است که دکتر آریانپور از دههی ۲۰ آغاز کرده و تا پایان دههی ۴۰، هشت مقاله و یک مقدمه منتشر شده است. یک مصاحبه و در مجموع ده مطلب که توافق دکتر آریانپور را جلب کرده و آن را منتشر کردهاند. درواقع کتاب دارای ساختار دهبخشی است با مقدمه و بخش پایانی که در انتهای کتاب آمده است.
مراجع و منابع کتاب را جستجو میکردم، چون شنیده بودم ایشان فرانسوی میدانند و به متن فرانسوی گورویچ در طبقه، هالبواکس و لدی گوگول ارجاع دادهاند. اما اغلب رفرنسهای انگلیسی بودهاند و برایم جالب بود که در بخشی که مربوط به ایران است از کارهای پورداود، نفیسی و تاریخ اجتماعی هنر حاضر و جلد سوم مشرق زمین ویل دورانت استفاده کرده و به آنها ارجاع دادهاند. مقدمهی کتاب با این جمله آغاز میشود: «برای من همچون هزاران نفر این سؤال مطرح میشود که هنرمند از چه چیزی تأثیر میپذیرد و اثر هنری چگونه منتشر میشود؟ خاستگاه آفرینش اثر هنری چیست؟» همین نکته که ایشان بحث خودشان را به عنوان یکی از هزاران مردم نه به عنوان یک اندیشمند بحث را آغاز کردهاند، قابل توجه است. ایشان نوشتهاند که از دیرباز به هنر علاقه داشتهاند و پاسخهایی که به چیستیِ خاستگاه هنری داده میشد؛ مثل نابغه بودن هنرمند و نبوغ هنری، الهام یا استعداد خدادادی ایشان را متقاعد نکرده بود. در ادامه توضیح میدهند که چگونه از روانشناسی فردی به روانشناسی اجتماعی و بعد به جامعهشناسی سوق پیدا کرده و به این نتیجه رسیدهاند که هنرمند محصول جامعه است و شناخت آثار هنرمند نیاز به رویکردی دارد که کاملا علمی باشد. به همین دلیل به علوم اجتماعی روی میآورند و نکتهی جالب این است که استفاده از علوم اجتماعی، اما تلاش برای اینکه دچار ایسمهایی مثل روانشناسیگرایی یا جامعهشناسیگرایی نشوند. دکتر آریانپور، در عین حال که طبقه را معیار اصلیِ ارزیابی قرار داده است، اما نسبت طبقه را با دیگر شئونات اجتماعی در نظر گرفته و بر آن به صراحت تأکید کرده است. این نکته برای من جالب بود، چون شنیده بودم دیدگاه ایشان دیدگاهی متکی بر طبقه و عامل اقتصادی است، ولی مقدمه نشان میدهد که دکتر آریانپور ضمن تأکید بر نقش تعیینکنندهی طبقهی اجتماعی، نسبت طبقهی اجتماعی با دیگر شئونات را هم بررسی کرده و تلاش کرده تا رابطهی دیالکتیکی میان طبقه و سایر شئونات اجتماعی برقرار کند. نکتهی دیگر، زبانی است که ایشان به کار بردهاند میباشد؛ زبانی که متفاوت از زبانی است که ادبیات مارکسیستی دارد. زبانی که آریانپور به باور حسنپور عامدانه از آن استفاده میکرد تا مفاهیم رادیکال مارکسیستی بارز نباشد و به نظرم نوعی وسواس ادبی هم بوده و تلاشی برای اینکه اصطلاحاتی را به کار ببرد تا از نظر ادبی جذاب باشد.
بوردیو میگوید همیشه نسبت به همیشههای زندگینامهی هنرمندان مشکوک باشید و معتقد است هنرمندان وقتی خودشان را روایت میکنند، میگویند ما همیشه به هنر علاقمند بودیم. این همیشه برای اینکه ریشههای جامعهشناختی و تاریخی که موجب شده تا شما به هنر علاقمند شوید را توضیح نمیدهد. این همیشهها موجب میشوند تا نویسنده خودش را مورد مطالعهی جامعهشناختی قرار ندهد. بوردیو میگوید من انعطافپذیری و بازاندیشی را در کنش خودم وارد میکنم تا بگویم چه چیزی باعث شد تا من به هنر علاقمند شوم. به نظرم میرسد کلمهی دیرباز، ریشههای تاریخی، خانوادگی و اجتماعی گرایش ایشان به هنر را پنهان میکند. نکتهی دیگر، وفاداری به یک سنت نظری مشخص است و نویسنده از ابتدای کتاب تکلیف خودش را با مخاطب روشن میکند که چگونه به تحلیل پدیدهها و آثار هنری میرود. هم منابع و مراجع و هم تحلیلهای دکتر آریانپور به این سنت نظری میپردازد. این موضوع جذاب است، چون مواردی که من در کارهای مختلف میبینم درگیری منابع و مراجع با هم است. در نتیجه شما نمیتوانید همزمان به دو دیدگاه که با هم در تضاد هستند، ارجاع بدهید. در حالی که ما در این کتاب میبینیم با اینکه به بیش از ۱۷۰ منبع ارجاع داده شده است، همهی منابع به یک سنت نظری مشخص وفادار هستند و این قابل توجه است. همین که از دچار شدن به ایسمها پرهیز میکند و سعی دارد تا میان طبقه و سایر شئونات اجتماعی رابطه برقرار کند، کار بسیار مهمی است.
برخلاف اینکه گفته شده ایشان هیچ ارجاعی به تاریخ اجتماعی ایران نمیدهد، در فصول مختلف دیدم که این ارجاعات وجود دارد. برخی در دفاع از ارجاع ندادن به تاریخ اجتماعی گفتهاند که دکتر آریانپور مدعی یک انترناسیونالیسم است و این رویکرد باعث میشود تا از هر گونه بومیگرایی پرهیز کند. اما آنچه در کتاب دیده میشود این است که ایشان در همهی فصول کتاب به تاریخ و جامعهی ایران ارجاع میدهد؛ بحثی دربارهی روشنفکران و بحث دیگری دربارهی تصوف، بحث قابل توجهی دربارهی صوفیان اجتماعی، اشاره به هزارهگرایی و زمان پیدایش آن، رابطهی انسان با زمان که موجب میشود انسان زمان را طور دیگری ببیند از مطباحث این کتاب هستند. جملهی آخر جالب بود: فردا روشن است، امشب آبستن فرداست، نسبتی که برقرار میکند موارد جالبی در کتاب هستند. به همین دلیل این کتاب از نظر من تألیفی و ترجمهای نیست، بلکه آریانپور بحثهای مشخصی دارند که خیلی سریع از آنها عبور میکنند.
در فصل پایانی کتاب، دربارهی زمینهی شعر فارسی صحبت میکند و فقط بر جامعهی ایران تأکید دارد. این هم جالب است که ایشان چرا میان این همه مصادیق هنر، شعر را انتخاب میکند؟ در سرفصل دروس در دانشگاه قبلاً آمده بود، جامعهشناسی هنر و ادبیات. اما تلاش شد تا ادبیات حذف شود؛ زیرا ادبیات یک رشتهی کاملا مستقل است و امروز ما جامعهشناسی ادبیات داریم. دکتر آریانپور شعر را هنرِ هنرهای ایران میداند و از دههی بیست به شعر ارجاع میدهد و به بسیاری از شعرای کلاسیک نقل میکند. در نهایت سبک شعر فارسی را بر اساس تاریخ سیاسی ایران تحلیل میکند و این بسیار قابل توجه است. گفتن اینکه سبک صرفاً انعکاسی از طبقه نیست از سوی کسی که با رویکرد مارکسیستی تحلیل میکند، توجه را به خود جلب میکند. آریانپور معتقد است سبک میتواند از منافع طبقاتی انحراف داشته باشد، سبک میتواند مستقل باشد، سبک میتواند با منافع طبقاتی همسو نباشد و این بحث سبک و طبقه به نظرم بحث بسیار اورجینالی است. نکتهی دیگر اینکه ایشان به چهار مورد اشاره میکند تا سبک شعر فارسی و ادبیات را تغییر دادند. اگر این چهار عامل را بخواهم در دو محور برجسته کنم، یکی تحولات مدام سیاسی که جامعهی ایران را بیثبات کرده و نظریهی بحرانهای مداوم بسیار قابل تأمل است. زمانِ جامعهی ایرانی که به نظرم بسیار تند است و دکتر آریانپور آن را با هجومهای خارجی توضیح میدهد که موجب شده تا جامعهی ما یک جامعهی بیثبات شود، جامعهای که به تعبیری انگار روی شن بنا شده است؛ ما هنوز هم این بیثباتی را میبینیم. دیگری، عامل اقتصادی و قوام پیدا نکردن طبقات اجتماعی است. که به صورت مشخص به بحث دربارهی سوداگری، سرمایهداری، اشراف زمیندار میپردازد. نتایج تأثیرگذایر این عوامل در سبکهای شعر فارسی موجب میشود تا سبکها از هم متمایز نشوند و در هم بیامیزند و به دربار وابسته شود که به افول بینش رئالیستی و واقعنگری منجر میشود.
با این بخش وارد دو نکته میشوم تا بحثم را پایان بدهم. به نظرم در این جامعهشنناسی حاضر و غایبهایی هست که به این معنا که به گورویچ ارجاع میدهد، به مارکس نه، به هالبواکس ارجاع میدهد که در مکتب دورکهیم است، اما به دورکهیم ارجاع نمیدهد، به مانهیم ارجاع میدهد اما به وبر نه؛ حاضرین و غایبین در اینجا مهم هستند. مثلاً من در یک اثر جامعهشناسی هنر منتظر هستم که از سیمل بحث شود که در میان جامعهشناسان به تحلیلهای جامعهشناختی هنر میپردازد، اما هیچ بحثی از ایشان نیست. سیمل، وبر، دورکهیم و مارکس نیستند، اما بسیاری دیگر هستند. نکتهی دیگر، ارجاع دادن به ایران، اساطیر ایران، فولکلور ایران و به ادبیات ایران، اما به همان اندازه، تاریخ سیاسی ایران مورد ارجاع نیست. به شعر بهعنوان هنر عالی ایران ارجاع میدهد، اما شعر نو در کار ایشان غایب است. در رویکرد نظری، کار دکتر آریانپور کاملاً روشن است. به سنت مارکسیستی تعلق دارد و طبقه را برجسته میکند، اما به شکل پارادوکسیکالی بازار و هنر یا پول و هنر نیست. در عوامل مؤثر به عوامل سیاسی و اقتصادی توجه میکند، اما عامل دین بهعنوان مانع یا تقویتکننده مغفول مانده است. در کتاب، آنقدر که به شعر، بعد موسیقی و بعد پیکرنگری اشاره میشود، نقاشی، تئاتر و سینما مورد توجه نیستند.
علاوه بر این موارد، تنشهایی هم در کتاب وجود دارد. تنش به این معنا که جذابیت ایجاد کند؛ جذابیت اندیشه به تنشهای آن ارتباط داد و چیزی که اینکتاب را برای من جذاب کرد این بود که منتظر یک کتاب تحلیل تاریخ اجتماعی هنر بودم، اما به نظرم میرسد علیرغم ارجاعات بسیاری که به تاریخ اجتماعی هنر میدهد، دکتر آریانپور دیدگاههای اورجینالی دارد که کاملا او را متمایز میکند. بنابراین اهمیت و غنای تفکر در همین تنشها نهفته است. من به چند تنش اشاره میکنم: اول؛ تنش میان هنر و طبقه. همانطور که گفتم دکتر آریانپور معتقد است آثار هنری صرفاً انعکاسی از منافع طبقاتی نیستند. ایشان از استقلال، انحراف، عدم تطابق و ناسازگاری بحث میکند. یکی دیگر از تنشها، نسبت هنر و ادبیات است. ایران کشوری است که فیلسوفان و شاعران زیادی داشته و به قول سهراب سپهری، پاسبانها همه شاعر بودند. در نتیجه شعر اهمیت پیدا میکند و به نظر میرسد هنرهای زیبا موقعیت فرودستتری نسبت به ادبیات دارند. تنش بین واقعیت و تخیل؛ از طرفی دکتر آریانپور میگوید هنر بیان واقعیت است به شکل لفظی یعنی شعر، هنر بیان واقعیت است به شکل بصری یعنی نقاشی، هنر بیان واقعیت است به شکل صوتی یعنی موسیقی. پس هنر واقعیت است و خیالپردازی اکسیر اعظم تودههای ناآگاهی استکه چون نمیتوانند تحلیل عقلانی کنند، خیالبافی میکنند. ولی جالب است که بعدها از خیال اعادهی جیثیت میکند. آخرین تنش هم میل به جهانشمولیت است؛ خودی و غیرخودی نمیکند و میگوید همانطور که مثنوی معنوی مولوی و کمدی الهی دانته و کارهای میکلآنژ، یعنی همهی آثار هنری از اروپا و ایران و ژاپن و جاهای دیگر میل به جهانیشدن دارند که این جهانیشدن، اروپامحور نیست. ولی به این نکته هم میپردازد که مشرق زمین از سیر منظم تکاملی مارکس تبعیت نکرده است و طبقات در آن قوام پیدا نکردهاند. دین کلید فهم در مشرقزمین است که به آن اشاره میکند. به نظرم میرسد جامعهشناسی هنر دکتر آریانپور نقش اسب تراوا را بازی میکند، به این معنا که هنر درواقع وسیلهای میشود تا ایشان بحثهای خودش را مطرح کند. هنر گاه جایگاه مهمتری پیدا میکند. به نظرم میرسد که جامعهشناسی هنر دکتر آریانپور حتی از زمینهی جامعهشناسی هم اورجینالتر است و اهمیت بیشتری در دستگاه نظری او دارد و صرفاً فانتزی نیست. ایشان از خلال هنر بحث تاریخی و تحلیلهای جامعهشناختی خودشان را مطرح میکنند و در تحلیلی که از تصوف دارد، با اینکه در مقدمه مینویسد، رمزگویی و خیالپردازی اکسیر اعظم تودههای ناآگاه است، اما بعد اشاره میکند که صوفیان از همین زبان رمز استفاده میکردند تا حقایقی را که مجاز به گفتنش نبودند را ارائه کنند. به نظرم میرسد ایشان هم در برخی جاها از همین زبان رمز استفاده کرده تا دیدگاههایش را بگوید. در مقالهای میخواندم که نوشته شده بود: ما فکر میکردیم بوردیو یک مارکسیست است اما بعد دیدیم که پاسکالی است. من چنین برداشتی از دکتر آریانپور داشتم. تصور میکردم با یک تحلیل مارکسیستی، ماتریالیستی، عقلانی و واقعگرایانه روبرو باشم و در پایان کتاب، از همهی دیدگاههایی که نقد و بیاعتبار کرد، اعادهی حیثیت کرد. از تخیل، از رمزگویی و خیالبافی هم اعادهی حیثیت کرد. ایشان در پایان در همین رابطه آورده: «در دورهای که نظام عقلی جامعه، خشک و مانع تکاپوی اندیشهی میشود، کسانی که به اتکای شور عاطفی انسان با عقل در میافتند و در عالم خیال برای خود جهانهای زیبا میآفرینند، با آنکه از عالم واقعیت دور میشوند، باز میتوانند مثبت و واقعگرا باشند». یعنی خیالبافی جزئی از واقعگرایی است و رئالیسم ایجاب میکند که ما خیالبافی کنیم. چون خیالبافی باعث میشود تا واقعیت بیحیثیت شود و با تکیه بر آن خیال، انسان میل به تغییر واقیعیت پیدا میکند. و در ادامه مینویسد: «اینان با طرح جهانهای خیالی به طور غیرمستقیم مردم را نسبت به زشتیها حساس میکنند و به اهدام اوضاع موجود بر میانگیزانند. خیالبافی اینان چون در تغییر واقعیت، مثبت و مؤثر میافتد عاملی واقعگرا و مثبت است». من اینجا یاد جملهی چگوارا میافتم که گفت بیاییم واقعگرا باشیم، ناممکن را بخواهیم. خیالبافی در این معنا شرط واقعگرایی است و اینجاست که آریانپور از یک جامعهشناسی مارکسیستی که صرفاً به تکعاملی به نام طبقهی اجتماعی تأکید کند، فراتر میرود، پیچیدگی را نشان میدهد و از ابهامات و تناقضها اعادهی حیثیت میکند و میگوید برای اینکه بتوانیم واقعیت موجود را تغییر بدهیم باید به چشماندازهای خیالی خودمان تکیه کنیم و به آنها وفادار باشیم.
رویکردی نظری به مفاهیم برسازیشده در دستگاه نظری امیرحسین آریانپور
دکتر شیری با بیان مقدمهای که در آن به جایگاه دکتر آریانپور پرداخت و مانیفست گروه جامعهشناسی نظری و همراهان در برگزاری مراسم را معرفی نمود و گفت: دکتر آریانپور یکی از بنیانگذاران جامعهشناسی در ایران بودند که همهی اصحاب علوم انسانی و اجتماعی بر نقش بیبدیل این اندیشمند در حوزههای مختلف علمی صحه میگذارند. بر همین اساس، ایدهی بزرگداشت این اندیشمند متعلق به همهی کسانی است که در ارتباط با علوم اجتماعی و بالاخص جامعهشناسی به فعالیت مشغول هستند. برخی از کنشگران این حوزهی علمی بر نقش تأثیرگذار دکتر آریانپور بیشتر تأکید داشتند و برخی، ایشان را در کنار سایر اساتید جامعهشناسی مورد ارزیابی قرار دادهاند. اما فصل مشترک باورهای کنشگران جامعهشناسی در این است که نگاه ویژهی دکتر آریانپور در کنار سایر بزرگان جامعهشناسی باید ارج نهاده شود. گروه علمی تخصصی جامعهشناسی نظری که در یکی از بخشهای فعالیت خود به تبارشناسی نظریههای جامعهشناسی میپردازد، بر خود لازم میداند که تبارهای نظری جامعهشناسان ایرانی را نیز شناسایی نماید. به همین دلیل گروه جامعهشناسی نظریِ انجمن جامعهشناسی ایران بر آن شد تا نکوداشت مقام علمی دکتر امیرحسین آریانپور را برگزار نماید و در همین راستا از همکاری اندیشمندان آکادمیک یاری گرفت. بدون شک بدون همکاری ویژهی دکتر انوار که ارتباط دبیر گروه را با خانوادهی آریانپور برقرار کرد، دکتر امین که مساعدت خود را در اجرای این برنامه نشان داد، دکتر پیران که با تأکید بر منش علمی دکتر آریانپور در این نشست همراهیمان نمود، دکتر سراجزاده که در هر گام حمایت خود را از گروه جامعهشناسی نظری نشان داد، دکتر تنهایی که بهعنوان مدیر گروه جامعهشناسی نظری با تأکید بر نقش این اندیشمند فرزانه نخستین زمینههای توجه به بزرگان جامعهشناسی را در کلاسهای خودشان پرورش دادند، دکتر سارا شریعتی که همگامی خود را برای حضور در این نشست اعلام کردند، برگزاری این نکوداشت ممکن نبود. گروه جامعهشناسی نظری سپاسگزاری ویژهای از خانوادهی آریانپور؛ همسر و فرزند ایشان مینماید که در همهی مراحل هماهنگی و اجرای این برنامه بیوقفه یاری نمودند. در ضمن از همهی عزیزانی که ما را در فیلمبرداری، پذیرایی و ثبت و ضبط مراسم یاری کردند، سپاسگزاریم.
وی در ادامه به بحث دربارهی مفاهیم برسازیشده در آثار دکتر آریانپور پرداخت و گفت: من با مطالعهی آثار دکتر آریانپور به نکاتی پی بردم که از دیدگاه جامعهشناسی نظری دارای اهمیت است. نخستین نکتهام به این بحث اشاره دارد که یک اندیشمند چگونه بهعنوان یک جامعهشناس مطرح میشود و ما میتوانیم دستگاه نظری او را تبارشناسی کنیم. ما در جامعهشناسی نظری برای پرداختن به این گونه از پژوهش، تخیل جامعهشناسی را در نظر میگیریم. تخیل جامعهشناسی از دو بخش تشکیل شده است: یکی شناخت علمی و دیگری، شناخت مرزهای واقعیت اجتماعی. من در زمانی که آثار دکتر آریانپور را مطالعه میکردم، متوجه شدم همانطور که حسنپور، دانشجوی دکتر آریانپور به نقل قول مستقیم از استادش پرداخته، دکتر آریانپور تأکید زیادی بر تاریخ داشته و معتقد بودند که شناخت گذشته ما را برای شناخت حال و برنامهرسزی برای آینده آماده میکند. این فرایند تاریخی در شناخت علمی موجب میشود که تخیل علمی و تصویرسازی از پدیدهی اجتماعی شکل بگیرد و این نگاه در همهی آثار آریانپور پدیدار میشود. دومین نکته این است که دکتر آریانپور تأکید زیادی بر این دارند که واقعیت را در قالب پدیدههای اجتماعی باید دید و ما نمیتوانیم واقعیت را مستقل و مجزای از جامعه ببینیم. تخیل جامعهشناختی به اندازهای در آثار دکتر آریانپور دارای وضوح است که هیچ پرسش بیپاسخی در این باره باقی نمیماند و آثار ایشان بیانگر رویکرد علمی و جامعهشناختی اوست.
نکتهی دیگر، بحث هستیشناسی دکتر آریانپور بر اساس آثارشان است. زیرا هستیشناسی هر متفکری بر شناخت ما از اندیشههای آن متفکر تأثیرگذار است. دکتر آریانپور به کار تأکید دارند و کار را یک فعالیت آگاهانه به شمار میآورند. ایشان آگاهی را چیزی میدانند که ما برای برآوردن نیازهای انسانی خودمان در سمت و سویی به کار میگیریم رفع نیاز کنیم و این نیازها را طبیعت نمیتواند خودبهخود در اختیارمان بگذارد. به همین دلیل ما باید فعالیت آگاهانهای داشته باشیم تا بتوانیم نیازها خود را پاسخگو باشیم. در مقدمهی کتاب بزرگمردان تاریخ به بحث دیگری اشاره میکنند که هم جالب توجه است و هم میزان آگاهی و اِشراف ایشان را به مفاهیم جامعهشناختی نشان میدهد. دکتر آریانپور در این کتاب میگوید داستان زندگی بزرگان و قهرمانان تاریخ به اندازهای با دروغ و خیالبافی آمیخته شده است که ما بهعنوان انسانهایی که در روزگار اکنون زندگی میکنیم، قهرمانان تاریخی را فوقبشری و انسانهای غیرعادی میپنداریم. طوری که تصورمان این است که اگر بخواهیم از سیرهی آنان پیروی کنیم این آدمها نمیتوانند الگوی مناسبی برای ما باشند. بنابراین انسانهای عادی در مقایسه با قهرمانان تاریخی، خود را به دیدهی تحقیر مینگرند و زمانی که میخواهند برای آیندهی خودشان برنامهریزی کنند، به دلیل ناتوان دانستنِ خودشان، همیشه منتظر یک منجی هستند؛ قهرمانی فوقبشری که بیاید و شرایط را دگرگون کند. این نکتهای است که دکتر آریانپور در مقدمهی کتاب دشمن مردم مورد اشاره قرار داده و جهانبینی ایبسن را نقد میکند. آریانپور در این کتاب بحث میکند که آزادی موهبتی فردی است و با آزادی سیاسی و اجتماعی تفاوت بسیاری دارد. این گونههای آزادی با هم تفاوت دارند و ما برای رسیدن به آزادی سیاسی و اجتماعی نیاز به آگاهی جمعی داریم و تا زمانی که ما در مرحلهای هستیم که اکثریت ناآگاه باعث میشوند اقلیت آگاه به دردسر بیفتند، هنوز به آگاهی اجتماعی و سیاسی نرسیدیم. اینجاست که معتقدم آگاهی از کلیدواژههای دکتر آریانپور است و آگاهی را کلید فهم و شناخت اجتماعی و البته کلید تحول اجتماعی میدانند.
آریانپور پس از طرح این بحثها، تأکید میکند که سیر تاریخی مبتنی بر هوا و هوس نیست و در اینجا نیز دوباره به آگاهی اجتماعی بر میگردند. نکتهی مهم ایشان این است که حرکت تاریخی، یک حرکت پیچیده و زیگزاگی است و منجر به این میشود که یک فورماسیون اقتصادی- اجتماعی به فورماسیون دیگری از شرایط اجتماعی- اقتصادی شود. این همان همفراخوانی نظم و تضاد است که ما در جامعهشناسی نظری به آن میپردازیم. نکتهای که برای من در مطالعهی آثار دکتر آریانپور جذاب بود، تسلط ویژهی ایشان به مفاهیم بود در حدی که در متنی که مینوشت، حتی در کتاب آیین پژوهش به خوبی با قلمی روان بدون اینکه مفاهیم انتزاعی و پیچیده را به کار ببرد ما را به سمتی سوق میدهد که دیدگاه خلاقانه را کشف کنیم. خلاقیت و نوآوری را بهعنوان هر حرکت فردی و اجتماعی در نظر بگیریم. در کتاب آیین تحقیق، زمانی که از نقش پژوهشگر بحث میکنند به این نکته اشاره میکنند که اگر پژوهشگر از خلاقیت بگذرد، هیچ چیزی برای گفتن نخواهد داشت و همه چیز تکراری خواهد بود. ایشان در این کتاب راهکارهایی را به پژوهشگران میدهند که چگونه به مدلهای نو برسند. خلاقیت از مفاهیمی است که در تبارهای نظری دکتر آریانپور میتوان دید.
دکتر آریانپور در انتخاب مفاهیم هم بسیار هوشمندانه عمل میکردند؛ مثلاً به دلیل شرایط سیاسیای که وجود داشت، برخی واژهها را جایگزین میکردند و از کیفیت بحث غافل نمیشدند. ایشان به جای استفاده از واژهی دیالکتیک، منطق پویا به کار میبرد و البته این نگرش در علم دارای تاریخ است. بودُن و بوریکو معتقدند پرهیز سیاسی در میان اندیشمندان باعث شده از کاربرد واژهی دیالکتیک سر باز بزنند. چون پیشفرضهایی وجود دارد که این پیشفرضها اندیشکند استفادهکننده از واژهی دیالکتیک را به مارکسیسم ربط میدهد، مارکسیسم را به بیخدایی و بیدینی و فرد مورد اتهامات بسیاری قرار میگیرد. منطق ایستا در مقابل منطق پویا در جایجای آثار دکتر آریانپور وجود دارد. در جامعهشناسی هنر، در ترجمهها و مقدمههایی که بر آن ترجمهها مینویسند این دو منطق در تقابل با یکدیگر قرار دارند. در این تقابل به این موضوع میپردازند که دیالکتیکی دیدن پدیدهها ما را به شناخت بهتری میرساند.
دکتر آریانپور، زبان را قالب تفکر میدانند و معتقدند که همهی زبانها این قابلیت را دارند که واژگان بسیاری در آن ساخته شود. ولی شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است که مشخص میکند ما تا چه اندازه قادر خواهیم بود تا از این قابلیتها استفاده کنیم و زبان را پرورش دهیم. زمانی که به زبان انگلیسی، فرانسه یا آلمانی مراجعه میکنیم و با زبان فارسی مقایسه میکنیم، متوجه میشویم که زبان فارسی نسبت به زبانهای دیگر کمتوانتر است. ولی دکتر آریانپور معتقدند ناتوانی زبان فارسی در حوزهی علمی به این دلیل است که ما شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را فراهم نکردیم تا واژههای نو بسازیم. ولی ما در ادبیات فارسی میبینیم که زبان فارسی بسیار غنی است؛ از اشارات، کنایهها، تشبیهها و ضربالمثلها میتوان این را دریافت. اما در حوزهی علمی به دلیل شرایط تاریخی، شاید قابلیت تفکر علمی وجود نداشته است. دکتر آریانپور تقلیل واژهها و روابط میان آنها را به مکانیسمهای پیچیدهی تفکر ربط میدهند و در این راستا، مهمترین مفهومی که پارادایمیک بودن علم جامعهشناسی را نشان میدهد، ابداع میکنند؛ واژهی گرایی به جای ایسم. ما سالهاست از این واژه استفاده میکنیم و شاید ندانیم چه کسی آن را ابداع کرد. ایشان با این کار، پارادایمیک بودن علوم را به رسمیت شناخت. دکتر آریانپور کسی بود که به بیان مارکسی با کار خودش ارتباط آگاهانه برقرار کرد، به بیان فِرُمی، انسانی با تفکر بارور بود و به بیان مارکوزه، از تکساحتی شدن فاصله گرفت.