دکترفهیمه نظری*

نشست گروه علمی– تخصصی جامعه‌شناسی خانواده با عنوان «عشق» روز یکشنبه 30 اردیبهشت 1397 در سالن جلسات انجمن جامعه شناسی ایران برگزار شد و در آن دکتر علی عربی (جامعه شناس، پژوهشگر و نویسنده کتاب نکوهش عشق) به بحث با عنوان «نکوهش عشق» و محمد زینالی اناری (پژوهشگر مردم شناس) به موضوع «پدیدگی زندگی و پدیداری عشق» پرداختند.

نکوهش عشق

 در ابتدای نشست دکتر فهمیه نظری (دبیر گروه علمی – تخصصی جامعه شناسی خانواده) گفت: مفهوم عشق، همواره مفهومی توأم با ابهام بوده است. این مفهوم تاکنون در حوزه های عرفان ، ادبیات، زیست شناسی و روانشناسی مطرح شده است و کمتر از دیدگاه جامعه شناسی به آن پرداخته شده است. گاه درک و فهم ما از عشق به منشاء زیستی و رخدادی بدنی ارجاع داده می شود در این معنا عشق آن چیزی است که در ما گرما بوجود می آورد، جوش و خروشی وصف ناپذیر هویدا می شود که همراه آن فعل و انفعالات هورمونی در بدن تولید و آن گاه ما عشق را درک و حس می کنیم یا در وجه دیگر درک و احساس ما از عشق از نظر روانی و روحی است یعنی زمانی که دلباخته شخص دیگر می شویم، فکر می کنیم در این صورت عشق در ما شکل گرفته است. در واقع رخداد عشق را موضوعی درونی و کاملاَ شخصی و زیستی می پنداریم. به بیان دیگر ما عشق را از امری بیرونی مبری می دانیم غافل از آن که درک و فهم ما از عشق می تواند متاثر از جامعه ما باشد و این جامعه است که می تواند مفهوم عشق را در ما شکل دهد. بنابراین ما در این نشست به دنبال پاسخ دادن به این پرسشها هستیم که «عشق از منظر جامعه شناسی چگونه قابل تحلیل و تبیین است؟ چگونه عشق از یک منظر مورد نکوهش واقع می شود و از منظر دیگری در پدیدگی زندگی پدیدار می شود؟».

سپس دکتر علی عربی با اشاره این واقعیت که مفهوم عشق تا کنون بیشتر در حوزه‌های ادبی و عرفانی به شکلی همواره مثبت مورد توصیف و تفسیر قرار گرفته است نگاه زیست‌اجتماعی به آن را نگاه از زاویه‌ای به نسبت تازه قلمداد نمود که می‌تواند تا حدودی ابعاد پیچیده این عنصر پر ابهام جامعه انسانی را شفاف نماید. ابهام از این نظر که در عرصه فلسفه نگاه‌ها به عشق با تضادی توأمان همراه بوده است، جائی که بزرگانی چون سقراط و افلاطون و حتی آلن بدیو لب به ستایش آن گشوده‌اند و در سمت دیگر کانت، شوپنهاور و حتی محمدبن زکریای رازی آن را فاسد کننده عقل و جامعه قلمداد کرده‌اند.

نویسنده کتاب نکوهش عشق در ادامه با برجسته کردن مفهوم تولید مثل و بقاء در سیر فرگشت موجودات، و با اشاره به برخی یافته‌های رفتارشناسان جانوری و همچنین انسان‌شناسان زیستی در امتداد هم، تلاش کرد تا روند فرگشت مکانیسم‌های زیستی پدیده عشق را به تصویر کشد. او گفت: در این مسیر جفت‌یابی برای تولید مثل، اولین نقطه‌ای است که طبیعت نیازمند نوعی مکانیسم برای جذب جنس مقابل جهت بقاء می‌شود. با تطور موجودات و پدیدار شدن دوران نوزادی، موجودات نیازمند انتخابی بیشتر از یک شریک برای به اشتراک گذاشتن ژن‌ها بودند. به عبارت دیگر جفت‌ها باید میزانی از اعتماد را نسبت به ادامه مسیر برای شکل‌گیری نوعی خانوده کسب می‌کردند تا بقاء آنها ممکن گردد. در ارتباط با انسان نیز، یافته‌ها حاکی از آن است که ساز و کارهایی زیستی البته در سطحی بالاتر و با پیچیدگی بیشتری در فرآیند عشق دخیل هستند اما با یک تفاوت مهم و بسیار پر اهمیت و آن غریزی نبودن آبشار واکنش‌های بیوشیمیایی رفتارهای انسانی است. در واقع فرهنگ نقش بسیار پر رنگی در جهت دهی به رفتار جمعیت‌های انسانی داراست. بنابراین معانی و درکی که از پدیده‌های اجتماعی همچون عشق در یک جامعه درونی می‌شود می‌تواند پیامدهای بی شماری را با خود به همراه داشته باشد.

وی در ادامه با ارائه مثال‌هایی چند بر این نکته تاکید کرد که آنچه ما حقیقت‌های متفاوت از عشق در گنجیه فرهنگی خود انباشته‌ایم، در بسیاری از موارد به خاطر عدم شناخت مکفی از واقعیت زیست‌اجتماعی بوده است که سبب شده تا حقیقتی آرمانی و دست‌نایافتنی از عشق در فرهنگ انسانی متبلور گردد. تبلوری که افراد جامعه همواره در تب و تاب جستجو و رسیدن به آن بی قرار هستند و گویی دست‌یابی به آن جز با درد جانکاه و غمی غمناک میسر نیست. در معدود موارد ظهور عشق در میان انسان‌ها نیز یا داستان جدایی آن را به افسانه‌ای دور بدل کرده یا با جادوی وصل این عشق رو به سردی گذاشته است. متاسفانه داستان عشق‌های رمانتیک روزگار ما نیز زیر سایه این حقیقت بیرونی که فقط در گرو یافتن نیمه‌های گمشده نمایان می‌شود نه تنها با خود عطری از شادابی را به جامعه ارائه نمی‌کند، بلکه سبب غم‌انگیزترین داستان تکراری عصر حاضر است: خیانت به عشق به خاطر عشق.

دکتر عربی با فاصله گرفتن از سطح تحلیل فردی افزود: اگر عشق در قامت هویت‌های گم گشته و ناتمام تپیدن آغاز شود، می‌تواند منجر به شکل‌گیری هویت‌های جمعی راست‌گرایانه افراطی در تقابل با هم در میان جمعیت‌های انسانی شود و نه تنها صلح و شادمانی را به بشریت عرضه نکند، بلکه به نوعی اصلی‌ترین ـ و در عین حال ناپیداترین ـ علت جنگ‌افروزی و نسل کشی گردد.

صحبت‌های پایانی دکتر عربی نیز به برداشتی از نظریه نمایشی گافمن اختصاص داشت که در فصل آخر کتاب «نکوهش عشق: نگاهی به واقعیت زیست‌اجتماعی عشق» توسط نگارنده به آن پرداخته‌ شده است. او گفت: در واقع هدف اصلی از این بخش آگاهی افراد از وجود تفاوت‌های اجرای نقش در صحنه‌های متفاوت زندگی روزمره است که ناآگاهی از آن و شکاف عمیق بین جلوی صحنه، پشت صحنه و خارج‌ از صحنه زندگی یک انسان اجتماعی می‌تواند سبب آسیب‌های اجتماعی و عاطفی بسیاری برای خود شخص و جامعه گردد. در ارتباط با عشق رمانیک ما باید آگاه باشیم که عاشق‌پیشگی همواره در جلوی صحنه در حال وقوع است درحالیکه زندگی باعشق در پشت صحنه و جایی نزدیکتر به واقعیت‌های عینی و ملموس زندگی جای گرفته است.

در بخش دیگر این جلسه محمد زینالی اناری به بیان بحث خود پرداخت و گفت: موضوعی که من انتخاب کرده ام بیشتر برمی گردد به تصویر یا نمایی که ما از عشق در جامعه داریم و به نوعی قصد من نقد شرایطی است که الآن در جامعه خودمان می بینیم مثل طلاق در جامعه و ناپایداری خانواده و بالا رفتن سن ازدواج . جدا از این مسئله، می خواهم یک مقدمه چند جمله ای بگویم. در مورد موسیقی هایی که در این دوران توسط جوان ها خوانده می شوند، معمولاً در مقاله هایی که نوشته می شود، از موسیقی های زیرزمینی، موسیقی های با پرخاش و اعتراض و چپ خوانی به عنوان یک پرتره کلی از این موسیقی ها اشاره می شود. دغدغه اصلی من روزی شکل گرفت که خواننده ای با الفاظ خیلی نامناسب صحبت کرده بود و خیلی هم بازخورد داشت و اعتراضاتی شد و دیدیم سپهر اجتماعی با الفاظ هجو گونه و بی معنا آلوده شده است و اغلب افراد این را به پوچی فرد یا بداخلاقی وی، یا اصلا بی هویتی خواننده تقلیل می دادند و یک برچسب های کلی به او زده می شد. من از سال 72 موسیقی کار کرده ام و کل این بحث من به موسیقی، معماری و روایت عشق در این هنرها مربوط است، منتها باید اول از این شروع کنم که چطور زندگی شکل می گیرد و چطور به خانواده فکر می کنیم و بعد به این نکته فرود بیایم که چطور برای خانواده مفهومی مانند عشق مهم قلمداد می شود و تا حال چه پیشینه ای داشته است.

زینالی اناری ادامه داد: وقتی در مورد زندگی صحبت می کنیم، دراکثر کتابهایی که شروع کرده اند به بحث از معنای زندگی، یک مقدمه ای نوشته اند در مورد سختی بحث و به این خاطر به این مفهوم ورود کرده اند و آنرا به معنای وارد شدن به زندگی، وارد شدن به یک سپهر در حال تجربه می دانند. انسان از دوران کودکی با اجتماعی شدن، ورود پیدا کردن به دنیای زبانی، جهان ذهنی و صاحب تجربه کودکی، جوانی و میان سالی شدن و دسته بندی این مراحل، وارد تجربه زیسته شدن، در قلمرو نمادها فرو می رود. پیتربرگر به این مقوله پرداخته است و گفته که ما به دو دنیای ذهنی و عینی وارد می شویم. به تدریج در هر نهادی که در آن فعالیت کنیم، با نمادهایی آشنا می شویم و یک سری دستورالعملها و قواعد کمک می کند که این نمادها را درونی کنیم و مجداً به اجرای آن بپردازیم. با این فرض که این نمادها از قدیم بودند و در جامعه رسوب پیدا کردند و نمادهایی نیز از قبل وجود داشتند و به تدریج با آنها آشنا می شویم. با بعضی نمادها به صورت نظریه و بحث های متفاوت در مورد آنها آشنا و به تدریج به شکل دادن تجربه خودمان و اجرا کردن آن دستورالعمل ها امکان می دهیم. به این صورت ما می توانیم فکر کنیم که نهادهای مختلف یا مقوله های متعددی می تواند در زندگی ما وجود داشته باشد و ما موضوعات متعددی را باید در زندگی یاد بگیریم. البته به نسبت بضاعتی که در پیرامون هر فردی هست. یعنی ما اگر فرض کنیم دویست سیصد سال پیش یک نوکر خیلی ساده می خواست زندگی کند، شاید اصلا نهادی برای او متصور نمی شد، مثل یک پدیده ارگانیک، باید زندگی می گذراند. الآن باید فرض کنیم که هر فردی به سبب تجربه خودش، دنیاهای کوچک و بزرگی دارد که باید در آن وارد شود. در حال حاضر رسانه ها ما را وارد جهانی می کنند که آن قدر نهاد در آن هست و آن قدر دستورالعمل دارد که ما عاجز از آن می شویم که همه آن را فرابگیریم. ما با یک مقوله اساسی در زندگی مواجه می شویم و آن هم همان نهاد بازسازی زندگی است یعنی نهاد پرداختن به اصل این که باید باشیم و به خودمان بیندیشیم و دوباره تعین داشته باشیم، نسل دیگری از ما ساخته شود و وجود داشته باشیم. همین طور در مورد این موضوع در طول سالها، مفاهیمی وجود دارد و رسوب کرده است. در مورد نهاد بقای نسل، مفاهیمی هست که به صورت داستان ها، مثل ها، حکمت ها از پدر و پدربزرگ به ما می رسد. البته امروز دیگر تصویری که از زندگی می گیریم، محدود به پدر و پدربزرگ نیست. خیلی جاها می بینم اغلب آنهایی که کسوت معلمی دارند، اعتراض می کنند که زمانه عوض شده و هیچ کس به حرف آدم گوش نمی کند! خوب در مواجهه با ایشان می توان گفت، در حال حاضر؛ زمانه پدر بودن و دستورالعمل دادن به بچه نیست. الآن پدرهای زیادی وجود دارند. این موضوع از این نظر برای من مهم می شود که ما می گوییم مقوله ای که به عشق و زندگی و همسری و تولید مثل می پردازد، باید بتواند یک تصویر اجتماعی برای پیش رفتن جوانان داشته باشد. اگر بخواهیم در یک جامعه محلی، ملی و دنیای بزرگ زندگی کنیم، باید تصویر کلی از زندگی و ارتباط همسران داشته باشیم. باید بتوانیم در محدوده های تدارک زندگی اجتماعی مان تصویری برای کسانی که قرار است آن را فرا بگیرند داشته باشیم. این طور بگویم که هر زبانی درون خودش مجموعه ای از تصاویر را دارد این تصاویر می توانند به آن دنیایی که با زبان ها محصور است، کمک کند یا دامن بزند.

ما تجربه عجیبی داریم که این تصویر را گسیخته ایم و گسستیم. من می خواهم به این بپردازم که یک زمانی مصداقی از عشق در مثال های عرفانی داشتیم. مثال خیلی جالبی که در مورد عشق زده شد، مثال شاه و کنیز است. در واقع من فکر می کنم که ارباب و رعیتی و تمثیل های فئودالیستی در جامعه ما را رواج داده و آن سبک چند همسری یا خشونت را به نوعی در جامعه ما گسترانیده است. مثالی که مولوی در داستان عشق می زند، همان داستان شاه و کنیز است که آن زن خریده می شود و بعد از مدتی که شوهر، مرد یا شاه می فهمد که این اتفاقی که افتاد، می توانسته یک اتفاق بهتری باشد، آن همان تعریفی است که از عشق وجود دارد، و اصل قضیه کنار می رود. ملاحظه می کنیم که به این صورت نمی تواند یک تعریف و تصویر در مورد خانواده بدهد. عشق خسرو و شیرین و وجود داشتن یک آدم عادی مانند فرهاد مثل آدم امروزی یک کارمند، کارگر، کارآفرین است؛ آدم خلاقی بود که از این سبو برایش چیزی نمی رسید و عشق برای او ممنوع بود. در داستان لیلی و مجنون هم که آدمها عادی هستند هیچ وقت به هم نمی رسند و همه نکوهش می کنند که چرا و به که عاشقی؟! . یعنی برای آدم عادی یک چنین معنایی از عشق متصور نیست. روایتی که در جامعه ما از عشق وجود دارد، یک رابطه سلطه گرانه است، آن چیزی که «استرنبرگ» به آن می گوید قصه های متقارن، یکی باید معلم باشد یکی شاگرد، ارباب و رعیتی نشد، مرشد و مریدی می شود. همان صفر و یک است و در آن دموکراسی یا برابری عواطف وجود ندارد.

وی افزود: از زمانی که در جامعه ما تغییر و تحولات اتفاق افتاد، مکتب های رمانتیک خودش را در ایران نشان داد، بازگشت انسان ها به خودشان، بازگشت به طبیعت، بازگشت به عالم خیال و تحقق بخشیدن به خیال مطرح شد و باعث شد که حوزه فردیت اهمیت پیدا کند و یک دوره در شعرهای ما تحول ایجاد شود، حتی در سیاست ما اندیشیدن به خویشتن و نفی غرب و سلطه دیگران خودش را نشان داد و مردم ایران سعی کردند به مفهومی در مورد «من» فکر کنند. آنهایی که در اثر تغییر و تحولات مشاغلی را کسب کردند و عرصه های فردیتی را توانستند به دست بیاورند، چه بسا باعث شدند میدان یا عرصه جدیدی در مورد توده ای شدن مفهوم عشق به وجود بیاید. در اثر همین تغییر و تحولات بود که موسیقی ما هم دچار تغییر و تحولات شد و از آن حالت عرفانی یا موسیقی درباری پیاده شد و بین همه مردم آمد و همه مردم با توجه به این که ابزارهای صوتی هم وجود داشت، شنونده موسیقی ای شدند که به زندگی خودشان نزدیک تر باشد، موسیقی ای که آدم عادی هم بتواند از آن بهره مند شود. این می توانست روایت عشق را دگرگون کند و به نوعی هم دگرگون شده بود. همه مردم صاحب تجربه جدیدی شده بودند. یک اتفاقی افتاده بود، زن ها آمدند و صاحب رای شدند و مسئله صرفاَ محدود به موسیقی و دنیای کوچک آن هم نبود. می توانستیم در مورد یک تصویر از هستی و متعاقباً عشق اش فکر کنیم که جدای از روابط صفر و یک قبلی، یک رابطه برابری بین انسان ها داشت. همه قرار بود یه یکدیگر هم هدیه بدهند، جشن تولد همدیگر را مهم قلمداد می کردند و پرداختن تصویر عمومی از عشق و زندگی هم شروع شده بود. اما این موضوع در جایی به سر آمد و خواننده ها و آهنگ سازانی که در آن وادی کار می کردند مهاجرت کردند. متعاقباً ما بازگشت عشق عرفانی را در جامعه مان بیشتر دیدیم، چه به زبان فارسی و چه به زبان عربی، آهنگ هایی را دیدیم که باز هم قرار شد آدم در خدا ذوب شود و نکوهش های تازه ای در مورد عشق شروع شد و در این چهل و پنجاه سال نفی هر گونه عشق رمانتیک و دامن زدن به طرد آن انجام شد، تصویر سازی اجتماعی از عشق رمانتیک و زندگی خانوادگی منع شد، عجیب نیست که امروز بشنویم کتابی در مورد عشق نوشته شده و موقع نشر از سیصد صفحه به یک سوم کاهش پیدا کرده است. من خاطره ای از دوست ناشری دارم که می گفت در دوره ای یکی از کتاب هایی که منتشر می کردیم که «عشق جوانی» بود که اجازه نشر نگرفته بود. این عشق تصویری می دهد به مرد و زن برای ازدواج، برای شکل دادن رابطه عاطفی، و این موضوع خیلی رایجی است که در جامعه ما در مورد عشق انتظار دارند. وقتی از بحرانی صحبت می کنیم، از بحران خانواده، بحران ازدواج، از بالا رفتن سن ازدواج، جوانها که چرا به ازدواج فکر نمی کنند، به نوعی ما دچار تناقض هستیم، چیزی را می خواهیم که شاید خودمان نگذاشتیم این پدیده تحقق پیدا کند و نگذاشتیم عملی شود. چون سازه و ابزار این که ما آن تصویر را برای مردم به عنوان یک تصویر بیرونی درست کنیم که در جریان اجتماعی شدن درون آن نهاد قرار بگیرد و با آن در ذهن خودش ارتباط برقرار کند را فراهم نیاوردیم. واقعیت چیزی است که برگر می گوید: «بین ذهن و عین تعادل وجود دارد». واقعیتی که به زندگی خانوادگی مربوط است، به آن شکل می بخشد. این واقعیت در جامعه ما از هم گسسته و از بین رفته است. عشق به سبکی ترویج می شود که ما می بینیم که الآن کودکان عروسی می کنند. آن حسی که در بین قبایل با عنوان ازدواج مرد بزرگ با هر زنی که سر راهش قرار بگیرد رواج داشت، دوباره آمده و انگار از گور در آمده و خودش را نشان می دهد و در جامعه ما تسری پیدا می کند.

سخنران جلسه ادامه داد: گذشته از موسیقی، در معماری مان هم بحث داریم. ما به پارک، به عنوان مکان سبز زندگی شهری، به عنوان پدیده ای نگاه کرده ایم که از آن هزار فسق و فجور در می آید. حتی می بینیم که زندگی کردن معتادها و رفتن به پارک خیلی بیش از حد معنادار شده است. دیگر پارک مکانی نیست که برای خانواده شکل گرفته باشد، چون نمادهایی مثل عکس شاعران و سپهر سیاسی آنرا پر کرده و اما نمادی از خانواده در آن یافت نمی شود. مجسمه ای از مادر هم در پارکی دیدم که در آن تصویر زایمان و باروری نشان داده می شد. در جایی می خواندم که در گذشته به نصیحت می گفتند: «زنی را انتخاب کن یک زن نجیب باشد و اصالت داشته باشد- آن مفاهیم که در خانواده های ارباب و رعیتی رایج بود- اگر می خواهی زیباروی باشد، کنیزکان فراوانند». ما می خواهیم تصویری از عشق خلق کنیم و دختر و پسر با هم ازدواج کنند، چون الآن در دورانی هستیم که کلان شهری که همه آسیب ها و اتفاق ها در آن می تواند شکل بگیرد، به وجود آمده است. همه واحدهای شهری و روستایی را هم تحت تأثیر فرهنگ خودش قرار داده است. در چنین شرایطی اگر نتوانیم به آن تصویرشکل بدهیم، طبیعی است که عشق عرفانی دوباره خودش را عیان می کند، چون مقاله های متعددی نوشته اند و هیچ کدامش هم به عشق به صورتی که مفهوم و درونمایه داشته باشد نپرداخته اند، از این که این عشق مجازی است و باید از آن به لقاالله برسیم سخن می گویند. البته من فکر می کنم تجربه عرفان در مورد مفهوم عشق و زندگی روزمره نیست، من به آن می گویم امر بیرونی و امر درونی؛ همان چیزی که برگر هم به آن اشاره می کند. ما با سیطره امر بیرونی یا با شیء وارگی نمادها مواجه هستیم، یعنی حواس و تجربه حسی و داده های ادراکی محیط، ما با یک سری غلط ها مواجه می کند و اگر ما غرق در آن غلط ها شویم، ممکن است دردسرهایی در همه ساحت های زندگی برای مان پیش بیاید و ضرورت این است که از آن سطح بیرونی و عینی آنها در گذریم و به واقعیت و حقیقت آنها برسیم. از آن چیزی که عرفان می گوید یک برداشت زشت و زیبا کرده ایم و آنرا به واقعه ای در مورد زندگی خانوادگی تقلیل داده ایم. اشتباهی که در این جا رخ می دهد، سپهر جامعه را از نمادهای مورد نیازش پاک می کنیم و تصویری که بتواند زندگی خانوادگی را برای مردم را معنادار کند، نهی و نفی می کنیم. در واقع تحقق و پایداری زندگی خانوادگی را دچار چالش می کنیم. تصویری که می تواند عشق را به یک روایتی تبدیل کند که هر فردی در دوران اجتماعی شدن خود، در دورانی که می خواهد نهادی شود، در آن فرو برود و با تصور آن زندگی را آغاز کند. در خود این روایت، ما هم تجربه ای داریم که مثل روایت های قهرمانی اعصار گذشته نیست که انسان برود و از کوهی رد شود و غنیمتی به دست بیاورد. در بحث روایت، «پراپ» مفهومی در مورد روایت شناسی می گوید که انسان می رود و بر یک شرّی غلبه پیدا می کند و یک خیری را هم به دست می آورد، یک هادی­ای هم در کنار او هست که به او کمک می کند و کل زندگی همین داستان است و در دوره ای همین تجربه بوده، دوباره همین اتفاق می افتاد و یک زن دیگر، دوباره و دوباره اتفاق می افتاد و یک زن دیگر. چون در هر جنگ و دعوا و کشمکشی تعدد زن ها به وجود می آمد. آنها که قهرمان بودند، تجربه و زن شان زیاد بود و آن ها که ضعیف بودند شاید زن نداشتند. در وضع امروزی روایت عشق، روایتی است که به جای تعدد تجربه، مدام نیاز به بازسازی و ساماندهی تجربه عشق دارد. یعنی ما می بینیم در روایت عشق رمانتیک آن چیزی که در مورد موسیقی ها وجود دارد، یک آهنگ در مورد جشن تولد دارد، یک آهنگ در مورد سالگرد ازدواج هست و چه بسا در مورد والدگری، مرگ و جدایی هم آهنگی خوانده شود. یک همچنین حالت هایی را در موسیقی هایی که در دهه سی و چهل به وجود آمده بود شنیدیم. الآن هم تقریبا وجود دارد، ولی آن چیزی که هست، اجازه ظهور و بروز پیدا نمی کند. یکی از موضوعات مهم این است که گفتگویی نیست، اگر بخواهیم گفتگویی کنیم، آن جایی است که یکی از جنس ها هم باید بتواند زبان خاص خودش را داشته باشد و بخواند. چون آن تصویر بیرونی اختصاص داده می شود به یک جنس و حسی که باید در فرد درونی شود، در آن موسیقی وجود ندارد. موسیقی یک زمانی به نجوای درونی ما و به زمزمه هایی که هر روز تکرار می کنیم، تبدیل می شود. این زمزمه و نجوا اگر مختص یک جنس و مرد باشد، امکان دارد که جنس دیگری نتواند با آن به شهود برسد و امر درونی ای که به او داده می شود را به علت عدم تطابق با ضعیت وجودی خودش نتواند درونی کند. چون آن فیگورها یا حالت هایی که خواننده آن ها را به مثابه بیان عشق ادا می کند، باید در فرایند شهود، مخاطب آن را دریابد و بتواند در زندگی خود اجرا کند.

سخنران این نشست افزود: گافمن می گوید در جریان زندگی روزمره بازی اجرا می شود و درمورد زندگی خانوادگی، بازی ای است که باید مدام آن را بازسازی کنیم، مدام در مورد آن نمایشنامه بخوانیم، آمادگی پیداکنیم، حس هایش را فرا بگیریم و یاد بگیریم. اینها را به صورت تصویر بیرونی مدام بازسازی کنیم و شاعران، هنرپیشه ها و خواننده ها افرادی که می توانند حس های ناب را کشف کنند و کمک می کنند. مدام باید در موردش اندیشه شود، در موردش کار شود. ولی ما این را کلاً نفی کرده ایم. آن تجربه ای که می تواند برای خانواده ها از طریق موسیقی بالین گری کند، کلاً نفی شده و ما روی کرده ایم به روانشناس و افرادی که مدام تذکر می دهند و باید هزینه های خیلی بیشتری بدهیم آن هم معمولاً بعد از این که مشکلات به وجود آمده است. نهایتش این که همچنین موسیقی هایی در جامعه ما مانند موسیقی اعتراض ظهور می کند. من این موسیقی ها را مقایسه کردم و به چهار نوع روایت رسیدم در مورد آن تجربه ای که می خواهد در مورد عشق رخ بدهد. یکی از این روایتها، روایت عشق عرفانی است که در آن غایتی در زندگی عادی و جود ندارد، همه هدف ما این است که سلوک و طی طریق کنیم و آن چیزی که قرار است به آن برسیم، در این دنیا وجود ندارد. اساساً هیچ آدم مهمی نیست که ما بخواهیم فردیت مان را با آن به اشتراک بگذاریم، مگر مرشد و کسانی که کمک می کند ما آن مسیر سلوک را بیابیم. اما روایت عشق رمانتیک فرق می کند، رسیدن و غایت دارد و دوباره باید شروع کنیم به صورت مداوم غایت های جدید بسازیم و کار دیگر بالینگری است و مرحله ای است که باید داستان به طور مداوم در زندگی ما خلق و بازسازی شود و مدام با این مسئله کشمکش کنیم و تجربه تازه ای در زندگی مشترک خود پیدا کنیم. نوع عشقی که ما الآن در اغلب روایت های موسیقی با آن مواجه هستیم، عشق طرد شده، عشق ناکام یا عشقی که یک نوع سردی در آن وجود دارد، است. در واقع مردم اصلاَ در داستان این روایت قرار نمی گیرند. در مورد آن مطالعاتی هم انجام شده است. من فکر می کنم که در جامعه ما در مورد عشق فکر نمی شود، در مورد زندگی فکر نمی کنیم. به یک غایات دیگری فکر می کنیم و نمی خواهیم اصلاً به این مسئله اهمیت بدهیم، دائماَ هم روانشناس و آسیب شناس تزریق می کنیم و همه جا سخن از این می گوئیم که خانواده باید باشد، باز مثل آن رابطه مرشد و مریدی نصیحت می کنیم، یعنی انگار اجباری هست و این موسیقی ها نوعی واکنش و پرخاش نسبت به این نوع رفتار است. دو جور احساس در این موسیقی ها وجود دارد؛ تراژدی و پرخاش. از طرد شدن و مورد غفلت قرار گرفتن و حس ناکامی و حس ناراحتی هایی که در این آهنگ ها دیده می شود و اخیراً هم دکتر علیخواه یاداشتی نوشته است که اینها که یک تراژدی است، ما با این ترازدی ها هم می رقصیم. این حالت شدید کمدی است که ما این تراژدی را قبول کرده ایم و سعی می کنیم آنرا تبدیل به جوک کنیم. ولی یک موسیقی هم وجود دارد که ما اکثراً در موسیقی های رپ آن را می بینیم. در موسیقی عرفانی، زبان خواننده، زبان پخته ای است و حس یک آدم کهنسال و پخته ای را می دهد. اغلب هم در جامعه ما این راوی یا گوینده از جنس مرد است. عشق رمانتیک، یعنی آن چیزی که در موسیقی های پاپ ما یا با افرادی مثل رفیعی و سرهنگ زاده ظهور پیدا کرد و در آن یک پختگی مرد آرمانی وجود ندارد، حسی مانند مرد میان سال، مردی یا زنی که احساسات دارد، آنجا زن هم در یک دوره ای می خواند. ولی الآن به صدای پسر تبدیل شده است، اصلا همه آن خواننده های متداول هم که میان سال هستند، با لحن خاص پسرانه و جوان به اجرای این سبک از موسیقی می پردازند، دخترانه که اصلاً نداریم. من فکر می کنم که این دیگر قصه عشق نیست، قصه نفرت است، موسیقی ندارد، صدایش خشک و ضد موسیقی و بر علیه احساسات رایج از زندگی و اخلاق است. اعتراض به پدری است که اصلا نمی گذارد منِ عاشق و وارد قصه عشق و مقوله زندگی شوم. انگار این نسل بعد از پایان عاشقی و عدم رسوب گذاری آن به دنیا آمده اند. همه نمادها، قلمروهای مربوط به این قصه از جامعه ما دریغ شده است و انگار در دست پیدا کردن به داستان عشق و تجربه عشق و عاشقی انسدادی وجود دارد. درست است که باز هم در جامعه ما ازدواج وجود دارد، باز هم افرادی هستند که بتوانند عاشق شوند، ولی آن روایت کلی ای که در جامعه ما باید باشد، آن جذابیتی که باید باشد، آن مناسک هایی که در مورد عشق باید وجود داشته باشد، دیگر نیست. باز هم به هم دیگر کادو می دهند ولی این پدیده در جامعه ما بازنمایی ندارد. ما هر قدر شعار بدهیم که باید یک کاری کنیم که ازدواج بیشتر شود، ازدواج به سن های پایین بیاید و نیروی جوان ما فرزند تربیت کند نه این که ما در چهل و پنج سالگی تجربه فرزند اول داشته باشیم، فاصله بین پدر و مادر که یک مسئله دردسرساز است، کم شود، این امر رخ نمی دهند. مثلاَ جایی که شعر تمام می شود، خواننده می گوید یارم یارم، حالا این جا شعر هم نمی گوید، یارم یارم هم نمی گوید و یک سخن ها و اصواتی تولید می کند که به نظر من صوت خوبی نیست.

زینالی در پایان بحث خود گفت: بحث من نقد شرایط جامعه ما است تا زمانی که به تصویر عینی و بیرونی از زندگی خانوادگی و عشق زن و شوهری و عشقی که مشروع است اگر نماد و معنایی پیدا نکند و کاری درمورد آن نکنیم، به فروپاشی واقعیت زندگی خانوادگی و عشق زن و شوهری مبتلا می شویم. شرایطی که اصلا اجازه نمی دهد، حتی عشق در شرایط خاصی تحقق پیدا کند، نصیحت های متعدد، تذکره های متعدد و برش های متعدد اجازه نمی دهد ما این تجربه را داشته باشیم و تا زمانی که چنین شرایطی هست، به طوری که الن بدیو می گوید، هر کاری که بکنیم برای تحقق عشق، پنبه کاری است عین این که جایی از بدن بریده شده است، با پنبه گذاردن بخواهیم آن زخم درمان شود، در حالی که باید سلول ها به هم برسند و جوش بخورند و اما ما آنرا دریغ کنیم.

*تهیه گزارش