fazeliمقاله دکتر نعمت الله فاضلی در رابطه با سخنرانی ایشان با عنوان "فرهنگ خانه در ایران" در گروه مطالعات انسان‌شناسی فرهنگی است که در روز چهارشنبه 26 مهر 1385 ارائه شده است.

تعریف مسئله و ملاحظات روش شناختی
این مقاله به بررسی تاثیرات فرایندها و تحولات فرهنگی معاصر – مانند مدرن شدن، جهانی شدن، رسانه ای شدن، گسترش تکنولوزی های ارتباطی و اطلاعاتی، تحول خانواده، عرفی شدن، تکنولوزیک شدن و رشد فردگرایی - بر خانه و مفهوم آن می پردازد. خانه از دیدگاه اقتصادی نوعی «کالا»، از دیدگاه هنری «نماد»، از دیدگاه جامعه شناسانه «نهاد»، از دیدگاه مهندسی و معماری «بنا» یا ساختمان، از دیدگاه شهرسازی «فضا» و از دیدگاه انسان شناختی نوعی «فرهنگ» است که تمام ابعاد مذکور را در دارد.درک خانه و جایگاه آن در نظام روابط اجتماعی مردم و جامعه نیز با در نظر گرفتن تمامی وجوه نمادین، نهادین، مادی و زیباشناسانه خانه یا همان «فرهنگ خانه» امکان پذیر است. در انسان شناسی این شیوه جامع یا همه جانبه نگریستن به امور انسانی و اجتماعی را «رویکرد کل نگر» (holistic approach) می نامند. رویکرد کل نگر یعنی دیدن همه چیز درباره یک چیز نه یک چیز درباره همه چیز. به تعبیری دیگر، تمام وجوه نمادین، نهادین، مادی و زیباشناسانه مسکن، ابعاد مختلف خانه اند نه آنکه چیزهای مختلف باشند. در «انسان شناسی خانه» به کمک مفهوم فرهنگ این ابعاد انسجام و ارتباط متقابل می یابند و «فرهنگ خانه»(1) را می سازند.
«فرهنگ خانه» همچنین دربردارنده ریشه ها، کارکردها و الگوهای فرهنگی مسکن در هر جامعه معین است. در بخش «فرهنگ خانه: ریشه ها، کارکردها و الگوها» این مفاهیم را به مثابه چارچوب نظری مطالعه توضیح داده ام. همچنین «سنت و مدرنیته» نیز مفاهیم کلیدی دیگر این مقاله اند. با استفاده از تطبیق و تقابل بین سنت و مدرنیته، چگونگی تحول مفهوم و الگوی فرهنگ خانه را در بخش «مدرنیته و تحول فرهنگ خانه» شرح داده ام. همچنین به منظور پشتیبانی تجربی از مباحث «فرهنگ خانه» به مطالعه مردم نگارانه تجربه زیسته از خانه در روستای زادگاهم پرداخته ام(2). این نیز با عنوان «مردمنگاری مدرنیته و فرهنگ خانه» در بخش پایانی قبل از «نتیجه» ارائه شده است.
از لحاظ روش شناختی در این مطالعه بیش از هر چیز بر مشاهدات و تجربیات زیسته ام تکیه دارم. من تجربه نسبتا طولانی زندگی در سه بستر فرهنگی کاملا متفاوت روستا، تهران و لندن را داشته ام. این سه بستر فرهنگی متفاوت، طیفی از سه فرهنگ «نسبتا سنتی» تا «کاملا مدرن» هستند. از اینرو تجربه زیستن در این بسترهای متفاوت، این امکان را برای نگارنده فراهم می سازد که بتوانم تفاوت هایی را که بین تلقی های سنتی و مدرن از خانه وجود دارد و تحولاتی را که مدرنیته در فرهنگ خانه بوجود آورده است به نحو ملموس تری درک و تحلیل نمایم. اما تحلیل ها و برداشت هایی که ارائه می کنم صرف «تجربه محض» یا «تجربه های خام» تبیین ناشده نیستند، بلکه تلاش کرده ام به مثابه انسان شناس و تحلیلگر فرهنگ در پرتو نظریه ها و مفاهیم علوم اجتماعی تجربه هایم را برای توصیف و تبیین تحولات فرهنگ خانه بخدمت گیرم.. تلاش کرده ام تا بستر فرهنگی که خانه مدرن در ساخته و معنا می شود به شیوه ای مردمنگارانه نشان دهم.
کلیفور گیرتز هدف مطالعات مردم نگارانه را وضوح بخشیدن به مسائل فرهنگی که برای ما ناشناخته و مبهم هستند می داند و می نویسد: «مردمنگاری فعالیتی است که ...هدف آن ارائه قابل فهم و واضح موضوعات مبهم از راه فراهم ساختن "زمینه ای روشنگر" و گویا برای آنها است» ((Geertz 1983: 152. از اینرو مهمترین راهبرد روش شناختی که در مطالعات انسان شناسی دنبال می شود شناختن زمینه و بستر اجتماعی و تاریخی است که موضوع مورد بررسی در آن شکل گرفته و تطور و تکامل یافته است. این امر را اصطلاحاً «زمینه یابی» می نامند. زمینه یابی گاه «زمینه یابی تاریخی» است یعنی مسئله مورد بررسی در بستر زمان و تاریخ مطالعه می شود، و گاه به صورت غیر تاریخی است که آن را «زمینه یابی اجتماعی» می نامند. مطالعات انسان شناختی از دهه 1980 به بعد بر پیوند این دو تأکید دارند و لازمه فهم زمینه اجتماعی را دانستن زمینه تاریخی آن می دانند. در این بررسی من تلاش کرده ام تا از منظر کل نگر انسان شناختی و توصیف های مردمنگارانه خانه مدرن و خانه پیشامدرن را توصیف و تبیین کنم و تفاوت های آنها را نشان دهم. در این مطالعه من دو نوع فرهنگ خانه یکی مدرن و دیگری پیشامدرن را در بستر امروزی آن توضیح می دهم. بخش نخست خانه شهری و در بخش پایانی، توصیف مردمنگارانه جامعی از خانه روستایی ارائه می کنم.
در عین حال، در اینجا لازم است به قلت و کمیابی مطالعات تجربی و نظری درباره تاثیرات مدرنیته بر فرهنگ خانه در ایران اشاره کنم. پر واضح است که اگر منابع و مطالعات تجربی کافی وجود داشت، این مطالعه می توانست به نحو دقیق تر و تجربی تر تدوین شود.
تاکنون در ایران مسئله فرهنگ خانه و نسبت آن با مدرنیته کمتر بررسی و توجه شده است. اگرچه موضوع «معماری مدرن» و حتی مباحث «معماری پست مدرن» سوژه ناآشنایی برای ایرانیان نیست. اما سخن من در اینجا معماری مدرن یا پست مدرن نیست بلکه بررسی خانه و فرهنگ آن در بستر اجتماعی «فرهنگ معاصر» یعنی فرهنگی که اکنون آن را مشاهده و تجربه می کنیم است، فرهنگی که شاید بتوان گفت مهمترین ویژگی اش آمیختگی با فرایندهای مدرنیته است. از این منظر اساسا خانه و مسکن مورد نظر معماران و محققان معماری در ایران با خانه مورد نظر ما در اینجا متفاوت است. معماران در مباحث معماری و تاریخ معماری ایران، و همچنین محققان ایرانی و محققان غیرایرانی که درباره معماری ایران مطالعه و کار می کنند، اغلب به بناهای باشکوه یا بناهای تاریخی توجه می کنند و نه خانه ها و اقامتگاه های عامه مردم. شاید یک دلیل برای این موضوع این است که اصولا «فرهنگ خانه» موضوع معماری نیست بلکه معماری با خانه و ساختمان آن بیشتر سروکار دارد. از طرف دیگر، معماری و معماران بیشتر به«نمونه» ها یا «نمونه های ایده ال» (ideal type ) می پردازند تا بتوانند اوج پیشرفت ها و تحولات در وجوه هنری، فنی و مادی بناها را بشناسند. از اینرو، برای این محققان عنوان معماری بیشتر تاج محل، تخت جمشید، بناهای رم باستان، فلورنس، اصفهان و امثال اینها را تداعی می کند نه الاچیق ها، سیه چادرها، خانه های گنبدی و کاه گلی روستایی یا حتی آپارتمان ها و ساختمان های مدرن امروزی. مسئله مدرنیته در معماری ایران اغلب با عناوین «معماری مدرن» یا «مدرنیته در معماری» و با تکیه بر شیوع سبک های معماری در بناهای خاص مانند ساختمان های دولتی که در دوره پهلوی اول ساخته شد یا بناهای مدرنی که پادشاهان قاجار ایجاد کردند محدود می شود نه بحث تاثیرات آن بر فرهنگ خانه.
تا حدودی می توان گفت مطالعه «فرهنگ خانه» بیشتر در قلمرو علوم اجتماعی می گنجد نه معماری. اگرچه بر ماهیت بین رشته ای این موضوع نیز می توان توجه داشت. اما محققان مسائل اجتماعی ایران نیز کمتر به ابعاد اجتماعی مسکن از منظر «فرهنگ خانه» پرداخته اند . در مطالعات شهرسازی و برنامه ریزی شهری نیز اگرچه تا حدودی برخی جنبه های تاثیرات مدرنیزاسیون پهلوی ها بر ساختار و فرم و کالبد و فضاهای شهرهای ایران بررسی می شود اما همچنان این بررسی ها نیز درباره تحولات کیفی در تلقی جامعه از مفهوم خانه و مسکن سکوت می کنند.
مسئله مسکن در چند دهه اخیر یکی از مسائل مهم برنامه های دولت و «خانه دار کردن مردم» شعار اغلب دولت های حاکم ایران بوده است. از اینرو مطالعات و بحث های بسیاری در مطبوعات و برخی رشته های علمی و مراکز تحقیقاتی انجام شده است. در مباحث «رفاه و برنامه ریزی» معمولا «بعد اجتماعی» مسکن با مباحث مربوط به نظام های ساخت وساز، سیاستگذاری و برنامه ریزی مسکن، قیمت گذاری و شیوه های ارزشیابی مسکن، تنوع الگوهای خانه سازی برای گروه های مختلف، همچنین نقش متغیرهای اجتماعی در برنامه ریزی و مدیریت مسکن مطرح و بررسی می شوند. مباحث مسکن در رشته های مهندسی معماری، مهندسی عمران، مهندسی راه ساختمان، جغرافیای انسانی، جغرافیای شهری، شهرسازی و برنامه ریزی شهری و بسیاری رشته های دیگر هم بررسی و بحث می شود. اما در این مطالعات نیز چیزی که من آن را «بعد فرهنگی خانه» یا «فرهنگ خانه» می نامم جای ناچیزی یا اصلا جایی نداشته است.

فرهنگ خانه: ریشه ها، کارکردها و الگوها

خانه مقوله ای از جنس فرهنگ است نه طبیعت و غریزه. به زبان کارکردگرایانه و با منطق مالینوسکی(3) ، خانه نوعی «نیاز زیستی» است که «فرهنگ خانه» برای پاسخگویی به این نیاز شکل گرفته است و در کلیت نظام اجتماعی و فرهنگ انسانی ادغام و سازگار شده است. فرهنگ خانه از منظر انسان شناختی «مجموعه ارزش ها و معانی است که چیستی و چگونگی مفهوم خانه در یک گروه یا قوم و ملت را تعریف و تعیین می کند.» اینکه خانه را چگونه بسازیم، از چه مصالحی و موادی بهره بگیریم، چه نمادها و نشانه هایی در آن بکار بریم، درباره آن چه احساس و تلقی داشته باشیم، چه کارهای و فعالیت هایی در آن انجام بدهیم یا انجام آنها در خانه را ممنوع کنیم، چگونه خانه خود را توصیف و ترسیم نماییم، چه کسانی را در خانه ببریم و از ورود چه کسانی اجتناب کنیم، خانه را مقدس یا امری عرفی بدانیم، چه نسبتی بین خانه و سایر ابعاد زندگی اجتماعی برقرار سازیم، چه آیین هایی را درون خانه و کدام را بیرون آن بجا آوریم و...تمام این مقولات در و بواسطه «فرهنگ خانه» هر جامعه پاسخ داده می شود. و فرهنگ خانه زیر مجموعه ای از کلیت فرهنگ جامعه است. از اینروست که هر جامعه ایی فرهنگ خاص خود را دارد، فرهنگی که متناسب تاریخ و جغرافیا و تجربه های یک ملت و قوم شکل می گیرد و با تغییر فرهنگ و شرایط اجتماعی، فرهنگ خانه نیز تغییر می کند. و از اینروست که دوره های مختلف تاریخی، فرهنگ های خانه مختلف را بوجود آورده و همچنان بوجود خواهد آورد. از این منظر ما در بحث فرهنگ و خانه نه با «فرهنگ خانه» به مثابه مقوله منفرد و انتزاعی و جهانشمول، بلکه با «فرهنگ های خانه» به مثابه مقوله ای تجربی، عینی، متکثر و متنوع سروکار داریم.
تاریخ، فرهنگ و زندگی روزمره ما همزمان در خانه و مسکن بهم گره خورده اند، چنانکه مسکن تنها برای بقا و زنده ماندن نیست، بلکه الزامات و اقتضائات خود را به تمامیت هستی و شیوه زندگی انسان تحمیل نموده است و در عین حال تمام اجزاء و عناصر فرهنگ یعنی مذهب، جهان شناسی، هنرها، علم، تکنولوزی، اقتصاد، سیاست، اسطوره ها و زیباشناسی همه وهمه با مسکن درآمیخته اند. چنین است که شیوه های معیشیتی و زیستی گوناگون مانند شیوه های دامپروری، کشاورزی، صنعتی هر کدام نظام مسکونی خاص خود را بوجود آورده اند. روستا و شهر هر یک نماینده نوعی نظام مسکن گزینی و مسکن سازی انسان و در عین حال نظام های اقتصادی و اجتماعی متفاوت اند. زندگی کوچ زیستی و عشایری که همچنان موجود است نیز نوعی متمایز از نظام سکناگزینی و سکونت متناسب با محیط طبیعی و نظام اجتماعی عشیره ای، کوچ زیستی و دامپروری بوجود آورده است.
اجازه دهید در اینجا تعریفی از مفهوم خانه و روند تارخی شکل گیری آن ارائه کنیم. فضای مسکونی را که انسان ها در آن اقامت و زندگی می کنند «خانه» می نامند. این فضای مسکونی با دیوارها، کف، سقف و در ورودی اش هویت خانه مسکونی پیدا می کند. این ساختار «پناهگاه» یا «جان پناه» برای انسان در مقابل باد، باران، گرما، سرما و در عین حال حیوانات و از جمله «انسان های دیگر» را فراهم می سازد. خانه معمولا محل اقامت دائم یا نسبتا پایدار خانواده یا خانوار (یک یا چند نفره) است. افراد ممکن است برای کار یا فراغت از خانه خارج شوند اما حداقل برای «خواب» و «همخوابگی» به خانه بر می گردند. انسان همواره در طول تاریخ لاجرم از ساختن و داشتن خانه بوده است زیرا اندام انسان بخصوص در سال های نخست تولد و طفولیت قادر نیست بدون داشتن جان پناه در طبیعت به حیات خود ادامه دهد.
در دوره های مختلف تحول تاریخ جامعه انسانی در نتیجه رشد و توسعه تکنولوزی، افزایش جمعیت، توسعه فکری و معنوی انسان و ظهور نظام های معنایی و اعتقادی، تحول ساختار خانواده، پیدایش شکل های پیچیده تر اجتماع انسانی بصورت روستا و شهر و تحولات دیگر، انسان ناگزیر از ابداع الگوهای متفاوت و تازه تر خانه شده است. در هر دوره تاریخی مقهوم و فرم خانه متناسب با شرایطی که انسان در آن قرار داشته، تغییر کرده است. این تحول را می توان از روی نمونه ها و بقایای موجود خانه های اقوام نخستین تا اقوام امروزی مشاهده کرد.
اقوام شکارگر و گردآور خوراک ، که تنها از راه خوشه چینی و شکار ارتزاق می کردند، در دو میلیون سال پیش در دوره پالئولتیک به مدت یک میلیون سال یعنی تا ابداع کشاورزی و شروع دوره نئولتیک در جنگل ها و دشت ها زندگی می کردند. همچنان تعدادی از گروه های شکارگر و خوشه چین در غرب استرالیا در «دشت بزرگ ویکتوریا» و در «جزایر آندمان» در اقیانوس هند، جنگل های آمازون، در دشت بزرگ کالاهاری در جنوب آفریقا و جنگل های بارانی مالزی، در سیبری و آلاسگا ساکن هستند. این اقوام بسته به شرایط زیست محیطی و اب و هوایی در غارها، خانه های چوبی، چادرها، چاله های بزرگ در دل زمین و خانه های ساخته شده از علف، و خانه های ساخته شده از برف و یخ (اسکیموها در آسلاسکا و سیبری) زندگی می کنند. اصل کلی برای این اقوام «پذیرش طبیعت» به مثابه شیوه زندگی و عدم یا حداقل تغییر و دستکاری در آن است. علی رغم این امر، خانه برای آنها چیزی متفاوت از لانه حیوانات است. نه تنها از آن جهت که خانه سازی انسان جنبه غریزی ندارد و محصول اراده و آگاهی اوست، بلکه از این حیث که انسان خانه را علاوه بر جنبه های مادی و نیاز به ادامه حیات، بلکه «جنبه نمادی» هم برای او دارد.
باستان شناسان در سال های اخیر موفق به کشف دهکده ای در آناتولی ترکیه شده اند که متعلق به عصر برنز و دوره نئولتیک یعنی 7500 سال قبل از میلاد مسیح است. برخی باستان شناسان معتقدند دهکده «چاتال هویوک» نخستین محل اقمتگاهی انسان است. خوشبختانه یک نمونه از خانه های چاتال هویوک در حفاری ها شناسایی شده است. این خانه که در ورودی آن بر روی سقف قرار دارد، دارای نقاشی ها و تزئیاتی است که روان شناسان و محققان تاریخ هنر درباره آنها بررسی می کنند.

این شاهد تاریخی نشان می دهد که انسان از همان ابتدای تاریخ، خانه را تنها برای تامین نیازهای زیستی و پناهگاهی نمی خواست و متناسب رشد اندیشه و احساسش و به تعبیر دقیق متناسب نوع فرهنگ و تمدنی که خلق می کرد، درصدد ساختن خانه درخور خویش بوده است. آنچه خانه را جالب می سازد همین آمیختن آن با کلیت فرهنگ و تمدن است. این است که خانه انسان را از «لانه» حیوانات متمایز می کند و «معماری» به مثابه نوعی «هنر» و در عین حال «علم» تلاش سازمان یافته انسان برای خانه سازی و متمایز کردن خانه خود از لانه است. اگر از این زوایه تاریخی و انسان شناسانه تاریخ خانه سازی و معماری را دنبال کنیم، در می یابیم خانه در مراحل مختلف تاریخی متناسب با نوع خانواده و ساختارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و محیطی اشکال گوناگون داشته است.
در عین حال، مسکن با طبیعت و زیست محیط انسان نیز پیوندی نزدیک دارد. خانه از هر نوعی باشد لاجرم در طبیعت و بر روی طبیعت و با استفاده از مواد بدست آمده از طبیعت ساخته می شود. و نمی تواند بدون سازگاری با طبیعت به حیات خود ادامه دهد. خانه ای پایدار است که که بتواند با طبعیت زیست محیط خود سازگار تر باشد. بنابراین مسکن نه تنها رنگ تاریخ بلکه رنگ جغرافیا نیز دارد. اما در اینجا نیز انسان به دستکاری طبیعت می پردازد و بر آن مسلط می شود تا بتواند خانه ای بسازد که با اعتقادات، زیباشناسی و جخان شناسی و کلیت فرهنگ او سازگار باشد نه صرفا با مقتضیات طبیعت. تنوع الگوهای مسکن و معماری از خانه های برفی اسکیموها، الاچیق عشایر، خانه های گلی و گنبدی کویر، تا برج های سر به فلک کشیده منهتن نیویورک و تهران تمام حاصل تعامل طبیعت، تاریخ، جغرافیا، فلسفه، دین و هنر و زیباشناسی های متعدد انسان هایی است که در یک بستر تاریخی طولانی آنها را ابداع و خلق کرده اند.از اینرو، خانه را باید بیش از هر چیز «برساخته» یا «سازه ای اجتماعی و فرهنگی» دانست نه صرفا سازه ای از مواد و مصالح چوب، سنگ. از اینروست که فرهنگ های مختلف الگوهای فرهنگی متفاوتی از مفهوم و فرم خانه و مسکن ایجاد کرده اند.
تا اینجا باید تا حدودی مفهوم خانه، کارکردها و الگوهای آن از لحاظ نظری روشن شده باشد. من در اینجا می خواهم به نحو تفسیری و نشانه شناسانه و نه کارکردگرایانه به نسبت خانه و فرهنگ را توضیح دهم. از این منظر شاید بتوان گفت مهمترین وجه فرهنگی خانه و مکان نقش و تاثیر آن در تثبیت و شکل دادن هویت فردی و جمعی ماست. خانه انسان نقطه اتصال و تثبیت شدن ما در روی کره خاکی و بلکه کلیت عالم و هستی است. از اینرو اهمیت معنایی خانه در وجه اول در ایجاد «حس تثبیت» و «ثبات بخشی در کره خاکی و جهان است.» تلاش افراد برای صاحبخانه شدن و رهایی از خانه استیجاری بیش از هر چیز ناشی از احساس نیاز معنوی به پیدا کردن نقطه ای برای اتکا در روی خاک و جهان هستی، و برای نجات از معلق بودن و سرگشتگی پنهان است. خانه ما را متعلق به زمین می کند یا بهتر است بگوییم زمین را به ما متعلق می سازد.
این حس تعلق داشتن به جا و مکان اگرچه ظاهری فردی دارد اما گروه ها و اقوام نیز تنها و تنها از راه تثبیت و تعلق یافتن به جا و مکان مشخص است که می توانند هویت و قدرت خود را تثبیت کنند. تلاش قوم یهود برای بدست آوردن سرزمین و نجات از سرگشتگی تاریخی، آنها را به اشغال سرزمین فلسطین و سال ها جنگ طولانی با اعراب و مسلمانان کشاند. قوم کرد که بیش از سی میلیون جمعیت دارد اما بدلیل نداشتن «سرزمین مستقل» یا «مملکت کرد» همچنان در مبارزه ای سخت و تاریخی در ترکیه، سوریه، عراق، ایران و سراسر جهان پراکنده شده اند. و تمام ملت های جهان تا حدی از آنرو از «وطن» و سرزمین تا پای جان دفاع می کنند که می دانند از دست دادن سرزمین تنها به معنای از دست دادن خاک نیست، بلکه زیر پای هویت اجتماعی انسان با از دست رفتن سرزمین خالی می شود. ما ممکن است بدون سقف و تنها در زیر آسمان ابی بتوانیم زندگی کنیم، اما زیر پای مان نمی توان متزلزل باشد! هیچ چیز هراسناک تر از احساس متزلزل بودن زیر پای انسان نیست. انسان به محلی برای اتکا نیازمند است بیش از آنکه سقفی برای سایه بان بخواهد.
داشتن سرزمین و خانه ای از آن خود، نه تنها به معنای تثبیت و رهایی از سرگشتگی است، بلکه به معنای دستیابی به «حریم خصوصی» است. حریم جایی است که انسان می توان ارامش داشته و آنگونه ای که خود و فردیت او ایجاب می کند زندگی و رفتار نماید. حریم جایی است که حرمت انسان در آن پاس داشته می شود. از اینرست که تجاوز به حریم فرد، تجاوز به تمامیت هویت و حیثیت اوست. خانه «حریم فرهنگی» است که ما را از دیگری جدا می کند و در عین حال زندگی و همزیستی ما با دیگران را ممکن می سازد.
مفهوم حریم و فردیت، مفاهیم فرهنگی هستند که از فرهنگی به فرهنگ دیگر تفاوت می کند. در جوامعی که فردگرایی در آن رشد یافته تر است و ارزش های فردگرایانه در آن غلبه دارد، مقوله حریم خصوصی هم در معنای مکانی و هم در معنای اجتماعی آن یکی از مفاهیم کلیدی حیات اجتماعی است. در اینگونه فرهنگ ها معماری خانه ها بگونه ای است که هر یک از اعضای خانه بتوانند در درون خانه «حریم خصوصی» خود را داشته باشند. از اینرو در خانه های بریتانیا، مهمترین مسئله مساحت یا فرم خانه نیست بلکه شیوه توزیع فضا و تقسیم بندی آن است. اینکه خانه اگر هر قدر کوچک باشد باز هر کس فضای خاص و مستقل خودش را داشته باشد. بالعکس، در جوامع و فرهنگ هایی که ارزش های اجتماع گرایانه غلبه دارد، مفهوم حریم خصوصی متفاوت است و کارکرد فرهنگی خانه بیش از هر چیز حفظ و صیانت از ارزش های جمعی است. در فرهنگ ایرانی، خانه محلی برای تجلی بخشیدن به ارزش های سنتی دینی و حفظ خانواده است. از اینرو مفاهیم خانه و خانواده آهنگ زبان شناسانه مشترک و معانی نزدیک بهم دارند. در فرهنگ سنتی ایرانی خانه باید حریم اندرونی و بیرونی داشته باشد تابیگانه چشمش به ناموس خانه نیفتد. اما در این فرهنگ مرزی میان محرمان ساکن خانه وجود ندارد. از اینرو، فرزندان خانه هر کدام اتاق خصوصی خود را ندارند. وضعیت امروز خانه های ایرانی که فرزندان و والدین اتاق مخصوص دارند، متاثر از تحولات مدرن است و ریشه سنتی ندارد.
همچنین پیوند خانه، مکان و سرزمین با هویت و هستی اجتماعی انسان، به این مفاهیم ابعاد سیاسی گسترده می دهد و با قدرت در سطوح خرد و کلان آن لاجرم در می آمیزد. اینکه هر کس تلاش می کند تا خانه بسازد در خورد پیل، بدان روست که می خواهد نمایشی از قدرت از خود به دیگران ارائه کند. آسایش و امنیت و فراخی خانه و حتی زیبایی آن در پرتو مفهوم قدرت دسخوش تغییر اساسی می شود. ما می توانیم خانه ای بزرگ در شهری کوچک یا حتی کاخی در شهرکی کوچک داشته باشیم که امکانات زیست آن ایده ال باشد. اما آپارتمانی کوچک در شمال تهران را به آن کاخ در شهر کوچک را ترجیح می دهیم. زیرا زندگی در خیابان جوردن، میرداماد، الهیه و .. مناطق اعیان نشین بار معنایی قدرتمندی دارد که زیستن در خانه های بزرگ در جنوب شهر یا شهرهای دیگر ندارد.
در سطح ملی نیز مفهوم سرزمین که «خانه ملی» ملت است بشدت با مفهوم قدرت گره خورده است. این موضوع چنان واضح است که توضیح بیشتر نمی طلبد. اما بگذارید یکی از مشاهداتم را بگویم. در «موزه قدیم تیت» در لندن نمایشگاه بزرگی از نقاشی های تاریخ بریتانیا از قرون 16 و 17 وجود دارد. من بارها این موزه را دیده ام. در این تصاویر و نقاشی ها، چگونگیِ به تصویر کشیدن امپراطوری بریتانیا بسیار جالب توجه است. مثلاً یکی از نقاشیها، تصویری از سنت پل، کلیسای بزرگ شهر لندن را در کنار یکی از رودهای شهر شهر بهشتی و زیبای ونیز نشان می‌دهد. می دانیم لندن و ونیز هزاران کیلومتر با هم فاصله دارند.در این نقاشی پیوندی خیالی بین ونیز و لندن ایجاد گشته و این به دلیل اهمیت ونیز بعنوان بزرگترین و مهمترین مرکز تجاری جهان در آن زمان بوده است. از این دست ادغام‌ها باز هم به چشم می‌خورد. مفهومی که از مکان و پیوندهای ایجاد شده در این نقاشیها دیده می‌شود تصوری از سرزمین امپراطوری بزرگ بریتانیا ایجاد می‌کند. همه ملت ها روزگاری – شاید هنوز هم – ارزوی جهانشگایی داشته اند و برخی نیز مانند بریتانیا (دوره ویکتوریا) و ایران (عصر هخامنشی) روزگاری بر بخش بزرگی از عالم حکم رانداه اند.
وجه فرهنگی بارز دیگر خانه و مسکن آدمی، جنبه های زیبایی شناسانه خانه و معماری است. هر خانه موزه ای از نمادها و نشانه های تاریخی و فرهنگی است که نه تنها میراث تبار و خاندان مشخص بلکه میراث قوم و ملت مشخص است. خانه نه تنها محلی برای حفاظت از بدن های آدمی بلکه موزه حفاظت از نام ها و نشان هایی است که بدون آنها خانه انسانی چیزی جز لانه حیوان نخواهد بود. خانه ما محل نگهداری حافظه خانوادگی، قومی، ملی و انسانی ماست. شاید دقیق تر این باشد که بگوییم خانه همان حافظه فرهنگی ماست که خاطرات ما در آن شکل می گیرد و تداوم می یابد. عناصر زیبایی شناختی معماری خانه ها میراث تاریخی قوم وملتی است که ما به آن تعلق داریم. و اشیاء درون خاه از فرش ها، گلیم ها، ظروف، گچ بری ها، درها، منبت کاری ها، پنجره ها و اشکال هندسی شکل خانه همه و همه هستی ما را حمل می کنند و به وجود و هویت ما عینیت می بخشند. برای همین خانه پاسدار هویت فرهنگی، اجتماعی و طبقاتی ماست. هر کس به فراخور وجود و هستی فرهنگی و توان اجتماعی و اقتصادی خویش خانه ای را می سازد. پس خانه با کلیت وجود ما مرتبط است نه صرفا پاسخگوی نیاز مادی و بقا ما باشد.
مدرنیته و تحول فرهنگ خانه

انسان تا ظهور «دوره مدرن» که پیشرفت های شگرف علم پزشکی و بهداشت رخ نداده بود، مشکلی از نظر جان پناه نداشت زیرا طبیعت با کشتار انسان ها از راه بیماری های فراگیر، و حوادث طبیعی (سیل، زلزله، طوفان، آتشفشان، خشکسالی و ..) جمعیت انسانی را با توانایی های بالفعل خود مطابقت و سازگار می کرد. اما پیشرفت های علم و تکنولوزی مدرن موجب افزایش جمعیت انسانی گردید و روش های سنتی دیگر کفایت نیاز انسان به مسکن و خانه را تامین نمی کرد. گسترش شهرها و شهرنشینی که در نتیجه انقلاب صنعتی و تحولات بعد از آن رخداده بود، هر روز سرعت بیشتری پیدا کرد و فرایند شهرنشینی مدرن، الگوی اجتماعی متفاوتی از نظر مسکن و خانه سازی پیش روی «انسان مدرن» و «انسان معاصر» نهاد. اما تحولات مدرنیته و تاثیرات آن بر الگوی سکونت آدمی تنها محدود به بعد کمی افزایش جمعیت و در نتیجه افزایش خانه ها و سکونتگاه ها آدمی نبود، بلکه مهمتر از آن مدرنیته و فرایندهایش کیفیت خانه و مسکن انسان مدرن و معاصر را شدیدا متاثر ساخت.

شناخت تاثیرات مدرنیته و فرایندهایش بر الگوهای سکونت و فرهنگ خانه در تمام جوامع بخصوص کشورهای در حال توسعه بسیار پیچیده و دشوار شده است زیرا در نتیجه تحولات مدرن و گسترده فرایندهای ارتباطی بین ملت ها و ادغام و اشاعه فرهنگ ها در یکدیگر، دیگر فرهنگ آن کلیت منسجم و یکپارچه ای نیست که انسان شناسان در قبایل و اقوام کوچک سنتی مشاهده و مطالعه می کردند. فرهنگ ها به «دیگ درهم جوش» یا موجودیت های «چل تکه» یا «سوپر مارکت های» بزرگ تبدیل شده اند که از هر چیز و از هر جایی در آنها تکه ای و نمونه ای هست. در این شرایط باید نسبت بین خانه و فرهنگ را گونه ای دیگر دید. اکنون در بسیاری مواقع آن تناسب تاریخی و سنتی بین فرهنگ و خانه از میان رفته است. همچنانکه به نحو آشکار می بینیم خانواده های مسلمان ایرانی بی توجه به باورهای شرعی، آشپزخانه باز را می پذیرند و دیگر اندرونی و بیرونی در خانه ها نیست، و بسختی می توان با تحلیل نشانه شناسانه جهت گیری مذهبی افراد را از روی خانه های شان شناخت. همچنین با رشد فردگرایی، در ایران و جوامع جمع گرا دیگر نیز مفهوم حریم خصوصی تغییر کرده و فرزندان نیز در درون خانه اتاق مخصوص دارند. نمادها و نشانه های درون خانه نیز دیگر کمتر بیانگر روح فرهنگ سنتی است. این امور به معنای قطع ارتباط بین فرهنگ و مسکن نیست بلکه این نسبت از نوع و گونه ای دیگری است همان طور که فرهنگ معاصر خود از جنس و گونه ای دیگر است.

تحول مدرن شدن در کشورهای غربی (اروپا و آمریکای شمالی) که خاستگاه مدرینته بوده اند، نوعی تحول طبیعی تاریخی دیده می شود زیرا مجموعه نظام اجتماعی و فرهنگ غرب به نحو نسبتا هماهنگ و همسو بایکدیگر تغییر کرده اند و تعارض های سنت و مدرنیته و بحران های ناشی از مقاومت در برابر مدرن شدن یا تاخر فرهنگی و بحران هویت فرهنگی مواجه نکرده است. اما در کشورهای غیر غربی مانند ایران که از تاریخ و سنت طولانی برخوردارند تحولات مدرنیته در عین ایجاد تغییرات گسترده در سبک زندگی مردم موجب تعارضات گسترده با سنت نیز شده است. این تحولات و تعارضات را در تمام سطوح و وجوه زندگی و جامعه ایران و تمام جوامع غیر غربی که در معرض تحولات مدرنیته بوده اند می توان مشاهده کرد و در امور عینی تر مانند مسکن این وضوح بیشتر نمایان است. با توجه به این توضیحات اکنون ما نیازمند بررسی چگونگی تاثیرات مدرنیته و فرایندهایش - یعنی عقلانی شدن، عرفی شدن، بروکراتیک شدن، دموکراتیک شدن، صنعتی شدن، شهری و شهرنشین شدن، تخصصی و تفکیک پذیر شدن، و تحولات مدرنیته متاخر یا معاصر (یا به تعبیری دیگر «پست مدرنیته») مانند رسانه ای شدن، دیجیتال شدن، زنانه شدن، فردی شدن (فردگرایی)، عامه یا مردم پسند شدن و بصری شدن – بر خانه هستیم. در ادامه من تاثیر این فرایندها را به تفکیک توضیح شرح می دهم. بحث را با فرایند «امروزی شدن» آغاز می کنم زیرا امروزی شدن به تعبیر همان مدرن شدن و نهدینه شدن مدرنیته است.

امروزی شدن خانه: مدرنیته به اشکال مختلف از فرم، کارکردها و درون خانه سنت زدایی می کند. این فرایند سنت زدایی را می توان امروزی شدن خانه نامید. مراد از امروزی شدن بریدن خانه از گذشته و تاریخ از یک سو، و هماهنگ شدن با شرایط زمان حال از سوی دیگر است. استفاده از مصالح و تکنولوزی امروزی در ساختمان خانه خانه در جامعه پیشامدرن دارای هویت تاریخی است و همواره با خود نوعی تاریخ و گذشته را حمل می کند. خانه ها مانند افراد دارای شناسنامه و اصل و نسب هستند و این هویت و تبار به خانه منزلت و اعتبار می دهد. در جامعه پیشامدرن خانه کمتر جنبه موقتی دارد و خانواده اغلب تمام طول عمر خود هرگز جابجا نمی شود و بعد از آن نیز خانه به فرزندان و نوادگان انتقال می یابد. از این طریق خانه پایگاه نسبتا ثابتی است که ممکن است چندین نسل در آن زندگی کنند. استمرار چندین نسل در یک خانه، خانه را به منزله حافظه عینی و مادی تبار و خاندان می سازد. از اینرو حراست از خانه، به معنای حراست از میراث خانوادگی است.

عقلانی شدن خانه: به همین دلیل «معماریِ مدرن» که ابتدا در دهه ها نخست قرن بیست ظاهر شد، و بعد توسعه یافت الگوی تازه ای از خانه متناسب با کارکردهای جدید آن بوجود آورد. اولین موج «معماری مدرن» چند ویژگی داشت:

1- کوچک بودن
2- ساده بودن
3- حداکثر استفاده از فضا
4- فاقد نشانه و رنگ
5- برمبنای تقسیم کار فضایی.

همان طور که «خانواده هسته ای» کوچک تر و محدودتر و ساده تراز «خانواده گسترده» بود، «خانه مدرن» هم کوچک تر، ساده تر و بدون رنگ و لعاب تر بود.

شهری شدن خانه: اکنون هویت ‌یابی و جامعه پذیری فرزندان به بیرون از خانه‌ها – مدرسه، خیابان، سینما، تلویزیون، اینترنت، پارک ها، کافی شاپ ها، کتابخانه ها، ورزشگا ها و استادیوم ها، شهربازی ها، و ...- منتقل گردیده و تلقیِ کاملاً متفاوتی از جایگاه و نقش خانه نسبت به سابق بوجود آمده است. به عبارتی، خانه بعنوان جزء کوچکی از شهر و یا خانه در ارتباط با شهر نه در ارتباط با خودمان معنا پیدا می کند. نوعی یک ‌دست سازی خانه‌ها براساس ویژگیهای شهری شکل گرفته است. و این شهر است که بیشتر تعیین کننده هویت خانه است نه صاحبان آن. خانه‌هایی بوده که به هر سه حافظه ملی، فردی، تاریخی ربط داشته اما در دنیای مدرن دیگر چندان اینگونه نیست.
با توسعه شهرنشینی خانه نیز بسیاری از کارکردهای سنتی اش مانند خانه به مثابه محل غذا خوردن، محل تفریح و آسایش، محل ملاقات و میهمانی، محل جشن ها و برگزاری آیین ها و محل کار و البته تولید ، همه چیز بجز محل خواب را به فضاهای شهری متقل کرده است. اکنون دیگر شعار «شهر ما خانه ما» بیش از انکه خانه «استعاره ای» برای شهر باشد، بیانگر و توصیف «واقعیت» است. امروزه بخش عمده‌ای از اوقات زندگی در شهر و فضاها و مکانهای گوناگون شهری سپری می‌گردد. متعاقباً اوقات مختص به درون منزل بسیار کمتر شده است. زمانی خانه به عنوان جایی که خاطرات و تجربیات کودکی در آن شکل می‌گرفت حائز اهمیت بود. اما در عصر حاضر خاطرات ما دیگر مختص به محیط خانه نیست.
عرفی شدن خانه: مدرنیته آنگونه که در غرب و اروپا تجربه شده و در دیگر کشورها بسط یافته است، اغلب با عرفی یا سکولار شدن فرهنگ همراه بوده است. با گسترش مدرنیته روح متافیزیکی و قدسی که حاکم بر ابعاد مختلف فرهنگ بود بتدریج جای خود را به ارزش های عرفی و دنیوی داد. خانه و مسکن سنتی در جوامع پیشا مدرن به صورت های مختلف حامل ارزش های دینی و باورهای اسطوره ای و متافیزیکی بود. اما در شرایط مدرن دیگر خانه از نمادهای و نشانه های متافیزیکی خالی می شود. ساخت و ساز خانه تحت قواعد عقلانی که معماری و دانش مدرن همچنین شرایط فضاهای شهری و شهرنشینی تعیین و ایجاب می کند صورت می گیرد. برای مثال، در معماری ایرانی، گنبد نمادی از آسمان و ملکوت بود و به خانه صورتی از معماری مسجد و اماکن مذهبی و زیارتگاهی می داد. همچنین رنگ فیروزه ای، رو به قبله ساخت، بکابردن نمادهای دینی مانند نصب کاشی های مزین به ایات قرانی و ادعیه دینی و نمادهای دینی دیگر. این مجموعه به خانه روح اسلامی و دینی می بخشید. اما با گسترش معماری مدرن و توسعه مدرنیته، خانه های گنبدی، کاربرد رنگ فیروزه ای و کاشی های مزین به ایات قرآن و دیگر نمادها و نشانه های مذهبی تنها محدود به مساجد، حسینیه ها و بقاء متبرکه شد.
درفضای پست مدرن کنونی تغییرات دیگری رخ داده و در حال وقوع است. اگرچه معماری پست مدرن به نوعی در تلاش برای استفاده مجدد از فرم، طرح، رنگ ها و الگوهای سنتی و تلفیق آن با تکنولوزی و مواد و دانش مدرن امروزی است اما تحولات مقوله خانه بیش از تحول فرم و معماری ساختمان ها در دوره پست مدرن کنونی است. من در ادامه برخی از این تحولات را بصورت کوتاه توضیح می دهم.
جهان/محلی شدن خانه: نمی توان بدون در نظر گرفتن فرایندهای جهانی شدن به درکی واقعبیانه از زندگی اجتماعی انسان معاصر بدست آورد. گسترش فرایند های جهانی شدن فشردگی و درهم تنیدگی زمانی و مکانی، بتدریج اهمیت مکان را هر روز می کاهد و به «فضا» -فضای مجازی ساخته شبکه های اینترنتی و تکنولوزی های دیجیتالی و ارتباطی - اهمیت بیشتر می دهد. حتی اهمیت سرزمین، وطن و زادگاه نیز با چالش مواجه شده است. «شهروند جهانی» امروز در جایی بدنیا می اید، در جای دیگر تحصیل می کند، و در سرزمین های مختلف به کار می پردازد. جهان سیال امروز می رود نوعی کوچ زیستی جهانی نوین را همگانی و ابداع کند. در این شرایط مفهوم خانه، خانه پدری، سرزمین ابا و اجدادی، و وطن و خانه خصوصی دیگر آن حس و حال سنت را تداعی می کنند.
از طرف دیگر، گسترش الگوهای معماری و خانه سازی که عمدتا ابتدا در کشورهای غربی و متناسب ارزش های آنها ظاهر می شود و سپس به دیگر کشورها گسترش می یابد، نوعی «همگن سازی» فرهنگ خانه را بوجود آورده است. تشخیص شباهت های بین نیویورک، توکیو و تهران از نظر ساختمان ها و فضاهای شهری کاری است که چشم غیر مسلح هر شهروند و توریستی می تواند آن را انجام دهد. آپارتمان ها و برج های سر بفلک کشیده و بناهای مکعبی و مستطیلی با مصالح سنگ، شیشه، سیمان و اهن.
اما در عین حال نباید و نمی توان از گسترش سبک های محلی معماری و خانه سازی در سطح جهانی غافل بود. از سویی دولت های غیر غربی، به منظور جلوگیری از غربی شدن – که گاه آمریکایی شدن هم می گویند –در تلاش اند تا به احیا و گسترش ارزش های معماری سنتی و محلی خود بپردازند. و از سوی دیگر گسترش مهاجرت مردم بسوی کشورهای غربی، باعث رواج هر چه بیشتر فرهنگ و سنت های حاشیه ای در مرکز شود. شاید افزایش تعداد مساجد در شهرهای آمریکا و اروپا یکی از نشانه های بارز حضور معماری اسلامی در غرب باشد.
اما شکل گیری محلات و اجتماعات مهاجر در شهرهای بزرگ آمریکا و اروپا بیش از گسترش سبک های معماری، توانسته است «خانه» در معنای چینی، ژاپنی، آفریقایی و شرقی و بطور کلی غیر غربی آن را به این کشورها وارد کند. فروشگاه ها، کلاب ها ورستوران های چینی و ژاپنی و هندی با نمادهای فرهنگ ملی و سنتی شان در لندن، بیش از بناهای تاریخی عصر ویکتوریا توجه توریست هایی که از لندن دیدن می کنند بخود جلب می کند. این نکته را می توان درباره مام شهرهای بزرگ غرب مشاهده کرد.
فردی شدن خانه: فردگرایی یکی از شاخص های مهم رشد مدرنیته بوده است. مراد از فردگرایی اهمیت یافتن و ترجیح خواسته های فردی در برابر خواسته ها، ارزش ها و ساختارهای کلی جمعی تاریخی است. فردگرایی جنبه های سیاسی، اجتماعی و اخلاقی دارد. رشد فردیت در عرصه های مختلف می تواند تاثیرگذار باشد. خانه یکی از این عرصه ها است. میل به داشتن خانه شخصی مستقل و جدایی گزینی از خانواده و خانه پدری، تخصیص یافتن فضای خصوصی به هر یک از افراد خانه (اتاق فرزندان، اتاق خواب والدین)، اهمیت یافتن کارکرد حریم خصوصی، تنوع یافتن یافتن سبک های دکوراسیون و آرایش منزل، و محدود شدن روابط همسایگی همگی بخشی از فرایند فردی شدن خانه است. من در گزارش مردمنگارانه خانه روستایی پدری ام نمونه و شاهدی از خانه فردی ناشده ارائه می کنم. در آنجا به نحو ملموس تری می توان با مشاهده خانه پیشامدرن تاثیرات مدرنیته و فردی شدن را دید. ادر کشورهایی مانند بریتانیا که مدرنیته رشد یافته است نیز می توان مصداق بارز فردی شدن خانه را مشاهده کرد. مارتین با استناد به زندگینامه ها، تحقیقات و تجارب شخصی خود - که در یک فرهنگ و خانواده کارگر انگلیسی تربیت شده است- نشان می دهد فرهنگ طبقه کارگر بریتانیا تا دهه شصت آزادی های فرد را محدود و بجای تأکید بر خودانگیختگی و خودشکوفایی بر کنترل و نظم تاکید می کرده است. او با تحلیل «الگوی خانه سنتی انگلیسی» طبقه کارگر نشان می دهد تا چه میزان فرهنگ سنتی انگلیسی سرکوبگرانه و محدود کننده ی فردیت افراد بوده است. کودکان با ارزش های پدرسالارانه تربیت می شدند و فرهنگ مردسالارانه بر تمامی زندگی سایه تیره اش را افکنده بود. اما ریموند فیرث و همکارانش در 1969 نشان دادند آنچه لوییس و مود به منزله خانه طبقه متوسط در بریتانیا توصیف کرده بودند در شرف تغییر اساسی است. لوییس و مود خانه سنتی بریتانیایی را اینگونه توصیف کرده اند: «خانه طبقه متوسط را خانه ای که کم و بیش منتظم، مبتنی بر سلسله مراتب نظم و حتی آیین و مناسک» توصیف کرده بودند (Firth et al. 1969 ).

دمکراتیک شدن خانه: خانه مفهومی نابرابر در تلقی سنتی داشته است. مفهوم «خانه پدری» بیش از هر چیز بیانگر خصلت «پدرسالارنه» خانه در تلقی سنتی آن است. خانه مانند دیگر مقولات اجتماعی مذکر بوده است زیرا اساس خانه بر ایجاد آسایش و رفاه مرد و تحت مدیریت و اقتدار پدر استوار بود. خانه در مالکیت پدر بود و زن و فرزندان نیز مانند خانه بخشی از دارایی های او بشمار می رفت. تجاوز به ساکنان خانه نه تنها تجاوز به شرف و ناموس مرد بلکه تجاوز به اموال و دارایی های او بود. زن در نظام تقسیم کار سنتی نقش کد بانوی خانه را داشت. از اینرو همسر ایدهال مرد سنتی «زن خانه دار» است که بتواند «کارهای خانه» را بدرستی انجام دهد.
بعلاوه، یکی از کارکردهای خانه حفاظت از زنان بوده است، نقشی که لباس و پوشش نیز به نحو دیگری آن را انجام می دهد. یکی از نزاع های اصلی سنت گرایان در زمینه جنسیت و تبعیض جنسیتی، این است که سنت گرایان در الگوی ایده ال خود زن و وظایف او را در مادر شدن، تربیت کودک، گرم نگهداشتن محیط خانه، کدبانوگری و خانه داری می بینند، و در مقابل منتقدان فمنیست و نو گرا در تلاش اند تا زن را از«چاردیواری خانه» به «محیط جامعه» بکشانند و فرصت های بیشتری برای او در جامعه و بیرون از خانه فراهم سازند. از این دیدگاه می توان گفت کارکرد جنسیتی خانه ایجاد حریم برای زنان است.
همان طور که گفتیم کارکرد پنهان سازی خانه بسیار کاهش یافته است. این تاثیر رسانه ها در تقلیل کارکرد حریم سازی خانه را می توان تا حدودی در بستر فرایند کلی تر رشد فردیت و بازتر شدن قلمرو حریم خصوصی و تغییر جنسیت خانه دانست. همان طور که تلقی از لباس تغییر کرده است و لباس دیگر برای پوشاندن بدن و پنهان کردن بعد فیزیکی انسان از روابط اجتماعی او نیست بلکه بالعکس پوشش رسانه ای است برای تسریع و تسهیل ارتباط با دیگری است، مسکن و خانه نیز دیگر کمتر نقش ایجاد فاصله بین خود و غیر خودی را در فرهنگ معاصر ایفا می کند. انسان معاصر بیشتر میل به افشای خود، بیان خود، و خود را در معرض دیگران نهادن دارد. گویی دیگر چیزهای زیادی برای پنهان داشتن نمانده است که نیازی به دیوارهای بلند خانه باشد. آنچه خانه و دیوارهایش را اهمیت می بخشد حفاظت از اموال و دارایی های مادی درون خانه است که از دسترس سارقان امان بماند نه روابط اجتماعی و معنوی ساکنان خانه.
بعلاوه، با افزایش آگاهی های جنسیتی و رشد جنبش زنان و افزایش فرصت های شغلی و اجتماعی زنان و حضور بیشتر آنها در جامعه و بیرون از خانه و با تغییر و کاهش کارکردهای خانواده، خانه نیز دیگر کمتر کارکرد جنسیتی سنتی خود را ایفا می کند. این تغییر جنسیت نه تنها می تواند در نحوه دکوراسیون، تزئنات و متعلقات خانه و همچنین مولفه های معماری آن تاثیر بگذارد بلکه تعیین کننده نوع روابط درون خانه نیز می تواند باشد. برداشته شدن دیوارهای آشپزخانه، قابل رویت بودن اتاق ها، بر داشته شدن اندرونی و بیرونی، تخصیص یافتن اتاق شخصی به دختران و پسران به یک نسبت، افزایش پنجره ها و گشودگی به فضاهای بیرون برخی از این تغییرات است که به نحو گسترده ای در اغلب جوامع مدرن مشاهده می شود. در شرایط مدرن شده کنونی دیگر بجای «خانه پدری» مفهوم دموکراتیک تر «home family » یا «خانه خانودگی» بکار می رود.
رسانه ای شدن خانه: جان تامپسون در کتاب «ایدئولوزی و فرهنگ مدرن» رسانه ای شدن را مهمترین فرایند تحول فرهنگ معاصر می داند. بدون تردید رسانه ها از راه بازنمایی و توسعه و تسهیل ارتباطات و تسریع گردش اطلاعات نقش و تاثثیر مهمی ذر فرهنگ معاصر ایفا می کنند. تاکنون درباره تاثیر رسانه بر مسکن و بخصوص خانه مطلبی ندیده ام. از اینرو بررسی های تجربی در این زمینه اندک است. در اینجا برخی از ابعاد رسانه ای شدن مسکن را توضیح می دهم.

مهمترین تاثیر تکنولوزی های ارتباطی و رسانه ای در زمینه خانه، تقلیل دادن یکی از مهمترین کارکردهای خانه یعنی حریم سازی خانه است. یکی از مهمترین کارکردهای خانه همان طور که اشاره کردیم ایجاد «حریم خصوصی» بود. دیوارهای خانه، «ما» را از «دیگری» و «غریبه ها» جدا می کند و مانع از ورود دیگری به حریم ما می شود. ما به کمک خانه و دیوارهایش، از «چشم دیگران» و جامعه پوشیده و پنهان می مانیم. دیگران نمی وانند به درون خانه ما سرک بکشند مگر آنکه ما بخواهیم. خانه در و قفل دارد تا بتوان رفت و آمد به آن را کنترل کرد. خانه قلعه فرهنگی است که نه تنها اموال ما را از دسترس دیگران در امان نگه می دارد بلکه چون لباس پوششی بر رفتارهای ماست. اما این تلقی از خانه بو سیله رسانه ها بخصوص تلویزیون در حال دگرگونی است. فیلم ها و سریال ها بخصوص سریال های خانوادگی(soap)دائم لحظه به لحظه وقایعی که پشت صحنه زندگی روزمره شهروندان می گذرد را به نمایش می گذارند. در کشورهای اسلامی بخصوص در ایران این پدیده به دلیل کنترل دولت و جلوگیری از پخش برخی جنبه های خاص مربوط به مسائل جنسی و زناشویی و روابط بین دو جنس و همچنین تلاش برای بهره برداری آموزشی و ایدئولوزیک، کمتر وجود دارد. اما در کشورهای غربی تلویزیون از طریق نمایش درون خانه های مردم مخاطبان را بسوی خود جلب می کنند. سریال هایی مانند «ایسترندرز» «همسایه ها» و «دوستان» که اغلب شبکه های غربی آنها را سال هاست که پخش می کنند، برنامه هایی هستند که بر اساس نحو گذران زندگی روزمره واقعی مردم در پاب ها، کلاب ها و خانه ها ساخته شده اند.
پیش از ظهور رسانه های تصویری، رمان ها، مطبوعات و کتاب های زندگینامه و خود زندگینامه ها گزارش های دقیق و جذابی از نحو زندگی مردم و اسرار آنها نشان می دادند. رمان ها دقیقا آن بخش از زندگی خانوادگی و روابط اجتماعی درون خانه ها که از دیده ها پنهان است و در حیطه حریم خصوصی قرار می گیرد، افشا می کردند و می کنند. اعترافات ژان ژاک روسو که در پایان عمر بسیاری از رفتارهای نابهنجار و هنجارشکنانه اش را فاش می ساخت، در واقع آغازی بود در زمینه افشاگری روابطی که پشت دیوارهای خانه و «پشت درهای بسته» رخ می دهد. امروز کتاب ها –رمان ها، زندگینامه ها و.. – در کنار تلویزیون و سینما و اینترنت به افشا و نمایش اندرونی ها و درون خانه می پردازند. آیا در این شرایط، دیگر می توان گفت خانه حصاری برای حفظ و ایجاد حریم خصوصی است؟

تجاری شدن خانه: نکته ای که در تحول مفهوم خانه نقش بسیاری داشته است، غلبه ارزش های سرمایه دارانه در زمینه مسکن است. همان طور که در ابتدا اشاره کردیم خانه از دید اقتصادی نوعی «کالا»ست. این کالا مانند دیگر کالاها تابع قوانین عرضه و تقاضا و سازوکارهای بازار است. غلبه ارزش های کمی و سلطه پول در جامعه مدرن - به تعبیر جورج زیمیل – تمام ارکان فرهنگ مدرن را دگرگون کرده و می کند. خانه ها بیش از آنکه توسط ساکنان آنها ساخته و طراحی شوند، توسط بنگاه های اقتصادی «بساز و بفروش» یا سازمان های دولتی ساخته و عرضه می شوند. بنگاه های تولیدی واسطه ای نیز بر اساس معیار «سود» و ارزش مادی فعالیت می کنند. در این شرایط «ذائقه زیباشناختی» و «ارزش های فرهنگی» ساکنان خانه ها تا جایی ملاحظه می شود که موجب جذب «مشتری» بیشتر برای بنگاه ها شوند. اما در این زمینه نیز نباید مبالغ آمیز و بدبینانه سخن گفت. در هر حال، سازندگان و عرضه کنندگان خانه ها نیز اگرچه ملاحظات فردی مصرف کنندگان و مشتریان را چندان در نظر نمی گیرند اما در نهایت آنها نیز در چارچوب کلی فرهنگ معاصر و ارزش های آن فعالیت می کنند. حتی در سطح جزئی تر می توان نوعی تعامل فعال بین مشتریان و سازندگان خانه ها مشاهده کرد. بگونه ای که مشتریان با توجه به توانایی مالی که دارند می توانند تا حدودی در انتخاب فرم و معماری و بویژه تزئنات بنا مشارکت کنند.
بوروکراتیک شدن خانه: در دوره مدرن و معاصر سیاست ها و برنامه ریزی های کلان دولت و شهرداری ها در زمینه فضاهای شهری، خانه سازی و تولید انبوه، نقش موثری در چگونگی فرهنگ خانه معاصر داشته و دارد. اما در شرایط جامعه پیشا مدرن، دولت ها نقشی در زمینه خانه سازی نداشتند و خانه بیش از هر چیز مقوله و امری خصوصی تلقی می شد. امروزه خانه بخشی از فضای شهر است و لاجرم باید متناسب با ساختارهای محلی، محله ای و شهری و همچنین سیاست های کلان ملی ساخته شود. در این شرایط مردم تنها در زمینه «درون خانه ها» قادر به انتخاب سبک و سلیقه خاص خود هستند و ننمای بیرون» و ساختار خانه باید با ملاحظه قوانین شهری شکل گیرد. شاید درک اینکه چگونه خانه و خانه سازی به صورت یکی از اجزاء نظام بوروکراسی و برنامه ریزی دولت و سازمان های عمومی مثل شهرداری ها درآمده است نیاز به توضیح نداشته باشد زیرا همه این تجربه را دارند که برای احداث خانه جدید باید «مجوزهای» مختلفی از سازمان های گوناگون اخذ کنند و در فرایند اخذ مجوز باید استانداردها و ضوابط معنینی را رعایت نمایند. اما کمتر افراد متوجه این نکته می شوند که چگونه طی کردن فرایند بوروکراتیک اخذ مجوز و رعایت استانداردهای رسمی می تواند سبک خانه و حتی روابط درون خانه های آنها را تغییر دهد. در اینجا من گزارش مردمنگارانه ای که در زمینه «انقلاب مسکن» در بریتانیا نوشته بودم (فاضلی 1385) ارائه می کنم تا مثال روشنی از تاثیر و چگونگی نقش دولت در فرهنگ خانه نشان دهم.
در بمباران های جنگ جهانی دوم «هواپیماهای لووف» آلمانی نزدیک به نیم میلیون خانه را در بریتانیا خراب یا غیر قابل سکونت کردند. این امر منجر به بحران شدید مسکن در بریتانیا شد. البته در قبل از جنگ نیز بحران کمبود مسکن وجود داشت، اما جنگ آن را تشدید کرد. در پایان جنگ شصت درصد مردم در خانه اجاره ایی با شرایط بد زندگی می کردند. دولت برنامه ای برای ساخت پنج میلیون خانه در طی دهسال را طراحی کرد. شعار دولت «خانه برای همه» [19] بود. ظهور «خانه های عمومی» جدید که در نتیجه بحران مسکن در دوران پس از جنگ به وجود آمد، انقلاب بزرگی در سبک زندگی به وجود آورد. دولت به حمایت از ساختن خانه های استاندارد شده و تولید انبوه مسکن پرداخت و در دو دهه چهره شهرها شدیداً تغییر کرد. در دهه پنجاه فقط سه میلیون صاحبخانه در بریتانیا وجود داشت، اما در پایان دهه شصت این رقم به هشت میلیون رسید.

خانه در دهه پنجاه اهمیت زیادی یافت. صنعت دکوراسیون رشد کرد. دیوارها برداشته و بخاری های سنتی دور ریخته شد. مردم صاحبخانه شدن را جشن می گرفتند و همه در جستجوی معماری و سبک مدرن بودند. از اینرو مردم بیشترین درآمد خود را صرف خانه ها می کردند. با ورود سیل آسای خانه های یکدست، عصر خانه های پر نقش و نگار ویکتوریایی و «ادوارد»ی به پایان رسید. خانه های جدید تحول عظیمی در سبک زندگی مردم ایجاد کرد. در دهه پنجاه خانه ها با نوعی «نمای» تازه ظهور کردند که به «نمای معاصر» [20] شهرت داشت. رنگ های روشن و اشکال جدید هندسی در ساخت و ساز ها به کار رفت تا ملت دلمرده و جنگ زده را شادی و نشاط دهد. دیوارها فرو ریختند و اتاق های باز [21] همرا با چراغ ها و نور بیشتر جای سبک های سنتی را گرفتند. رنگ اهمیت اساسی در ساختمان ها پیدا کرد و کاغذ دیواری [22] با رنگ های شاد قرمز و آبی با طرح های نشاط آفرین و زندگی بخش مُد روز شد و مصرف آن برای نخستین بار در بریتانیا عمومیت یافت. زاویه و اشکال کج و کوله جذابیت زیادی داشت و مد روز بود. اتاق پذیرایی [23] که فقط برای مراسم ویژه کریسمس، عروسی ها، میهمانی ها و دید و بازدید های یکشنبه استفاده می شد، به پاره ای از فضای نشمین و استفاده دائمی تبدیل شد. در نتیجه خانواده ها عملاً از فضای مسکونی بیشتری برخوردار شدند. اتاق پذیرایی و آشپزخانه در هم ادغام شدند و دیگر آشپزخانه گوشه حیاط یا نقطه ای دور قرار نداشت. با ادغام شدن اتاق پذیرایی و اتاق نشیمن تمام اتاق ها دارای کارکرد ها مختلف شدند. سیستم مرکزی گرم کننده [24] نشانه طبقه متوسط بود و هنوز طبقه کارگر قادر به نصب آن در خانه های خود نبود. به راستی سیستم مرکزی گرم کننده چه شکوه و عظمتی به صاحبخانه های اشرافی می داد. گرمی اش تا عمق استخوان ها و روح آنها را گرم می کرد. این درکی بود که آن روزگار بریتانیایی ها از سیستم گرم کننده داشتند. حالا دیگر این حرف ها مضحک شده است چرا که تصور خانه بدون سیستم گرم کننده مثل خانه بدون سقف و ستون می ماند!

تا سال 1950 استفاده از حمام خانگی و توالت داخل خانه عمومیت نداشت. بر اساس یک سرشماری در سال 1950 نیمی از منازل حمام نداشتند و از حمام عمومی [25] و شستشو خانه [26] استفاده می کردند. در سال های دهه ی 1960 تعداد خانه های بدون حمام از 3.2 میلیون به 1.5 کاهش یافت. استحمام عموماً امری هفتگی بود، جز اشراف که گفته می شد هفته ای دو و حتی سه بار دوش می گیرند. مردم اشراف را به همین دلیل به طور طعنه آمیزی «طبقه مرغابی ها» هم می نامیدند. توالت ها در گوشه حیاط دورترین نقطه به محل نشمین ساخته می شد. تصور اینکه توالت در گوشه اتاق مسکونی باشد بسیار مضحک و دور از ذهن بود، درست همان طور که امروز کسی نمی تواند بپذیرد یا تصور کند توالت خانه اش در گوشه حیاط باشد. بسیاری از مردم وجود توالت داخل خانه را هم مغایر اصول بهداشتی می دانستند و هم شرم آور! مردم تصور می کردند اینکه توالت داخل خانه باشد مانع آسایش و آسودگی خاطر آنها موقع توالت رفتن می شود. اما این نیز مانند چیزهای دیگر چنان پذیرفته شد که گویی از ابتدای تاریخ خانه ها و توالت ها یکی بوده اند!
برای اینکه بتوانیم بستر و معنای تجربی «فرهنگ خانه» را دریابیم، یک روش ساده و مناسب مقایسه مسکن در چند جامعه یا چند دوره متفاوت تاریخی است. برای مثال، مقایسه خانه عشایری، خانه روستایی و خانه شهری یا مقایسه خانه در دوره قاجار و دوره حاضر. در کاشان مثل دیگر شهرهای تاریخی ایرانی تعدادی از خانه های بزرگ دوره قاجار مانند «خانه بروجردی ها» و «خانه طباطبایی ها ها» را باسازی کرده اند و امروز مکان های دیدنی توریست ها هستند. این خانه ها دارای مجموعه وسیعی از امکانات مانند حمام، اب انبار، اتاق های بهار خواب، زمستانه، بادگیر، آشپزخانه های متعدد بزرگ، انبارها، هیزم دان، حیاط های متعدد، مهمان خوانه، سالن های پذیرایی و ملاقات، اندرونی و دیوارهای بلند و قلعه گونه می باشند. در عین حال، این خانه با انواع هنرهای سنتی ایرانی تزئین شده اند. این خانه بیان فرهنگ مسکن اشرافی در دروه قاجار ایران است زیرا مالکان این خانه ها از ملاکان و تجار بزرگ کاشان بده اند. اما در عین حال، می توان بخشی از عناصر خانه سنتی ایرانی، را در این خانه ها دید. من به منظور ارائه تصویری از مفهوم خانه پیشامدرن و مدرن، در زیر گزارشی مردم نگارانه از خانه روستایی پدری ام ارائه می کنم. این گزارش بسیاری از مباحثی که تا اینجا بررسی کردیم به شیوه ای متفاوت در بر دارد. من برای نشان دادن «خانه مدرن» از ضد آن استفاده کرده ام و قاعده چیزها را با ضد آنها بشناسید بهره جسته ام.
مردمنگاری خانه روستایی پدرم
سال ها پیش درخانه ایی روستایی ، در خانه پدری متولد و بزرگ شدم. این عبارت کوتاه تمامی «تجربه زیسته» و درک من از مفهوم خانه را در بستر فرهنگ پیشامدرنی که در آن بوده ام بیان می کند. هدف از نگارش این بخش ارائه توصیفی مردمگارانه از این تجربه زیسته است. هیچیک از مفاهیم این جمله کوتاه - یعنی «خانه روستایی»، «تولد در خانه» و تربیت و رشد در «خانه پدری» و حتی «خانه پدری» - دیگر چندان چیزهای روشن و بدیهی نیستند. بسیاری از مردم تصوری روشن و واقع بینانه از این مفاهیم ندارند زیرا اغلب مردم از محیط و فرهنگ روستایی و ارزش ها و باورهای سنتی که این مفاهیم درآنها شکل گرفته و در آنها معنا داشتند فاصله گرفته اند. در جامعه و فرهنگ مدرن امروزی و «امروزی شده» این مفاهیم یا با مفاهیم دیگر جابجا شده اند یا معانی تازه و متفاوتی به این مفاهیم داده شده است. «خانه روستایی» مفهومی است که برای شهرنشینان بیشتر «کلبه ای» در دل مزرعه ای سر سبز یا در کوهپایه ای زیبا یا در دشت و کویر بی اب و علف را تداعی می کند. برخی نیز با شنیدن خانه روستایی، فرهنگ فقر و فلاکت را تداعی می کنند، جایی که بهداشت، آموزش، اب و برق و خدمات اجتماعی و رفاهی وجود ندارد. اما برای آنها که در «خانه روستایی» متولد و بزرگ شده اند، خانه روستایی نه کلبه ای رومانتیک و نه جهنم فقر و فلاکت، بلکه نوعی مسکن با فرهنگ خاص خود است که می تواند فقیرانه یا مرفه باشد و البته مانند دیگر خانه ها روابط و الگوهای فرهنگی متناسب شرایط اقلیمی و اجتماعی روستا بر آن حاکم است.
خانه پدری هم دیگر آن معنای پیوند ابدی و همیشگی فرزندان با خانه را ندارد. برخی که در اروپا و جامعه غرب زندگی می کنند اغلب بعد از 16 یا 17 سالگی برای همیشه از خانه پدری جدا می شوند، البته اگر اساسا در خانه پدری بزرگ شوند، چرا که بسیاری از فرزندان تنها «خانه مادری» را تجربه می کنند. برای ایرانیان شهرنشین هم خانه پدری بیشتر معنای «خانواده پدری» را تداعی می کند نه خانه را، زیرا پدرها دیگر خانه ثابتی ندارند و هر از چندگاه تغییر جا و مسکن می دهند.
تولد و بزرگ شدن در خانه پدری هم دیگر رسم پابرجایی نیست. فرزندان در زایشگاه متولد می شوند و در شیرخوارگاه، مهدکودک، مدرسه و …بزرگ و تربیت می شوند. حتی اوقاتیکه که در خانه نیز اغلب در «فضای مجازی» بازی های رایانه، کارتون ها و فیلم های تلویزیونی یا در شبکه اینترنت اند. آنها بواقع در «خانه ای مجازی» رشد می کنند نه «خانه واقعی».
نه تنها شهرنشینان بلکه حتی نسل های امروزی روستا نیز با توجه تغییراتی که روستاها در نتیجه توسعه امکانات و خدمات رفاهی و تغییر شیوه یا «سبک زندگی» روستایی رخ داده است کمتر قادر به تفکیک مفهوم خانه روستایی خود از خانه شهری هستند، اگرچه همچنان تفاوت های بارزی بین شهر و روستا وجود دارد. من در ادامه این گزارش مردم نگارانه ابتدا توصیفی از روستای زادگاهم ارائه می کنم. در این توصیف تنها به نکاتی اشاره می کنم که برای درک و توصیف فرهنگ خانه روستایی ضرورت دارد. از اینرو قصدم ارائه توصیف جامع روستا نیست.

روستای من

زادگاه من روستایی نیمه بیابانی، کویری و نیمه خشک است و مثل دیگر ابادی ها، مردم آن دامپرور و کشاورزند. اغلب زنان آن نیز تا چندی پیش قالیبافی می کردند، اما اکنون این صنعت در حال وداع از این روستاست. این روستا گرچه تاریخی نیست اما دو قرن تاریخ دارد. ناصرالدین شاه هنگام سفرش به «عراق عجم» از آن عبور می کند و در سفرنامه اش از آن نام می برد.
این روستا تا حدودی برخورداراز تسهیلات و برنامه های نوسازی و توسعه بوده است. درهمان نخستین سال های شکل گیری و توسعه آموزش و پرورش در 1312، در آن «مدرسه ابتدایی» ساختند که زمینه مهاجرت نسل جدید و جوان روستا به تهران و شهرها را فراهم کرد. اندکی بعدتر حمام خزینه ای آن «دوشی شد» که در کاهش بیماری ها و مرگ ومیر جمعیت نقش مهم ایفا کرد. در پی «انقلاب سفید» دفتر پست، شعبه نفت، اصلاحات ارضی و خانه بهداشت در آن ایجاد کرد. هر چند این اقدامات باعث افزایش جمعیت روستا نشد زیرا میزان مهاجرت به مراتب بیشتر از باروری بود.
علی رغم تحولات مذکور، عمده توسعه و تحول عمده زادگاه من بعد از انقلاب اسلامی رخ داد. تا پیش از انقلاب اسلامی این روستا فاقد اب بهداشتی، برق، بیمارستان، تلفن، گاز، فروشگاه تعاونی مصرف، دبیرستان، هنرستان، جاده آسفالت و شرکت خدمات کشاورزی بود. اما بعد از انقلاب اسلامی این خدمات به آن داه شد. در پی این خدمات، سبک زندگی مردم بتدریج تغییر کرد و خانه ها انباشته از لوازم خانگی برقی و الکترونیکی(تلویزیون، ضبط، رادیو)، اجاق گاز، حمام خصوصی، سرویس های ظروف خارجی و دیگر خدمات شده است. حتی مسجد و حسینیه روستای ما هم در سال های اخیر نوسازی و مدرن شده اند.
در چنین شرایطی، خانه ها نیز بتدریج با مصالح و مواد ساختمانی مدرن (آجر، آهن، سنگ، لوازم و تزیینات مدرن) ساخته شدند. علاوه بر این، با تغییر سبک زندگی و محیط خانه، روابط درون خانه ها و خانواده ها نیز «دست ناخورده» نماند. روابط و ارزش های بورژوایی بتدریج بر روستا غلبه یافت و شهری شدن به مثابه نوعی ارزش بر روستا حاکم شد. با وجود تمام تحولات، این روستا همچنان روستاست. هر بیینده و بازدید کننده ای در همان نخستین نگاه از چهره کوچه های خاکی، خانه های خشتی و گنبدی، درهای چوبی، کوچه های نامنظم و درهم گره خورده و چهره آفتاب خورده و دستان پینه بسته روستاییان درمی یابد اینجا شهر نیست. مهمتراینکه در این روستا اگرچه تعدادی انگشت شمار از راه «خدمات» و فعالیت «تجاری و واسطه گری» امرار معاش می کنند، اما هنوز شیوه معیشت و گذران زندگی مردم کشاورزی و دامپروری است. این شیوه اقتصادی نیز لاجرم مهر خود را بر جنبه های مختلف روستا می زند. هنوز تولید گندم و پرورش گاو و گوسفند مهمترین فعالیت مردم روستا است. همان طور که اشاره کردیم تنها تغییر اساسی در اقتصاد این روستا کاهش «قالیبافی» است. دختران جوان دیگر تن به مشقت های قالیبافی نمی دهند و مردان نیز هیچگاه در این روستا قالیبافی نمی کردند.
این تغییرات باعث تغییر ساختار فضایی روستا شده است. دیگر آن نظام سنتی محله ای (محله بالا و محله پایین) مفهوم خود را از دست داه است. در اطراف روستا خانواده های جوان و خانواده های مهاجر که از روستاهای دیگر به آنجا امده اند، خانه سازی کرده اند. در عین حال، تاسیسات خدماتی جدید شامل دفتر مخابرات روستایی، بیمارستان، کتابخانه، دبیرستان، دبستان، هنرستان، شرکت تعاونی مصرف و کارخانه تولید مواد شیمیایی در حاشیه شرقی و غربی ده ساخته شده اند. در نتیجه، ضلغ شرقی ده بصورت ساختار فضایی متمایز از «بافت قدیمی» دیده می شوند. از آنجا که این ساختمان ها از مواد و مصالح مدرن ساخته شده اند نه کاه گل و خشت، نما و فضای مدرن شده شهری دارند و چون وصله ناچسب به روستا چسبیده اند.
در چنین شرایطی، خانه در این روستا و روستاهای مشابه آن، دیگر مفهوم سنتی اش را از دست داده است. خانه جدید روستایی نه چادر عشایری و نه خانه شهری، بلکه پدیده نوظهوری است که برای شناخت آن باید به درک تحولات مدرن شدن روستاها پرداخت. از اینرو مفاهیم خانه روستایی، خانه پدری و زندگی در آن به مفاهیم انتزاعی تبدیل شده اند که بسختی می توان درک ملموس و درستی از آنها داشت. خانه روستایی مدرن تلفیق و ترکیب ناهماهنگ، نامتوازن و ناهمخوانی از خانه روستایی سنتی، خانه شهری و چادر و کپر عشایری است. یعنی نه خانه شهری، نه چادرعشایری و نه خانه روستایی سنتی است.
اینگونه است که حتی نسل امروزی روستا هم قادر نیست توصیف و تبیینی از خانه ای که در آن به دنیا آمده و رشد می کند، ارائه دهد. این خانه روستایی امروزی تنها از دور به آن کلبه روستایی رومانتیک، یا به خانه های حلبی اباد نشین های شهری می ماند. از درون که نگریسته شوند مجموعه بسیار پیچیده ای از ارزش ها، باورها، معانی و دستاوردهای سنت و مدرنیته اند که هر دو به نحو عریان و ناموزون کنار هم نشسته اند. همانطور که «پنیر محلی» با «کره قالبی» وارداتی شهری در سفره روستایی، کت مد روز با شلوار گشاد و ازاد دهقانی در تن او، سیگار وینستون و تسبیح کربلا در دست روستایی، تعارضات و ناهمناهنگی های سنت و مدرنیته روستایی را تشکیل می دهد، کنار هم نشستن خشت و آجر، سیمان و کاه گل، سنگ مرمر و قلوه سنگ محلی، تیر آهن و الوار جنگل، و بطور کلی مصالح و مواد سنتی و مدرن در ساختمان ها نیز به نحو بارزتر و مضحکه آمیزتری، تضادها و تعارضات سنت و مدرنیته را اشکار می سازد.
روستای من ماکت کاریکاتور گونه ای از تحولات جامعه در حال گذار ایران است. در این روستا مردم ضمن برخوردارتر شدن از امکانات جدید، همچنان هر روز احساس رضایت از زندگی آنها کمتر می شود. فرهنگ یکپارچه روستایی و سنتی انسجام خودش را از دست داده است و انسجام و نظم فرهنگ مدرن را هم ندارد. در این شرایط خانه ها دیگر امینت گذشته را ندارند زیرا پلیس و نهاد کلانتری در روستا وجود ندارد در حالیکه بزهکاری های شهری – سرقت، مصرف مواد مخدر و باندهای جوانان شرورنیز در آن گسترش یافته است. ناگزیر مردم درها و دیوارهای خانه ها را بر خلاف گذشته ایمن تر می سازند. نسبت به رفت و آمدهای درون خانه ها حساس تر شده اند و کمتر خانه های شان تنها می گذارند و بطور کلی مسئله امنیت خانه ها جدی شده است.
با فرو پاشی «نهاد کدخدا» بعد از اصلاحات ارضی 1342، روستای ما نیز برای مدت ها فاقد مدیریت و سازمان سیاسی بود. مدت ها گذشت تا روستاییان «خانه ی انصاف» و «شورای ده» را به مثابه نهاد مدیریت و سازمان سیاسی خود تا حدودی بپذیرند. اما با وقوع انقلاب اسلامی، این شرایط بر هم خورد و سازماندهی جدید «شورای اسلامی ده» شکل گرفت. اگرچه این شورا هنوز بعد از 25 سال نتوانسته جایگاهی در بین مردم پیدا کند و فاقد قدرت و اقتدار لازم برای سازماندهی سیاسی و اجتماعی روستا است اما با حمایت های رسمی و دولتی این شورا تشکیل می شود و در زمینه گرفتن امکانات و خدمات از دولت برای روستا و روستاییان نقش فعالی داشته است.

خانه پدریمن

!--خانه روستایی زادگاه و پرورشگاه خانواده روستایی است. این امر درباره من هم صادق است. من هم مانند دیگر خواهران، برادران و هم ولایتیهایم در همان خانه پدری بدست «خاله زینب» قابله روستا به دنیا آمدم (نه در «زایشگاه» یا مکان دیگر) و تا نوزده سالگی و اخذ دیپلم متوسطه در روستا و خانه پدریزندگی کردم. اگرچه این نکته برای مادرم بسیار اهمیت دارد اما در من و دیگر فرزندانخانواده چندان حس نستالژیک و معناداری نسبت به خانه ایجاد نمی کند. شاید این امرنتیجه سال ها دوری و فاصله گرفتن از آن خانه باشد یا نتیجه عوامل دیگر. اما خانهپدری برای ما حکم «زادگاه» را داشت و دارد چیزی که امروز کمتر فرزندی آن را تجربهمی کند--!.
جدایی من از خانه پدری برای ادامه تحصیل و مهاجرت به تبریز ودانشگاه تبریز بود. شاید اگر کنکور پذیرفته نمی شدم مانند بسیاری از روستاییان دیگردر همان خانه روستایی یا در جوار آن برای همیشه می ماندم. حتی بعد از مهاجرت بهتبریز و بعدتر به تهران همچنان تا وقتی ازدواج کردم و استقلال یافتم، خانه پدریپایگاه اجتماعی رسمی من بود. «آدرس خانه» من آنجا بود و تمام تعطیلات و تابستان هابه آنجا رفت وآمد منظم و گاه طولانی داشتم. امروز هم اگرچه «صاحبخانه» و صاحب «منزل و ماوای» مستقل شده ام، اما همچنان با خانه پدری پیوند و رفت و آمد دارم.
روستایی با خانه پدری اش پیوند گسست ناپذیر دارد. پیوند من هم با خانه پدرینوعی «تعلق اجتماعی گسست ناپذیر» است و چندان به طول اقامت من در آنجا ارتباطیندارد. زیرا آنچه من را به خانه پدری پیوند می دهد ریشه در پیوندی است که با «خانواده» دارم. خانواده مرا به خانه گره زده است. درست همان طور که اگر هرگزمادر،پدر، برادر و خواهرم را نبینیم، همچنان پیوند فرزندی، خواهری و برادری پابرجاست. پیوند با خانه پدری هم حتی اگر بدانجا رفت و آمد نکنیم همچنان ناگسستنی است. ازاینرو برای روستاییان پیوند با خانه پدری «پیوند خونی» نیست اما در خون آنها عجینشده است. با این منطق اجتماعی است که هنوز که 23 سال از مهاجرتم از روستا می گذرد،از دید مردم روستا، خویشان و خودم، من به آن خانه پدری تعلق دارم. این تعلق صرفا یکاحساس عاطفی نیست بلکه پیوند عینی اجتماعی است که با مسئولیت هایی همراه است. منباید نسبت به خانه پدری ام احساس مسئولیت کنم. این امر نوعی وظیفه اجتماعی است کهاجتماع روستا بر دوش فرزندان روستا و متولدان و پرورش یافتگان در «خانه روستایی» میگذارد حتی اگر فرزندان نخواهند باید این وظیفه را بپذیرند. از اینرو هر بار آنجا میروم به هر گوش و کنار خانه روستایی مان سرک می کشم و نسبت به تمیز کردن و نوسازی آنتلاش می کنم. این وظیفه برای برادرم به عنوان «فرزند بزرگ خانواده» و «خانه»، بسیارسنگین تر است. از اینرو او که مسن تر است و سنت و ارزش های سنتی را بیشتر از آن خودمی داند، توجه و تعلق بیشتری به خانه روستایی پدری ما دارد.
خانه روستاییکالایی اقتصادی نیست. روستایی خانه اش را می سازد یا به ارث می برد. اما هرگز آن رانمی فروشد یا از کسی نمی خرد. هنوز نیز اگرچه تا حدودی «روح سرمایه داری» و «منطقبورژوایی» بازار در کالبد روستای ما دمیده شده است و خرید و فروش خانه هم رونقبیشتری یافته است، اما عمومیت ندارد. بخشی از این موضوع به دلیل آن است که جمعیتروستا اندک، زمین فراروان و تعداد خانه های روستا نیز اندک است. از اینرو «بازارمسکن» در آن نمی تواند شکل گیرد. علاوه بر این، و مهمتر از آن خرید و فروش خانهمعنا و مفهوم اجتماعی پسندیده ای نداشت و ندارد. در فرهنگ روستا خانه و حتی «ملک» - یعنی زمین زراعتی - بخشی از «ناموس فامیل» محسوب می شود. از اینرو از نظر اجتماعیخانه و ملک قابل فروختن نیست. نوعی «فشار هنجاری» شدید وجود دارد که فروشندگان «خانه پدری» را سرزنش و شماتت می کند. این اتفاق برای عمویم بعد از درگذشت پدربزرگم در سال های 1365 رخداد. او متهم به جرم نابخشودنی شده بود و خانه پدر بزرگمرا فروخته را بود. سال ها شماتت و سرزنش فامیل و دیگران را می شنید. عاقبت ناگزیرشد در کنار خانه پدر بزرگم خانه دیگری ساخت و اجازه نداد چراغ خانه بزرگم در روستاخاموش بماند. این فشار هنجاری برای جلوگیری از فروش یا واگذاری خانه ها به دیگریباعث شده است در روستای ما بسیاری از خانه هایی که صاحبان اولیه شان درگذشته یامهاجرت کرده اند ویران شوند.
خانه پدری من اما استثنا بود. پدربزرگم این خانهرا شصت سال پیش از «میرزا فتح الله» برای پدرم خریده بود. خرید خانه میرزا فتح اللهبرای پدرم منطق اجتماعی متفاوتی داشت. پدر بزرگم برای اینکه بتواند پدر بزرگ مادریام را که کدخدای حاتم اباد بود به ازدواج با پسرش راضی کند، این خانه را خریداری و «پشت عقدنامه اش انداخته بود». این خانه ارزش اقتصادی چندانی نداشت بلکه اهمیتاجتماعی داشت زیرا میرزا فتح الله و طایفه آخوندها از منزلت اجتماعی بالایی در دهما برخوردار بودند و خرید این خانه به گونه ای برای پدر بزرگم «تکیه بر جای بزرگانزدن» بود.
علاوه بر این خانه، پدر بزرگم «سه جو» ملک زراعت از «مزرعه مصلحاباد» را نیز به عقد مادرم انداخته بود. این نیز بیش از آنکه رعایت حقوق اجتماعی زنو قدرت بخشیدن به او باشد، نشان دهنده جایگاه پدر بزرگم به عنوان «خرده مالک» بزرگدر روستا بود و قدرت و ثروت اقتصادی او در زمان خودش را تبلور می بخشید. بویزهاینکه پدرم «فرزند بزرگ» «خانواده حاج وسعت الله» بود و با در نظر گرفتن گستردگیخانواده پدر بزرگم - که صاحب چهار همسر و هفده فرزند بود - لازم داشت تا همسر فرزنداولش از خانواده ای با «موقعیت اجتماعی» بالایی در روستا باشد. از اینرو، خانه پدرمنه تنها برای ما بلکه برای پدر بزرگم هم از معنای اجتماعی و منزلتی و طبقاتی خاصیبرخوردار بود. مادرم هم هرگز از این نکته یادی نمی کرد که در مصلح اباد صاحب «اب وملکی» است و مالکیت او بر خانه نقش و تاثیری در روابط درون خانه ما نداشت و قدرت وجایگاهی به مادرم نمی بخشید. خانواده ما نمونه ایده ال «خانواده پدرسالار» بود ومادرم هم نمونه «مادر فداکار» یا بهتر است بگویم «زن فرمانبر پارسا» که چیزی از ایندنیا را برای خودش نمی خواست و همواره بر این نکته اشاره می کرد و می کند که اوتوقعی از هیچکس و هیچ چیز ندارد. و چنین نیز بود و هست. حتی داشته هایش نیز برایشموقعیت و مالکیتی ایجاد نمی کرد.
بعدها پدرم سهم زن عمویم را خرید و مالکیت «ششدانگ» خانه به خانواده ما رسید. من و خواهرانم تا سال ها نمی دانستیم که مالکیتخانه ما تقسیم شده است زیرا بابت نیمه سهم زن عمو ما بهایی به آنها پرداخت نمیکردیم. نه اینکه چون «عمو» بود از پدرم کرایه خانه نمی گرفت و آن را می بخشید، بلکهاساسا در روستا در آن زمان و هنوز هم چیزی به نام «کرایه خانه» یا پدیده ای به نام «اجاره نشینی و مستاجری» معنا و مفهومی نداشت و ندارد. در روستا هر کس جایی اقامتکند، «حس مالکیت» نسبت به آن دارد هر چند «سند مالکیت» به نام دیگری باشد. مردم دهنیز هر خانه را به نام «خانواده ساکن» و اغلب نیز نام «مرد خانه» آن می شناسند. علت نیز آن است که خانه های روستا فاقد «شماره پلاک» یا «آدرس» هستند. زیرا محلههای روستا به شیوه مدرن شهری نامگذاری و دارای هویت نشده اند و به چنین چیزی نیزنیاز ندارند زیرا روستا اغلب محیط و اجتماعی کوچک است و همه ساکنان ده نه تنهایکدیگر را می شناسند بلکه از تبار و طایفه یکدیگر نیز مطلع اند. از اینرو آدرس هرخانه، همان نام و مشخصات ساکنان خانه است نه چیزی بیشتر. از اینرو اگر روزی منزل مارا جویا شدید آدرس ما این است: «منزل پدر نعمت الله فاضلی».
خانه روستایی بااسطورها و روایت های تاریخی که خانواده آن را حول و حوش حوادث زندگی خود می سازدمعنای تاریخی می یابد. خانه ما هم با روایت های دینی و تاریخی متعدد گره خورده بودو تاریخچه و هویت تاریخی مهمی در روستا داشت. این خانه عمری بیش از یک قرن و نیمدارد. همان طور که گفتم میرزا فتح الله از «طایفه آخوندهای» ده بود. آخوندها طایفهای بزرگ و معتبر بودند و روستای مصلح اباد برگرفته از «مصلحی» نام خانوادگی آنهابود. وقتی حضرت آیت الله العظمی اراکی مرجع بزرگ شیعه درگذشت، خانه پدریم از شهرت وآوازه ای برخوردار شد زیرا گفته می شد که این خانه «منزل پدری» و زادگاه آیت اللهالعظمی اراکی بوده است. البته فرزندان مرحوم آقای اراکی چندان مایل نیستند منتسب بهمصلح اباد و ده باشند، اما مردم روستا بالعکس با افتخار از این موضوع یاد می کنند. بهر حال، از نظر پدر و مادرم این موضوع به خانه ما قداست و معنای مذهبی می داد وبرای پدر و مادرم بسیار اهمیت داشت. در عین حال، برای ما هم که در فضای امروز میاندیشیم، تعلق داشتن یا انتساب این خانه به یک روحانی فاقد معناست، هر چند مادرمهنوز این خانه را بگونه ای «متبرک» می داند.
خانه روستایی خانه خاطرات وخانه هویت است. از اینرو نمی توان از آن «دل کند». من این را بنابر تجربه و درک پدرو مادرم می گویم که از شصت سال پیش تاکنون در این خانه زندگی می کنند. بعد ازدرگذشت پدرم در 1375، مادرم حاضر نشد علی رغم اصرار و تقاضای بسیار فرزندانش از اینخانه به جای دیگری نقل مکان کند. او دیگر تنها شده بود و ما فرزندان نگرانش بودیم. اما برای او این خانه، نه تنها «خانه خاطرات» و گذشته ای است که جز وجود او شده وتصور جدایی از آن برایش ناممکن شده است، بلکه همانطور که گفتم خانه پر اعتبار ومنزلت و در عین حال «متبرک» است. چنان مادرم به این خانه وابسته شده است که حتیدوری موقت ازآن نیز برایش دشوار است. نکته ای که ما فرزندان و نوه هایش اغلب ازچرایی و درک آن ناتوانیم. برای ما که بسهولت می توانیم هر سال از خانه ایی به خانهای دیگر نقل مکان کنیم، تصور اینگونه دلبستگی به خانه معنادار نیست.
پدرم هم تازنده بود زیر بار اصرار و پافشاری ما فرزندان نرفت که خانه ای در شهر بخرد و روستارا ترک کند. استدلال او این بود که خانه ای که در آن است هیچ اشکالی ندارد و در آنراحت است. هموار می گفت اگر بنا باشد تغییر و تحولی انجام شود این کار را در خانهانجام دهیم. تا آنجا که یاد دارم پدرم دائم در حال نوسازی خانه قدیمی ما بود. اجازهدهید تصویری از خانه و تحولات آن ارائه کنم. خانه ما در نقطه ای میان «محله بالا» و «محله پایین» ده قرار دارد. از اینرو دارای دو در ورودی، یکی در سمت محله بالا (شمال) و دیگری در سمت محله پایین (جنوب) است. کل خانه دو قسمت مجزاست. قسمت بالاییرا «حیاط بالایی» یا «حیاط طویله» می گفتیم و به «گاوداری» و محل نگهداری گوسفندهاو طویله الاغ اختصاص داشت. قسمت پایین (جنوبی) هم محل سکونت ما بود و هست. حیاططویله از خشت و گل ساخته شده بود و معماری سنتی گنبدی داشت. تا این اواخر، پدرمساختار معماری سنتی این بخش را تغییرات ناچیزی داده بود. اما عاقبت روزی تصمیم گرفتتمام آن ساختار را خراب کند و گاوداری مدرن تری بسازد. از اینرو بناهای خشت و گلیرا تماما خراب کرد و بنایی جدید با آجر و آهن و سیمان ساخت. آنچه فعلا این بخش رااز قسمت مسکونی متمایز می کند، گنبدها آجری آن است.
اما قسمت مسکونی بارها خرابو نوسازی شد. به تناسب ورود تکنولوزی و مصالح روز و تغییر سبک زندگی ما، معماریخانه مسکونی ما هم تغییر می کرد. تنها چیزی که ثابت ماند جهت خانه است که «رو بهقبله»بود و رو به قبله ماند. خانه ما در ابتدا «دو طبقه» بود. اما طبقه بالایی راسال ها قبل از تولد من خراب کرده بودند و تنها ویرانه های کوچکی از آن بر جا ماندهبود. درها و پنجرهای اولیه هم درهای چوبی با نقش و نگارهای سنتی منبت کاری شده بود. درب حیاط بالایی ما در چوبی قلعه مانند، از چوبی محکم و کوبه های سنگین داشت. یادگار سالهای بسیار دور بود و ابهت و عظمتی داشت. پدرم آن را فروخت و با «درآهنی»عوض کرد تا «ماشین رو» شود. قسمت مسکونی دو بخش نشیمن داشت. قسمت جنوبی تر راخراب کردیم و جای آن انبار بزرگ و «تنور نان پزی» ساختیم. اما تا سال ها تاقچه هایقدیمی روی دیوار حیاط باقی مانده بود. خانه فعلی سه اتاق بزرگ، آشپزخانه و انباریمتصل بهم دارد. بعدها حمام هم به آن اضافه شد. دستشویی و توالت بیرون از قسمتمسکونی در حیاط است.
خانه ها سابقا مملو از تاقچه بود. دور تا دور یکی از خانهها دو ردیف تاقچه داشت. اتاق ها را پیشتر گچکاری شده و سفید بودند. اما با متداولشدن رنگ، خانه ها را «دایی ابراهیم» رنگ کرد. درهای چوبی قدیمی هم جای شان را بهدرهای فلزی دادند جز یک مورد. ایوانی هم جلو اتاق ها اضافه شد. سقف های گنبدی همسال ها پیش جای شان را به سقف چوبی داده بودند. تاقچه ها هم خراب شدند و جای شان «کمد دیواری» و «دکوراسیون» گرفت. در عین حال، نشان هایی از تاقچه ها، خشت و گل،چوب و گچ بری سنتی و «اسفنددانه» در گوش و کنار خانه پیداست و ترکیب ناموزنی ازگذشته، حال و آینده را نمایش می دهند. همنشینی معماری ناموزون با لوازم خانگی مدرناین ترکیب را بیش از هر چیزی پیچیده و دشوار فهم می کند. میز تلفن، تلویزیون، جاروبرقی و دیگر لوازم مدرن به نحو نامناسبی کنار هم قرار گرفتند.
خانه روستاییبا طبیعت هم درست مثل تاریخ، پیوندی ناگسستنی دارد. خانه روستایی ما هم اسثنایی براین قاعده نیست. چشمه قنات ده از درون خانه ما عبور می کند. از اینرو کنار «جوی اب» مملو از درختان و درختچه هاست. درختان «زبان گنشک» و «اقاقیا» خانه ما اگرچه میوهای نداشتند اما سایه و سبزی آنها صفا و رنگ و بویی طبیعی و روستایی به حیاط ما میدهند. درختان و طبیعت هم مصون از تغییرات و روزآمد شدن خانه نبودند. در ابتدا حیطخانه چنان انباشته از درختان بود که جنگل کوچکی می نمود. اما بتدریج تعداد آنهاکاسته شد و بجای آنها درختچه های میوه الو و سیب و توت کاشتیم. زمین خانه مناسبدرختان میوه نبود و عاقبت درختان میوه خشک شدند. بهر حال، باغچه خانه سال ها سبزیخوردن ما را تامین می کرد. حیف که با درگذشت پدرم، باغچه هم خشک شد. در سال هایاخیر روی جوی چشمه قنات ده را پوشاندند و صفا و اب و ابادانی که طبیعت خانه ما بودکاسته شد. حال، حیاط خانه گرچه سر سبز است اما درختان دیگر روح طبیعت وحشی که درگذشته داشتند، ندارند. گویی حیاط خانه را درختکاری کرده اند.
حریم خصوصی کارکردخانه روستایی نیست. من این قاعده را از بر اساس مشاهدات در روستاهای مختلف می گویم. و البته خانه ما هم هیچگاه چنین نقشی نداشت. خانه ما در وسط ابادی است. مردم همگاهی برای رفتن به محله بالا و پایین از آن عبور می کنند. در گذشته این عبور ومرورها مشکلی نداشت اما برای ما فرزندان این کار تجاوز به حریم خصوصی ما بود. اماپدر و مادرم این کار را براحتی می پذیرفتند زیرا از نظر آنها همه مردم ده قوم وخویش اند و نسبت به هم حق و حقوقی دارند. چیزی هم بقول خودشان نداشتند که از چشمدیگر پنهان بماند. در روستا هم همواره تا چند سال اخیر امنیت کامل وجود داشت و مردمبه هم اعتماد داشتند. از اینرو برخی خانه ها حتی دیوار هم نداشت. خانه به مثابهحریم خصوصی مفهوم تازه ای است که هنوز نیز روستاییان قدیمی آن را قابل درک نمیدانند.
در این شرایط دیوار حصاری بر گرد خانه روستایی نیست. از اینرو خانه هااز همسایه ها فاصله ای ندارند. روابط ما با همسایه ها هم بگونه ای بود که گویی خانهما جزئی از زندگی آنهاست و بالعکس. تا آنجا که یاد دارم، فرزندان حاج ریحان، ماهرخخانم، «اوس ممد چرخ ساز» یا «خاور خانم»، خانه ما را محل بازی و تفریح خودشان میدانستند. بقیه بچه های ده همیطور احساس می کردند. برای من هم خانه های دیگران خانهخودمان بود. تنها بعد از حمله دزدان به خانه ما در 1374 بود که درهای خانه ما قفلشد و بند و بستی پیدا کرد. بهر حال، این شکل روابط با ده و همسایگان در معماری خانهما بی تاثیر نبود. نخست اینکه پشت بام خانه ما به خانه همسایه ها راه داشت و بسهولتمی شد از آن رفت و آمد کرد. و رفت و آمد هم می کردیم. درها هم هرگز بسته نمی شد.
حیاط خانه ما محل مناسبی برای بازی بچه ها بود. اصولا خانه روستایی تفریحگاه ومحل گذران اوقات فراغت روستاییان نیز هست. روستایی اگر فراغتی داشته باشد آن رااغلب در خانه می گذراند. از اینرو خانه پدری ما شهربازی بچه ها و من هم بود. «چشمهاب» که ما به آن «جوق» می گفتیم یکی از سرگرمی های جذاب من بود. از چشمه ماهی میگرفتیم، آب بازی می کردیم، گل بازی می کردیم و غورباغه ها و درختان کنار چشمه اسباببازی های ما بچه ها بودند. پدر و مادرم هم اوقات فراغت شان «شب نشینی» هایی بود کهاز اواخر پاییز شروع می شد تا بهار ادامه می یافت. جز این من فراغت دیگری برایروستاییان و خانواده ام نمی دیدم. اساس زندگی برای روستایی یعنی کار و کار و کار. فراغت نوعی تعطیلی و اقامت اجباری در خانه است.

(1)واژه « خانه» از مسکن و سایر کلمات مشابهبرای توصیف جنبه های فرهنگی سکونتگاه آدمی - در معنای مورد نظر در این مقاله - مناسب تر است زیرا خانه در زبان فارسی به معنای بنا و ساختمان، کلیت واحد مسکونی وهم به معنای درون سکونتگاه و روح معنایی حاکم بر سکونتگاه انسانی است. از اینرو ماتنها این واژه را تنها برای «خانه خدا» و اقامتگاه آدمی یا مکان هایی که انسانساخته است مثل نمازخانه، کتابخانه، قهوه خانه، زورخانه و داروخانه. در حالیکهمفاهیم مسکن، سکونتگاه، زیستگاه و امثال آن را برای توصیف محل سایر موجودات بکار میبریم.
در عین حال تاکید می کنم که نمی توان سنت و مدرنیته را بصورت مطلق در تقابل دیدزیرا تفکیک دقیق چیزهای سنتی (قدیم) و چیزهای مدرن (امروزی)، امری بسیار دشوار استو در واقعیت همواره طیفی از سنت و مدرنیته وجود دارد. به تعبیر نیچه «همه شیوه هایزندگی در عصر خود داعیه امروزی و نو بودن داشته اند، درست همان طور که امروز ماشیوه زندگی خود را نو می پنداریم.»
(2)من از لحظه تولد (1343) تا 18 سالگی درروستا، و از 1362 به بعد در تبریز و تهران، و از 176 تا 1385 نیز در لندن زندگیکرده ام.
(3)مالینوفسکی در کتاب " نظریه علمی برای فرهنگ " ( که به فارسی هم ترجمه شده است) نظریه کارکردگرایی خود را مفصلا شرح می‌دهد و میگوید: هریک از اجزای فرهنگ یک خاصیت و فایده ای دارد و گرنه وجود نمی‌داشت. وخاصیت آنها این است که به نیازهای فردی و جمعی افراد پاسخ می دهند . وی نیازها رابه سه دسته تقسیم می‌کند :
1-نیازهای زیستی مثل خوردن ، پوشیدن و …
2-نیازهای وسیله ای مثل آموزش ، پرورش ، قوانین و …
3- نیازهای یکپارچگی یاانسجام بخش مثل دین ، ایدئولوژی ، جهان بینی ها که امکان ارتباطات و تفاهم ومبادله و هم زبانی و هم زیستی فکری را فراهم می‌کنند .