دانشگاهیان و نخبگان مسئولیتی اخلاقی دارند با هر گونه رفتار بی‌خردانه و آسیب‌زا در حکمرانی اجتماعی- سیاسی برخورد انتقادی کنند.دکتر ناصر فکوهی1

تنظیم از الناز شیری

1. دانشگاه از دیرباز در کنار فعالیت علمی، نبض جامعه و تحولات آن نیز بوده است. در ایران نیز دانشگاه همیشه از پیشگامان اعتراضات مردمی علیه انحصار قدرت و نابرابری‌های اقتصادی، اجتماعی بوده است. در سال گذشته نیز دانشگاهیان همراه مردم در اعتراضات شرکت موثر داشتند. این امر منجر به برخوردهای امنیتی با اساتید و دانشجویان و اخراج و تعلیق آنان از حضور و فعالیت در دانشگاه شده است. به نظر شما این حق  دانشگاه و دانشگاهیان است که در برابر آنچه در جامعه می‌گذرد احساس مسئولیت داشته باشند و اگر چنین است اخراج و تعلیق اساتید و دانشجویان به این بهانه چه وجهی دارد؟


به گمان من ما امروز در شرایطی هستیم که به دلیل شرایط پیچیده جهانی و داخلی، بیش از هر زمانی نیاز به عقلانیت داریم. روشن است که ضرورت برخورداری از عقلانیت در حکمرانی و در همزیستی مردم یک پهنه، در همراهی با سایر حکمرانی‌ها و سایر پهنه‌ها، در دوران مدرن، امری همیشگی است. اما دگرگونی‌هایی که در طول چند دهه گذشته در جهان رخ داده‌اند، یعنی دو انقلاب فناورانه تقریبا پی‌در‌پی، انقلاب اطلاعاتی و انقلاب هوش مصنوعی، امروز همه دولت‌ها و مردمان را در برابر انتخاب‌هایی قرار داده که باید به آن‌ها «اگزیستانسیل» (وجودی) نام داد. یعنی بر اساس این انتخاب‌ها، نه فقط مسیر آینده ما مشخص خواهد شد، بلکه اصولا اینکه وجود خارجی خواهیم داشت یا نه تعیین می‌شود.

اینکه دانشگاه و مراکز فکری باید در دوره مدرن در مرکز عقلانیت اجتماعی – سیاسی باشند، جای شک و تردیدی ندارد، اما شرط پیشین برای این امر آن است که عقلانیتی عمومی وجود داشته باشد. سهم دولت‌ها و مردم در ایجاد و حفظ وصیانت و رشد و تحول این عقلانیت، هر دو مهم است، اما مردم نه مسئولیت و نه ابزارهایی را که دولت‌، ندارند و از این رو بروشنی دولت‌ها هستند که باید حامل عقلانیت، عدالت، نظم و امنیت و توزیع عادلانه اقتصادی در منابع طبیعی و تولید اجتماعی باشند و مردم نیز اگر از امکانات یک رفاه و فرهنگ دموکراتیزه شده برخوردار شده باشند و به همان میزانی که این برخورداری را بیشتر داشته باشند، باید در فرایند مزبور دخالت کنند. پس نمی‌توانیم و نباید‌، از معادله‌ای صحبت کنیم که در آن سنگینی بار مسئولیت در تداوم یافتن چرخه‌های منفی در یک جامعه، از نوعی که خودمان به آن گرفتار شده‌ایم، را به یک اندازه بردوش مردم و مسئولان بگذاریم.

اگر مسئولان ما تنها این استدلال ساده را درک کنند و از دچار عدم توانایی ادراک این موقعیت نسبتا ساده نشوند و یا اصولا به هر دلیلی، توهم یا محاسبه نادرست، تصور نکنند که راه حل‌های سخت‌گیرانه برای خودشان و یا برای مردم مفیدتر است، آنچه به نظر می‌رسد جهت حرکت کنونی آن‌هاست، آنگاه با مشکلی جدی روبرو هستیم. آنچه در مورد مسئولیت دانشگاه و دانشگاهیان گفتید، بی‌تردید درست است. به معنایی، دانشگاهیان و اصولان نخبگان جامعه چه در حاکمیت باشند و چه نه، به دلیل داشتن سهم بیشتری از سرمایه‌های فرهنگی جامعه، مسئولیتی اخلاقی دارند که بر اساس آن باید با هرگونه بی‌عدالتی، تبعیض و هر اقدامی که آن را رفتاری بی‌خردانه یا اسیب‌زا در حکمرانی اجتماعی-سیاسی ارزیابی ‌‌کنند، با هر وسیله گفتمانی که در دسترسشان باشد، برخورد انتقادی کرده و واکنش نشان دهند. کاری که فکر می‌کنم در بحران اخیر نیز انجام داده‌اند.

نکته اساسی که باید به آن توجه داشت این است که بحرانی که از سال گذشته آغاز شده، نه نخستین و نه آخرین بحران سیاسی- اجتماعی در کشور ما بوده و خواهد بود. اصولا این تفکر که جامعه‌ای بدون هرگونه تنش و بحرانی خواسته باشیم، برای کشوری همچون کشور ما، با توجه به پیشینه تاریخی، سبک‌های مختلف زندگی، گستره جغرافیایی و نقطه‌ ژئوپلیتیکی که در آن قرار گرفته‌ایم و حجم مهاجران‌، کیفیت آن‌ها و روابط گسترده‌ای که با سرزمین و مردم داخل ایران دارند، اندیشه‌ای آنقدر بی‌پایه است که به گمانم اصولا مطرح شدنش گویای نداشتن دانش نخستین از ابتدایی‌ترین مسائل کشور است. در این شرایط دخالت دانشگاهیان و جهتی که این دخالت داشته است، همیشه همین بوده که در سال گذشته مشاهده کردیم. دست‌کم در بیست سال اخیر از بحران 1388 تا بحران 1398 و سپس بحران 1401، دانشگاهیان، روشنفکران و نخبگان فکری تقریبا همیشه برخوردی یکسان داشته‌اند که عبارت بوده است از آنکه مسئولان را متوجه مسئولیتشان کنند و بر اهمیت عقلانیت تاکید کنند و به همه افراد و کنشگران اجتماعی، نسبت به خطر حرکت به سوی تندروی و خشونت و عواقب آن هشدار دهند.

حمایت از دانشگاه و دانشجو، بخشی تفکیک ناپذیر از مسئولیت و وظایف آموزشی و تربیتی همه استادان و معلمان است که اصولا بدون انجام آن امکان ادامه فعالیت‌های آموزشی وجود ندارد. این نکته‌ای است که هر کسی کم‌ترین تجربه آموزشی داشته باشد درک می‌کند. حتی کسانی که از حوزه‌های بسیار دور از روابط آموزشی آمده‌اند تنها با قرار گرفتن مدتی در این محیط متوجه می‌شوند اینکه انتظار داشته باشیم استادان از دانشجویان و معلمان از دانش‌آموزانشان دفاع نکنند، همان اندازه بی معنا و غیر قابل اجراست که انتظار داشته باشیم پدر و مادر از فرزندان خودشان دفاع نکنند. تنها راهی که امکان قطع این دفاع وجود دارد، پاک شدن صورت مسئله، مثل خانواده‌ای که به جدایی و از هم پاشی برسد و یا مدرسه و دانشگاهی که تعطیل شود. و این نکته ربطی به عقاید ایدئولوژیک استادان و دانشجویان ندارد بلکه امری ذاتی در‌ون نظام آموزشی است. این امر همچنین جزئی تفکیک‌ناپذیر از تاریخ نهادهای آموزشی در ایران و در جهان بوده و بی‌شک همواره چنین خواهد بود. و اگر هر نهاد و مسئولی به هر دلیلی انتظاری جز این از دانشگاهیان داشته باشد، تنها گویای عدم درک مفهوم دانشگاه و هر محیط آموزشی است. با این وجود، همان‌گونه که گفتید در برابر واکنش‌های خردمندانه دانشگاهیان که همگی در جهت آرامش و بهبود روابط اجتماعی و ایجاد آرامش در کشور بوه، از سوی دیگر، اغلب با تندی و با نوعی واکنش پارانویایی، گونه‌ای از وحشت بی‌دلیل از توطئه روبرو بوده‌ایم که لزوما نیز خود را در اخراج و تعلیق و این قبیل رفتارهای تند نشان نمی‌دهد، بلکه اصولا از رویکردهای تردید‌آمیز و در بهترین حالت بی‌تفاوت و خنثای مسئولان نسبت به دانشگیان، با بی اهمیت تلقی کردن آن‌ها ، با بی‌توجهی به وضعیت کنونی روحی و مادی و آینده آن و توهم آنکه دانشگاه ابزاری است که می‌توان مثل یک اداره درجه سه، به هرگونه خواست درش را باز و بسته کرد بدون آنکه هیچ مشکلی ایجاد شود، همه و همه این رویکردها، خبر از نوعی ندانم‌کاری خطرناک و در تضاد کامل با موارد مشابه در سراسر جهان می‌دهد. همه دولتمردان دولت کنونی و دولت‌های آتی از هر جنس و شکل و با هر گرایش سیاسی که داشته باشد، باید بدانند که امروز در شرایطی از یک جهان به هم‌پیوسته قرار داریم که در آن هر روز بیشتر با پیوندهای پیچاپیچ در همه سطوح ملی و بین‌المللی روبرو هستیم. بنابراین باید همان تصمیم اگزیستانسیالیستی را بگیرند: آیا مایلند در جهان «وجود» داشته باشند یا برعکس تمایل دارند و یا جاره‌ای نمی بینند که خود را از جهان«حذف » کنند. در موقعیت نخست می‌توانیم امیدوار باشیم که در این مورد همچون همه موارد در جهتی که گمان می‌کنیم موقعیتی بهتر را برای مردم خود و جهان ایجاد می‌کند، عمل کنیم و در حالت دوم برعکس، به هر دلیلی یعنی تن به موقعیتی از ضعف کامل و شکنندگی مطلق در برابر همه اشکال نفوذ بیرونی زیان بار بدهیم ولو آنکه نشانه‌هایی ظاهری از قدرت را در رفتارهای خود تصور کنیم. این نشانه‌ها را هیچ کسی حتی درون نیروهای خودی جدی نمی‌گیرد و حال تصور کنیم که بیرونی‌ها و کسانی که منافع صد در صد مخالفی با سیستم داشته باشند چقدر می‌توانند از این موضوع منتفع شوند و اهداف خود را پیش ببرند؟ نمی‌توان این امر را ناممکن دانست که کشوری که هیچ اهمیتی به روابط خارجی و تصویر بیرونی خود ندهد و یا به طور کامل منفرد شده و هیچ همکاری خارجی نداشته باشد (مثلا طالبان در افعانستان در حال حاضر، یا خمرهای سرخ در کامبوج در دهه 1970 میلادی، یا تا حدی کره شمالی در حال حاضر) حتی تا حدی پیش برود که هر حرکتی در کوچه و خیابان و خانه‌ها و در خصوصی‌ترین ابعاد زندگی مردم جریان دارد و هر چیزی مطابق سلیقه گروه خاصی نیست را شامل مجازات و جریمه بداند و هیچ محدودیتی هم برای خود در اعمال این مجازات‌ها قایل نشود، اما این کار پیش‌شرط و پی‌آمدهایی هم دارد: اولین چنین چیزی تنها زمانی اتفاق می‌افتد که کشوری به حداقل مشروعیت و بالاترین حد نارضایتی مردمش نسبت به دولت رسیده باشد، ثانیا زمانی که مسئولان کشوری اصولا کم‌ترین آینده‌ای را در روابط خارجی برای خود و کشورشان پیش‌بینی نکنند و آماده آن باشند که فشار بارها و بارها بر آن‌ها افزایش یابد: آنچه امروز در کشورهایی چون افعانستان، لیبی و برخی از کشورهای جنگ زده و مخروبه افریقا یا امریکای لاتین می‌‌بینیم نمونه‌هایی از این قضیه هستند. اما پیش از آنکه چنین اتفاقاتی بیافتد، آن کشور معمولا به یک صحرای خالی ازهرگونه مهارت و شخصیت و تخصص شده است. یا وقتی دیگر نه خیابان و شهری باقی مانده باشد و نه بانک و اداره‌ای، نه متخصص و کارمند و مسئول کارشناسی. حکومت بر یک زمین سوخته، حکومت نیست بلکه توهم یک حکومت است. وقتی دیگر «مردم» به معنای واقعی کلمه (یعنی کنشگران اجتماعی با توانایی، امید و چشم‌انداز برای باقی ماندن در یک نظام) وجود نداشته باشند، یعنی در جایی همچون افغانستان طالبان، یا کامبوج خمرهای سرخ، البته که آن‌ها که خود را «مسئول» این بیابان می‌دانند می‌توانند هر کاری دلشان بخواهد انجام دهند: مدارس را ببندند، ممنوع کنند، هر کجا را می‌خواهند بگشایند، هر مراسمی را برگزار کنند، هر کسی را به هر سمتی بگمارند، و هر‌چه دلشان خواست در هر‌کجا دلشان خواست بر زبان بیاورند. روشن است که این نوع از حاکمیت بر بیابانی خالی همیشه ممکن است؛ اما خوب می‌دانیم که ما نه در آن نقطه هستیم و نه به باور من، ولو آنکه بسیاری چنین بخواهند و دشمنان هم از هر لجاظ همه زمینه‌ها را برای به حداکثر رساندن نارضایتی مردم کشور فراهم کنند، به دلایل ژئوپلیتیکی، هرگز به چنان نقطه‌ای نمی‌رسیم. اما همین که برخی توهم آن را دارند که برای چندین و چندمین بار آزموده را بیازمایند، تا شاید بتوانند دایره را چهارگوش کنند؛ همین که عده‌ای توهم داشته باشند می‌توانند بر اساس نوعی «یکدست‌سازی ایدئولوژیک» به چنان چیزی نزدیک شوند؛ و همین که دشمن تصور می‌کند زمینه فراهم است که در این جهت اقدام کند، یعنی در جهت جدا کردن مردم از یکدیگر، فقر زده کردن کشور و بزرگ کردن شکاف میان کنشگران اجتماعی و اراده سازمان اجتماعی تا حداکثر ممکن یعنی تا مرزهای هرج و مرج، برساند، خطرناک است و رفتارهایی نظیر آنچه بر‌شمردید، نمونه‌هایی از همین درک نادرست است که نه فقط به قربانیان آن‌ها بلکه به کسانی که مرتکب آن رفتارها می‌شوند ضربه می‌زند.

مثالی بیاورم. گفته می‌شود چندین هزار نیروی جدید در حال وارد شدن به دانشگاه‌ها و سایر دستگاه‌ها هستند. اگر این نیروها در حدی از توانایی و دانش لازم نباشند، دیگر دانشگاهی وجود نخواهد داشت که بخواهند خود را دلخوش به «استاد» بودنش، بدانند زیرا در هیچ نقطه‌ای از جهان، چنین دانشگاه‌هایی را به رسمیت نمی‌شناسد. و اگر در حد و توان دانشگاهیانی واقعی باشند، بدون شک و تردید در بحران آینده آن‌ها نیز با هر فکر و مشی و نظر سیاسی که داشته باشند، همان کاری را خواهند کرد که پیشینیان‌شان کردند. دوستانی که از این تغییر و تحولات سخن می‌گویند، فراموش می‌کنند که اعضای پیشین دانشگاه‌ها نیز از چندین و چند مرز برای ارزیابی از هر لحاظ می‌گذشتند. در سال‌های اولیه انقلاب، حتی دانشگاه تربیت مدرس تاسیس شد که صرفا نیروهای «قابل اعتماد» برای استخدام در دانشگاه را تربیت کند. اما این دانشگاه نیز مثل هر دانشگاهی بعد از چند سال به یک نهاد «متعارف» آموزش عالی تبدیل شد. دانشگاه تهران به مثابه دانشگاه مادر که نزدیک به صد سال عمر دارد، دوره‌های بی‌شماری از ثبات و بی‌ثباتی را به خود دیده است، اما همواره بر سر جای خود ایستاده، نه از آن لحاظ که معجزه‌ای در کار باشد، بلکه به این دلیل ساده که اگر نخواهد چنین کند، «موجودیت» خودرا نفی خواهد کرد و رسمیت جهانی و مشروعیت خود را از دست می‌دهد و بدین ترتیب بدل به همان بیابانی خواهد شد که مدیریت و پیشبرد یا پسرفت آن هیچ تاثیری نه در داخل و نه در خارج از کشور نخواهد داشت. بنابراین به نظر من در شرایط کنونی باید همه تلاش خود را برای آن بکنیم که از فرایندهای موجود هیجان‌زدایی شده و عقلانیت را به مسئولانی که دست به این اقدامات می‌زنند، بازگردانده شود. و برای این کار نیز هیچ ابزاری موثر، جز گفتمان وجود ندارد. سایر ابزارها صرفا توهماتی هستند که چه بسا کار را به مراحل سخت‌تری خواهند کشاند.     

۲. اگرچه دهه‌هاست به بهانه تقدم تعهد بر تخصص، بعضا اساتید دارای صلاحیتهای علمی و تخصصی را اخراج یا بازنشسته اجباری کرده‌اند، اما این روند در روزهای اخیر شدت گرفته است. در عین‌حال تصمیماتی برای جذب فله‌ای ۱۵۰۰۰ نفر برای کادر هیات علمی دانشگاهها در رشته‌های مختلف در نهادهای غیر دانشگاهی گرفته شده است. شما چه ارزیابی از پیامدهای چنین اقداماتی برای دانشگاه و جامعه دارید؟

گفتم اگر خواسته باشیم دانشگاهی داشته باشیم که واقعا دانشگاه به معنای متعارف در جهان کنونی و حتی در تاریخ معاصر خود ایران باشد و به ویژه اگر بخواهیم دانشگاهی داشته باشیم که چه در داخل و چه در سطح بین‌المللی برسمیت شناخته شود، این گونه روش‌ها تنها سبب اتلاف نیروی انسانی و نفوذ بیشتر ِ قدرت‌های خارجی در کشور و مهاجرت هر چه بیشتر نخبگان و دانشگاهیان ما خواهند شد. وقتی ما از حوزه‌ای مثل حمل‌و‌نقل بین‌المللی سخن می‌گوییم، بهتر متوجه می‌شویم که با چگونه واقعیت‌هایی روبرو هستیم. آیا برای ما قابل تصور است که مثلا از امروز به فردا بخش بزرگی از خلبانان با سابقه و میهمانداران شرکت‌های هوایی ایران را از کار برکنار کنیم و هر کسی را به دلیل مفروض اخلاقی‌تر بودن یا متعهد‌تر بودن (ولو در واقعیت هم چنین باشد) و بدون توجه به میزان شناخت و تجربه حرفه‌ای و مهارت کافی به سر کار بیاوریم. این کاملا غیر‌ممکن است، چرا؟ زیرا در اندک زمانی دیگر نه مسافری خواهیم داشت که از جان خود سیر شده باشد که سوار بر چنین هواپیماهایی شود که خلبان ماهر ندارند، نه هیچ کشوری به چنین هواپیماهایی اجازه پرواز به کشور خود را خواهد داد و یا به آن پرواز خواهد کرد. اینکه دولتی بخواهد تعهدات اخلاقی کسانی که برای او کار می‌کنند، را نه بر اساس اصول عمومی و شناخته شده و البته لازم نظارت کند یک سخن است، و اینکه این اصول را آنقدر سخت کنیم که بدل به سلیقه‌های شخصی شوند، سخن دیگری است. کارایی و تخصص اگر نباشد، اصل و موجودیت موضوع زیر سئوال می‌رود و در آن صورت دیگر فرقی نمی‌کند چه کسی مشغول به چه کاری باشد یا نباشد؛ تفاوتی نمی‌کند مهارت داشته باشد یا نداشته باشد و از تجربه لازم برخوردار باشد یا نه، چون بهر حال آن نهاد معنا و اعتبار و رسمیت خودش را از دست می‌دهد. بگذریم که در بسیاری موارد نیز تعهدی که از آن صحبت می‌شود نیز در واقعیت وجود ندارد و افراد به سرعت می‌توانند با سودجویی و دنباله‌روی و ریاکاری، رفتارهای «خوش‌آیند» را، انجام دهند و درها به روی فساد و فروپاشی گشوده ‌شود و نتیجه همیشه یکسان است: تخریب و از میان رفتن یا ضعف کامل آن نهاد و کنشگران جدید و حتی بازمانده کنشگران پیشینش. بنابراین بحث بیشتر از آنکه بر سر محکوم کردن این گونه اقدامات باشد که به نظر ما بدیهی است و همواره آن‌ها را محکوم کرده‌ایم، بر سر آسیب‌زایی آن‌ها است، زیرا این گونه اقدامات بنا بر تعریف و ذاتا محکوم هستند. بحث بر سر غیر‌کارا بودن و ضرباتی است که مسئولان با این روش‌ها به ارکان جامعه، میراث علمی و فرهنگی و حتی به خود دولت وارد می‌کنند. در طول سال‌های اخیر، شاید صدها بار این بحث‌ها پیش کشیده شده‌اند و بسیاری تلاش کرده‌اند منطق را بر جایگاه مسئولیت بنشانند. بسیاری هم می‌گویند‌: چه فایده، نمی‌توان از این طریق به نتیجه‌ای رسید؛ ما می‌گوییم: بهر‌رو چه بخواهیم و چه نه، این راه یعنی راه گفتمانی، تنها راهی است که وجود دارد، جز یافتن راهی برای گفتگو و رسیدن به یک تعامل گفتمانی نمی‌توان از هیچ اقدام دیگری انتظار معجزه داشت.

۳. از نظر شما استقلال دانشگاه به چه معناست و چه آثاری برای توسعه علم و جامعه دارد؟

دانشگاه در معنای کلاسیک یا مدرن آن، یعنی دانشگاه قرن نوزدهم و بیستم امروز در جهان در حال دگرگونی‌هایی اساسی است. و این در حالی است که ما هنوز حتی نتوانسته‌ایم در همان اشکال کلاسیک نیز به ثبات لازم برسیم. و شک نکنیم اینکه خواسته باشیم بدون رسیدن به آن مراحل، یکباره به سوی اشکال مدرن‌تر برویم نه فقط ناممکن است، بلکه بسیار خطرناک هم شمرده می‌شود. دانشگاه آینده، همچون دانشگاه کلاسیک، باید مرکز اندیشه آزاد باشد، زیرا تنها در محیط آزادی و بدون دغدغه‌های جانی و مالی و فشارهای بیرونی می‌توان به موقعیتی رسید که بتوان به درستی اندیشید و نتیجه‌ای کارا برای توسعه و رشد یک کشور یا یک سازمان اجتماعی فراهم کرد. بنابراین هر اقدامی که این آزادی را محدود کند، یا کاهش بدهد و یا در آن ایجاد تنشج کند، در حقیقت کمکی است به وابستگی بیشتر کشور به خارج و سیستم های بیگانه‌ای که لزوما منافع مشترکی با ما ندارند. من معتقد نیستم که کسانی که آگاهانه یا ناخودآگاهانه در جهت بی‌ثبات کردن دانشگاه و دانشگاهیان عمل می‌کنند، دست‌کم در میان مدت، متوجه اشتباه خود نشوند. این میان مدت را نیز سال‌های سال است، پشت سرگذاشته‌ایم زیرا آسیب‌های وارد شده به دانشگاه سالیان سال است آغاز شده، گفتم نه این بحران نخستین بحران است و نه واکنش‌های به آن. بنابراین پاسخ سئوال شما این است بدون شک دانشگاه مرکزرشد علم و دانش است اما به شرط آنکه کسانی که در برابر یک سئوال اگزیستانسیال قرار می‌گیرند، پاسخ آن را بدانند: آیا ما می‌خواهیم از لحاظ علمی بر سر پای خود بایستیم و آینده خود را به دست دیگرانی که لزوما خوش نیات نیستند و حتی اگر باشند منافع خودشان به صورت بدیهی برایشان مهم‌تر از منافع ما است، بسپریم ، یا ما بر آن هستیم که از منافع خود دفاع کنیم. اگر پاسخمان به این پرسش مثبت است، بنابراین باید هر‌چه زودتر دانشگاه را اصلاح کنیم و در این کار هر کسی آمادگی همکاری دارد را در کنار خود بدانیم و به هیچ رو، کسی را به خصوص جوانان را از خود نرانیم و سرمایه‌های گرانقدر اساتیدی را که برای آن‌ها میلیاردها هزینه شده اینچنین به باد فنا ندهیم. همان چیزی که در مقیاسی دیگر می‌توان درباره با ارزشترین ثروت ملی خود یعنی جوانانمان بگوییم. متاسفانه به دلیل دستکاری‌های خودآگاهانه و ناخودآگاهانه در سیستم، امروز شاهد آن هستیم که این حقایق بدیهی مورد توجه قرار نگیرند و اولویت مطلق به یک گفتمان سیاسی بسیار رادیکال که همچون تمام موارد پیشین خود را بهترین راه‌حل می‌داند، اما در عمل همه چیز را به یک بحران با کوچه‌ای بن‌بست در انتهایش می‌کشاند و سپس خود را کنار می‌کشد، بسپاریم.

۴. آیا در ایران امروز دانشگاه ما استقلال دارد؟  چه ارزیابی از استقلال دانشگاههای کشور دارید؟

استقلال دانشگاهی نه فقط در ایران، بلکه در جهان، یک امر نسبی است و نمی‌توان برای آن حکم قطعی صادر کرد: من شخصا در طول سی سالی که در دانشگاه‌های ایران و البته بیشتر در دانشگاه اصلی‌ام یعنی دانشگاه تهران تدریس می‌کردم، احساس آنکه در کار خودم هیچ استقلالی نداشته باشم، نداشتم. اما احساس اینکه استقلال کاملی داشته باشم و اصولا این دغدغه‌ام نباشد که تبعات سیاسی و اجتماعی کار دانشگاهی ما چه خواهد بود را نیز نداشتم. اما این احساس‌ها به شدت در دوره‌های مختلف، در مدیریت‌های مختلف‌، در چارچوب‌های اداری و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی متفاوت، با هم متفاوت، و بین من و همکارانم‌، در رشته‌های دیگر‌، دانشگاه‌های دیگر، سطوح دیگر فاصله گاه زمین تا آسمان بوده، چون ما از یک موقعیت باثبات و یکدست سروکار نداشته‌ایم. بنابراین من نمی‌توانم بگویم دانشگاه‌های ایران ابدا استقلال ندارند، چون اگر نداشتند، سال‌ها بود که دیگر ما نه استادی داشتیم، نه دانشجویی، نه برنامه‌ای دانشگاهی‌، نه مشارکتی در سیستم جهانی علم و می دانیم هیچ کدام از اینها مطلقا درست نیست. اما این را می‌توانم با قاطعیت بگویم که اگر دست از رویه‌های سلبی و برخوردهای رادیکال منفی علیه هر آن کسی و یا هر آن حرکت و جریان و فکر و اندیشه‌ای که گمان می‌کنیم چون متفاوت است پس قصد تخریب دارد، بر نداریم، به چنان نقطه‌ای خواهیم رسید چه ساختمان‌هایی به نام دانشگاه وجود داشته باشند و چه نه. این هم ممکن است با شرایطی روبرو شویم که دانشگاهی و دانشجویانی نداشته باشیم و یا دستکم در همه رشته‌ها نداشته باشیم و مقدمه چنین فرایندی آن خواهد بود که تعدادکلی دانشجویان کم می‌شود، سپس دانشجویان و داوطلب در رشته های علوم اجتماعی، انسانی و سیاسی و فلسفه و هنر کاهش می‌یابند و در مرحله بعد کل نظام دانشگاهی از هم می‌پاشد. همچنین مقدمه آن مهاجرت‌های گسترده‌ای است که سن مهاجرت‌کنندگان دائما پایین میآید به حد دیپلم و سپس حتی پایین تر از دیپلم می‌رسد. این خاص ایران نیست، صدها بار در قرن بیستم شاهد این امر بوده‌ایم. درباره ضعف رشته‌های انسانی و هنر هم مسئله کم اهمیت ندانیم، زیرا همان طور که اگوست کنت در ارزیابی‌اش از سیستم علمی می‌گوید و همه کسانی که بر ساختار علم کار کرده‌اند بر این باورند، همانگونه که تجربه علم در چند هزار سال، در تمام تمدن‌هایی که می‌شناسیم و در تمام ادیان بزرگ به ما نشان می‌دهد، دانشگاهی که بر پایه انسانیت و اخلاق یعنی بر پایه‌های علوم اجتماعی و انسانی‌، فلسفه و هنر بنا نشده باشد، نمی‌تواند در هیچ یک از علوم تجربی به نتیجه‌ای ارزشمند برسد و همواره اگر نیرویی هم تربیت کند، در نخستین فرصت و حتی اگر شرایطی بسیار سخت‌ انتظارش را بکشد، از کشور خود مهاجرت کرده و در حقیقت تنها برای بیگانگان کار کرده‌ایم و به ایشان خدمت کرده‌ایم تا بدون سرمایه‌گذاری، بهترین بهره‌برداری را از بزرگترین ثروت‌های ما یعنی دانشمندان و دانش‌جویان و نخبگان علمی، فرهنگی و هنری ما بکنند.


انجمن جامعه شناسی ایران/ شهریور 1402