دیدگاه عباس کاظمی و محمدرضا کلاهی
اعتراضـات و تنگنای زندگی
در نشست انجمن جامعهشناسی ایران بررسی شد
اعتراضات خیابانی معمولا در کنار علل و عوامل بهعنوان موتور حرکت با شعارهایی همراه میشود که تجلیگر خواست معترضان و دغدغههای آنهاست. در اعتراضات اخیر هم «زندگی» پرشمولترین شعاری بود که مطرح شد و طبیعتا تبیین مفهوم آن میتواند بر شناخت این حرکت و پیشبینی آینده آن و آنچه پیش روست هم کمکرسان باشد. انجمن جامعهشناسی ایران در نهمین نشست از سلسله نشستها پیرامون اعتراضات با عنوان «اعتراضات 1401، ماهیت، چیستی و چرایی» پس از بررسی نسبت اعتراضات با زنان بهعنوان اولین بخش از این شعار، در نشست اخیر خود به نسبت «زندگی و اعتراضات» پرداخته است. در این نشست عباس کاظمی، جامعهشناس، محمدرضا کلاهی، جامعهشناس، جبار رحمانی و شیوا علینقیان، حضور داشتند که سخنان محمدرضا کلاهی و عباس کاظمی در این شماره منتشر میشود.
گفتار اول: هردوطرف بشنوند
عباس کاظمی
یکی از وظایف جامعهشناسان این است که با مفاهیمی که بهعنوان ابزار در اختیار است، اتفاقات را تحلیل کنند. هرکس در جایگاه شهروندی ممکن است به خیابان برود یا مثلا شعارنویسی کند و... اما بهعنوان جامعهشناس باید به تحلیل اتفاقات پرداخت. جامعهشناسان اصولگرا به ما جامعهشناسان جریان اصلی میگویند و خود را اقلیت میدانند اما در جریان این ناآرامیهای اخیر، آنها اساساً حرفی برای گفتن نداشتند. یکی دو تا تحلیل امنیتی فقط از آنها منتشر شد. این اعتراضات را میتوان بهار جامعهشناسی خواند و من از بسیاری از تحلیلها به وجد آمدم. دو جریان هم بودند که تقریباً بیرون از جریان اصلی بودند. یکی جریان ستایشگر که از هر اتفاقی استقبال میکردند. اگر طرف خودکشی هم میکرد، او را ستایش میکردند.
هر اعتراضی در بطن خود ممکن است با چالشهایی مواجه شود. خشونتهایی رخ بدهد یا رفتارهای نادرستی اتفاق بیفتد. این جریان ستایشگر از این رفتارها هم چشمپوشی میکرد و آن را تقدیس میکرد. جریان دوم هم تحلیلهایش نظریهزده بود. افرادی که حرف مردم را نمیفهمیدند و گاه صحبتهای آنها آزاردهنده بود. در این بین جریان اصلی جامعهشناسی، توانست به وظیفه خود عمل کند و اتفاقاً، هم از طرف مردم و هم از طرف حاکمیت موردنقد قرار گرفت. جامعهشناسان معمولاً افرادی نیستند که طوری حرف بزنند که مردم خوششان بیاید.
یک سوال این است که ما برای مردم حرف میزنیم یا جامعهشناسان؟ من معتقدم ما باید برای مردم حرف بزنیم و فهم عمومی از این اتفاقات را ارتقا دهیم. ما امروز در وضعیت سلطه بدون هژمونی هستیم. پیش از این در مقالات خود به آن پرداختهام. یکی از دلایل آن تحول سِنی در جامعه است. بدنه تماشاگر انقلاب(سنین پایین) در سال 57 که جنبش اصلاحات را آفریدند و تلاش کردند از طریق انتخابات، تغییراتی ایجاد کنند، حالا نسل جدیدی آمدهاند و اینها به حاشیه رفتهاند. چون این نسل با نگاه متفاوت به زندگی و سیاست، فربهتر شده است. این در نسل جوان و نوجوان ما بیشتر شده است.
اتفاق دیگر اینکه از دهه 90، جریان آزاد اطلاعات کاملاً دست مردم افتاده است. شاید گفته شود 90 درصد مردم تلویزیون میبینند اما اکثر آنها برنامههای ورزشی و سریالها را دنبال میکنند. فقط یک قشر کوچک اخبار را از صداوسیما دریافت میکنند که عموماً روستایی و مُسن هستند. این اساساً باعث میشود اخبار واقعی در بین مردم فرق کند و سلطه هژمونیک را از بین ببرد.
مشکلات دیگر در جامعه ما این است که میانسالان، بدون مَسکن و مجرد هستند و آیندهای برای آنها قابلتصور نیست. اینها پدیدههای مهمی است که نارضایتیها را خیلی بیشتر و رادیکالتر میکند و این خشونت ناشی از عمق شکافهای درون این جامعه است.
نکته بعدی، تحول در زندگی روزمره است. آصف بیات از ناجنبشهای اجتماعی صحبت میکند. این ناجنبشها دچار یک دگردیسی شده و تبدیل به جنبش و کنشگری آشکار سیاسی شده است. ما وارد حرکت زندگی روزمره شدهایم.
ما باید بین دو مفهوم تفاوت بگذاریم. بین زندگی انقلابی و انقلاب در زندگی. در سال 57، زندگی مردم انقلابی بود. شاهرخ مسکوب در توصیف روزهای انقلاب میگوید: «افسوس که نیستم تا در سیل جمعیت محو شوم، شسته شوم و پاک و طاهر بیرون بیایم. غسلتعمید.» اما جمعیت، هم پاکی دارد و هم ناپاکی؛ بعدها خود مسکوب هم به این اذعان کرد. اما انقلاب در زندگی یک روند طولانی است.
اگر به انقلابها و جنبشهای صدسال اخیر توجه کنیم، همیشه بهدنبال واژگونی نظام سیاسی بوده است اما یک انقلاب اجتماعی از اواخر دوره ناصری داشتیم که در آن تکانههایی در بخشهای مختلف جامعه در حال شکلگیری بود. نه بهسرعت یک انقلاب سیاسی. شاید یکی از لحظات بسیار مهم و بسیار جدی، 1401 است. ما سالهاست چنین تجربهای از یک تحول اجتماعی نداشتهایم. آنچه شاهد هستیم یک تحول اجتماعی و یک تحول تدریجی است نه یک انقلاب سیاسی. به این معنا، انقلاب 57 یک انقلاب اجتماعی نبود، بلکه یک انقلاب سیاسی بود.
انقلاب اجتماعی بههمراه عقلانیت است، فقط دشنامها و زدوخوردها را در توییتر نبینید. پشت این لایهها، یک عمقی در اعتراضات وجود داشته که خوب دیده نشده است. از بین بردن ریشههایی مانند پدرسالاری در این اعتراضات بهمیان آمد. اتفاقات 1401، ازجمله حرکتهای بومی بود. در این مدت با خانوادههای مذهبی صحبت کردهاید؟ دردها و رنجهای اینها را چطور حس کردید که برخی افراد حجاب خود را کنار گذاشتهاند؟ درک این خیلی سخت است اما این اتفاق افتاده و جلو میرود. ما در اتفاقات سال 88 این حرفها را نداشتیم. اساساً در چنین رویدادهای اجتماعی احزاب کارهای نیستند. البته هنوز درباره بسیاری از ساختارهای فرهنگی و اجتماعی صحبت نشده است و درگیری ادامه دارد. البته درست است که برای بسیاری از خانوادهها، حجاب مسئله بسیار مهمی است و این ریسمان باریکی است که در عرصه فرهنگی و اجتماعی ما شالودهشکنیهایی رخ بدهد. این تحولات اجتماعی راه زیادی دارد. از طرفی این تحولات نشان میدهد زندگی روزمره برای مردم مهم شده است.
در هر تحولی صداهایی هست که مردم باید بشنوند و صداهایی هست که حاکمان باید بشنوند. در این شرایط اگر شنوندگی باشد استبداد نمیشود و ما با این روبهرو بودیم که مردم هم نشنیدهاند.
امروز میبینید که بعضی میگویند به آقای پهلوی وکالت میدهم. این یعنی من عقل ندارم. این وجه خوفناک این حرکت است. مردم، نه ستودنی هستند و نه ناستودنی. در انتری که لوطیاش مرده بود میبینید که صادق چوبک تصویری ارائه میدهد که بعد از مرگ لوطی باز بهدنبال ارباب میگردد و میخواهد زنجیر به گردنش باشد. در سالتوی مهدی افروزمنش هم قهرمان داستان در انتها تبدیل به هیولا میشود و جای قبلی را میگیرد. به نظر من اینها این را نشان میدهد که هیچ دلیلی ندارد اگر این حرکت با شرایط فعلی ادامه دهد و حتی به انقلاب برسد، جریان اقتدارگرای جدید بازنگردد. این خطر وجود دارد. در دهه پنجاه دو امید به آینده شکل گرفته بود. یکی آنکه حاکمان پهلوی داشتند و یکی آنکه مردم داشتند. «فردا که بهار آید، صد لاله به بار آید». حکومت پهلوی دانشگاهیان حکومتی را جمع میکند و کتابی مینویسد که آینده را تبیین کند که در دو دهه آینده باید تبعیض جنسیتی را برداریم و مسائلی از این دست. اما مردم بهار دیگری را در انتظار داشتند. قضاوت با شما که حالا بهدنبال چه بهاری هستید؟
گفتار دوم: معترضان و اصلاحطلبی
محمدرضا کلاهی
چند مقدمه کوتاه در ابتدای بحث لازم است. یکی اینکه نباید این اتفاقات را رمانتیزه کرد و جدی گرفت. ستایش کردن صرف به این معنا که یک کارناوالی برای ستایش بوده کافی نیست و باید همه لحظات خاص آن را بررسی کرد. مسئله بعدی اینکه باید این تجربه به بیان دربیاید و به سطح گفتمان کشیده شود. گاه گفته میشود نظریهپردازان از مردم عقب افتادند و باید به کف خیابان توجه کرد. به نظر من کف خیابان یک ماده خامی است که تا به سطح گفتمان تبدیل نشود، بیاثر است. این حرکتها میتواند رهاییبخش باشد و میتواند سرکوبگر باشد و میتواند به حدی در دام پوپولیسم بیفتد که از وضعیت فعلی بهتر شود. لذا باید نقد شود تا بتوان مسیر آن را تعیین کرد.
مقدمه دیگر اینکه اتفاقات کف خیابان، لحظاتی دارد که سرکوبگر است. لحظاتی که همین امروز هم میبینیم که فضای بهشدت تهاجمی در نقاطی از این حرکتها شکل گرفته که دائم دیگران را بهخاطر اینکه بهاندازه کافی انقلابی نمیبینند، طرد میکند. افراد انقلابینما، میخواهند معترضان تا آخر بروند. همینالان هم ممکن است به این صحبت برچسب محافظهکاری بزنند. به نظرم در این صحبتها یک شارلاتانیزمی حاکم است که باید بهشدت از آن پرهیز کرد. اما وجه رهاییبخشی هم در این حرکت است که با دو امر دیگر درهمتنیده است. یکی تبعیض جنسیتی و دیگری تبعیض مذهبی.
لحظه پوپولیستی یک ویژگی دیگر هم دارد و آنهم تاریخزدایی از این حرکت است. علی میرسپاسی چندی قبل به نکته مهمی اشاره کرده بود. اینکه این حرکت یک تاریخی دارد. اما برخی طوری تعریف میکنند که گویا لحظهای بهوجود آمده است اما ما صدوبیست سال سابقه تاریخی داریم. از مبارزات دوره مشروطه گرفته تا اصلاحطلبی که همین چند سال پیش رخ داده است. برخی اصرار دارند این را از گذشته خود جدا کنند و تبدیل کنند به فضایی که هر معنایی روی آن بار شود. در این وضعیت چه معنایی روی آن بار میشود؟ هر معنایی که قدرت بیشتری داشته باشد. تصادفی نیست کسانی که این حرکت را از قدرت تاریخی و اصلاحطلبانه خود جدا میکنند با پمپئو و مکرون دیدار میکنند.
البته نوع دیگری از مواجهه با تاریخ به این صورت است که برای تبیین وضعیت امروز، بهسراغ اعماق تاریخ برویم و از اسطورههای دو هزار سال پیش مثال بزنیم. وقتی شما دو هزار سال وضعیتی را در یک ویژگی ثابت میبینید یعنی اساساً تاریخ را نمیبینید. بهعنوان مثال از ابتدای مشروطه تا امروز، نقاط عطفی را میتوان پیدا کرد. خود مشروطه، برآمدن پهلویها، جنبش ملی شدن صنعت نفت، انقلاب اسلامی و این حرکت، نقاط عطف این سالها بودهاند. این اتفاقات در دو ویژگی شریکاند. یکی اینکه نزاعی وجود داشته؛ بین خود و دیگری، بین غرب و شرق. این نزاع در عین اینکه دستاوردی داشته است، یک فرورفتهایی هم داشته است. ویژگی دوم هم این است که تلاشی برای جریان عام دموکراسیخواهی بوده است. حتی انقلاب 57 هم تلاشی برای رسیدن به دموکراسی بود.
اعتراضات فعلی، گرچه ادامه همان تلاشها برای تغییر وضعیت است، همزمان در درون خود، ردی از دوگانهسازیهای خود و دیگری ندارد. آنچه که در دوره مشروطه بود و در دوره پهلوی بود، و گفتمانهایی که سعی داشت علیه غرب خود را تعریف کند و در انقلاب 57 وجود داشت و در جریان اصلاحات هم رگههای ضعیف آن بود. اما در این حرکت به شکل مشهودی، از این دوگانهسازی رها شده است و به یک تحلیل جامعتر رسیده است. به این معنا نیست که این کار را کرده است بلکه پتانسیل آن فراهم شده است.
فرض کنید در این کشور، جاهایی بسیار پیشرفته است و جاهایی هم وجود دارد که افراد فقیری زندگی میکنند و افرادی هم بین ایندو وجود دارند. آیا میشود به فقیران آن سنتی و به گروه دیگر مدرن گفت؟ این تبدیل کردن ماجرا در چهارچوب سنتی و مدرن، ناشی از اتوپیاییسازی از وضعیت مدرن است و وضعیتهایی که مسئلهدار هستند را از دایره مدرن اخراج میکنیم.
اگر گفتارهای انقلاب 57 را ببینید، این دوگانهسازی همیشه وجود داشته است. این پتانسیل باید به ما کمک کند که از این دوگانهسازی رها شویم. یک برش تاریخی دیگر را ببینید. من معتقدم، هسته مرکزی این اعتراضات، محصول دوره اصلاحات است. این حرکت یک وجه محتوایی دارد که مخالفت با انحصارگرایی است که همان محتوای گفتمان اصلاحطلبی است. این مفهوم را اصلاحطلبی وارد ادبیات ما کرد. اصلاحطلبان مسائل دیگری را هم وارد ادبیات سیاسی ما کردند. مثل حزب، جامعه مدنی، حتی انتخابات به این معنایی که امروز مطرح میشود و... . بهجز وجه محتوایی، وجه روشی هم داشت که اصلاح کردن مقابل انقلاب کردن تعریف میشد. این همان وجهی است که پوپولیسم حاضر در این حرکت، با آن مخالفت میکند. با پمپئو جلسه میگذارد اما اصلاحطلبان را نمیپذیرد.
در زمانی که اصلاحطلبی متولد شد و جریان دموکراسیخواهی شکل گرفت، این نیاز به حزب و جامعه مدنی دارد و بسیاری از حرفهای امروز، برآمده از همان جامعه مدنی است.
البته اصلاحطلبی چند ایراد هم داشت. از خلال اعتراضات اخیر میخواهم به جریان اصلاحات نگاه کنم. یکی اینکه مسائل را ذهنی میدید. گمان میکرد افرادی که در مسئولیت قرار داشتند تعصب و جهل دارند و اگر کنار بروند، مشکل حل میشود. آنها در نظر نمیتوانستند رفتارهای خود را صورتبندی کنند و اعتراضات امروز ناشی از ناتوانی آنها است و بنابراین، مسئله را یک امر اعتقادی میدیدند نه امر اجتماعی. وضعیت را از جنس هستیشناختی میدیدند و معتقد بودند نظم شکلگیری آنها باعث این مشکلات شده است.
افرادی مثل عباس عبدی و زیدآبادی هم همچنان این نظر را داشتند. گرچه توفیقاتی هم داشتند و مثلاً ادبیاتی مثل دموکراسیخواهی را به ادبیات ایران اضافه کردند یا در تعریف آن تأثیر زیادی داشتند و آن را از زیر فشار بومیگرایی احیا کردند. ولی این ذهنیگرایی در نهایت به نصیحتگرایی انجامید. برخی مدام اینها را پیدا میکنند و نصیحت میکنند. دموکراسی یعنی حاکم شدن تودهها و اصلاحطلبها مدام در مقابل رفتارهای جناح حاکم، مرتب از تخصصگرایی صحبت میکنند. درحالیکه متخصصترین افراد هم که در مسئولیت قرار بگیرند وضعیت همین است. کمااینکه در میان طبقه حاکمان افراد متخصص هم هستند و این اعتراضات این ظرفیت را دارد که از نصیحت فراتر برود.
https://hammihanonline.ir/news/politic/a-tradat-w-tngnay-zndgy