ابراهیمبای سلامی

با سپری شدن «عصر زرین فرهنگ ایران» و ارائه "نظریه انحطاط تمدن اسلامی "توسط ابن خلدون برخی از صاحب نظران بر این باورند که اندیشه اجتماعی در مشرق زمین تعطیل و دوران زوال اندیشه سیاسی در ایران فرارسید و با چیرگی ترکان سلجوقی بر ایران زمین «اندیشه ایرانشهری» مضمحل گشت و یورش مغولان و بر آمدن حکومت صفویان بقایای تفکر عقلانی را از این سرزمین برچید و بدین گونه استبداد تاریخی دوره ای را در تاریخ اندیشه و عمل ایران رقم زد که از آن به دوره «امتناع در اندیشه» و «بن بست در عمل» تعبیر کرده اند.

بعد از چهار قرن رکود اندیشه اجتماعی، سرانجام در جنبش مشروطه خواهی با طرح «اندیشه تجدد» کورسویی برای رهایی از آن تعطیلی طولانی فراهم گشت. بحران تجدد در ایران و شکست آن، به رغم کوشش های صد و پنجاه ساله اخیر در بنیادهای اندیشه و عقلانیت است و طرح «اندیشه تجدد و اصلاح طلبی» همچنان در محاق مانده است.

جامعه شناسی به طور خاص و علوم اجتماعی به طور عام از اسباب و لوازم تجدد است و با امکان پذیر شدن تجدد امکان تأسیس یافته است» و اساس روشنفکری در جهان سوم به تحقق مدرنیته باز می گردد». 

روشنفکری ایرانی نیز تابعی از جریان روشنفکری جهانی است. اعزام دانشجویان ایرانی به خارج علاوه بر فراگیری دانش های نوین به مثابه شیوه ای برای کشف و فهم بی واسطه مدرنیته اروپایی نیز تلقی می شود و از این رو برخی از دانش آموختگان علوم جدید «کلید پیشرفت» اروپا را در سطحی فراتر از تمدن مادی و در بنیادهای فکری و فرهنگی تمدن جدید یافته اند و معتقدند اصول ترقی اروپا را نه در صنایع مادی» که در «آئین تمدن» باید جست و برخی دیگر که با آموزه های تمدن ایرانی و اسلامی نسبت مستحکم تری داشته اند همواره در یک پارادوکس معرفتی و در چالش بین سنت و تجدد درگیر بوده اند و در جدالی نفس گیر نه «جای ماندن» یافته اند و نه «دل رفتن» و به ناچار بار در محمل های مرکبی گذاشته اند که با ترکیباتی همچون «روشنفکری دینی» و «اصلاح طلبی» معرفی می شوند

با تجدید نظر در نگاه نسل های پیشین روشنفکری که «عقب ماندگی» را مسأله اصلی جامعه ایران قلمداد می کردند نسل چهارم روشنفکری ایران بعد از شهریور ۱۳۲۰ با نگاه توسعه نیافتگی» به تحلیل وضعیت جامعه ایرانی پرداخت و با ناکارآمدی پارادایم مذکور، تفسیرهای ایدئولوژیک از عرصه های گوناگون دین، هنر، ادبیات، تاریخ، فلسفه و سیاست تحت عنوان پارادایم «اسلام ایدئولوژیک» بر آمد که افرادی همچون علی شریعتی و غلامعباس توسلی که همگی در اروپا تحصیل کرده بودند هر کدام به نحوی به آن دامن زدند. آنها که با بینش های جامعه شناختی و انتقادی رایج در غرب آشنا شده بودند و تحت تأثیر افرادی همچون لویی ماسینیون و فرانتس فانون با انقلاب الجزایر و دیگر جنبش های دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی در یک رویکرد تطبیقی به وضعیت جامعه ایران می نگریستند، در نهایت آشنایی با جامعه شناسان برجسته ای چون ژرژ گورویچ، ریمون آرون، بالانديه و پروفسور برگ و روشنفکرانی همچون سارتر و شوارتز که معرفت جامعه شناختی نضج گرفته در قرن بیستم را ترویج می‌کردند نسل جدیدی از نوگرایان را به جامعه ایرانی تحویل داد که هر یک در حوزه خاص فعالیت خویش تأثیرات معناداری به جای نهادند.
همان گونه که علی شریعتی بیشتر به بازتعریف مفاهیم دینی و ایفای نقش یک ایدئولوگ پیونددهنده سنت و تجدد پرداخت، غلامعباس توسلی بیش از دیگر معاصران زمان خویش به حوزه های معرفتی جامعه شناختی پایبند ماند و عزم خود را بیش از آنکه به جنبه های روشنفکری صرف مشغول کند به گسترش نظریه ها و معارف جامعه شناختی نیز معطوف کرد و شیوه و حرفه معلمی را پررنگ تر از دیگر وجوه فعالیت خویش برگزید و بیشتر به عنوان یک مدرس و استاد جامعه شناختی به فعالیت پرداخت و هرگز در محیط دانشگاهی با گرایش سیاسی خود ظاهر نگشت.

توسلی به ویژه بعد از انقلاب اسلامی به شرح و بسط نظریه های جامعه شناختی و ترویج بنیانگذاران آن همت گماشت و همان نقشی را که ریمون آرون در جامعه شناختی فرانسه داشت او را در جامعه شناسی ایران به انجام رساند و به فراخور دلمشغولی های خویش در عرصه های نظریه پردازی، جامعه شناسی دینی، جامعه شناسی کار و شغل و جامعه شناسی شهری و ... مقالات و کتاب های متعددی را به دانش پژوهان ایرانی تقدیم کرد.
ماحصل چهار دهه تلاش و برنامه ریزی به خصوص در سطح کارشناسی ارشد و دکترا و تلاش و تدریس بی وقفه پیشکسوتانی همانند دکتر توسلی و همکارانش اکنون تأسیس و احیای یک رشته علمی و تربیت نسلی از اندیشمندان و جامعه شناسان جوان ایرانی است که در عرصه های گوناگون به ایفای نقش می پردازند و در تشکل هایی نظیر «انجمن جامعه شناسی ایران» متشکل می شوند.

به اقتضای اینکه جامعه ایرانی به عنوان یک کشور جهان سوم دچار فراز و نشیب خاص خود بوده است و در چند دهه اخير التهابات و بحران های اجتماعی متعددی را سپری کرده است توسلی همواره برای خود نوعی رسالت و بینش جامعه شناختی همان گونه که سی رایت میلز عنوان کرد قائل شد و نسبت به مسایل و تحولات زمان خویش بی تفاوت نبود.
نقش روشنفکری و حساسیت عالمانه ویژه ای که او نسبت به منافع ملی و جریانات سیاسی و اجتماعی داشته است نسبت به دیگر جامعه شناسان کشور، او را متمایز و ممتاز کرده است.

او نمونه بارز یک روشنفکر ملی و مذهبی است که همواره در دفاع از «هویت ایرانی و منافع ملی» سخن گفته است و ایمان راسخ خویش را به آموزه های دینی در قبل و بعد از انقلاب اسلامی پنهان نکرده است.
مشارکت و فعالیت های سیاسی او در ارتباط با تشکل های سیاسی و نهضت آزادی در کنار افرادی چون یدالله سحابی و مهدی بازرگان با مشی آرام در پیگیری تحول و اصلاح امور جامعه او را در زمره اصلاح طلبان و روشنفکران تاریخ معاصر ایران قرار می دهد.
علاوه بر فعالیت های سیاسی و اجتماعی توسلی که او را دچار مضایق و محدودیت های متعددی نیز کرد. اثرات و کارکردهای ایده پردازی و روشنفکری او هنگامی بيشترقابل تحلیل است که در تغييرات اجتماعي و جنبش اصلاح طلبی اخیر ایران فهرستی از مواضع او، جامعه شناسان جوان و دیگر شاگردان وی ارائه شود.

 


ازكتاب :نكوداشت نيم قرن تلاش علمي دكترغلامعباس توسلي ، انجمن جامعه شناسي ايران ص٧٧تا٧٩