گفت­وگو با اسمعیل خلیلی، محقّق جامعه‌­شناسی معرفت و علم و عضو شورای علمی ششمین دوره همایش پژوهش اجتماعی­ فرهنگی در جامعۀ ایران

شاهد رنسانسی در پژوهش­‌های علوم اجتماعی خواهیم بود

با اسمعیل (سعید) خلیلی در حالی به گفت­وگو نشستیم که دو خبر اخراج استادان دانشگاه و حمله به غزه در صدر اخبار قرار داشت و ما به دنبال پاسخ به این پرسش بودیم که برگزاری همایش پژوهشهای اجتماعی و فرهنگی در چنین شرایطی چه مرهمی می­تواند برای درد جامعه باشد. در این نشست دوساعته پس از بررسی ضرورت برگزاری همایش، به چالش‌ها و ناتوا­نیهای علوم اجتماعی در کاهش رنج بشر پرداخته شد. این محقّق به پژوهش‌های نسل جدید اصحاب علوم اجتماعی امیدوار است و آنها را واقع بینانه‌‌تر و در پیوندی بیشتر با جامعه ارزیابی می‌کند. از سوی دیگر معتقد است فرهنگ ایران فرهنگی است زنانه، که ضروری است آن را بیشتر و بهتر بشناسیم. برخی مطالب این گفت­وگو را به انتخاب تیم مصاحبه در زیر می­خوانیم.

ششمین دوره همایش پژوهشهای فرهنگی- اجتماعی در جامعه ایران در حالی قرار است تا چند ماه آینده برگزار شود که دو نگاه نسبت به این امر وجود دارد. برخی معتقدند در شرایط ویژۀ پس از التهابات و اعتراضات سال گذشته در ده­ها شهر ایران و نیز اخراج استادان، مهاجرت دانشجویان و دیگر اتّفاقات حادّ فضای دانشگاه­ها، زمینه مناسب برای برگزاری همایش وجود ندارد؛ برخی دیگر معتقدند برگزاری همایش در شرایط فعلی می‌تواند منجر به افزایش شناخت و ترسیم تصویری روشن‌تر از جامعه ایران شود. به نظر شما برگزاری همایش در چنین وضعیتی یک ضرورت است یا صرفاً بر اساس سنّت انجمن هر دو سال یک­بار باید چنین همایشی برگزار شود؟

در ابتدا بگویم هم­اکنون بسیاری از اهالی علوم اجتماعی از دانشگاه‌ها اخراج شده و با مضایق بسیار مواجه هستند، من از صمیم قلب برای این کوشندگان آرزوی تندرستی دارم، امیدوارم رنج کمتری را تحمل کنند و راهشان هموارتر شود. به زعم من پرسش شما بیش از آن­که ناظر به کارایی همایش باشد یک پرسش اخلاقی در حوزه مسئولیت اصحاب علم اجتماعی است؛ پرسشی در این­باره که اهل علم در شرایط مختلف چگونه باید تصمیم بگیرند. مثلاً سال‌ها قبل اعضای مؤسسۀ تحقیقات اجتماعی فرانکفورت در شرایطی خاص تصمیم گرفتند که مؤسسه را تعطیل و از آلمان مهاجرت کنند، به آمریکا، انگلیس، ژاپن و ترکیه رفتند. نمونه‌هایی متفاوت نیز در تاریخ علم داریم، مثل کاشف اکسیژن که در بحبوحه انقلاب فرانسه سرگرم کار علمی و پژوهشهای شیمی و اقتصادی خود بود. این پرسشی مهم است که در شرایط فقدان هنجار یا ابهام در آن، مسئولیت اخلاقی ما چیست. ما دو دغدغه را نمی‌توانیم از علم بزداییم، یکی دغدغه کشف حقیقت و دیگری دغدغه انسان و حیات او. دانشمند نسبت به این‌ها بی­تفاوت نمی‌ماند. مثلاً آیا دانشمندان حق دارند برای تأیید و ردّ فرضیه­شان کسی را شکنجه کنند؟ آیا دانشمندان مجاز هستند برای آزمایشهای­شان در روند حیات اختلال ایجاد کنند؟ من می‌گویم خیر. این یک نوع سلطه انسان­مرکزی هست که ما برای نائل شدن به شناخت، به خود حق بدهیم حیات و انسان را اُبژه پژوهش قرار دهیم. ما مجاز نیستیم به حیات آسیب برسانیم. پایداری بر حقیقت نمی­تواند باعث شود دانشمند به هر ابزاری متوسّل شود. حال، آیا در شرایط کنونی انجمن مجاز هست که همایش برگزار کند؟ پاسخ من مثبت است. آیا این کار مفید است؟ باز هم پاسخ من مثبت است. البته الآن و در نیمه مهر صحبت می‌‌کنیم. همایش آخر بهمن برگزار می‌شود و من بر اساس وضعیت کنونی می‌گویم انجمن باید این همایش را برگزار کند. اما برای آن لحظه باید در زمان خودش تصمیم گرفت. اگر انسان­ها بیش از پیش به رنج افتاده­اند، از دید من به همین دلیلِ افزایش رنج آدمی، ما بیشتر موظف­ایم که درباره‌اش بیندیشیم و هم دغدغه حقیقت و هم دغدغه حیات انسان را مسئولانه­تر پاسخ دهیم. باید گرد هم بیاییم و به­طور جدّی گفت­وگو کنیم و از خود بپرسیم ما این موقعیّت رنج را چگونه فهمیده­ایم (چگونه پژوهیده­ایم). چون انسانِ اهل علم نسبت به نفس حیات انسان و حقیقت مسئول است. مهم است که جدّاً بکوشیم و ببینیم تاکنون واقعیت را چگونه فهمیده­ایم. آیا مسئولانه کوشیده­ایم که بفهمیم و درست فهمیده­ایم که چه می‌گذرد و آیا در تدوین صورتِ بیان آنچه فهمیده بودیم، به­درستی و مسئولانه عمل کرده­ایم؟ آیا به­موقع نتایج پژوهش‌های­مان را منتشر کرده­ایم؟ و ... و اصلا پژوهش‌ها چقدر مسئولانه بوده‌اند؟

امروز که صحبت می‌کنیم بحث حملات به غزه داغ است. با توجه به پیش­بینی ناپذیر بودن شرایط از یک طرف و از سوی دیگر توجه به مسئله تعهد اخلاقی، منظور کشف حقیقت که به آن اشاره کردید، شما چه دستاورد واقع بینانه‌ای را برای همایش می‌توانید متصور باشید؟ و به نظرتان در این همایش صاحب­نظران علوم اجتماعی باید چه موضعی را برگزینند، آیا وارد فضای گفت­وگو با سیاستمدار شوند یا به رصد میدان بپردازند و آیا علوم اجتماعی دوباره می خواهد در دوگانه نصحیت شکایت باشد؟

از بخش دوم پرسش شما شروع می‌کنم. این سوالی دشوار است و نمی‌توان به­نحوی بدان پاسخ داد که برای هر دانشمند اجتماعی به تعیین تکلیف بپردازد. اهالی علوم اجتماعی طیفی گسترده از انسان‌ها هستند و آنها «انتخاب» می‌کنند که چه­کار کنند. قواعدی در علوم اجتماعی وجود ندارد که بگوید قرار است نصیحت کنیم یا شکایت. انجمن هم خود را رهبر علوم اجتماعی نمی‌داند و چنین نقشی برای خود قائل نیست. یک عده ممکن است نصیحت کنند کسانی ممکن است شکایت یا مهاجرت کنند و برخی ممکن است به ستیز برخیرند. پس از آن­که این واکنش‌ها رخ دادند، ما ارزیابی می‌کنیم و به دوگانه یا چندگانه­هایی می‌رسیم؛ مثلاً به این نتیجه که در ده سال گذشته علوم اجتماعی در فلان دوگانه عمل کرده. الآن نمی‌توان گفت علوم اجتماعی کدام راه را انتخاب خواهد کرد. تصمیم‌گیری با امّا و اگرهای بسیاری مواجه است و نمی­توان انتظار داشت که اکنون، تصمیم آتی اهالی علوم اجتماعی را با دقّت حدس بزنیم.

اما می‌توان از علوم اجتماعی این را انتظار داشت که فهم دقیقی از مسئله اجتماعی داشته باشد...

این همان کشف حقیقت است. اگر این علم بتواند حقیقت را دریابد و بگوید که حقیقت چیست، مهم‌ترین نقش خود را ایفا کرده. الآن برخی نحله‌های فکری اروپا می­گویند علوم انسانی قرن 20 ما را فریب داد یا گمراه کرد. من نمی‌گویم درست است یا نیست، اما به­طور کلی این نقد مطرح است که این علوم یا بخشی از این علوم به ایفای نقش مورد انتظار در کشف و بیان حقیقت نپرداخته­اند. شاید در مورد علوم اجتماعی ایران هم بتوانیم این نقد را مطرح کنیم، بویژه در آن مواردی که علوم اجتماعی ردایی بر تن ایدئولوژی و صورتی برای سیرت ایدئولوژیک بوده­اند. اکنون که تاریخ را ارزیابی می‌کنیم، بخصوص از سال1320 به این­سو که تحولاتی در ایران رخ می‌دهند و علوم اجتماعی از طریق دانشگاه و غیر دانشگاه به جهان سیاست و جامعه وارد می‌شوند و به ایفای نقش می‌پردازند، می­توانیم نقش گفتمان‌سازی علوم اجتماعی را در ایران ببینیم. این نقش علوم اجتماعی مهم است اما یک نقش دیگر نیز دارد که در همایش می‌توانیم در جستجوی شناخت آن باشیم. این مهم است که دریابیم «ما کیستیم»، «ما چگونه داریم می­فهمیم» و «با چه اطمینانی می‌توانیم بگوییم آنچه گفتیم با واقعیت تناسب دارد». این مهم است که «مسئولانه به خود بنگریم» که «مبادا از شمار همان‌ها باشیم که یک سده بعد -مثل همان جریان فکری اروپا - بگویند علوم اجتماعی ما را فریب داد». اگر همایشهای­مان به­طور جدّی دستاوردهای اصحاب علوم اجتماعی را به محک بگذارند و نقد کنند، می‌توانیم از خطاهای شناختی، گفتمان­های معطوف به قدرت و مانند آنها برحذر بمانیم و عبور کنیم. سالها قبل من طنزی دربارۀ برخی پژوهشها داشتم، در آن زمان می‌گفتم «کار پژوهش ما این شده که رابطه چکه کردن سقف خوابگاه با پیشرفت تحصیلی را بسنجد». این طنزی است گزنده که بخشی از آن می‌تواند دالّ برتمسخر و لذا امری غیر اخلاقی باشد اما مضمونش می‌تواند درست باشد؛ این­که باید بنشینیم و پژوهش‌های خود را از همه جهت ارزیابی کنیم. اگر دانشجویی برای تمرین درسی یا برای پایان­نامه چنین پژوهشی را در پیش گرفته، نه او، که کل دانشگاه را باید نقد کرد. همایش باید بتواند در ورای ایدئولوژی بگوید پژوهش اجتماعی به­معنای اعمّ چگونه به طرح مسأله پرداخته و جهان اجتماعی را چگونه فهمیده است؛ واقعیّت در آینۀ پژوهش چگونه منعکس و تصویر شده. امّا انتظار «واقع­بینانه» بنا به فرمایش شما، احتمالاً گامی پیش رفتن از مونولوگ به سوی دیالوگ در معرّفی و ارزیابیِ پژوهشهای اجتماعی و فرهنگیِ سالهای اخیر خواهد بود.

به‌­تعبیری ما در عصر پسا ایدئولوژی هستیم. عنوان همایش «بازنگری در علوم اجتماعی» در نظر گرفته شده و به نظر می­رسد قرارست اهالی علوم اجتماعی بنشینند و از منظری دیگر علوم اجتماعی را دوباره ببینند و به دور از ایدئولوژی، به کشف حقیقت بپردازند و بخش‌های نامریی واقعیّت را بیابند. شما عنوان همایش را از چه زاویه­ای می‌بینید؟

عنوان این همایش نیز متضمّن دو پرسش است؛ پرسش از زمینه­مندی در عین حال هم پرسشی روش­شناسانه است و هم پرسشی اخلاقی. بخشی از آنچه می‌گویم ممکن است مورد قبول همه اهالی علوم اجتماعی نباشد. من فکر می‌کنم اساساً در فهم آنچه ما ایرانیان هستیم و آنچه بوده‌ایم علوم اجتماعی ما دستاورد اندکی دارد. مثلاً دربارۀ دوره فئودالیته و پاسخ به این پرسش که شیوه‌های مالکیت و بالتبَع شیوه­های تولید معرفت ما و اروپا چقدر با هم تشابُه داشته‌اند، پاسخی دقیق و حتّی روشن نداریم. در خیلی موارد وقتی می‌خواهیم بگوییم ما چه کسی بودیم، هنوز صرفاً دربارۀ شیوه تولید آسیایی و استبداد شرقی حرف زده و به این چند مقوله ارجاع می‌دهیم. به نظرم دستاوردهای علوم اجتماعی ما اندک بوده­اند. البته من طلب­کار علوم اجتماعی نیستم. در سومین همایش کنکاش‌های مفهومی و نظری با زنده­یادان دکتر توسلی، دکتر آشتیانی و دکترقانعی راد در یک پنل گفت­وگو کردیم. آنجا دکتر توسلی گفتند به ما می­گویند چرا مانند جامعه­شناسی اروپا و امریکا نیستید، چرا خالق تئوری نیستید و جامعه را بر اساس تئوری خودتان نمی­شناسید. این توقعات از جامعه­شناسی هست ولی باید ببینیم پیش از آن چه داشتیم. او سپس یک­به­یک برشمرد و گفت مگر نمی‌گوییم که از مقدمات جامعه­شناسی، فلسفه روشنگری بوده، پیدایش فلسفه تاریخ، علم اقتصاد، اقتصاد سیاسی و تاریخ انتقادی مقدمه‌ای برای ورود به عصر جامعه­شناسی بوده­اند؛ خوب کدامیک از اینها در اختیار جامعه­شناسی ما بوده که انتظار داریم محصولاتی مانند اروپا به بار آورَد. می‌دانید منوچهر آشتیانی و غلامعبّاس توسلی هم از دو نگاه کاملاً متفاوت علمی به امر اجتماعی می­پرداختند و هم از دو خاستگاه ایدئولوژیک متفاوت عازم جامعه­شناسی شده بودند. بعد از پنل، با دکتر آشتیانی گفت­وگو داشتم. ایشان اظهار کردند که صحبت دکتر توسلی واقعاً پخته بود. منوچهر آشتیانی به­رغم اختلاف دیدگاه، تا این حد تحسین­آمیز بر ارزیابی غلامعبّاس توّسلی صحّه گذاشت. من هم در موضع طلب­کاری نیستم و نمی‌خواهم علوم اجتماعی را به خاطر قلت دستاوردها نکوهش کنم. به نظر من رنسانسی در علوم اجتماعی ایران رخ داده یا در حین وقوع است. نسل‌های جدید پژوهشگران علوم اجتماعی جوانانی هستند که با زبان تحقیق و پژوهش صحبت می‌کنند. نسل‌های قبلیِ این علوم چندان با جامعه وارد گفت­وگو نشده بودند. ما به جز چند نمونه مثل اورازان و کارهای استاد صفی نژاد و ... نمونه‌های متعدّدی از پژوهش‌های مبتنی بر گفت­وگو با جامعه نداشتیم. اما نسل‌های جدید عمیق‌تر به عرصۀ شناخت جامعه وارد می‌شوند و حتی شاید نتوان به­سادگی آن‌ها را طبقه‌بندی کرد که در کدام طبقه‌بندی، فمنیسم یا مطالعات پسااستعماری یا پساساختاری و ... قرار دارند.

یعنی مطالعات علوم اجتماعی در میان نسل‌های جدید چندوجهی‌تر هست؟

اصلاً ذهنِ بخشی از این نسل که به سراغ علم – و نه مدرک و شهرت و پُست- می­آیند، به سوی ساختن دستگاه نظریِ هویّت­جو و ایدئولوژی روان نیست یا کمتر روان است و در فهم من، این مسیر، افق روشن‌تری در پیش خواهد داشت.

شما به این اشاره کردید که ما شاهد رُنسانسی در پژوهش‌های علوم اجتماعی هستیم. آیا این رنسانس برای پرسش «من کیستم» جوابی دارد؟

اگر منظورْ پاسخ به پرسش از «کیستی خود علم» باشد، به نظرم چند اتفاق افتاده که یکی جهانی است؛ در جهان معرفت انسان، علم عموماً از اریکه هویت­بخشی پایین آمده و داعیه هویت را فرو گذاشته. چرا؟ چون قطعیت‌ها سقوط کرده­اند، علم خود را در موقعیتی نمی‌بیند که بگوید خدا هست یا نیست. دانشمندان قرن 19 و 20 به آنچه می‌گفتند بیشتر یقین داشتند. دانشمندان کنونی مسئولانه‌تر صحبت می‌کنند و از قضاوت، بالاخص داوریهای جهان­شمول می‌پرهیزند. اینکه حیات خارج از کره زمین هست یا نیست و خیلی از سوالات فلسفی که علم سدۀ 19 گمان داشت که بدانها پاسخ داده، الآن محل تردید هستند. این رخداد، امری جهانی است که بر علوم اجتماعی هم اثر گذاشته و حتّی وقتی راویِ کلان­روایت می­شود، اصلاً به صدور حکم نمی­پردازد، یا کمتر می­پردازد. پس، مسئله هویت بسیار پیچیدگی یافته و دانشمند دیگر نمی­تواند بسادگی بگوید مثلاً پیرو فلان تفکّر است و از این طرق به کسب هویت بپردازد؛ لذا پس از این، احتمالاً دستگاه­های نظری کمتر از کارکرد هویّت­سازی برخوردار خواهند بود. البتّه نه­تنها در ایران که حتّی در سرزمینی مانند کانادا نیز، بنا به شرح دکتر کاظمی­پور همچنان بخشی از علوم اجتماعی در مسیر هویّت­جویی گام می­سپرند و دغدغۀ حقیقت تنیده در دغدغۀ هویّت به ظهور می­رسد. شاید هم در آینده با چالشی مواجه شویم که بخشی از علوم اجتماعی مجدداً به ایدئولوژی تکیه کنند و از این طریق به کسب هویت بپردازند و در مقابل کسانی باشند که از این دام بپرهیزند. شاید دوگانۀ آتی، این باشد. اما امر دیگری در کنار هویت هست و آن تشخّص است. به زعم من علوم اجتماعی ما نزد پیشاهنگانی که افق‌گشایی می‌کنند، با دغدغۀ حقیقت و دغدغۀ انسانیّت بیش از هویت‌جوییِ گذشته، تشخّص خواهند یافت. شاید علوم اجتماعی ما خیلی دلش می‌خواست متشخص باشد، ولی متشخص نبود، چون اکتشاف و اختراع متمایزی در دست نداشت که با آن تشخص بیابد و لذا دست به دامن ایدئولوژی می­شد. به نظرم راهی که اکنون پیموده می­شود یا اکنون آغاز شده، با احتمالی بیش از گذشته به تشخّص­یابی علم اجتماعی منجر خواهد شد.

یعنی نمی‌توانست به مسائل ورود نوآورانه داشته باشد؟

بله، نمی‌توانست یا کمتر می‌توانست خلّاقانه بیندیشد، به فهمی نو و متمایز نائل شود و علم بیافریند، ولی نسل‌های جدید احتمالاً بیشتر می­توانند از دام پیشداوری برَهند، لذا بیشتر متشخص شوند و به تشخص برسند؛ چون خیلی همه­جانبه­نگر هستند و حتی نسبت به نسل‌های پیشین بیشتر می‌توانند جهانی بیندیشند؛ من اینگونه انتظار دارم، انتظار، به­معنی حدس توأم با امید. نفس جامعه، فرهنگ و معرفت نیز در این دوره جهانی‌تر هستند؛ هرچند امر جهانی همچنان یا تا حدّی ذیل هژمونی­ها تعریف می­شود. علم اجتماعی هرچه بیشتر بتواند میان زمان­های گوناگون حرکت کند، احتمالاً کمتر تحت تأثیر هژمونی عصری خواهد بود و بیشتر تشخّص خواهد یافت؛ در عین حال، این بدان معنی است که احتمالاً اوّلاً «مفهوم»، بیشتر مُبرّا از «نزاع قدرت» و «اسطورۀ مفهوم» خلق خواهد شد و ثانیاً این علم بهتر به فهم واقعیّت خواهد رسید؛ زیرا نوعاً بیشتر پذیرای تکثّر معرفت در ادراک، دال­ها و سوگیری خود خواهد بود.

ما در توصیف جامعه ایران غالباً با برچسب‌هایی مواجه بودیم. مثلاً جامعه کوتاه­مدت، جامعه جنبشی، جامعه‌ای با شهروندان عاصی و... آیا می‌توان گفت این عناوین و برچسب‌ها فهم تاریخی ما را نسبت به جامعه ایران شکل داده و حتی مخدوش کرده؟ و آیا علوم اجتماعی می‌توانند این فهم را ترمیم کنند؟

قضاوت امری دو یا چندوجهی است. قضاوت «بیان» می­شود و نفس هر بیان، بخشی از واقعیتی است که در حال رخ دادن است. بنا به تئوری برچسب، در بسیاری موارد انتساب یک برچسب، منجر به بازتولید صفتی می‌شود که از طریق برچسب بیان کرده­ایم. روانشناسان اجتماعی مکرّراً به ما هشدار می‌دهند که انتساب یک صفت آن صفت را بازتولید می­کند. همین امر نزد بخشی از علوم اجتماعی که ایدئولوژیک بود یا به آن تکیه داده بود، باعث شد برچسب­ها به واقعیت موجود گره بخورند. مثلاً در پژوهش‌های دهه 70 اکثراً در مورد دوران گذار صحبت می‌شد و این عملاً باعث شد فکر کنیم که در حال گذار هستیم، حتی اگر نبودیم. بخشی از این برچسب‌ها از این حیث مخاطره­آمیز هستند. برچسب­ها از تئوری فراتر رفته، تصویری فیکس­شده تدارک می­بینند و لذا ما با برچسب‌ها در واقعیّت مداخله می‌کنیم و بخشی از جامعه آن را می‌پذیرد و خود را همچون همان برچسب تلقّی می‌کند. مثلا وقتی آرامش دوستدار اصطلاح «دین­خویی» را برای جامعه ایران به کار بُرد، بخشی از اهالی علوم اجتماعی ذیل همین مفهوم، مشکلات و مسائل را تعریف کردند و گفتند تا دین­خویی را ترک نکنیم، توسعه محال است. من نمی‌خواهم بگویم آن فرضیه اشتباه یا درست است، اما می‌خواهم بگویم چطور یک فرضیه تبدیل به گفتمان می‌شود و ما ذیل آن گفتمان، جامعه و علم و خویشتن (معرفت هویّت­جو) و علمِ خود را تعریف می‌کنیم و این مجموعه تعاریف به ابزار مداخله تبدیل می­شود. برچسب می‌تواند منجر به مداخلۀ ایدئولوژیک در واقعیت شود. دانشمند، ناگزیر از توصیف و توصیف ناگزیر از مفهوم است؛ امّا شاید بتوان گفت که گرایش جدید یا گرایش نسل­های اخیر، یا کمتر ذیل «اسطورۀ تعریف» به توصیف می­پردازد یا تعریف برای وی بیشتر امری پساپژوهش است. بخشی از دو سخنرانیِ سخنرانان کلیدی همایش پنجم کنکاش­ها، یعنی عبدالمحمد کاظمی پور و بهروز قمری تبریزی نیز تصریحاً و تلویحاً چنین رویکردهایی را در چگونگی پرهیز از ایدئولوژی مورد بحث قرار دادند.

در کنار این مسئله می‌توان به صدای پژوهش‌ها نیز اشاره کرد. برخی پژوهش‌ها صدایی بلندتر دارند و برخی صدایی آهسته‌تر. اگر چه جریان­سازی­های قدرت هم در این زمینه بسیار مهم هستند، اما آیا می‌توان ناتوانی علوم اجتماعی را هم در انعکاس شدّت صدای پژوهش‌ها دید؟             

شاید علم اجتماعی آنچنان مجهز نیست. مثلاً همان ایدۀ دین­خویی در شرایط وجود حکومت دینی مطرح شد و در پیِ ابزار بود. وقتی آن را به­صورت ابزار بگیریم، برخی صداها بلند می‌شوند و برخی شنیده نمی‌شوند. به نظرم این مسئولیت اخلاقی اهل علم است که صداورز یا صداجو نباشیم. از یک تئوری ممکن است همه تبعیت کنند و ممکن است هیچکس تبعیّت نکند؛ دغدغۀ صدا، عملاً و بیش از آن­که در سودای حقیقت عمل کند، در سودای قدرت عمل می­کند؛ دایلِمای قدرت و حقیقت همچنان­که دامنگیر رسانه است، دامنگیر علم هم هست. مفهوم «رسانه­ای شدن جامعه» در مقام توصیف جامعۀ جدید، مفهومی بسیار مهم است، اما بعید می­دانم بتوان از آن به یک مجوّز اخلاقی برای «روش بیان» علم هم رسید. فیزیکدانان امروز برخی از تئوری‌های نیوتن را رد می‌کنند؛ آنها می‌گویند در بیان نیوتُن انگار خدا حرف زده و نه دانشمند. هم دلالت سخن دانشمند نسبی است و هم کیفیّت بیان او. فیزیکدانان با آزمایش، برخی تئوری­های نیوتُن را ابطال می‌کنند. استقلال نهاد دانشگاه یعنی همین. وقتی می‌گوییم دانشگاه باید مستقل باشد، یعنی همین، یعنی استقلال در برابر هیجان، هیاهو، ایدئولوژی، رسانه و همه چیز. استقلال در برابر اقتصاد و سیاست که امری بدیهی است. مقدّماتی­تر یا بُنیادی­تر، استقلال ذهن از همۀ انتظارات و آموزه­های پیشاتجربه و همه نمادهای سلطه است، که نائل شدن به حقیقت را اگر نه ممتنع، بسیار دشوار می­کنند. از سوی دیگرعلوم اجتماعی در توصیف آنچه رخ داده ایده‌هایی را از این سو و آن سو گرفته و برای توصیف جامعه به کار برده، ما باید زمینه انباشت دانش و تجربه را فراهم کنیم تا در دیالوگ و پُلی­لوگ پژوهشگران، امر علم محقّق شود. وظیفۀ نهاد علم، از جمله انجمن ما این است که فرصت لازم و کافی را برای همۀ سخنها فراهم کند؛ در این­صورت، همه صاحب صدا می­شوند، دیگر کسی چندان دغدغۀ صدا نخواهد داشت و مفهوم «صدا» دالّ بر نسبت سخن با قدرت نخواهد بود. این، آن صدایی است که به­تعبیر «فروغ» می­ماند و شایستۀ ماندن است؛ وگرنه صدا همان قدرت است که ماندگاری­اش دلالتی است بر وجود همۀ ضعیفانی که امکان ماندگاری از آنها سلب شده است.

شما دبیر علمی همایش کنکاش­های مفهومی و نظری درباره جامعه ایران بودید. همایش سال 1401 در شرایطی برگزار شد که جامعه التهابات سالهای 96 و 98 را از سرگذرانده بود، دوران کرونا و انتخابات سرد سال 1400 به پایان رسیده بود و سه ماه بعد از برگزاری همایش کنکاش‌ها جنبش مهسا و التهابات اجتماعی رخ دادند. در آن زمان دستاورد همایش چگونه بود و آیا به­گونه‌ای بود که بتواند خبر دهد که به­زودی قرار است چه التهاباتی رخ دهند؟ قرار بود همایش به این پرسش پاسخ دهد که ما می‌خواهیم در تعلیق بمانیم یا به تعلق برسیم، آیا به این پرسش پاسخ داده شد؟

اجازه دهید ارزیابی خود را از همایش گذشته بگویم. همایش کنکاش‌ها یک پرسش علمی داشت که می‌پرسید «با توجه به تغییرات اجتماعی ایران، ما قرار است از چه وضعیّتی به سوی چه وضعیّتی روان شویم؟» و یک پرسش اخلاقی داشت که می‌پرسید «در روندهای تغییرات چه چیزی امیدبخش است؟». من از آن روز بارها متون چکیده مقالات، اقتراح همایش و فایل سخنرانی‌ها را خوانده و شنیده‌ام و سوال شما را بارها از خودم پرسیده­ام که آیا جامعه‌شناسان ما در آن مقطع آنچه را سه ماه بعد در ایران رخ داد، دیده بودند یا خیر؟ البته قرار هم نبود سخن در این همایش الزاماً سخنی از سنخِ پیش‌بینی یک واقعه باشد، امّا پرسش از جهت روندهای موجود، مشخّصاً در کانون پرسش همایش بود. یکی از پاسخهای جالب به اقتراح، تحلیل دکتر رضایی بود؛ بر اساس نظریه بزنگاه تحلیل کرده بود که وقتی با ارزیابی نیروهای موجود، ما نمی‌توانیم به­درستی تشخیص دهیم که کدامیک با چه ضرباهنگی پیش می‌رود و کدامیک بازمی­ماند، {پس} باید به بزنگاه‌ها توجه کنیم. بر اساس تحلیل و تشخیص بزنگاه می‌توانیم بگوییم واقعۀ مهسایی تا حدّی دریافته و پیشبینی شده بود. ولی از طرف دیگر این هم انتظار می‌رفت که ما شرایط را شفاف‌تر دیده باشیم. تا چند ماه پیش ارزیابی من این بود که اغلب اهالی علوم اجتماعی حاضر در همایش، وقوع رخدادی مانند جنبش 1401 را تخمین نزده بودند؛ بخصوص وقوع امر زنانه را در ساحت سیاست و جامعه، ندیده بودند. در ماه‌های اخیر که باز نوشته‌های همایش را خواندم، به نظرم می‌آید که اتفاقاً بعضی اهالی علوم اجتماعی برخی امور را دیده بودند، اما احتمالاً مشکل در زبانِ بیان است تا «پرسپکتیو، نگاه و دیدن». یک چیزهایی را می‌بینیم اما احتمالاً نمی‌توانیم بیان کنیم. گرچه برخی متون آن همایش همچنان حاوی شرح پیشداوری یا داوریهای پیشینِ خود هستند، در برخی دیگر دلالت­هایی از تشخیص نبض حرکت جامعه و تشخیص مسیر یا روند حرکت جامعه نیز وجود دارند. به­نظرم همایش در فراخواندن و گردآوردنِ صداهای موجود و احتمالاً در تعیین نسبت هرکدام از آنها با مسألۀ همایش، تا حدّی موفّق و در تشخیص روندهای تغییرات تا حدّی ناموفق بود. بیشترین نسبت احتمالاً از آنِ مطالبی است که دلالت بر تداوم تعلیق و توصیف یأس دارند، تا یافتن و بیانِ نمودهای تعلّق و توصیف اُمید؛ بیشترین غیاب نیز غیاب فهم زنانه از امر اجتماعی و دلالت­های آن، ازجمله وقوع جنبشی با دلالت زنانه است.

شاید تحلیل ثانویه بتواند قاب شفاف‌تری ارائه دهد

بله، درست می­فرمایید، نیازمند تحلیل ثانویه هستیم و پس از آن است که می‌توانیم بگوییم دال­های علوم اجتماعی ما از روند حرکت جامعه کنده شده و به درون پیشداوری خود پرت شده یا افتاده بودند، یا در جای خود قرار داشته و به ادراک معتبر نائل شدند، یا گیج شده و قادر نبوده­اند سخنی معتبر و روا در این­باره بیان کنند. چه دربارۀ متون همایش پیشین و چه سایر متون، به نظرم هر قضاوت ما همواره نیازمند تحلیل ثانویه و بازخوانی­های جدید و جدّی است. مهم است که مسئولانه و جدی به همایش‌ها وارد شویم. من این ورود مسئولانه را از همه درخواست می‌کنم. یک کارکرد همایش دیالوگ در صحن همایش است که اصحاب این حوزه همدیگر را ببینند، با هم از یافته­هایشان بگویند و آنها را به اشتراک بگذارند. اما کارکرد دیگر این است که سخنانِ گفته­شده را به­طور جدی به میان نهاده و درباره­شان حرف بزنیم؛ نه این­که جایی آرشیو شوند. خوانش دوباره می‌تواند آوردۀ جدیدی به ارمغان آورد. حتی خوانش مجدّدِ آنچه افلاطون و ارسطو هم گفته­اند، همین­طور است، چه رسد به ادراک متغیّرِ ما از یک جامعۀ دائم­التّغییر در زمان کنونی و حینِ تغییر.

فکر می‌کنید همایش چگونه می­تواند پربارتر شود؟

در همایش‌ها سعی کنیم دیگران را خوب بشنویم و بفهمیم و به مفاهمه بپردازیم. مفاهمه مقدّم بر نقد است؛ نقد، ضروری و بنیادی است اما نخست ما نیازمند مفاهمه هستیم. به­ویژه وقتی شرایط و صورت مسئله‌های ما از تعیّن و قطعیّت برخودار نیستند. ضمان فهمیدنِ یکدیگر، مقدّم بر معیار نقد یکدیگر است. نخست راهی برای فهمیدن هم بیابیم و سپس بر اساس معیار و عیارِ معلوم، سخنان را نقد کنیم. دعوت می‌کنم که همه دستاوردهای پژوهش‌های خود را بگوییم و همه با با ذهن باز و بدون پیشداوری هر سخنی، بخصوص کم­صداترها را بشنویم. گشودن گوش و ذهن بر سخنان گوناگون، دلیل بر زمینه­زدودگی نیست، راهی برای تشخیص نسبت سخن با زمینه است. یک خواهش هم در مورد محور ویژه همایش دارم. من فرضیه‌ای دارم دالّ بر زنانه بودن فرهنگ ایران. بر حسب این فرضیّه، راز ماندگاری فرهنگ ایران هم همین است. حال که همایش بحث زنانگی را بعنوان محور ویژه مطرح کرده و بر حسب نظر کثیری از اصحاب نظر نیز، ما در آغاز یا در کوران عیان­شدنِ یکی از بدیع­ترین و شاید یکی از مهم­ترین فرازهای تاریخ فرهنگ و معرفت خود هستیم، لذا صرف­نظر از فرضیّۀ من، شایسته و ضروری است که بطور جدّی دربارۀ زنانگی صحبت کنیم، هرچه ژرف­تر تاریخ زنانگی و نقش آن را بیابیم و شایسته است درک خود را به اشتراک بگذاریم. من هم از محققان خواهش می­کنم که فرضیّات و یافته­های خود را به­طور جدی به همایش عرضه کنند و با مخاطبان مشتاق در میان بگذارند.