(دکترای جامعهشناسی، عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی)
همراستا با پنجمین همایش کنکاشهای مفهومی و نظری دربارۀ جامعۀ ایران
۱. مهمترین ویژگی جامعهی ایران در تاریخ معاصر چیست؟
نخست خوب است در بارۀ پرسش قدری تامّل بکنیم. در بارۀ این پرسش چندین موضوع قابل بحث است. نخست آنکه پرسش شما ناظر به جامعه بهمثابه کل است و از امر جامعهای (the societal) میپرسد و نه لزوماً از امر اجتماعی (the social). بدین ترتیب، هر پاسخی که بدان بدهیم، باید درکی از کلیّت جامعه ارایه کند. اما میدانیم که نیل به درکی مستقیم و بیواسطه از کلیّت جامعه بهنحو تجربی ممکن نیست. از این رو، با آنکه پرسش شما پرسشی از امر واقع است، نمیتوان در بارۀ آن به نحو تجربی سخن گفت. جامعه، مفهومی فراحوزهای است و نمیتوان در بارۀ امور فراحوزهای بهنحو مستقیم بر مبنای دادههای تجربی سخن گفت؛ مگر آنکه امور فراحوزهای را به امور زیر حوزهای تقسیم کرد و سپس بر مبنای درک اجزا، بهطور غیرمستقیم راجع به کلیّت سخن گفت. تازه در این شرایط نیز بر سر نحوۀ تالیف اجزا و چگونگی نیل به درک کلیّت، در میان صاحبنظران چالش و بحث وجود خواهد داشت و نمیتوان بهنحو پیشینی، اجماع آنان را مفروض گرفت.
دیگر آنکه پاسخ به چنین پرسشی در حوزۀ بینشها قرار میگیرد. لاجرم بینشهای صاحبنظران مختلف در این باره متفاوت خواهد بود و چون بررسی تجربی موضوع پرسششده ممکن نیست، ترجیح این پاسخ بر آن پاسخ، فاقد معیار عام و صرفاً امری شخصی خواهد بود.
اما من مایلام بینش خودم را در بارۀ جامعۀ اکنونمان بیان کنم. از منظرهای مختلفی میشود به این موضوع نگریست و ویژگیهای مختلفی را با توجّه به منظر مربوطه، مورد بحث قرار داد؛ مثلاً از منظر دینامیسم اجتماعی یا از منظر سرمایهی اجتماعی و به همین ترتیب از نظر جمعیتی، فرهنگی، و غیره. بهعنوان مثال، از نظر بررسی دینامسیم اجتماعی یا بحث از پویایی درونی جامعه، در نگاه من دو خصوصیت جامعۀ کنونیمان، قابل توجّه است:
الف) پتانسیل نارضایتی: نحوۀ مدیریت کلان جامعه در چهار دهۀ اخیر بهنحوی بوده که بیشترین نارضایتی را در داخل و خارج پدید آورده است. در داخل تقریباً هیچ قشر و جماعتی نیست که بهنحو شدید از وضع کنونی ناراضی نباشد. در دهۀ اخیر انباشت شدید نارضایتی، مردم را آمادۀ خیزشهای اجتماعی مختلف ساخته است. در سطح منطقهای و بینالمللی و جهانی نیز عملکرد مدیریتی بسیار نامطلوب بوده و نیروهای زیادی را علیه کشور ما همگرا و همراه یا متفّق ساخته است.
ب) پتانسیل تغییر: در کنار پتانسیل نارضایتی، پتانسیل تغییر در جامعۀ کنونی ما بسیار قابل توجّه است.
۲. مهمترین تغییر اجتماعی ایران معاصر از دید شما کدام است؟
مهمترین تغییر در ایران معاصر از نظر من تحوّل یا دگرشد نهادی (institutional transformation) است. نهادهای اجتماعی عمری طولانی دارند و دیر به دیر دچار تحوّل میشوند. از این رو، وقتی تحوّل نهادی رخ میدهد، به معنای این است که یک نهاد اجتماعی در حال ورود به دورۀ جدیدی از تاریخ خود است. از آنجایی که نهادهای اجتماعی اصلی (دین، سیاست، خانواده، اقتصاد، آموزش و پرورش، ارتباطات، بهداشت و سلامت، و نهاد قضا یا حقوقی) با یکدیگر پیوند دارند، تحول یکی از آنها بر روی نهادهای دیگر نیز تأثیر مینهد و آنها را دچار تغییر نسبی میکند. بهزبان تمثیل، میتوان این نهادها را در پیوند با هم سازندهی اسکلت جامعه دانست. هر چند من با تشبیه جامعه به بدن و ارگانیسم مشکل دارم و آن را در برخی از سنتهای نظری نظیر کارکردگرایی بسیار گمراه کننده میدانم، اما این تمثیل فقط از جهت بیان اهمیت و نقش نهادها در جامعه و مفهوم ساختن آن میتواند مفید باشد. نکتۀ بسیار مهم این است که بهنظر میرسد در حال حاضر جامعۀ ما در حال یک تحوّل نهادی چندجانبه است.
مطالعات تجربی ما و همکارانمان نشان میدهد که دو نهاد دین و خانواده در حال تحولی اساسی هستند. اعتبار و اقتدار اجتماعی دین و کارگزاران دینی بهسرعت در حال زوال است و خانواده نیز در حال دگردیسی جدی است و اَشکال متعارف خانواده (خانوادۀ هستهای) دچار بحران شده است. همچنین نهاد سلطنت و فرهنگ سیاسی مقوّم آن در جریان انقلاب ۱۳۵۷ رو به زوال نهاده و بقایای آن نیز در حال تضعیف است. در کنار تحوّل در این سه نهاد، نهاد ارتباطات نیز در ایران در اثر تحوّلات تکنولوژیک دچار تحوّل شده است. رسانههای شخصی بسیار گسترش یافتهاند و نظام دانایی از کنترل و انحصار حکومت و نیز کارگزاران دینی خارج شده است. همچنین نهاد (غیراصلی) هنر در ایران در مسیر خودگردانی بیشتر حرکت میکند و کارگزاران هنری در ایران در حال تبدیل شدن به یک نیروی اجتماعی مؤثر هستند. هنرپیشهها، کارگردانان، موسیقیدانها، و دیگر کارگزاران هنری (که در فرهنگ عامه دائماً بهعنوان سلبریتی از آنها یاد میشود و این البته مفهومی هنجارین است) روز به روز حضور اجتماعی نیرومندتری پیدا میکنند و گاه در برابر کارگزاران سیاسی و کارگزاران دینی و منویات و برنامهشان قد عَلَم میکنند و ایستادگی نشان میدهند. خود این کارگزاران هنری در درون نهاد هنر، هم در حال تشکلیابی هستند و هم در حال واگرایی تشکلیابانه حول منافع خویش هستند و این نشانهی تبلور اجتماعی بیشتر نهاد هنر در ایران است.
از این منظر یعنی از منظر دینامسیم اجتماعی و مشخصاً تحوّل یا دگرشدِ نهادی، میتوان به جد گفت که جامعۀ ما در یک بزنگاه تاریخی بهسر میبرد و در حال دگردیسی مبنایی است؛ زیرا تحول نهادی چندجانبه در حال وقوع است.
۳. چه مفهومی مهمترین خصوصیّت تغییرات اجتماعی ایران را وصف میکند؟
همانطور که در بالا توضیح دادم، من مفهوم تحوّل یا دگرشد نهادی چندجانبه را مناسبترین مفهوم برای توضیح دینامیسم اجتماعی موجود میدانم. آنقدر این دگرشد نهادی، بزرگ و اساسی است و دنیای جدیدی را برای ما رقم میزند که چه بسا میتوان گفت که هزینههای بزرگی را که در این دههها جامعه و مردم ما متحمّل شدهاند، در برابر دستاوردهای بزرگ و تاریخی ناشی از این دگرشد، کوچک است.
۴. روندهای اصلی تغییرات اجتماعی کنونی ایران کداماند؟
روند تغییرات در جهت تکثّر اجتماعی روزافزون است که در مجموع و در سطح کلان، پتانسیل بیشتری برای دموکراتیزاسیون فراهم میکند. از منظر دینی، فرآیند سکولارشدن در معنای تضعیف اقتدار اجتماعی و سیاسی دین و محدود شدن قلمرو نقشآفرینی آن در آیندۀ جامعه، در حال همهجانبهتر شدن و ژرفایابی است. تمایزیابی یا انفکاک نهادی روز به روز بیشتر تحقّق مییابد و مدرنیتهی ایرانی هر چه بیشتر در حال تحقّق یافتن است. نشانههای این روندهای کلّی را میشود دید.
۵. برای شخص شما کدام خصوصیّتِ این تغییرات، اُمیدآفرین و کدام، بیمآفریناند؟
برای من وقتی به تاریخ دراز ایران مینگرم، دگرشد نهادی چندجانبه امیدآفرین است. اینکه ایرانیان از تاریخ بندگی یا تبعیّت خود و فرهنگ مقوّم آن فاصله بگیرند و تاریخ کنشگری خود را بسازند و از رعیّت مدرن کنونی به شهروند آینده بدل شوند، اهمیّت اساسی دارد. اما آنچه برای من بسیار نگرانکننده است، جامعهی مدنی نحیف، ضعف مدنیّت در میان ایرانیان، و بهویژه ضریب پایین پتانسیل تشکّلیابی در میان ایرانیان است. فقدان عضویّت بخش وسیعی از ایرانیان در تشکّلهای مدنی در بهترین حالت، آنها را ذرههای جدا از همِ آسیبپذیر نگاه میدارد و در بدترین حالت، آنان را به آلت فعل نیروهای ضد مدنی بدل میسازد. مردم ما از یک سو تن به تشکّل مدنی نمیدهند و مسئولیت مدنی چندانی نمیپذیرند، امّا از سوی دیگر انتظار دارند که برخی از افراد همچون قهرمان ظاهر شوند و جهانی مطلوب را برایشان بسازند. ضعف اعتنای به کلیّت اجتماعی (اعم از محلّه، شهر، استان، قوم، و کشور)، سبب عدم مشارکت اجتماعی- سیاسی جدی ایرانیان است. این نوع زیست و فرهنگ در میان ایرانیان برای من بسیار نگران کننده است و همیشه مرا دلمشغول میدارد و به نقد جامعه و فرهنگ و رفتار مردممان ترغیب میکند.
همچنین فقدان یک نیروی اجتماعی- سیاسی متّحدکننده و یکپارچهساز در شرایط بیثباتی سیاسی- اجتماعی مورد دیگری است که سبب نگرانیام میشود. امیدوارم این مورد آخر وجهی نداشته باشد و در مواقع مقتضی، چنین نیروهای یکپارچهسازی تبلور یابند و مانع واگرایی و گریز از مرکزی که به نام ایران میشناسیماش، بشوند.
مصاحبهکننده همکار: خانم فهیمه نظری
مدیر بخش اقتراح: آقای حسین نورینیا