تهیه گزارش: اختر (الناز) شیری
نشست فعالان علوم اجتماعی با عنوان «علوم اجتماعی و مسئولیتهای آن در جامعه امروز» روز سهشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۱ با حضور جمعی از اساتید، پژوهشگران و اعضای انجمن جامعهشناسی ایران در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. دکتر معیدفر، رئیس انجمن جامعهشناسی ایران با سخنانی کوتاه به چرایی برگزاری نشست پرداختند و دکتر توحیدلو، عضو هیئت مدیره انجمن جامعهشناسی ایران، فراتحلیلِ یادداشتها و سخنرانیهای ایرادشده درباره اعتراضات ۱۴۰۱ را ارائه کردند. دکتر مقصود فراستخواه با سخنانی در همین باره، با طرح سه فرض اولیه، مسئولیت اجتماعی را مبنی بر پیشاتاریخ و پیشادانش اجتماعی در ایران و جهان تحلیل کرده و در پایان، گفتگوی انتقادی حاضران در نشست، پایانبخش این جلسه بود.
مجادله کارکرد جامعهشناسی؛ محصور در فضای آکادمیک یا کنشگری اجتماعی
دکتر معیدفر، رئیس انجمن جامعهشناسی ایران پس از خوشامدگویی، سخنان خود چنین آغاز کردند: بهانه گردهمآیی فعالان علوم اجتماعی پس از دورهای وقفه که به دلایل مختلف از جمله شیوع کرونا رخ داده بود و منجر به سیطره فضای مجازی بر فعالیتهای انجمن جامعهشناسی ایران شده بود، همافزایی و بازنگری انتقادی فعالیتهای انجمن است. ایشان تأکید کردند که در شرایط کنونی کشور، برخلاف دورههایی که ثبات نسبی بر جامعه حاکم است، ضرورت جامعهشناسی و تفکر جامعهشناختی بیشتر حس میشود. در همین بستر اجتماعی، گفتگوها و نشستهایی شکل گرفت و جامعهشناسی تا اندازهای که فرصت ورود به فضای اجتماعی را داشت، سعی کرد با تحلیل، نقد و بازبینی مسائل جاریِ کشور نقش خود را در این فرصت استثنائی ایفا کند. با توجه به اینکه، مواجهه با چنین عرصهای یکباره اتفاق افتاد، ولی میتوان فعالیتهای جامعهشناختی را سازمانیافتهتر تداوم بخشید. علاوه بر این، شرایط بحرانی جامعه نیز حضور جدیتر اصحاب علوم انسانی، بخصوص جامعهشناسان را میطلبد. این استاد دانشگاه بر این امر صحه گذاشت که مجادله بر سر این موضوع که از علوم اجتماعی انتظار میرود، در فضای آکادمیک باقی بماند و به فعالیت خود ادامه دهد یا اینکه، علوم اجتماعی باید وارد عرصههای مختلف اجتماعی شده و نقشآفرینی کند، موضوع گفتگو میان فعالان علوم اجتماعی است. از آنجا که گفتگو عنصر مفقوده در جامعه ماست، نیاز به پرورش این ظرفیت از درون حلقههای علمیِ جامعهشناسان میتواند راهی به بیرون پیدا کرده و چگونگی برونرفت از بحرانهای جاری را در خلال این همافزایی به بحث گذاشت. گفتگو نیز عرصههای خاصی به دور از قدرت و منافع را میطلبد که متأسفانه در هم آمیختگی فضاهای علمی با این عناصر از جمله منافع، گفتگو را از ماهیت اصلی خود تهی کرده است. شاید بتوان بنیان گفتگو را در انجمنها شکل داد و رمز وجودیِ انجمن که با هم بودن است را توسعه داد. انجمنها فارغ از هر گونه منفعت شخصی، زمینه را برای خدمترسانی فراهم کردهاند تا هدفهای انجمن که اهداف علمی، پاسخگویی به نیازهای جامعه و نقشآفرینی در بحرانهای اجتماعی است در چنین فضایی برآورده شوند.
پرسشهای اصلی جامعهشناسان در تحلیل اعتراضات
دکتر توحیدلو گزارشی از فعالیتهای جامعهشناسان و انجمن جامعهشناسی را که در دو سطح انجام شده بود را ارائه کردند. سطح نخست، ده سلسلهنشست درباره اعترضات با عنوان «چیستی و چرایی اعتراضات ۱۴۰۱» بود که ۴۰ سخنران از حوزههای مختلف علوم انسانی و اجتماعی در این نشستها همکاری کردند و سطح دوم به دیدگاههایی اختصاص داشت که در قالب یادداشت و مصاحبه در سایت انجمن تجمیع شد و تلاش شد تا ۵۰ یادداشت که ویژگیِ نظرورزی و تحلیلی داشتند از میان کل یادداشتها برای یک فراتحلیل از دیدگاههای علمیِ فعالان علوم اجتماعی برگزیده شدند. از میان متنهای مکتوب، این ۹۰ متن برای ارائه تصویری کلی از دیدگاههای جامعهشناختی تحلیل شدند که نتایج به شکل سنخهای آرمانیِ برآمده از متون تدوین شدهاند.
پرسشهایی که در این متون تحلیلی به آنها پاسخ داده شده بود، عبارتند از:
چرایی اعتراضات؛ ۶ محور و ۲۷ مؤلفه
در بخش چرایی و علل اعتراضات، از عوامل سیاسی، عوامل اجتماعی، برنامههای توسعه، عوامل فرهنگی، عوامل اقتصادی و عوامل بینالمللی یاد شده است. عوامل سیاسی بیشتر به کیفیت حکمرانی، وضعیت سیاست، پراکندگی قدرت، رابطه دولت- ملت، ساختار قوانین، نیروهای سرکوب و سلطه مورد بررسی قرار گرفتند. عناصر مورد تأکید با محوریت برنامههای توسعه عبارت بودند از: اعوجاج نظری و گفتمانی موجود و ناهمخوانیِ شاخصهای توسعه. در بحث از عوامل اجتماعی به سرمایه اجتماعی، سرمایه انسانی، شبکههای اجتماعی، ناهمزمانی نهادهای رسمی و غیررسمی از این منظر که جلو افتادن تغییرات فرهنگی در رفتارها، هنجارها و کنشها نسبت به نهادهای رسمی و قوانین، تبعیض و نابرابری، شکلگیری گروههای اجتماعی از منظر شیوههای معاشرتی در سبکهای جدید زندگی، تغییرات جمعیتشناختی و قابلیت انتخاب کنشگران پرداخته شد. عوامل فرهنگی به محورهای تغییرات سبک زندگی و اعتراض به پدرسالاریِ ریشهدار، اعتراض به تحقیر و سرکوب، عرفی شدن و علاقمندی به جدایی ساحت دین از ساحت سیاسی، سوژهمندی و شکلگیری عاملیت، شکلگیری دیدگاههایی مربوط به بدن و حضور بدن در عرصههای مختلف، جایگزینیِ مفهومیِ بخشی از هنجارهایی که پیشتر با عنوان عقلانیت وجود داشت و موجب شده بود تا عقل را از سایر حوزهها جدا کند و عاطفهگرایی و روح را حذف میکرد، توجه به پیوند جسم و بدن اختصاص یافت. در عوامل بینالمللی به ناهمزمانی تغییرات در فضای اجتماعی اجتماعی و در بخش عوامل اقتصادی به شورشهای گرسنگان و ضعیف شدن طبقات سیاسی و اقتصادی توجه شده است. در بخش چیستی اعتراضات، اهالی علوم اجتماعی چیستی و ماهیت این جنبش را در مؤلفههای ۲۷گانهای تعریف کردهاند که بخشی از آنها عبارتند از: سازمان جنبش، رهبری، معنا و مسئله، هدف، ویژگیهای عملکردی، نسبت جنبش با گروههای اجتماعی، با روشنفکران، با اهالی سیاست و احزاب و نسبت آن با سیاستهای خیابانی و با شرایط اقتصادی.
تهنشست مسائل اجتماعی و وجود انگیزههای جدید برای تولد دوباره جنبش
یک نکته کلیدی در مورد پیامدهای و آینده جنبش وجود دارد؛ فعالان علوم اجتماعی بر این باور هستند، هرچند جنبش در خیابان دیده نمیشود، اما همچنان در جامعه وجود دارد. ممکن است اعتراضات به دلایلی فروکش کند، اما این فضا میتواند به دلیل دیگری و با انگیزههای جدیدی دوباره متولد شود. از طرف دیگر، تهنشست برخی مسائل در زندگی اجتماعی ایرانیان مورد توجه جدی قرار گرفته است که نشان میدهد اتفاقاتی در جامعه ایران رخ داده و تغییراتی در ساحتهای گوناگون به وجود آمده که قابلیت بازگشت شرایط اجتماعی به پیش از اعتراضات را ناممکن ساخته است. از جمله این تغییرات، تولید سوژه جدید است که با سبک زندگی جدید در خیابانها مشاهده میشود و مقاومت این گروه در برابر زیر سلطه رفتن دوباره نیز نمود عینی دارد. رویتپذیری سیاست و ورود سیاست به فضای اجتماعی در کنار تلاش گروهی از کنشگران برای تغییر سیاستها نیز فضای جدیدی را به وجود آورده است. در عادتوارهها و هنجارهای تحولات چشمگیری دیده میشود که در فضاهای مختلف گسترش پیدا کرده است. ترکیب مفهوم و عمل که موجب شده تا رابطه متقابل میان مفهوم و عمل به اصلاح مفهوم در فرایند کنشگری، خلق کنش و یا تغییر کنش بر اساس تغییر مفهوم به صورت همزمان بیانجامد. ترکیب جسم و روح، اندیشه و بدن، گسترده شدن چرخه خشونت و اسیبهای آن بعنوان نقدی به جنبش مطرح شده است. تفکیک گروههای اجتماعی، کمرنگ شدن گروههای خاکستری و بالا رفتن هزینه میانداری حداقل در میان اصحاب علوم اجتماعی با توجه به شرایط رخ داده، در کنار ایده پایان عمر جامعه و شکلگیری اجتماعات و تغییر در ترکیب سرمایه اجتماعی نیز مورد توجه قرار گرفته است. جایگاه ایران و حاکمیت آن در جامعه بینالملل نکته دیگری است که با اعتراضات ۱۴۰۱ دستخوش تغییر شد. تغییر زمین بازی و جابجایی کنشگران فعال و درنهایت، به عقب راندن برخی سیاستهای رسمی است که محور بحثهای جامعهشناختی در بخش پیامدهای جنبش بودند.
موضع جامعهشناسان در تحلیل جنبش زن، زندگی، آزادی
بخش بزرگی از تحلیلها به ساحت جنبش زن، زندگی، آزادی پرداخته بودند و بخشی از مطالب به دمکراسی شورشی، دمکراسی قیامطلبانه و دمکراسی مقاومتی را از هم تفکیک کرده بودند که به لحظه انقلابی هم نظری داشتند. در یک تحلیل، موضع جامعهشناسان نسبت به جنبش برای تحلیل رخدادهای اجتماعی مد نظر قرار گرفته است. گروهی از جامعهشناسان موضع دانشمند داشتند و جنبش را به ابژهای برای مطالعه تبدیل کرده بودند تا آن را از بیرون مطالعه کنند و تلاش در توصیف و حفظ بیطرفی، مشخصه این گروه بود. گروهی دیگر، موضع پدیدارشناس و مطالعه همدلانه جنبش با هدف تبیین اتفاقات را اتخاذ کرده بودند. گروهی دیگر به این موضوع تأکید داشتند که جامعهشناسان بعنوان کسانی که دارای تریبون هستند باید صدای گروههای مختلف اجتماعی باشند. یک گروه نیز موضعی ستایشگرایانه به جنبش داشتند و تلاش برای برجستهسازی نقاط قوت داشتند. موضع دیگر، موضعی انتقادی به جنبش داشتند که پرداختن به امور فرهنگی که روبنای اتفاقات اجتماعی است را نقد کرده بودند و معتقد بودند برجستهسازی مسائلی مانند حجاب به دلیل نادیده گرفتن و به حاشیه راندن مسائل اساسی مثل اقتصاد است. موضع انتقادی دیگری هم وجود داشت که سعی در بازخوانی اعتراضات در قالب اغتشاش، آشوب و شورش داشت. موضع دیگر، موضعی نظریهورزانه بودن نگاه جامعهشناسان بود که تلاشی برای ریختن پدیدارهای اجتماعی در قالب نظریات صورت گرفته بود.
مواضع پنجگانه نظری جامعهشناسان و مسئولیت اجتماعی آنان در برابر اعتراضات
اگر بخواهیم مسئولیت جامعهشناسان را در فضای اجتماعی مورد بررسی قرار دهیم، نیاز است موضع نظری آنان را هم مورد بررسی قرار دهیم. در تحلیلهای صورتگرفته، پنج رویکرد اصلی دیده شد که به شکل سنخ آرمانی از این متون استخراج شدهاند. رویکرد نخست به تحلیلهایی اختصاص دارد که تحلیلگران به حکمرانی و کیفیت حکمرانی توجه داشتند و نگاهی کارکردگرایانه به مسائل داشتند. این گروه به دولت و حاکمیت نقد دارند و فرضشان بر این است که کژکارکردیهایی در جامعه وجود دارد که این کژکارکردیها و حکمرانی نامناسب، عامل اصلی این وقایع بوده است. بنابراین به دنبال راهحلهایی مانند تغییر سیاستگذاریها یا تغییراتی در سیاستها و منشهای حاکمیت هستند.
رویکرد دیگر، از منظر همبستگی و سرمایه اجتماعی به اعتراضات پرداخته بودند که در این رویکرد دوگانهای وجود دارد. پیش از این رخدادها هم بسیاری از جامعهشناسان از افول سرمایه اجتماعی در ایران و شکلگیری خودگرایی و فردگراییِ خودخواهانه بحث کرده بودند و از پایین آمدن مشارکت اجتماعی، اعتماد اجتماعی و همبستگی ابراز نگرانی کرده بودند. بنابراین در فرایند تحلیل این جنبش نیز گروهی به همین مسائل پرداختند و به از دست رفتن نهادهای اجتماعی و نهادهای مدنیِ رسمی اشاره کردند که موجب به بنبست رسیدن جامعه شد. نگاه دیگری در نقد این تحلیل سرمایه اجتماعی وجود داشت که معتقد بود اگر همبستگی اجتماعی و سرمایه اجتماعی ما در جامعه خیلی ضعیف شده، چگونه این گروههای اجتماعی شکل گرفتهاند؟ همبستگیهای جدید و ریزبافتهایی که در جامعه دیده میشود از کجای این جامعه برخاسته است؟ گروههای هویتی جدید چه نسبتی با سرمایه اجتماعی دارند؟ پاسخ به این پرسشها یک رویکرد نظری را به خود اختصاص میدهد.
سومین رویکرد، توجه به جنبشهای اجتماعی جدید را محور اصلی تحلیل خود قرار داده و درباره ساختارهای جنبشهای جدید نظرورزی کردهاند. سیاستهای خیابانی یا سیاستهای زندگی، جنبش اجتماعی حیاتبخش، جنبش اجتماعی زندگی، جنبش شبکهای خشم و امید مفاهیمی هستند که در این دسته جای میگیرند. در این رویکرد، سیاست خیابانی و پس گرفتن خیابان یکی از مؤلفههایی است که ماهیت جنبش را تعریف میکند و فضا، مکان و دگرمکان یکی از باورهای بنیادی در این رویکرد نظری است. خیابان نه الزاما به شکل فیزیکی، بلکه بعنوان فضایی که از آن بتوان برای جنبش بهره برد.
رویکرد دیگری نیز وجود داشت که به گروههای اجتماعی، قدرت پیوندهای ضعیف و محافل گروهها تأکید میکرد. یعنی ایین رویکرد، صرفا مکان را عنصر اصلی نمیدانند، بلکه روی روابط اجتماعی و گروههای اجتماعی شکل گرفته را مورد توجه جدی قرار دادهاند. در این رویکرد است که پس گرفتن سیاست و سیاست در تعلیق نیز به مفاهیم مهم تبدیل میشوند. نسبتی که این رویکرد با گروههای اجتماعی و با سیاست دارند، متفاوت از رویکردهای دیگر است و البته نگرشی نسبتا منفی به کنشگرانِ سیاسیِ قدیم هم در میان تحلیلگران این رویکرد دیده میشود. نکتهای که مورد نقد این دیدگاه است اشاره به ان موضوع دارد که کنشگران سیاسیِ قدیم در تلاش هستند از نقطهای که به کنش قبلی پایان دادهاند، آغاز کنند و ناتوان از دیدن سیاستهای جدید و شیوههای جدید کنشگری هستند.
آخرین رویکرد، به فضایی پرداختهاند تا سبک زندگی و فرهنگ را در آن تحلیل کنند. در این رویکرد باور بر این است که فرهنگ نیاز به برساخت در فضای اجتماعی دارد تا سازمان پیدا کند. برای این برسازی فرهنگ نیاز به گفتگو هست تا با فضای گفتمانی متکثر بتوان به اهداف فرهنگی رسید. چنانچه بستر تکثر گفتمانی فراهم نشود، فرهنگ توان بازتولید ندارد و جامعه دچار مشکل میشود.
نکته پایانی اینکه، در متون تحلیلشده به جز یک گروه، خیابان مقوم حرف و معنا است. خشونتپرهیزی نیز نقطه اشتراک دیگری است که در تحلیلها دیده شد و نسبت جامعهشناسی با حکمرانی و حکومت نیز از مصادیق مهم تحلیلها بود. به جز رویکرد کارکردگرایانه که تلاشی در راستای ارائه راهکار به حاکمیت دارند، اما در کنار آن، تلاش دارند تا این کار را در گفتگوی با حاکمیت انجام ندهند، اما نگاه جامعهشناسان نشان داد که در شرایط فعلی، گفتگوی با حاکمیت چندان معنادار نیست.
ظرفیتهای و محدودیتهای علوم اجتماعی در فضای خاکستری میان جامعه و دولت
دکتر مقصود فراستخواه با طرح سه فرض بحث خود را آغاز کرد و گفت فرض نخست من، پیشاتاریخ جامعهشناسی و پیشادانش اجتماعی در جهان و ایران، فرض دوم، سرشت ارتباط دانش اجتماعی و فرض سوم، لامکان نبودن علم و علوم اجتماعی است تا در نهایت به نتیجهای در راستای مسئولیت اجتماعی جامعهشناسی و جامعهشناسان برسیم. فرض پیشاتاریخ جامعهشناسی تحت تأثیر مکتب تاریخنگاری آنال، توجه به تاریخ خُرد و تاریخ جزئیات است. جامعه را جزئیات میسازد و شرایط ساخته شدن علمالاجتماع هم از این طریق امکانپذیر میشود؛ چگونه علمالاجتماع تبدیل به یک دال جدی و یک معرفت مهم شد؟ قبل از تاریخ رسمی جامعهشناسی، پیشاتاریخی در روشنگری و رنسانی وجود دارد. در ایران هم پیشادانش اجتماعی داریم که آنسوتر از دهه۱۰ و ۲۰ است؛ زمانی که مرحوم مهدوی مقدمهای بر علمالاجتماع نوشت یا مرحوم دکتر صدیقی آموزش جامعهشناسی را به طور رسمی راهاندازی کرد. زمانی که محققان توضیح میدهند عملکرد جامعه پروبلماتیک و مسئلهمند شده، زمانی است که پیشادانش اجتماعی در حال شکلگیری بوده است. مثلا وقتی که وبا شیوع پیدا کرد، مواجهه با این بیماری، مواجههای علمی بود. در آن دوره، مایهکوبی صرفاً یک مداخله بدنی نبود و مداخلهای اجتماعی به شمار میرفت که دارای معانی اجتماعی بود. بدین ترتیب، بستر پیشادانش اجتماعی مطرح شد و رابطه باورهای اجتماعی، رفتارهای اجتماعی با واکسیناسیون و تبدیل شدن واکسیناسیون به امر اجتماعی مورد توجه قرار گرفت. یا زمانی که زاد و ولد بر اساس منطق جمعیت تبدیل به مسئله شد، عبدالغفار نجمالدوله در ۱۲۳۰ طرح تشخیص نفوس دارالخلافه را ارائه میدهد.
فرض دوم، به وجود ربطی علوم اجتماعی تأکید دارد. وجود درخود یا لنفسه علوم اجتماعی همان برج عاج علم است که اساساً در هر علمی مهم است که شک، تأمل و نظریهپردازی را نمایندگی میکند و پرسش از چیستی و چرایی در این بخش معنا پیدا میکند. این بخش درخود، همه وجود علم نیست و علم دارای یک بخش ربطی نیز هست. این خصیصه ارتباطی، علم را بین امر رئال و امر مفهومی قرار میدهد و درواقع نشان میدهد که علم به صورت اجتماعی ساخته میشود. به همین دلیل است که خاستگاه پیشادانش اجتماعی در سالنهای عمومی اروپا و در میان روشنفکرانی که در این سالنها کار میکردند، و در میان کنشگران اجتماعی و مصلحان اجتماعی در متن جامعه شکل گرفته است. درگیر شدن این گروه از کنشگران با مسائل اجتماعی بود که پیشادانش اجتماعی را به وجود آورد و دیگر امر اجتماعی یک امر جعلی توسط سیاست نیست؛ امری قابل تحلیل و تبیین است.
فرض سوم به لامکان نبودن علوم اجتماعی میپردازد و معتقد است هر چه ارتباطات و فضاهای مبادلهای برای ارتباط و مبادله گستردهتر باشد، جامعهشناسان و به طور کلی فعالان علوم اجتماعی فضای بیشتری برای نظرورزی و فعالیت خواهند داشت. به عبارت دیگر، در نگاه اول ما همان سالنهای اروپا را در ایران میبینیم، وجود فضای عمومی و جامعه مدنی را باور داریم، اما با ورود به جامعه و حفظ فاصله معرفتی از آن متوجه میشویم که ایران نسبت به اروپا به لحاظ هستیشناختی فاصله دارد. مثلا دولت بزرگ است و این بزرگ شدنِ دولت دلیل دارد. گسترده شدن دولت بر مدار پارادایم کنترل قرار میگیرد و ایدئولوژی کنترل را دنبال میکند. به همین دلیل فضای اجتماعی کوچک شده، فضای ارتباط و حتی فضای مبادله محدود است و فرصتها کاهش پیدا میکند. بدین ترتیب است که زمین ایران با همه وسعتش برای ما تنگ شده است که علتهای تاریخی و وجودی دارد. از سوی دیگر قابلیتهای تمدنی هم بر ما سلطه دارند؛ مشکل ما این است که تاریخ، خاطره و ظرفیتهای فرهنگی داریم و نمیتوانیم دست از این تاریخ و خاطرههایمان برداریم. مردم نه جا دارند و نه خاطرات دستبردار هستند. اینجاست که فاصله میان جامعه و دولت، همان فضاهای خاکستری و فضاهای موقتی که گاهی به وجود میآیند، سبب میشوند علوم اجتماعی به فضاهای میان دولت و جامعه چولگی پیدا کند. با این بررسی متوجه میشویم که این فضاها چه ظرفیتهایی داشته و چه محدودیتهایی ایجاد کرده است. مثلا نوعی چسبندگی به بروکراسی را به وجود آورده است و به دلیل زیستن با دولت، تاب و توان عضلات پیکره علوم اجتماعی را محدودکرده است. سوژههای سرکش کم شده و افراد سازمانی و کارمندان دانش بیشتر حضور داشتند. در نتیجه سازمانهای اداری علم بر سازمانهای اجتماعی علم سایه انداخته است که این امر برآمده از محدودیتهای تاریخی ماست که نشان میدهد سازمانهای اجتماعی به طور کلی و سازمانهای علمی به طور خاص ضعیف شدهاند و صدایی ندارند. علم باید حوزه عمومی داشته باشد و کنش ارتباطی خود را در فضای عمومی گسترش دهد که یکی از بخشهای آن میتواند مطالعات میدانی باشد. علم باید به زبان جامعه ترجمه شود و نباید زمینهمند کردن علم را با در نظر گرفتن آگاهی افراد در جامعه را نادیده گرفت.
جامعهشناسی، کنشگران اجتماعی و پیچیدگیِ پدیدههای اجتماعی
در پاسخ به دو پرسشِ کنشگران علوم اجتماعی در فضای فعلی چگونه میتوانند مؤثرتر عمل کنند؟ و چه انتظاراتی میتوان از انجمن جامعهشناسی داشت؟ محور اصلی گفتگوها، به موضوعات زیر اشاره داشت:
چالش کنشگری علمی در انجمن جامعهشناسی ایران و محدودیتهای تحمیلشده
در پایان نشست، دکتر سراجزاده در یک جمعبندی به ایراد سخنرانی پرداخته و گفت: در نظام دانشگاهی کشورهای توسعهیافته، دیدگاههای علمی بعنوان محدودیت در فعالیت و کنشگری علمی دخالت نمیکند. فعالیت انجمنهای علمی، تداوم کار علمی در بستر ارتباطات گستردهتر را شامل میشود و نمیتوان فعالیت دانشگاهی را به طور کلی از فعالیتهای علمی در انجمن تفکیک کرد. انجمن جامعهشناسی ایران تلاش کرده در چارچوب جامعه ایران، صداهای حاشیهای را در چارچوب محدودیتهای تحمیل شده حمایت کرده و بازتاب دهد. در ضمن، علوم اجتماعی، چندپارادایمی هستند و بنابراین باید وجود رویکردهای مختلف در این علم را به رسمیت بشناسیم. هر یک از این رویکردها از روایتی جامعهشناختی پشتیبانی میکند که دارای قواعد علمیِ جامعهشناختی است. بدین معنا، نمیتوان یک تحلیل را درست و سایر تحلیلها را نادرست به شمار آورد و هر تحلیلی از دیدگاه پارادایمی خود و مبانی ارزشیِ تحلیلگر به توصیف و تبیین واقعیت اجتماعی پرداخته است. لزوم گفتگوهای انتقادی نیز به منظور زیر سوال بردن دیدگاههای متفاوت نیست، بلکه هدف همافزایی دیدگاههای مختلف در راستای کشف نکات افتراق و اشتراک میان جامعهشناسان است.
جلسه ساعت ۱۸:۱۵ به پایان رسید.