پرویز اجلالی*

اجلالیانتخابات هیئت مدیره انجمن جامعه‌شناسی ایران نزدیک است. خوشبختانه انجمن جامعه‌شناسی ایران جای خود را در دل جوانان تحصیل کرده ایرانی که کم هم نیستند باز کرده است. طبیعتاً انتخاباتش هم مهم انگاشته می‌شود و در آستانه انتخابات بحث و گفتگوهایی بر سر نقش و جایگاه جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسان درگرفته که در نتایج انتخابات و ترجیح نامزدی بر نامزدهای دیگر تاثیر خواهد داشت. اهمیت این بحث‌ها برای همه جامعه‌شناسان و علاقمندان و اعضای انجمن جامعه‌شناسی ایران مرا بر آن داشت که این یادداشت کوتاه را بنویسم و در این باب فروتنانه اظهارنظری بکنم و منتظر واکنش همراهان بشوم. بحث خود را با چند پرسش شروع می‌کنم وسپس خود به پرسش‌ها پاسخ می‌دهم .

پرسش اول من این است آیا جامعه علمی همان جامعه مدنی است؟. منظور من این نیست که جامعه علمی نمی تواند جزو جامعه مدنی باشد. در این تردیدی نیست دانشمندان اگر نقش مستقل خود را به عنوان جویندگان حقیقت و نه توجیه کنندگان قدرت تا حد امکان ایفا کنند، بخشی از جامعه مدنی خواهند بود. البته این امکان هم همیشه وجود داشته که جامعه علمی رسمی به مشاوران و یا کارگزاران نظام قدرت تبدیل شوند. اما ظاهراً برخی بر این باورند که هیچ فرقی میان جامعه علمی و جامعه مدنی نیست و این دو یک موجودیت واحدند. چنین استنباطی از رابطه این دو در میان برخی از کسانی که بر مردمی بودن جامعه‌شناسی اصرار دارند رایج است. به نظر ایشان برای این که جامعه‌شناس مردمی باشد می‌بایست هر مرزی میان عالم (جامعه‌شناس) و شهروند برداشته شود. پس نه فقط هر جامعه‌شناسی یک شهروند بلکه هر شهروند هم خود به خود یک جامعه‌شناس خواهد بود.

پرسش دومی که از پی پرسش اول می آید این است: آیا فعالیت اجتماعی و مدنی و فعالیت علمی یک نوع فعالیت هستند؟. آیا هر کس که به عنوان یک شهروند مسئول در امور اجتماعی مداخله کند، مراقب محیط زیست شهرش باشد، دست فقرا رابگیرد، زندگی شهری را پایش کند، یک جامعه‌شناس است؟. گروهی که در میان جامعه‌شناسان به تلویح و یا آشکارا چنین ادعایی دارند، برای این که حرفشان را به کرسی بنشانند سه رویکرد را شاهد آورده‌اند. اول و مهمتر از همه پراکسیس مارکس، دوم تعریف پراگماتیست‌ها از امر واقعی و سوم نظریه هابرماس درباره دانش ارتباطی. مارکس می گوید برای این که واقعیات زندگی را دریابیم چاره نداریم جز این که در آن مداخله کنیم و هدف این مداخله هم می‌باید مبارزه برای ارتقا شرایط زندگی همه انسانها بدون تبعیض باشد. استدلال دیگر که پراگماتیست‌ها بر آن تاکید دارند این است که آن چیزی واقعی است که فایده‌ای برآن مترتب باشد. از این گزاره دو معنا مستفاد می شود؛ یکی این که بهترین دلیل واقعی بودن یک پیش بینی، تحقق یافتن آن است و دیگری این که گزاره علمی که به درد کاری نخورد علمی نیست. یک نظریه دیگر هم مورد ارجاع دوستان مدعی یکسانی فعالیت اجتماعی و مدنی بوده است و آن هم نظریه معرفت ارتباطی هابرماس است. وی می گوید گفتگو البته تحت شرایط معینی خود مولد دانش است. یعنی اگر به جای تامل فردی با هم به بحث وگفتگو بنشینیم، دانش تولید می شود یعنی از مبادله اندیشه‌های موجود اندیشه‌های نو خلق می‌شود.

برخی از جامعه‌شناسان از این نوع گزاره‌ها نتیجه گرفته‌اند که هرکس آستین‌ها را بالا می زند و برای حل مسئله‌ای اجتماعی بی مهابا وارد گود می شود، جامعه شناس است و کسانی در برج عاج دانشگاه به تفکر و تعقل و مباحثه مشغولند و فعالیت مدنی بارزی جز ارائه اندیشه‌های خود و نقد اندیشه‌های دیگران ندارند، جامعه شناس نیستند.

به نظر من این دوستان ممکن است در تفسیر آراء بزرگان دانش دچار اشتباه شده باشند و بهتر است دوباره در کلاس درس این اساتید بنشینند تا اشکالات خود را بر طرف کنند. استدلالهای من برای این مدعا از این قرار است:

1- کاربرد نظر مارکس درباره پراکسیس به این معناست که دانشمندان به تفسیر جهان بسنده نکنند، بلکه برای تغییر آن هم بکوشند. اما دانشمندان اول باید دانشمند بشوند بعد جهان را تفسیر کنند و سپس در تغییر آن بکوشند. پس دانشمند بودن نسبت به جهان را تغییر دادن، مستقل است. یعنی هر فعالیت اجتماعی جامعه‌شناسی کردن نیست. البته مارکس با کمک انگلس در محلات کارگری پرسشنامه پر کرد و برای اتحادیه کارگران مرامنامه نوشت. اما اهمیت او در کتابهایش است. او در آن سی سالی که در لندن بود بیشتر وقتش را درکتابخانه ملی لندن می گذراند،یادداشت برمی داشت کتاب یا مقاله می نوشت. اویک هویت علمی مستقل داشت اول فعال علمی بود و اهمیتش در اندیشه‌هایی بود که در پاسخ به شرایط روزگار پرورانید و به جامعه ارائه داد و بر جهان تاثیرگذاشت و همچنان می‌گذارد و اما وی برای فهم درست زندگی اجتماعی علاوه بر پروراندن اندیشه به طور جمعی و فردی کوشید فعال اجتماعی هم باشد. پس ارتباط و گفتگو مکمل تامل و اندیشیدن فردی وهمین طور مشارکت در کوشش جمعی برای تحقق زندگی بهتر برای همه انسانها بدون تبعیض، مکمل فعالیت اندیشگی است و البته نوع و درجه این مشارکت در شرایط گوناگون و برای اقشار و افراد گوناگون با توجه به توانمندی‌ها و شرایطشان متفاوت است. پس فعالیت علمی قابل تفکیک از سایر فعالیت‌های اجتماعی است.

2-از دید پراگماتیست‌ها چاقوی واقعی آن است که خربزه را به دونیم کند. اما میان آن که چاقو می سازد و آن که چاقو را برای دونیم کردن خربزه به کار می برد فرق هست.

3- هابرماس هرگفتگویی را مولد دانش نمی‌داند. در میان شرایط گفتگوی مولد دانش یکی هم مشروعیت است. به طور طبیعی گفتگوی میان جامعه‌شناسان می تواند مولد داتش جامعه‌شناسی باشد نه صرف گفتگو. پس در اینجا هم فعال اجتماعی که گفتگوی اجتماعی بر پا می‌کند می تواند عالم یعنی آن کس که از تامل و گفتگو اندیشه استنتاج می کند، باشد اما راه انداختن گفتگو و گفتگو کردن با خلق اندیشه اجتماعی یک چیز نیست.

اما هنوز یک سئوال باقی می ماند چرا در این یادداشت بر یکی نبودن این دو به رغم تکمیل کننده بودن آنها اصرارورزیده‌ام. پاسخ من این است که علم و هنر جایگاهایی ویژه فراتر از باورهای مرسوم اجتماعات از هرنوع دارند. ببینید اگر مردم دو جامعه، دوگروه، پیروان دو دین، سیاستمداران دوکشور، اعضای دوگروه قومی، گویندگان دو زبان، طرفداران دوحزب و خلاصه وابستگان به هر دوتایی دیگر که قادر به گفتگو و تفاهم با یکدیگر نباشند و حتی اگر در همه باورها و تعصبات خود باهم در تضاد و تخاصم انعطاف ناپذیر باشند، بازهم زبان علم و هنر را می‌فهمند و با این دو زبان می‌توانند باهم گفتگو کنند. زیرا علم و هنر هریک زبانی مستقل و جهانی با ضوابط ویژه خود دارند و معمولاً برحسب باورهای فرهنگ‌ها دگرگون نمی‌‎شوند. به همین دلیل علاوه بر نقش معمول علم وهنر و هنرمندان و دانشمندان در بقا و ارتقاء جامعه نقش این دو نهاد در حفظ همبستگی درون جوامع و میان جوامع نقشی بی همتاست وهمین دلیل کافیست که نهاد غیردولتی جامعه علمی بکوشد تفاوت و فاصله خود را با سایر نهادهای مدنی به میزان کافی حفظ کند تا در توفان اختلاف ها و کارزارهای اجتماعی و سیاسی و اعتقادی به عنوان سلاح آخر همبستگی اجتماعی باقی بماند و در این کارزارها مشروعیت خود را از دست نهد. البته معنای این حرف این نیست که جامعه علمی مسئولیت‌های مدنی خود را فراموش کند. اما می‌بایست این مسئولیت را به عنوان عضو جامعه علمی به انجام رساند که البته کاری است ظریف و دشوارکه درباره این ظرائف باید دقیق بود و تامل کرد.

نتیجه اخلاقی: دوستان جوانی که به انجمن جامعه‌شناسی ایران می پیوندند بهتر است در ذهن داشته باشند که این یک انجمن علمی است. پس بن مایه و اساس آن دانش است. پس آموختن، آموزاندن و گذاشتن استانداردها و روش‌های تولید اندیشه و آموخته‌ها را برای فهم زندگی اجتماعی به کاربردن اساس کار در این انجمن است. اینجا یک سمن معمولی نیست که برای تحقق یک هدف اجتماعی معین شکل بگیرد، بلکه قرار است آن اهداف در اینجا واکاوی شود. هرچند فعالیت‌هایی مثل ایجاد پیوند میان علاقه مندان این حوزه و فعالیت اجتماعی در جهت ترویج اندیشه‌های درست و پیگیری تحقق برنامه‌های مفید اجتماعی می‌توانند از اهداف انجمن علمی باشند، اما اصل مطلب یعنی غنا بخشیدن به آگاهی ما از جامعه را نباید فراموش کنیم. دیگران هم می توانند این دانش غنا یافته را به کار ببرند. کانال‌های تلگرام و صندوق‌های پست الکترونیکی دانش را خوب توزیع می کنند و به گسترش دامنه دانش می انجامند، اما تولید دانش نمی کنند. فعالیت‌های اجتماعی هم دانش را به کار می برند اما یادمان باشد کاربست دانش ضعیف بدتر از به کار نبستن دانش است. مراقب باشیم اشتباه نکنیم .

 

                                                                                                                                                                                اردیبهشت 1395

* عضو هیات مدیره دوره هشتم انجمن جامعه‌شناسی ایران