گزارش نشست ها

دکتر فهیمه نظری*

میزگرد «به سوی جامعه شناسی مراقبت از سرطان در زمان احساس» از سلسله نشست‌های «خانواده در بستر پژوهش» گروه علمی– تخصصی جامعه‌شناسی خانواده روز یکشنبه 9 دی ماه 1397 برگزار شد. سخنرانان جلسه به ترتیب دکتر شیرین احمدنیا (استاد دانشگاه و عضو هیات مدیره انجمن جامعه شناسی ایران)، دکتر عادل ابراهیمی لویه (استاد دانشگاه و مترجم کتاب)، دکتر مهدی نوروزی (معاون دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی تهران) بودند.

دکتر فهیمه نظری (دبیر گروه جامعه شناسی خانواده) در آغاز جلسه ضمن عرض سلام و خیر مقدم به حاضرین در نشست گفت: گروه جامعه شناسی خانواده با در نظر گرفتن این که بیماری ها را می توان از ابعاد مختلف مورد بررسی قرار داد و بیماری سرطان نیز تنها یک عارضه جسمی نبوده بلکه از ابعاد اجتماعی، فرهنگی نیز قابل بررسی است، این نشست موضوع و بهانه ای شد تا به ابعاد اجتماعی و جامعه شناسی سرطان پرداخته شود. کتاب «جامعه شناسی سرطان»، کتاب ترجمه شده ای است که به بحث جامعه شناسی مراقبت از سرطان می پردازد و برای اولین باردر ایران ترجمه شده است. مترجمین کتاب دکتر عادل ابراهیم لویه، دکتر سلیمان میرزایی راجعونی و نازیلا عابدیان شهرکی هستند. بنا به حساسیت موضوع و به در خواست گروه خانواده، دکتر ابراهیم لویه (مترجم کتاب) به نمایندگی از مترجمین در این جلسه حضور دارند. این کتاب را تقدیم می کنیم به روح بزرگوار استاد قانعی راد؛ استادی که با این بیماری دست و پنجه نرم کرد و در نهایت بر اثر همین بیماری دار فانی را وداع گفت.

وی افزود: مطالعات و پژوهش‌های بسیاری نشان می دهند سرطان یکی از چهار بیماری مهم است که جان انسانها را می گیرد اما فرق این بیماری با بیماری های دیگر در این است که بسیار مهلک تر از بقیه است چون نه تنها شخص بیمار بلکه تعداد افراد دیگر یعنی کسانی که از شخص بیمار مراقبت می کنند را نیز به صورت بسیار اساسی تر در گیر می کند. این بیماری تنها گریبانگیر شخص بیمار نیست بلکه نزدیکان آن بیمار هم با این بیماری دست و پنجه نرم می کنند. آمارهایی که در جهان وجود دارد نشان می دهد که این بیماری رو به رشد و افزایش است و بنا به دلایل مختلف در حال پیشرفت است. بنا به گزارش رئیس اداره پیشگیری از سرطان وزارت بهداشت ؛ آمار بروز سرطان در ایران نسبت به نرخ متوسط جهانی بسیار کمتر است ولی اخباری که روزانه می شنویم نگران کننده است. ما به طور دائم این خبر را می شنویم که سرطان شیوع پیدا کرده و به نظر می رسد که نرخی رو به افزایش دارد و بعضاً با اصطلاحی رو به رو می شویم که پزشکان و کسانی که درگیر این مسأله هستند از آن به عنوان «سونامی سرطان» یاد می کنند. هرچند برخی این عنوان را قبول دارند و برخی دیگر قبول ندارند اما صرف نظر از نوع سرطان در ایران؛ سرطان پستان در زنان و سرطان پروستات در مردان از شیوع بالایی برخوردار است. پزشکان می گویند سالانه 100 الی 190 هزار نفر به این بیماری مبتلا می شوند. این روند آهسته همراه با رشد است و این روند در آینده هم ادامه دارد. 40 درصد از سرطانی ها احتمال پیشگیری از این بیماری را می توانند داشته باشند و تنها شرط آن داشتن یک زندگی سالم و سلامت است. زندگی سالم و سلامت چه شاخصه هایی دارد؟ سه چهارم افرادی که مبتلا به سرطان هستند اگر سبک زندگی خود را عوض کنند (تغذیه، ورزش، آب وهوا و خوراکی ها و ...) می توانند جلوی این بیماری را بگیرند.

سپس دکتر شیرین احمدنیا بحث خود را آغاز کرد و گفت: ضمن تشکر از گروه جامعه شناسی خانواده بابت برگزاری این نشست، خوشحال هستم که به این نشست علمی دعوت شده ام تا من هم در این موضوع مشارکتی داشته باشم که باعث افتخار من است. من در اینجا به نوعی هم میهمان هستم و هم میزبان از طرف انجمن جامعه شناسی، خدمت شما خوش آمد عرض می کنم و البته خود بنده هم به نمایندگی از انجمن جامعه شناسی ایران، هم از جانب انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات در خدمت شما هستم. ما در انجمن مطالعات فرهنگی، در گروهی فعالیت داریم به نام «ارتباطات سلامت و محیط زیست» که دقیقاً نقش رسانه ها و ارتباطات را در ارتباط با ارتقاء سلامت، رساندن پیام‌های سلامتی و بهبود سلامت جامعه را بررسی می کند. این کتاب به عنوان رسانه در آشنایی با مفاهیم سلامت بویژه در بحث سرطان و نقش های اجتماعی که افراد درگیر آن هستند، نقش بسیار مؤثری می تواند داشته باشد. به همین مناسبت من از گروه جامعه‌شناسی خانواده تقاضا کردم این نشست را با همکاری مشترکی بین این دو نهاد را تدارک ببینند. چیزی که می خواهم عرض کنم، بحث اهمیت سرطان در جامعه ایران است. شما مستحضر هستید متاسفانه آمارها چندان خوشایند نیست و وزارت بهداشت هم کماکان اعلام کرده است که در حال حاضر با سونامی سرطان مواجه هستیم که چه بخواهیم و چه نخواهیم با این مسأله مواجه هستیم. سرطان ها جزء یکی از سه عامل اول مرگ و میر در ایران است. ما از منظر اجتماعی به مسأله سرطان نگاه می کنیم. وقتی در ادبیات جامعه شناسی، پزشکی و سلامت راجع به آن صحبت می کنیم، با افرادی که در گیر این مسأله شده اند در قالب نقش بیمار مواجه می شویم و با آنها صحبت می کنیم. در ایران سرطان ها به عنوان بیماری‌های غیر واگیر شناخته می شوند. شیفتی که در جامعه ایران در رابطه با بیماری‌ها صورت گرفته است مثل خیلی از کشورهای درحال توسعه که سبک زندگی کشورهای توسعه یافته را اتخاذ می کنند به دلیل تغییر سبک تغذیه و فعالیت‌های بدنی و .... بیشتر و بیشتر درگیر بیماری‌های غیر واگیر می شوند و سرطان هم به عنوان بیماری مزمن در زمره این نوع بیماری‌ها قرار می گیرد.

مدیر گروه ارتباطات، سلامت و محیط زیست گفت: ما در ایران با آمارهای فزاینده ای مواجه هستیم و اتفاقی که در ایران نمی افتد این است که ما نمی توانیم آمادگی فرهنگی نسبت به این مسأله پیدا کنیم. تحقیقی که من درباره زنان درگیر سرطان پستان داشتم؛ متوجه شدم عوامل فرهنگی- اجتماعی بسیار در بروز آن دخیل و مؤثر است. ما آگاهی رسانی را در حدی که باید و شاید انجام نمی دهیم. به عنوان مثال اگر غربالگری اتفاق می افتد مستلزم این بود که افراد در معرض آموزشها در زمینه رفتار بیماری قرار بگیرند. در زمینه رفتار بیماری هم دچار مشکل و کمبود و کاستی هستیم. سرطان پستان در حوزه بیماری‌های سرطان، به عنوان یک بیماری که مانند بسیاری از بیماریهای دیگر قابل درمان است؛ اما متاسفانه، سرطان شناخته شده نیست. تحقیق من در مورد زنان مبتلا به سرطان پستان نشان داد که بسیاری از زنانی که درگیر این بیماری بودند و در شرایط نامساعدی قرار گرفته اند کمترین اطلاعی از بیماری خود نداشتند. حداقل این که چه واکنشی در برابر اولین نشانه هایی که پدید آمده بود و با آن مواجه بودند از خود نشان می دادند؟ افزایش آمار مرگ و میر ناشی از سرطان پستان در ایران به علت این نا آگاهی ها است. همین مسأله یعنی در معرض سرطان قرار گرفتن در کشورهای دیگر نیز وجود دارد، در کشورهایی که آمار دقیق تری دارند و رسیدگی بیشتری می شود مثل آمریکا که از میان هر 8 زن یک نفر مبتلا به این بیماری می شود در واقع در آمریکا با ارائه آگاهی و اطلاع رسانی گسترده در مورد سرطان، حواس مردم به سوی نشانه های سرطان برده می شود. این امر موجب می شود تا مردم آموزش بینند و در مورد آن صبحت کنند و افراد به شیوه های مختلف آمادگی پیدا کنند که اگر با نشانه ها مواجه شدند چه واکنشی انجام دهند. اما در اینجا با معضل بزرگی مواجه هستیم و خیلی وقت‌ها سرطان به شکل خاموش پیشروی می کند و به مراحل نهایی می رسد و متاسفانه کاری از دست پزشکان بر نمی آید. یک بخش، بحث درمان است و یک بخش، بحث پیشگیری و متأسفانه بخش پیشگیری که می تواند با ابعاد اجتماعی و فرهنگی ربط پیدا کند، مورد کوتاهی از جانب مسئولین قرار گرفته است. ما در چارچوب جامعه شناسی پزشکی و سلامت در خصوص مفاهیمی چون نقش بیمار و نقش پزشک خیلی کار کرده ایم و این امرسابقه طولانی دارد.

دکتر احمدنیا ادامه داد: بنظر من ترجمه این کتاب موجب امیدواری است چون درباره نقش بیمار، پزشک و پرستار که نقش‌های کلیدی در حوزه جامعه شناسی سلامت هستند می پردازد. در این زمینه کارها و اقدامات حداقلی صورت گرفته و پژوهش هایی در ایران انجام شده است منتها کتاب حاضر عرصه جدیدی را گشوده و آن هم عرصه توجه به مراقبت کنندگان از بیماران سرطانی، به عنوان موضوعی که کمتر به آن در ایران پرداخته شده است. این کتاب در سال 2015 منتشر و جدید به حساب می آید. رویکرد نویسنده کتاب کیفی و مناسب با سوژه هایی در حوزه جامعه شناسی سلامت است که به آنها پرداخته شده است یعنی مولف به نقش مفعولی (همراه یا مراقب بیمار) توجه نشان داده است. بطور معمول در بیماری های مزمن و حساس تمام توجه به خود فرد بیمار معطوف می شود و معمولاً از افراد و اطرافیان بیمار غفلت می شود. در مطالعات درباره بچه های سرطانی موسسه محک، یکی از گلایه های مهم و اساسی این بود که در خانواده ای که یک بچه سرطانی وجود دارد تمام توجه خانواده و اطرافیان و پزشکان معطوف به آن بچه است و در چنین خانواده ای معمولاً خواهر یا برادر بچه های سرطانی به نوعی مورد بی توجهی و بی اعتنایی قرار می گرفتند. اما در این کتاب صحبت اصلی معطوف به افراد مراقبت کننده است. نویسنده کتاب خانم «ربکا اُلسُن» جامعه شناس استرالیایی است. خوشبختانه پژوهش ایشان در حوزه مراقبت کنندگان سرطان پرداخته شده است. تحقیق کیفی السن سالها طول کشیده و در این کتاب تأکید می شود که مراقبت از بیماران می تواند در دو بخش ارائه شود. نخست) بخش رسمی که نهادهای ارائه کننده خدمات درمانی هستند .دوم) بخش غیر رسمی که سوژه مطالعۀ این کتاب بوده که از منظر جامعه شناسی اهمیت فراوانی دارد که در چارچوب رویکرد جامعه شناسی خرد به انجام رسیده است و به تعامل بین انسان‌ها و نقش آنها متمرکز شده است. در این کتاب از تجارب مراقبت کنندگان صحبت شده است، ادبیاتی که در ایران بیشتر مورد توجه و اسقبال قرار گرفته است. معمولاً در گذشته رویکرد و نگاه پُزیتیویستی غلبه داشت و همه چیز را کمّی و با آمار و ارقام توضیح می دادند. نکته دیگر برچسب هایی است که ما در بعضی از بیماریها شاهد آن هستیم که در جامعه و تعاملات اجتماعی این برچسب زنی ها صورت می گیرد که در حیطه بیماریها هم بار سنگین تری دارند و بار منفی بیشتری بر کسانی که در گیر بیماری هستند تحمیل می کند. افرادی که مبتلا به بیماری سرطان هستند ممکن است مشابه برخی از بیماریها برچسب هایی بخورند که حیات اجتماعی آنها را تحت الشعاع خود قرار می دهد. بسته به اینکه افراد در چه مرحله ای باشند این ها تفاوت پیدا می کند. یکی دیگر از مباحثی که در کتاب به آن اشاره شده این است که در مرحله مشخص شدن بیماری و شناسایی فرد در مقام نقش بیمار، این است که چشم انداز زندگی فرد عوض می شود و یک حالت مرزی وجود دارد، قبل از شناسایی بیماری و بعد از آن، و این مرحله می تواند عرصه‌های بسیار متفاوتی را شکل دهد. این مسأله هم برای فرد بیمار مطرح است و هم مراقبین بیمار. در تئوری پردازی های مرتبط با بحث جامعه شناسی مراقبت از بیمار سرطانی مطرح است دو اصطلاحی وجود دارد؛ 1) «شرح زندگی یا احوالات فرد» که از دهه هشتاد این اصطلاح باب شد و در ارتباط با شناسایی این مرز که زندگی شخص تقسیم می شود به پیش و پس از بیماری و در مرحله شناسایی بیماری تمام طرح ریزی آینده زندگی فرد تحت الشعاع قرار می گیرد و فرد ناگزیر از این است که تمام برنامه های آتی زندگی و چشم اندازی که پیش روی خود داشت را تغییر دهد و ناگهان دچار تغییر جهان بینی می شود و احساس می کند از بسیاری از فرصت ها محروم می شود و بیشتر متوجه زندگی حال می شود و به نوعی بیشتر یک نگاه منفی غلبه پیدا می کند. بقیه زندگی تحت الشعاع مفهوم مرگ و درد و رنج قرار می گیرد. 2) این نظریه در مقابل نظریه دیگری است که بیشتر به ابعاد مثبت پرداخته است با عنوان «شیوه زندگی». این نظریه بر خلاف نظریه قبلی وضعیت چالش برانگیزی را مطرح نمی کند و معتقد است که ما با توجه به پیشرفت های پزشکی و حمایت های فردی، اجتماعی، خانوادگی و نهادهای غیر رسمی، بیمار پس از شناسایی بیماری وارد فاز جدیدی می شود که شیوه جدیدی از زندگی را تجربه می کند که نوعی باز اندیشی در سبک زندگی است که به معنای محرومیت از فرصت‌ها نیست بلکه ممکن است فرصت‌های جدیدی شکل بگیرد و بتواند تجربه زیسته مثبتی هم برای بیمار فراهم شود، رژیم غذایی و فعالیت‌های ورزشی تغییر پیدا می کند، ارتباطات جدیدی برایش شکل می گیرد و فضای جدید و متفاوتی را می تواند تجربه کند که اینها به نوعی تلاش در جهت بقا و نوعی هم سازی است. اینها مواردی بودند در این کتاب مورد توجه من قرار گرفت. از منظر جامعه شناسی پزشکی و سلامت من بسیار از کتاب استقبال کردم و از دکتر ابراهیمی و همکارانشان برای ترجمه این کتاب تشکر می کنم. چون این کتاب چاپ اول است دوست دارم برخی از موارد مورد توجه بیشتری قرار بگیرد و فکر می کنم نیاز به بازبینی مجدد در ترجمه وجود دارد. شاید بتوان برای برخی از اصطلاحات معادل بهتری استفاده کرد یا بعضی موارد نگارشی وجود دارد که بهتر است برای درک بهتر جمله و موضوع از معادل های مناسب تری استفاده شود و در کل یکسری ایرادهای ترجمه ای وجود دارد که شاید اگر کسی با آن فرهنگ بیشتر آشنایی داشته باشد راحت‌تر بتواند معادل سازی کند. الزاماً ترجمه تحت الفظی شاید نیاز نباشد چون گاهی اوقات اصطلاحاتی است که به متن و زمینه نمی خورد و امکان دارد که در جلسات مشورتی از کسانی که در این زمینه فعالیت داشتند کمک گرفته شود تا به درک بهتر خواننده متن کمک کند.

در ادامه جلسه دکتر عادل ابراهیمی لویه ، مترجم کتاب «جامعه شناسی سرطان» گفت: متاسفانه سرطان به باور بعضی در رده سوم بیماری ها و به باور بعضی دیگر، در رده پایین تر بیماری ها در ایران است. این بیماری سالانه هزینه های زیادی را به خود اختصاص می دهد و انسان‌های زیادی را گرفتار می کند. بحث سرطان در ایران برای اولین بار در سال 1339 با تلاش پروفسور عبدالله حبیبی مطرح و ثبت و ضبط شد. از آن زمان به بعد شاهد آن هستیم که این بیماری مورد توجه قرار گرفته است و در ایران رو به افزایش است. بر اساس آماری که رئیس اداره سرطان وزارت بهداشت اعلام می کند، سالانه بیش از 90 هزار نفر درگیر این بیماری می شوند. روند رو به افزایشی که این بیماری دارد پیش بینی می‌شود تا سال 2030 این آمار سالانه به 155 هزار نفر در سال خواهد رسید. در همین رابطه برخی از صاحبنظران معتقدند که سونامی سرطان در ایران به راه افتاده است و در مقابل برخی از متخصصین مثل دکتر ملک زاده (معاون وزارت بهداشت) معتقد است که خیر، چنین چیزی نیست و نمی توان نام سونامی را به سرطان اختصاص داد، ولی سرطان روند رو به افزایشی دارد.

دکتر ابراهیمی لویه افزود: اما چه شد که ما این کتاب را برای ترجمه انتخاب کردیم. من متوجه شدم یکی از دانشجویان کارشناسی ارشد به نام خانم عابدیان (مترجم دیگر کتاب) که با من درس داشت با اینکه دانشجوی بسیار علاقمندی بود خیلی به سختی سر کلاس حاضر می شد. به دلیل اینکه مادرش دچار بیماری سرطان بود و ایشان از مادرش مراقبت می کرد. این مسأله انگیزه ای شد که ما تحقیق کنیم که چه کتابهایی موجود است و تا آنجایی که ما تحقیق کردیم متوجه شدیم خانم ربکا اُلسُن، جامعه شناس استرالیایی به مدت 9 سال با روش طولی و در قالب یک پژوهش کیفی، با به کارگیری تکنیک مصاحبه روی موضوع سرطان تحقیق می کند، وی داده هایی را جمع آوری می کند و بعد با توجه به تئوری‌های جامعه شناسی این داده ها را تبیین می کند. چون من روش کیفی تدریس می کنم، وقتی کتاب را مطالعه کردم متوجه شدم از چند جنبه کتاب حاضر ارزشمند است. یکی اینکه چرا خانم ربکا السن به سراغ این موضوع می رود؟ برای اینکه جامعه ای می تواند سالم باشد که خانواده سالم داشته باشد. وقتی ربکا السن می بیند که بسیاری از خانواده ها درگیر این قبیل مسائل هستند، این به جامعه سالمی که ما خواهان آن هستیم لطمه می زند. وی حدود 9 سال را صرف این موضوع سرطان می کند. کتاب حاضر هم در حوزه جامعه شناسی پزشکی و هم در حوزه جامعه شناسی خانواده بسیار جای مطالعه و بحث دارد ضمن اینکه برای دانشجویان جامعه شناسی نوشته شده و مددکاران اجتماعی و بویژه محققین در زمینه تحقیقات کیفی می توانند از آن استفاده کنند. کاری که یک محقق می رود در میدان و مطالعه طولی انجام می دهد و بعد آنرا با تئوری های جامعه شناختی تبیین می کند و به یک نتیجه گیری می رسد. در واقع این کتاب چراغ راهی است برای ما محققین که بخواهیم در ایران در این زمینه کار و مطالعه انجام دهیم. مهمترین موضوع این کتاب در زمینه مراقبت است.

وی با طرح این سوال که «اساساً بحث مراقبت چیست؟» بحث خود را ادامه داد و گفت: باید بگویم که مراقبت دو بُعد دارد؛ مراقبت رسمی و غیر رسمی. در مراقبت رسمی معمولاً سازمان‌ها و نهادهای مسئول درگیر آن هستند مثل پرستاران، پزشکان، بیمارستانها و... که به نوعی وظیفه شغلی خود را انجام می دهند. اما مراقبین غیر رسمی همان خانواده‌ها هستند. منظور از خانواده؛ همسر، والدین و فرزندان هستند. آن چیزی که مهم است ذکر این که همانطور در طول تاریخ خانواده اشکال مختلفی پیدا کرده؛ مراقبت هم شکل های مختلفی پیدا کرده است. حالا چرا مراقبت غیر رسمی قابل توجه است و باید به آن پرداخت؟ همانطور که در این کتاب آمده وقتی که تشخیص داده می شود فردی دارای بیماری سرطان است دو نوع زندگی متفاوت پیدا می کند؛ قبل از تشخیص و بعد از تشخیص بیماری. در فاصله بین این دو یک زمان برزخی وجود دارد چون معمولاً ما می دانیم که اگر بدخیم باشد پس به مرگ زود رس خواهد رسید. بنابراین خانواده با نقش عاطفی و روابط خویشاوندی که دارد می تواند این مسیر را برای تشخیص بیمار راحت تر کند یا اینکه خانواده چنان تلاش می کند تا فرد به بهبودی برسد. به همین دلیل ربکا السن، سراغ تجربه زیسته افرادی که همسرشان دچار این بیماری بوده اند، می رود و می خواهد ببیند که برخورد مراقبین با موضوع چگونه بوده و به چه نتایجی رسیده اند.

دکتر ابراهیمی لویه در ارتباط با بیماری سرطان درجامعه ما گفت: آنچه که در جامعه ما مغفول مانده است در ارتباط با مراقبان غیر رسمی است. به دلیل اهمیت مراقبان غیر رسمی (افراد نزدیک) در وضعیت بهبود بیماران سرطانی بسیاری از کشورهای توسعه یافته با توجه به اینکه برنامه های زیادی برای سلامت اجتماعی دارند و هزینه های زیادی برای خدمات و رفاه اجتماعی و سلامت انجام می دهند باز متکی به مراقبین غیر رسمی هستند. کشورهایی مثل سوئد، بریتانیا، نیوزلند، استرالیا، آمریکا و در بسیاری از کشورهای دیگر که بخش زیادی از بار سلامت اجتماعی را خانواده ها به دوش می کشند سازمان‌ها و نهادهای مسئول خودشان را موظف می دانند که از خانواده ها حمایت کنند. مثلاً در کشور سوئد شهرداری سریعاً مشاوره های فوری برای خانواده ها می گذارد، حمایت های مالی و کاری انجام می دهد، برنامه هایی را برای مراقبین در نظر دارد ( اگر مردی همسرش دچار این بیماری است کسانی را برای مراقبت از بیمار می فرستند تا آن شخص کمی استراحت کند) چون مراقبت از بیمار از 4 بعد روی مراقب تأثیر می گذارد.

اول) از نظر فیزیکی و ذهنی؛ از نظر فیزیکی فردی که مشغول مراقبت است فرسوده می شود، مدام شخص بیمار را تر و خشک می کند و خودش را فراموش می کند. بویژه در ایران که ما توجهی به آن نداریم و می بینیم همسری که شوهرش دچار بیماری سرطان است آن زن خودش را فراموش می کند و مهره های کمرش آسیب می بیند چون مدام در حال تروخشک کردن بیمار است و از نظر ذهنی فرسوده می شود.

دوم) از نظر روحی و روانی؛ خانواده ها دچار انواع استرس ها و عصبانیت ها و ناراحتی های روحی و روانی می شوند چون آینده نامعلومی در پیش رو دارند و مدام این سوال را از خود می پرسند که با رفتن همسرم من چه باید کنم؟ آیا می توانم گلیم خود را از آب بیرون بکشم و آنقدر درگیر این ماجرا هستند که از نظر روحی و روانی آسیب می بینند.

سوم) مشکل مالی و اداری ؛ کشورهایی که دارای خدمات و رفاه اجتماعی هستند، وقتی خانواده ها مشکل مالی پیدا می کنند شهرداری ها و سازمانهای مردم نهاد از آنها حمایت مالی می کنند. اما در ایران یکی از مشکلات مهم خانواده ها، مسائل مالی است. همواره این سوال برای مراقبین و یا خانواده ها مطرح می شود که چگونه می توانند از دل این ماجرا بیرون بیایند. خاطره ای از مرحوم دکتر قانعی راد دارم. ایشان می گفتند پزشک معالج من دارویی را تجویز کرد که هر بار یک میلیون آن را خریداری می کردم. یک روز در داروخانه آن دارو موجود نبود و به من گفتند نمونه ایرانی این دارو با قیمت 200 هزار تومان موجود است و من خوشحال شدم که به جای یک میلیون فقط 200 هزار تومان هزینه می کنم. برای اینکه مطمئن شوم دارو را به دکتر معالجم نشان دادم. دکترم گفت همین الان جلوی چشم من این را به سطل آشغال بریز این دارو به جز گچ چیزی نیست نه تنها هیچ فایده ای ندارد بلکه ضرر هم دارد. استاد دانشگاهی که همه ما ایشان را می شناسیم و شبانه روز برای این جامعه فعالیت کرد با هزینه های گزاف دارو مواجه شده بود.

چهارم) بُعد اجتماعی؛ در بروز و تظاهر این بیماری اکثر روابط بین افراد خانواده یا محدود و یا مختص می شود. بنابراین این سوال مطرح می شود که جامعه و نهادهای مسئول در جامعه چه وظیفه ای در مقابل افراد بیمار سرطانی دارند؟ پاسخ من: هیچ چیز.

مترجم این کتاب خاطر نشان کرد: نکته ای که من بارها و بارها در جاهای مختلف گفتم این است که وقتی یک بیمار سرطانی درد می کشد مراقب و همراه او در بیمارستانها در خانه و در هرجا، یک رنجی در دل دارد. تا امروز در ایران شما در هیچ سمینار، همایش و کتابی که در رابطه با بیمار و نوع بیماری اش دیده اید هیچ کس به این امر توجه نکرده است که مراقب چه رنجی می کشد، رنجی که توام است با کاری که از دستش بر نمی آید و جامعه هم هیچ گونه حمایتی از وی نمی کند و به مرور زمان بستگان بیمار، خودشان را کنار می کشند چون هزینه مالی و دردسرهای گوناگون وجود دارد. درواقع این تفکر وجود دارد که در این وانفسایی که همه غم نان دارند چطور می توانند به کمک و حمایت بستگان پرداخت که در زیر این رنج در حال تلف شدن هستند. متأسفانه ما در بستر اجتماعی ای زندگی می کنیم که خیلی از مسائل مغفول مانده است و ما به عنوان یک جامعه شناس رسالت و مسئولیت داریم که حداقل دست روی این مساله حساس بگذاریم و طرح موضوع کنیم. چه کسی درد و داد خانواده هایی که امروز در ایران تحت فشار شدید مشکلات مالی و مراقبت از بیمار سرطانی خودشان هستند، را می‌شنود؟ ما به عنوان جامعه شناس حداقل کاری که می توانیم انجام دهیم این است که مسئولین جامعه را وادار کنیم که توجهی به این افراد داشته باشند و اگر در این امر موفق نبودیم حداقل خانواده ها، بستگان، خویشان خود را آگاه سازیم. جامعه شناسی با ساز و کاری که دارد و با توجه به پیشینه خود می تواند در ابعاد مختلف این موضوع را مورد مطالعه قرار دهد.

این استاد دانشگاه در پایان بحث خود گفت: از دکتر نوروزی بسیار تشکر می کنم که منت بر من گذاشت و وقتی کتاب را دید به عنوان یک پزشک و کسی که سالها روی مقوله سرطان کار کرده است به من انرژی بسیار و قوت قلب داد. ما دو نفر ساعتها صحبت کردیم و من با کمک ایشان توانستیم 15 نفر از مسئولین صاحب نظر، تصمیم گیر و تصمیم گذار مانند؛ معاون اجتماعی وزارت بهداشت و درمان در جامعه را پیدا کنم. بنابراین نامه ای را تنظیم کردیم و پیشنهادهایی را مطرح کردیم. در حال حاضر ما یک گروه 6 نفره هستیم متشکل ازسه جامعه شناس و سه پزشک که قصد داریم بر روی مراقبت غیر رسمی در ایران کار کنیم و به این نتیجه رسیدم که مهمتر از سرطان، بیماران آلزایمری هستند یعنی کسانی که دچار زوال عقل شده اند. چون بیمار سرطانی به هوش است و تا حدودی می تواند خود را کنترل کند ولی بیماران آلزایمری چطور بایست مراقبت شوند؟ آیا مسئولین به این نکته مهم توجه می کنند که خانواده ها با چه مشکلاتی مواجه هستند؟ من با صحبت های خانم دکتر احمد نیا موافقم که ترجمه کتاب دارای ایراداتی است ولی این کتاب برای اولین بار در ایران ترجمه شده است و تلاش مجدد خود را برای ویرایش کرده ام.حداقل اینکه این کتاب را به 15 نفر از مسئولین رسانده ام، در سایت انجمن جامعه شناسی قرار داده ایم، دوستان در گروه های علمی-تخصصی جامعه شناسی خانواده و جامعه شناسی پزشکی آنرا به بحث گذاشته اند و ... فکر می کنم به عنوان یک انسان مسئول و به عنوان یک جامعه شناس رسالت خود را انجام داده ام اگر چه انقدر با مسائل گوناگون مواجه هستیم که چنین چیزی اصلاً دیده نمی شود. به امید خدا در آینده برنامه ما این است که با همکاری دکتر نوروزی بر روی مراقبت از بیماران آلزایمری کار کنیم.

سخنران بعدی این نشست، دکتر نوروزی (استاد دانشگاه و فوق تخصص ژنتیک مولکولی) بود. او گفت: در آغاز می گویم که بدانید چه کسانی به علم شما (جامعه شناسی) علاقمند هستند. من عاشق این هستم که یک collaboration و همکاری خوبی بین رشته های مختلف داشته باشیم. کاری که در همه دنیا انجام می شود و ایران هنوز در این زمینه عقب است. فکر می کنم شعار سال جدید ما باید بحران مدیریت باشد که یکی از مصادیق می تواند همین فعالیت های بین رشته ای باشد. مسئولین ما باید راه را برای ورود متخصصین باز کنند. آشنایی من با دکتر ابراهیمی اتفاق خوبی بود. چون همکاری علمی با یکدیگر پیدا کردیم که این موضوع انرژی زیادی به من داد و خوشحالم که بر روی موضوعی دست گذاشتیم که می دانم در حوزه سلامت موضوع بسیار مهمی است و ای کاش تعداد زیادی از جامعه شناسان در اینجا حضور داشتند. خواهش می کنم این بحث را وارد دانشگاه های پزشکی کنید یعنی همه شما جامعه شناسان دست به دست هم دهید و به دانشگاه های علوم پزشکی وارد شوید. بحث امروز من نقد کتاب نیست البته شکی نیست که کتاب بسیار خوبی است.

او افزود: حدود 2 الی 3 سالی هست که وزارت بهداشت به اجتماعی شدن سلامت فکر می کند. تا آنجایی که اطلاع دارم انجمن جامعه شناسی ایران نیز کارهای بسیار خوبی در این زمینه انجام داده است. اجتماعی شدن سلامت ابعاد مختلفی دارد که مهمترین بخش آن همین جامعه شناسی است. مولفه های اجتماعی چیزی است که شما باید در مورد آن بحث کنید و راهکارهای اساسی و مناسب را به حوزه سلامت پزشکی انتقال و ارائه دهید. حدود 10 سال است که وزارت بهداشت روی مقوله «خود مراقبتی» بحث می کند. این رویکردهای جدید در دنیا است که وزارت بهداشت ما یک گام عقب تر از آن است و امیدوارم در این زمینه کارهایی انجام بگیرد. تاکنون پرداختن به این موضوع مهم یعنی «مراقبت از بیمار» توجه نشده بود و برای وزارت بهداشت واضح بود که خود مراقبین، معضل بهداشتی- درمانی جامعه خواهند شد که باید آمار بگیرند و این آمارها را ثبت کنند. حتی در زمینه ثبت بیمار مشکل داریم چه برسد به ثبت بیماران. در جریان بیماری یعنی بیمارانی که در جریان یک بیماری، بیمار می شوند. اینها ضعف سیستم های نظارتی و نظام بهداشت و درمان است. از نظر آماری، آمار بیماری هایی که به مراقبین انتقال پیدا می کند بسیار بالاتر از خود بیماری است. یعنی بیماری های مخفی و بیماری هایی که در طول زمان خودشان را نشان می دهند و در هر مقطع از نظر مالی و برنامه ریزی فشار زیادی به کشور وارد می کند. در حوزه بهداشت و درمان مراقبین بیشتر دچار مشکل می شوند. چون 5 نفر در یک خانواده درگیر یک مریض هستند. به عنوان مثال من از نزدیک می بینم وقتی مریض ام اسی را می آورند چند نفر درگیر او هستند ( حداقل دو نفر، یکی ویلچیر می آورد، یکی زیر بغلش را می گیرد و ...). در دنیا اعتقاد بر این است که سه نوع بیماری در دنیا وجود دارد. 1- بیماریهای واگیردار، 2- غیرواگیردار و3- بیماریهای نادر. بین 6 تا7 هزار بیماری نادری که در دنیا وجود دارد و بیشتر آنها صعب العلاج هستند. مجموع اینها به اجتماع فشار وارد می آورد و به قول همه محققین برای داشتن جامعه سالم و داشتن جامعه ای پویا و سالم به همه ابعاد آن باید توجه شود. اعتقاد من بر این است که از همین موضوع مراقبت و مراقبین بیمار باید شروع کرد و این موضوع بسیار مهمی است که هنوز برای وزارت بهداشت جا نیافتاده است که مشکلات مراقبین می تواند از خود بیماری بیشتر باشد. یک بیماری بر روی حدود سه چهار نفر تأثیر دارد و بیماری های پنهانی ایجاد می کند که بعداً بروز پیدا می کند. بحثی را شروع می کنیم انشاالله شما آماده شوید و سایر دوستان جامعه شناس را وارد این بحث کنید و انجمن جامعه شناسی این نهضت را راه بی اندازد تا سایر دوستان و رشته های دیگر هم به آن بپیوندند و بنده هم به عنوان سفیر از سازمان بهداشت و درمان کشور اعلام می‌کنم که در خدمت شما هستم و هم در آنجا، این فعالیت را انجام می دهم و این زمینه را فراهم خواهم کرد.

دکتر مهدی نوروزی در ادامه بحث خود اشاره کرد: تمام بیماری ها رو به گسترش است از جمله بیماری های صعب العلاج. شاید در بیماری های عادی این فشارها برای مراقبین وجود داشته باشد اما اگر بخواهیم بر روی مراقبت بحث کنیم، بیماری های صعب العلاج مطرح است. آلزایمر در لیست 5 بیماری اول در مرگ و میر محسوب می شود یعنی کسی که دچار آلزایمر می شود حتما به دلیل این بیماری می میرد. این اندیشه وجود دارد که آلزایمر فقط زوال عقل است ولی آمارها چیز دیگری می گوید. آمار سرعت رشد آلزایمر در دنیا بسیار بسیار بالاست و به عنوان وحشتناکترین بیماری قرن در اروپا و آمریکا حساب می آید چون شدت شیوع آن بسیار بالاست. ما به دنبال مراقبین این بیماری هستیم. من در این زمینه در دانشگاه تدریس می کنم و همواره به دانشجویان می گویم که آلزایمر به دنبال خود بسیاری از بیماری ها را می آورد. مثلاً فرد به دستشویی می رود فکر می کند دست خود را شسته درحالی که این کار را انجام نداده و براحتی میکروب ها را انتقال می دهد یا فکر می کند که مسواک زده و بعد بیماری های دهان و دندان را منتقل می کند که باید روی این مسأله بحث کرد و با نگاه جامعه شناسی به آن مقوله سنگین تری را پیگیری نمود. بالاترین آمار مرگ و میر مربوط به بیماری های آلزایمر است که خیلی بیشتر از بیماریهای عفونی است.

این پزشک متخصص در ادامه گفت: اگر از حوزه جامعه شناسی به بیماری های صعب العلاج نگاه کنیم باید ببینیم که در حال حاضر کدام بیماری صعب العلاج است؟ در سال 2016 بیماری هایی مطرح شده است که بخش عمده ای از علت مرگ و میر آن خارج از تسهیلات بهداشتی است یعنی بهداشت و درمان نمی تواند روی آن کار کند و مسأله باید در جامعه پیگیری و حل شود. کمتر از 50 درصد این بیماری ها در دست وزارت بهداشت و درمان است و بقیه درمان آن بر عهده اجتماع و جامعه است. این بیماری ها شامل بیماری های قلبی، پرفشاری خون، دیابت، تصادف و آلزایمر است و بقیه بیماری ها در ادامه آن. جالب است همانطور که ملاحظه می کنیم با وجود این که گفته می شود سونامی سرطان اتفاق افتاده و سرطان هزاران مشکل دارد، اما جزء لیست 5 بیماری بالا نیست. اگر بخواهیم در راه اندازی نهضت سالم سازی جامعه و اجتماعی شدن سلامت گام برداریم باید از صعب العلاج ترین بیماری ها شروع کنیم. سرطان، به عنوان صعب العلاج ترین بیماری مطرح بود ولی چند بیماری دیگر از جمله آلزایمر را هم می توان در نظرگرفت. می توانیم با طرح این بیماری ها و مشکلات آنها به تدریج دوستان دیگر را در جلسات تخصصی تر وارد بحث کنیم و یکسری اولویت ها را انتخاب کنیم. پس اگر الان کمی حس مسئولیت پذیری اجتماعی در حوزه سلامت را در شما فعال کردم و اگر تصمیم گرفتید با هدایت انجمن کاری انجام دهید به نظر من باید روی 2 و 3 تا بیماری دست بگذارید و نگاه جامعه شناسی به آن داشته باشید. دولت می داند که سلامت جامعه در گرو اجتماعی شدن آن است. نجات جامعه از لحاظ سلامت تنها نیازمند مشارکت مردم است یعنی بخش بهداشت و درمان کشور نقش شما را بسیار پر رنگ تر ببیند و من نیز فکر می کنم باید چند متخصص در حوزه مسائل اجتماعی و جامعه شناسی وارد حوزه وزارت بهداشت و درمان شوند. معاونت اجتماعی در وزارت بهداشت راه اندازی شده است و تمام دانشگاه های علوم پزشکی به تدریج معاونت اجتماعی را راه اندازی کرده اند و در حوزه اجتماعی، روانشناسی و مدد کاری فعالیت می کنند. رشته مدد کاری و پزشکی اجتماعی شنیده شده و الان دندانپزشکی اجتماعی و ژنتیک اجتماعی هم وارد ایران شده است. رشته جامعه شناسی در بحث بهداشت و درمان در کشور در حال گسترش است و مانعی هم بر سر راه آن وجود ندارد چون همه پزشکان معتقدند که مسأله درمان زیر 50 درصد به آنها ارتباط دارد. وزیر بهداشت هم اعلام کرده است تا زمانی که با نگاه درست و تخصصی جامعه شناسان، معضل بهداشت کشور برطرف نشود راه دیگری وجود ندارد. او معتقد است که اجتماعی شدن سلامت یک انتخاب نیست بلکه یک ضروت یا اجبار است. دیدگاه دیگری در وزارت بهداشت وجود دارد که می گوید ما تلاش کرده ایم بهداشت و درمان را در کشور ارتقاء دهیم ولی مغفول بود و مشکل داشتیم و نمی دانستیم چرا وقتی مریض بهبود می یابد، یک بیماری دیگر می گیرد، یک بیماری بدتر... در حوزه سایکوسوماتیک psychosomatic مشکلاتی بوجود آمده که می گویند ما مریض را خوب می کنیم اما دوباره بر می گردد به جامعه ناسالم، ناسالم از خیلی از ابعاد که نگاه جامعه شناسان را می طلبد. منِ به عنوان عضوی از وزارت بهداشت و مسئول دانشگاه علوم پزشکی می گویم رشته شما از رشته پزشکی مهم تر شده است و متأسفانه سالها مورد بی توجهی قرار گرفته است. من که سالها مسئولیت داشتم معتقد هستم باید به همراه تیم‌های مختلف در رشته های مختلف کاری را انجام بدهم و هر جا مسئولیت گرفتم دوستان دیگر را وارد آن حوزه کرده ام.

او ادامه داد: موسسه محک در مورد بخش مراقبت، کار ویژه ای انجام می دهد، کدهای خاصی برای امور خاص دارند. مثلاً برای حمایت از مادر و پدری که فرزندشان در بیمارستان فوت شده است کدی را اعلامی می کنند و به سرعت چند نفر حضور پیدا می کنند که موضوع را کنترل کنند و خانواده را حمایت کنند، از قبل با آن خانواده ها کار کرده اند به خانه هایشان رفته اند با مادر و پدر به عنوان مراقب کار کرده اند با فرزندان دیگرخانواده کار کرده اند که معضل بزرگتر برای آن خانواده ایجاد نشود. هدف این است که تخصص شما، دیدگاه شما باید وارد شود و امیدوارم این بحث به صورت علمی و پایان نامه وارد دانشکده شود و بتوان به طور جدی و پرتوان و عملی بر روی آن کار کرد. در حوزه پزشکی اعتقاد بر این است، علوم انسانی فقط تئوری است و عملیاتی نیست. به نظر من ما همیشه غفلت کرده ایم وگرنه نسخه های علوم انسانی کاملاً اجرایی و عملی است. البته اگر شما پروتکلی بدهید که قابل پیاده سازی نباشد ما نمی توانیم در حوزه وزارت بهداشت و درمان آن را پیاده کنیم. اگر بر روی مراقبت غیر رسمی دست می گذاریم به مواردی غیر از خانواده هم باید بپردازیم. بسیاری از بیماران هستند که توسط دوستان و آشنایان مراقبت می شوند یعنی خانواده ها آنها را رها کرده اند و شخص در منزل دوست خود نگهداری می شود. پدیده های این چنینی هم وجود دارد که امیدوارم ما به عنوان مسئولیت پذیری اجتماعی بتوانیم حسمان را بر این قضیه بیشتر کنیم. احساسی که مردم نسبت به آسایگاه کهریزک دارند را ببینید. مردم با هم قرار می گذارند و احساسی را در هم ایجاد می کنند. یکی آرایشگر، یکی قصاب، یکی دکتر است و ... همه اینها روز پنج‌شنبه یا جمعه به صورت تیمی قرار می گذارند و به آسایشگاه کهریزک می روند و به کارهای آنها رسیدگی می کنند و اعتقاد دارند که وقتی این کار را انجام می دهند انگار به زیارت مکه رفتند و برگشته اند. می دانم که نکات مهم مسائل عقیدتی و استفاده درست از آن در حوزه فعالیت شما هست. انجمن پزشکان عمومی با هشت هزار عضو شروع کرده به مسائل جامعه نگر. اگر آماده شوید، برای رفتن به این مجموعه ها راه برای شما باز است. اگر تحقیق دارید حتماً ارائه دهید یا اگر قصد همکاری دارید شروع کنید. این گروه بزرگ در اختیار شماست. اگر بخواهید از طریق پیشنهادهای مختلف اطلاع رسانی انجام دهید من می توانم به شما کمک کنم، از طریق صدا و سیما و رسانه و .... . اگر شما شروع کنید و قدمی بردارید با توجه به خطوط کاری شما در حوزه جامعه شناسی سلامت و جامعه شناسی، بیماری های صعب العلاج و یا پدیده های دیگر من امیدوارم بتوانم خدمت ارزنده ای را در این زمینه انجام دهم.

دکتر مهدی نوروزی در پایان بحث خود گفت: در مورد نقش مردم در بحث جامعه شناسی بیماری و مراقبت از بیمار در حوزه کلیت اجتماعی شدن سلامت تأکید بسیار دارم و خواهشمندم دانشجویان را از دانشگاه ها بیرون بکشید و وارد این حوزه کنید. باید استاد را از پشت کامپیوتر بلند کرد و به جامعه وارد کرد. دیگر دوره ارائه مقاله ISI و Q1 گذشته است. متأسفانه شنیده ام که در وزارت بهداشت ارائه مقاله Q1 اجباری شده است.Q1 یک لول بالاتر از ISI است و نمی دانم این کار چقدر به درد کشور می خورد، همان حجم بالا از مقالات ISI به دردمان نخورده است. پس این نهضت باید جلوتر برود و در دانشکده های علوم اجتماعی کار شود و متخصصان و دانشجویان در این زمینه فعالیت داشته باشند. شما بهتر می دانید که در استان‌های محروم اوضاع چطور است. من به عنوان معاون علمی بیماری های نادر این نکته را می گویم که از آن 6 هزار بیماری که در دنیا وجود دارد و بیشتر آنها صعب العلاج و عجیب و غریب هستند. نادر یعنی اینکه شایع نیست و بدترین چیز برای یک کشور این است که بگذارید بیماری های نادر، شایع شوند. سیصد نوع بیماری از آن 6 هزار بیماری نادر در ایران پیدا کرده ایم. به عنوان مثال بیماری هست که وقتی بچه شب می خوابد به اندازه 5 تا متکا بزرگ می شود. شبها چیزی در بدنش ترشح می شود که چشمها از کاسه بیرون می زند، لپها برجسته و پر از خون، دستها و پاها همینطور، هر کدام از انگشتها به عرض ده سانت تغییر می کنند به طوری که پوست بدن در حال ترکیدن است و ... صبح که بچه از خواب بیدار می شود کاملاً به حالت عادی بر می گردد یا نهایتاً یک مقدار زیر چشم سیاهی دارد. این بیماری ژنیتیکی خاص است. یا بیماری پروانه ای که حتماً شنیده اید. مادر می گوید وقتی فرزندم صبح از خواب بیدار می شود باید پوست صورت او را از رختخواب جمع کنم. کل بدن این بچه باندپیچی است و به مرور زمان اعضای او از بدن جدا می شود و بعد از مدتی انگشتها می افتد و دستها مثل دو تا مشت باقی می ماند. یا دختر 18 ساله زیبایی که چیزی شبیه درخت از صورتش بیرون زده است. بیماری ای که از 17 یا 18 سالگی شروع می شود و ... این 300 نوع بیماری کاملاً قابل پیشگیری است. یکی از دلایل آن ازدواج خویشاوندی است. شما اگر در این حوزه کار کنید بسیار مهم است که چرا مردم باید ازدواج خویشاوندی اجباری کنند؟ وقتی سوال می شود می گویند ما جرأت ازدواج غیر از خویشاندی نداریم و در نتیجه پشت سر هم بچه های بیمار و مشکل دار به دنیا می آید. اگر هم دو تا بچه باهوش بین آنها باشد آنها را نشان می دهند که البته ما اینها را قبول نداریم. بنابراین از نظر من این کتاب برای شروع بحث بسیار خوب است من کتابی شبیه این در ایران ندیده ام. در حوزه مراقبت و مراقبین کتاب های زیادی داریم اما کتابی با نگاه جامعه شناسی نداریم. همین تغییر نگرشی که در این کتاب به آن اشاره شده که فرد چگونه دچار تغییر می شود و سرنوشت خود را چطور رقم می زند. اگر شما از موضوع سلامت شروع کنید تا انتهای آن بحث انسان است. ابعاد وجودی انسان و راهکارهایی که می توان از طریق آن این انسان را در مسیر درست سلامت قرار داد یعنی سبک و شیوه زندگی می تواند تاپیک مهمی برای شما باشد. نوشتن پروتکل های ارتقاء روحیه سالم موضوع دیگر است یعنی فردی که می خواهد جسمی سالم داشته باشد اول باید روح سالمی داشته باشد برای این روح سالم چطور باید زندگی کند یا کار کند؟ و بعد که می رسیم به بحث بیماری ها دست بگذاریم روی بیماری های مهم مثل سرطان. وزارت بهداشت هم حاضر است پروژه هایی را که بر موضوع سلامت و مرگ و میرهای شایع در ایران از جمله سرطان، آلزایمر یا پرفشاری خون و ... فعالیت دارند حمایت مالی کند به شرط اینکه پزشک هم داخل گروه شما باشد چون حضور پزشک متخصص لازم است که شما بهتر وارد بحث شوید و می دانم شما هم از این همکاری نزدیک استقبال می کنید. تاپ ترین موضوع، جایگاه انسان و سلامت انسان است. اگر دست بگذارید بر روی این موضوع شما می توانید ابعاد بسیاری از آن را ببینید و بعد ایده هایتان را عملیاتی کنید. با این روند که اول یک تحقیق کیفی انجام می دهید و بعد یک بحثی برای آن دارید و سپس این بحث منجر به یک پروتکل و دستورالعمل می شود و بعد از آن، نظر اجرایی پزشکان را دارید که در کار طبابتشان این را ابلاغ کنند و مراکز درمانی به مرور زمان مجبور می شوند یک جامعه شناس داشته باشند. مثل مددکار، که در مراکز باید مددکار استخدام کنند شاید فردا این اتفاق بیافتد که جنبه های خوبی هم دارد و باعث اشتغال می شود. این سند رسمی را که طراحی می کنید به حل بسیاری از مسائل فارغ التحصیلان شما کمک می کند. یعنی شما سیستم و دانشجویان این رشته را هدایت می کنید که اگر موضوعی برای تحقیق ندارند می توانید به آنها پیشنهاد بدهید یا اگر بخواهند روی موضوعی برای آینده شان متبحر شوند این قضیه به آنها کمک می کند. من فکر می کنم رشته جامعه شناسی سلامت هم باید تأسیس شود. در گروه پزشکی، پزشکی اجتماعی وجود دارد و شما هم با همین عنوان «جامعه شناسی سلامت» وارد موضوع شوید که تبدیل به یک تخصص شود و همه این ها راه کارهای عالی است برای عملیاتی شدن آن، چون شما محکومید به تئوری بودن اما اگر بگویید راه کار داریم و باید اجرا شود. پزشک می داند که وقتی شروع کرده است به درمان، جامعه شناس در کنارش نشسته و باید با بیمار صحبت کند. جامعه شناسی و روانشناسی بحث خاص ترکیبی در رشته شما است و می دانم که شما در آن بخش هم تقویت شده اید و در رشته خود توانمند هستید. فکر می کنم این نهضت شروع خوبی از اینجا خواهد بود و وقتی هسته اولیه، گسترش پیدا کرد همه کشور با شما تعامل خواهند کرد و دانشگاه‌های علوم اجتماعی به عنوان علوم جدید به سراغ آن خواهند رفت و وظیفه بزرگی را در کشور انجام خواهید داد. ما در معاونت، همایشی داشتیم که حدود هزار نفر شرکت کردند با عنوان «مسئولیت پذیری اجتماعی در حوزه سلامت» که وزرا نیز در آن حضور داشتند، رسانه ها آنرا مطرح کردند و بسیار همایش خوبی بود. در وزارت بهداشت قدم ها برداشته شده است. با وجود اینکه هنوز رشته آن راه نیافتاده اما معاونت آن تشکیل شده است .حتی دانشکده پزشکی زابل معاونت اجتماعی دارد یعنی این نهضت براه افتاده و گام هایی برداشته شده و هرکسی ابتکاری به خرج می دهد ولی هنوز در کنار ما جامعه شناس نیست. دنیا با مسئولیت پذیری (Responsibility) خودش را نجات داده و موفقیت های ژاپن بخاطر همین حس مسئولیت پذیری است. ما این کار را در دانشگاه های پزشکی شروع کرده ایم. دانشگاه علوم پزشکی ایران که در کنار برج میلاد است همایش بزرگی داشت با عنوان «نقش من». تمام مسئولین و حتی استاندار تهران (دکتر محسنی که یک پزشک است و نگاهی اجتماعی و جامعه شناسانه دارد). این همایش «نقش من» ایده ای بود از دانشگاه علوم پزشکی ایران درباره نقش من در اجتماعی شدن سلامت. همه به دنبال این قضیه هستند و فقط شما جامعه شناسان باید به این موضوع بپیوندید و اگر آمادگی، زمینه، مطالعه و راه کار دارید، من آماده ام برای شما در دانشگاه تهران سخنرانی بگذارم و یا پزشکان را دعوت کنیم و همایش بزرگتری در حوزه جامعه شناسی سلامت برگزار کنیم. زمینه ها بسیار آماده است و موضوع برای کسی غریب نیست شاید در بدنه پزشکی اینطور باشد و بسیاری از پزشکان هنوز از موضوع سر درنیاورده اند یا وقتش را ندارند پیگیری کنند ولی اگر شما شروع کنید با مسئولیت هایی که بنده و دوستان دیگر داریم و دستمان هم باز است، انشاالله این نهضت به نتیجه برسد.

در بخش پایانی این نشست، حضار در جلسه پیشنهاداتی به شرح زیر مطرح نمودند.

نفر اول) موضوع تخصصی پایان نامه کارشناسی ارشد من در سال 1386 جامعه شناسی سلامت و مطالعه رابطه وضعیت سلامت و سبک زندگی زنان خانه دار شهر تهران بود. به دلیل فقدان این نوع نگاه در مجموعه تلاش زیادی کردم و این را به شکل یک طرح عملیاتی در شهرداری و نهادهای مختلف مطرح کردم ولی چون نگاه اجتماعی به سلامت وجود ندارد متأسفانه استقبال خوبی نشد که می توانست اتفاقات خوبی از پس آن ماجرا بیافتد. الان خوشحالم نه بخاطر کاری که خودم انجام دادم بلکه بخاطر ایجاد این نگاه. اینکه حضور جامعه شناس در مجامع پزشکی گنجانده شود واقعاً یک نیاز است. به نظر من باید پروتکل های حمایت اجتماعی در بیمارستانها طراحی بشود و حضور یک کارشناس جامعه شناسی در کنار دیگر ساختارهایی که در محیط بیمارستانی وجود دارد، می تواند به بهبود حال بیماران و درک شرایط همراهان، مراقبان و ... کمک کند که منجر به رشد سلامت اجتماعی می شود. من معتقدم که نظام بهداشت و درمان ما معیوب است. در جامعه شناسی معتقدیم که نگاه سیستمی باید وجود داشته باشد و این نگاه سیستمی در نظام آموزش پزشکی ما و نظام درمانی وجود ندارد کما اینکه در جاهای دیگر هم نیست. دکتر نوروزی به بیماری های نادر اشاره کرد، مشخصاً من روستاهایی را می شناسم که این بیماری ها در حال رشد هستند چون نگاه سیستمی باعث شده امکانات تنظیم خانواده در اختیار خانواده قرار نمی گیرد و این بیماری مرتباً بازتولید می شود. در حالی که اگر آن نگاه سیستمی حاکم بود ما مسأله جمعیت را در کنار فاکتورهای دیگر می دیدیم و شاهد این اتفاقها نبودیم. به عنوان محققی که در این حوزه تجربه عملیاتی در حوزه بیمار سرطانی داشتم و و رنج مراقبت را با گوشت و پوست احساس کردم و در کنار تجربه ای که صرفاً نظری نیست و در میدان عمل هم دستی بر آتش داشتم، خوشحال می شوم در این حوزه این نوع ارتباطات قوی تر شود و بهتر است نشست‌هایی برگزار شود برای مسأله یابی و ما بدانیم جدی ترین مسائل حوزه سلامت ما با نگاه اجتماعی، چه چیزهایی است و بعد تمرکز خود را بگذاریم تا پراکنده کاری صورت نگیرد و اینکه هرکسی با تشخیص خود وارد موضوع شود منابع ما را تلف نکند. پس مسأله یابی انجام شود، اولویت ها شناخته می شود و تمرکز کار بروی اولویت ها قرا می گیرد. گام اول برگزاری نشست‌های مسأله یابی است و بعد تعیین اولویت ها و بعد بر این اولویت ها کارشود.

نفر دوم) به دو نکته اشاره کنم و کمی هم دفاع از جامعه شناسی. دکتر نوروزی گفت که ما شروع کردیم و حالا نوبت شماست. باید بگویم که اتفاقاً 20 سال پیش جامعه شناسان با این مسأله برخورد کردند. زمانی که وزارت بهداشت دانشگاه هایش را از مابقی دانشگاه ها جدا کرد این اتفاق افتاد. یعنی پزشکی کوچ کرد به برج عاج و ارتباطش را با تمامی رشته ها قطع کرد و الان رسیدیم به این بحران و فکر می کنند باید بروند سراغ سایر رشته ها (البته هنوز هم احساس نمی کنند بلکه فکر می کنند تبدیل به یک مُد شده و باید بروند سراغ معاونت اجتماعی و رشته های جامعه شناسی). اگر قرار باشد دانشگاهی تأسیس شود و داخل آن فلسفه و جامعه شناسی نباشد نمی توان اسم آن را دانشگاه گذاشت. این قطع کردن ارتباط پزشکی با سایر رشته‌ها توسط وزارت بهداشت اصلی ترین نکته است. سیاست های غلطی که وزارت بهداشت داشته مقداری از این سونامی ها را ایجاد کرده است. افزایش ساخت بیمارستان‌ها و افزایش بودجه های درمانی هیچ کدام باعث کاهش بیمار نشده است در حالی که افزایش هم یافته است.نگاه جامعه شناسی طی این سالیان داخل وزارت بهداشت وجود نداشته و آن نگاه پیشگیرانه نسبت به بیماریها نبوده چون در پیشگیری مبلغی هزینه نمی شود و اصل ماجرا در بخش درمان و تجهیزات و دارو است . اما در مورد کتاب؛ قطع شدن ارتباط با رشته های دیگر و اینکه بسیاری از دوستانی که من با آنها ارتباط دارم دل پری از پزشکان دارند. پزشکی که از اتاق عمل بیرون می آید پنج دقیقه برای همراه بیمار وقت نمی گذارد تا برای آنها توضیح دهد و آنها را آرام کند. این جدایی رشته پزشکی از سایر رشته ها باعث شده که شما پزشکان خودتان را تافته جدا بافته می دانید و این باعث عدم دیالوگ و مکالمه می شود چون خودشان را در موضع بالاتری می بینند. خیلی از مسائل از دانشگاه حل می شود اگر سیاست درستی در وزارت بهداشت و دانشگاه های علوم پزشکی و ادغام اینها صورت بگیرد خیلی از مسائل حل می شود و نیازی به ارائه پروتکل نیست. خیلی وقتها بسیاری از پروتکل ها اجرا نمی شود و فقط در سطح قانون باقی می ماند. اما اگر این قضیه را در دانشگاه اجرایی کنیم مسلماً خیلی از مسائل بهتر و راحت تر حل می شود.

نفرسوم) من جامعه شناس نیستم و فیزیک خوانده ام. پارسال هم مبتلا به سرطان پستان گرید 2 شدم. مراحل درمانی از جراحی تا شیمی درمانی و رادیو تراپی انجام شد و خدا را شکر حمایت زیاد اطرافیانم را داشتم و احساس نکردم که اتفاق بزرگی بوده است. الان از حضور شما حسن استفاده می کنم. من از پزشکی چیزی نمی دانم اما ما هم به دنبال همان رویکردی هستیم که در جوامع علمی دنیا هست. رشته من دید جزء نگرانه دارد که از دیدگاه نیوتونی ناشی می شود در حالی که بعد از انقلابی که در فیزیک پیش آمد و فیزیک نو پا گرفت و دیدگاه کوانتومی رایج شد و فهمیدند آن اصلی که بر جهان آفرینش حاکم است یک دیدگاه کل نگر است. پیرو این دید کل نگر من رسیدم به پزشکی هومیوپاتی که این هومیوپاتی به من کمک بسیار زیادی در در تحمل آن عوارض بسیار بسیار سخت شیمی درمانی و رادیوتراپی و بعد از آن داروهایی که باید تا 5 سال استفاده کنم، کرد. قبل از این ماجرا من خواب بسیار خوبی داشتم اما عوارضی که آن درمان و داروهایی که الان مصرف می کنم بر من تحمیل کرد خواب شیرین را از من گرفت ولی از زمانی که تحت درمان هومیوپاتی قرار گرفتم شب بیداری های من از 5 بار به 2 بار کاهش پیدا کرده است و بسیاری از عوارض را کاهش داده است. در مورد هومیوپاتی مطالعه کردم و دیدم در دنیا غیر از پزشکی رایج، طب سنتی ایران در دنیا به عنوان طب رایج شناخته شده نیست اما طب هومیوپاتی اینگونه است و بسیاری از کشورها برای این طب بیمه دارند و حتی خانواده سلطنتی انگلستان یک تیم هومیوپاتی دارند و ظاهراً همه بیماری های هم نسل به نسل در آنها از بین می رود. در ایران فقط یک انجمن هومیوپاتی وجود دارد که یکسری از پزشکان به خاطر عشقی که داشتند این رشته را دنبال کردند و پیش می روند ولی اگر بتوان این طب را به دلیل دید کل نگری که دارد در ایران توسعه داد خیلی از بیماری های نادری که به آن اشاره شد از طریق این طب از بین خواهد رفت.

دکتر نوروزی در پاسخ به پیشنهادهای حضار گفت: وزارت بهداشت ما پر از مساله است. بحث جدایی وزارت بهداشت از وزارت علوم موافقین و مخالفین زیادی داشت و بحث های زیادی هم مطرح شد. در آن زمان استدلال های خاص سلامت و پزشکی و موارد دیگر، الگوهای قوی‌ای داشتند که باعث شد این اتفاق بیافتد. در حال حاضر رشته های مختلفی با وزارت بهداشت همکاری دارند به عنوان مثال من با رشته برق ارتباط دارم. در ژنتیک، بین ژنها یک رابطه خاصِ سری و موازی وجود دارد. در ژنتیک با توجه به مدار برق، روی این نوع رابطه بین ژنها یا روی داروها یا واکنشهایی که روی آن کار می کنم. متخصص برق، مداری را برای من طراحی می کند و طبق آن ما پیش می رویم. ترکیب دو رشته ژنتیک و برق ... بحث طب های جایگزین مثل هومیوپاتی می تواند بحث امروز باشد و یک شاخه کوچک آن برگردد به بیماریهای سرطانی و کمک هایی که می تواند کند و نگاه جامعه شناسی و اینکه جامعه باید با هومیوپاتی هم آشنا شود. وقتی ژنتیک هوش را در حوزه جامعه شناسی مطرح می کنم و می گویم باید ژنتیک را خوب کنیم یا ژنهای خوب را فعال کنیم در دنیا هم بسیار کار شده، اما در ایران هیچ کاری صورت نگرفته است، هومیوپاتی و طب سنتی ما هم همینطور است. یک فرد آلمانی را می شناسم که می گفت من از طب سنتی شما بیشتر استفاده می کنم تا خود شما. در بیابان‌های شما پر از گیاهان مهم هست که شما استفاده نمی کنید. ما مشکلات زیادی داریم و انشاالله یک روزی به تک تک اینها خواهیم رسید و افتخاری را برای کشور بسازیم. ما دوره ای داریم به نام مسأله یابی. اینکه اطرافمان چه خبر است؟ آیا می توان مشکل را پیدا کرد؟ و .... انشاالله این نهضت صورت می پذیرد و جلسات با تعداد اندکی مثل شما شروع شود و بعداً گسترش پیدا کند حتی فیزیک هم به درد می خورد. رشته فیزیک پزشکی هم بسیار خوب کار می کند یعنی همان ارتباط بین علم فیزیک و پزشکی. PHD رشته اخلاق پزشکی هم راه افتاده است. اخلاق پزشکی همانی است که می گویند چرا جراح از اتاق عمل که بیرون می آید برای همراه بیمار وقت نمی گذارد. بیمار و همراه بیمار از شخص واسط، آن آرامشی را نمی گیرند که از جراح می گیرند. پروتکلی که باید بدهید همین است. ما یک بخشی داریم به نام جراحی و اینجاست که مردم باید بفهمند که از تیم درمان کننده بیمار، واکنشی باید برسد تا تبدیل به آرامش و سلامتی شود. ما مراکز تحقیقاتی متعدد پزشکی اجتماعی، مددکاری داریم، حدود 450 مرکز تحقیقاتی ثبت شده در وزارت بهداشت وجود دارد و مطالعه خوبی می خواهد که ببینیم آیا جامعه شناسان در وزارت بهداشت وارد شده اند؟ پیشنهاد می کنم شما هم به آنها بپیوندید تا اگر تعدادشان کم است بیشتر شوند. امیدوارم کارها و اقدامات بیشتری صورت بگیرد .

لازم به ذکر است که دکتر عبدالرحیم حزینی (فوق تخصص بیماری های خون و آنکولوژی و متخصص طب تسکینی) نیز قرار بود در این نشست به سخنرانی بپردازد اما نتوانست حضور یابند.

 


*تهیه گزارش

 

 

دکتر فهیمه نظری*

نشست نقد و بررسی فیلم «زیر سقف دودی» اثر خانم پوران درخشنده (کارگردان) از سلسله نشست گروه علمی– تخصصی جامعه‌شناسی خانواده در بستر پژوهش روز شنبه 3 آذرماه 1397 با سخنرانی دکتر مصطفی مهرآیین (جامعه شناس و عضو هیات علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور)، دکتر سعید معدنی (جامعه شناس و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز)، دکتر میترا نیک آمال (روانشناس و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز) و دکتر عالیه شکربیگی (مدیر گروه جامعه شناسی خانواده) برگزار شد.

در بخش نخست این جلسه فیلم «زیر سقف دودی» اکران شد. پس از آن دکترعالیه شکر بیگی در گفت: محتوی فیلم نمونه ای از خانواده های ملموسی است که امروزه در جامعه ما مشاهده می شود. موضوع فیلم در ارتباط با خانواده هایی که در آنها طلاق عاطفی شکل گرفته است، خانواده هایی که در آن خشونت خانوادگی دیده می شود، خانواده هایی که در آنها ارتباطات فرا زناشویی وجود دارد و ده ها مسئله دیگر که حتی در نسل بعدی آنها هم وجود دارد. در حال حاضر گونه های متعددی از خانواده در ایران زندگی می کنند که به فراخور هریک از آنها مسائل و مشکلات فراوانی وجود دارد. هدف ما از این نشست بررسی و تحلیل یکی از موضوعات و مشکلاتی است که در خانواده به چشم می خورد. فیلم زیر سقف دودی نمایای یکی از همین مشکلات و مسائل است. به همین دلیل سعی کردیم تا از زوایای متفاوتی به این مسائل بپردازیم. در ابتدا از آقای دکتر سعید معدنی درخواست می کنیم تا به عنوان اولین سخنران تحلیل خود را در ارتباط با فیلم زیر سقف دودی مطرح نمایند.

اولین سخنران این نشست، دکتر سعید معدنی بود که به بیان نظرات خود پرداخت و گفت: لازم می دانم قبل از پرداختن به موضوع، به تاریخچه حضور زنان در مقام کارگردان در سینمای ایران و نقش پوران درخشنده در این عرصه اشاره ای داشته باشم. ما قبل از انقلاب به شکل مصطلح کارگردان زن سینما نداریم. فقط (اگر اشتباه نکنم) یک فیلم دهه ۳۰ شمسی به نام خانم شهلا ریاحی ثبت شده است. اگر این مورد را فاکتور بگیریم کارگردانی زنان از بعد از انقلاب شروع شده و آغازگر کارگردانی هم خانم پوران درخشنده است که اولین فیلم را در سال 1365 با نام «رابطه» ساخته است و او همواره دغدغه اجتماعی داشته است و فیلم «زیر سقف دودی» هم از این جنس است.

این استاد دانشگاه در ادامه گفت: شروع فیلم با ارتباط تلفنی شیرین و بهرام شروع می شود که با صدای گوش خراش کارخانه همراه است که نشان می دهدارتباط دارای اشکال است. در ادامه می بینیم رابطه دربین انسان ها در این فیلم کاملا آسیب دیده و مسدود است. چه ارتباط بین اعضای خانواده بهرام و چه بین سه نسلی که دراین فیلم معرفی شد، ارتباطی سرد و بی روح است.خانواده محوری فیلم بهرام و همسرش شیرین و فرزندش آرمان رابطه بی روح و گسیخته ای دارند. طلاق عاطفی بین زوجین و داشتن رابطه با زنی دیگر توسط بهرام نکته برجسته فیلم است. اگر سه نسل درون فیلم را نگاه کنیم، والدین شیرین با اینکه پیر هستند ولی نشاط دارند؛ پیرمرد والیبال تماشا می کند، قصد خرید کادو برای همسرش به مناسبت روز زن دارد، و مادر شیرین موهایش را رنگ می کند، این در حالی است که خود شیرین 25 سال است که موهایش را رنگ نکرده است. اما ما با نسل سوم هم روبرو هستیم که آرمان و دوست وی است که قصد نامزدی دارند. اما این نسل هم با مشکلاتی مواجه است تا آنجا که هنوز نامزد نیستند، آرمان به صورت دختر سیلی می زند! ما چه به شکل افقی و چه به شکل عمودی بین نسلی رابطه ای بین خانواده ها و افراد نمی بینیم. مثلا هیچوقت نمی بینیم که نوه به خانه مادر بزرگ برود و یا مادر بزرگ و پدر بزرگ به خانه دخترشان بیایند. این قطع ارتباط بین نسلی می تواند آسیب زیادی به جامعه در حال گذار ایرانی وارد کند. به باور جامعه شناسان، فرهنگ وتجربیات زندگی از یک نسل به نسل دیگر انتقال می یابد و این انقطاع نسلی به جامعه و کسب تجربه از نسل پیشین آسیب می رساند. امیر حسن چهل تن (داستان نویس) در مصاحبه ای می گوید: نسل قدیم قصه های مادر بزرگ ها را می شنیدند و برخی سوژه های قصه ها را از آنها می گرفتند، اما امروزه این ارتباط قطع شده است. این انقطاع فرهنگی بین نسلی، نوجوانان را محروم از تجربه های نسل های پیشین می کند و کارگردان نگران نسل میانی و نسل آینده است. در انتها هم پایان بندی فیلم به شهر تهران می نگرد که سقف آن را دود گرفته است، به عبارتی تهران و کل جامعه زیر سقف دودی و مخاطراتش زندگی می کند.

سخنران دوم دکتر میترا نیک آمال (روانشناس) بود. وی گفت: عوامل اجتماعی، ارتباطات، روابط میان فردی از دغدغه های اجتماعی است و اگر بخواهیم از دیدگاه روانشناسی فیلم زیر سقف دودی را مورد ارزیابی قرار دهیم باید بگوییم که act فردی بسیار حائز اهمیت است. این به آن معناست که فرد دارای خصوصیات روانی و شخصیتی است و این خصوصیات چه تاثیری بر نوع روابط فردی و اجتماعی او دارد . این فیلم مملو از این دغدغه های شخصیتی و روانی است. ما در فیلم سقف دودی با خانواده ای مواجهیم که تماما درگیر این مشکلات هستند. مشکلاتی که بر گرفته از شیوه تربیتی و در نتیجه نوع ارتباط با محیط پیرامون است. اگر ما خانواده را به شکل یک سیستم در نظر بگیریم، نمی توانیم بگوییم تنها بخشی از این سیستم با مشکل مواجه شده زیرا کوچکترین رفتارهای مثبت یا منفی، اثر خود را بر روی همه افراد خانواده خواهد گذاشت. ما در این فیلم نمی توانیم بگوییم یک شخص با مشکل مواجه است. موردی که من به آن توجه کردم و گویا از نگاه کارگردان دور مانده بود، خانواده بهرام بود. در واقع این پرسش مطرح است که خانواده بهرام کجا بودند و چرا به تصویر کشیده نشده؟ شیوه تربیتی خانواده بهرام چگونه بود؟ بر چه مبنایی شخصیت (بهرام) شکل گرفته بود ؟در پاسخ می توانم بگویم وقتی ما گذشته افراد را مورد مطالعه قرار می دهیم؛ می توانیم مشکلات را بهترریشه یابی کنیم. زارعی (بازیگر) وقتی وارد منزل پدری خود می شود پدر در حال نگاه کردن تلویزیون است و حرکتی نمی کند. مادر که بسیار بی تفاوت تر عمل می کند و از گفتارش با پدر مشخص است که هیچگونه دغدغه ای برای زندگی دخترش ندارد و عملا دخترش را نمی بیند ... و این به فرزند خانواده منتقل شده است و چون می خواهد عکس آنها عمل کند و فرزندش را درک کند و ببیند، از شوهرش فاصله می گیرد ... چون نیاموخته که هر کدام جایگاه خود را دارند و نباید برای دیدن و شنیدن یک نفر، دیگری را نادیده گرفت. بهرام نیز همراه خود یک ترس، یک فوبیای خاص از فراموش شدن دارد (در جایی که همسر صیغه ای می گوید پاسخ آزمایشات را دریافت کرده، بهرام واکنش شدیدی از روی ترس از فراموش شدن خودش نشان می دهد) بخشی از این مسئله اعتماد به نفس فردی است. یکی از مشکلات ریشه ای، روانشناختی که موجب می شود فرد وارد روابط فرا زناشویی شود ... ظاهرا وقتی وارد یک ارتباط جدید می شوند و مورد توجه واقع می شوند این احساس سرخوردگی و نداشتن اعتماد به نفس کمرنگ تر جلوه گری می کند.

دکتر نیک آمال در ادامه گفت: همانطور که در فیلم ملاحظه کردید معشوقه موهای مرد را کوتاه می کرد، غذاهای مورد علاقه مرد را طبخ می کرد، فضا را بر اساس میل و سلیقه بهرام می آراست، عملا رفتار و ادبیاتی داشت که وقتی بهرام در این رابطه قرار می گرفت قدرت و اعتماد به نفس را تجربه می کرد و این بر گرفته از روابط درون خانوادگی او بود که درآن نادیده گرفته شده بود ... البته درست است که تجربه لذت بخشی با معشوقه اش را تجربه می کند اما در درون خود سراسر اضطراب و استرس را با خود حمل می کند که مبادا خانواده متوجه شوند و زندگی اش از هم پاشیده شود. همانگونه که در فیلم مشاهده کردیم زمانی که بهرام وارد مطب می شود و با خانم روانشناس به گفت و گو می نشیند سراسر اضطراب است که مبادا پزشک به رابطه فرا زناشویی اش پی ببرد و وقتی از روانشناس می شنود که پسرش از رابطه او مطلع است از پا در می آید.

سخنران بعدی دکتر مهرآیین در نقد و بررسی فیلم زیر سقف دودی گفت: به دلیل اینکه هم جامعه شناسی تدریس کرده ام و هم جامعه شناسی خانواده، در این فکر بودم که از کدام زاویه وارد این مبحث شوم. خیلی به داستان این فیلم نمی پردازم زیرا این موضوع، موضوعی است که هر فردی به نوعی و با یک سطحی با آن درگیر است. اما پرسشی از منظر جامعه‌شناسی خانواده مطرح می‌کنم مبنی بر اینکه "چرا امروزه خانواده ناپایدار است؟". در واقع امروزه ما با این پرسش مواجه‌ایم آیا باید به یک فرد خاص و مشخص متعهد باشم و اخلاقی زندگی کنم یا اینکه در رابطه‌های متعدد لذت ببرم و تنم را مصرف کنم. آیا عشق چنین است که باید خود را قربانی خانواده و فرزند کنم یا در پی رشد شخصی خود باشم. من معتقدم که ما از مفهوم «دیالکتیک تنهایی» که «اوکتاویو پاز**» آنرا مطرح کرد و یا «هنر عشق ورزیدن» که «اریک فروم» (Erich Fromm) از آن سخن می‌گفت به سمت «دیالکتیک تعهد یا شور جنسی» رفته‌ایم و درگیر چنین منازعه‌ای شده‌ایم. امروزه بیش از آنکه عشق مسئله ذهنی ما باشد، پرسش رابطه مسئله هسته‌ای ذهن ماست و در پی آنیم که بدانیم رابطه‌های خود را چگونه باید شکل دهیم. موضوع رابطه در جهان امروز با بسیاری مفاهیم دیگر پیوند خورده است. می‌کوشم در این سخنرانی، به‌صورتی کوتاه، مفهوم رابطه و مفهوم عشق را از دید 10 نظریه برای شما بازگو کنم. درباره ناپایداری روابط انسانی از دو دیدگاه می‌توان بحث کرد؛ یکی شرایط بیرونی عشق و رابطه که همان شرایط اجتماعی است و دیگر اینکه عشق و اصولا روابط انسانی لزوما تحت تأثیر خانواده نیست و منطق درونی خود را نیز دارد. تأثیرگذاری جامعه بر عشق حدودی و نسبی است. پس از آن باید به سراغ منطق درونی خودِ عشق رفت. من نیز بازگویی این نظریه‌ها را از منطق درونی عشق آغاز می‌کنم و سپس به جنبه‌های اجتماعی موضوع می‌پردازم.

1-«اریک فروم» در کتاب هنر عشق ورزیدن دو نکته کلیدی را بازگو می‌کند؛ یکی اینکه ما آغاز عشق را با تداوم آن اشتباه می‌گیریم. آغاز عشق با شور و گرما همراه است و ما تصور می کنیم که ادامه آن نیز لزوما با همین شور و گرما همراه است. در حالی که تداوم آن این پیوند و رابطه را سست خواهد کرد. از این‌رو اگر ما می‌خواهیم تداوم عشق نیز چون آغاز آن باشد، ناگزیریم هنر عشق ورزیدن را بیاموزیم. نکته دیگر اینکه می‌گفت ما عمدتا گرفتارِ «چگونه معشوق بودن»ایم و نیاموخته‌ایم چگونه عشق بورزیم و عاشق باشیم. گزاره کلیدی اریک فروم این است که اگر می‌خواهید در جایگاه معشوقی قرار بگیرید، پیش از آن لازم است تا می‌توانید خوب عشق بورزید. مکانیسم تبدیل شدن به معشوق دائمی این است که دائما خوب عشق بورزید. شما نمی‌توانید در عین حال که کسی را انکار می‌کنید، انتظار داشته باشید به شما عشق بورزد. به همین دلیل در این دیدگاه شرط تداوم رابطه، عاشقیِ دو سویه است. از نگاه اریک فروم در روابط عاشقانه چیزی به نام «معشوق» نداریم؛ هر دو طرف باید عاشق باشند؛ در غیراین‌صورت رابطه گسسته است. نکته دیگری که اریک فروم طرح کرد، توجه به رابطه آدم و حوا بود. یکی از تعابیر این است که آدم و حوا هنگام رانده شدن از بهشت عریان بودند. در تعابیر مسیحی نیز آمده که خداوند تنها یک شغل داشته و خیاط بوده است و به آدم و حوا لباس داد. لباس می‌توانسته نشانه تغییر کردن باشد یا نشانه غم خداوند از این که فرزندان خود را از بهشت رانده است. اما در خوانشی که اریک فروم از این داستان ارائه می‌کند، می‌گوید ما زمانی به عنوان زن و مرد از یکدیگر شرم کردیم .... باید دید این شرم ریشه در چه چیز داشت؟ شرم آدم و حوا از یکدیگر ناشی از عریانی نبود، ناشی از این فکر بود که احساس کردند می‌توانند از یکدیگر سوءاستفاده کنند. پاسخ فروم به این حل چنین سوءاستفاده احتمالی، عشق ورزیدن است. به تعبیر اریک فروم، انسان عاشق، انسان ایثارگر است؛ به این معنا که باید دائما از خودگذشته و بخشنده باشید و از غنای درونی خود به طرف مقابل ببخشید و اگر این مکانیسم ایجاد رابطه براساس غنای درون وجود داشته باشد، عشق تداوم خواهد داشت. اما یکی از مشکلات ما این است که غنای درونی نداریم؛ چه زنان و چه مردان تهی‌اند و چیزی برای مبادله با یکدیگر ندارند.

2-دیدگاه بعدی، دیگاه «لکان» (Jacques Lacan) است؛ براساس این دیدگاه پایداری عشق بیش از آنکه مسئله‌ای جنسی باشد امری گفت‌وگویی است؛ مادامی که می‌توانید با یکدیگر گفت‌وگو کنید عاشق یکدیگرهستید. ازاین‌رو در جهان امروز، خانواده بدون تفکر، بدون فلسفه و بدون ادبیات نمی‌تواند تداوم داشته باشد. این مسئله تداوم در گذشته نیز وجود داشته است اما در جهان امروز خود را در قالب غنای درون طرح کرده است. متأسفانه موضوع غنای درون در جهان امروز ما رو به کاستی گذاشته است. نکته دوم لکان به «تعلیق میل» بازمی‌گردد. پیش از آن لازم است تأکید کنم که من تمام این بحث‌ها را طرح می‌کنم تا موضوع «گناه» و نسبت آن به خود را از وجودتان بردارید. در این ماجرا کسی مقصر نیست. برخلاف آنچه پوران درخشنده تلاش کرده که از زن طبقه متوسطی که در این فیلم ایفای نقش می‌کند، قربانی بسازد، هیچ‌کس قربانی نیست و همه قاتلند؛ همانطور که در زندگی اجتماعی نیز همه قاتلند. همانطور که گفتم نکته دوم لکان به تعلیق میل بازمی‌گردد؛ لکان برخلاف فروید معتقد بود ناخودآگاه ما منطق زبانی دارد و اگر منطق زبانی دارد، تقاضاهای درونی شما نیز از همین قاعده پیروی می‌کند. به عبارت دیگر می‌توان پرسید «شرط پیشین میل ‌ورزی چیست؟» پاسخ لکان این است که شرط پیشین میل‌ ورزی «فانتزی و خیال‌ورزی» است. البته خیال‌ ورزی‌های ما از نظر لکان منطق زبانی دارد. او معتقد است برخلاف آنچه فروید می‌گفت، ناخودآگاه ما به‌هم‌ ریخته و آشوب‌ زده نیست و منطق زبانی دارد. از نگاه لکان، میل جنسی شما خود را در قالب زبان ابراز می‌کند و اگر در قالب زبان خود را نشان می‌دهد، پس امری گسسته است. حاصل این نظر آن است که در چنین نظامی شما نمی‌توانید در پی ارضای میل خود باشید چون اصولا ارضا ناممکن است و ارضاشدگی امری منتفی است و ما در جهان امروز با امتناع ارضاشدگی مواجه‌ایم؛ مثلا امروز خانم یا آقای کوتاه ‌قدی را دوست دارید و فردا فردی بلندقد را. روز دیگری دل به موی بلوند و چشمان رنگی می‌سپارید. به عبارت زبانی، دالِ میلِ شما هرگز به مدلولی منتهی نمی‌شود و دلالت ندارد. به همین دلیل است که میل ما دائما به بعدی و بعدی و بعدی ارجاع می‌دهد. درواقع این منطق میل است و ما در آن تقصیری نداریم. در منطق میل ارضاشدگی وجود ندارد و چرخه‌ای بی‌پایان است.

3-دیدگاه بعدی، نظر «آلن بدیو» (Alain Badiou) است؛ بدیو معتقد بود عشق یعنی دو شدن. از نظر او منطق درونی عشق دائما به بلای «دوباره یک شدن» گرفتار است. همه شما «یک» هستید. وقتی به کسی علاقه‌مند می‌شوید، به‌تدریج دلتنگ او خواهید شد. رفته‌رفته حفره‌ای در وجود شما از نبودِ او شکل می‌گیرد و او به درون شما خواهد آمد و عاشقی یعنی دو شدن. به همین دلیل بدیو معتقد بود عاشقی یعنی «مارکسیسم در سطح خرد» و عدالت در سطح خرد. پس از عاشق شدن شما دیگر نگران پاهای خود نیستید، بیش از آن نگران پاهای معشوقید که به کجا خواهد رفت. اما از نگاه بدیو ما دائما با دو دشمن مواجه می‌شویم؛ یک دشمن برگشت به یکی شدن و خودخواه شدن است. ما از دو بودن تهی می‌شویم. خطر بعدی رفتن به سمت زیاده‌ خواهی است؛ این که شما به جای یک معشوق، هزاران معشوق را در وجود خود درونی کنید و آنها را به مصرف برسانید. در این دوباره یک شدن چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ از دید بدیو شما از فرایند دو(2) شدن مجددا به سمت «این‌همانی می‌روید و او را به خود تقلیل می‌دهید و به آنچه خود می‌خواهید فرو می‌کاهید و او را قضاوت می‌کنید. مثل حکایت عاشقی که هر شب برای دیدن معشوق از رودخانه گذر می‌کرد. یک شب که نزد معشوق بود، خالی را در صورت او دید. معشوق به او هشدار داد که امشب از رودخانه نگذر که غرق خواهی شد و رفت و غرق شد. چرا؟ چون خال معشوق را دید. شما وقتی عاشقید، معشوق را در کلیت او می‌بینید. او را قضاوت نمی‌کنید و اجزای او را به ‌صورت جدا نمی‌بینید.

4-... اما از نگاه «رولو مِی» (Rollo May) شما به‌تدریج به شناخت می‌رسید و با واقعیت زندگی او مواجه خواهید شد. به زبان رولو می ممکن است تک‌ تک سلول‌های این فرد را بشناسید اما به او عاطفه نداشته باشید. این امر از اینجا ناشی می‌شود که به فرایند این‌همانی رسیده‌ اید.

5-نظریه بعدی، نظریة «باومَن» (Zygmunt Bauman) است که معتقد بود عشقِ جهان امروز عشق سیال است. شما وقتی به مشاوران و روانشناسان مراجعه می‌کنید، اولین توصیه‌ای که به شما می کنند این است که اگر می‌خواهید در رابطه با این فرد بمانید، احتمالا رابطه‌های خوب بعدی را از دست خواهی داد؛ سپس سریعتر تصمیم بگیر! این مشکلی است که روانشناسی برای انسان امروز ایجاد کرده است. ازاین‌رو از نگاه باومَن جهان امروز جهان سیالیت عشق است. جهان امروز جهان one minet و one hour و one night و one month است. به تعبیر باومن در جهان امروز هر چه تعداد بیشتر، شما رستگارترید. اما باید پرسید چرا؟ پاسخ باومن چنین است؛ پس از مدتی که این عریانی (عریانی ناشی از شناخت) اتفاق افتاد، دو سویه دارد: هم عریانی تن است و هم عریانی روح. هم تن عریان‌شده معشوق به قضاوت گذاشته می‌شود و هم روح عریان‌شده او. بنابراین عریان‌شدگی یعنی از دست دادن. شما در فرایند عشق اگر عاشق هستید، باید عریان شوید. اساسا سیر طبیعی ماجرا همین است؛ چه در گفت‌وگو با یکدیگر چه در رابطه تن‌ها عریانی رخ می‌دهد. از نگاه باومن عریان‌شدگی آغاز جدایی و قضاوت کردن است، آغاز بازگرداندن معشوق به سوی خود.

6-نظر بعدی که مطرح خواهم کرد از نگاه «کریستوا» (Julia Kristeva) است. او معتقد بود در کودکی زیباترین و خواستنی‌ترین جای عالم آغوش مادر است و پیش از آن رحم مادر است. اما چرا؟ چون در رحم با یک بند ناف همه چیز آماده است. در آغوش مادر نیز همین‌گونه است. اما کریستوا می‌گوید آغوش مادر دو حالت دارد؛ بخشی از آن خوشی و شادی ناشی از لذت آغوش مادر است، اما وجه دیگر آن چنین است که مادر اجازه مستقل بودن را به من نخواهد داد و به همین دلیل «امر آلوده» است. مادر تا آنجا که به من آرامش می‌دهد، به آغوش او عشق می‌ورزم، اما آنجا که حس می‌کنم مرا در زندان خود اسیر کرده است، فاصله می‌گیرم. به همین دلیل آغوش مادر را آلوده می‌داند. از نگاه کریستوا عشق و عاشقی نیز همین‌گونه است؛ وقتی در آغوش معشوقتان هستید، گویی در آغوش مادرید؛ جایی که همه چیز در آن فراهم است؛ دیگر نه گرسنگی اهمیتی دارد، نه تشنگی، نه گذر زمان و ...، به تعبیر حافظ حالی دارید که گویی «گل در بر و می در کف و معشوق به کام است***».

گویی حضور معشوق، حضور همه‌عالم است! این فرایند به‌ویژه از سوی زنان میل به زندان‌سازی دارند (این میل به زندان‌سازی در زنان ناشی از میل مادرانه آنهاست). میل عجیبی دارند که در ابتدا معشوق را در آغوش بگیرند، سپس رفته ‌رفته آغوش را بدل به زندان می‌کنند. به همین دلیل از نگاه کریستوا آغوش معشوق به همان نسبت که مایه آرامش شماست، زندان شما نیز هست؛ گویی معشوق امر آلوده‌ای است که باید از آن فاصله گرفت. اینها تناقضات درونی عشق است و لزوما کسی در آن مقصر نیست. البته تمام این موارد راه‌حل‌های مخصوص به خود را دارد، اما من الآن در مقام طرح مسئله و مشکلم.

دکتر مهرآیین ادامه داد: در اینجا چند نظر و نگاه هم درباره شرایط بیرونی عشق بیان می‌کنم و سخنم را به پایان می‌برم.

1-یکی از متفکران بزرگ جامعه‌شناسی که این بحث را به‌خوبی طرح کرده، «گیدنز» (Anthony Giddens) است، در کتاب «جامعه‌شناسی صمیمیت****». او در این اثر از شرایط اجتماعی عشق سخن می‌گوید. گیدنز در این کتاب سه مرحله برای عشق در نظر می‌گیرد: الف. عشق شهسواران / ب. عشق رمان / پ. عشق سیال

از عشق شهسوارانه می‌گذرم که به گذشته مربوط است. از قرن 18 به بعد که عشق رمانتیک شکل می‌گیرد و اواخر قرن بیست هم که عشق سیال شکل می‌گیرد، اتفاقات خاصی رخ می‌دهد:

نخست) یکی از آنها جایگزین شدن خانواده هسته‌ای به جای خانواده گستره در جریان فرایند صنعتی شدن بود. در خانواده گسترده زوجین از جانب دو سوی رابطه حمایت می‌شدند. در خانواده هسته‌ای فقط زوجین و فرزندان حضور دارند و حمایت‌های کلاسیک گذشته از میان رفته است. از نگاه گیدنز نخستین اتفاقی که رخ می‌دهد حرکت از خانواده گسترده به سمت خانواده هسته ای است. در این شکل از خانواده افراد تنها هستند و با کوچکترین مشکلی به سمت جدایی می روند.

دوم) اتفاق دیگری که در عصر مدرن رخ داد «استقلال لذت» است. تحولات پزشکی و به طور خاص شکل گرفتن ابزار جلوگیری از بارداری، تمایزی ایجاد کرد میان رابطه جنسی با بارداری و این تفکیکی یعنی استقلال اصل لذت. نکته دیگر اینکه در گذشته بارداری پیوند عجیبی با مرگ داشت؛ اما امروزه رابطه میان بارداری و مرگ با رابطه جنسی گسسته شده است (اگرچه در قالب ایدز دوباره بازگشته است). درواقع در عصر «هدونیسم» (به فرانسوی: Hédonisme) و عصر لذت بردن شما به قدرت تن خود پی می برید. حال این اصل را در کنار دیگر پیشرفت‌های پزشکی بگذارید؛ پیشرفت‌هایی از قبیل جراحی زیبایی که این امکان را به شما می‌دهد که بدانید شکل فعلی بدنتان شکل نهایی آن نیست. این جنبه از قدرت بدن حاصل عصر هدونیسم است. به زبان «ژیژک» (Slavoj Žižek) در گذشته اگر همه ناراحت بودند که چرا مرتکب گناه می‌شوند، امروز آدمی غمگین است از این که چرا کم گناه می‌کند؛ چون بدن انسان امروزه امکان و قدرت این ارتکاب به گناه را دارد.

نکته مهمی که در اینجا باید یادآور شوم این است که از نگاه «فوکو» (Michel Foucault)، شکل‌گیری «سامانه بدن» فقط حاصل این فرایند نبود و به چهار دلیل شکل گرفت. این چهار دلیل چنین است:

  • شکل گرفتن زن هیستریک: زن مدرن زنی عصبی است. زن هیستریک باعث شد موضوع بدن در کانون علم پزشکی و روانشناسی قرار گیرد.
  • اجتماعی شدن تربیت کودک: به این معنا که کودکان انواع سکس منحرف داشتند اعم از تجربه استمناء یا مسئله تجاوز و اموری از این قبیل که باعث اجتماعی شدن سکس منحرف کودک شد.
  • اجتماعی شدن مسئله تولید مثل: به این معنی که در عصر مدرن دیگر تولد هر کودکی قابل پذیرش نیست و علم پزشکی به جایی رسیده که می‌تواند مانع از تولد کودک بیمار و فلج شود. جامعه به نیروی کار نیاز دارد و دیگر تولد کودک ناقص را نمی پذیرد. بنابراین موضوع تولیدمثل در عصر مدرن به امری اجتماعی بدل شد.
  • اجتماعی شدن روابط انحرافی مردان

ازاین‌رو به باور فوکو سامانه بدن در عصر مدرن، در جایی که تقاطع رابطه مرد و زن است شکل گرفته و بدن به کانون توجه بدل شده است. این همه میل زنان و مردان برای نمایش بدن چه در امر ورزش که با هدف زیباتر شدن بدن صورت می‌گیرد و چه این همه پرداختن به امر زیبایی موجب شده است بدن در کانون توجه قرار گیرد. بنابراین توجه داشته باشید که یکی از مهم ترین موضوعات در جهان امروز رابطه جنسی و ارتباط آن آن با «بدن» است.

سوم) اتفاق دیگری که از نظر گیدنز در عشق رمانتیک رخ داد، جدا شدن محل کار و خانه از یکدیگر بود. در گذشته افراد اعم از زن و مرد همه در مزارع به کار مشغول بودند، اما در عصر مدرن مردان برای کار از خانه خارج شدند و زنان برای انجام امور منزل و به ‌ویژه نگهداری از فرزندان در خانه ماندند. حاصل این جدایی این بود که زنان از نظر جسمی و روحی نرم و لطیف شدند. نکته دیگر اینکه «کودک» به امری کانونی در خانواده بدل شد. بنابراین در عشق رمانتیک مردان به جامعه رفتند و زنان در خانه ماندند که البته بعدها در عشق سیال، زنان نیز به خارج از خانه رفتند و هم برای زنان و هم برای مردان در شکل دادن به روابط همزمان امکان نسبتا برابری فراهم شد. مثل داستان آقای پورمحسن که در فضای شهری رشت رخ می‌دهد؛ مردی که در آستانه طلاق همسرش قرار دارد، همزمان با دو زن دیگر نیز در رابطه است، اعتیاد به کشیدن سیگار دارد و مدام باید از توالت استفاده کند. در این داستان کشیدن سیگار نماد زنانی است که مرد داستان آنها را مصرف می کند و هربار که از توالت استفاده می کند، چرای این اعمال را از خود می پرسد. درواقع داستان در پی این است به شما بگوید امکان ایجادشده امکانی است که شهر در اختیار این فرد قرار داده است. به زبان ژیژک وقتی می‌گویند در آسانسور تنها نمان به این دلیل است که خودِ آسانسور موقعیت اغوا است. به همین نسبت شهر و محیط شهری نیز موقعیت اغواگری است. بدانید که شما بازیگر این موقعیت‌ها نیستید، بلکه در بازی این موقعیت‌هایید.

این استاد دانشگاه افزود: این بحث را بیش از این ادامه نمی‌دهم تا به نظر دیگری بپردازم.

1-متفکر بعدی که از آراء او سخن خواهم گفت «اِوا ایلوز» است. از نظر او جهان امروز تناقضی بنیادین را در خود جای داده است. از یک سو تولید در نظام سرمایه ‌داری به شما می‌گوید «خانواده» اصل است. از شما می‌خواهد به همسرتان متعهد باشید و تولیدمثل کنید؛ چراکه نظام سرمایه ‌داری نیازمند نیروی کار است. اما از سوی دیگر در فرایند مصرف از شما می‌خواهد خودبیانگر و آزاد و رها باشید. از نگاه ایلوز این تناقض درونی سرمایه‌ داری است که از یک سو شما را به تعهد فرا می‌خواند و از سوی دیگر به خروج از تعهد دعوت می‌کند و شما در این دوگانه گرفتارید. از این دید مصرف زمانی نهایی می‌شود و زمانی به شکل واقعی خود در جهان امروز دست می‌یابد که مفهوم مصرف با مفهوم «تن» پیوند بخورد. اصولا مصرف امری رمانتیک است. به همین دلیل جای مصرف در پاساژهاست. پاساژ کجاست؟ جایی که مردان و زنان دست در دست هم از کنار یکدیگر می‌گذرند. نوع نگاهی که به خرید کالا دارید و ارضانشدگی شما در مصرف کالا به نوع نگاه شما به انسان شبیه است. ازاین‌رو شکل نهایی مصرف‌ گرایی عصر رمانتیک جایی است که شما ناگزیرید آن را با مصرف تن و بدن پیوند بزنید و اصولا در جهان مدرنِ متأخر امروزی اگر پاساژها نباشند و شکل جدید آنها در شبکه‌های مجازی شما را ترغیب می‌کنند به شکل‌های جدیدی از رابطه که مثلا با آیکن‌ گل آغاز می‌شود، پس از مدتی به قلبی در چشم بدل می‌شود و در نهایت قلب‌های آتشینِ گذرا جای آن را می‌گیرد.

دکتر مهرآئین گفت: در آخر باید عرض کنم همانطور که در فیلم زیر سقف دودی ملاحظه کردید، فیلم بسیار سر راست، خطی و واضح است و هیچکدام از اعضای خانواده به لحاظ درونی دارای غنا نبودند. انسانهای بسیار معمولی که داشتند زندگی می کردند در این فیلم تلاش شده که زن خانواده قربانی جلوه کند. در صورتی که همه افراد این خانواده به نوعی قاتل هستند. به نظر می رسد که تعاملاتی که در فیلم جلوه گری می کند، بیشتر گویای نظرات خود کارگردان است که در غالب پند، در پندار بازیگران دیده شده است .

در پایان این جلسه حاضران در نشست "نقد و بررسی و تحلیل فیلم زیر سقف دودی" پرسش های خود را مطرح کردند.


*تهیه گزارش

**Eva Illouz (1961) استاد جامعه‌شناسی دانشگاه عبری اورشلیم و یکی از چهره‌های سرشناس در حوزة «جامعه‌شناسی احساس»

*** از غزلی به مطلع زیر:

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است/ سلطان جهانم به چنین روز غلام است

****Giddens, Anthony. (1992). The Transformation of Intimacy (Sexuality, Love and Eroticism in Modern Societies). Stanford University Press, First Publish, 222 page.

 

 

دکتر فهیمه نظری*

نشست گروه علمی- تخصصی جامعه‌شناسی خانواده با عنوان «خانواده، توان گفتگو و موانع بازدارنده آن» روز شنبه 17شهریور ماه1397 با حضور دکتر معصومه ابتکار، دکتر باقر ساروخانی، دکتر امید علی احمدی، دکتر رحیم محمدی، دکتر محمدصادق ذاکری، پروین داعی پور و دکتر عالیه شکربیگی با همکاری انجمن جامعه شناسی ایران، معاونت امور زنان و خانواده ریاست جمهوری، مرکز مطالعات و تحقیقات زنان دانشگاه تهران و خانه اندیشمندان علوم انسانی در سالن حافظ خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد.

گفتگو در خانواده1

در ابتدای این نشست دکتر عالیه شکربیگی (مدیر گروه علمی - تخصصی جامعه شناسی خانواده) با گرامیداشت یاد استاد فقید دکتر محمد امین قانعی راد گفت: اين نشست بعد از سفر جاودانه استاد، اولين نشست است و اگر چه ما جامعه شناسان در خود فرو رفته ايم اما بايد راه استاد را پر تلاش ادامه داد و به گفته دکتر سید علی موسوی گرمارودی:

نمرده است

که شور و دانش و معرفت و شعور نامیراست

شکسته نیست

که همواره کوه پا برجاست

نخفته است

که زندگيش پیام بیداری است به سربلندی و افتادگی که خود می گفت

چو آبشار و چو رود

همیشه در وطن و کوه و دشت آن جاری است

به روی سینۀ میهن نشان هشیاری است.

وی افزود: در ادامه سلسله نشست هاي گروه علمي-تخصصي خانواده، بر اساس شواهد پژوهشي ريشه بسياري از مسائل و آسيب هاي نهاد خانواده در ضعف يا فقدان مهارت هاي ارتباطي و گفتگويي است، اين كه از چه الگويي استفاده نماييم؟ قطعا گونه هاي مختلف خانواده، الگوهاي خاص خود را مي طلبد. در اين نشست تلاش نموده ايم دانشگاهيان و سياستگزاران و ديدگاه هاي مختلف را در اين نشست دور هم گرد آوريم تا بتوانيم از طريق مفاهمه به يك فهم مشترك از مسائل خانواده در حوزه های مذکور برسيم. دكتر قانعي راد در جلسات پيشين اين گروه در دوجلسه حضور داشت و در هر دو جلسه ما را به نشست مشترك سياستگذاران و دانشگاهيان تشويق نمود كه اين جلسه در راستاي تشويق هاي استاد برگزار شد. روحشان شاد و راهشان پررهرو.

او سپس از سخنرانان این جلسه خواست که مباحث خود پیرامون توان و فرهنگ گفتگو در نهاد خانواده را بیان کنند و به این پرسش كه آيا "رسيدن به تفاهم و فهم مشترك در خانواده نيازمند كسب مهارت هاي گفتگو است؟ " اگر بلي ؟ چگونه و از طريق چه راهكارها و مكانيزم هايي این امر میسر می شود؟ پاسخ دهند.

دکتر امید علی احمدی (استاد جامعه شناسی) اولین سخنران نشست گفت: گفتگو در تعریف یعنی؛ مبادله ایده ها یا عقاید در یک زمینه ویژه با این منظر که رسیدن به توافق و همراهی ممکن است. در تعریف دیگر؛ صحبت بین دو یا چند نفر و یا مردمانی که واقعا گوش می دهند به کسانی که واقعا صحبت می کنند. یا به اشتراک گذاشتن داستان هایی که فهم بیشتری را خلق می کند. تا آدمها را به یکدیگر در اجتماع نزدیک تر کند و زنجیره ای برای ترکیب یک قلب با سایر قلب ها پدید آورد. اما پرسش مهم این است که چرا گفتگو می کنیم؟ باید گفت گفتگو کنیم به منظور:

  • - فراهم ساختن دانش و ارتقاء دادن جریان گردش دانش.
  • - نمایش یا ارائه دیدگاه های جایگزین.
  • - کاهش پیشداوری ها با آخرین شباهت ها و تجارب بنابر آنچه انجام شده است.
  • - شکستن تنش های بوجودآمده از تفاوت ها.

اما ما از گفتگو هدف داریم : 1) پیدا کردن مشابهت های خود با دیگران و آنچه می تواند برای خود فرد مفید باشد.2) دیدن این که چه خیری قابل ادغام یا همسان پذیری است.3) زمان دادن و فرصت دادن به خود برای تغییر.

دکتر علی احمدی ادامه داد: بین گفتگو و مباحثه تفاوت های بسیاری است از جمله:

1)گفتگو بیشتر همکارانه است برای نشان دادن اشتراکات و مباحثه بیشتر تضاد آلود و برای نشان دادن اشتباهات دیگران است.2) در گفتگو حرکت مشارکت گونه است به سوی هدف ولی در مباحثه تلاش برای پیروزی مد نظر است.3) در گفتگو یک نفر به نفر دیگر گوش می دهد تا بفهمد و معنا را دریابد و به توافق برسد ولی در مباحثه بیشتر هر طرف گوش می دهد تا رخنه یا عملی پیدا کند و ایده های معارض را پیدا کند 4) منظور در گفتگوبیدار کردن هوش جمعي است و مفروضات را برای متحول شدن آشکار می کند. در گفتگو ممکن است به تغییر دیدگاه مشارکت کنندگان بیانجامد. اما در مباحثه عامل انتقاد از سایر موقعیت هاست. 5) گفتگو راه را برای امکان رسیدن به راه حل ها باز می کند و مباحثه از یک راه حل در برابر سایر راه حل ها دفاع می کند.

دکتر علی احمدی در ادامه مهمترین موانع را بر سر راه گفتگو را به این ترتیب دانست:

  • نابرابری در پایگاه ها و وجود منابع قدرت نابرابر در دست برخی از اعضاء
  • نقص در منابع اجتماعی کردن خانواده (با مناسبات نابرابر)- آموزش و پرورش (معلم سالاری و مناسبات و روابط نابرابر) – رسانه (تک رسانه ای و نپذیرفتن انتقاد) – مناسبات دوستانه در گروه های همالان.

این استاد دانشگاه گفت: در ارتباط با گفتگو و بحث انگیز شدن موقعیت ها تا زمانی که موقعیت ها پایدارند و صاحبان پایگاه های رفیع تر حاضر به گفتگو با گروه های زیر دست نیستند یا شرایط به نسبت پایداری تغییر رخ نمی کند اما وقتی شرایط تغییر می کند که موقعیت بحث انگیز می شود و اقتدار به قدرت تبدیل شود و مشروعیت خود را از دست می دهد و کم کم شرایط در جامعه برای دوپاره شدن فراهم می شود. در این شرایط صاحبان قدرت برای از دست ندادن قدرت به گفتگو متمایل می شوند اما آیا مردم باور می کنند؟ فرهنگ ما به موجب امثال سعدی بر اساس فرهنگ مروت و مدارا است که باید تبدیل به فرهنگ مدنی و گفتگویی شود.

آسایش دو گیتی مرهون این دو حرف هست   با دوستان مروت با دشمنان مدارا

این فرهنگ که از گذشته بما رسیده است مناسب نیست (فرهنگ مدارا و مروت) که آدمها را به دوست و دشمن تقسیم می کند و توان گفتگو ندارد.

پرفسور باقر ساروخانی (استاد دانشگاه و جامعه شناس) دومین سخنران نشست بود. او گفت: در آغاز بحث خود چند سوال مطرح می کنم؛ انسان چیست؟ ذات انسان چیست؟ در پاسخ می گویم ذات انسان ارتباط است. انسان ارتباط گر یا انسان ارتباط جو. وقتی انسان از ارتباط با دیگر افراد محروم می ماند یعنی از گفتگو دور مانده است. گفتگو حیات بخش و نجات بخش است. یکی از موارد مهم درباره گفتگو بحث از سوسیوتراپی یا جامعه درمانی است. این مفهوم اشاره به انسان تنها است؛ تنهایی همان بیماری است. وقتی انسان تنها را در جمع و یا گروه آوردیم حال او بهتر و آرامش پیدا می کند. به نظر می رسد حکم اعدام بدترین چیز باشد ولی افرادی که تنها (و مجرد) هستند و در تنهایی شب را به صبح و صبح را به شب می رسانند، وضع شان از اعدام بدتر است. شاید انسان در تنهایی اعدام نشود ولی وقتی او از گفتگو با دیگران محروم شود وضعیت بدتری نسبت به اعدام دارد. در سطح کلان نیز نمونه این امر را می توان در دستور گاندی به مردم سرزمینش پیگیری نمود. زمانی گاندی رهبر هند از مردم کشورش خواست تا با انگلیسی ها گفتگو نکنند. او با این کار موجب شد تا انگلیسی ها محروم از ارتباط و گفتگو بمانند.

دکتر ساروخانی افزود: اما گفتگو چه نقشی دارد؟ گفتگو چیست؟ به طور کلی گفتگو دارای ویژگی هایی است از جمله: 1-گفتگو همیشه اسیر جغرافیا نیست 2- گفتگو نیاز به همزبانی نیاز ندارد اتفاقا ضعیف ترین نوع گفتگو از نوع همزبانی است و بهترین و قوی ترین گفتگوها از نوع همدلی است 3- گفتگو تعاطی نمادهاست ( همراه با نماد محبت و یا نماد عشق) 4- گفتگو می تواند با خود صورت گیرد و در سکوت نمایش داده شود. 5- گفتگو بایست با کیفیت همراه باشد.

این استاد دانشگاه خاطر نشان کرد: گفتگو را می توان گونه شناسی کرد. گاهی گفتگو می تواند در خانواده های اضطراری (دورزی) مطرح باشد. یکی از بحث های مهم در گفتگو شرایط آن است که هابرماس اشاره به «کنش ارتباطی» اشاره می نماید. منظور از کنش ارتباطی همان شرایط آزادی در گفتگو است. به عبارت دیگر آزادی از عقاید قالبی و خود مداری، آزادی از خویشتن خویش، دیگری را بر خود ترجیح دادن، رهابودن از قید و بندهای اجتماعی، مواردی که تنها می توان در پاتوق ها جست. در واقع تنها در پاتوق هاست که خود سانسوری در انسانها وجود ندارد، انسانها آزادانه اندیشه و عقاید خود را مطرح می نمایند و دچار اعوجاج تفکر نیستند، در پاتوق؛ اندیشه سیال و راحت است.

وی ادامه داد: در گفتگو سلسله شرایطی باید مطرح باشد از جمله :

  • - گفتگو مستلزم گشودگی است و گشودگی باید از نوع افتراقی باشد.
  • - گفتگو مستلزم نقد پذیری است.
  • - گفتگو مستلزم بلوغ انسانی است (منظور انسانی فرا غریزی است).
  • - گفتگو باید مستلزم نتیجه گیری باشد.
  • - گفتگو مستلزم مهارت های ارتباطی است.
  • - گفتگو مستلزم کلیت گرایی است.

او در پایان بحث خود گفت: گفتگو با ازدواج در یک خانواده شکل می گیرد. همزمان ریسک پذیری آن هم می تواند با افزایش همراه باشد. در حال حاضر تکنولوژی های نوین چون موبایل و دنیای مجازی به راحتی گفتگو را در خانواده بر هم زده است.

پروین داعی پور (مدرس و عضو هیأت مدیره کانون گفتگوی موسسه امام موسی صدر) سخنران سوم این نشست بود. او گفت: معادل معنایی و ترجمه گفتگو برابر با دیالوگ دانسته شده است. گاهی نیز در این باره اشتباه می شود و مردم فکر می کنند منظور از گفتگو تنها یک ارتباط کلامی است در حالی که دیالوگ و یا گفتگو معنایی فراتر از یک رفتار، بینش و یک نگرش دارد و باید در جان فرد بشیند تا بتواند خود را نشان و بروز دهد. به نظر من دیالوگ از ابتدا بوده همانطور که در بحث های فلاسفه هم مطرح شده است. در شکل جدید هم در نظریه های «بوهم» دیده می شود. گفتگو طی 40 تا 50 سال اخیر موضوعی نو و تازه و در حال رشد است. گفتگو یک بحث میان رشته ای است و از تمام دستاوردهای علوم انسانی استفاده می کند و امروزه به عنوان یک موضوع کاربردی مطرح است. دیالوگ یا گفتگو در حوزه های اقتصاد، اجتماع، محیط زیست، آموزش و پرورش و مدرسه ورود کرده و عملی شده است. در حال حاضر بزرگانی در جهان و در ایران در این باره کار و تحقیق می نمایند.

داعی پور افزود: در بحث از مهمترین ضرورت های گفتگو در جامعه، اجتماع، خانواده می توان گفت اگر گفتگو قطع شود دو چیز جانشین آن می شود: 1- فریب 2- خشونت. انسانهایی هستند که فریب می دهند و انسان هایی هستند که فریب می خورند. فریب خوردن هم در عرصه خانواده و هم در عرصه سیاست مصادیق فراوانی دارد. فریب می تواند به شکل حرف خود را به کرسی نشاندن باشد. در صورتی که چهار عنصر (علم – تجربه – قدرت تفکر – تعمق) در افراد پرورش یابد فریب از بین می رود. اگر فریب دادن جایی برای حضور نداشته باشد جانشین دوم برای گفتگو هویدا می شود یعنی خشونت. منظور از خشونت؛ شکل فیزیکی و یا جسمی نیست بلکه انواع دیگری نظیر خشونت روانی (یا خشونت منفعلانه) هم وجود دارد. این نوع از خشونت در خانواده فراوان است واعمال آن بسیار ظریف است.

مدرس و تسهیل گر گفتگو درادامه بحث خود گفت: گفتگو نیاز به 1- پیش فرض ها و 2- مهارتها دارد. منظور از پیش فرض ها :

1-انسانها باید قبول کنند که همیشه حقیقت تنها نزد آنها نیست. یعنی من بیشتر می فهمم و یا حق با من است، در این صورت گفتگو از بین می رود.

2- در گفتگو نباید احساس ترجیح و یا برتری دیده شود در این صورت گفتگو قطع می شود. مثلاَ من به عنوان پدر و یا مادر نباید در برابر فرزند خود احساس قدرت بیشتری داشته باشم و یا این که فکر کنم من بیشتر می فهمم.

از آنجا که به نقل از یکی از بزرگان: «... از مشکل ترین فضاهای گفتگو؛ فضای خانواده است چون در آنجا عاطفه و دوست داشتن وجود دارد . لذا در گفتگو نیاز به مهارت هایی وجود دارد از جمله:

1-گوش دادن فعال از نوع بالنده

2- کنار گذاردن قدرت قضاوت

3- کنار گذاردن باورهای رایج

ملاحظه می نماییم که گفتگو دارای ساختار پیچیده ای از نظر سنت ها، باورها، عادات است. لذا یکی از کارهای ما در کانون گفتگوی صدر برگزاری کارگاه های عملی و فضا سازی دیالوگ است. معتقدیم برای ایجاد یک گفتگوی مؤثر و مفید باید نگرش ها تغییر کند، ساختار ذهنی و مدل ذهنی متناسب شود و کسی به شکل واقعی وارد فضای گفتگو شود که جان دیگری را به رسمیت بشناسد. چون تنها از این طریق است که دیگر مهم نیست طرف گفتگو مسیحی است یا یهودی، پیر است یا جوان.

دکتر رحیم محمدی (جامعه شناس و استاد دانشگاه) سخنران چهارم نشست بود که بحث خانواده و معاصرت را مطرح نمود. معاصرت (دوران معاصر) دو نسبت با خانواده دارد: نخست) مفهوم سوژه گی (سوژه شدن انسان) است. این مفهوم از هگل است که به انسان مدرن داده شد و اشاره به برهه ای از تاریخ دارد که قبل از آن انسان منقاد و تحت انقیاد اجتماع و سیاست بوده است و از یک زمان به بعد تاریخ انسان نو مطرح شده است. بعدها هایدگر مفهوم design را مطرح کرد و برخی دیگر به مفهوم اگزیستانسیل اشاره نمودند. جامعه شناسان نیز مفاهیم دیگری بکار بردند. به عنوان مثال دورکیم به فرد تمایز یافته، وبر به کنشگر فعال، گیدنز به کارگزار اشاره می نماید. لذا این بحث اشاره به قسمتی از تاریخ است که انسان جدید سامان یافت که با انسان قدیم در 3 پارامتر تفاوت عمده ای داشت: 1) انسان مدرن تجدید آگاهی یا همان تجدید جهان بینی نمود. خدایی که انسان قبیله ای می شناخت با خدای انسان امروز متفاوت است.2) انسان مدرن؛ تجدید اراده و تصمیم کرد. انسان قدیم فاقد تصمیم و اراده بود حتی در امر ازدواج که تحت تأثیر سنن و مذاهب قدیمی بود و چه مرد و چه زن فاقد تصمیم گیری برای خود بود. 3) انسان مدرن؛ تجدید کنش کرد (دایره عمل او متفاوت و دگرگون شد).

پس ما با 2 تیپ و یا اصالت خانواده روبرو می شویم: 1- خانواده ای که محصول اجتماع انسان های قدیمی است (انسانها متفاوتند، آگاهی قدیمی دارند، اراده قدیمی معطوف به کنش دارند).2- خانواده ای که محصول اجتماع سوژه هاست (امروزه در کلانشهر انسان دگر شده است). دوم) مفهوم کلانشهر است. مفهومی که در جامعه شناسی شناخته شده است. کلانشهر ساحت دیگری است حتی از مفهوم شهر به لحاظ سیستم های آگاهی – ارزشی – هنجاری – کنشی – فرایندها و شکل تغییرات نیز متفاوت است. در واقع در این بحث خانواده با این مفهوم نسبتی دارد. از مجموع صحبت های اساتید این طور استنباط شد که گفتگو در خانواده اساساَ چیز خوبی است ولی گویی نه، گفتگو چیز خوبی نیست. گفتگوی تاجران، گفتگوی مهندسان سخن و صحبتی از جنس عاقلانه، محاسبه گرانه بر حسب سود و زیان است گفتگویی عاقلانه نه عاشقانه. خانواده کلانشهری خانواده ای گفتگویی است که جنس آن از نوع عاقلانه است نه عاشقانه. خانواده در قدیم گفتگویی عاشقانه داشت و سوژه در کلانشهر نمی تواند از همان جنس سخن بگوید. جنس سخن در خانواده کلانشهری شبیه سخن تاجران است.

دکتر محمدی ادامه داد: گفتگو اساساَ سوژه محور است. بنابراین در کلانشهر نیز خانواده ای ظهور پیدار کرد که سر چیزهایی که به سرنوشت مربوط است، امورات مهم، اموال و دارایی، خانه گفتگو می‌کند و تفاوت آن با خانواده های قدیم این است که خانواده در قدیم بر سر چیزهای کوچک بحث می کرد. اساساَ گفتگو یک امر تاریخی است و باید به آن تاریخی نگاه کنیم. گفتگوی عاشقانه مال دنیای قدیم است و بحث از کلانشهری چون تهران مستقل است. چرا که در مورد کلانشهر باید مستقلاَ اندیشید و به معایب و حسن ها و یا مزایای آن اشاره داشت. بنابراین گفتگو یا سخن گفتن و یا صحبت کردن در معاصرت و تجدد ما صورتی از گفتگوی تاجران و مهندسان شده است که در این نوع از گفتگو محاسبه، عقلانیت، سود و زیان ملاک است. این توجه تاریخی به گفتگو موجب می شود تا ما با رویکردی دیگر به گفتگو به عنوان یک مسأله و پروبلماتیک اجتماعی توجه نشان دهیم.

این استاد دانشگاه در ادامه سخنرانی خود گفت: از نظر من خانواده کلانشهری امروز خانواده گفتگویی است به چند دلیل: 1- مرد سالاری به زوال افتاده است 2- قدرت در خانواده تنزل یافته است.3-سوژه گی زنان؛ این که زنان امروز خود را برابر مردان می دانند، زنی که عاقل، محاسبه گر، دارای شغل و صاحب اراده و تصمیم است.4- اگر پدر در گذشته نماد شفقت، قدرت، توانمندی بود در حال حاضر؛ دیگر دارای پایگاه مهم در خانواده محسوب نمی شود و امروزه درک از ماهیت پدر به مانند گذشته نیست.5-در گذشته گفتگو ساختار مردانه داشت و جای زنان و مردان مشخص بود.6- امروزه با تنوع خانواده روبروییم از خانواده هم باشت تا خانواده هسته ای که در این طیف قریب به 14 تا 15 نوع خانواده داریم. اگر در خانواده قدیم تنوع مردود بود در خانواده امروز این تنوع جایز است. نقش ها عوض شده است و نقش زنان نیز تغییر یافته است به طوری که تصمیمات مهم و سرنوشت ساز به دست زنان افتاده است. در حال حاضر با دگرگونی عمیقی که رخ داده است مواجهیم. در واقع این تاریخیت خانواده را دگرگون نموده است.

دکتر محمدصادق ذاکری (پژوهشگر حوزه سلامت و تربیت) نیز به طرح نظرات خود پرداخت و گفت: از میان نظام های اجتماعی هیچ یک از نظر پایداری، عمق و اثربخشی در زندگی انسان به پای خانواده نمی رسد. در خانواده پای به عرصه وجود می گذاریم، در خانواده شخصیت ما شکل می گیرد، هر جا می رویم به هوای بازگشت به آن دل خوشیم و بالاخره آخرین روزهای زندگی را در آنجا می گذرانیم. خانواده یک نظام اجتماعی است که بر مبنای یک نیاز اجتماعی یعنی نهاد ازدواج بنا شده است. حیات اجتماعی انسان دارای چهار قلمرو است که از نرم به سخت عبارتند از؛ قلمرو های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی. فرهنگ انسانی گنجینه درخشانی است که از سویی بسا چیزها به ما می آموزد و از سوی دیگر اندیشه ما را به سوی پرسش های اساسی می برد. می توان گفت: قلمرو فرهنگ قلمرو محافظه کاری است. از این رو به تنفس گاه جدیدی نیاز داریم و آن «هنر» است. از دو نظرگاه می توان به فرهیزش (فرهیختگی) در خانواده نگریست. دیدگاه نخست در صدد بوده دانسته ها و مهارت هایی را در اختیارمان قرار دهد تا بدانیم، بخواهیم تا بتوانیم توفیقاتی داشته است و تا حدودی طرز فکر علمی را نهادینه کرده است. اما آیا این توفیقات به ما یاد داد که با اساسی ترین و سخت ترین مسأله زندگی خود چگونه برخورد کنیم؟ آیا دانایی ها، نگرش ها و مهارت ها را می توان هدف های اصیل شمرد؟

او افزود: اینها وسیله هایی هستند که اگر بد بکار برده شوند، زیان آورند و تباه کننده زندگانی با تمام شکوه و عظمتش که شاهدیم و اگر خوب به کار روند، برترین مقصدی که می توانند به آن دست یافت، رفاه و آسایش است که اگر چه خوب است و لازم؛ ولی نمی تواند مقصد و مقصود زندگانی شمرده شوند و عجیب تر از عجیب این که هر چه انسان نو از پیشرفت های بزرگ برخوردار شد، اما این روند نه تنها به رشد آنان منجر نشد بلکه چه بسا به تنزل شان انجامید. از برخی افراد آدم هایی ساخت روی گردانده از ارزش ها و رو کرده به کامجویی و حتی زمانی که از آنان نیروی کارآمد ساخت، این نیروی کارآمد چون ابزار به کار گرفته شد. آیا نادیدن ارزش ها و به کار نبستن آن ها نشانه نبودن آنهاست؟ یا نشانه تنزل افراد و جامعه ها است؟ چرا؟ یکی از دلایل آن حضور شما در این مکان است که گرد هم آمده ایم تا در خصوص ارزش ها هم اندیشی کنیم. فرهنگ انسانی نه تنها تنزل نمی یابد چه بسا در راه رشد است. به شرطی که انسان را همواره هدف در نظر گیریم و نه وسیله که بزرگترین عیب نظام آموزشی این است که به قول یاسپرس انسان و ارج او را فراموش می کند. وایتهد نیز تأکید می کند فقط یک موضوع در تربیت اهمیت دارد و آن زندگی است با تمام ابعاد آن. چرا که همواره می خواهد مخاطبانی را رشد دهد که کمترین شناخت را از آنان دارد. یادمان باشد «شناخت» همواره بر «رشد» مقدم است. اشاره ای به «وسیله دیدن انسان» در برخی دوره ها داشته باشیم. نمونه باستانی آن اسپارت است. اسپارت به سربازان نیرومند نیاز داشت. از این رو تربیت اسپارتی جنبه های گوناگون هستی آدمی را نادیده گرفت و در هر کودک فقط سربازی کارآمد و فرمانبردار دید. در دوران معاصر هم روش تربیتی فاشیستی با گوشمان آشناست که در آن انسان مقام خود را چون انسان از دست داد و مهره ای شد در ماشینی عظیم که برای کشورگشایی قصد کرده بود.

دکتر ذاکری ادامه داد: کار اصلی ما مردم در خانواده این است که موقعیت های پداگوژیکی ایجاد کنیم تا «فردیت ها» رشد کند. اوج فردیت ها که هدفی گرانمایه است با علم education که نوعی ارتباط است، حاصل می شود. سزاوار است تا:

نخست) با خود ارتباط برقرار کنیم که همان «صلح درون» است. در واقع اولین اصل از اصول اساسی سلامت روان احترام به خود و دوست داشتن خود است. لازم است تفکیک قایل شویم بین این که انسان خودش را دوست داشته باشد (که ممدوح است) و این که زیادی خودش را قبول داشته باشد (که مذموم است).

پس از آن ارتباط با دیگران مطرح می شود که به زعم برخی اندیشمندان «درک دیگری» بزرگترین چالش انسان معاصر است. درک دیگران و احترام به دیگران نیز از اصول اساسی سلامت روان است. اینکه بپذیریم خود و دیگران محدودیت هایی داریم نیز از اصول اساسی سلامت روان است.

سومین ارتباط؛ ارتباط با محیط زیست (این ماده مقوم زندگی و یا به تعبیر دیگر این تنها قایق قابل زیست در حال حاضر) و خالق آن است. در واقع اگر در خصوص محیط زیست و آفریننده آن احساس مسئولیت کنیم نشانه انسان بودن ماست و می توان این احساس مسئولیت کردن را نیز یکی از اصول اساسی سلامت روان تلقی کرد و به بیان ساده تر گفت: هر چه بیشتر احساس مسئولیت کنیم، آدم تر هستیم. باید به این نکته هم توجه داشت که ارتباط از ریاکاری، حیله گری و تهدید، تهی است و بر خلاف دست آموزگری (manipulation) و رام کردن که در صدد تسطیح هویت هاست، در ارتباط گاه ساختارها و گروه ها و نهاد ها به تعارض با هم می پردازند و این به خودی خود نه نامطلوب است و نه گریز پذیر. مهم این است که این تعارض ها به حذف و هدم یکدیگر کمر نبندند. حال پرسش مهم این است که چگونه باید چاره گری کرد تا رابطه تعارضی و منفی به رابطه ای تبادلی و مثبت بدل شود؟

گفتگو در خانواده2

دکتر شکربیگی (استاد دانشگاه و جامعه شناس و مدیر گروه جامعه شناسی خانواده) نیز در ادامه این نشست بحث خود را مطرح کرد و گفت: نهاد خانواده به عنوان نهادي به جاي مانده از نياكان ما براي مان ارزشمند است و هر كدام از ما در هر سطحي كه هستيم همواره نقشي در اين نهاد ايفا نموده ايم، گاهي در نقش دختر، زماني پسر، وقتي ديگر مادر و پدر و... تلاش نموده ايم در اقتدار و حمايت اين نهاد پايدار بكوشيم. در پژوهش هاي ملي هر زمان از ايرانيان پرسيده اند مهم ترين نهاد از ديد شما چه نهادي است؟ بدون لحظه اي ترديد پاسخ داده اند خانواده و اين نهاد همواره براي ورشكستگان سياسي و اقتصادي حمايتگري جدي بوده است و براي اعضاي خود زايشگر سرمايه اجتماعي در سطوح كلان، ميانه و خرد. اما امروزه بر اساس نتايج تحقيقات ملي و بين المللي نهاد خانواده دچار چرخش مفهومي شده و به نظر مي رسد هنجارها و ارزش هاي خانواده در برابر چالش ها و تغييرات عميق قرار گرفته است. مسائلی مانند طلاق عاطفی، خشونت خانوادگی، فردیت تعمیم یافته، شکل گیری ارتباطات فرا زناشویی و ... خانواده را دچار آسیب نموده است. بر اساس نتایج تحقیقات، اعضای خانواده به طور طبیعی روزی ۲۰ دقیقه با هم صحبت می کنند که این آمار گویای آن است که شاید بشود با گفتگو و مفاهمه بسیاری از مشکلات خانواده را قبل از آسیب زایی ساماندهی کرد، بنظر من مهم ترین عواملی که به نوعی از موانع بازدارنده گفتگو و توانش در نهاد خانواده هستند عبارتند از:

  • طلاق عاطفی: به نظر می رسد فقدان هر گونه ارتباط عاطفی، جنسی و ... زیر یک سقف خود بتواند عاملی مهم در زایش مشکلات نهاد خانواده در ایران باشد.
  • خشونت خانوادگی: که در بسیاری موارد در میان زوجین تبدیل به تنفر از یکدیگر شده است و این تنفر مانع همدلی و صحبت میان زوجین است.
  • شکل گیری ارتباطات فرا زناشویی و دوست یابی‌های اجتماعی در شبکه های اجتماعی: خود باعت نوعی فردیت یافتگی در نهاد خانواده شده که باعث انسداد گفتگو در نهاد خانواده است.
  • شکاف بین نسلی در خانواده ایرانی: که بیگانگی نسل ها را در بسیاری از موارد به وجود آورده است.
  • پیدایش تغییر نگرش در تشکیل نهاد خانواده و در شیوه های همسر گزینی میان جوانان
  • تک والدی در نهاد خانواده
  • افزایش زنان سرپرست خانوار

و دهها عامل دیگر باعث ضعف و کاهش توان گفتگو در خانواده ایرانی شده است و در بسیاری از موارد بن بست بین نسلی را به وجود آورده است.

بین بحث و گفتگو تفاوت های بسیاری است که مهمترین تفاوتها عبارتند از:

در بحث: (جريان اثبات خود و برد است).( تنها به معلومات و دانستني هاي خود اكتفا كردن).(از يك موضع دفاع كردن).(جواب دادن، سوال كردن).( برد- باخت).(جستجو براي يافتن اشتباه ديگري).(اعمال قدرت).(عكس العمل يا واكنش).(جستجو براي راه حل هاي سريع).(تصميم گيري بر اساس ذهنيات).(انرژي ها را تنها در دفاع از خود مصرف كردن).

در گفتگو:(خرد جمعي).(كشف كردن).(جويا شدن).(سوال كردن).(برد- برد).(افكار خود را هنگام ارتباط با ديگري بررسي كردن).(احترام و توجه كردن).(بازبيني يا كنش).(تأمل كردن و ژرف انديشيدن).(شناخت مدل ها و ساختارهاي ذهني).(هوش جمعي را بيدار كردن).

وی ادامه داد: در راستای توازن و زایش اعتماد و مشارکت و همدلی در نهاد خانواده و کاهش آسیب های خانوادگی لازم است گفتگو بین اعضای خانواده ها در گونه های مختلف شکل گیرد (مهم ترین راهبرد)، گفتگویی که به گفته هابرماس، مبتنی بر صداقت، درستی و كلام عقلاني باشد و به عبارتی سرمایه اجتماعی «اعتماد، مشارکت و همدلی و انسجام» بستر ساز شکل گیری تعاملات بین اعضای خانواده های ایرانی باشد. همين طور با گشودن باب گفتگوي عقلاني در سيطره عمومي مردم را ياري دهد تا توانايي آن را بيابند كه با وقوف به مسائل خود و كسب آگاهي تاريخي در مورد مشكلات به شيوه اي عقلاني بينديشند. در تعريف گفتگو تعاريف گوناگوني از اين مفهوم به دست داده اند، اما بر مبناي تعريف ديويد بوهم، اين تعريف براي گفتگو را پيشنهاد مي كنم: گفتگو(dialogue) از كلمه اي يوناني به نام dialogos مي آيد. Logos به معني «كلمه» و dia به معني از طريق، نه به معناي عدد دو است. گفتگو مي تواند ميان تعدادي مردم، و يا فقط دو نفر وجود داشته باشد. حتي يك شخص هم اگر روحيه گفتگو حاضر باشد، مي تواند احساس گفتگو را در خود داشته باشد. وضع يا تصويري كه اين ريشه يابي پيش مي كشد، جريان معنا، بين ما، در ميانه ما و از طريق ماست. پس بر مبناي تعريف فوق، گفتگو ارتباط گفتاري يا «عمل ارتباطي» دو فرد، فرد با گروه و يا چندين فرد با يكديگر، به وسيله بيان يا نوشته است. اين ارتباط از طريق جريان و انتقال ايده و معنا در درون يا بين افراد و در ميان جمع در مورد موضوع مشترك به منظور مفاهمه و روشنگری درباره اين موضوع در فضاي مشترك رابطه انجام مي شود. (به اتكاي همين تعريف مي توان از گفتگوي دروني با خود نيز سخن گفت). اگر، نوع نگاه، حالات و حركات بدن، لحن صدا و... در گفتگو شركت مي كند، حتي بايد گفت سكوت نيز عنصري در گفتگو است وقتي كه حامل تلاش براي مفاهمه و روشنگري باشد. دكتر حسن قاضي مرادي در كتاب «شوق گفتگو و گسترش فرهنگ تك گويي در ميان ايرانيان» مي گويد: ويليام آيزاكس در كتاب «گفتگو و هنر» با هم انديشي چهار اصل نظري و چهار مؤلفه عملي متناظر با آن اصول را معرفي مي كند. البته نبايد مؤلفه هاي ضد گفتگو را هم ناديده گرفت. مؤلفه ها عبارتند از:

1-مشاركت و گوش دادن گفتگويانه در برابر چند پارگي و شنيدن ضد گفتگويانه

مشاركت- گوش دادن- چند پارگي مانند سياره زمين- شنيدن

2- آگاهي و تعليق گفتگويانه در برابر نا آگاهي و ايقان ضد گفتگويانه

تعليق - ناآگاهي- ايقان يا تعصب نسبت به باورهاي خود

3-انسجام و احترام گفتگويانه در برابر تنافر و خشونت ضد گفتگويانه

انسجام- احترام- تنافر - خشونت

4- بازگشايي و خود آوايي در برابر فرو پوشيدگي و بت پرستي ضد گفتگويانه

بازگشايي- خود آوايي- فرو پوشيدگي- بت پرستي

5- كمال پذيري واميدواري گفتگويانه در برابر خود- بسندگي و بي تفاوتي ضد گفتگويانه

كمال پذيري- هدف نهايي رسيدن به مفاهمه- كمال گرايي- كمال پذيري در گفتگو- اميدواري كه در ارتباط با كمال گرايي است.- خود بسندگي كه به مفاهمه نمي انجامد- بي تفاوتي

دکتر شکربیگی خاطر نشان کرد: پنج اصل نظري و مؤلفه عملي گفتگويانه و ضد گفتگويانه وجود دارد که عبارتند از:

1- اصول نظري و مؤلفه هاي عملي ارتباط گفتاري گفتگويانه شامل: (مشاركت - گوش دادن)، (آگاهي – تعليق)، (انسجام-احترام)،( بازگشايي- خودآوايي)،( كمال پذيري- اميدواري).

2- اصول نظري و مؤلفه هاي عملي ارتباط گفتاري ضد گفتگويانه شامل:( چند پارگي- شنيدن)، (نا آگاهي –ايقان یا تعصب)، (تنافر- خشونت)، (فرو پوشيدگي - بت پرستي)،( خودبسندگي - بي تفاوتي).

این استاد دانشگاه گفت: پيشنهاد عملي براي يك گفتگوي سازنده را از هابرماس عنوان می كنم. هابرماس معتقد است هر كس كه بخواهد در فرآيند رسيدن به تفاهم شركت كند نمي تواند مدعي ساختن چهار اعتبار نباشد. 1- فهميدني بودن 2- صداقت 3- درستي 4- صدق. اين چهار دعوي اعتبار در پس هر نوع ارتباطي نهفته است و هر كس كه در اين ارتباط شركت جويد، لاجرم مدعي اين اعتبارهاست، زيرا كه مي توان از او پرسيد: 1- چه مي گويي؟ 2- آيا واقعا منظورت اين است؟ 3- آيا محقي كه اين را بگويي؟4- آيا آنچه مي گويي صادق است؟ بنابراين پس زمينه رسيدن به هر نوع وفاقي، گردن گذاشتن به اعتبار مورد دعوي است. هابرماس ضمن برشمردن كاركرد كلي هر سخن، دعوي خاص آن به اعتبار، و بينش اساسي يا وجوه ارتباطي مربوط به آن، و قلمرو مربوط به آن را در واقعيت مشخص نموده است. هابرماس معتقد است كه تمامي گفتارها متوجه مفهوم حقيقت اند (حتي كساني كه دروغ مي گويند متوجه اين امر هستند) و اين نكته را مي توان در هر توافقي كه بر اثر گفتماني عام و بري از سلطه صورت گرفته باشد، تحليل كرد. در ادامه می توان به چند راهکار نیز اشاره نمود: 1- بي شك جامعه شناسان مي توانند راه حل هاي علمي و واقع بينانه خود را به مردم ارائه دهند، اما اين كار علمي بايد با دو سويه ديگر يعني دخالت خود مردم در سنجش اين راه حل ها و علايق رهايي بخش آنان تركيب شود. وظيفه جامعه شناسان ارائه راه حل هاي پوريتيويستي فني و يوتوپيايي نيست، دو راه حلي كه از بالاي سر مردم و به نمايندگي از طرف آنها ارائه مي شود.2- گفتگوي همگاني و عمومي لازم است، بايد فضاي رسانه را در اختيار گفتگو قرار دهيم. 3- نظام آموزشي تك گويي است، به همين دليل افرادي پرسشگر تربيت نمي كنيم.4- نظام خانواده داراي پرورش و جامعه پذيري منش استبدادي و حضورسالار است كه خانواده باید از اين امر اپوخه شود.5 - واحد هابرماس ديگر فلسفه مونولوگ نيست بلكه فلسفه ديالوگ و گفتگوست. واحد بنياني اين فلسفه گوينده و شنونده اي است كه درصدد رسيدن به تفاهم اند و در صورت خدشه دار شدن گفتگو مي توانند مدعي اعتبار گفته شوند.

دکتر شکربیگی در پایان بحث خود اضافه کرد: گروه علمی – تخصصی جامعه شناسی خانواده از خانم دکتر ابتکار بابت پذیرفتن دعوت گروه و حضور در این جلسه سپاسگزار است و افتخار می کند که به توصیه مرحوم استاد قانعی راد جامه عمل پوشید. ایشان همواره بر تعامل سیاستگذاران و دانشگاهیان تأکید می کرد تا بتوانند مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و جامعه را مطرح و هم اندیشی کنند تا راهکار کاربردی در جامعه پیدا شود. از این جهت موضوع گفتگو در خانواده از جایگاه مهمی برخوردار است. مطالعات نشان می دهد که در حال حاضر در خانواده ها مباحثه بیشتر از گفتگو صورت می گیرد و جنس مباحثه با جنس گفتگو متفاوت است.

دکتر معصومه ابتکار (معاون زنان و خانواده نهاد رياست جمهوري) به عنوان سخنران آخر نشست بحث خود را مطرح کرد و ضمن تشکر از انجمن جامعه شناسی ایران و اساتیدی که در جریان سازی اجتماعی و برنامه گفتگوی ملی خانواده همراهی نمودند، گفت: فکر می کنم صحبت های اساتید در ارتباط با ریشه ها، علل و راهکارها بود چون از این طریق می توانیم از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب حرکت کنیم. ما نیز به عنوان دستگاه سیاستگذار در معاونت سعی می کنیم تا از نتایج این بحث ها بهره ببریم.

او افزود: ما به دنبال آن هستیم که با نگاه علمی و مبتنی بر مطالعات و پژوهش ها بتوانیم سیاست هایی را برای دستگاه های اجرایی که در این حوزه ها مسئولیت دارند تعریف کنیم تا آنها بر مبنای مطالعات پاسخگو باشند و بتوانند راهکار و روش و شرایط مطلوبی را ارائه دهند. در حال حاضر در جامعه ما خانواده با مشکلات زیاد و متنوع، مباحث و مسائل تحولات سریعی روبروست. در این دوران که معروف به «در حال گذار» است انقلاب دیجیتال رخ داده است. شکل گیری تفکر نسل جدید رخ داده است واین امر موجب شکاف بین نسلی شده است. نسل جدید بیشتر با تکنولوژی جدید بزرگ می شوند تا با والدین خود. اگر بچه ها در گذشته سوالات خود را از والدین خود می پرسیدند در حال حاضر سوالات خود را از گوگل می پرسند و گوگل هم به آنها جواب دقیقی می دهد. این که ما در بین همه مسائل و مشکلات روی موضوعی چون گفتگو متمرکز شده ایم نشان دهنده آن است که موضوع گفتگو یک مساله جدید برای خانواده هاست. ما به عنوان معاونت در دولت نمی توانیم همه مشکلات و معضلات را حل کنیم ولی می توانیم سراغ یک موضوع روشن و دقیق برویم و آن هم بحث از اختلال ارتباطی است. معاون زنان و ریاست جمهوری در دولت قبلی، دکتر مولاوردی بر روی موضوع «اختلال ارتباطی» کار کرده بود و در سطح ملی دوره آموزش تسهیل گران یا ToT در مدارس برگزار شده بود. ما در این دولت نیز در ادامه همان بحث و مطالعات موضوع را با عنوان «گفتگوی خانواده» به عنوان موضوع توان افزایی مطرح نمودیم.

معاون زنان و خانواده در ریاست جمهوری ادامه داد: طرح موضوع گفتگوی خانواده در 18 استان ایران مطرح شد و من در سفر به این استانها سعی داشتم تا با نخبگان، تشکل ها، احزاب، دانشگاهیان و مقامات همان استان هم اندیشی کرده و از آنها خواستیم تا مسائل خاص استان های خودشان را با در نظر گرفتن شرایط و اولویت های خودشان مطرح نمایند تا پیرو آن برنامه ریزی شود. در نیمه راه گروه خانواده انجمن جامعه شناسی ایران با ما همراهی نمود. می دانیم که باید پیرامون گفتگو در خانواده بحث های نظری را تقویت کنیم ولی معتقدیم که مهارت های گفتگو هم مهم است. ما طرحی دیگر را در معاونت دنبال می کنیم با عنوان «ارتقاء تاب آوری اجتماعی» این موضوع نظری با موضوع خانواده نزدیک است و ما در پی آن هستیم که موضوع تاب آوری را در خانواده نیز مورد سنجش قرار دهیم. تا از این طریق هم گفتگو در خانواده و هم ارتقاء مهارت های گفتگو را در خانواده بویژه در استانهایی که درجه آسیب پذیری بسیار بالایی دارند و مناطق حاشیه نشین و یا سکونت های غیر رسمی، داشته باشیم.

دکتر ابتکار اضافه کرد: ما در استان ها طرح موضوع کردیم و انجمن جامعه شناسی پیگیری می کند و روش کار را در مهارت ارتقاء مهارت گفتگو روش «کانون صدر» قرار دادیم. از سوی دیگر با وزارت آموزش و پرورش نیز تعامل داریم. در مورد گفتگو و مهارت های آن و به دنبال راهی هستیم تا با انجمن اولیا و مربیان به عنوان مرجع قابل اعتماد مردم در ارتباط باشیم. همینطور موافقت نامه ای با وزارت علوم امضا کردیم وطی این موافقت نامه با 200 تشکل دانشجویی برای ارتقاء مهارت گفتگو بین نسلی و ملی خانواده در حال برنامه ریزی هستیم. ما به عنوان دستگاه سیاستگذار نقشه راه ارائه می دهیم و از طریق این تشکل ها و گروه های تخصصی مثل کانون دانشجویان یا سفیران را دعوت به همکاری می کنیم.

معصومه ابتکار افزود: بعد از تب وتاب های فراوانی که با رسانه ملی داشتیم توافق نمودیم تا رسانه ملی در یکی از برنامه های خانواده برای گفتگوی ملی خانواده برنامه ریزی داشته باشد. کار با رسانه از این جهت دارای اهمیت است که رسانه دارای مخاطبان فراوان است و اثر بخشی آن بسیار زیاد است. بنابراین ما به عنوان دستگاهی برنامه ریز و سیاستگذار در تمام این برنامه ها سعی کردیم تا با بهره بردن از مطالعات، پژوهش ها و زحمات اساتید دانشگاه؛ سیاست را تبدیل به برنامه نماییم. ما در معاونت؛ شورای راهبردی گفتگوی خانواده را تشکیل دادیم که بازیگران این شورا سیاست ها را به برنامه های کاربردی و اجرایی تبدیل نمایند. در حال حاضر تمامی استانها از این برنامه ها استقبال کردند و به نظر می رسد که ما روی موضوعی واقعی و مشترک دست گذاشتیم. هدف ما هم افزایی و همکاری با بخش های دولتی و غیر دولتی است .

دکتر ابتکار در پایان اظهار امیدواری کرد که در فازهای بعدی از دیدگاه های اساتید و پژوهشگران و نیز نتایج پژوهش ها استفاده لازم را ببریم بویژه آن دسته از پژوهش هایی که کاربردی هستند و راهکارهایی که قابل پیاده سازی، مفید و اثر گذار باشند را به کار ببندیم. 

 

 

دکترفهیمه نظری*

نشست گروه علمی– تخصصی جامعه‌شناسی خانواده با عنوان «عشق» روز یکشنبه 30 اردیبهشت 1397 در سالن جلسات انجمن جامعه شناسی ایران برگزار شد و در آن دکتر علی عربی (جامعه شناس، پژوهشگر و نویسنده کتاب نکوهش عشق) به بحث با عنوان «نکوهش عشق» و محمد زینالی اناری (پژوهشگر مردم شناس) به موضوع «پدیدگی زندگی و پدیداری عشق» پرداختند.

نکوهش عشق

 در ابتدای نشست دکتر فهمیه نظری (دبیر گروه علمی – تخصصی جامعه شناسی خانواده) گفت: مفهوم عشق، همواره مفهومی توأم با ابهام بوده است. این مفهوم تاکنون در حوزه های عرفان ، ادبیات، زیست شناسی و روانشناسی مطرح شده است و کمتر از دیدگاه جامعه شناسی به آن پرداخته شده است. گاه درک و فهم ما از عشق به منشاء زیستی و رخدادی بدنی ارجاع داده می شود در این معنا عشق آن چیزی است که در ما گرما بوجود می آورد، جوش و خروشی وصف ناپذیر هویدا می شود که همراه آن فعل و انفعالات هورمونی در بدن تولید و آن گاه ما عشق را درک و حس می کنیم یا در وجه دیگر درک و احساس ما از عشق از نظر روانی و روحی است یعنی زمانی که دلباخته شخص دیگر می شویم، فکر می کنیم در این صورت عشق در ما شکل گرفته است. در واقع رخداد عشق را موضوعی درونی و کاملاَ شخصی و زیستی می پنداریم. به بیان دیگر ما عشق را از امری بیرونی مبری می دانیم غافل از آن که درک و فهم ما از عشق می تواند متاثر از جامعه ما باشد و این جامعه است که می تواند مفهوم عشق را در ما شکل دهد. بنابراین ما در این نشست به دنبال پاسخ دادن به این پرسشها هستیم که «عشق از منظر جامعه شناسی چگونه قابل تحلیل و تبیین است؟ چگونه عشق از یک منظر مورد نکوهش واقع می شود و از منظر دیگری در پدیدگی زندگی پدیدار می شود؟».

سپس دکتر علی عربی با اشاره این واقعیت که مفهوم عشق تا کنون بیشتر در حوزه‌های ادبی و عرفانی به شکلی همواره مثبت مورد توصیف و تفسیر قرار گرفته است نگاه زیست‌اجتماعی به آن را نگاه از زاویه‌ای به نسبت تازه قلمداد نمود که می‌تواند تا حدودی ابعاد پیچیده این عنصر پر ابهام جامعه انسانی را شفاف نماید. ابهام از این نظر که در عرصه فلسفه نگاه‌ها به عشق با تضادی توأمان همراه بوده است، جائی که بزرگانی چون سقراط و افلاطون و حتی آلن بدیو لب به ستایش آن گشوده‌اند و در سمت دیگر کانت، شوپنهاور و حتی محمدبن زکریای رازی آن را فاسد کننده عقل و جامعه قلمداد کرده‌اند.

نویسنده کتاب نکوهش عشق در ادامه با برجسته کردن مفهوم تولید مثل و بقاء در سیر فرگشت موجودات، و با اشاره به برخی یافته‌های رفتارشناسان جانوری و همچنین انسان‌شناسان زیستی در امتداد هم، تلاش کرد تا روند فرگشت مکانیسم‌های زیستی پدیده عشق را به تصویر کشد. او گفت: در این مسیر جفت‌یابی برای تولید مثل، اولین نقطه‌ای است که طبیعت نیازمند نوعی مکانیسم برای جذب جنس مقابل جهت بقاء می‌شود. با تطور موجودات و پدیدار شدن دوران نوزادی، موجودات نیازمند انتخابی بیشتر از یک شریک برای به اشتراک گذاشتن ژن‌ها بودند. به عبارت دیگر جفت‌ها باید میزانی از اعتماد را نسبت به ادامه مسیر برای شکل‌گیری نوعی خانوده کسب می‌کردند تا بقاء آنها ممکن گردد. در ارتباط با انسان نیز، یافته‌ها حاکی از آن است که ساز و کارهایی زیستی البته در سطحی بالاتر و با پیچیدگی بیشتری در فرآیند عشق دخیل هستند اما با یک تفاوت مهم و بسیار پر اهمیت و آن غریزی نبودن آبشار واکنش‌های بیوشیمیایی رفتارهای انسانی است. در واقع فرهنگ نقش بسیار پر رنگی در جهت دهی به رفتار جمعیت‌های انسانی داراست. بنابراین معانی و درکی که از پدیده‌های اجتماعی همچون عشق در یک جامعه درونی می‌شود می‌تواند پیامدهای بی شماری را با خود به همراه داشته باشد.

وی در ادامه با ارائه مثال‌هایی چند بر این نکته تاکید کرد که آنچه ما حقیقت‌های متفاوت از عشق در گنجیه فرهنگی خود انباشته‌ایم، در بسیاری از موارد به خاطر عدم شناخت مکفی از واقعیت زیست‌اجتماعی بوده است که سبب شده تا حقیقتی آرمانی و دست‌نایافتنی از عشق در فرهنگ انسانی متبلور گردد. تبلوری که افراد جامعه همواره در تب و تاب جستجو و رسیدن به آن بی قرار هستند و گویی دست‌یابی به آن جز با درد جانکاه و غمی غمناک میسر نیست. در معدود موارد ظهور عشق در میان انسان‌ها نیز یا داستان جدایی آن را به افسانه‌ای دور بدل کرده یا با جادوی وصل این عشق رو به سردی گذاشته است. متاسفانه داستان عشق‌های رمانتیک روزگار ما نیز زیر سایه این حقیقت بیرونی که فقط در گرو یافتن نیمه‌های گمشده نمایان می‌شود نه تنها با خود عطری از شادابی را به جامعه ارائه نمی‌کند، بلکه سبب غم‌انگیزترین داستان تکراری عصر حاضر است: خیانت به عشق به خاطر عشق.

دکتر عربی با فاصله گرفتن از سطح تحلیل فردی افزود: اگر عشق در قامت هویت‌های گم گشته و ناتمام تپیدن آغاز شود، می‌تواند منجر به شکل‌گیری هویت‌های جمعی راست‌گرایانه افراطی در تقابل با هم در میان جمعیت‌های انسانی شود و نه تنها صلح و شادمانی را به بشریت عرضه نکند، بلکه به نوعی اصلی‌ترین ـ و در عین حال ناپیداترین ـ علت جنگ‌افروزی و نسل کشی گردد.

صحبت‌های پایانی دکتر عربی نیز به برداشتی از نظریه نمایشی گافمن اختصاص داشت که در فصل آخر کتاب «نکوهش عشق: نگاهی به واقعیت زیست‌اجتماعی عشق» توسط نگارنده به آن پرداخته‌ شده است. او گفت: در واقع هدف اصلی از این بخش آگاهی افراد از وجود تفاوت‌های اجرای نقش در صحنه‌های متفاوت زندگی روزمره است که ناآگاهی از آن و شکاف عمیق بین جلوی صحنه، پشت صحنه و خارج‌ از صحنه زندگی یک انسان اجتماعی می‌تواند سبب آسیب‌های اجتماعی و عاطفی بسیاری برای خود شخص و جامعه گردد. در ارتباط با عشق رمانیک ما باید آگاه باشیم که عاشق‌پیشگی همواره در جلوی صحنه در حال وقوع است درحالیکه زندگی باعشق در پشت صحنه و جایی نزدیکتر به واقعیت‌های عینی و ملموس زندگی جای گرفته است.

در بخش دیگر این جلسه محمد زینالی اناری به بیان بحث خود پرداخت و گفت: موضوعی که من انتخاب کرده ام بیشتر برمی گردد به تصویر یا نمایی که ما از عشق در جامعه داریم و به نوعی قصد من نقد شرایطی است که الآن در جامعه خودمان می بینیم مثل طلاق در جامعه و ناپایداری خانواده و بالا رفتن سن ازدواج . جدا از این مسئله، می خواهم یک مقدمه چند جمله ای بگویم. در مورد موسیقی هایی که در این دوران توسط جوان ها خوانده می شوند، معمولاً در مقاله هایی که نوشته می شود، از موسیقی های زیرزمینی، موسیقی های با پرخاش و اعتراض و چپ خوانی به عنوان یک پرتره کلی از این موسیقی ها اشاره می شود. دغدغه اصلی من روزی شکل گرفت که خواننده ای با الفاظ خیلی نامناسب صحبت کرده بود و خیلی هم بازخورد داشت و اعتراضاتی شد و دیدیم سپهر اجتماعی با الفاظ هجو گونه و بی معنا آلوده شده است و اغلب افراد این را به پوچی فرد یا بداخلاقی وی، یا اصلا بی هویتی خواننده تقلیل می دادند و یک برچسب های کلی به او زده می شد. من از سال 72 موسیقی کار کرده ام و کل این بحث من به موسیقی، معماری و روایت عشق در این هنرها مربوط است، منتها باید اول از این شروع کنم که چطور زندگی شکل می گیرد و چطور به خانواده فکر می کنیم و بعد به این نکته فرود بیایم که چطور برای خانواده مفهومی مانند عشق مهم قلمداد می شود و تا حال چه پیشینه ای داشته است.

زینالی اناری ادامه داد: وقتی در مورد زندگی صحبت می کنیم، دراکثر کتابهایی که شروع کرده اند به بحث از معنای زندگی، یک مقدمه ای نوشته اند در مورد سختی بحث و به این خاطر به این مفهوم ورود کرده اند و آنرا به معنای وارد شدن به زندگی، وارد شدن به یک سپهر در حال تجربه می دانند. انسان از دوران کودکی با اجتماعی شدن، ورود پیدا کردن به دنیای زبانی، جهان ذهنی و صاحب تجربه کودکی، جوانی و میان سالی شدن و دسته بندی این مراحل، وارد تجربه زیسته شدن، در قلمرو نمادها فرو می رود. پیتربرگر به این مقوله پرداخته است و گفته که ما به دو دنیای ذهنی و عینی وارد می شویم. به تدریج در هر نهادی که در آن فعالیت کنیم، با نمادهایی آشنا می شویم و یک سری دستورالعملها و قواعد کمک می کند که این نمادها را درونی کنیم و مجداً به اجرای آن بپردازیم. با این فرض که این نمادها از قدیم بودند و در جامعه رسوب پیدا کردند و نمادهایی نیز از قبل وجود داشتند و به تدریج با آنها آشنا می شویم. با بعضی نمادها به صورت نظریه و بحث های متفاوت در مورد آنها آشنا و به تدریج به شکل دادن تجربه خودمان و اجرا کردن آن دستورالعمل ها امکان می دهیم. به این صورت ما می توانیم فکر کنیم که نهادهای مختلف یا مقوله های متعددی می تواند در زندگی ما وجود داشته باشد و ما موضوعات متعددی را باید در زندگی یاد بگیریم. البته به نسبت بضاعتی که در پیرامون هر فردی هست. یعنی ما اگر فرض کنیم دویست سیصد سال پیش یک نوکر خیلی ساده می خواست زندگی کند، شاید اصلا نهادی برای او متصور نمی شد، مثل یک پدیده ارگانیک، باید زندگی می گذراند. الآن باید فرض کنیم که هر فردی به سبب تجربه خودش، دنیاهای کوچک و بزرگی دارد که باید در آن وارد شود. در حال حاضر رسانه ها ما را وارد جهانی می کنند که آن قدر نهاد در آن هست و آن قدر دستورالعمل دارد که ما عاجز از آن می شویم که همه آن را فرابگیریم. ما با یک مقوله اساسی در زندگی مواجه می شویم و آن هم همان نهاد بازسازی زندگی است یعنی نهاد پرداختن به اصل این که باید باشیم و به خودمان بیندیشیم و دوباره تعین داشته باشیم، نسل دیگری از ما ساخته شود و وجود داشته باشیم. همین طور در مورد این موضوع در طول سالها، مفاهیمی وجود دارد و رسوب کرده است. در مورد نهاد بقای نسل، مفاهیمی هست که به صورت داستان ها، مثل ها، حکمت ها از پدر و پدربزرگ به ما می رسد. البته امروز دیگر تصویری که از زندگی می گیریم، محدود به پدر و پدربزرگ نیست. خیلی جاها می بینم اغلب آنهایی که کسوت معلمی دارند، اعتراض می کنند که زمانه عوض شده و هیچ کس به حرف آدم گوش نمی کند! خوب در مواجهه با ایشان می توان گفت، در حال حاضر؛ زمانه پدر بودن و دستورالعمل دادن به بچه نیست. الآن پدرهای زیادی وجود دارند. این موضوع از این نظر برای من مهم می شود که ما می گوییم مقوله ای که به عشق و زندگی و همسری و تولید مثل می پردازد، باید بتواند یک تصویر اجتماعی برای پیش رفتن جوانان داشته باشد. اگر بخواهیم در یک جامعه محلی، ملی و دنیای بزرگ زندگی کنیم، باید تصویر کلی از زندگی و ارتباط همسران داشته باشیم. باید بتوانیم در محدوده های تدارک زندگی اجتماعی مان تصویری برای کسانی که قرار است آن را فرا بگیرند داشته باشیم. این طور بگویم که هر زبانی درون خودش مجموعه ای از تصاویر را دارد این تصاویر می توانند به آن دنیایی که با زبان ها محصور است، کمک کند یا دامن بزند.

ما تجربه عجیبی داریم که این تصویر را گسیخته ایم و گسستیم. من می خواهم به این بپردازم که یک زمانی مصداقی از عشق در مثال های عرفانی داشتیم. مثال خیلی جالبی که در مورد عشق زده شد، مثال شاه و کنیز است. در واقع من فکر می کنم که ارباب و رعیتی و تمثیل های فئودالیستی در جامعه ما را رواج داده و آن سبک چند همسری یا خشونت را به نوعی در جامعه ما گسترانیده است. مثالی که مولوی در داستان عشق می زند، همان داستان شاه و کنیز است که آن زن خریده می شود و بعد از مدتی که شوهر، مرد یا شاه می فهمد که این اتفاقی که افتاد، می توانسته یک اتفاق بهتری باشد، آن همان تعریفی است که از عشق وجود دارد، و اصل قضیه کنار می رود. ملاحظه می کنیم که به این صورت نمی تواند یک تعریف و تصویر در مورد خانواده بدهد. عشق خسرو و شیرین و وجود داشتن یک آدم عادی مانند فرهاد مثل آدم امروزی یک کارمند، کارگر، کارآفرین است؛ آدم خلاقی بود که از این سبو برایش چیزی نمی رسید و عشق برای او ممنوع بود. در داستان لیلی و مجنون هم که آدمها عادی هستند هیچ وقت به هم نمی رسند و همه نکوهش می کنند که چرا و به که عاشقی؟! . یعنی برای آدم عادی یک چنین معنایی از عشق متصور نیست. روایتی که در جامعه ما از عشق وجود دارد، یک رابطه سلطه گرانه است، آن چیزی که «استرنبرگ» به آن می گوید قصه های متقارن، یکی باید معلم باشد یکی شاگرد، ارباب و رعیتی نشد، مرشد و مریدی می شود. همان صفر و یک است و در آن دموکراسی یا برابری عواطف وجود ندارد.

وی افزود: از زمانی که در جامعه ما تغییر و تحولات اتفاق افتاد، مکتب های رمانتیک خودش را در ایران نشان داد، بازگشت انسان ها به خودشان، بازگشت به طبیعت، بازگشت به عالم خیال و تحقق بخشیدن به خیال مطرح شد و باعث شد که حوزه فردیت اهمیت پیدا کند و یک دوره در شعرهای ما تحول ایجاد شود، حتی در سیاست ما اندیشیدن به خویشتن و نفی غرب و سلطه دیگران خودش را نشان داد و مردم ایران سعی کردند به مفهومی در مورد «من» فکر کنند. آنهایی که در اثر تغییر و تحولات مشاغلی را کسب کردند و عرصه های فردیتی را توانستند به دست بیاورند، چه بسا باعث شدند میدان یا عرصه جدیدی در مورد توده ای شدن مفهوم عشق به وجود بیاید. در اثر همین تغییر و تحولات بود که موسیقی ما هم دچار تغییر و تحولات شد و از آن حالت عرفانی یا موسیقی درباری پیاده شد و بین همه مردم آمد و همه مردم با توجه به این که ابزارهای صوتی هم وجود داشت، شنونده موسیقی ای شدند که به زندگی خودشان نزدیک تر باشد، موسیقی ای که آدم عادی هم بتواند از آن بهره مند شود. این می توانست روایت عشق را دگرگون کند و به نوعی هم دگرگون شده بود. همه مردم صاحب تجربه جدیدی شده بودند. یک اتفاقی افتاده بود، زن ها آمدند و صاحب رای شدند و مسئله صرفاَ محدود به موسیقی و دنیای کوچک آن هم نبود. می توانستیم در مورد یک تصویر از هستی و متعاقباً عشق اش فکر کنیم که جدای از روابط صفر و یک قبلی، یک رابطه برابری بین انسان ها داشت. همه قرار بود یه یکدیگر هم هدیه بدهند، جشن تولد همدیگر را مهم قلمداد می کردند و پرداختن تصویر عمومی از عشق و زندگی هم شروع شده بود. اما این موضوع در جایی به سر آمد و خواننده ها و آهنگ سازانی که در آن وادی کار می کردند مهاجرت کردند. متعاقباً ما بازگشت عشق عرفانی را در جامعه مان بیشتر دیدیم، چه به زبان فارسی و چه به زبان عربی، آهنگ هایی را دیدیم که باز هم قرار شد آدم در خدا ذوب شود و نکوهش های تازه ای در مورد عشق شروع شد و در این چهل و پنجاه سال نفی هر گونه عشق رمانتیک و دامن زدن به طرد آن انجام شد، تصویر سازی اجتماعی از عشق رمانتیک و زندگی خانوادگی منع شد، عجیب نیست که امروز بشنویم کتابی در مورد عشق نوشته شده و موقع نشر از سیصد صفحه به یک سوم کاهش پیدا کرده است. من خاطره ای از دوست ناشری دارم که می گفت در دوره ای یکی از کتاب هایی که منتشر می کردیم که «عشق جوانی» بود که اجازه نشر نگرفته بود. این عشق تصویری می دهد به مرد و زن برای ازدواج، برای شکل دادن رابطه عاطفی، و این موضوع خیلی رایجی است که در جامعه ما در مورد عشق انتظار دارند. وقتی از بحرانی صحبت می کنیم، از بحران خانواده، بحران ازدواج، از بالا رفتن سن ازدواج، جوانها که چرا به ازدواج فکر نمی کنند، به نوعی ما دچار تناقض هستیم، چیزی را می خواهیم که شاید خودمان نگذاشتیم این پدیده تحقق پیدا کند و نگذاشتیم عملی شود. چون سازه و ابزار این که ما آن تصویر را برای مردم به عنوان یک تصویر بیرونی درست کنیم که در جریان اجتماعی شدن درون آن نهاد قرار بگیرد و با آن در ذهن خودش ارتباط برقرار کند را فراهم نیاوردیم. واقعیت چیزی است که برگر می گوید: «بین ذهن و عین تعادل وجود دارد». واقعیتی که به زندگی خانوادگی مربوط است، به آن شکل می بخشد. این واقعیت در جامعه ما از هم گسسته و از بین رفته است. عشق به سبکی ترویج می شود که ما می بینیم که الآن کودکان عروسی می کنند. آن حسی که در بین قبایل با عنوان ازدواج مرد بزرگ با هر زنی که سر راهش قرار بگیرد رواج داشت، دوباره آمده و انگار از گور در آمده و خودش را نشان می دهد و در جامعه ما تسری پیدا می کند.

سخنران جلسه ادامه داد: گذشته از موسیقی، در معماری مان هم بحث داریم. ما به پارک، به عنوان مکان سبز زندگی شهری، به عنوان پدیده ای نگاه کرده ایم که از آن هزار فسق و فجور در می آید. حتی می بینیم که زندگی کردن معتادها و رفتن به پارک خیلی بیش از حد معنادار شده است. دیگر پارک مکانی نیست که برای خانواده شکل گرفته باشد، چون نمادهایی مثل عکس شاعران و سپهر سیاسی آنرا پر کرده و اما نمادی از خانواده در آن یافت نمی شود. مجسمه ای از مادر هم در پارکی دیدم که در آن تصویر زایمان و باروری نشان داده می شد. در جایی می خواندم که در گذشته به نصیحت می گفتند: «زنی را انتخاب کن یک زن نجیب باشد و اصالت داشته باشد- آن مفاهیم که در خانواده های ارباب و رعیتی رایج بود- اگر می خواهی زیباروی باشد، کنیزکان فراوانند». ما می خواهیم تصویری از عشق خلق کنیم و دختر و پسر با هم ازدواج کنند، چون الآن در دورانی هستیم که کلان شهری که همه آسیب ها و اتفاق ها در آن می تواند شکل بگیرد، به وجود آمده است. همه واحدهای شهری و روستایی را هم تحت تأثیر فرهنگ خودش قرار داده است. در چنین شرایطی اگر نتوانیم به آن تصویرشکل بدهیم، طبیعی است که عشق عرفانی دوباره خودش را عیان می کند، چون مقاله های متعددی نوشته اند و هیچ کدامش هم به عشق به صورتی که مفهوم و درونمایه داشته باشد نپرداخته اند، از این که این عشق مجازی است و باید از آن به لقاالله برسیم سخن می گویند. البته من فکر می کنم تجربه عرفان در مورد مفهوم عشق و زندگی روزمره نیست، من به آن می گویم امر بیرونی و امر درونی؛ همان چیزی که برگر هم به آن اشاره می کند. ما با سیطره امر بیرونی یا با شیء وارگی نمادها مواجه هستیم، یعنی حواس و تجربه حسی و داده های ادراکی محیط، ما با یک سری غلط ها مواجه می کند و اگر ما غرق در آن غلط ها شویم، ممکن است دردسرهایی در همه ساحت های زندگی برای مان پیش بیاید و ضرورت این است که از آن سطح بیرونی و عینی آنها در گذریم و به واقعیت و حقیقت آنها برسیم. از آن چیزی که عرفان می گوید یک برداشت زشت و زیبا کرده ایم و آنرا به واقعه ای در مورد زندگی خانوادگی تقلیل داده ایم. اشتباهی که در این جا رخ می دهد، سپهر جامعه را از نمادهای مورد نیازش پاک می کنیم و تصویری که بتواند زندگی خانوادگی را برای مردم را معنادار کند، نهی و نفی می کنیم. در واقع تحقق و پایداری زندگی خانوادگی را دچار چالش می کنیم. تصویری که می تواند عشق را به یک روایتی تبدیل کند که هر فردی در دوران اجتماعی شدن خود، در دورانی که می خواهد نهادی شود، در آن فرو برود و با تصور آن زندگی را آغاز کند. در خود این روایت، ما هم تجربه ای داریم که مثل روایت های قهرمانی اعصار گذشته نیست که انسان برود و از کوهی رد شود و غنیمتی به دست بیاورد. در بحث روایت، «پراپ» مفهومی در مورد روایت شناسی می گوید که انسان می رود و بر یک شرّی غلبه پیدا می کند و یک خیری را هم به دست می آورد، یک هادی­ای هم در کنار او هست که به او کمک می کند و کل زندگی همین داستان است و در دوره ای همین تجربه بوده، دوباره همین اتفاق می افتاد و یک زن دیگر، دوباره و دوباره اتفاق می افتاد و یک زن دیگر. چون در هر جنگ و دعوا و کشمکشی تعدد زن ها به وجود می آمد. آنها که قهرمان بودند، تجربه و زن شان زیاد بود و آن ها که ضعیف بودند شاید زن نداشتند. در وضع امروزی روایت عشق، روایتی است که به جای تعدد تجربه، مدام نیاز به بازسازی و ساماندهی تجربه عشق دارد. یعنی ما می بینیم در روایت عشق رمانتیک آن چیزی که در مورد موسیقی ها وجود دارد، یک آهنگ در مورد جشن تولد دارد، یک آهنگ در مورد سالگرد ازدواج هست و چه بسا در مورد والدگری، مرگ و جدایی هم آهنگی خوانده شود. یک همچنین حالت هایی را در موسیقی هایی که در دهه سی و چهل به وجود آمده بود شنیدیم. الآن هم تقریبا وجود دارد، ولی آن چیزی که هست، اجازه ظهور و بروز پیدا نمی کند. یکی از موضوعات مهم این است که گفتگویی نیست، اگر بخواهیم گفتگویی کنیم، آن جایی است که یکی از جنس ها هم باید بتواند زبان خاص خودش را داشته باشد و بخواند. چون آن تصویر بیرونی اختصاص داده می شود به یک جنس و حسی که باید در فرد درونی شود، در آن موسیقی وجود ندارد. موسیقی یک زمانی به نجوای درونی ما و به زمزمه هایی که هر روز تکرار می کنیم، تبدیل می شود. این زمزمه و نجوا اگر مختص یک جنس و مرد باشد، امکان دارد که جنس دیگری نتواند با آن به شهود برسد و امر درونی ای که به او داده می شود را به علت عدم تطابق با ضعیت وجودی خودش نتواند درونی کند. چون آن فیگورها یا حالت هایی که خواننده آن ها را به مثابه بیان عشق ادا می کند، باید در فرایند شهود، مخاطب آن را دریابد و بتواند در زندگی خود اجرا کند.

سخنران این نشست افزود: گافمن می گوید در جریان زندگی روزمره بازی اجرا می شود و درمورد زندگی خانوادگی، بازی ای است که باید مدام آن را بازسازی کنیم، مدام در مورد آن نمایشنامه بخوانیم، آمادگی پیداکنیم، حس هایش را فرا بگیریم و یاد بگیریم. اینها را به صورت تصویر بیرونی مدام بازسازی کنیم و شاعران، هنرپیشه ها و خواننده ها افرادی که می توانند حس های ناب را کشف کنند و کمک می کنند. مدام باید در موردش اندیشه شود، در موردش کار شود. ولی ما این را کلاً نفی کرده ایم. آن تجربه ای که می تواند برای خانواده ها از طریق موسیقی بالین گری کند، کلاً نفی شده و ما روی کرده ایم به روانشناس و افرادی که مدام تذکر می دهند و باید هزینه های خیلی بیشتری بدهیم آن هم معمولاً بعد از این که مشکلات به وجود آمده است. نهایتش این که همچنین موسیقی هایی در جامعه ما مانند موسیقی اعتراض ظهور می کند. من این موسیقی ها را مقایسه کردم و به چهار نوع روایت رسیدم در مورد آن تجربه ای که می خواهد در مورد عشق رخ بدهد. یکی از این روایتها، روایت عشق عرفانی است که در آن غایتی در زندگی عادی و جود ندارد، همه هدف ما این است که سلوک و طی طریق کنیم و آن چیزی که قرار است به آن برسیم، در این دنیا وجود ندارد. اساساً هیچ آدم مهمی نیست که ما بخواهیم فردیت مان را با آن به اشتراک بگذاریم، مگر مرشد و کسانی که کمک می کند ما آن مسیر سلوک را بیابیم. اما روایت عشق رمانتیک فرق می کند، رسیدن و غایت دارد و دوباره باید شروع کنیم به صورت مداوم غایت های جدید بسازیم و کار دیگر بالینگری است و مرحله ای است که باید داستان به طور مداوم در زندگی ما خلق و بازسازی شود و مدام با این مسئله کشمکش کنیم و تجربه تازه ای در زندگی مشترک خود پیدا کنیم. نوع عشقی که ما الآن در اغلب روایت های موسیقی با آن مواجه هستیم، عشق طرد شده، عشق ناکام یا عشقی که یک نوع سردی در آن وجود دارد، است. در واقع مردم اصلاَ در داستان این روایت قرار نمی گیرند. در مورد آن مطالعاتی هم انجام شده است. من فکر می کنم که در جامعه ما در مورد عشق فکر نمی شود، در مورد زندگی فکر نمی کنیم. به یک غایات دیگری فکر می کنیم و نمی خواهیم اصلاً به این مسئله اهمیت بدهیم، دائماَ هم روانشناس و آسیب شناس تزریق می کنیم و همه جا سخن از این می گوئیم که خانواده باید باشد، باز مثل آن رابطه مرشد و مریدی نصیحت می کنیم، یعنی انگار اجباری هست و این موسیقی ها نوعی واکنش و پرخاش نسبت به این نوع رفتار است. دو جور احساس در این موسیقی ها وجود دارد؛ تراژدی و پرخاش. از طرد شدن و مورد غفلت قرار گرفتن و حس ناکامی و حس ناراحتی هایی که در این آهنگ ها دیده می شود و اخیراً هم دکتر علیخواه یاداشتی نوشته است که اینها که یک تراژدی است، ما با این ترازدی ها هم می رقصیم. این حالت شدید کمدی است که ما این تراژدی را قبول کرده ایم و سعی می کنیم آنرا تبدیل به جوک کنیم. ولی یک موسیقی هم وجود دارد که ما اکثراً در موسیقی های رپ آن را می بینیم. در موسیقی عرفانی، زبان خواننده، زبان پخته ای است و حس یک آدم کهنسال و پخته ای را می دهد. اغلب هم در جامعه ما این راوی یا گوینده از جنس مرد است. عشق رمانتیک، یعنی آن چیزی که در موسیقی های پاپ ما یا با افرادی مثل رفیعی و سرهنگ زاده ظهور پیدا کرد و در آن یک پختگی مرد آرمانی وجود ندارد، حسی مانند مرد میان سال، مردی یا زنی که احساسات دارد، آنجا زن هم در یک دوره ای می خواند. ولی الآن به صدای پسر تبدیل شده است، اصلا همه آن خواننده های متداول هم که میان سال هستند، با لحن خاص پسرانه و جوان به اجرای این سبک از موسیقی می پردازند، دخترانه که اصلاً نداریم. من فکر می کنم که این دیگر قصه عشق نیست، قصه نفرت است، موسیقی ندارد، صدایش خشک و ضد موسیقی و بر علیه احساسات رایج از زندگی و اخلاق است. اعتراض به پدری است که اصلا نمی گذارد منِ عاشق و وارد قصه عشق و مقوله زندگی شوم. انگار این نسل بعد از پایان عاشقی و عدم رسوب گذاری آن به دنیا آمده اند. همه نمادها، قلمروهای مربوط به این قصه از جامعه ما دریغ شده است و انگار در دست پیدا کردن به داستان عشق و تجربه عشق و عاشقی انسدادی وجود دارد. درست است که باز هم در جامعه ما ازدواج وجود دارد، باز هم افرادی هستند که بتوانند عاشق شوند، ولی آن روایت کلی ای که در جامعه ما باید باشد، آن جذابیتی که باید باشد، آن مناسک هایی که در مورد عشق باید وجود داشته باشد، دیگر نیست. باز هم به هم دیگر کادو می دهند ولی این پدیده در جامعه ما بازنمایی ندارد. ما هر قدر شعار بدهیم که باید یک کاری کنیم که ازدواج بیشتر شود، ازدواج به سن های پایین بیاید و نیروی جوان ما فرزند تربیت کند نه این که ما در چهل و پنج سالگی تجربه فرزند اول داشته باشیم، فاصله بین پدر و مادر که یک مسئله دردسرساز است، کم شود، این امر رخ نمی دهند. مثلاَ جایی که شعر تمام می شود، خواننده می گوید یارم یارم، حالا این جا شعر هم نمی گوید، یارم یارم هم نمی گوید و یک سخن ها و اصواتی تولید می کند که به نظر من صوت خوبی نیست.

زینالی در پایان بحث خود گفت: بحث من نقد شرایط جامعه ما است تا زمانی که به تصویر عینی و بیرونی از زندگی خانوادگی و عشق زن و شوهری و عشقی که مشروع است اگر نماد و معنایی پیدا نکند و کاری درمورد آن نکنیم، به فروپاشی واقعیت زندگی خانوادگی و عشق زن و شوهری مبتلا می شویم. شرایطی که اصلا اجازه نمی دهد، حتی عشق در شرایط خاصی تحقق پیدا کند، نصیحت های متعدد، تذکره های متعدد و برش های متعدد اجازه نمی دهد ما این تجربه را داشته باشیم و تا زمانی که چنین شرایطی هست، به طوری که الن بدیو می گوید، هر کاری که بکنیم برای تحقق عشق، پنبه کاری است عین این که جایی از بدن بریده شده است، با پنبه گذاردن بخواهیم آن زخم درمان شود، در حالی که باید سلول ها به هم برسند و جوش بخورند و اما ما آنرا دریغ کنیم.

*تهیه گزارش

فهیمه نظری*

خانواده در بستر پژوهش1نشست گروه علمی– تخصصی جامعه‌شناسی خانواده با عنوان «رویکردی تفسیری بر هم باشی (ازدواج سفید) در بستر پژوهش» در روز دوشنبه 20 آذرماه 1396 با حضور دکتر عالیه شکربیگی و دکتر فرزانه فرامرزی برگزار شد.

دکتر عالیه شکربیگی، مدیر گروه علمی – تخصصی خانواده با اشاره به این که در حال حاضر گونه های مختلفی از همزیستی در دنیا وجود دارد و در ارتباط با پدیده «هم باشی» مهمترین نکته ای که باید در این نوع زندگی مورد توجه قرار داد این است که ببینیم جامعه چنین راهکاری را به جوان‌ها داده یا آنها این راهکار را به جامعه تحمیل می کنند؟ به عبارت دیگر؛ باید دید هم‌باشی انتخاب افراد است یا نوعی اجبار؟ باید دید سختی‌های ازدواج رسمی چقدر زیاد است که افراد با علم به تمام سختی‌ها، می‌پذیرند در چنین رابطه‌ای قرار بگیرند. این موضوعی است که مسئولان باید به آن توجه کنند و با حل کردن مشکلات اقتصادی و حتی قوانینی که درباره ازدواج و طلاق وجود دارد، دغدغه‌ جوانان برای ازدواج رسمی را کم کنند.

عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی گفت: منظور از مشکل فقط اقتصادی نیست و باید کار فرهنگی نیز انجام شود. در تحقیقی که در امریکا انجام شد که چرا به جای ازدواج، هم‌بالینی انتخاب می‌شود، این پاسخ داده شد که منظور از مشکل صرفا و تنها مساله اقتصادی نیست بلکه  آنها گفتند که ازدواج، آزادی و استقلال افراد را سلب می‌کند و هم‌بالینی تعهد کمتری برای آنها به وجود می‌آورد. بنابراین به نظر می رسد ما بایست افراد مسئولیت‌پذیرتری را تحویل جامعه دهیم و این نیازمند فعالیت مناسب آموزش و پرورش است.

دکتر شکربیگی با اشاره به این که یکی از مهمترین پرسش هایی که مطرح است این که تکلیف فرزندآوری در زندگی هم‌بالینی چه می‌شود؟ گفت: نتایج تحقیقات می‌گوید بیشترین آسیب را در این نوع زندگی، زنان متحمل می‌شوند و همچنین فرزندانی که از این نوع زندگی ممکن است به دنیا بیایند. در جوامع دیگر، هم‌بالینی پذیرفته شده و قوانین حمایتی برای این نوزادان وجود دارد بنابراین شاید در کشوری مانند سوئد، رشد هم‌بالینی پذیرفته باشد که بیشترین آمار این نوع زندگی را دارد و فرزندان این نوع زندگی تحت حمایت قرار می‌گیرند، اما در کشوری مانند ایران که قانون و عرف چنین پدیده جدیدی را به رسمیت نمی‌شناسند، این سبک زندگی به شدت شکننده و آسیب‌رسان است.

خانواده در بستر پژوهش2در ادامه جلسه دکتر فرامرزی در مقدمه بحث خود گفت: بحث از موضوع هم باشی از حساسیت زیادی برخوردار است و من به این موضوع در رساله خود پرداخته ام. در حال حاضر و در دنیای امروز ازدواج در جوامع مختلف معنا و مفهوم یکسانی ندارد. اما در برخی از جوامع غربی این مفهوم تا حد زیادی مخدوش شده است و اشکال جدیدی از ازدواج پا به عرصه وجود گذاشته است. زندگی هم باشی در این جوامع به معنای آغاز یک زندگی مشترک است اما در آن جای خاصی برای ازدواج وجود ندارد و در بسیاری موارد فاقد دو ویژگی ( قانونی و مشروع بودن) است. در بسیاری از کشورهای صنعتی مشروعیتِ رو به افزایش موضوع هم باشی، تقریبا آن را به مرحله ای قابل پیش بینی در روند ازدواج تبدیل نموده است. در میان جوانان، هم باشی به شکل جایگزینی برای ازدواج درآمده و می بینیم به طور فزاینده ای رو به رشد است.

فرامرزی در خصوص مهمترین مساله پژوهش خود افزود: خانواده در سراسر جهان در جهات مشخصی در حال تغییر است بدین صورت که کلان ها و دیگر گروه های خویشاوندی به هم پیوسته نفوذ خود را ازدست می دهند و روندی کلی در جهت انتخاب آزادانه همسر ایجاد می‌شود. به علت نفوذ اندیشه های غربی که به فردگرایی و عشق رمانتیک تاکید می ورزند و به دلیل عوامل دیگر که نظام های خانواده گسترده را تضعیف می کنند، ازدواج تنظیم شده محدود می شود. حقوق زنان هم از نظر حق انتخاب در ازدواج و هم تصمیم گیری در خانواده بیش از پیش به رسمیت شناخته می شود. بیشتر ازدواج ها در فرهنگ های سنتی، ازدواج های خویشاوندی بوده است که روز به روز کمتر می شود وروندی کلی در جهت پذیرش حقوق کودکان شکل می گیرد. به طور موردی و بر اساس پژوهش حاضر؛ در استان تهران علاوه بر کاهش میزان ازدواج از سال 90 به 94 (از 101829 به 86883) با افزایش میزان طلاق نیز مواجه بوده ایم، به طوری که نسبت ازدواج به طلاق از سال 90 تا 94 (از 3/2 به 2/8) رسیده است؛ به عبارت دیگر در سال 94 به ازای هر 2/8 ازدواج یک طلاق صورت گرفته است. «مرتضی طلایی» رییس وقت کمیسیون فرهنگی اجتماعی شورای تهران از شکل گیری خانه هایی در شمال شهر تهران از سال 1391 خبر داد که در آنها دختران و پسران بدون ازدواج رسمی با یکدیگر زندگی می کنند و شاید بتوان گفت که این سبک زندگی احتمال دارد از قبل وجود داشته، اما کسی از آن اطلاعی نداشته است. در اواسط سال 1393 این پدیده در رسانه­ها سر و صدای زیادی به راه انداخت. بی تردید فرایند تجددگرایی در جوامع بشری، ارزش ها و هنجارهای جدیدی را از طریق ابزارها و عواملی چون: شهرنشینی، رسانه ها، سواد و ... بر جوامع بشری تحمیل می کند. ورود جریان تجددگرایی به ساختار اجتماعی جامعه ایرانی و بالطبع ساختار اجتماعی خانواده ایرانی تغییراتی را در هنجارها و ارزش ها به وجود آورده و تاثیراتی بسیار شگرف بر چگونگی ازدواج برجای گذاشته است. آیا باید این پدیده را به عنوان تهدید جدید نهاد خانواده و یا کابوس هولناک خانواده نامید؟ یا اینکه جامعه در حال گذار ایران راهی جز عبور از این مرحله را ندارد؟

خانواده در بستر پژوهش3سخنران جلسه مهمترین هدف خود را از ارائه پژوهش شناخت شرایط، تعاملات و پیامدهای هم باشی جهت طرح این پدیده به عنوان یک پدیده اجتماعی دانست که باید دیده شود و ادامه داد: برای رسیدن به این هدف بایست شناخت پدیده نوظهور هم بالینی، در جامعه امروز، علل پیدایش، گسترش و پیامدهای احتمالی شکل گیری این نوع از زندگی مشترک در شهر تهران از نگاه کسانی که این تجربه زیسته را دارند صورت پذیرد. لذا به مدت دو سال روی 15 زوج هم‌بالین تهرانی در سنین بین 25 تا 35 سال مطالعه انجام داده ام. منظور از هم باشی اشاره به «افرادی که تصمیم گرفتند بدون ثبت رسمی و شرعی ازدواجشان، با همدیگر زیر یک سقف زندگی کنند» و البته همانطور که از اسم این موضوع پیداست، با همدیگر هم‌بالین باشند. درواقع داشتن رابطه جنسی، یکی از فاکتورهای اصلی در چنین روابطی است.

دکتر فرامرزی به چهار خصلت اساسی ازدواج اشاره کرد که عبارتند از: 1- رابطه جسمانی، 2- تفاوت جنسیت، 3- پایایی4- قرارداد اجتماعی است و گفت: امر ازدواج در اندیشه های اندیشمند چون ویلیام گاردنر بدین نحو است که بدون وجود ازدواج و خانواده جهت تنظیم میل جنسی دچار آشفته بازاری از روابط جنسی خواهیم شد؛ که در آنها انسان ها به حیواناتی جفت جو تبدیل می شوند که تحریکات جنسی برایشان همه چیز و تعهد و مسئولیت هیچ است. کاستلز در کتاب «عصر اطلاعات» به ضعیف شدن الگویی از خانواده اشاره می کند که گسستن خانوارهای متشکل از زوج های ازدواج کرده به واسطه طلاق یا جدایی، اولین شاخص نارضایتی از الگوی خانواده ای است که بر تعهد بلندمدت اعضای خانواده در قبال یکدیگر مبتنی است، مطمئناً پدرسالاری متوالی می تواند وجود داشته باشد(و این به واقع یک قاعده است): یعنی بازتولید مدل واحدی با زوج های متفاوت.

این پژوهشگر جامعه شناس گفت: برای معنا و مفهوم واقعیcohabitation که در فرهنگ آلن بيرو به هم باليني ترجمه و بدين صورت تعریف شده است: «زندگي مشترك بين يك زن و يك مرد بدون آنكه با يكديگر قرارداد زوجيت بسته باشند. رابطه جنسي در زندگي مشترك مفروض است». و گيدنز هم باليني را این گونه معنا مي كند: «مواردي كه زوجي بدون آنكه ازدواج كرده باشند با هم زندگي مي كنند و رابطه جنسي دارند».از نظر مکلین الگوهای هم بالینی پنج نوع است و عبارتند از؛ 1- رابطه موقت، گاه به گاه و سرسری2- آشنایی و همراهی عاطفی3- ازدواج آزمایشی 4- جانشین موقت ازدواج 5- جانشین دائمی ازدواج. امروزه در غرب معمولاً از دو نوع هم بالینی دیده می شود: هم بالینی پیش از ازدواج premarital cohabitation) ) هم بالینی بدون ازدواج ( non-marital cohabitation) است. تاریخچه ریشه هم بالینی در انقلاب جنسی به اواخر دهۀ 60 میلادی در کشورهای آمریکایی و اروپایی بر می گردد. انقلابی که به تدریج به تغییر گفتمان جنسی و تغییر اساسی در نگرشها، اخلاق و رفتار جنسی در بسیاری از کشورهای غربی منجر شد و گسترش روابط جنسی پیش از ازدواج زمینه را برای تغیییرات تعیین کننده بعدی مهیا کرد و در این میان نه تنها به تدریج سن ازدواج را افزایش داد که زمینه های اجتماعی لازم را برای پیدایش الگوهایی چون هم باشی فراهم آورد. در واقع یکی از علل گسترش هم بالینی، تضعیف بنیان های فلسفی ازدواج در غرب بوده است.

فرامرزی در ادامه به آمارهای هم باشی در کشورهای مختلف اشاره نمود و گفت: در آمریکا در دهه 70 نزدیک 400 هزار زوج، دهه 80 یک میلیون و پانصد هزار زوج، 1995 تا 2002 رشد 10 درصدی زنان هم بالین، سال 2010، 7 میلیون زوج بوده است. در بریتانیا در سال 1997، تنها 3% زنان به صورت هم بالین و در سال 1998، 26% زنان. همچنین در کوبا و کلمبیا در سال 2012 60% جوانان هم بالین بوده اند. آمارها در کانادا در سال 2000 ، یک میلیون و چهارصد هزار نفر در سال 2001، میزان 16% از تمامی زوجها؛ در برزیل در سال 1970، 7% جوانان و در  سال 2000، نزدیک به 40% جوانان؛ در ژاپن در  سال 1987، 3 درصد در سال 2005، 8% و در سال 2006، 20%؛ همچنین در فیلیپین در سال 2007، 2/5 میلیون زوج هم بالین را نشان می‌دهند.

خانواده در بستر پژوهش4دکتر فرزانه فرامرزی با تاکید بر این که رویکرد نظری در تحقیق وی تفسیرگرایی است، توضیح داد: در این رویکرد مطالعه پدیده های اجتماعی مستلزم فهم دنیای اجتماعی است که افراد شکل داده اند و آن را از طریق فعالیت های مستمرشان بازتولید می کنند. بدین ترتیب، افراد به طور مداوم درگیر تفسیر و بازتفسیر دنیای شان، موقعیت های اجتماعی، کنشهای افراد دیگر، کنش های خودشان و اشیاء طبیعی یا ساخته دست بشر هستند. یکی از مشخصه های روش شناختی مهم این رویکرد، پارادایم طبیعت گرایی و تلاش برای برای دست یافتن به نظریه‌ زمینه‌ای است، یعنی کشف و استخراج نظریه از داده هایی که به طور منظم در فرآیند تحقیق اجتماعی به دست آمده اند. بدین منظور «نمونه گیری نظری، فرآیند گردآوری اطلاعات برای تولید نظریه است که به آن وسیله تحلیل گر به طور هم زمان اطلاعات خود را گردآوری، کدگذاری و تحلیل کرده و در مورد داده هایی که بعداً گردآوری می‌شوند و نیز محل یافتن آنها تصمیم می‌گیرد، تا نظریۀ خود را آن طور که خودش ظهور می‌یابد، توسعه دهد. فرایندی که وی در پژوهش خود به شش مقوله اصلی دست یافته است.1- سنت گریزی 2- خوانشی نو از مفهوم ازدواج 3- فردگرایی 4- تعهد گریزی 5- امنیت اقتصادی و 6- اصالت نیازها (عاطفی، جنسی) است. هریک از مقوله های فوق مطابق با پارادایم تفسیر گرایی به مولفه هایی چون 1- شرایط (یعنی تغییر نوع نگاه افراد به ازدواج، شکاف نسلی،سبک نوین زندگی،عدم اعتقاد به اوامر دینی، توجه به کیفیت زندگی،اهمیت عشق و احساس، شکاف بین بلوغ جنسی و بلوغ اقتصادی،دم غنیمت شمردن و رشد فردگرایی).2- شرایط مداخله گر (یعنی ناکامی در ازدواج،  منفی نگری به ازدواج و بی اعتمادی).3- راهبردهای کنش ( یعنی جایگزینی برای ازدواج، خوانشی نو از ازدواج، پنهان کاری رابطه، گسست از خانواده، عدم تمایل به فرزندآوری) 4-پیامدها (هنجارشکنی، تعارض با قانون و   تعارض با عرف اجتماعی) اشاره دارد.

سخنران جلسه با اشاره به این که هدف در رویکرد تفسیر گرایی دست یافتن به نظریه زمینه ای است گفت: هرچند در عصر ماقبل مدرنیته، ازدواج و تشکیل خانواده یک امر گروهی محسوب می شد و فرد به تنهایی از خود اراده ای نداشت اما با پیدایش عصر مدرن و تغییرات صنعتی و رشد فردگرایی تغییرات زیادی در حوزه سنت و اجتماع و بالطبع نهاد ازدواج و خانواده بوجود آمد. به عبارت دیگر ازدواج یک امر مقدّس و جمعی بود که در طی زمان تبدیل به یک امر فردی شد و ارزش های جدیدی مانند تحصیلات و اشتغال زنان جایگزین ارزش های قدیمی شدند که به نوبه خود دارای پیامدهایی مانند؛ افزایش سن ازدواج و استقلال زنان بودند.فاصله میان بلوغ جنسی و ازدواج افراد مسأله رفع نیاز جنسی را در میان افراد طرح کرد. در واقع  ازدواج از حالت اسطوره ای و مقدس بودن خارج و روابط آسان و راحت از اقبال عمومی بیشتری در بین افراد برخوردار شد.اما در ادامه در جامعه مدرن نیز شاهد مصرف گرایی و تجمّل گرایی افراد هستیم و با افزایش میزان طلاق در جامعه شاهد آن هستیم که میزان اعتماد در بین افراد جامعه به شدت کاهش یافته است. بر اساس مصاحبه هایی که با افرادی که تجربه هم بالینی انجام شده است، می توان گفت تمام مؤلّفه های ذکر شده، در شکل گیری پدیده «خوانشی نو از مفهوم ازدواج» نقش داشته است. در پی گسترش هم بالینی در جامعه شاهد پیامدهایی خواهیم بود که این پیامدها با توجه به هنجارها و ارزش های جامعه می تواند مطلوب یا نامطلوب باشد. شکستن ساختارهای سنتی خانواده، عدم تمایل به ازدواج، عدم تمایل به فرزندآوری، هنجارشکنی، " بالا رفتن سن ازدواج، تعارض با قانون، امنیت اقتصادی، برآورده شدن نیازهای جنسی و عاطفی از پیامدهای آن محسوب می شود. نکته مهم آن است که هم بالینی را نمی توان نه در جایگاه خانواده قرار داد و نه در جایگاه فحشا. هم بالینی سبکی جدید است که کنشگر در آن دست به انتخاب زده است. این انتخاب بر حسب نیاز کنشگر و پاسخگویی به وی برای رفع نیازها است. عصر حاضر انسان را در برابر تنوعی از انتخاب ها قرار می دهد و کنشگر بر حسب موقعیت و شرایط خود دست به انتخاب می زند. در پایان حاضرین جلسه پرسش ها و نظرات خود را پیرامون موضوع هم باشی مطرح نمودند.

قرار بود دکتر ابوالحسن تنهایی و دکتر احمد بخارایی نیز در این نشست به بیان نظرات خود بپردازند اما در این جلسه حضور نیافتند.

 

صفحه178 از274

زیر مجموعه ها