از سلسله درسگفتارهای نظم، تغییر، مطالبه گری و درمانگری
در فضای کلاب هاوس با حضور ح.ا. تنهایی
عابد حدودی (تهیه و تنظیم گزارش)
اولین جلسه از سلسه نشستهای هفتگی، انجمن تفسیری پرگمتیستی ایران در محیط کلاب هاوس، روز شنبه 27 شهریورماه 1400 با حضور ح.ا. تنهایی و جمعی از اساتید، دانشجویان و علاقمندان به مباحث جامعهشناسی و پارادایم تفسیری برگزار شد. در رابطه با موضوع مورد بحث «نظم، تغییر، مطالبهگری و درمانگری» مقدماتی مطرح گردید که در جلسات بعدی دنبال خواهند شد.
ح.ا. تنهایی ابتدا مختصری از فعالیتهای انجمن در سالهای قبل در فضای مجازی و حضوری گفت و به چالشهای هر یک اشاره داشت. همچنین ضرورت انجمن مجازی برای پیشبرد و معرفی دستاوردهای انجمن را مورد تاکید قرار داد. وی همچنین با اشاره به اینکه پارادایم تفسیری میتواند حتی در دیگر رشته هایی نظیر روانشناسی و مدیریت کاربرد داشته باشد، به تشریح اهمیت فهم این پارادایم در جامعه پرداخت.
ح.ا. تنهایی سپس تفسیرگرایی امریکایی را نشأت گرفته از ایدههای پرگمتیستی دانست که به اندیشههای دیوئی، مید و پیشقراولان آنان یعنی پیرس و جیمز بر میگردد و بنابر شرح مینز (2005) در نهایت توسط بلومروارد ادبیات جامعهشناسی تفسیری شده است. در ادامه مهمترین مباحث طرح شده در این جلسه را میخوانید:
پارادایم تفسیری پرگمتیستی کارتِ دعوتی است به «مطالعۀ واقعیتها در میدانِ جامعه» و این دعوت، پیشنهاد به آغاز کردن راهی دشوار است. اما در نگاه پارادایم تفسیری پرگمتیستی، میبایستی جامعه را از نگاه کنشگران و در جریان زندگی ببینیم. این بدان معناست که «نگاه کنشگران» در این پارادایم لاجرم برای ما نتایجی دارد: اولاً قضاوت و مهمتر از آن حکم ارزشی باید کنار گذاشته شود و دوم ، ما با «فرود به زمین» که نوعی استقرا یا «کنشپژوهی» است، روبروییم. (کنشپژوهی ترجمۀ پارادایمی Abduction توسط ح.ا. تنهایی است که صد البته با معنای عینی و تحت الفظی آن تفاوت دارد).
و اما نکته دیگر، بررسی مقولات عنصری نظم، تغییر، مطالبهگری و درمانگری است که در این سلسه جلسات میخواهیم دنبال کنیم. نظم اولین آنهاست که اهمیتی حیاتی دارد. چرا که لازمۀ وجود و قابل مطالعه بودن هر واحد اجتماعی، خواه کوچک و خواه بزرگ است. هرج ومرج، واقعیتهایی در فرایند تغییر است. اما تغییر را میتوان روی دیگر سکۀ نظم دانست. این فرایند ما را به مفاهیم دیگری خواهد رساند. به عبارت دیگر حرکت از نظم به تغییر در پارادایم تفسیری با مطالبهگری و درمانگری همراه میشود. گاه مطالبه و گاه درمان که بنا به موقعیت تاریخی و شرایطی که در آن واقع شده ایم، این فرایند را رقم می زند. درباره دو مفهوم آخر در جلسات آتی صحبت خواهد شد. اما بگذارید قبل از آن جلسات، ربط این مفاهیم را با جامعه بدانیم. البته اگر تاکنون به اهمیت دیالکتیک در این پارادایم پیبرده باشید، کار ساده است:
جامعه از دید پارادایمیِ تفسیری پرگمتیسستی، هم فراخوانی دیالکتیکی (یا برآیندی دیالکتیکی) از این چهار عنصر است و این چهار عنصر دروازه های ورود ما به مفاهیمِ کلیدیِ پارادایمِ تفسیری به حساب می آیند.
اما نظم چیست؟ در نگاه فرامکتبی، مارکس، شناخته شدهترین متفکر تضادی هم، به نظم معتقد بوده است(در کتاب جامعه شناسی نظری اثر ح.ا. تنهایی در فصول پنجم و هفتم، مفصل شرح داده شده است). به نظر شما، انقلاب پرولتاریایی بدون نظم ممکن می شود؟ مهمتر از آن، جالب است بدانید مارکس در سال 1872 تغییر جهت داد و نظرش را پیرامون دیکتاتوری پرولتاریا اصلاح کرد و باتوجه به فعالیتهای اتحادیههای کارگری و ضریب نقش آفرینی آنان، سناریوهایی جز انقلاب مسلحانه را هم پیش کشید.
ایستاشناسی یعنی مطالعه جامعه در حالت نظم، اما بایستی بین دو مفهوم ایستانگری و ایستاشناسی تفاوت قائل شویم. ایستانگری یعنی همه چیز را ثابت و درجا دانستن. این در حالی است که طبق اصل اولِ دیالکتیک همه چیز در حال تغییر است. این میراثی است که وایتهد فیلسوف بنام امریکایی و بنیانگذار فلسفه پروسِسوالیسم (فرایندگرایی) و از پیش قراولان پارادایم تفسیری برای ما به ودیعه گذاشته است و از این رو همه تفسیرگرایان به او ادای دین میکنند. همه چیز در حال تغییر است و باید بگویم در صورتی که برخی چیزها را ثابت میبینید، یا دقت مطالعاتی نداشته اید و یا ابزار مطالعۀ مناسب را ندارید.
گفته شد نظم و تغییر دو روی سکه اند اما از هر یک به دیگری افتادن، فرایندی قاعده مند است. قاعده مندی گذار از نظم به تغییر و از تغییر به نظم؛ نوعی هم فراخوانی دیالکتیکی است که با عناصر مطالبهگری و درمانگری شرح داده می شوند.
اما مساله دیگری هم در این میان وجود دارد: نظم خوب است یا بد؟! باید گفت از نظر تحلیلی پاسخی مثبت یا منفی وجود ندارد. چرا که هر دو واقعیت دارند و این به چگونگی زندگی مردم در این دو حالت ربط دارد. بنابر پارادایم تفسیری پرگمتیسیتی، نظم در هر واحد مطالعاتی (از یک خانواده دو نفره گرفته تا یک شهر) تعریف مشترکی از مطالبات، آرزوها، باورها و ایدههایی است که به اشتراک جمعی گذاشته می شود. اگر اکثر مردم این را پذیرفته باشند جامعۀ منظم کار می کند. خواه یک جامعهشناس با نگاهی مکتبی آن را خوب و جامعهشناسی با نگاه مکتبی دیگر، آن را بد بداند.
مثلاً مارکسِ بزرگ (ح.ا. تنهایی از طرفداران مارکس است. با این وجود مانند خودِ مارکس و انگلس خود را مارکسیست نمی داند) اگرچه نظم را قبول دارد ولی نوعی از آن را که در اختیار طبقه بورژوا (به تعبیر ح.ا. تنهایی طبقه فرادست) است بد میداند. بنابراین از مردم انتظار دارد با مطالبه گری، که مکانیزم آن با دخالت روشنفکران (به تعبیر بلومر انگیزش اجتماعی در تئوری جنبشهای اجتماعی) صورت میپذیرد، نظم موجود را فرو بریزند و جامعه را تغییر دهند. در این تحولات، وظیفه روشنفکران ایشوپروری (مساله پروری) است. اصل پرگمتیسم بر همین نکته تاکید می کند. شبیه به یک دستورالعمل یا پندی کلیدی: تا مساله را نفهمیم، کاری از پیش نمی بریم! در حالی که با فهم مساله در هر موقعیت، وحدتِ تفسیر و اشتراک معنایی جمعی شکل می گیرد. در این حالت است که میتوان برای رسیدن به راهکار خوش بین بود (که بلومر در نظریه جنبشهای اجتماعی آن را توضیح می دهد).
در مقابل دورکهیم را داریم، جامعهشناسی که بیشتر با نظم شناخته می شود. ولی واقعیت این است که او تغییر را هم قبول دارد. مگر نه اینکه از جامعه مکانیکی به ارگانیکی تغییر رخ میدهد؟ حتی فراتر از دورکهیم، کنت محافظه کار هم اگرچه فقط در تبدیل دوره ها، اما بالاخره، تغییر را در این دوره ها میپذیرد.
حالا برگردیم به نگاه پارادایمی خودمان و تغییر. یک گروه چریکی را در نظر بگیرید که تعریف به اشتراک گذاشته شده جمعی مردم را به همراه ندارند. تاریخ به ما می گوید: این گروه نهایتاً شکست می خورد و این فارغ از این است که موضوع تغییر، خوب باشد یا بد، رخ می دهد. (همانطور که پیشتر ذکر شد قضاوت و حکم ارزشی در پارادایم تفسیری پرگمتیسیتی جایی ندارد).
همانگونه که نظم، برآیندی دیالکتیکی است که ناشی از تفسیرِ مشترکِ مشارکت کنندگان در هر واحد اجتماعی است؛ تغییر نیز همین قاعده را دارد. تفسیر مشارکت کنندگان اگر مبتنی بر رفتن از وضع موجود به مطلوب باشد، فرایند تغییر تبیین می شود (صد البته برای توضیحِ آن باید به میدان پژوهش رفت و به زمینِ جامعه فرود آمد).
حال این سوال پیش میآید که اگر گروهی با فشار و بدون اشتراکِ معانی مردم، تغییرات را رقم بزنند چه می شود؟ پاسخ این است که شکاف تعاریف (نبود تعریف مشترک) خود را در شکافِ برنامهریزیها و شکستهای پی در پی نشان خواهد داد. برای مثال، انقلابهای صد سال اخیر در جهان، گواهِ آن است. انقلاب ها در اکثر اوقات بهدلیل اینکه سنتز کافی برای ایجاد تعریفِ مشترک را تولید نمیکنند، نمی توانند از تغییرات کمی به کیفی (یعنی اشتراک معانی جدید) دست یابند. از این رو شیرینی پسا انقلاب با ظهور دیکتاتوری به تلخی می گراید. این بحث را می توانید در خانواده هم بررسی کنید. مراد اینکه از خردترین تا کلان ترین، از یک خانواده دو نفره به مثابه یک نهاد تا یک سازمان عظیم اجتماعی، قاعده یکی است، که می توان در دو کلمه با یک کسره میان آنها، خلاصهاش کرد: تعریفِ مشترک یا تعریف جمعی به اشتراک گذاشته شده!
بگذارید مثال دیگری را عنوان کنیم: وقتی تونی بلر بدون پشتیبانی مردم (نبود تعاریف مشترکِ جمعی) طرحش را به اتحادیه اروپا برد، تظاهرات و مخالفتهای مردم بریتانیا در نهایت آن را با شکست بدرقه کرد.
همانطور که مشاهده میکنید کافی است موقعیتها را بررسی کنیم و سوال طلایی خودمان را بپرسم: آیا تعریف مشترکِ واضح و روشنی برای به اشترک گذاشته شدن وجود دارد؟ البته پاسخ به این سوالِ نسبتاً ساده، بسی دشوار است. چرا که باید مطالعاتی میدانی خود را شروع کنید و این مسیری پر فراز و نشیب است.
احتمال دارد که در جریان بحثی که مطرح شد، به قرابت دمکراتیزه شدن و پارادایم تفسیری پرگمتیستی فکر کرده باشید. اگر اینگونه است تبریک مرا پذیرا باشید. اشتراکِ معانی، یادآور مفهوم دمکراتیزه شدن است. بله! همانطور که حدس می زنید دمکراتیزه شدن در قلب پارادایم تفسیری پرگمتیستی قرار گرفته و اگر از علتش بپرسید، نظر شما را به شرایط اجتماعی و تاریخی مدرنیته در گذار و مدرنیته اخیر و شرح بلومر از حق اعتصاب کارگری در جامعه صنعتی جلب می کنم.
فرهنگ، خواه نوشته و خواه نانوشته، وقتی به اشتراک گذارده نشود لاجرم باید بلیت خداحافظی اش را بخرد. کارت برنده جریانهای اجتماعی و سیاسی نیز، همین جاست. با نداشتن کارت اشتراک معانی، جریان های اجتماعی، نهایتاً نمی توانند جاری بمانند. در واقعیت، گاهی اوضاع از این هم بدتر است و آن زمانی است که بین افرادی که برای مثال می خواهند بیانیه ای بدهند برای فلان مقصود، تعریف و فهم مشترکی وجود ندارد. یعنی بدون کارت طلایی یا به عبارتی بدون اشتراک تعریف از موقعیت و مطالبه؛ وارد طرح ریزی استراتژی عمل (یک مفهوم بلومری در نظریه جنبش ها که مرحله آخر از مراحل پنجگانه آن است) می شوند. نتیجه مثل روز روشن است. بدون اشتراک در استراتژی عملیاتی، برنامه جنبش موفق نمی شود. هرج و مرج بپا می شود و کار بر وفق مراد پیش نمی رود. حال طرف مقابلِ این مطالبه گران، از آب گل آلودِ هرج و مرجِ ایجاد شده، ماهی اش را خواهد گرفت؛ خواه دولت باشد یا کارفرما، از این هرج و مرج کمال استفاده را به نفع طرف خود خواهد برد.
در بخش دوم این نشست، جامعه شناسان و دانشجویان پارادایم تفسیری پرگمتیستی نکاتی را بیان داشتند که خلاصه ای از محور بحث های ایشان به شرح زیر است:
مهرداد ناظری، جامعهشناس تفسیرگرا با اشاره به کتاب جامعه شناسی نظری ح.ا. تنهایی، نقد را در سه حوزه مورد اشاره قرار داد. وی دسته اول را نقد های زردی دانست که در جامعه رواج داشته و برای دسترسی به منابع اجتماعی و اقتصادی صورت می گیرد، بدون آنکه همراه با مستندات علمی باشد. این نقد در نهایت به هرج و مرج می رسد. نقد دوم، نقدهای استدلالگرایانه فلسفی است که میتواند راهگشا باشد و در نهایت نقد سوم، نقد مبتنی بر مستندات علمی است که در قالب «فرود به زمین جامعه» صورت گرفته و با نگاهی درونکاوانه می تواند به مطالبه گری ختم شود.
علی روشنایی، جامعه شناس دیگری بود که نگرانی هایی را پیرامون آینده جامعه شناسی و بهخصوص جامعه شناسی تفسیری در ایران مطرح نمود. وی همچنین با تکیه بر استدلالهای کتاب جامعه شناسی نظری، تفکیک نگاه مکتبی و فرامکتبی نظم را مهم و عدم توجه به آن را خطایی بزرگ دانست.
سیدمحمد الحسینی، دیگر جامعه شناس تفسیری نیز که از اداره کنندگان این جلسه بود، به اهمیت گفتگو و نقد به عنوان آموزه های مکتب تفسیری پرگمتیستی اشاره کرد. همچنین بیتا مدنی، دیگر جامعهشناس تفسیری نیز دغدغه هایی را پیرامون بدفهمی جامعه شناسی تفسیری در ایران و مشکلات ترجمه اصطلاحات و مفاهیم مهم این پارادایم عنوان نمود.
در پایان دکتر تنهایی شبه نقد را نقدی کاذب دانست و استدلال کرد این بدیهی است که هر کس از نگاه مکتبی خودش محق است و جنگ پارادایمی، ما را به یاد جنگ هفتاد و دو ملت می اندازد. همچنین وی با اشاره به کتاب «بحران جامعه شناسی در غرب» اثر گولدنر، مشکلات پیش روی جامعه شناسی در آمریکا را با وضعیت علوم اجتماعیِ دانشگاهی در ایران مقایسه نمود و وضعیت جامعه شناسی آکادمیک را در هر دو کشور آمریکا و ایران به این معنا مشابه دانست که در جامعه شناسی آکادمیک یا دانشگاهی، پارادایم کارکردگرایی و کمی گرایی مسلط و پارادایم های تفسیری و مارکسی در حاشیه قرار گرفته اند. در نهایت و در پاسخ پرسشی پیرامون «چگونگی سیر مطالعاتی در پارادیم تفسیری»، ضمن تاکید بر مطالعات تبارشناختیِ فلسفی و تاریخی و نیز اشاره به مغفول ماندن دروس تاریخ اجتماعی، تاریخ تمدن و فلسفه در برنامه آموزشی جامعه شناسی در دانشگاه ها، گفتگو و پرسش و پاسخ را در کنار مطالعه آثار دست اول جامعه شناسان کارگشا دانست.