در پی برگزاری همایش ”علم بومی: علم جانی؛ امکان یا امتناع؟“، گروه جامعه‏ شناسی علم و معرفت انجمن جامعه‏ شناسی ایران در میان سلسله جلسات ماهیانه خود، نشست‏هایی را در راستای همین موضوع برگزار کرد که از جمله آنها، میزگرد "نقش زمینه‏ های اجتماعی در توسعه علمی" بود که با مدیریت دکتر غلامرضا ذاکرصالحی و با حضور دکتر مصطفی ایمانی، دکتر حمید عبداللهیان و دکتر یعقوب موسوی برگزار شد.
علم، تدبیر و تمشیت امور

نخستین سخنران میزگرد "نقش زمینه‏ های اجتماعی در توسعه علمی"، دکتر مصطفی ایمانی استادیار دفتر همکاری‏های علمی و بین‏المللی وزارت علوم بود که طی بحث خود، به کاربست علم در مدیریت و هدایت امور مختلف جامعه پرداخت. وی در آغاز سخنان خود توضیح داد که ما تحت تأثیر گفتمان‏های مختلفی از دهه 1340 شمسی، با به کارگیری علم در تدبیر و مدیریت توسعه جامعه با مشکل مواجه شده‏ایم. در واقع، در آن زمان گفتمان‏هایی مانند "غرب‏گرایی و غرب‏ ستیزی" یا گفتمان "بازگشت به خویشتن" که توسط جلال آل احمد و دکتر شریعتی مطرح شدند، در کنار رویکرد کلی ستیزه با غرب و مدرنیته، نوعی علم گریزی را پس از انقلاب با خود به همراه آوردند. در عین حال در این زمان میراث ایدئولوژیک دوران جنگ سرد نیز تأثیرگذار بود که به نوعی رشد نظام غیرسرمایه ‏داری را در تعارض با علم به خصوص گرایش پوزیتیویستی آن تبلیغ می‏کرد.

وی افزود: بدین ترتیب با وجود آنکه علم و دانش در جامعه ایران هرگز تخطئه نشد اما در مدار امور اداره کشور و حتی در حوزه خود اندیشمندان و صاحبنظران نیز کمتر نوعی التزام و تعهد عملی نسبت به کاربرد اندیشه‏ های علمی در حل مسائل جامعه دیده می‏شود. در شرایط فعلی، زمینه ‏های اجتماعی تا حدی نسبت به دوران بعد از انقلاب تغییر کرده که البته در این روند، طبقه متوسط جدید و به ویژه گرایش به امر مدرن، نوسازی و دگرگونی در درون همین طبقه، بسیار تأثیرگذار بوده است؛ چنان‏چه یک روز بحث تجدد و روز دیگر بحث تجدد ستیزی و در نهایت گرایش بین این دو مطرح می‏شوند.

ایمانی همچنین یادآور شد: قبل از انقلاب، مگر تنها در زمینه تأسیس دانشگاه به عنوان اردوگاه علم جدید، ما با مدرنیته علمی بیگانه بودیم اما بعد از انقلاب در راستای تغییر و تحولاتی که پیش آمد، پدیده بومی‏گرایی افراطی همراه با نوعی بدبینی و بی‏اعتمادی مطلق نسبت به جهان مدرن قابل مشاهده بود که در بسیاری موارد، به علم گریزی و حتی علم ستیزی انجامید. در واقع، پس از انقلاب فرهنگی کار ویژه دانشگاه تغییر کرده و دانشگاه به محلی برای جامعه‏ پذیری انسان متعالی تبدیل شد و بدین ترتیب بود که موضوع اصلی از خود علم به مسائل دیگری تغییر یافت. خروجی‏های همین دانشگاه‏ها پس از گذار از نظام‏های گزینشی، وارد نظام‏های اداری و اجرایی کشور شده و در نتیجه آن خرده گفتمان اولویت تعهد بر تخصص، به عنوان راهنمایی در مسیر راه قرار گرفت.

وی افزود: چند سال پس از انقلاب و به خصوص بعد از پایان یافتن جنگ، آرام آرام حوزه‏های مختلفی با دیدگاه‏های معطوف به توسعه مطرح شدند. این امر تا حدی بدان دلیل بود که در حین تدوین برنامه ‏های توسعه، بارها و به وضوح، متوجه شدیم که دانش ما چندان که باید کافی نیست. از سوی دیگر، در دوران اصلاحات، تا حدی تلاش شد نسبت به کاستی‏های دو دوره مباحثی مطرح شود که از جمله آنها بحث توسعه سیاسی بود. در چنین وضعیتی در کمتر از یک دهه گذشته، گرایش‏هایی برای میل به توسعه دانایی محور شکل گرفت اما باید توجه داشت که این خواست همچنان با موانعی مواجه است که صرف نظر از اراده سیاسی، عدم آشنایی با شیوه کاربست علم، فقدان مدیریت‏های توانا برای چرخش پارادایم‏ها نیز در این زمینه تأثیرگذارند. در بررسی دلایل این امر، یکی از مهم‏ترین آنها را می‏توان حاکمیت و توسعه نا هم‏زمان الگوهای مختلف در کشور دانست که در نتیجه آن، می‏توان گفت که دیوان سالاری و فضای اجرایی کشور در شرایط کنونی، از نظر کاربست علمی، به نوعی در ضعیف‏ترین وضع خود قرار دارد.

دکتر ایمانی در بخش پایانی سخنان خود، با تاکید بر اینکه زمینه‏ های پیش‏بینی شده در برنامه‏های سوم و چهارم ‏تا حدی می‏توانند نشان دهنده مسیر راه باشند؛ گفت: من معتقدم در شرایط فعلی، ما نیازمند سه اتفاق هستیم؛ احیای نیروهای اداری به کارشناسان و متخصصان، تربیت کارشناسان برای کسانی که بتوانند در حوزه تصمیم‏گیری وارد شوند و همچنین مدیرانی که با توجه به نظریات علمی و پژوهشی موجود، امکان اعمال تغییر در چرخش پارادایم‏ها را به سمت رهبری نیروهای زیر مجموعه خود را داشته باشند. در صورت تحقق این شرایط می‏توان امیدوار بود که جامعه ما بتواند با تقویت توانایی خود، ظرفیت و امکان اقتباس از علم جهانی شده را برای حل مسائل بومی ایجاد کند.

تاریخ، خوانش تاریخی و تولید دانش

دکتر حمید عبداللهیان دانشیار دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران سخنران دیگر این نشست بود که بحث خود را با عنوان "تاریخ، خوانش تاریخی و تولید دانش" ارائه داد. وی در ابتدای سخنان خود گفت که از سال 1990 که تحصیلات خود را در دوره دکتری آغاز کرده، روی خوانش‏های مختلف تاریخی ایران تمرکز کرده و به این نتیجه رسیده که این خوانش‏ها بر اساس سنت درونی ایران طراحی نشده‏اند.

او سپس توضیح داد که سنت‏های مختلف در تاریخ ادبیات نظری غرب، پیدایش، اوج‏گیری و حتی افول مشخصی دارند و در پی آنها تئوری‏های توسعه شکل گرفته و رشد می‏کنند و این در حالی است که در تاریخ ایران، به دلیل عدم وجود یک سنت بومی تفکر اجتماعی، خوانش‏های مختلفی از تاریخ صورت گرفته و در سراسر دنیا ارائه و حتی مقبول واقع شده است. حال آنکه بنا بر عقیده عبداللهیان، این برداشت‏ها اگر نگوییم اشتباه ولی ناقص بوده و این نقص شناخت مشکلات فراوانی را در بهره‏گیری از آنها به دنبال داشته است. به گفته او، در حالی که حواس پنج‏گانه در شرایط فعلی دیگر ابزار خوبی برای شناخت نیست، آنچه در ایران طی چند سال اخیر گفته شده بر این اساس بوده که واقعیتی در بیرون از ما وجود دارد که می‏توان ابزار حواس را برای شناخت آن به کار گرفت.

وی در ادامه گفت: مسأله دیگر، بحث تکثر برداشت‏ها از تاریخ حوادث تاریخی در ایران است که این امر، بسیار جای سؤال دارد و به عقیده من، این مسأله نیز به همان نقص نظری و روش‏شناختی جامعه ‏شناسی مربوط می‏شود؛ چرا که جامعه‏ِ شناسی به طور سنتی امر اجتماعی را از امر تاریخی جدا نمی‏کند. بدیهی است که نتیجه این امر، ابهام در فهم از تاریخ است.

دکتر عبداللهیان در بخش پایانی سخنان خود، تأسیس جامعه‏ شناسی تاریخی به عنوان یک دیسیپلین مستقل از جامعه‏ شناسی و تاریخ را راه حلی برای فائق آمدن بر این مسأله دانست و گفت: به نظر من، در این زمینه باید ابتدا قالب‏های نظری و اصول موضوعه علم جامعه‏ شناسی تاریخی را تعریف کنیم اما پیشنهاد می‏کنم در بخش روش، شیوه ”روایت‏شناسی“ را پیش بگیریم؛ چرا که در زمینه تاریخی، مشهودات ملموسی وجود ندارند و در این شرایط گفته می‏شود که محقق تاریخی باید داده‏های خود را بسازد. در واقع، در تعریف علم غیرپوزیتیویستی که فقط می‏دانیم چیزی بیرون از ما وجود دارد، ‏باید خوانشی از امر بیرونی صورت گرفته و محقق تلاش کند که آن را با عقل دیگران سازگار کند. بنابراین، در این روش فرد روایت خود را از یک حادثه ارائه کرده و اگر اعتبار پذیر باشد، توسط عقل جمعی نیز پذیرفته می‏شود. به همین دلیل است که من فکر می‏کنم روایت شناسی بهترین روش برای فهم تاریخ بوده و بر کلیه روایت‏ها مبتنی است. در واقع، هر روایتی به نوبه خود درست ولی قائم به فرد است و در شرایطی که دانش از محوریت کشف امر عینی بیرون آمده و به توافق جمعی گذاشته شده است، فرد محور شناخت شده و هر کسی به فراخور عقلانیت خود می‏تواند شناخت پیدا کند و روایت جدیدی از واقعه تاریخی ارائه کند.

ساختار علم در چالش میان جهان‏شمولی و بومی‏گرایی

دکتر سیدیعقوب موسوی عضو هیأت علمی دانشگاه الزهرا آخرین سخنران این میزگرد بود که بحث خود را با عنوان "ساختار علم در چالش میان جهان شمولی و بومی‏ گرایی" ارائه داد. او در این باره گفت: بحث بر این است که دو فرآیند جهان‏ گرایی و بومی‏ گرایی در حوزه معرفت و علم، چه تأثیری گذاشته و چه تحولاتی را موجب شده‏اند که البته این موضوع جنبه‏های متعددی را در علوم تجربی و علوم انسانی در بر می‏گیرد. به تعبیر دیگر، می‏توان گفت که جهان ‏گرایی یک فرایند فرامرزی بوده و در مقابل آن در مقوله بومی‏ گرایی، نوعی فرآیند محلی تلقی می‏شود.

وی افزود: در کلیت قضیه می‏توان گفت که از قرن هفدهم و هیجدهم که موضوع معرفت و علم مطرح شد، مسأله بومی‏گرایی در اذهان فیلسوفان شکل گرفت که البته با تلقی‏ موجود در سال‏های اخیر که توسط افرادی چون هومر، مرتون و هابرماس مطرح شده، متفاوت است. در واقع، در چند دهه اخیر، با گسترش آنچه تحت عنوان فرا تجدد یا پست مدرنیسم خوانده می‏شود، رویکرد درونی علم گرایان با چالش مواجه شده و تحت عناوین بومی گرایی یا محلی گرایی در میان اصحاب دانش اقتصاد، جغرافیا و علوم اجتماعی قابل مقایسه است. به بیان دیگر، در دوره پست مدرن، دوآلیسم معرفتی بار دیگر بعد از قرون شانزده و هفده در قرن مطرح می‏شود.

موسوی در ادامه با اشاره به دو وجه تجربی و انسانی علم در تلقی مشترک میان دو حوزه بومی و جهانی، گفت: مرتون به عنوان پایه‏گذار جامعه ‏شناسی علم، در رویکرد ناظر بر عناصر بیرونی و اجتماعی، سعی می‏کند قواعد و اصول تبیین کننده تعیین‏های اجتماعی را روشن کند. او اونیورسالیزم که در واقع وجهی خفیف‏تر از گلوبالیزاسیون است را بی ‏غرضی و بی‏فرضی و شک سازمان‏یافته و به عنوان ماهیت علم مطرح می‏کند. از سوی دیگر، خاص‏گرایی نیز در مقابل عام‏گرایی، به عنوان اصول مشترک همه معارف مطرح است. بر این اساس، می‏توان گفت که الزامات علم و حقیقت کاملاً مستقل از فضاهای جغرافیایی و اجتماعی بوده و از این نظر، عینیت علمی در مقابل معیارهای خاص‏گرایانه مقاومت می‏کند.

وی افزود: مرتون در عین حال ذکر می‏کند که هنجار اخلاقی عام‏گرایی، وصول به هدف نهادی، یعنی پیشرفت دانش را ممکن می‏سازد. در واقع او تلاش دارد میان وجه جامعه‏شناختی معرفت و علم و جنبه‏هایی که ویژگی خاص معرفت شناخته می‏شود، پیوندی را برقرار کند و در این زمینه، هم به ویژگی‏ها و صفات مشترک میان همه حوزه‏های علم و دانش و هم به موضوعات و مسائل خاص که در یک مکان و محل خاص اجتماعی تولید علم می‏کند، توجه دارد.

موسوی ادامه داد: بنا بر نظریه مرتون، قوم‏گرایی ناسازگار با عام‏گرایی است و به ویژه در هنگام تعارضات بین‏المللی، دانشمند در معرض تناقضات خاص الزامات قوم گرایانه قرار می‏گیرد و در چنین شرایطی، دانشمند ممکن است برای پاسخگویی به وضعیت ملی، از هنجار عام‏گرایانه انحراف پیدا کند. مطابق معیار عام‏گرایی ورود به حرفه ملی تنها مستلزم صلاحیت حرفه‏ای است اما ممکن است بر اثر تأثیرجامعه، دانشمندان بر اساس معیارهای خاصی رفتار کنند. در واقع، پذیرش و شرط قبول اصول علمی، به نژاد، طبقه و خصوصیات شخصی فرد ارائه دهنده آن بستگی ندارد و در اینجاست که تا حدی انتخاب برای دانشمند مشکل می‏شود.

وی در بخش دیگری از سخنان خود، دو رویکرد مطرح در تبیین علمی جامعه‏ شناسی مرتون را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و گفت: رویکرد کارکردگرایانه به الزامات و نیازهای محیطی محلی علم توجه داشته و خود در دو بعد برون‏گرا و درون گرا مطرح می‏شود که در بعد برون‏گرا، ساختار علم تابع ضوابطی است که برای آن تعریف شده و ارتباط مستقیمی با نهادهای اجتماعی دارد. رویکرد دوم، رویکرد ساختارگرا است که در آن به وجوه کلی و ساختار علم توجه می‏شود. در سال‏های اخیر، تجزیه و تحلیل از موضوع علم در انواع نظام‏های اجتماعی موضوع بسیار مهمی در این دیدگاه بوده است. در دهه‏های مختلف در ایران، ما شاهد نظریات اقتصادی ساختارگرایی هستیم که با پیروی از تئوری‏های مارکسیستی در پی تبیین مشکلات و تناقضات و تضادهای این علم است. در بحث تفاوت ذاتی ساختار اجتماعی نیز برخی عقیده دارند که ساختار اجتماعی ما از اساس متفاوت با ساختار اجتماعی زادگاه این علوم است و وابستگان نظریات غرب‏زدگی و نظریات افرادی مانند جواد طباطبایی تحت عنوان امتناع تفکر و ساختار سیاسی نیز در این دسته می‏گنجند. در واقع می‏توان گفت که به طور کلی، آنچه تحت عنوان جهان‏گرایی در علم و معرفت مطرح است، در تولید یا توسعه انواع ایدئولوژی‏ های اجتماعی و سیاسی مطرح در دوران جدید ریشه دارد. چنان‏چه گذشته از مدعیات نظریات مارکسیستی، در قرن بیستم هم شاهد ظهور جریاناتی سیاسی در غرب هستیم که به گونه‏ای متفاوت، در جستجوی استحکام جهانی احکام معرفتی خود هستند.

موسوی دومین دلالت موجود از جهان‏گرایی علم و معرفت را تأثیر پست مدرن‏گرایی بر علم دانست و در این رابطه توضیح داد: فرآیند روشنگری، عقلانیت مدرن، توسعه پوزیتیویسم و ایدئولوژی‏های اجتماعی و سیاسی، توسعه فناوری و اطلاعاتی در غرب و مقوله دهکده جهانی، از جمله مواردی هستند که نشان می‏دهند دانش از یک بنیاد جامعه‏شناسانه جهانی برخوردار است. این در حالی است که از سوی دیگر، در بومی‏گرایی نیز شاهد عناصر و شاخص‏های تبیین‏ گرایانه‏ ای هستیم. به عنوان نمونه، مشاهده شد که فرآیند و جریانی که تحت عنوان جنبش بوم‏ گرایی تشدید یافته‏ ای بعد از جنگ جهانی دوم، در آفریقا، آمریکای لاتین و آسیا، با شعائر جدید اجتماعی و معرفتی در حدود تبیین هویت اجتماعی و معرفتی و به منظور جلوگیری از افزایش تخریب شخصیت اجتماعی در مناطق استعمارزده به وجود آمد و فاز دوم این جنبش، پیامدهای پست مدرن و زیر سؤال بردن جنبه‏های ازلی و ابدی نظام معرفت را در بر داشت.

وی افزود: بعد دیگری از بحث، جنبه کارکردگرایی است. آنچه به نوعی اعتبار نظریه بوم‏گرایی در علم را مطرح می‏کند، این است که در جنبه کارکردی و تأثیرگذاری، میان نظریه‏پردازان علم، وجه مشترکی وجود دارد که علم از این منظر می‏تواند بوم‏گرا باشد.

موسوی در خاتمه بحث خود، خاطرنشان کرد: ساختار معرفت میان دو جریان بومی ‏گرایی از چند جهت قابل ارزیابی است؛ یکی آنکه ما شاهد بستر و زمینه جهانی دانش هستیم که به دلیل توسعه تکنولوژی، از انحصار دستگاه‏ها و مرزها خارج شده و همین فرصت‏هایی که در جهانی ‏شدن علم و معرفت به وجود آورده، زمینه‏هایی را برای بومی‏گرایی دانش فراهم کرده است. این بدان معناست که این دو وجه می‏توانند مکمل یکدیگر بوده و ترکیب میان این دو بعد، به نوعی جریان سومی را شکل خواهد داد.