مباحث مطرح شده را در ادامه میخوانید:
نگاهی به خودشرق شناسی در ایران مدرن
محمدرضا جوادی یگانه، آرمین امیر و سحر فائقی
جملاتی است که جمالزاده (1376 – 1274) در کتاب خلقیات ما ایرانیان مثال میآورد، اهمیت قضاوت جمالزاده دربارۀ خلقیات ایرانیان را بازمی نماید. باید بدانیم او به همراه صادق هدایت و بزرگ علوی، سه بنیانگذار اصلی ادبیات داستانی معاصر فارسی هستند؛ افزون بر پنجاه اثر قابل اعتنا در حوزه های تاریخ و تاریخ ادبیات، داستان، سیاسی و اجتماعی، و ترجمه دارد؛ و کتاب خلقیات ما ایرانیان به عنوان یکی از نخستین و در عین حال محبوبترین و خوانده شدهترین آثار دربارۀ رفتارها و خصایل ایرانیان است که توسط یک ایرانی نوشته شده و به خصوص از جنبه های دانستنی های اجتماعی و روانشناختی دربارۀ خلقیات مردم ایران، بیشترین اشارات دانشمندان این حوزه ها به همین کتاب است.
قالب کتاب بر این است که ابتدا به عقبماندگی ایران از قافلۀ تمدن اشاره میشود و فساد به عنوان مانع سعادت و ترقی معرفی میشود. سپس در چاره جویی علت فساد، خلقیات ایرانیان به عنوان علت العلل تشخیص داده میشود و پس از برشمردن برخی صفات پسندیدۀ ایرانیان و تفاوت های اخلاقی ما با دیگران، راه حل برخورد با توصیف خارجی ها از خلقیات نکوهیدۀ ایرانیان در تعقل جستجو می شود. سر آخر هم، خلقیات ما ایرانیان از زبان بیگانه و خودی نقل می شود.
مجموعه مضامینی شامل عق بماندگی، فساد، خلقیات مردم یک سرزمین، صفات پسندیده و نکوهیده، توصیفات ما و آنها و به خصوص شناخت خود از طریق دیگری اذهان آشنا به ادبیات پسااستعماری را به یاد شرق شناسی ادوارد سعید میاندازد. خلاصه استدلال سعید در شرق شناسی این است که تعبیر آکادمیک از اصطلاح شر قشناسی به عنوان دانش مطالعه دربارۀ مردم مشرق زمین معنایی به شدت تقلیل یافته از آن است. از نظر او « شرق شناسی دیسیپلین کاملاً انتظام یافته ای است که فرهنگ اروپایی از طریق آن قادر به اداره و حتی ایجاد شرق، از نظر سیاسی، جامعه شناختی، نظامی، ایدئولوژیک، علمی، و حتی تخیلی در دوران پس از قرن هجدهم میلادی گردید».
از نظر سعید، آنچه در شرقشناسی نوین (از اواخر قرن هجدهم تا زمانۀ حاضر) به نام شرق مطالعه میشود ارتباط چندانی با شرق واقعی ندارد؛ بلکه حاصل ایجاد تمایز با دیگریِ غیرغربی و بر اساس خواستها و تصوراتی است که با منافع استعماری و اروپامحوری گره خورده است. منظور از اروپامحوری این اندیشه است که هویت انسان اروپایی در مقایسه با تمام افراد و فرهنگهای غیراروپایی در سطح متعالیتری قرار دارد. این اروپامحوری به اروپا اجازه میدهد جغرافیا و فرهنگهای غیراروپایی را آنگونه که میخواهد تعریف کند، و استعمار کند تا به پیشرفت برساندشان.
ادبیات غنی شرقشناسی در طول بیش از سه قرن، پر است از توصیفاتی از مردم مشرقزمین به طوری که انسان شرقی «بیمنطق، محروم (افتاده و ویران)، مثل بچّه و موجودی متفاوت بود. در مقابل، فرد اروپایی انسانی منطقی، بافضیلت، پخته، و طبیعی و نرمال بود». البته خصایل شرقیها و مقابل غربی آنها، که در شرقشناسی سعید از آثار شرقشناسان متعدد، سیاحان و نویسندگان نامدار اروپایی به عنوان شاهد آورده شده، فهرست بلندبالایی را تشکیل میدهد که به ذکر چند مورد بسنده کردیم.
برخی شرقیها نیز خود با گذشت زمان، برتریِ نه تنها فنی غرب بلکه برتری اخلاقی و حتی نژادی آنها را باور کردهاند و خود نیز همصدا با آنها به تولید ادبیات شرقشناسانه روی آوردهاند. نقطۀ علاقۀ ما به جمالزاده هم دقیقاً همینجاست، اما پیش از آن مثالهایی از خودشرقیکردن و خودشرقشناسی در دیگر فرهنگهای غیراروپایی بزنیم تا مطلب شفافتر شود.
ژاپن
از نظر نیشیهارا، گفتمان غربی ژاپن را مثل دنیای اسلام با مشخصه هایی چون استبداد، خام اندیشی و قساوت صورتبندی می کرده است. بازنمایی جنگجویان سامورایی نیز در امتداد همین تصویر خلق شده است. سنت خودکشی هاراگیری و حتی حملات «کامیکازه» در خلال جنگ جهانی دوم به عنوان ویژگی های وحشیانۀ ژاپنی ها تفسیر شده بود. شمشیرهای ژاپنی، نماد کلیدی خشونت بودند. نیشیهارا بر این باور است که روشنفکران ژاپنی نیز در این بازنمایی ها سهمی ادا کردهاند، گویی ایشان از تصویر غرب ساختۀ یک سامورایی خرسند بودند و در انتشار جهانی آن همکاری کردند .
نیشیهارا به عنوان مثال مهم دیگر پای گِیشا را به میان میآورد، نماد کلیشۀ تحمیل شدۀ شهوترانی و حسّانیت به ژاپن. شرق و از جمله ژاپن توسط مردان غربی به تمتع فراوان از لذایذ جنسی مرتبط می شود. گِیشا مکرراً در ادبیات و هنر غربی دیده می شود، با این حال، این نتیجه گیری که تصویر جنسی از گِیشا بهطور یکجانبه از طرف شرق شناسی غربی تحمیل شده است شتابزده و نامناسب است. ژاپنی ها هم از گفتمان گِیشا استفاده کردند، اما در ژاپن برای مقبول افتادن گِیشا تصویر جنسی آن تلطیف شد و گِیشا نماد زیبایی ژاپنی شد.
چین
شِین در همایشی در شهر کایلی در ایالت گویژو چین در هتلی تازه تأسیس دخترانی روستایی را دیده که همه لباس های محلی متفاوت پوشیده و با رقص و آواز و پذیرایی، گردشگران را سرگرم م یکردند. تحلیل غالب از مشاهدات این چنینی، استفاده از مؤلف ههای سنتی به عنوان نقطۀ علاقۀ غربی ها و برآوردن حوائج شرق شناسانۀ آنها به منظور جلب گردشگران غربی بیشتر است. شِین اما نکتۀ دیگری را نیز اضافه میکند: استفادۀ ابزاری از این مؤلفه های سنتی نه تنها برای خرسند ساختن و جذب غربی ها، بلکه همچنین برای جلب نظر چینی های جهان وطن با نمایش فرهنگ های اقلیت در لباس های رنگارنگ است؛ چیزی که شِین آن را شرق شناسیِ داخلی می خواند.
شنگمِی ما استدلال میکند از آنجا که چینی-آمریکایی ها در جامعۀ آمریکا موقعیت فرودست دارند، این فرودستی را باشرقی کردن چینی ها و فرهنگ چین به آنها فرافکنی می کنند تا به نوعی القا کنند که خودشان در آمریکا فرودست نیستند. بنابراین در گفتمان دورگه های چینی-آمریکایی متون زیادی هست که چین، مهاجران چینی به آمریکا، و چینیهای متولد آمریکا را شرقی میکند، و این یعنی جدایی فرد از قومیت خود که شنگمِی ما آن را نوعی تنفر از خود محسوب میکند.
ایران
علی بهداد پس از بررسی تحلیلی ورود عکاسی به ایران استدلال میکند که نخستین عکس های گرفته شده از ایران، چه توسط عکاسان خارجی و چه توسط نخستین عکاسان ایرانی که در واقع شاه و دربارش بودهاند، قوام بخش تصویرسازی های شرق شناسانه بودهاند. عکس هایی که از اجتماعات مردم گرفته شده نشاندهندۀ بینظمی و آشفتگی و عقب ماندگی است، عکسهای بناهای تاریخی نشان دهندۀ شوکت گذشته و ویرانی حال است، و عکسهایی که از زنان و حرم شاه گرفته شده بسیار شبیه به نقاشی های اروتیک نقاشان شرقشناس از زنان مشرق زمین است.
میترا رستگار اشاره میکند که ازدیاد کتابهای خاطرات زنان ایرانی و ایرانی-آمریکایی مصادف شده با تمرکز آمریکا بر ایران به عنوان محور شرارت (به قول دولت جورج بوش) و همینطور اقدامات نظامی در افغانستان و عراق به بهانۀ آزاد کردن مردم از رژیم های اسلامی یا اقتدارگرا.
رستگار پذیرش مثبت و غیرمنتقدانۀ این کتاب در غرب را در قالب تکرار سنت شرقشناسی توسط نویسنده فهم می کند و میگوید: «اگرچه نفیسی فهم کاملاً یکپارچه از ایران مدرن را به چالش می گیرد اما نهایتاً دوقطبی شرق شناسانۀ مسلط را به تصویر میکشد- غربِ مدرن، عقلانی و پویا در مقابل شرقِ ساکن، غیرعقلانی و ضدّمدرن». از نظر رستگار، بازنمایی نفیسی از زنان به عنوان قربانیان خشونت دولتی در ایران همانا عامل اصلی تحکیم این دوقطبی است؛ تقابل دولت یکپارچه و غیرمتمدن ایران با اخلاق دموکراتیکی که او در رمانهای غربی تشخیص می دهد و دانشجوهای دخترش هم آن را مورد تحسین قرار میدهند.
و حالا، جمالزاده
پرسش اصلی این بحث، تعیین جایگاه یکی از بزرگترین داستان نویسان معاصر ایران در ادبیات شرقشناسانه است. شیوۀ ما برای تعیین این جایگاه، سنجیدن کتاب خلقیات ما ایرانیان با محک معیارهایی است که سعید برای شرق شناسی عنوان کرده است. اما باید هنوز به یک پرسش مهم بپردازیم که صحت تحقیق منوط به آن است: آیا پرداختن به فقط یک کتاب از میان بیش از چهل اثر تألیفی جمالزاده می تواند معیاری برای قضاوت دربارۀ جمال زاده، و نه فقط آن کتاب، باشد؟ طبیعتاً در شرایط عادی پاسخ این سؤال مثبت نیست، اما به گمان ما در اینجا مثبت است. دلیل نخست این که جمال زاده در این کتاب مستقیماً به مسئلۀ منش ملّی پرداختهاست و بنابراین از طرفداران این نظریه به شمار میرود که می توان برای گروهی پرجمعیت و بسیار متنوع از مردم، روحیات و خلقیات یکسانی قائل شد؛ آن هم خلقیاتی که در طول تاریخ استمرار داشته اند. و این هر دو از خصوصیات شرق شناسی است. دلیل دوم این که جمال زاده در بخشی از این کتاب، تحت عنوان «پاره ای از آنچه بعضی از خودمانی ها در حق هموطنانشان گفته اند»- به بررسی خلقیات ایرانی مذکور در آثار اندیشمندان ایرانی پرداخته است و در خلال این صفحات، مثال هایی از دیگر آثار خود نقل کرده است، که همچون مثالی که مقاله را با آن شروع کردیم، همگی شرق شناسانه هستند. بنابراین استدلالها، به نظر میرسد بررسی خلقیات ما ایرانیان حداقل نشان دهندۀ فضای فکری جمالزاده تا سال 1344 است، سالی که مقدمۀ کتاب را در ژنو سوئیس نوشته است و در آن هنگام هفتاد سال داشته است. بنابراین، سرفصلهایی که از این پس میآوریم توصیفات سعید از مؤلفه های گفتمان شرق شناسی هستند که خلقیات ما ایرانیان را زیر ذره بین آنها قرار داده ایم:
تمایزی همیشه به نفع غرب
تمایز بین ما و آنها، اروپایی متمدن و غیراروپایی نامتمدن، از ستونهای هر استدلال شرق شناسانه است. همین تمایز اروپامحورانه است که به غرب اجازه میدهد دانش خود از شرق را دانش صحیح قلمداد کند و چه بسا تنها دانش صحیح.
بیماری و فساد: این دو اصطلاح، پای ثابت رویکردهای خودشرق شناسانه به خلقیات ملی، قومی و نژادی هستند، و نویسندگان کتاب های خلقیات نقش پزشکانی را ایفا می کنند که درد را تشخیص داده اما درمانی برای آن ارایه نمی کنند، در واقع درمان بر عهدۀ خود بیمار گذاشته می شود. سعید هم می گوید عجیب نیست که بیشتر شرقشناسان اولیه زبانشناس و پزشک بوده اند. از نظر جمال زاده «فساد، مانع سعادت و ترقی است» و طبیعتاً چون در فضای گفته های او مستتر است که غرب به سعادت و ترقی رسیده است پس امور آنها در حد کافی عاری از فساد است. وی معیاری ارائه نمی کند که چرا تعریف او از فساد تعریفی مبتنی بر خلقیات است، و در مواردی هم که به ضعف های اخلاقی غربی ها اشاره می کند آنها را مانع سعادت و ترقی نمی داند یعنی فساد نمی داند. اما ببینید در مورد ایرانیها: «از رفع فساد سخنی نمیرانم. علت آن است که فساد را در میان خودمان مرض مزمن و بسیار قدیمی تشخیص داده ام که قرنهای متمادی است در اثر استعدادهای سیاسی و مذهبی و خرافات و موهومات اجدادی و نیاکانی بر وجود ما استیلا یافته است ... در گفتاری که موضوع این کتاب است خواستهایم پاره ای از کیفیات این فساد را از زبان خودی و بیگانه نشان داده باشیم. امید است این همه بیانات دلخراش ... به ما بهتر بفهماند که مریض و علیل و بیماریم و احتیاج مبرم حیاتی و مماتی به مداوا و معالجه داریم»
اخلاق ما و اخلاق مطلوب غرب: «خارجیان عموماً ما ایرانیان را تیزهوش و حاضرجواب و خوش زبان و مجلس آرا و تودل برو می دانند ولی این صفات بیشتر جنبۀ ظاهری دارد و چندان ربطی به احوال باطنی ندارد که اسم آن را اخلاق (و یا کاراکتر که در فارسی کلمه ای که درست معنی آن را برساند گویا نداریم و خصال و جوانمردی و مردانگی درست مفهوم آن را نمیرساند) گذاشته اند و عبارت است از رعایت شرایط راستی و درستی و شرافتمندی و حقیقت گویی و حقیقت جویی و امانت و فداکاری و جرأت و شهامت و نیکوکاری و خیرخواهی و جوانمردی و متأسفانه ایرادی هم که بیگانگان به ما میگیرند به طور عموم دربارۀ همین اخلاق درونی است». جالب است که نویسنده در صفحه 12 میگوید که ما ایرانیان «دارای صفات و مواهب معنوی و درونی تمدن هستیم ...». اگر هستیم پس این همه در نکوهش اخلاق ایرانی سخن گفتن برای چیست؟
ژان لارتگی در سال 1962 کتابی به زبان فرانسوی چاپ می کند با عنوان ویزا برای ایران، جمال زاده از قول او نقل میکند: «اگر بخواهیم ایران را بفهمیم و دوست بداریم باید خودمان را قبلاً از بسیاری از عقاید و آراء عاری بداریم و با جامۀ مبارک عریانی، شاهد و ناظر ایرانی و ایرانیان بگردیم و وقعی به جزئیات و فروع بیاهمیت مانند طرز حکومت و وضع سیاسی و نفوس کشور و احوال و اوضاع اقتصادی ندهیم بلکه باید با مردم ایران یگانه و رایگان بشویم و با آنها نشست و برخاست دوستانه داشته باشیم و بهترین طریق حصول این منظور را آنگاه خواهیم یافت که تمام قواعد و اصولی را که بدان معتقد و علاقمند هستیم (مثلاً ثبات و پافشاری اصول اخلاقی و علاقه به عقاید مذهبی و رعایت ادب و احترام به مقدسات و اهمیت دادن به اعداد و ارقام و چهار عمل اصلی حساب در امور زندگی و بازرگانی و پشتکار و عمل و فعالیت و مراعات وقت و ساعت و سایر امور دیگر از همین قبیل) موقتاً پشت سر بیندازیم و اگر احیاناً لازم شد دوباره وقتی پا را از دروازۀ کشور ایران بیرون گذاشتیم آن قواعد و اصول خودمانی را محترم بشماریم و به لباس واقعی خودمان درآییم».
برتری غرب: «نباید فراموش کنیم که آنها دارند و ما نداریم، آنها میدانند و ما نمیدانیم، آنها میتوانند و ما نمیتوانیم». سعید، با آوردن مثال مصر و انگلستان، صفحات نخست فصل اول شرقشناسی را به دلایل خودبرتربینی اروپا و محقّ دانستن خود به اشغال و ادارۀ مصر اختصاص میدهد و در خلال این استدلالها، تأثیرات متقابل و روزافزون دانش و قدرت را گوشزد میکند.
جالبتر اینجاست که به قول جمالزاده «خِرَد» هم حکم میکند ما انتقادات خارجی ها را بپذیریم و در جهت اصلاح معایب خود، معایبی که آنها تشخیص داده اند، قدم برداریم. مجموعه صفات مثبتی که او برای تحکیم موقعیت برتر خارجی ها و مجموعه صفات منفی که برای نپذیرفتن انتقادات آنها سلسله وار پشت سرهم آورده را ببینید، تا پیش از این جملات، بحث کتاب بر سر این بوده که در مقابل خرده گیری های خارجی ها بر خود کدام واکنش را اتخاذ کنیم، جمال زاده سه واکنش تغافل و انکار و تلافی را رد کرده و رسیده به تعقل: «اکنون ببینیم خرد چه راهی را به ما مینماید. خرد به ما می گوید که شنوایی حقیقت و قدرت شنیدن حقیقت و راستی و پذیرفتن آن هم مانند راست گفتن و صادق بودن و طرفداری از حقیقت و راستی از وظایف مقدس انسانی است و کسی که جرأت و قدرت شنفتن حرف راست و پذیرفتن حق و حقگویی و راستی را (ولو از جانب بیگانه و دشمن هم باشد) نداشته باشد آدم کاملی نخواهد بود و شایستۀ چنین نامی نیست بلکه آدمی است مریض و علیل و ناقص که مانند آدم های کور و کر و شل و چلاق فاقد یکی از اعضای فعال وجدانی است و مانند اشخاص افلیج در حقیقت ناقص و عاجزی بیش نیست و محتاج طبیب و معالجه و پرستار و دوا و درمان است و اگر نخواهد زیر بار برود همانا مستحق است که بیمار و ناقص و عاجز باقی بماند الی یوم القیامه. خرد به ما میگوید کسی که گوش شنوا و ذهن منصف برای شنیدن مرض و معایب خود نداشته باشد هرگز به درجۀ کمال نخواهد رسید و آن چنان است که از خوش آمدگویی و تملق و دروغ لذت می برد و حقا که مستحق است که کودک و خام و نادان یعنی بدبخت و سیه روزگار و بیچاره در جهل مرکب ابدالدهر بماند».
غرب، معیار ترقی: علاوه بر مثال هایی که میتوانست ذیل این عنوان بیاید و به دلیل اشتراکاتی در جاهای دیگر آوردیم، مثالی از هانری مارتین کشیش انگلیسی که جمالزاده نقل کرده در اینجا از دیدگاه شرقشناسی بسیار روشنگر است: «این ملت بیچاره از ظلم و استبداد حکومت خود، که هیچ چیز قادر نیست که جلو ظلم و اجحافش را بگیرد و یا حتی تخفیف بدهد، فریادش بلند است. زهی اروپای سعادتمند. ملتهای اروپایی چه قدر نسبت به این ملت ایران سربلند بهنظر میرسند و با این همه ایرانیان مردم باهوش و دلزندهای هستند و استعداد دارند که بزرگترین و قادرترین ملت مشرقزمین باشند و تنها چیزی که کم دارند همانا یک حکومت خوب و صالح است و مذهب مسیح». این گفتهها را مقایسه کنید با گفتههایی که سعید از بالفور و کرامر نقل و تحلیل میکند که گویی مداخلۀ غرب تنها راه ترق و سعادت شرق است، و شرق تنها با راهنمایی و ادارۀ غرب است که میتواند قدمی به جلو بردارد. تنها چیزی هم که ایرانیها کم دارند مذهب مسیح است و حکومت صالح، که هر دو را باید از غربیها بگیریم چون اولی که مال آنهاست و دومی را هم در طول تاریخ فقط آنها داشتهاند.
شرقی ضدعلم و ضدعقل: جمالزاده از قول دانشمند انگلیسی راولینسون مینویسد: «ایرانیان قدیم ابداً کمکی به ترقی علم و دانش ننمودهاند. روح و قریحۀ این قوم هیچوقت با تحقیقاتی که مستلزم صبر و حوصله باشد، با تجسسات و تتبعات و کاوشهای پرزحمتی که مایۀ ترقیات علمی است میانه نداشته است. ایرانیان که طبعاً مردمی سبک و جلف و بازیگوش و زیاد تند و هوسران هستند برای اینگونه کارها ساخته نشدهاند». گیریم قصد جمالزاده صرفاً نقل گفتههای خارجیها بوده است، بگذارید چند لحظه خودمان را گول بزنیم، ولی نویسنده نمیتوانست پس از نقل این مطلب یک مثال بزند که تمام ملت ایران در تمام تاریخ اینگونه نبودهاند و مثلاً ابنسینا نامی هم هست که خبطی کرده و عمری را پای تحقیق و کسب علم گذاشته؟ تمدن درخشان اسلامی و سهم مهم ایرانیان در آن پیشکش.
نویسنده از شرق: برای آنکه نویسندهای بتواند دربارۀ خلقیات قوم و ملت متبوع خود صفاتی منفی بنویسد باید خود را از آن صفات عاری بداند، همچون شرقشناس که خود را از شرق بری میداند و صدالبته برتر، هرچند نویسندگان این چنینی بارها تأکید میکنند که ادعایی در معصومیت خود ندارند. این عاری دانستن خویش از صفات گروهِ خود به معنای جداسازی خود از گروه است، یعنی خود را در موقعیتی برتر و دیگران را در موقعیت فرودست قرار دادن؛ همان تاکتیک آشنای شرقشناسی. همین یک مثال ساده هم به اندازۀ کافی بیانگر است: «امروز حتی در دهات و قصبات ما روستائیانی که هرّ را از برّ تمیز نمیدهند دارای رادیو و تلویزیون شدهاند».
یکپارچه سازی
یکی از انتقادات سعید به شرقشناسی این است که کل واقعیتی به نام شرق را یکپارچه و یکنواخت میبینند و بنابراین میتوانند صفات یکسانی را بر این واقعیت تحمیل کنند. وقتی جمالزاده صحبت از خلقیات «ما» ایرانیان میکند باید لاجرم به چند سؤال پاسخ گوید: نخست پرسش از زمان، این «ما» مربوط به کدام دورۀ زمانی است؟ جمالزاده در کتاب به این سؤال پاسخی نمیدهد و شاهد مثالهای او از گفتههای گفته شده دربارۀ خلقیات ایرانی طیف زمانی چند هزار ساله از هرودوت تا روزگار خود او را دربرمیگیرد. یعنی تغییر حاکمان و تغییر دین و تغییر اوضاع و احوال خارجی و هزارجور تغییرات داخلی تغییری در این «ما» نداده است؟ آیا میتوان کلمۀ «ما» را برای ساکنان یک حوزۀ جغرافیایی در طول چند هزار سال بهکار برد؟ دوم پرسش جغرافیایی، آنچه که «ما» خواندهاید در طول تاریخ دچار بسط و قبضهای جغرافیایی زیادی شده است. سوم پرسش قومیتی، بر فرض این هم که آن «ما» که خلقیاتش را برمیشمارید متعلق به زمانۀ معاصر خودتان باشد آیا «ما»ی کُرد و لر و آذری و فارس و بلوچ و عرب و غیره همگی یکی هستند؟
معیاربودن شناخت غرب
اگر شرقشناس معتقد است بهترین فرد برای شناختن شرق است قاعدتاً خودشرقشناس هم باید غرب را در شناخت شرق معیار بگیرد. جمالزاده در ابتدای کتاب، آنجا که توضیح میدهد نوشتن این مقاله به تقاضای مجلۀ مسائل ایران برای تهیۀ آینهای تمامنما از خلقیات یک ایرانی امروز بوده، ادامه میدهد که «میتوان چنین استنباط کرد که مقصود و منظور [مجلۀ] مسائل ایران همانا جمعآوری و نشان دادن داوریهایی است که از جانب بیگانگان (و حتی خودمانیها) در حق ما ایرانیان و بهخصوص دربارۀ اخلاق (یا خلقیات) ما به عمل آمده است». در حالی که در درخواست منقول از مجله ذکری از بیگانگان به میان نیامده است. اما جمالزاده در این جمله اولویت را به گفتههای بیگانگان میدهد و در تمام کتاب بهوضوح قضاوت ایشان را قدر و ارزش بیشتر میبخشد.
غیبت استعمار و استثمار در تحلیلها
سعید از اندیشهمندان و نویسندگان بزرگ اروپا خُرده میگیرد که در حین آگاه بودن از واقعیت استعمار، آن را نادیده انگاشتهاند یا حتی برخی از ظاهراً آزادمنشترین آنان هم به نظریات استعماری و نژادپرستی باور داشتند. «تقریباً تمامی نویسندگان قرن نوزدهم به نحو خارقالعادهای از واقعیت استعمار بهخوبی آگاه بودند. برای یک محقق معاصر که متخصص دوران ملکه ویکتوریا است چندان وقت نمیگیرد که تصدیق کند که قهرمانان فرهنگی لیبرالی چون جان استوارت میل، ماتیو آرنولد، توماس کارلایل، نیومن، مکاولِی، روسکین، جورج الیوت، و حتی چارلز دیکئز نظریات معینی دربارۀ نژاد و امپریالیسم داشتند، که آن نظریات را میتوان بهسادگی در آثارشان دید». گویی نژادپرستی و استعمار به عنوان یک واقعیت، از شمول تحقیقات و نظریههای علم انسانی بیرون گذاشته، یا بدتر، پذیرفته شده است.
همین مسأله را میتوان در رابطه با جمالزاده هم پیش کشید، در کتابی که فضای گفتمانیاش سرتاسر تحسین و تمجید غرب است واقعاً جای ذکر استعمار و استثمار به عنوان عملکرد نکوهیدۀ اروپا، و سپس آمریکا، در قبال غیرخودشان بسیار خالی است. اگر به طریقی که خلقیات منفی ایرانیان را برشمردیم استعمارگری و استثمار و نژادپرستی را نیز جزو روحیات اروپائیان محسوب کنیم، چه خلقیات قابل دفاعی برای ایشان باقی میماند؟
سخن آخر
شرقشناسانه یا خودشرقشناسانه خواندن یک متن نباید به معنای طرد آن، بهخصوص در رشتۀ جامعهشناسی و هر آنچه توسط نویسندۀ آن نوشته شده است تلقی شود. در واقع رویکرد ما را پا را از این فراتر میگذارد و این نوشته را قدمی برای طرح پرسشهای دیگر قرار میدهد: این گونه متنهای خودانتقادی در چه دورههای زمانی یا تحت چه شرایطی ظهور میکنند؟ و بهخصوص، دلایل اقبال مردمی و اقبال اندیشمندان به این متون چیست؟ چه دلایلی باعث میشود جملات توهینآمیز و تحقیرکنندۀ فراوان را از قلم خودی و بیگانه بشنویم و برنیاشوبیم که هیچ، تکرار کنیم و با تبختر بر سر هموطنان بکوبیم؛
آیا گفتمانهای دیگری در کنار یا در مقابل این گفتمان ظهور کرده است، و اگر بلی، ویژگیهای آن چه بوده است؟ یکی از موارد برخورد با قضاوتهای یکپارچهساز غربیها، که بسیار با واکنش جمالزاده متفاوت است، مثالی است که او در کتاب میزند: «در خاطر دارم هنگامی که سی و پنج سال پیش در برلن زندگی میکردم روزی میرزا رضاخان تربیت عصبانی و خشمگین به ادارۀ روزنامۀ کاوه آمد [با این شکایت] که در کتاب بزرگ لغت آلمانی (گویا فرهنگ بروکهوس) دربارۀ اخلاق ایرانیان مطالب بسیار زننده نوشتهاند و از آن جمله ایرانیها را به دروغگویی و نادرستی متّصف داشته و به تجار آلمانی توصیه کردهاند که در معامله و دادوستد با ایرانیان بسیار هوشیار و محتاط باشند، تربیت بسیار برآشفته بود و شرحی هم بهرسم پرخاش به ادارۀ آن فرهنگ نوشت که دیگر نمیدانم تأثیری نمود یا نه و نتیجهای بخشید یا نبخشید». متذکر میشود که جمالزاده این مثال را نه برای تحسین واکنش میرزا رضا تربیت به توهین به ایرانیان، بلکه در تأیید این جملۀ خود آورده است که: «مردم دنیا مجبور نیستند که تنها صفات خوب و پسندیدۀ ما را بستایند و در مقابل معایبمان لب فروبندند».
نقدی بر مبانی ِفلسفی ِشرق شناسی و کارکردهای سیاسی – استعماری آن
محمّدرضا خان زادی
اصطلاح شرقشناسی، ترجمهی پارسی و متداول ِ واژهی orientalism ، در زبانهای اروپایی ِ لاتین- تبار، از مصدر لاتینOriri به معنای طلوع و برآمدن و اسمorient به معنای محلّ طلوع ( مشرق،شرق) برساخته شده است. نخستین بار، این واژه را به سال 1779میلادی در فرهنگ انگلیسی آکسفورد و سپس در سال 1883میلادی در فرهنگ علمی ِزبان فرانسه مشاهده میکنیم. در یک تعریف اجمالی میتوان شرقشناسی را، گفتمانی اصالتاً اروپایی- غربی با هدف مطالعهی زبان، تاریخ، دین، علوم، فلسفه، آداب و رسوم، فنون و به طور کلّی تمامی وجوه فرهنگ و تمدّن ملل شرقی دانست. در کنار این مفهوم، از ضدّ شرقشناسی نیز نام برده شده است که عموماً به رویکرد ادوارد سعید متفکّر فلسطینی در نقد و مواجهه با شرقشناسی اطلاق میشود. اصطلاح دیگر در این حیطه، شرقشناسی وارونه است که عبارت است از محصول تلاشهای متفکّران مشرقزمین در جهت ارائهی بدیلی برای شرقشناسی با تکیه بر مبانی و مبادی برآمده از فرهنگ و تمدّن شرقی. ملّت های شرقی نیز بر اساس دیدگاهی اروپا-محور، به تمامی ملّتها، کشورها و تمدّنهای واقع در شرق اروپا اطلاق میشود که خود به سه شاخهی خاور نزدیک، خاورمیانه و خاور دور منقسم میشوند.
اگرچه شرقشناسی به معنای اخصّ، محصول اروپای عصرجدید، اروپائی که ادوار رنسانس، اصلاح دینی و روشنگری را پشت سر گذاشته و به مدد ِعقل ِمستظهر به قدرت ابزار و تکنیک، عزم تسخیر دریاها و اکتشاف و تملّک سرتاسر ارض مسکون را کرده است، قلمداد می شود، سیری در اسناد تاریخی آشکار میسازد که توجّه به شرق و اهتمام به شناخت وجوه گوناگون آن، از زمانی پیش از میلاد مسیح و در دوران رم و یونان باستان نیز ذهن متفکّران را به خود مشغول میداشته است.
با بهرهگیری از تقسیم بندی ادوارد سعید تاریخ شرقشناسی را در چهار مقطع زمانی مورد بررسی قرار دادهایم. بر اساس این تقسیم بندی، در مرحلهی نخست، یعنی پس از فتح اندلس به دست مسلمانان در قرن هشتم میلادی، اروپای مسیحی از نزدیک با شرق اسلامی آشنا میشود. شرقی که به مدد و سبب وقوع انقلاب عظیم اسلام در تمامی ارکان تمدّناش، واجد قدرت سیاسی و نظامی قابل توجّه بوده و در زمینه های علمی، ادبی و فلسفی نیز، سرآمد دوران خویش است. این آشنایی با شرقیان، زمینهساز استفادههای گستردهی اندیشهمندان غربی از دستاوردهای بیشمار ِعلمی و فنّی دانشمندان مسلمان شد. در این میان، ای بسا بتوان سرنوشتساز ترین حادثه برای غرب را، کشف مجدّد فیلسوفان گرانقدر یونان باستان مانند افلاطون و ارسطو، از طریق ترجمهها و شروح نگاشته شده بر آثار فیلسوفان یونان توسّط متفکّران مسلمان در نهضت ترجمه و انتقال پیشرفتهای فکری- فلسفی انجام شده در جهان اسلام به اروپا دانست که تاثیرات عمیق این امر در نوزایی فکری اروپاییان (رنسانس) بر کسی پوشیده نیست.
در دورهی دوم کـه پس از جنگهای صلیبی آغاز و تا نیمهی قرن 18 میلادی بسط مییابد، آشنایی اروپا با دستاوردهای فکری مسلمانان عمق بیشتری مییابد و ایشان با عطف توجّه بیشتر به زبان عربی و نیز تأسیس مؤسّساتی برای ترجمه آثار علمای مسلمان به زبان علمی آن روزگار اروپا یعنی زبان لاتین، به شناخت خود از وجوه گوناگون شرق، غنای بیشتری میبخشند و از جمله با نظریات بزرگانی از قبیل کندی، فارابی و ابنسینا آشنایی مییابند.
مرحلهی سوم که از نیمهی قرن 18 تا پایان جنگ جهانی دوم را در بر میگیرد، شاهد پیدایش اصطلاح و حوزهی مطالعاتی شرقشناسی، ایجاد مراکز دانشگاهی و مؤسّسات متعدّد و متفاوت در زمینه شرق شناسی، ارسال پژوهشگر، دانشجو، باستانشناس و کاشف به اقصی نقاط مشرق زمین و به طور کلّی، تأسیس حوزهای فکری با موضوع شرق و تعمیق و استحکام مبادی معرفت شناسانه و وجود شناسانهی این حوزه هستیم. در این دوره است که گسترش شرق شناسی با قدرتیابی روزافزون اروپا، اکتشاف سرزمینهای جدید و ایجاد مستعمرات فـراوان مقارن میشود و صاحب نظران این رشته، یافتهها و دستآوردهای خود را در اختیار مطامع استعماری پادشاهان و دولتمردان کشورهای متبوع خود قرار میدهند تا از این دانش، در جهت هر چه سادهتر، سریعتر و کارآمدتر شدن استعمار ملّتها – عموماً شرقی و مسلمان- استفاده شود.
در دوره ی چهارم ، یعنی از زمان پایان جنگ جهانی دوم تا زمان حاضر نیز، اگر چه روند یادشده با شیوههایی نوین و پیچیدهتر ادامه یافته است، امّا با آگاهی یافتن ِ متفکّران شرقی-خصوصاً مسلمان - از موقعیّت ِ عموماً نابسامان ِ خود در عرصات گوناگون علم و عمل؛ و در پی استقلال یافتن تعداد کثیری از کشورهای مستعمره یا تحت الحمایه (عمدتاً در آسیا و افریقا) در نتیجهی بروز و پیروزی انقلابات ضدّ استعماری در دهههای 60 و 70 قرن بیستم، شاهد تولّد گفتمانی نقّادانه نسبت به مبادی معرفتی و وجودشناختی شرقشناسی و وجوه مختلف و متفاوت آن، به ویژه کارکردهای غالباً استعماری شرقشناسی هستیم. همچنین، در مباحث مطرح شده ذیل عنوان گفتمان پسااستعماری، که بعضاً به عنوان مرحلهی پنجم تاریخ شرقشناسی معرفّی و مطرح شده است، شاهد آشکارسازی و نقّادی این موضوع هستیم که غرب، به نحوی که احتمال ناآگاهانهبودناش بعید می نماید،به شکلی تاریخی، نظاممند و روشمند و با به کارگیری مکانیسم ِ طرد، سنن،صورتهایفـرهنگی ِزندگـیوبیانغیرغربی رادرقـالبمفهوم دیگری، بهحاشیهراندهیانادیده گـرفتهاست
تحلیل انتقادی شرقشناسی
متفکّرانی که نظریاتی در جهت تحلیل یا نقد جنبههای گوناگون شرقشناسی ابراز کردهاند، هر یک از نقطهی عظیمت و منظری خاصّ، در جهت حلّ یک معضل و با توجّه به مبادی فکری- فلسفی ویژه خود و زمانهی خود، متعرّض موضوع شدهاند و باید با شناخت ِ اوّلاً، معضل یا معضلاتی که فیلسوف را وادار به ارائهی راه حلّی تئوریک و در ساحت فلسفه کرده است و ثانیاً، مبادی فکری- فلسفی و روش فیلسوف برای ورود به مسئله و ارائه پاسخ و ثالثاً، پیامدها و استلزامات منطقی یک نظریه، به ارزیابی آنها پرداخت. به دیگر سخن، چنانکه در پدیدارشناسی هم ذیل عنوان حیث التفاتی بدین موضوع اشاره شده است، شناخت هیچگاه در خلأ به وجود نمیآید و در واقع، شناخت همیشه عبارت است از "شناخت- از" ویا "شناخت- برای"و لاجرم محدود و محاط به فرادادههای فلسفی، فرهنگی، مذهبی و ایدئولوژیک یک متفکّر است و روش پدیدارشناسی تنها روشی است که تا کنون موفّق به فهم این مسئله شده و سعی در ارائه راه حلّ برای آن کرده است. پرداختی پدیدارشناسانه به شرقشناسی و محتوای آثار موجود در این زمینه، سبب آشکار شدن این حقیقت میشود که شناخت اروپا (غرب) از شرق، اوّلاً زاده نیازهای ماهیّتاً متفاوت و متعدّد کشورهای اروپایی در مواجهه با شرق است. این نیازها، عموماً واجد خصیصه سیاسی- اقتصادی بوده و غالباً از طریق استعمار و به زیر سلطه درآوردن جوامع شرقی بر طرف میشدند. از طرف دیگر، نفس اینکه غرب، برآوردن این نیازها را از طریق استعمار میسّر دانسته و عملاً نیز اقدام به تحت سلطه درآوردن تعداد کثیری از جوامع کرد، خود نتیجه این امر است که غرب در رابطه غرب- شرق، جایگاه ارباب و برتر را به خود اختصاص داد که این نکته را نیز میتوان نتیجه منطقی این امر دانست که ناتوانی غرب در دستیابی به شناختی دروننگر و تفهّمی از شرق و دادههای فرهنگی- تمدنی آن، سبب شد که این جوامع در ذهن و زبان غرب، به صفات تحقیرآمیزی چون وحشی، عقبمانده، بیفرهنگ و غیر متمدن متّصف شوند. بدین طریق بود که پیشاپیش، زمینه و انگیزهی لازم برای تحمیل هژمونی غرب بر شرق در تمامی زمینهها فراهم شد.
تحلیل محتوای آثار شرقشناسان، گویای مدخلیّت و تأثیر غیر قابل انکار این نیازها بر سمت و سو، جهتگیری و محتوای این آثار است. علاوه بر این، آنچه میتواند تحلیلی معقول و منسجم از تفاوتهای محتوایی ِ این آثار از کشوری به کشور دیگر یا از دورهای به دوره دیگر عرضه کند، به کارگیری روش پدیدارشناسی و بذل توجّه به مبحث حیث التفاتی است. به دیگر سخن، مطالعه اکثریّت قریب به اتّفاق آثار شرقشناسان ما را به این نتیجه رهنمون میشود که بیتوجّهی نویسندگان این آثار به حیثیّت التفاتی مندرج در هر گونه شناخت و همچنین، تأثیر پیشداوریها بر نتایج حاصل از تحقیقات انجام شده، سبب در افتادن بسیاری از آنان به دام مغالطهی مشهور به کنه و وجه یا "مغالطهی حقیقت از جای خود به در شده" شده است که بیانگر این واقعیّت است که انسان با شناخت یک جنبه از موضوعی که مورد التفات قرار داده است و با تعمیم دریافت حاصل به کلّ موضوع، ادّعا میکند که موضوع مورد نظر، چیزی به جز همین شناخت حاصل نیست.
نکته دیگری که در اینجا باید بدان پرداخته شود، ایراداتی است که به نظر میرسد در نحوه مواجهه متفکّران شرقی با شرقشناسی وجود دارد. در آغاز باید گفت، چنانچه از دکترین هگل که در جهت تحلیل چگونگی و مکانیسم ظهور خودآگاهی و ارتباط آن با مقوله شرقشناسی استفاده شد، در جهت نقد شرقشناسی نیز استفاده کنیم، با مشکلاتی مواجه خواهیم شد. از جمله، با توجّه به نظام فلسفی هگل، که فیالواقع اوج ایدئالیسم فلسفی آلمان بوده و در نهایت به این نتیجه فلسفی رادیکال منتهی میشود که " هر موجودی معقول و هر معقولی موجود است"، باید گفت که سوبژکتیویسم افراطی مندرج در بطن نظام فلسفی هگل، بدان معناست که در واقع، آنچه محتوای موجود عالم را تعیین میکند، همانا معقولات ذهنی انسان است.
مطالعه آثار انتقادی متفکّران شرقی از جمله ادوارد سعید، که آغازکننده گفتمانی پسااستعماری و واجد رویکرد انتقادی نسبت به مسئله شرقشناسی هستند، گویای آن است که أکثر این متفکّران، برای به چالش کشیدن شرقشناسی و مبادی معرفتی و وجودشناختی آن، و نیز ارائه بدیلی برای شرقشناسی که به شرقشناسی وارونه معروف شده است، از گفتمان فلسفی پست مدرن سود جستهاند. با ظهور مکتب پساساختارگرایی در فرانسه و تحت تأثیر آثار متفکّرانی از قبیل دریدا، فوکو، لاکان، دلوز، لیوتار، بودریار و دیگران پا به عرصه وجود گذاشت، شاهد آن هستیم که مفاهیمی چون وحدت، یکدستی، عقلانیت و جهانشمولی جای خود را به کثرت، چندگانگی، جزئیّت، پراکندگی، نبود انسجام و فردیّت دادهاند. در واقع، در نظر متفکّران پست مدرن، جهان یک برساخته انسانی است و نه تنها علوم و محتوان آنان، بلکه خود عالم نیز سازهای است که در مجاری زبانی و ذهنی ساخته میشود. به دیگر سخن، چنانکه ویتگنشتاین اشاره کرده است، میان زبان و جهان واقع، چیز دیگری وجود ندارد و جهان واقع، از طریق زبان شکل میگیرد. در نتیجه، هنگامی که جهان نمیتواند به صورت واحد وجود داشته باشد، شناخت واحدی نیز نسبت به آن وجود نخواهد داشت و برای شناخت و حقیقت، روش جهانشمول و واحدی وجود نداشته و همگی دارای ماهیّت تاریخی- فرهنگی بوده و به شکل اجتماعی تعریف میشوند. ادوارد سعید نیز در پی نشان دادن این نکته است که شرقی که توسّط غرب شناخته و شناسانده شده است وجود خارجی نداشته و مبنای کلّی آن نوعی جغرافیای تخیّلی است که شدیداً قطب بندی شده و از طریق دوگانهی غرب- شرق کارکرد استعماری یافته است. حال با توجّه به تکیهی ادوارد سعید بر مبانی پست مدرن برای نقد گفتمان شرقشناسی، باید گفت که رویکرد و روش اتّخاذ شده توسّط وی اگرچه در آغاز راه بسیار موفّق بوده و تا حدّ قابل توجّهی نیز میتواند پرتوی بر بسیاری از جنبههای تاریک گفتمان شرقشناسی بیفکند، امّا توجّه به این نکته بسیار حائز اهمیّت است که متولّیان و مدافعان شرقشناسی نیز با استفاده از همین مبادی فکری متخّذ از جریان فکری پست مدرن، میتوانند به دفاع از محتوای شناخت خود و آثار تولید شده در زمینه شرقشناسی برخیزند. به دیگر سخن، ادّعای اینکه شرق مفهومی اعتباری و برساخته ذهنیّت غرب در مجاری زبان و ذهن اوست و از آنجا که جهان واقع، واحد نیست، شناخت نسبت به آن هم لاجرم واحد نخواهد بود، باعث خواهد گشت که راهی که متفکّر برای نقد شرقشناسی گشوده بود به بن بست منتهی شود چراکه، با توجّه به نسبیّت شناخت که از دیگر شاخصههای فلسفی پستمدرنیته بوده و تذکّر این نکته که واقعیّت جغرافیایی شرق مدخلیّتی در شناخت آن ندارد، متفکّر شرقی نمیتواند بی اعتباری و خودسرانه بودن شناخت غربیان از شرق را ادّعا و اثبات نماید و خود در دامی خواهد افتاد که سعی در احتراز و به چالش کشیدن آن کرده بود.
پیشنهاد در مورد اتّخاذ رویکرد و روشی که در عین فراهم آوردن امکان تحلیل و بررسی نقّادانه گفتمان شرقشناسی، بتواند از مسائل یادشده و یا ایرادات مشابه تا حدّ امکان مصون بماند، روی آوردن به پدیدارشناسی هرمنوتیک است. پدیدارشناسی با عنایت به تجربه وجودی انسان و تعریف انسان به " در- جهان- بودن " که حکایت از اهمیّت وجود و قبول ِ واقعیّت آن در عالم خارج دارد در عین اینکه با پیش کشیدن مفهوم حیثیّت التفاتی و تحقیق در باب پیش داوریها و تأثیرات شناختشناسانهی آنها، امکان نقد گفتمان شرقشناسی را فراهم میآورد، میتواند از در غلتیدن به دامن نسبیّت گرایی افراطی و اعتقاداتی همچون تعدّد شناختها در نتیجهی تعدّد جهانها، مصون بماند.
خاور شناسی و مفاهیم فرهنگی و مذهبی
فاطمه جرجران شوشتری
خاورشناسی بنا بر ذات خود بر شناختشناسی استوار است و شناخت مفاهیم یکی از عناصر اصلی آن است. مفاهیمی که گاهی خواسته یا نا خواسته با تاویلگرایی و یا غرضورزی روبرو میشوند و تغییری بنیادین میکنند. گاهی یک مفهوم به صورتی پیچیده میشود که ایجاد ابهام میکند و نویسنده به دنبال مقصود خود واقعهای را دچار تحریف میکند. نکته حائز اهمیت که نباید مورد بیتوجهی واقع شود و پرسش ایجاد میکند این است که خاورشناسان تفاوتهای فرهنگی و مذهبی را چگونه تبیین میکنند؟
دیر زمانی است خاورشناسان به دنبال شناخت ظاهری فضای مهآلود در ذهن خود برای یافتن رهیافتی هستند که سوژه مورد نظرشان را در فضایی که خود میخواهند ترسیم کنند و حاصلش را برای نسل جدید بشریت به ارمغان بگذارند قلمفرسایی میکنند. کوششی که هرگز توقف نمیکند و چهرهها و مضامین مختلفی را در مسیر تاریخی به خود گرفته است و فرهنگ جهانی فضای بسیار خوبی برای این جولانگاه و فضای بینابینی است که میتواند روش اندیشیدن را به چالش بکشد و آرمانهای مطلوب را به ارمغان بیاورد. اشاعه فرهنگ جهانی غربی و مواجهه مستقیم بین فرهنگ غرب و اسلام شیعی، طرح سوال و تشکیک با مبانی فقهی و اجتهاد شیعه، فرهنگ شهادت و بخشایش از طریق غمگساری به شیوهای که در منابع و اغلب تذکرهها مربوط به واقعه کربلا آمده است، باعث بررسیهای چرخه ای جدید و طرح تشکیکهای متنوع در محیط جدید فرهنگی و فضای باز اینترنت و فضای مجازی شدهاست.
محیط جدید فرهنگی در پی آن است که مراحل یکسانسازی عوامل تعلیمی، تربیتی و فرهنگی را با تفوق عقل محوری جدید و برتری فضای غالب سرمایهداری با مسائلی مانند اصلاح و مصلح و معنی انتظار در آینه فرهنگ جهانی بشکند و هویت جدیدی برای آن بسازد؛ چنان که در خور توقع خود باشد.
شرقشناسی هرگز در این چرخه دچار توقف نمیشود. همچون یک گردباد چرخنده به استنباط و اعتباربخشیدن به مسائل موازی و یا تند و کُند کردن مفاهیم و متدهای مورد نظر، مدهای جدید، فرهنگ التقاطی، اسرافزدگی و .... می پردازد و در قیاس، آنچه را خود برتر میداند به آن دامن میزند.
در این مقاله سعی شده است تا با توجه به روش و نظریههایی که خاورشناسان برای گردآوردن آثار خود به آن توجه کردهاند و محورهای مطالعاتی که رویکردهای مختلف را درون آن تعبیه کردهاند با دیدی پرسشگر و سنجیده، خلاءهای به وجود آمده بررسی شود تا کمی از پیچیدگیهای به وجود آمده روشن شود.
در فصل اول نگاهی به مفاهیم در ابعاد مختلف شده ، از جمله پیوند فرهنگ و معنا و مفاهیم و رسانهها و تبیین جایگاه و اهمییت آن. در فصل دوم به تقابل مفاهیم و تبیین آنها و جهانگرایی و مفهومشناختی و مسئله هویتسازی پرداخته شده و بالاخره در فصل چهارم محوربودن تبیین مفاهیم و فن تاویل و در آخر نتیجهگیری صورت گرفته است.
روش بررسی و مطالعاتی در این مقاله به صورت مراجعه به آثار نویسندگان و گردآوری کتابخانهای و همچنین آثاری که در اینترنت وجود داشته، بوده است.
خاور شناسی را اگر به صورت یک مقوله به ظاهر علمی در نظر بگیرید، هدفی را دنبال میکند که چیزی جز تولید فکر نیست. تولید فکر میتواند جریاناتی را برای دستیابی به اهداف به وجود بیاورد و این راهکارها باید به شیوهای گسترده باشد که بتوان به واسطه آن به صورتی نامحسوس بسیج افکار عمومی را به دنبال داشته باشد؛ به گونهای که حتی عموم جامعه احساس نکنند که وظیفه یک سرباز سایبری را دارند. هدفمندبودن افکار و هدایتشدن آن توسط لابیهای پرنفوذ و ثروتمند در عصر ارتباطات میتوانند بهسادگی باعث شیوع مقوله مورد نظر باشد. توجیهی که در این باره دارند این است که مراقب جایگاه خود باشید؛ مبادا در معرض خطر قرار بگیرد. این فکر محافظهکارانه به همراه تعریف منافع که دیگر محدودهای مرزی برای آن وجود ندارد باعث تکمیل پروسهای میشود که باید همهجانبه در خدمت آن عمل کرد. باید برنامهها به گونهای مفصل باشد که همه گروههای سِنی و سلیقهها را در برگیرد و به گونهای برنامهریزی برای آینده هم داشته باشد. مقوله تبیین مذهب و فرهنگ، پاشنه آشیل بسیار بااهمیتی است که اگر روی آن تکیه گاه قرار بگیرد دیگر همه چیز در مسیر دلخواه به حرکت در میآید و سیل بنیانکن، امواج بلندی میسازد که فقط بهرهبرداری از آن برای کسانی است که از قبل برای این موجسواری برنامهای دقیق، بهروز و منطبق با قاعده بازی داشتهاند.
برخورد خاورشناسان با مفاهیم فرهنگی و مذهبی و حتی تاریخ شرق به گونهای بودهاست که نه تنها قابل اعتماد نیست که به صورتی زیرکانه خواسته تا در مسائل مختلف ذهن خواننده را به سمت و سویی که خود میخواهد هدایت کند و نتیجه مطلوب را از آن برداشت کند.
آیا این درست است که کسی که با مفاهیم فرهنگی یک جامعه آشنایی ندارد، صرف ترجمه آثار به معرفی آن بپردازد؟ یا با پیشداوری و یا ترس و یا نفرت با موضوع برخورد کند؟ چنین رهیافتهایی میخواهند سوژه مورد نظر خود را با تکنیکهای مختلف به مقصود دلخواه برسانند و دنیا را از دید خود به جهانیان معرفی کنند.
خاورشناسی بنا بر ذات خود بر شناختشناسی استوار است و شناخت مفاهیم یکی از عناصر اصلی آن است. مفاهیمی که گاهی خواسته یا نا خواسته با تاویلگرایی و یا غرضورزی روبرو میشوند و تغییری بنیادین میکنند. گاهی یک مفهوم به صورتی پیچیده میشود که ایجاد ابهام میکند و نویسنده به دنبال مقصود خود واقعهای را دچار تحریف میکند. نکته حائز اهمیت که نباید مورد بیتوجهی واقع شود و پرسش ایجاد میکند این است که خاورشناسان تفاوتهای فرهنگی و مذهبی را چگونه تبیین میکنند؟
دیر زمانی است خاورشناسان به دنبال شناخت ظاهری فضای مهآلود در ذهن خود برای یافتن رهیافتی هستند که سوژه مورد نظرشان را در فضایی که خود میخواهند ترسیم کنند و حاصلش را برای نسل جدید بشریت به ارمغان بگذارند قلمفرسایی میکنند. کوششی که هرگز توقف نمیکند و چهرهها و مضامین مختلفی را در مسیر تاریخی به خود گرفته است و فرهنگ جهانی فضای بسیار خوبی برای این جولانگاه و فضای بینابینی است که میتواند روش اندیشیدن را به چالش بکشد و آرمانهای مطلوب را به ارمغان بیاورد. اشاعه فرهنگ جهانی غربی و مواجهه مستقیم بین فرهنگ غرب و اسلام شیعی، طرح سوال و تشکیک با مبانی فقهی و اجتهاد شیعه، فرهنگ شهادت و بخشایش از طریق غمگساری به شیوهای که در منابع و اغلب تذکرهها مربوط به واقعه کربلا آمده است، باعث بررسیهای چرخه ای جدید و طرح تشکیکهای متنوع در محیط جدید فرهنگی و فضای باز اینترنت و فضای مجازی شدهاست.
محیط جدید فرهنگی در پی آن است که مراحل یکسانسازی عوامل تعلیمی، تربیتی و فرهنگی را با تفوق عقل محوری جدید و برتری فضای غالب سرمایهداری با مسائلی مانند اصلاح و مصلح و معنی انتظار در آینه فرهنگ جهانی بشکند و هویت جدیدی برای آن بسازد؛ چنان که در خور توقع خود باشد.
شرقشناسی هرگز در این چرخه دچار توقف نمیشود. همچون یک گردباد چرخنده به استنباط و اعتباربخشیدن به مسائل موازی و یا تند و کُند کردن مفاهیم و متدهای مورد نظر، مدهای جدید، فرهنگ التقاطی، اسرافزدگی و .... می پردازد و در قیاس، آنچه را خود برتر میداند به آن دامن میزند.
در این مقاله سعی شده است تا با توجه به روش و نظریههایی که خاورشناسان برای گردآوردن آثار خود به آن توجه کردهاند و محورهای مطالعاتی که رویکردهای مختلف را درون آن تعبیه کردهاند با دیدی پرسشگر و سنجیده، خلاءهای به وجود آمده بررسی شود تا کمی از پیچیدگیهای به وجود آمده روشن شود.
در فصل اول نگاهی به مفاهیم در ابعاد مختلف شده ، از جمله پیوند فرهنگ و معنا و مفاهیم و رسانهها و تبیین جایگاه و اهمییت آن. در فصل دوم به تقابل مفاهیم و تبیین آنها و جهانگرایی و مفهومشناختی و مسئله هویتسازی پرداخته شده و بالاخره در فصل چهارم محوربودن تبیین مفاهیم و فن تاویل و در آخر نتیجهگیری صورت گرفته است.
روش بررسی و مطالعاتی در این مقاله به صورت مراجعه به آثار نویسندگان و گردآوری کتابخانهای و همچنین آثاری که در اینترنت وجود داشته، بوده است.
خاور شناسی را اگر به صورت یک مقوله به ظاهر علمی در نظر بگیرید، هدفی را دنبال میکند که چیزی جز تولید فکر نیست. تولید فکر میتواند جریاناتی را برای دستیابی به اهداف به وجود بیاورد و این راهکارها باید به شیوهای گسترده باشد که بتوان به واسطه آن به صورتی نامحسوس بسیج افکار عمومی را به دنبال داشته باشد؛ به گونهای که حتی عموم جامعه احساس نکنند که وظیفه یک سرباز سایبری را دارند. هدفمندبودن افکار و هدایتشدن آن توسط لابیهای پرنفوذ و ثروتمند در عصر ارتباطات میتوانند بهسادگی باعث شیوع مقوله مورد نظر باشد. توجیهی که در این باره دارند این است که مراقب جایگاه خود باشید؛ مبادا در معرض خطر قرار بگیرد. این فکر محافظهکارانه به همراه تعریف منافع که دیگر محدودهای مرزی برای آن وجود ندارد باعث تکمیل پروسهای میشود که باید همهجانبه در خدمت آن عمل کرد. باید برنامهها به گونهای مفصل باشد که همه گروههای سِنی و سلیقهها را در برگیرد و به گونهای برنامهریزی برای آینده هم داشته باشد. مقوله تبیین مذهب و فرهنگ، پاشنه آشیل بسیار بااهمیتی است که اگر روی آن تکیه گاه قرار بگیرد دیگر همه چیز در مسیر دلخواه به حرکت در میآید و سیل بنیانکن، امواج بلندی میسازد که فقط بهرهبرداری از آن برای کسانی است که از قبل برای این موجسواری برنامهای دقیق، بهروز و منطبق با قاعده بازی داشتهاند.
برخورد خاورشناسان با مفاهیم فرهنگی و مذهبی و حتی تاریخ شرق به گونهای بودهاست که نه تنها قابل اعتماد نیست که به صورتی زیرکانه خواسته تا در مسائل مختلف ذهن خواننده را به سمت و سویی که خود میخواهد هدایت کند و نتیجه مطلوب را از آن برداشت کند.
آیا این درست است که کسی که با مفاهیم فرهنگی یک جامعه آشنایی ندارد، صرف ترجمه آثار به معرفی آن بپردازد؟ یا با پیشداوری و یا ترس و یا نفرت با موضوع برخورد کند؟ چنین رهیافتهایی میخواهند سوژه مورد نظر خود را با تکنیکهای مختلف به مقصود دلخواه برسانند و دنیا را از دید خود به جهانیان معرفی کنند.