یادداشت روز

تازه‌ها

اعتراضات

 

گزارش نشست‌ها

 

روز هفدهم اسفند ماه سال 88، گروه علمی- تخصصی مطالعات زنان انجمن جامعه‌شناسی ایران نشستی را با عنوان "زن در ادبیات" برگزار کرد که در آن، به بررسی آثار برخی داستان‌نویسان معاصر پرداخت. در این نشست، صبا واصغی و پروانه زاهدی‌فر وضعیت زنان را در بخشی از ادبیات داستانی معاصر بررسی کرده و به ارائه دیدگاه‌های خود در این زمینه پرداختند.
در بخش نخست این جلسه، صبا واصغی موضوع خشونت علیه زنان را در برخی آثار محمود دولت‌آبادی، شامل "کلیدر"، "جای خالی سلوچ"، "هجرت سلیمان" و "با شبیرو" مورد بررسی قرار داد. او در آغاز بحث خود، گفت: متأسفانه بسیاری از زن‌ها در جامعه ما، از طبقات مختلف و با میزان تحصیلات و ثروت‌های متفاوت، گرفتار خشونت می‌شوند. از آنجا که ادبیات، مرور جامعه و بازتاب آن چیزی است که چه در آن اتفاق می‌افتد، ستم و نابرابری جنسیتی علیه زنان در ادبیات ایران، به ویژه ادبیات داستانی، انعکاس یافته است که گاه این مسأله با تصویری از زن خوب که غالباً زنی است که نقش فرشته در خانه را دارد و بهتر تیمارداری و خانه‌داری می‌کند، تکمیل می‌شود. در این زمینه، ادبیات به عنوان وسیله‌ای که فرهنگ را برای انسان‌ها نهادینه می‌کند، از مخاطبان خود می‌خواهد که با قهرمانان و شخصیت‌های داستان هم‌ذات‌پنداری کنند و این، یکی از عواملی است که به بازتولید خشونت در جامعه و عادی‌سازی آن منجر می‌شود.
وی در ادامه، خشونت را به دو دسته آشکار و پنهان تقسیم‌کرد و در تعریف هر یک از آنها گفت: خشونت آشکار، خشونتی است که به ضرب و شتم و کتک و تهدید و دشنام می‌انجامد. این در حالی است که خشونت پنهان گاه از نظر اقتصادی و گاه از بعد روانی اعمال شده و مسأله‌ساز می‌شود. در مورد خشونت آشکار می‌توان گفت که با وجود آن‌که در طول تاریخ، انواع ابزارهای مورد استفاده برای کتک زدن تغییر می‌کند ولی آن‌چه واضح است، این است که مردان عموماً شرمی از کتک زدن زن خود ندارند، حال آن‌که زن‌ها به شدت سعی در کتمان این قضیه کرده و آن را حفظ آبروی اجتماعی خود می‌دانند. در مورد خشونت‌های پنهان نیز می‌توان گفت که خشونت‌های پنهان روانی، به نوعی مخرب‌تر و بدترند و شامل نگاه اروتیک، طرد شدن، نادیده‌انگاری، طلاق، ترک همسر، انگ زدن، افترا، رقابت هووها، محرومیت جنسی و ... می‌شوند. خشونت‌های اقتصادی نیز استثمار، ناامنی شغلی، محرومیت مالی، درآمد کم، کار منجر به مرگ، بیکاری و شغل کاذب را در برمی‌گیرد. این شغل‌های کاذب مثل تن‌فروشی، رقاصی، مطربی و ... در داستان‌های دولت آبادی زیاد دیده می‌شوند.
واصغی همچنین تأکید کرد: خشونت وقتی اتفاق می‌افتد که تعامل جای خود را به تقابل بدهد. در واقع، وقتی کسی از حوزه اقتدار خود استفاده می‌کند، در حالی که طرف مقابل رضایتی به این کار ندارد، خشونت رخ می­دهد و از آنجا که مردها به منابع قدرت بیشتری دسترسی دارند، امکان اعمال خشونت از سوی آنها خیلی بیشتر است. در کلیه داستان‌های دولت‌آبادی و به خصوص در داستان هجرت سلیمان، خشونت خانگی نقش خیلی مهمی دارد. در این داستان‌ها معمولاً نشان داده می‌شود که خانه تنها عرصه­ عرض اندام زنان است. در عین حال، آنها قبل از اینکه وارد جامعه شوند و شوهر یا رئیس­شان به آنها زور بگوید، مورد ظلم و ستم برادرها و پدرشان قرار می‌گیرند. در داستان هجرت سلیمان، حمله به سر و صورت زن به وفور دیده می‌شود و نویسنده در مکتب رئالیسم، اظهار نظری نمی‌کند. البته باید خاطرنشان کرد که با وجود آن‌که در جامعه ما، روشنفکر و غیر روشنفکر، تحصیل‌کرده و نکرده ممکن است فحش دهند و کتک بزنند و حقوق شهروندی را رعایت نکنند؛ ولی جایی که نویسنده به عنوان یک نواندیش، زن‌ها را به حیوانات مختلفی مثل شتر، عقرب، رتیل، مورچه، گاو، گوسفند و میمون تشبیه می‌کند، این حس به ما دست می‌دهد که او بسیار به عقب برگشته است. جایی که دانای کل قضاوت می‌کند و با دید شخصی‌اش نظر می‌دهد، گاه به عنوان خواننده فکر می‌کنیم که بین دولت‌آبادی به عنوان یک فرد چپ‌گرا و کسی که ادعایی از برابری و روشنفکری ندارد، هیچ فرقی وجود ندارد؛ چرا که در آمال نویسنده، همچنان زنی خوب است که سرکشی نکند و در راستای خدمت‌رسانی به مرد گام بردارد.
وی همچنین خاطرنشان کرد: خشونت‌ در داستان‌های دولت‌آبادی وقتی اتفاق می‌افتد که اقتدار مردها به خطر می‌افتد. یکی از نمونه‌هایی که دولت‌آبادی دیدگاه جانب‌دارانه‌ای در حمایت از مرد می‌گیرد، در داستان هجرت سلیمان است که معصومه برای خرج خانه به شهر می‌رود و وقتی برمی‌گردد، شوهرش دیگر او را نمی‌پذیرد. او زن خود را آن‌قدر می­زند که لباس به تنش پاره می‌شود. در واقع، معصومه نه نیاز جنسی‌اش با سلیمان تأمین می‌شود و نه نیاز اقتصادی‌اش. زندگی آرامی هم ندارد و دائماً کتک می‌خورد. با این وجود، نویسنده داستان به جای ‌آن‌که به درون له شده این زن برود، از ران سفید او یاد می‌کند. در داستان هجرت سلیمان، حتی زنی مثل ننه عباس که تلاش می‌کند مطالباتش را طلب کند هم به خواسته خود نمی‌رسد؛ چرا که سلیمان آن‌قدر خود را همه کاره می‌داند که با چکمه در دهان ننه عباس می‌زند و بدین ترتیب، خیلی از محدوده‌ای که باید، پای فراتر می‌گذارد.
وی ادامه داد: در داستان با شبیرو مسأله تا حدی فرق می‌کند و سیاسی‌تر است ولی در نهایت، قربانی بازی سیاسی ترتیب داده شده نیز یک زن است. از سوی دیگر، نظام حقوقی هم در داستان با شبیرو، قیم‌مدار است، یعنی پیرو ایده همان گروهی که اعتقاد دارند جامعه ما پدرسالار است و نه مرد سالار. در این نظام حقوقی، زن صغیر بی‌کفایت شناخته شده و حق ندارد برای خود تصمیم بگیرد. در این داستان نیز حله به عنوان معلم آن روستا که همه رویش حساب می‌کنند، در خانه هیچ هویتی ندارد و دیده نمی‌شود. او زن کسی می‌شود که قاچاق فروش است و آن مرد با زنش مثل تمام قاچاق فروشان رفتار می‌کند. وقتی بیوه می‌شود، نوبت به برادرانش می‌رسد که تحقیر و طردش کنند. بدین ترتیب، او از چاله در می‌آید و به سیاه چال می‌افتد و این بار، زن خدو یک فعال سیاسی شده و قربانی این فعالیت‌ها می‌شود. او دو بار مورد تجاوز مأموران دولت قرار می‌گیرد تا بدین وسیله خدو تنبیه شود. پیش از آن نیز مدیر مدرسه از قدرتش استفاده می‌کند تا بتواند زن معلم را جذب خود کند و در همین راستا، او را تهدید به اخراج از کار می‌کند. در چنین شرایطی، حله که حاضر نیست عفتش لکه‌دار شود، دچار نوعی از خود بیگانگی می‌شود. در واقع، می‌توان این‌گونه تعبیر کرد که در این داستان‌ها، زن‌ها گاهی برای دفاع از خود، مجبورند با نقاب مردانه وارد جامعه شوند و این امر حقارت­هایی را برایشان به دنبال دارد.
واصغی افزود: در داستان جای خالی سلوچ، مرگان را داریم که بار بی‌مسئولیتی سلوچ را به عهده گرفته و در شرایطی که همه نگاه‌ها به سویش دوخته شده، به تنهایی تلاش می‌کند که از پس امور زندگی برآید. در این داستان، شکل دیگری از خشونت، با به تصویر کشیده شدن انحصارطلبی مردها نشان داده می‌شود. در واقع، در این داستان‌ها، مردها به خود اجازه می‌دهند با هر جایگاه اجتماعی، زن‌های دور و برشان را تصاحب کنند، چنان‌که مرگان مستأصل نیز در نهایت مجبور می‌شود هاجر دختر نابالغ و کودکش را به یکی از این مردان بدهد. البته این انحصارطلبی محدود به هاجر نشده و زن اول مرد و خود مرگان را نیز در برمی‌گیرد. از سوی دیگر، در این داستان نشان داده می‌شود که این زن‌ها قبل از اینکه وارد عرصه اجتماع شوند، در خانه‌هایشان بیشترین آسیب را می‌بینند و تکرار این آسیب‌دیدگی باعث می‌شود فکر کنند که کتک خوردن از شوهر توجیه‌پذیر است. به نوعی می‌توان گفت که نکته مهم در این داستان‌ها این است که نشان می‌دهد تصاحب نامشروع قدرت، چگونه این امکان را به مردها می‌دهد که زن‌های سرکش را در محیطی ایزوله نگه دارند تا این سرکشی به دیگران سرایت نکند.
وی همچنین در مورد کلیدر، مشهورترین داستان محمود دولت‌آبادی، گفت: این داستان، بیش از هر چیز، حس کنجکاوی را برمی‌انگیزاند، چون روایت جامعه‌ای است بزرگ و با شخصیت‌های مختلف که همه در آن، علیه بی‌عدالتی در حال مبارزه‌اند و در عین حال خود، به نوعی ترویج دهنده شکل دیگری از بی‌عدالتی هستند. از دیگر خشونت‌هایی که در این داستان‌ها دیده می‌شود، می‌توان به آزار جنسی، هتک حرمت، تعدد زوجات، ازدواج نامناسب، ازدواج اجباری، اختلاف سن در ازدواج، محروم ماندن از ارث، دستمزد پایین، مزاحمت جنسی و رابطه جنسی ناسالم اشاره کرد. در کل، در این داستان‌ها، مردها فردگرا و خودمختارند و زن‌ها عموماً بر مبنای همگرایی و پیوند رفتار می‌کنند. به عبارتی آنها زندگی طلب می‌کنند و گاه در سایه جنگ‌هایی که مردها ترتیب می‌دهند، روحیه‌شان را می‌بازند. از سوی دیگر، لحن زن‌ها در داستان‌های دولت‌آبادی غالباً توام با استغاثه است ولی مردها لحنی آمرانه دارند و نگاه خریدارانه از سوی آنها صورت می‌گیرد؛ چرا که اصولاً زن‌ها انتظار دارند مورد توجه واقع شوند. زن زمخت و بی­جذابیت در این داستان‌ها، با انباری از عقده‌ها همراه است و برای اینکه این حقارت را به جای دیگری منتقل کند، یا آسیب می‌رساند و یا از مرکز فاجعه دور می‌شود و فرار می‌کند. علاوه بر این، نویسنده عموماً پاکدامنی زن‌ها را با لکه خون در شب زفاف اثبات می‌کند که می‌توان گفت زشت‌ترین شکل ممکن دخالت او در داستان است. در این داستان‌ها، گاه دختر، خود را زنده به گور می‌کند ولی نویسنده، به عنوان یک روشنفکر، نه تنها هیچ موضعی نمی‌گیرد، بلکه به نوعی حمایت و جانبداری نیز می‌کند.
صبا واصغی در پایان بحث خود، تأکید کرد: به نظر من، ادبیات ما نیازمند نوعی نگاه آندروژنی است. در واقع، این ادبیات باید به نوعی مردانه- زنانه باشد و در عین حال، حقوق بشر به جای مرد ستیزی یا زن ستیزی، در آن به شکل پررنگ‌تری نمایان شود.
در بخش بعدی این نشست، پروانه زاهدی‌فر، پژوهشگر اجتماعی و عضو گروه مطالعات زنان انجمن، به بررسی کتاب "بامداد خمار" نوشته فتانه حاج سید جوادی پرداخت. او در ابتدا، دلیل انتخاب این کتاب را بالاترین میزان فروش آن در مقایسه با دیگر کتاب‌های ایرانی در نیم‌ قرن اخیر دانست و در بیان خلاصه کوتاهی از آن، گفت: داستان با مناقشه لفظی بین سودابه و مادرش ناهید آغاز می‌شود. سودابه دختری تحصیل‌کرده، امروزی، از خانواده‌ای متمول و از طبقه متوسط جدید است که می‌خواهد با کسی ازدواج کند که از نظر فرهنگی با آنها تجانس ندارد. پس از گفت‌وگویی که در این رابطه، بین سودابه و ناهید در می‌گیرد، او ارجاع داده می‌شود به محبوبه عمه پیری که با آنها زندگی می‌کند. محبوبه 80 ساله، در دوره رضاشاه و در جوانی، عاشق شاگرد نجاری در محله‌شان می‌شود و بدین ترتیب، داستان قصه زندگی و سرگذشت محبوبه است که روایت می‌شود.
زاهدی‌فر در ادامه، با تأکید بر مفهوم طبقه و مسأله همسرگزینی در این داستان، گفت: یکی از پرسش‌های مهمی که این داستان مطرح می‌کند این است که آیا همسرگزینی باید با عشق همراه باشد یا اینکه بر اساس عقلانیت ابزاری صورت بگیرد. در مقایسه بین وضعیت شخصیت اصلی داستان محبوبه با سودابه، می‌بینیم که داستان محبوبه مربوط به سال‌های 1300 است که تا سال 1373 نزدیک به یک قرن فاصله دارد. از سوی دیگر، سودابه دختری 24 ساله است؛ در حالی که محبوبه در زمان ازدواج، فقط 15 سال داشته است. در عین حال، دوره زمانی برای سودابه، معاصر است و برای محبوبه، به اوایل روی کارآمدن رضاشاه برمی‌گردد. اما آن‌چه بین آنها مشترک است، این است که همسرگزینی هر دو از طریق عشق صورت گرفته و احساس در آن غلبه دارد. در عین حال، در هر دو مورد، خانواده‌ دختر که به طبقه متوسط تعلق دارد، با وصلت مخالف‌ است. پدرها هر دو شخصیتی مشابه دارند، هر دو روشنفکرند، شاعرند، نقاش‌اند و اهل بحث‌های سیاسی و اجتماعی و همچنین هر دو در خارج از کشور درس خوانده‌اند. ولی با این وجود، رفتار و تفکر هر دوی آنها سنتی و مبتنی بر طبقه‌شان است. به عنوان مثال، پدر سودابه برای اینکه صاحب پسر شود، زنی صیغه‌ای می‌گیرد ولی او هم دو دختر می‌زاید و وقتی که مرد از زن اولش صاحب پسر می‌شود، سکه طلا پخش می‌کند. در واقع، می‌توان گفت که در تمام بخش‌های کتاب، ردپای طبقه به صورت دقیقی دنبال می‌شود. نویسنده برای توصیف این امر، از تمام ویژگی‌های طبقه بالا، مثل متراژ خانه، لوازم منزل و ... می‌گوید و به ویژگی‌های فرهنگی، اجتماعی و انسانی نیز می‌پردازد. به تعبیری می‌توان گفت که در این داستان، نویسنده با خط­کشی، جامعه را به دو طبقه بالا و پایین تقسیم کرده و نگاه صفر و یکی دارد. این، اولین نکته‌ای است که در کتاب به وضوح به چشم می‌خورد. بر اساس این داستان، وقتی طبقه متوسط مدرن و سنتی را با هم مقایسه می‌کنیم، یکی از ویژگی‌های طبقه متوسط جدید این است که تحصیل کرده است و آگاهی نسبتاً متفاوتی دارد و همین آگاهی باعث می‌شود که بینشی روشنفکر مابانه داشته باشد؛ ولی نکته این است که این افراد ظاهراً به این طبقه مدرن تعلق دارند ولی در واقع، فاقد ویژگی‌های آن هستند.
وی افزود: فتانه حاج سید جوادی در این کتاب، روی همسرگزینی و رابطه آن با طبقه اجتماعی تمرکز می‌کند؛ اما او در فاصله یک قرن تغییری ایجاد نکرده و دقیقاً همان روایتی را بازسازی می‌کند که حدود 70 و اندی سال قبل رخ داده است. نکته دیگر، نگاه به زن در این داستان، از زاویه وضعیت شخصی و فردی او و همچنین نقشش در خانواده است. در این کتاب، تأکید زیادی روی زیبایی زن می‌شود و در عین حال، از انحصارطلبی و تمایل او به تملک، به عنوان یکی از خصلت‌های زنانه یاد می‌شود. از سوی دیگر، بچه‌دار شدن نیز برای زن بسیار مهم است و فرزند پسر به عنوان پشت و پناهی در خانواده، البته بعد از پدر شناخته می‌شود. وقتی شوهر زنی می‌میرد، به معنای آن است که پناه خود را از دست داده و بی‌کس شده است. علاوه بر این، در این کتاب مسأله چند همسری و رابطه زنان با یکدیگر نیز مورد کندوکاو قرار گرفته است.
زاهدی خاطرنشان کرد: ازدواج در دوران پیشا­صنعتی و صنعتی، تمایزها و تفاوت‌هایی دارد. از جمله ویژگی‌های مهم ازدواج در دوره پیشاصنعتی، جنبه اقتصادی و نیز جنبه اتحاد خانوادگی در آن است. به عنوان مثال، اشراف برای حفظ میراث‌ با هم ازدواج می‌کنند. در طبقه متوسط نیز همچنان ملاک اقتصادی مطرح است و در طبقه پایین، قدرت زن برای کار و کمک به خانواده مورد توجه قرار می‌گیرد. بنابراین می‌توان گفت که در دوران پیشاصنعت، اقتصاد مهم‌ترین مبنای ازدواج است. این در حالی است که در دوران جدید، با وجود آن‌که مسأله اقتصادی تا حد زیادی موضوعیت خود را به شکل قبلی از دست داده ولی باز ازدواج‌ها تا حد زیادی محدود به طبقه می‌شود، این بار با این توجیه که فرد باید مشابه خود را برای ازدواج انتخاب کند.
پروانه زاهدی در پایان بحث خود در این نشست گروه مطالعات زنان، تأکید کرد: اگرچه امروزه ازدواج از قید و بندهای اقتصادی و خانوادگی رها شده، اما باید به تدریج خود را از قیود اجتماعی نیز آزاد کند و به تعبیری، بر اساس عشق صورت گیرد؛ هر چند این نوع ازدواج‌ بر اساس عشق و امیال شخصی، خطری را برای جامعه دارد و آن این است که نظم جامعه را به هم می­زند. به همین دلیل، می‌بینیم که مکانیسم­های کنترل اجتماعی به صورت ناخودآگاه و غیر محسوسی مواظب­اند که این نوع ازدواج خیلی شایع نشود. در واقع، اگر در جوامع توسعه یافته، این مکانیسمی طبیعی است ولی در جوامع توسعه نیافته، هنوز خانواده­ها مسئولیت این امر را به عهده دارند.         

 

استقلال دانشگاه و ازادی آکادمیک

چند رسانه ای

مجله جامعه شناسی

مجله مطالعات

پیوندها

حمایت از انجمن و حامیان مالی (2)

عضویت در انجمن جامعه شناسی ایران1402

حامی باش