معترضان گفتمان غیرمعترضان را بپذیرند
روایتهای متفاوتی از اعتراضات تا امروز مطرح شده است؛ روایتی که من از این اتفاقات میبینم، روایتی است که در امتداد مسائلی است که پیش از این هم بیان شده است.
یوری لوتمان، از جامعهشناسان مطرح روس در تعریف فرهنگ میگوید کار فرهنگ این است که اول واقعیت را معنا کند، دوم اینکه واقعیت را سامان دهد و سوم سازوکار آن را توضیح دهد.
در واقع فرهنگ برای اینکه بتواند واقعیت را معنا کند و سازوکار آن را شرح دهد، باید براساس گفتمان جامعه، از تکثر برخوردار باشد. شرط لازم برای شکلگیری فرهنگ این است که حداقل دو زبان وجود داشته باشد. واقعیت و جامعه سپهر نشانهشناختی است که افق نمادین و معنایی است که ما انسانها آن را تشکیل میدهیم.
اگر این سپهر نمادین تکزبانه باشد، امکان شکلگیری فرهنگ وجود ندارد. فرهنگی که بتواند واقعیت را معنا دهد و مردم در یک کشور بتوانند در کنار یکدیگر، همزیستی مسالمتآمیز داشته باشند و احساس کنند که زیر فرهنگی باهم و کنار هم زیست میکنند. یوری لوتمان در کتاب «انفجار و فرهنگ» معتقد است؛ سازوکار فرهنگ، براساس ایستایی و پویایی جامعه است. براین اساس جامعه دو فرهنگ را تجربه میکند. یکی فرهنگ تدریجی و دیگری فرهنگ انفجاری، و هردوی اینها مهم است. در این مواقع، نمیتوان گفت نظام سیاسی به این تغییرات تن داده است، چون اینها تغییرات اجتنابناپذیری است که هیچ قدرت سیاسی قادر نیست با آن برخورد کند و آنها کار خود را پیش میبرند. این فرآیند تدریجی وجود دارد. آنچیزی که جامعه را به موقعیت پراگماتیک میرساند، موقعیت انفجار است که جامعه را به مرحله پویایی میرساند. مثل اینکه در موسیقی، شعر، ادبیات، رمان، علم و فلسفه جایی سبک و ریتم و قالب و نظریه جدید میآید و انفجار رخ میدهد.
البته فرهنگهای ارتجاعی و تدریجی دائم با یکدیگر در کشمکش هستند و عموما محافظهکار هستند و اصرار دارند بر تدریجی بودن پافشاری کنند و بگویند همیشه همین بوده است. اما تجربه نشان میدهد ناگهان انفجار رخ میدهد و فرهنگ جدید متولد میشود.
وقتی انفجار رخ میدهد، منابع معنایی جامعه دگرگون میشود و شیوه برداشت مردم از جهان، زندگی، زمان و مکان تغییر میکند. انفجار وقتی رخ میدهد که این سپهر معناشناختی ظاهر شود و ناگهان احساس میکنیم چشمهها باز شده و حالا باید جور دیگری زندگی را تفسیر کرد. مسائلی را در زندگی میبینیم که هرچند قبلا نشانههای آنها وجود داشت، اما در سپهر فرهنگی جامعه نبود. در لایههای جامعه وجود داشت، اما در سیستم نبود. در ساختار بود، اما در سیستم دیده نمیشد. ساختار یعنی فرهنگهای تدریجی مثل دین و سنت اما سیستم یعنی نظام سامان فرهنگی اجتماع که شامل مدرسه و دانشگاه و رسانه است که افراد به شکل رسمی و معتبر میتوانند سپهر معنایی خود را ببینند.
انقلاب اسلامی از سال 57 به بعد، که میخواست فرهنگ را سامان بدهد و معناها و نمادها در نظام قانونی و رسانهای کشور سپهر معنایی پیدا کردند، بهتدریج تکزبانه شد و زمانی که تکزبانه میشود، همچنان که پیش از این گفته شد، فرهنگ از تولید باز میماند. زمانی که دو گفتمان و دو رقیب در جامعه باشند، پویایی و خلاقیت جامعه بیشتر میشود، اما در نبود دو رقیب و دو زبان، فرهنگ از زایش بازمیماند. در جامعه اتفاقاتی رخ میدهد اما این اتفاقات در سامان فرهنگی جامعه نیست. مثلا در خودرو روسری خود را برمیدارند یا موسیقی زیرزمینی برگزار میکنند و تحولات پرشمار دیگری که در مهمانیها و رویاها و گوشهوکنار جامعه رخ میدهد که با استانداردهای رسمیشده سامانه فرهنگی رسمیشده و قانونیشده جامعه ناسازگار است. یعنی اتفاقات در ساختار است، اما در سامان نیست. حکومت هم قوانین را تمدید میکرد که نشان دهد این تغییرات، رسمی و استاندارد و سامان فرهنگی نیست. از نظر نشانهشناسی فرهنگی، جامعه تکزبانی، نهتنها سامان فرهنگی ندارد، بلکه کشمکشهای جامعه، بهشکل مخرب بهوجود میآید. چنانچه در سالهای پیش شاهد آن بودیم که به این تعارضهای فرهنگی واژه آسیب اطلاق میشد و برای برطرف کردن آنها به سراغ آسیبشناسی میرفتند.
در حوزه اینترنت، حوزه دانشگاه، حوزه مطالعات دینی و قرآنپژوهشی و عزاداریهای آئینی و... آنقدر از واژه آسیبشناسی استفاده شد که این مطلب هژمونی پیدا کرد. البته سپهر زیستی با سپهر نشانهشناسی تفاوت دارد ولی این استعاره آسیبشناسی برای سرکوب کردن یا جلوگیری کردن از ورود زبان دیگر به فرهنگ پدید آمد تا مانع شکلگیری زبان دیگر شود.
شرط شکلگیری معنا و اینکه واقعیت بتواند به معنا تبدیل شود، وجود حداقل دو زبان است. جفتهای تقابلی بخش آنتولوژی هستی هستند. در سالهای اخیر، تکزبانگی در سطح سامان فرهنگی، که حکومت آن را شکل میدهد، دچار انسداد شد و این ایدئولوژی تنها زبانی بود که امکان سخنگویی داشت و اساسا واژه فرهنگ جای ایدئولوژی بود. در واقع هرجا صحبت از فرهنگ میشد، منظور ایدئولوژی بود چراکه فرهنگ اساسا در گفتمان رسمی جامعه وجود نداشت. اساسا آنجا امکان شکلگیری معنا وجود نداشت و دچار نوعی کوربینی بودیم.
اتفاقی که افتاد این بود که سامان فرهنگی، وارد گفتوگو شد و مطلع آغازین این گفتوگو که بتواند با زبان دیگری هم گفتوگو کند. این نظام با نشانهای متفاوت، چند ویژگی دارد. یکی از این ویژگیها، برجسته کردن بدن است. مسئله بعدی، مسئله هنر و زیباییشناسی است که میبینیم موسیقی، دیوارنویسی، شعر، ادبیات، گرافیکها و... بهطور انفجاری، ظاهر شدهاند، به اهمیت زیباشناسی در سامان فرهنگی برمیگردد.
تعبیری که من میتوانم نام ببرم، سپهر نشانهشناختی در حال ظهور است که با سرعتی که در حال پیشرفت است، میتوان آن را پایهگذار زبان فرهنگی جدید نامید. این بهمعنای از بین رفتن تغییرات تدریجی نیست، بلکه تغییرات تدریجی با تغییرات انفجاری ترکیب میشود و سامانه فرهنگی جدید را تشکیل خواهد داد. این مسئله به این معنا نیست که امر اقتصاد و سیاست و اجتماع اهمیت ندارند، بلکه اینها بهمثابه امر حیاتبخش در حیات انسان نمود پیدا میکنند. تا زمانی که کالاها و اشیا و قدرت، جمعیت و... به نشانه تبدیل نشوند، در سامانه جمعی، وجود واقعی نخواهند داشت.
آینده این اتفاقات، به این بستگی دارد که چقدر نظام سیاسی حاکم، زبان دیگر را اعتبار ببخشد؟ اگر به آن اعتبار ببخشد، باید بپذیرد که جامعه حداقل دو زبان دارد و یکی از زبانها تفاوتهای رسمی با زبان رسمی دارد و حداقل اینکه سکولار است و در درون حتی شاید لائیک باشد و پذیرش این زبان دوم، لازمه پایداری گفتمان رسمی است. میزان گفتوگوپذیری با این زبان دوم و اعتبار دادن آن بهجای نفی و انکار آن، مسئلهای است که آینده این اتفاقات را مشخص میکند. گرچه در سالهای ابتدایی انقلاب، رهبران آن معتقد بودند در این نظام مارکسیستها هم در ابراز عقیده آزاد هستند. اگر همه زنها در خیابان بدون روسری باشند، اما تلویزیون جمهوری اسلامی از نمایش دادن تصویر این زنان اجتناب کند، هنوز در سپهر نشانهای جامعه تغییر رخ نداده است. لذا اینکه زنان در خودرو از روسری استفاده نکنند، فقط یک تعبیر دور از فهم فرهنگی جامعه است؛ چون این رفتار بهعنوان آسیب مطرح میشد.
اتفاقا افرادی هم که در این اعتراضات هستند، باید گفتمان غیرمعترضان را بهعنوان یک زبان دیگر بپذیرند. پذیرش این زبان دیگر به این معنا نیست که حرف آنها حاکم شود، بلکه از لحاظ نشانهشناسی، جامعه برای حفظ حیات اجتماعی نیاز به حداقل دو زبان دارد و باید بتواند دو تحول انفجاری و تدریجی را توأمان باهم پیش ببرد. سامان فرهنگی، وقتی میتواند پایدار باشد که این انفجارها، در سطح زندگی، در اشیا و کالاها، در آموزش، مدیریت شهری و سایر عرصههای زندگی اجتماعی، پذیرفته شود. البته لازمه چنین اتفاقی این است که نوعی مدارا و احترام به ارزشهای دیگری و پذیرش دیگری اتفاق بیفتد. علیاصغر مصلحی در کتاب «با دیگری»، معتقد است سیستم فعلی فرهنگی در این سالها مدام تغییرات را به دیگری که باید با او جنگید، نسبت میدهد و این باعث شد که تفاوتها در گفتمان رسمی از بین برود و یک زبان همگنساز، تبدیل به گفتمان رسمی تبدیل شود.
امروز وضعیت کتابخانههای کشور را ببینید. براساس آمار، فقط سهدرصد مردم عضو کتابخانهها هستند و تنها یکدرصد مردم برای مطالعه کتاب، به کتابخانه مراجعه میکنند. صدها سالن اجتماعات داریم که خالی هستند. هزاران مدرسه و دانشگاه داریم که هیچکدام مولد نیستند. در مدارس و دانشگاه هم باید بهشکلی باشد که دو زبان وجود داشته باشد. صداوسیمای ایران هم به همین دلیل با وجود دهها شبکه با بحران مخاطب مواجه است.
اگر نظام سیاسی این قابلیت را پیدا کند که این تکثر را در خود جای بدهد و نیروهای قومی و سبکهای زندگی و... بهخصوص زمانی که اینها با یکدیگر تضاد دارند را در خود جای بدهد، به پایداری خود کمک کرده است. قابلیت پایداری نظام سیاسی به فرهنگ بستگی دارد و اینکه زبانهای مختلف را معتبر بداند. آینده این اعتراضات به این بستگی دارد که فهم فرهنگی از گسستها وجود داشته باشد، نه فهم اقتصادی و به این مسئله توجه کند که این انفجار به عقب بر نخواهد گشت و هرگز از بین نمیرود و روزبهروز بیشتر، تثبیت میشود و هرچقدر زمان بیشتری بگذرد، آن روی سکه، تنشها و کشمکشها و بحرانها و خشونتهای بزرگ، تشدید خواهد شد.
https://hammihanonline.ir/news/politic/a-tradat-w-tngnay-zndgy